دو فنجان را با دقت روی میز روبروی هم گذاشت.
صندلی را عقب کشید و گفت: داغه؟ نمیخوری؟
تو همیشه منو گیج میکنی.
اگه کمی سرد بشه نق میزنی. اگه کمی داغ باشی اعتراض میکنی.
پاسخی نشنید.
آها! یادم افتاد. تو قهوه میخوری. آره. گفتی بودی که بین چای و قهوه، قهوه رو ترجیح میدی.
فنجان خالی سومی را آورد و با هیجان پودر قهوهی فوری را در آب حل کرد.
دیدی سلیقهات رو میدونم؟ دقیق میدونم
پاسخی نشنید.
سکوت کن. سکوت کن. اشکال نداره. من حرفم رو میزنم. بذار برات بگم امروز چه بلاهایی سرم اومد
چای را خورد و حرفها رو زد. صندلیها رو صاف کرد.
مثل دیروز و پریروز و هر روز.
سه فنجان را که تنها یکی از آنها خالی شده بود برداشت و رفت.
تا فردا عصر دوباره، داستان یک میز و یک نفر و سه فنجان تکرار شود.
آخرین دیدگاه