دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سرویس های وبلاگ نویسی و توافق ضمنی حضور در پلتفرم‌ها

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: یاور مشیرفر

موضوع بحث: یاور عزیز در زیر مطلب توسعه قلمرو یا توسعه ظرفیت مطلبی را طرح کرد و پیشنهادش این بود که درباره‌ی آن مطلب بحث و گفتگو کنیم. آن‌چه در این‌جا می‌خوانید، دومین نوشته‌ای است که در این زمینه منتشر می‌کنم. صحبت‌های یاور را می‌توانید در ابتدای نخستین نوشته (با عنوان: ارزش گذاری کسب و کارهای دیجیتال) بخوانید.

البته من بخشی را که برای بحث در این نوشته مد نظر دارم، دوباره نقل می‌کنم.

وبلاگ یاور: با وجود این‌که خوانندگانی که به این‌جا سر می‌زنند، قاعدتاً دوستان متممی من را می‌شناسند، اما اجازه بدهید برای خوانندگان گذری توضیح بدهم که برای آشنایی با یاور، می‌توانید وبلاگ او را تحت عنوان دست‌نوشته‌های یک دیوانه بخوانید.

بخشی از صحبت‌های یاور (کلیک کنید)

سؤال دومم در مورد اینه‌که من الان برای یه سرویس میکروبلاگ محتواهای متعددی تولید کردم. سرویسی که توی ایران راه‌افتاده و هنوز مدل درآمدیشو اعلام نکرده. یعنی در قوانین و مقرراتش موقع ثبت‌نام نبوده. من با این میکروبلاگ کلی محتوا تولید کردم. با محتواهای تولیدی من و بقیه‌ی کاربران رتبه‌ی الکسای این سایت اومده زیر ۱۰۰۰ قرار‌ گرفته.
روی هر نوشته‌ای که توی این سایت دارم، یک علامت برای «پاک کردن» محتوای تولیدی‌ام وجود داره.
بحثم اینه‌ که اگر فردا این سایت مدل درآمدیشو از طریق «تبلیغات» اعلام کرد، آیا من و امثال‌من حق داریم به خاطر «محتوایی» که تولید کردیم ازش درخواست سهم کنیم یا نه؟ در واقع بحث مثل اینه‌ که با محتوای من مثلا «اینستاگرام» بتونه از تبلیغات درآمد کسب کنه یا فیس بوک یا هر جای دیگه‌ای. آیا کاربر می‌تونه با توجه به وجود امکان حذف پست و پروفایل، از اون پلتفرم سهم بخواد؟ مثلا اگه کسی ۱۰۰ میلیون فالوور داره، از منظر اخلاق کلان می‌شه استدلال کرد که چون ترافیک بخش مهمی از شبکه به سمت پروفایلش جاری می‌شه و باعث افزایش Time on Site بازدیدکننده‌ها شده، میتونه درخواست سهم کنه؟ تحلیلت واسه‌ی این مسئله چیه؟

به طور کلی اگر کسی برای سایتی محتوا تولید می کنه و اون سایت با محتوای کاربر توی گوگل بهتر دیده می‌شه و مخاطب بیشتری پیدا می‌کنه، آیا کاربرانی که محتواشون باعث جذب ترافیک به اون سایت شدند، سهامدار اون سایت هستند یا کارگران تولید محتواش؟ دنیای جدید چطوری به این مسئله واکنش نشون می‌ده؟ آیا شخصی که پلتفرم رو راه‌انداخته و زحمت توسعه‌اش رو می‌کشه سهامدار اصلیه یا کاربران هم سهم دارن و باید سهم بخوان؟

تذکر تکراری (کلیک کنید)

پیش از این هم گفته‌ام که چه برای یاور و چه سایر دوستانم، بخش‌هایی از صحبت‌هایی که می‌نویسم، ساده و گاه واضح است. با این حال با توجه به این‌که این مطالب در یک جمع عمومی مطرح می‌شود و ممکن است پس‌زمینه‌های ذهنی خوانندگان متفاوت باشد، به بعضی از نکات واضح نیز اشاره می‌کنم.

بنابراین اشاره به برخی نکته‌ها در مطالبی که با عنوان #گفتگو با دوستان مطرح می‌شوند، نه به خاطر یادآوری یا آموزش به مخاطب مستقیم نوشته، بلکه برای خوانندگانی است که شاید کمی از فضا دورتر باشند. ضمن این‌که همواره به خاطر داشته باشیم که گفتگو با دوستان، از جمله‌ آلوده‌ترین مطالب روزنوشته به سلیقه‌ی شخصی نویسنده‌ی این وبلاگ محسوب می‌شوند.

