پیش نوشت: این مطلب را در پاسخ متنی که سعید رمضانی زیر بندبازی زندگی دربارهی انتشار ترجمه کتاب Skin in the Game نوشته بود مینویسم.
ابتدا میخواستم حرفهایم را در قالب کامنت بنویسم، اما گفتم شاید نوشتن آن به شکل یک مطلب مجزا، باعث شود دوستان بیشتری متوجه انتشار این کتاب بشوند.
اصل حرفها:
سعید جان. کتاب پوست در بازی به دستم رسیده و مشغول خوندنش هستم. قاعدتاً در متمم هم باید به شکل مستقل معرفی بشه. اگر چیزی دربارهاش ننوشتم به این علته که خوندنش به پایان نرسیده بود؛ نه اینکه ازش بیاطلاع باشم.
چند مورد در ذهن داشتم که خواستم اینجا برات بنویسم.
مورد اول اینه که خسته نباشی. امیدوارم تو و همهی کسانی که به نوعی کمک کردند تا این پروژهی ترجمه بتونه با موفقیت به پایان برسه، از نتیجهی کار راضی باشید و استقبالی که از این کتاب خواهد شد، خستگی رو از تنتون به در کنه.
مورد دوم اینکه باور قلبی من بر اینه که یکی از بهترین روشهای فهمیدن یک نویسنده و متفکر، ترجمه کردن کتابهاشه. به خاطر اینکه وقتی فقط سرگرم مطالعه هستیم، ذهنمون آماده است که هر جا بحث کمی دشوار و سخت میشه، از کنارش عبور کنه. اما وقتی که هدف ما ترجمه باشه، هیچ راهِ گریزی نیست و باید کلمه به کلمه با نویسنده همراه شد. به همین علت، همیشه فکر میکنم اگر کسی کتابی رو ترجمه کنه و حتی منتشر هم نکنه، چیز زیادی از دست نداده. چون افکار و اندیشههای مطرح شده در اون کتاب، در ذهن خود انسان نفوذ میکنه و این نتیجه، در مقایسه با منتشر شدن و دیده شدن و فروختهشدن و شناختهشدن و دستاوردهای دیگهی انتشار کتاب، بزرگتر و ماندگارتره.
مورد سوم اینکه به سهم خودم از محمدرضا و امین و بهنام که وقت گذاشتن و کتاب رو روخونی کردن ممنونم. هر چقدر چنین کاری بیشتر سنت بشه و رواج پیدا کنه، اعصاب و روان خوانندهها بیشتر در امانه. چون همیشه کسی که خودش متن رو ترجمه یا تدوین یا تنظیم میکنه، مفروضاتی داره که باعث میشه بعضی از ابهامها و خطاهای متن رو نبینه. و قطعاً میشه انتظار داشت با زحمتی که بچهها کشیدهان، چنین مشکلاتی کمتر بشه. من هم تا جایی که فعلاً پیش رفتم، با متنِ کتابتون کاملاً راحت بودم.
مورد چهارم هم اینکه خوشحالم که ترجمه رو انتخاب کردی. کسانی که تصمیم میگیرن محصولی در صنعت نشر کشور داشته باشن، دو گزینهی ترجمه کردن و تألیف کردن رو بررسی میکنن و معمولاً تألیف کردن رو ترجیح میدن (که بعداً بگن مولف X نسخه کتاب در زمینهی Y). اما باور من اینه که ترجمه به عنوان نخستین کار، پختگی بیشتری به آدم میده و بعداً چه در ترجمههای بعدی و چه تألیف، اثر خودش رو به شکلی مشهود و ملموس نشون میده.
مورد پنجم اینکه چقدر خوشحال شدم پیوست فنی پایان کتاب رو ترجمه نکردی و بهنظرم با توجه به نوع نگارش اون متن و دقتها و ظرافتهایی که داره، ترجمه کردنش میتونه روح مطلب رو ازش بگیره (مهم نیست چه کسی با چه مهارتی ترجمه کنه؛ زبان فارسی برای اون نوع مباحث، ظرفیت مطلوب رو نداره. البته قرار هم نیست هر زبانی ظرفیت بیان هر مفهومی رو داشته باشه).
مورد ششم هم اینکه خوشحال شدم که به سراغ پروژهی نسبتاً دیربازدهتری رفتی. بعضی بچهها – خصوصاً اونهایی که در شبکههای اجتماعی فعال هستن – هر روز یه مطلب کوتاه مینویسن و بعد هم باید از انواع روشها و ابزارها به ما یادآوری کنن که بریم اون مطلبشون رو ببینیم. بعد از چند صد یا چند هزار ساعت هم، مجموعهی پارهپارهای از تلاشها دارن که به علت نداشتن یکپارچگی کافی، معمولاً ماندگاری زیادی نداره.