الگوی ذهنی سهم‌خواهی از رونق

فکر می‌کنم یکی از نخستین تجربه‌های سهم‌خواهی از رونق را در مذاکره‌ی مادرم با فروشنده‌ی کاسه و بشقاب تجربه کردم. تا جایی که به یاد می‌آورم سال اول یا دوم دبستان بودم و در آن زمان، بازار رفتن به همراه مادرم، یکی از معدود تفریحات مجاز بیرون از خانه محسوب می‌شد.

مادرم اصرار داشت که قبل از ورود او به مغازه، هیچ‌کس در آن‌جا نبوده و الان که پشت سر مادرم، هفت یا هشت مشتری دیگر ایستاده‌اند، به خاطر قدم خوبِ مادرم است و به همین خاطر، مغازه‌دار باید به او تخفیف بدهد.

نمی‌دانم واقعاً مادرم به چنین چیزی اعتقاد داشت یا نداشت؛ اما این را می‌دانم که به هر حال، رونقی در آن‌جا وجود داشت که مادرم سهمی – هر چند کوچک – از منفعت آن را می‌خواست.

وقتی بزرگ‌تر شدم، نمونه‌های دیگرِ سهم ‌خواهی از رونق را هم دیدم.

هم در ایران و هم در بیرون ایران، در مذاکره‌های متعددی حضور داشته‌ام که برندهای بزرگ برای حضور در یک مرکز خرید، امتیازهای جدی (از تخفیف در قیمت خرید تا دریافت ملک به عنوان هدیه) خواسته‌اند. استدلال‌شان هم این بوده که حضور ما باعث رونق است و باید سهمی از این رونق هم در قالب امتیاز مذاکره به خود ما تعلق بگیرد.

با این مقدمه می‌توانیم به سراغ مدل کسب و کار در دنیای دیجیتال برویم.

به نظرم مهم است که در این‌جا پایپ لاین را از پلتفرم تفکیک کنیم (درس تعریف پلتفرم در متمم به همین بحث اختصاص یافته است).

یکی از مثال‌های تفاوت پایپ لاین و پلتفرم را می‌توانید در تفاوت میان متمم و اینستاگرام ببینید.

متمم به پایپ لاین نزدیک‌تر است (البته پایپ لاین مطلق نیست) و اینستاگرام کاملاً پلتفرم است.

توضیح هم ساده است: اگر متمم فقط یک کاربر بپذیرد و شما تنها کاربر آن باشید، هنوز می‌توانید از آموزش‌های متمم استفاده کنید (البته به خاطر نبودن فرصت مطالعه‌ی کامنت‌های دوستان، احتمالاً بخشی از فرصت یادگیری از دست می‌رود اما هم‌چنان عضویت در متمم کاملاً معنادار است). اما اگر تنها کاربر اینستاگرام باشید، احتمالاً عضویت در شبکه‌ی انفرادی اینستاگرام برای شما بسیار کم‌ارزش خواهد بود. اصلاً شبکه بودن و اجتماعی بودن است که به ارزش آفرینی در یک شبکه اجتماعی کمک می‌کند.

احساس من بر این است که بیشترین چالش سهم‌خواهی از رونق در پلتفرم‌ها مصداق پیدا می‌کند. چون شرکت‌کنندگان در این پلتفرم‌ها می‌توانند صریحاً بگویند: اگر ما نباشیم، ارزش شما صفر می‌شود.

بنابراین در ادامه به بحث سهم خواهی از رونق در پلتفرم‌ها – که سوال یاور هم در همین زمینه بود – می‌پردازم.

ارزش در پلتفرم‌ها، خلق نمی‌شود؛ بلکه Emerge می‌شود

با توجه به این‌که اکثر خوانندگان این وبلاگ، با مفهوم پیچیدگی آشنا هستند، می‌توانم حرفم را خیلی خلاصه‌تر و شفاف‌تر مطرح کنم:

ارزش در پلتفرم‌ها خلق نمی‌شود؛ بلکه پدیدار می‌شود. درست همان‌گونه که دما در اثر تحرک مولکول‌های مایع، پدیدار می‌شود.

دما حاصل تحرک مولکول‌هاست؛ اما سهم هیچ مولکولی در دمای گاز مشخص نیست.

به عبارت دیگر، فرض کنید یک مولکول بگوید من خیلی جهیدم و پریدم و خسته شدم و حاصل این خستگی و جنبش من، افزایش دمای قهوه بوده است و حالا که قهوه فروش، از این فنجان قهوه کسب درآمد کرده، من هم سهمی دارم،

این حرف هم درست است و هم نادرست. درست از این‌جهت که به هر حال همین مولکول‌ها هستند که دما را ایجاد کرده‌اند. نادرست هم از این جهت که نبودن هیچ‌یک از آن‌ها به صورت انفرادی، تاثیر محسوسی بر دمای لیوان نمی‌گذارد.

اصلاً از پلتفرم فاصله بگیرم و به فضاهای ساده‌تر برویم.

روزنوشته‌ها را در نظر بگیر. یکی از پنج ورودی‌ اصلی روزنوشته، جستجوی زنگ انشا در گوگل است. مردم زنگ انشا و مشتقات آن را سرچ می‌کنند و با جستجو در گوگل به روزنوشته می‌رسند (مطلبِ زنگ انشا درباره‌ی هنر آموزش استاد ایوبیِ عزیز و بزرگوار). بعد هم می‌خوانند و بخشی از آن‌ها هم خوش‌شان می‌آید و در روزنوشته می‌مانند.

فرض کن این مطلب را یک دوست برای من نوشته و من منتشر کرده‌ام. هم‌چنین فرض کن که من امروز در یک سرویس تبلیغات کلیکی عضو شده‌ام و از طریق نمایش تبلیغ در روزنوشته کسب درآمد می‌کنم.

چند درصد از این درآمد متعلق به نویسنده‌ی زنگ انشا است؟

هیچ معیاری وجود ندارد که افراد زیادی بتوانند بر روی درستی آن به توافق برسند.

آیا درصد بازدید زنگ انشا نسبت به کل مطالب را ببینیم؟

کسانی که از نوشته‌های دیگر به آن‌جا می‌رسند چه خواهند شد؟ آیا بر اساس گزارش گوگل وبمستر، ببینیم که چند بار این صفحه لندینگ مستقیم بوده؟ بخش مهمی از اعتبار یک صفحه، به زنده بودن دامینی است که روی آن قرار گرفته (هم به صورت یک فاکتور مستقیم، و هم با تأمین ترافیک با Stay Time بالا که خودش رتبه‌ی سئو را بهبود می‌دهد).

به عبارت دیگر، اگر من دیگر به صورت منظم مطلب ننویسم و این وبلاگ را رها کنم، رتبه‌ی آن صفحه هم خراب خواهد شد (البته الزاماً از نتایج جستجو حذف نمی‌شود).

حتی کامنتی که تو روی روزنوشته می‌گذاری و سایدبار را آپدیت می‌کند، به کراولر گوگل این پیام را می‌دهد که محتوای تمام صفحه‌ها به روز شده. پس هر کس در هر جای روزنوشته کامنت می‌گذارد، باید سهمی از نویسنده‌ی زنگ انشا بگیرد.

مشخصاً در چنین شرایطی، اعطای سهم بی‌معنی خواهد بود. راهکار منطقی در این اوضاع، فروش حق رایت است. یعنی کسی که روز اول می‌خواهد زنگ انشا را بنویسد، به من بگوید: چقدر به من پول می‌دهی که برایت این مطلب را بنویسم؟

بر سر یک حق رایت مذاکره شود و او پول را بر اساس یک زمان‌بندی مشخص بگیرد و مالکیت منتقل شود.

یکی از ریشه‌های حق رایت هم در فضای رسانه‌ای همین است. وگرنه فکر کن که تهیه‌کننده‌ی یک فیلم سینمایی به مدیر تولید یا پخش یک شبکه در صدا و سیما بگوید که سهمی از تبلیغات قبل و بعد از برنامه مال من است. این سهم باید چقدر باشد؟ چه معیاری برای آن وجود دارد؟

منطقی‌تر است که حق رایت پرداخت شود و طرفی که آن حق را خریده، به دنبال مدلی برای کسب درآمد از آن حق خریداری شده بگردد.

ممکن است به من بگویی که محمدرضا. مثال مولکول و دما، استعاره‌ی خوبی نیست. چون نویسندگان یک سرویس میکروبلاگ (مثلاً مدیوم) به اندازه‌ی تعداد مولکول‌ها زیاد نیستند. یا این‌که بگویی من یکی از مهم‌ترین نویسندگان آن میکروبلاگ هستم.

در چنین شرایطی پیشنهادم این است که به مدیران آن میکروبلاگ ایمیل بزنی و بگویی: چقدر به من پول می‌دهید که من روی سرویس شما مطلب بنویسم؟

هر چقدر پیشنهاد کردند، نشان می‌دهد ارزش کار تو تقریباً همان بوده (من در دو مورد از سرویس‌های نشر محتوای داخلی، چنین پیشنهادهایی داشته‌ام که مثلاً اینقدر به تو پول می‌دهیم که روی سرویس ما هم بنویسی. این الگو نامتعارف نیست و کاملاً هم قابل درک است؛ اگر چه من قبول نکرده‌ام. چون وبلاگ خودم را هم بلد نیستم به موقع آپدیت کنم).

اما اگر به خواهش و التماس کسی از طرف سرویس به آن‌جا نرفته‌ای، یعنی تو نیازمند آن‌ها بوده‌ای.

در این‌جا به بحث بعدی می‌رسیم:

توافق ضمنی با پلتفرم

به علت همین حرف‌هایی که مطرح کردم و ده‌ها علت مشابه، نهایتاً توافق حضور در پلتفرم یک توافق ضمنی برای کسب منافع در زمان حال است (و نه تخصیص سهام از منافعی که در آینده پدیدار خواهد شد).