کسی که سراغ ترجمه یا تألیف کتاب میره، مدتها باید بیصدا در خلوت خودش کار کنه و هر روز، حرفی برای عرضه نداره. اما بهجاش یکبار با دست پُر تر میاد و کار اثرگذارتری هم تحویل میده. تجربهی شخصی من اینه که نرخ بازگشت سرمایه در چنین سرمایهگذاریهایی بیشتره و ثمرهاش هم ماندگارتر.
مورد ششم بیشتر از اینکه خطاب به تو باشه، مربوط به بقیهی دوستانیه که این نوشته رو میخونن.
من در زمینهی سیستمها و تفکر سیستمی، آدم کمسوادی محسوب میشم. اما در همین حدی که میفهمم، به نظرم میرسه که پس از آشنایی با مبانی تفکر سیستمی، چند مسیر مختلف پیش روی ما قرار میگیره و اگر قصد داریم سیستمها رو بشناسیم، مهمه که بتونیم مسیرمون رو آگاهانه و با دقت بیشتری انتخاب کنیم.
یکی از این مسیرها، همون چیزیه که به اسم دینامیک سیستم یا System Dynamics شناخته میشه و میشه اون رو نگاه مهندسی به سیستمها دونست. قاعدتاً اگر کسی بتونه در کنار دینامیک سیستم، مباحث کنترل (به معنای ریاضی و نه مدیریتی) و آشوب رو هم یاد بگیره، میتونه کارهای تحقیقاتی ارزشمندی انجام بده.
مسیر دیگهای که میتونه جذاب باشه، بحث پیچیدگی هست که برای سیستمهایی با المانهای بسیار زیاد و Interactionهای زیاد کاربرد پیدا میکنه.
یه مسیر سوم هم وجود داره برای کسانی که نمیخوان وارد جنبههای ریاضی و محاسباتی ماجرا بشن و بیشتر در پیِ داشتن بینش سیستمی هستن (Insight). نظر شخصی من اینه که مجموعه کارهای نسیم طالب برای این گروه میتونه خیلی مفید باشه. البته پشتوانهی ریاضی نسیم طالب هم کم نیست. اما این هنر رو داره که بدون سنگین کردن مطالب، دستاوردهای مطالعات و محاسبات و تحلیلها رو به زبانی نسبتاً ساده در اختیار مخاطب قرار بده.
قاعدتاً علم، مرز نمیشناسه و این مرزبندیها و شاخهها رو ما بهش تحمیل میکنیم و این شاخههایی هم که من اشاره کردم، به شدت در هم گره خوردهان.
اما هر وقت به این فکر میکنم که مثلاً سیاستگذاران و تصمیمگیران کلان کشور و همینطور تحلیلگران کشورمون، قرار باشه مبانی علمی سیاستگذاری رو بخونن و یاد بگیرن، نمیتونم انتظار داشته باشم استرمن یا جفری وست رو از صفر تا صد بخونن و به بحث سیاستگذاری برسن. با این حال، میشه امید داشت روزی مجموعه کتابهای نسیم طالب رو بخونن و کمی پختهتر تصمیم بگیرن.
اگر چه پوست در بازی، اولین کتاب از مجموعه کتابهای نسیم طالب نیست، اما فکر میکنم برای چنان افرادی، میتونه بهترین دروازه برای ورود به دنیای ذهنی نسیم طالب باشه.
لینک مرتبط: صفحهی معرفی و فروش کتاب پوست در بازی (نشر نوین)
سلام.
وقت بخیر
سعیدجان رمضانی و محمدرضای عزیز ، به کمکتون احتیاج دارم. در آبان سال ۹۹ بخاطر پیک کرونا ، شرکت خصوصی که در اون مشغول بکار هستم ، ساعات کار رو برای چندین هفته حدود ۳ ساعت کم کرد و اینکار (به نظرم بزرگوارانه ) رو تا الان چندباری تکرار کردن.منم تصمیم گرفتم این تایم اضافه رو با ترجمه یک کتاب مذاکره پُر کنم.