تو باید ببینی حضور در پلتفرم برای تو چه دستاوردی دارد و تو چه هزینه‌ای برایش انجام می‌دهی.

اگر در آن پلتفرم حاضر شدی، لابد چنین بوده که این توافق منافع تو را تأمین کرده است.

ما امروز نمی‌توانیم بگوییم آقای دوروف، چون کانال من خیلی مخاطب دارد، به من از تلگرام سهام بده.

او هم می‌گوید اگر خودت می‌توانستی این مخاطب‌ها را جمع کنی، چرا سراغ من آمدی؟

چنان‌که با بسته شدن تلگرام هم، کسی نتوانست و نمی‌تواند از دوروف شکایت کند.

امروز اگر اینستاگرام هم سرورهای خودش را خاموش کند، ما باید آقای سیستروم را بغل کنیم و ببوسیم و خداحافظی کنیم و هیچ حقی در این زمینه نداریم.

بسیاری از سرویس‌های وبلاگ نویسی، برای کسانی هستند که توانایی فنی یا مالی برای اداره‌ی یک سایت ندارند یا استراتژی محتوا را جدی نمی‌گیرند و با آشنا نیستند.

یا برای کسانی که مخاطب ندارند و از طریق حضور در این سرویس‌ها (که قدیم از جنس بلاگستان‌هایی مانند پرشین بلاگ و بلاگفا بودند و امروز سرویس‌های دیگر جایگزین‌شان شده‌اند) مخاطب پیدا می‌کنند.

بنابراین، حضور تو در یک سرویس میکروبلاگینگ وقتی توجیه دارد که بگویی: من معادل X واحد از منابع خود را صرف کرده‌ام و معادل Y واحد مخاطب هدف جذب کرده‌ام و معتقدم که این Y واحد را به هیچ روش دیگری نمی‌توانستم با هزینه‌ای کمتر از X به دست بیاورم.

چند پیشنهاد کوتاه

یاور جان.

بعد از حدود دو هفته که فرصت شد به روزنوشته سر بزنم، با شرمندگی از تأخیر زیاد و فاصله‌ای که با قسمت اول افتاده بود، این مطلب را شتابزده نوشتم.

معتقدم که می‌شد آن را بهتر و دقیق‌تر و کامل‌تر نوشت؛ اما تأخیر بیش از این جایز نبود و به همین علت، به نوشتن خلاصه و غیردقیق اکتفا کردم.

در‌ آینده باز هم در این زمینه می‌نویسم و احتمالاً کامنت‌های زیر این سلسله نوشته هم به باز شدن بحث کمک خواهد کرد (نوشته‌ی قبلی هم کامنت‌های قابل بحثی داشت که به آن برمی‌گردیم).

اما علی‌الحساب به صورت خلاصه چند نکته به ذهنم می‌رسد:

نکته‌ی اول: فکر می‌کنم بسیاری از سرویس‌های میکروبلاگ و نیز پلتفرم های اجتماعی، می‌توانند در استراتژی محتوا جایگاه اسپوک داشته باشند (بحثِ هاب و اسپوک را در متمم گفته‌ایم و خودت هم بهتر از من می‌دانی و می‌شناسی). اگر من جای یاور بودم (که نیستم)، moshirfar.com را هاب می‌دیدم و سایر فضاهای آنلاین را اسپوک در نظر می‌گرفتم.

اگر این کار را بکنی، قاعدتاً ارزیابی هر اسپوک، بر اساس هزینه‌های حضور در آن و جریان مخاطبی است که ایجاد می‌کند. اما اگر آن‌ها را هاب ببینی، این نوع نگرانی‌ها به وجود می‌آید که دیگران روی شانه‌ی من رشد کردند بدون این‌که من آن‌قدر که باید منتفع شوم.

واقعیت را بخواهی، من زمانی که دیدم گفتی نوشته‌های شخصی‌تر خود را در وبلاگت می‌نویسی و نوشته‌های تخصصی‌تر خودت را در جای دیگر، با خودم گفتم کاش یاور عکس این کار را انجام می‌داد. یعنی نوشته‌های عمومی‌تر را در اسپوک‌ها می‌نوشت و آن‌چه قرار است هویت و جایگاه و درآمدش را بسازد در زمین خودش نگه می‌داشت.

اما به دو علت این دیدگاه را مطرح نکردم. دومین علتش این بود که به من ربطی نداشت 😉

الان هم اگر به واسطه‌ی کامنت تو در روزنوشته نبود، به خودم حق نمی‌دادم در این زمینه نظری بدهم (اگر چه نمی‌توانم تشخیص دهم چه سهمی از حرفم تابع سلیقه است و چه سهمی به علت تجربه و تخصص).

نکته‌ی دوم: من فکر می‌کنم اگر دامین خودمان را داریم، در صورت استفاده نکردن از سرویس‌هایی مانند وب‌مستر انرژی ما تا حد زیادی هرز خواهد رفت. مهم است که بدانیم مخاطب چه می‌خواسته که به سراغ ما آمده و در آن زمینه بیشتر کار کنیم و مطلب بنویسیم. این همان بخشی است که به نظرم باعث شده حس کنی خروجی اقتصادی کار تو از انتظارت کمتر بوده است.

اجازه بده مثال بزنم.

تو خودت با وب‌مستر یا گوگل آنالیتیک آمارهای بهتری می‌توانی به دست بیاوری.

اما به هر حال، کلمات کلیدی الکسا هم نقطه‌ی شروع خوبی است (اگر چه می‌دانیم که آنچه الکسا نشان می‌دهد، فقط بر اساس یک نمونه آماری محدود است).

الان اکثر کلماتی که به عنوان ورودی در الکسای تو هستند، نام دوستان متممی است. این نشان می‌دهد که متمرکزترین موضوعی که درباره‌اش محتوا تولید کرده‌ای، دوستانت بوده‌اند.

[ مطلب مرتبط: درباره الکسا و کلمات کلیدی موتورهای جستجو ]

به نظرم بد نیست با نگاهی به وبمستر، ببینی در چه کلماتی (غیر از اسامی دوستان) ورودی داشته‌ای و در زمینه‌ی آن‌ها، محتوای بیشتری تولید کنی.

توضیح- حمید طهماسبی در وبلاگش درباره آنالیتیک توضیحات آموزنده و جذاب فراوانی دارد. اگر کسی می‌خواهد این بحث را یاد بگیرد می‌تواند از این نوشته شروع کند: آموزش گوگل آنالیتیک.

می‌دانی که سایت بهترین پاسخ، آزمایشگاه سئوی ما در متمم است و الگوریتم‌ها و اصول و استراتژی‌هایمان را در آن‌جا آزمایش می‌کنیم.

اجازه بده مثالی از آن را برایت مطرح کنم.

یکی از مطالبی که ما به صورت آزمایشی در بهترین پاسخ نوشتیم، معرفی ماهی تیلاپیا است. گزارش وبمستر می‌گوید که این صفحه ورودی‌های قابل توجهی برای بست انسر داشته است.

در این‌جا می‌توانی قسمتی از گزارش وبمستر را ببینی:

tila

همان‌طور که می‌بینی ۱۰۶ مورد از Impression‌ها مربوط به غذای ماهی تیلاپیا است.

ما اگر قصد داشته باشیم ورودی بهترین پاسخ را روی این بحث بهتر کنیم، باید یک مطلب مستقل درباره‌ی غذای ماهی تیلاپیا بنویسیم و در صفحه‌ی اصلی معرفی تیلاپیا به آن لینک بدهیم. نه این‌که مخاطب از گوگل غذای ماهی تیلاپیا سرچ کند و به یک مطلب عمومی درباره‌ی معرفی ماهی برسد (این یعنی ما نتوانسته‌ایم مخاطب را کاملاً راضی و خوشحال کنیم).

با این کار، پس از مدت کوتاهی، کلمات کلیدی سایت در وبمستر و الکسا از اسامی خاص به کلید‌واژه‌های تخصصی تبدیل خواهد شد. کلیدواژه‌هایی که می‌توانند به شیوه‌های مختلف، درآمدزا نیز باشند.

نکته‌ی سوم: وارد ملاحظه‌کاری و رودربایستی با دوستان خود نشویم. نکته‌ی دومی که گفتم ناآشنا نیست و بسیاری از ما آن را می‌دانیم. اما ممکن است با خود فکر کنیم که جلوی بقیه‌ی بچه‌ها بد است. 

آنهایی که سئو کار می‌کنند، اصطلاحی دارند که می‌گویند: فلانی روی این واژه افتاده است.

ممکن است مثلاً یاور فکر کند که نباید جوری بنویسم که بگویند فلانی روی واژه‌ی محتوا افتاده.

در حالی که این کار – به شرط این‌که مطالب غنی بنویسیم – هیچ ایرادی ندارد.

قبلاً هم در مطلبی که برای طاهره با عنوان برچسب گذاری نوشتم، تقریباً همین حرف را – البته به صورت غیرمستقیم – مطرح کردم.

تعدادی از دوستان من، اصطلاحاً به صورت دلی وبلاگ می‌نویسند. درست همان‌گونه که یک نفر اکانت اینستاگرام دارد و حرف‌های دلش را می‌نویسد. این کار اصلاً بد نیست؛ به شرط آن‌که انتظار درآمدزایی از نوشتن را نداشته باشیم و نوشتن را به خاطر ذات نوشتن دوست داشته باشیم.