مشخصاً من مترجم زبان نیستم و باتوجه به علاقه مندیم اینکارو شروع کردم و از حدود ۸۴۰۰۰ لغت به حدود ۷۲۰۰۰ لغت ترجمه رسیدم. ولی هرچه به پایان نزدیکتر میشم بعلت عدم آشنایی درست با مراحل بعد استرس میگیرم. نمیدونم قدم به قدم باید چکار کنم که خروجی چیز درستی از آب دربیاد. هم در زمینه ویراستاری ، نمیدونم به کی باید بدم که هم با حوزه مذاکره آشنا باشه و هم با تخصص ویراستاری. نمیدونم کی باید سروشکل کتاب بهش بده. البته در مورد چاپ شرکتی که مشغولم گفته که خودش چاپش میکنه. ابهام دیگه ام اخذ مجوز از ناشر اصلی و نویسنده کتابه. نمیدونم آیا درسته همینطوری چاپ شه ، یا حتما باید قانون کپی رایت رعایت شه. با نویسنده تو لینکدین صحبت کردم. اولش خوشحال شد کتابش به فارسی داره ترجمه میشه اما سریع پرسید با ناشر هماهنگ نکردین وگرنه من مطلع بودم.حالا هم هی ایمیل میزنه مجوز چی شد… ممنون میشم با تجربیات شما در مورد چاپ کتاب آشنا بشم و مهمتر از اون به پاسخ سوالاتم برسم…
سلام بر امید آزاد
کارهای چاپ کتاب من رو نشر نوین انجام داد. من صرفا فایل ترجمه رو فرستادم براشون. از اول تا آخر با خودشون بود. تا اونجا که با دو سه تا نشر دیگه هم سلام علیکی پیدا کردم، ایدهام اینه که یک سناریوی معمول همینه که کارها رو بسپری به ناشر. خودش هم مجوز میگیره، هم ویراستاری و طراحی جلد و صفحات و همه چیز مرتبط. نشرهایی مثل نشر نوین پیگیر کپی رایت هم میشن و تجربهی خوبی داشتند.
من کلاس خلق کتاب موفق آقای منصور سجاد که متممی هم هست رفتم و بهم ایده و چارچوب خوبی از کل سازوکارها و بازار نشر و چطور یه کتاب پرفروش میشه و چطور اون یکی نمیشه داد. فکر کنم این روزها هم یک دوره دیگهش داره برگزار میشه.
https://instagram.com/yeknasher
آژانس دایرهی مینا که یکی از آشنایان دور عزیز کاردرست من (علی عربزاده) یکی از آدمهای اصلیش هست چند وقتیه کارشون رو شروع کردند و یکی از فعالیتهای جدیشون خرید کپی رایت کتاب خارجی و فروش کپیرایت کتاب ایرانی به خارجه است. یادمه حدود دو سال پیش برای یک کتاب ۵۰ هزار تومنی ۱۰۰۰ جلد، میگفت در مقیاس ۵ میلیون تومن هزینهی کپی رایت در میاد. که عدد اصلا بزرگی نیست. عدد به قدری به نظر کم میاد که شک دارم به حافظهام (: ولی یادمه اون موقع هم به نظرم عدد کمی اومد.
https://www.instagram.com/bluecircleagency
روابط ناشر با توزیعکنندهها، برند ناشر و لیست کارهایی که میکنه تاثیر جدی دارند در دیده شدن و فروش و خونده شدن کتابت. مثال بزنم، یکی از کتابهایی که چند وقتی هست تو لیست خریدمه «اقتصاد اتریشی به زبان ساده»س. ولی ناشری که چاپ کرده روابط خوبی با توزیعکنندههایی که با کتابفروشیهای اطراف من کار میکنند نداره. منم چون ترجیحم اینه برم از کتابفروشی بخرم، تا حالا کتاب رو نخریدم. شاید اگر میخریدم و دو تا توییت میزدم در موردش چهار نفر دیگه میدید و میخوند. ولی الآن که برام اون همه جذابیت نداره که سفارش آنلاین بدم، از اون طرف تو کتابفروشی هم نیست، نخریدمش. اصطکاک خریدش برام رفته بالا.
کارهایی مثل منتشر کردن کتاب در طاقچه و فیدیبوک و کتابراه هم برای بعضی ناشرا روتین کاره و بعضی شاید فکر کنند ارزش نداره.
[…] انتها بد نیست نظر محمدرضا شعبانعلی را در مورد نوشتههای قبلی خودش و در پاسخ به سؤال یکی از […]
صباح عزیز.
پیش از هر چیز، خوب کردی که در اینجا حرفهات رو نوشتی و امیدوارم در آینده هم بیشتر بنویسی و خوبتر کردی که اولین کامنت رو با معرفی شروع کردی.
امیدوارم این به یک «سنت حسنه» تبدیل بشه و بقیه هم به تدریج همین کار را بکنن.