اما پیشنهاد من این است که اگر دوستانی به صورت جدی قصد وبلاگ نویسی دارند و دوست دارند در‌ آینده این تلاش‌های خود را به هر شکل، Monetize کنند و به منبع درآمد تبدیل کنند، حتماً مراقب کلمات کلیدی وبسایت خود باشند.

باز هم با وجودی که الکسا دقیق نیست، پیشنهادم این است که در بررسی وبلاگ‌هایمان، چک کنیم که کدام کلمات به عنوان کلمات کلیدی آن معرفی می‌شوند.

الان این‌ها کلمات کلیدی وبلاگ علی کریمی (cylog.ir) هستند:

cylog

من فکر نمی‌کنم چهار کلمه‌ی اول، نماینده‌ی محتوای کلی وبلاگ علی باشند.

بنابراین مثلاً منطقی است که ما در میان همه‌ی صفحه‌های وبلاگ خود بگردیم و ببینیم کدام‌یک در گوگل کلیک یا ایمپرشن خوبی دارند. البته صفحه‌هایی که با هویت وبلاگ و هدف ما نزدیک‌تر هستند.

بعد ببینیم چه سوالات دیگری در آن زمینه وجود دارد و به آن‌ها پاسخ بدهیم.

و البته لینک‌دادن داخلی بین صفحه‌ها را فراموش نکنیم.

این کارها قطعاً ظرفیت درآمدزایی از تولید محتوا را افزایش می‌دهد. اما ظرفیت درآمدزایی با تعریف دقیق مدل درآمدی تفاوت دارد.

درباره شیوه‌های درآمدزایی باید بعداً جداگانه صحبت کنیم؛ اما فکر کنم تا همین‌ نقطه توانسته‌ام کمی از آن‌چه را در ذهن داشته‌ام منتقل کنم.

نکته‌ی مهم پایانی تأکید مجدد بر این است که وبلاگ نوشتن دلی اصلاً بد نیست. اتفاقاً وقتی این سبک نوشتن را با سبک تهاجمی دو سه مورد از دوستانم مقایسه می‌کنم که تیترهای فریبنده می‌زنند و زیرش هیچ حرفی برای گفتن ندارند، قطعاً خواندن و لذت بردن از نوشته‌های دلی را ترجیح می‌دهم.

درست است که ما به سئو و ورودی و درآمدزایی فکر می‌کنیم، اما درست کردن سالاد کلمات، ترکیب کردن حرف‌‌های دیگران و نشر آن‌ها به اسم خودمان و تیتر زدن فریبنده با نوشته‌های تهی از معنا، قطعاً غیرحرفه‌ای است و در بلندمدت، جز خستگی و فرسودگی و بدنامی در جامعه‌ی حرفه‌ای برایمان به همراه نخواهد داشت.

پیشنهاد من به این گروه از دوستانم این است که وقت نوشتن، به جای این‌که با خود فکر کنند که چه تیتری بزنم که کلیک بخورد سوال متفاوتی را از خود بپرسند:

چه بنویسم که بعد از خواندن، مخاطب بگوید چه خوب شد که روی این مطلب کلیک کردم و فرصت خواندنش را از دست ندادم.

پی نوشت: هنوز نکات مهمی در حرف‌های یاور وجود دارد که امیدوارم عمر و فرصتی برای بحث درباره‌ی آن‌ها باقی بماند.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


15 نظر بر روی پست “سرویس های وبلاگ نویسی و توافق ضمنی حضور در پلتفرم‌ها

  • پویا شیخ حسنی گفت:

    ممنون محمدرضا.
    اتفاقا با یاور اخیرا راجع به monetize کردن این موضوع صحبت میکردیم و راحت میتونم حرفم رو بزن.

    فکر میکنم تو متمم از مک لوهان میخوندم یا لااقل برداشتم این بود که ادما رسانه رو میسازند و بعد رسانه ها ادمها رو.

    فکر میکنم بجای رسانه، از کلمه پلتفرم هم استفاده کنیم معنادار باشه و بنظرم این موضوع، ذاتا بد نیست.
    اتفاقا اون نگاه سهمخواهی رو من فضای کمونیستی و مارکسیستی میبینیم، هیچ قراردادی نبوده که آدم ادعای سهمی بکنه.
    فکر میکنم هیچ مشکل در تمام two sided platform ها باشه که supply side فکر میکنه حقش خورده شده و الان باید صنف و سندیکا تشکیل بده و حقی که ازش تضییع شده رو بگیره و فراموش میکنه اون منفعتی رو که اوایل ازش بدست آورده، نمونه اش تو همین ایران خودمون اعتراضات برخی راننده‌های واقعا عزیز تاکسی آنلاین.
    و خب من اعتقاد دارم اخلاقی ترین شکل بازار دقیقا عرضه-تقاضاست.

    مورد بعد اینکه فکر میکنم متمم به نسبت سایت هایی که تولید درآمد میکنند، دقیقا ته طیف پایپلاین محسوب میشه اگر کامنت بچه ها رو بزاریم کنار.

    من ایده ای که بنظر اومد و با یاور و علی کریمی هم مطرح کردم که بنظرم واقعا ٱپتیمم مفید بودن میتونه باشه اینه که هم کیفیت و کمیت حفظ بشه جایی حدود وسط این طیف پایپلاین و پلتفرم بود.

    مورد آخر اینکه من فکر میکنم باید بحث محتوا رو از بازاریابی محتوا جدا کرد، و من فکر میکنم جور دیگری جاافتاده خصوصا برای ما که کمتر تو فضای بیزینس هستیم و اون اینه که بازاریابی محتوا برای یک بنگاه اقتصادی مطرح میشه و هدفش کسب سوده و طبعا سوگیری داره به سمت کمیت و کسب درآمد.
    پلتفرمها هم به همین شکل هستند.
    ولی بلاگر که دقیقا باید کیفیت محتوا واسش مهم باشه. لزوما بازاریاب و استراتژیست محتوای خوبی نمیشه و برعکس.

    یعنی فکر میکنم هدف بلاگر از جنس آموزش و آگاهی بخشیه نه فروش محصول.
    بنابراین همونطور منم مثل محمدرضای عزیز معتقدم که
    Customer is the king برای فضای آموزش سمه،
    Content marketing is the king هم برای بلاگر و خصوصا مخاطبانش میتونه مفید نباشه، چون آدم رو توی بازی کمیت میندازه.
    در اهمیت تشخیص کیفیت محتوا یه مثال بزنم:
    اگه دیجیکالا رو باز کنیم و مثلا گوشی ها رو بر اساس پربازدیدترین که معمولا گرونترین ها هستن سورت کنیم میبینیم که تفاوت محسوسی با پرفروشترین ها داره و این یه نشونه است که پربازدیدترین ها معمولا چیزایی هست که دوست داشتیم که بخریم و رویامون هستش.

    حالا بریم به بخش کتاب دیجیکالا، جالب اینه که پربازدیدترین تقریبا همون پرفروش ترینه.
    امیدوارم که بیش از پیش به تفاوت محتوا به معنای وبلاگ نویسی و بازاریابی محتوا توجه داشته باشیم.

  • یاور مشیرفر گفت:

    سلام و وقت به خیر

    چند مدتی در مورد مفاهیمی که مطرح کردی، هم فکر کردم و هم کمی روی زیردامنۀ «باشگاه محتوا» آزمایش انجام دادم.

    در چند مورد نتایج جالب شدند. به خصوص که از همۀ جزئیات (هم از الکسا، هم از Similar web و هم از سرویس‌هایی نظیر Webmaster Tools داده دارم.)

    مورد اولی که بود شک داشتنم به Rss Feed Aggregator بود. به این مسئله مظنون بودم که چرا با سرچ کردن نام دوستان باید وبلاگ من در نتایج جستجو نشان داده‌شود. ظاهرا لینک‌های Aggregator حالت فالو دارند. (و البته در تنظیماتش هر چقدر هم Nofollow تعریفشان می‌کنیم، باز کار خودشان را انجام می‌دهند: در حال حاضر به دنبال راه‌کارهای برنامه‌نویسانه و دولوپرانۀ! این موضوع هستیم و البته به جایی نرسیده‌ایم. به هر صورت دولوپرهای ما متخصص Laravel هستند و از وردپرس گریزان.)

    من لینک‌های وبلاگ‌های دوستان را از Rss Aggregator حذف کردم و فقط لینک وب‌سایت تو و میثم مدنی را نگاه داشتم. نتایج جالب شدند.

    به عنوان مثال این نتایجی است که الکسا از «کلمات کلیدی» که با آن‌ها به وب‌سایت من هدایت می‌شود ارائه می‌کند:

    برای مثال اگر امروز «الهام فیض‌الهی» (با نیم‌فاصله) را سرچ کنیم، سایت من در ۵ لینک اول هم نیست:

    من یک تست دیگر روی «باشگاه محتوا» انجام دادم. آن‌جا عبارت “Content Marketing” را از Google Alerts گرفته و داخل Aggregator اعمال کردم. نتیجه‌ای که از Console در این یک ماه گرفته‌ام اینطوری است:

    الان تقریبا مطمئن شده‌ام که نشان‌داده شدن من در سرچ‌هایی با مضمون «دوستان متممی» یا «گفتگو با دوستان» بیشتر به دلیل Aggregator بوده است. وگرنه حجم محتوای تولیدی من با لیبل و دسته‌بندی «توسعۀ پایدار» در وب‌سایتم بسیار بیشتر است.
    البته دوست دارم باشگاه محتوا با کلیدواژه و مفهوم «فلسفۀ محتوا» برایم کلیک و ایمپرشن بیاورد تا «مدیر محتوا». (فکر می‌کنم این مسئله به خاطر تدوین نقشۀ راه تبدیل شدن به مدیر محتوا و محتواهای مشابهی باشد که روی باشگاه محتوا دارم.)