در مورد بسته بودن دیدگاههای مطالب قدیمی، پیش از این هم توضیح دادهام و فکر میکنم تو هم خونده باشی. اما به هر حال، به خاطر دیگرانی که این نوشته رو میخونن و ممکنه علت رو ندونن، علت اصلی اینه که من غالباً حس خوبی به نوشتههای قدیمی خودم ندارم. یعنی میتونم به جرأت بگم که طی دو سال اخیر، بدون استثناء، هر بار کسی به مطلبی از گذشتهی من لینک داده یا زیر اونها کامنت گذاشته و باعث شده که اون مطلب رو دوباره ببینم و مرور کنم، حس بسیار بدی به نوشتههای خودم پیدا کردم (آخرین موردش هم همین ساقی نبی لوی عزیزم که چند روز قبل، من رو به سمت یکی از نوشتههای قدیمیم هُل داد).
تا به حال چند بار به این نتیجه رسیدهام که به بچهها بگم یه کد اتوماتیک روی روزنوشته بذارن که مطالب بعد از یکسال رو کامل پاک کنه. اما بعد که فکر کردم دیدم اون مطالب یه کارکرد مهم برای من دارن. وقتی میبینمشون و حسم بهشون بد میشه؛ یادم میافته که ممکنه سالهای بعد هم حسم به نوشتههای امسال بد بشه و کمی با دقت و وسواس بیشتری مینویسم.
مثلاً من به قضاوت خودم، شعورم به نسبت زمانی که چ مثل چمران رو نوشتم، چند برابر شده (و به نسبت چند سال دیگه چند برابر کمتره و به نسبت چیزی که باید باشه صفره).
اگر کامنتهاش باز باشه من مجبور میشم از نوشتههای یک انسان کمشعور و سادهدل که اون نوشته رو منتشر کرده (و با من جز شباهت در نام و نام خانوادگی و مشخصات شناسنامهای هیچ نسبتی نداره) دفاع کنم.
من انقدر درگیر خودم هستم که دوست ندارم درگیر دفاع از حرفهای دیگران بشم.
در مورد سوگیری، باید بگم که فکر میکنم به «سوگیری» هم مثل «قضاوت کردن» ظلم شده. همونقدر که مدام میگیم قضاوت نکنید، پیوسته هم توصیه میکنیم که سوگیری نداشته باشید.
اما اگر نظر من رو بخوای، وقتی کسی به یه نفر بگه تو «سوگیری» نداری، به نظرم تلویحاً بهش گفته: مُردهی متحرک. سنگ. جنازه. بیمغز. بیشعور و …
ما همه سوگیری داریم. اگر تو از تعبیر «اختلاف زاویه» استفاده میکنی، معنای ضمنیاش اینه که سوگیریهای من با سوگیریهای تو زاویه دارن و اتفاقاً به گمان من «زاویه» برای بیان تفاوت در سوگیریها تعبیر درست و گویایی هم هست.
معمولاً هم کسانی که میگن فلان متن سوگیری داره، این جملهشون رو میشه چنین ترجمه کرد که: «مفروضات اون متن با مفروضات من، همزاویه نیست.»
با این فرض، جاهایی هم که «سوگیری» آزارمون نمیده، به نظرم جاییه که مفروضات شبیه میشن.
البته اگر منظورمون، Self-serving Bias یا خطاهای شناختی دیگه باشه، بهنظرم باید دقیق به نوعش اشاره کنیم که با «سوگیری به معنای عام» اشتباه نشه.
در مورد نسیم طالب باید بگم که من نسیم طالب رو تیزهوش، پرتلاش و آشنا با ریاضیات میدونم. خصوصاً در زمینهی آشنایی با ریاضیات، تأکید دارم؛ چون به نظرم وجه ممیزهی اون از بسیاری از نویسندگان پاپ و عامهپسند زمان ماست.
همچنین فکر میکنم میشه به این آدم جایگاه نظریه پرداز هم داد. به استناد گواهی بزرگانی که بارها به الهامبخش بودن و موثر بودن دیدگاههای اون اشاره کردهاند و ارجاعاتی که به کارهاش وجود داره.
ولی فکر میکنم نظریه پرداز بودن، مانع این نمیشه که کسی حرف اشتباه نزنه یا نمیشه به خاطر اینکه فردی در حوزهای نظریه پرداز هست، در حوزههای دیگه هم نظریههای درستی داشته باشه.
اما این ویژگی نسیم طالب نیست. من حداقل در مورد مولوی، فروید و یونگ، ضمن احترام بهشون و نقش مهمی که در تاریخ انسان داشتن، به نظرم حرفهای زیادی زدن که «پوچ و تهی»، مودبانهترین توصیفشونه و اگر در خلوت خودم باشم، واژههای بسیار تند و تلختری دربارهشون بهکار میبرم.
همین نیچه مگه اینقدر حرفهای تند به زنها نزده (یا خیلی از بزرگان خودمون).
اما ما هر انسانی رو به خاطر حرفهای مثبت و سازنده و Contribution هایی که داشته تحسین میکنیم نه به خاطر ضعفهاش.
مگر در این چند هزار سال نظریه پردازی روی این خاک زندگی کرده که حرف اشتباه حرف نزده باشه یا منتقد نداشته باشه؟
اگر از من بپرسی، مهمه که ما ببینیم هر کسی رو میخواهیم در کدوم کتگوری قرار بدیم و بعد باید با استانداردهای همون کتگوری بسنجیم.
از نظر من، نسیم طالب، در دستهبندی متفکران رده اول مثل کولموگوروف یا بولتزمن یا گالتون قرار نمیگیره که ما بخوایم با استانداردهای بسیار سختگیرانه بسنجیمش. اینها همه در آمار و کاربردهای آمار، حرفهای بنیادین تازه زدن. نسیم طالب نویسندهی عمومیه. کسی که میشه در نجوم با کارل سیگن، در تکامل با هراری و در فیزیک با براین کاکس مقایسهاش کرد.
به نظرم در این لایه، قواعد و استانداردها تغییر میکنه و انتظارات ما هم باید متفاوت باشه و فرضم بر اینه که مخاطب من هم – وقتی تعریف یا تحسین من از یک نویسنده رو میبینه – این رو میدونه.
چنانکه من در مورد هراری گفتهام که به جد معتقدم بعضی از رفرنسهایی رو که ادعا کرده چک نکرده و عمداً به قصد فریب مخاطب، حجم منابعش رو زیاد کرده. اما این چیزی از احترامی که بهش میذارم کم نمیکنه. چون Scientist نیست؛ فقط یه نویسندهی پاپ هست که سعی میکنه به مخاطبش فشار بیاره که به یه سری پرسشها، بیشتر فکر کنه و باید با همین استاندارد هم سنجیده بشه.
به نظرم وقتی نسیم طالب رو Scientist ببینی، تحملش برات سخت میشه. اما اگر Science Communicator ببینی، خیلی راحتتر میتونی باهاش دوست باشی (اگر به عنوان فعال و تحلیلگر بازارهای مالی به نسیم طالب نگاه کنی که مطمئنم دیگه کوچکترین نقدی نداری. چون با استاندارد اون قشر، هیچ نوع ناهنجاری نداره).
در مورد اخلاق تُند، راستش رو بخوای سالهاست به این نتیجه رسیدهام که تندگویی و تیزی کلام رو به افراد مستعد ببخشم. چون فکر میکنم اونها انقدر با تحمل آدمهای معمولی مثل ما آزار میبینن که اگر گاهی با تندخویی و تلخگویی خودشون رو خالی نکنن، ممکنه ما اونها رو با جنون از دست بدیم.
یادمه یه بار یکی به داوکینز گفت: چرا هر کی بهت حمله میکنه اینقدر از کوره در میری و حمله میکنی و تند حرف میزنی.
در جواب گفت: «من توانمندیهای زیادی دارم که تحمل مخالف، جزو اونها نیست.» 😉
بالاخره اینها خودشون هم ادعا نکردهان معلم اخلاق هستن. اومدن حرفشون رو بزنن برن به امید اینکه شاید یکی یه جایی با یکی از حرفهاشون، یه جرقهای در ذهنش بزنه.
البته میفهمم که نگاه بسیاری از ما، «معصومپسند» هست و همین باعث میشه که دوست داشته باشیم در اهل علم، حسن خُلق رو هم ببینیم و در اهل خلق، میوههای علم رو شاهد باشیم و به طور کلی، از «جامعالاطراف بودن» لذت میبریم. از این منظر، کسی مثل نسیم طالب در این خاک، امتیاز بالایی کسب نمیکنه.
محمدرضا جان. چند خط از این دیدگاه خوبت رو که خوندم، اونجا که از حست نسبت به نوشته های قبلیت گفته بودی و به خصوص اینجا که گفتی: “تا به حال چند بار به این نتیجه رسیدهام که به بچهها بگم یه کد اتوماتیک روی روزنوشته بذارن که مطالب بعد از یکسال رو کامل پاک کنه. “، راستش خیلی دلم گرفت. خیلی.
الان هم که این کامنت رو برات می نویسم بغض دارم…
برای خودم هم عجیبه که چرا این حرف، اینقدر روم اثر گذاشت.
میدونی. به نظر من این خیلی قشنگ و ارزشمنده که تو، توی این سالها انقدر رشد کردی و به وسعت دنیای تفکر و نوشته هات افزوده شده که دنیای گذشته شون رو دیگه برای خودت تنگ می بینی و حاضر نیستی به هیچ قیمتی، حتی دیگه بهشون سر بزنی.
اما محمدرضا. حرفی که در مورد پاک کردن نوشته هات زدی، میدونی برای من مثل چی بود؟
مثل این بود که مثلا «ریچارد کلایدرمن» – که من با بسیاری از آهنگهایی که تا به حال ساخته و با پیانو نواخته، شاید بشه گفت که باهاشون زندگی کردم و در همون زمان که بهشون گوش میدادم لذت عجیبی رو نصیبم میکردن – بیاد و یه روز از حس بدش نسبت به همه ی اون آهنگهای گذشته اش بگه و از همه بخواد که دیگه به اونها گوش نکنن یا اگه قبلا گوش کردن دیگه فراموششون کنن یا بخواد که همه آهنگهاش جمع آوری بشه.
شاید تو الان حس خوبی به نوشته های گذشته ات نداشته باشی، و این حق توئه؛
و برای همه ما هم این حس، ارزشمند و قابل احترامه.
اما لطفا این رو هم فراموش نکن که اون نوشته ها هر یک، برای زمان خودشون از بهترین ها و اصیل ترین نوشته ها بودن (و بسیاری از اونها، هنوز هم بهترین هستن)
و علاوه بر اون، ما دوستانت (البته اگه نسبت به ما هم حس بدی پیدا نکرده باشی) با خوندن همون نوشته ها، و دیدن خود واقعی یک نفر که به شدت دوست داشتنی و قابل احترام بود، به این خونه دلبسته شدیم و با خوندن همون نوشته ها، به داشتن و ساختن دنیایی قشنگ تر دلگرم شدیم، و بعدش هم که متممی شدیم و موندیم.
اگه خونده باشی و یادت باشه، قبلاً هم یه بار توی وبلاگم به بهانه ی موضوعی، در این رابطه چیزی نوشتم:
از “نامه به رها” تا “کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده”
http://bit.ly/2mpyLnw
و هنوز هم همون عقیده رو دارم.
ببخش بخاطر این کامنت، و امیدوارم ناراحتت نکرده باشه. ( و از آقای صباح فرشاد هم عذر میخوام که زیر کامنت شون این بحث رو ادامه دادم)
اما میخواستم بگم نوشته های تو، برای من (به عنوان نمونه)، حکم همون آهنگهای «ریچارد کلایدرمن» رو دارن.
پس لطفا به خاطر ما هم که شده، باهاشون کمی مهربون تر باش.
خانم شهرزاد معزز، با متن فوق کاملا موافق. دقیقا.
…
اما میخواستم بگم نوشته های تو، برای من (به عنوان نمونه)، حکم همون آهنگهای «ریچارد کلایدرمن» رو دارن.
پس لطفا به خاطر ما هم که شده، باهاشون کمی مهربون تر باش.
به شدت ممنون که پست اختصاصی نوشتی و گفتی که این کتاب بهترین دروازه برای ورود به دنیای ذهنی نسیم طالب میتونه باشه. تایید تو خیلی ارزشمند و البته خیلی هم تاثیرگذار هست.
خواستم اول صفحه اصلاحات کتاب رو روی سایت به روز کنم و بعد بیام تشکر کنم. وگرنه از همون روز انتشار پستت یه حس قدردانی بزرگ در من ایجاد شد (:
بخشی از خوشحالی بعد انتشار، کمیت استقباله که ما مهم دوست داریم هی بیشتر بشه و براش سعیهایی هم میکنیم. اما بخشیش مربوط به آدمهایی هست که بهش توجه میکنند. که با همین پست خودت، توییت خود طالب (و تصحیح ۳بارهش?) و توجه جمعی از دوستانی که برام مهم بودن خیلی زود خستگی رو به در کرد.
خیلی هم خوشحالم که جناب محمدرضا رئوفی (مدیرعامل فعلی شرکت لپلپ) هم وقت گذاشتند و اشکالات ترجمه رو گفتند. که در بعضی موارد واقعا اهمیت زیادی داشتند و یک مورد هم که کلا باعث شد کلی خجالت بکشم.
لیست این موارد رو صفحه «لیست اصلاحات» آوردیم. قراره که در هر چاپ بعدی و نسخههای دیجیتال تصحیح بشن:
https://skininthegame.ir/corrections
پیشنهاد میکنم دوستانی که ترجمه فارسی رو خریدند به این صفحه نگاهی بندازند تا به بهترین و کماشکالترین شکل مفاهیم مورد نظر نسیم طالب رو از ترجمه بتونند بگیرند.
خودمم هنوز از شبکههای اجتماعی و لایکها و توجهش دل نکندم، ولی انصافا یه سری از افراد هستند که از برکات فعالیتهای خودت باهاشون آشنا شدم و در یک عمق و سکوت زیادی دارن فعالیت میکنند و تونستند بیخیال لایک و توجه شبکه اجتماعی بشن. دم اونها واقعا گرم.یادشون میافتم حس خوبی میگیرم و انگیزهام برای چنین فعالیتهایی بیشتر میشه. گرچه وایتپیپری که توی هاب قبل عید منتشر کردیم (و بعد عید تعدیلم کردند?) هم از همین جنس بود. خداییش باز هم از نظر کیفیت آدمایی که استقبال کردند خوب بود و خستگی رو در کرد.
یادمه شب ارسال همین پستت مریم آزاد بهم پیام تبریک داد. مریم یکی از اوناییه که رفته عمیق و متمرکز و بیصدا فعالیت میکنه. دلم نیومد ازش یادی نکنم. یاد میثم مدنی هم گرامی، اونم میتونست از خیلیا شوآف بیشتری داشته باشه. اونم کلی چیز رو فدای کار با کیفیتتر و عمیقتر کرده.
دوباره ممنونم و تاکیدی که رو اهمیت ترجمه بر فهم یک متفکر کردی باعث شد اولویت ترجمه تو ذهنم بره بالاتر.
چقدر خوب که این کتاب ترجمه شده.
سال قبل که این کتاب رو به مجموعه کیندل آمازونم اضافه کردم، تمام وقت در «اتوبوس» و به سوی محل کار یک ضرب خواندمش تا تمام شد. متن شیوا و نثر شیرین نسیم طالب و مثالهای عالی که زده باعث میشه نشه از نخوندنش نگذشت.
حالا مایلم ترجمه فارسیاش رو هم بخونم تا ببینم میشه با همون سرعت پیش رفت یا نه.
البته به «عنوان» کتاب نقدی دارم که حضورا به سعید رمضانی اطلاع دادم و البته هنوز پاسخش رو نخوندم.
به هر حال خیلی دلم میخواد این کتاب رو به فارسی هم بخونم.
طی این مدت به هر کسی که میل و شوق (احتمالا از روی ادب) نشون داده برای ترجمه و انگلیسیش خوب بوده، تاکید کردم که حیفه عمرش رو بزاره رو ترجمه. حتی اگه من ترجمه کرده باشم(:
من خودم بخوام کتاب رو دوباره بخونم ترجمهی خودم رو نمیخونم. فکر میکنم توی ترجمه همیشه چیزهایی گم میشه و البته این کتابی که چاپ شده تصویر من از دنیایی هست که نسیم طالب تصویر میکنه. احتمالا یک مدت بعد فهم من تغییر کنه و اگه بشینم اصلاح کنم متن ترجه رو تغییرات محسوسی داشته باشه.
مستقیم برو سمت تصویر خود طالب، درگیر تصور من از دنیای طالب و متن کتابش نشو وقتی میتونی اصلش رو بخونی. منابع محدودند (؛
محمدرضای عزیز سلام
درمورد بینش سیستمی بیشتر توضیح میدی. این که باید چیکار کنیم تا این بینش درمون ایجاد بشه و پرورش پیدا کنه.
ممنون
محمدحسین جان. قاعدتاً انتظارت این نیست که اینجا بتونم بحثی طولانی و جامع و چارچوبدار در زمینهی بینش سیستمی بنویسم. بنابراین، با در نظر گرفتن نیمهی اول سوالت و با توجه به اینکه میدونم که تفکر سیستمی و مباحث وابسته بهش رو به خوبی میشناسی، فکر میکنم باید صورتِ سوال رو اینطوری بازنویسی کنم که:
«آیا بینش سیستمی چیزی متفاوت از رهیافت سیستمی و تفکر سیستمی و تحلیل سیستمی و سایر اصطلاحات رایج در این حوزه است؟ به عبارت دیگه، اصراری بر استفاده از اصطلاح بینش سیستمی بوده یا میشد به جاش یکی دیگه از ترکیبهای رایج رو بهکار برد؟»
پاسخ اینه که: «بینش سیستمی» (Insight) یک مفهوم مستقله که در کنارِ تفکر سیستمی (Thinking) و رهیافت سیستمی (Approach) و تحلیل سیستمی (Analysis) و شهود سیستمی (Intuition) قرار میگیره و جایگزین یکی از اونها (یا ترکیب اونها) نیست.
بهترین روش درکِ اصطلاح بینش اینه که اون رو با نزدیکترین مفهوم بهش، یعنی شهود مقایسه کنیم.
شهود معمولاً در تصمیم گیری مطرح میشه و بینش در حل مسئله.
به عبارت دیگه، وقتی چند گزینهی مشخص پیش روی ما قرار میدن و ما یکی از اونها رو بر اساس شهود (و نه استدلال تحلیلیِ گام به گام و شفاف) انتخاب میکنیم، تصمیم گیری شهودی انجام شده.
اما وقتی مسئله پیش روی ما قرار میگیره و هیچ گزینهای هم وجود نداره و ما باید گزینه / پاسخ رو حدس بزنیم و پیشنهاد بدیم و نمیخواهیم وارد فاز تحلیل دقیق و جزء به جزء بشیم، فعالیتمون از جنسِ «بینش» محسوب میشه.
فرض کن شرح شغل مربوط به یک موقعیت شغلی رو دقیق و شفاف مینویسیم و تنظیم میکنیم. بعد چند نفر برای مصاحبه میان. مصاحبهکننده شرح شغل رو دقیق میخونه؛ اما حاضر نمیشه (یا ضروری نمیدونه) که مورد به مورد، جزئیات ویژگیهای مصاحبهشوندگان رو بنویسه و ثبت و ارزیابی کنه.
چند کاندیدا میان و میرن و نهایتاً این فرد، به شکل «شهودی»، مثلاً میگه من فکر میکنم نفر سوم برای این شرح شغل مناسبتره.
خیلی از مدیران ارشد سیاسی و اقتصادی هم، وقتی چند گزینهی مختلف پیش روشون قرار میگیره، با تکیه بر شهود سیستمی، روش مناسب رو انتخاب میکنن (اگر گزارشها و ارزیابیهای تحلیلیِ دقیق و قابل اتکا وجود نداشته باشه، این روش میتونه قابل دفاع باشه).
اما وقتی میگیم بینش سیستمی یعنی جایی که هیچ گزینهی شفاف و مشخصی وجود نداره. یه مسئلهی پیچیده پیش روی ما هست (مثل خیلی از مسائلی که امروز در سطح کلان در ایران مبتلا به اونها هستیم).
راههای برونرفت از چنین وضعیتهایی رو کسانی میتونن ارائه بدن که علاوه بر درک سیستم و تفکر سیستمی، بینش یا بصیرت سیستمی هم داشته باشن. یعنی به جای اینکه بگن: حالا چه گزینههایی هست؟ به من بگید تا بگم کدوم مناسبه؛ خودشون ابتکار عمل رو به دست بگیرن و راهکار خلق کنن. راهکاری که اگر به متخصصان تفکر سیستمی هم گفته شد اونها قانع بشن و بپذیرن و ازش دفاع کنن (متخصص تفکر سیستمی ممکنه بتونه راهکار رو ارزیابی کنه؛ اما به علت ضعف در بینش سیستمی، خودش نتونه از نقطهی صفر یه راهکار عرضه کنه).
با همهی این توضیحات، میشه گفت مطالعهی Case Studyها، مرور تصمیمهای دیگران در شرایط محیط مختلف، آشنایی با تاریخ و گذشتهی یک سیستم و تجربیات تصمیمگیری و سیاستگذاری برای اون سیستم، فاصله گرفتن از پیشفرضها و سوگیریها (تا حد امکان)، و وقت گذاشتن برای بهبود مهارتهای عمومی مرتبط با حل مسئله بعضی از مواردیه که میتونه به تقویت بینش سیستمی کمک کنه.
کتابهای نسیم طالب هم از همین جهت به نظرم مفیده که بارها از زوایای مختلف این مسئله رو به ما نشون میده که چه خطاهایی در تحلیل و قضاوت داریم و در قالب حکایت و مثال و داستان و موردکاوی، تلاش میکنه ذهن ما رو برای اینکه بتونیم راهکار خلق کنیم آماده کنه (نه اینکه از بین گزینههای موجود، انتخاب کنیم).
امیدوارم با این توضیحات، ابهام موضوع رو بیشتر نکرده باشم.
محمدرضای عزیزم ممنونم که وقت گذاشتی و راه رو برام روشنتر کردی:)