    اما نتایج از Similarweb هم بسیار جالب توجه اند.

    این برای من همان داستان «توافق ضمنی» و «داستان Social Grooming» است که قبلا از تو خوانده‌بودم.
    برایم جالب است که بدانم گوگل به این قضیه چگونه نگاه می‌کند. کسی که ۸۸ درصد ترافیک مرا تأمین می‌کند، از من ۱۳٫۴۱ درصد ترافیک دریافت می‌کند. در این میان البته بحث Mozrank و DA و PA سایت تو هم هست که از من خیلی بالاتر است. مایلم بدانم آیا گوگل به این قضیه به چشم یک همکاری دوسویه می‌نگرد یا رابطۀ ما را به عنوان معلم و شاگردی تفسیر می‌کند یا صاحبان دامین‌ها را دوست و رفیق فرض می‌کند.
    البته امیدوارم هوش مصنوعی تا این اندازه پیش رفته‌باشد.

    درست است که دارم خیلی عکس آپلود می‌کنم، اما حیفم می‌آید نتایج این دو آزمایش را آپلود نکنم.
    از وقتی که زیر دامنۀ Contentclub را روی سایتم ایجاد کرده‌ام، سهم بزرگی از ترافیک روزانۀ سایتم را تأمین کرده‌است. تبلیغ و پروموت کردن این زیردامنه صرفا در لینکدین (به عنوان شبکۀ تخصصی که فعالان حوزۀ محتوایش با من مراوده دارند) و توئیتر که عمومی‌تر است (و البته در حال تحقیق برای انتخاب بهترین سوشیال ریفرال برای کسب‌وکارهایی بودم که در حال کار با آن‌ها هستم) پیش رفته‌است و اما نتایج بسیار جالب اند.
    اولا در گوگل میزان دسترسی به سایتم با Query «باشگاه محتوا» فقط و فقط در این ۶۰ روزی که از عمر این زیردامنه می‌گذرد بر سایر Queryها سایه افکنده است:

    دوم این‌که پتانسیل توئیتر با همان محدودیت کاراکترهایش برای تبلیغات سوشیال بسیار بالا بوده است:

    در تلاشم برای ماه‌های آینده این میزان کلیک را از لینکدین دریافت کنم. هر چند گاه‌نوشت‌ها و اشاره به مطالبی که در توئیتر درج می‌کنم بیشتر از لینکدین برایم ترافیک می‌آورد.

    در حال حاضر مشغول بازنگری و تمرین روی بحث «توسعۀ ساختاری محتوا» هستم که تو در زیر درس «چگونه به صفحۀ اول گوگل راه پیدا کنیم» ارائه کردی و البته بحث ناب و دست‌نخورده‌ای است که می‌توانم رویش مانور بدهم و البته عملا روی دامنه‌ها و زیردامنه‌های خودمان آزمایش کنم.

    از توجه شما متشکرم و امیدوارم بتوانیم از این خوراک فکری بیشتر و بیشتر بیاموزیم.
    با مهر
    یاور

    • یاور مشیرفر گفت:

      تصاویر را با تگ img گذاشتم و ظاهرا هیچ‌کدامشان دیده نمی‌شوند. حواسم نبود که در بخش کامنت‌های وردپرس این اتفاق می‌افتد.
      آن تصاویر به ترتیب از آدرس‌های زیر قابل دسترسی هستند:
      (الکسای وبلاگ )
      http://s9.picofile.com/file/8332134384/Alexa.PNG
      دومین تصویر (گوگل کردن نام دوستان)
      http://s9.picofile.com/file/8332134900/Elham_Search.PNG
      سومین تصویر (نتیجۀ ریفرال‌های Similar web)
      http://s8.picofile.com/file/8332135168/referals.PNG
      تصویر چهارم (ارگانیک سرچ‌های سایت من)
      http://s9.picofile.com/file/8332135492/Organic_Searchs.PNG
      تصویر پنجم (سرچ کنسول باشگاه محتوا و تأثیر Rss Aggregator در آن)
      http://s8.picofile.com/file/8332135034/Content_club_search_Console.PNG
      تصویر ششم (سوشیال ریفرال‌های سایت من و تأثیر توئیتر در آوردن ترافیک)
      http://s9.picofile.com/file/8332135568/Social_search.PNG
      با مهر
      یاور

    • محمدصادق اسلمی گفت:

      یاور جان یه نکته بود که اگر چه به احتمال زیاد خودت می‌دونی اما چون یه خرده گمراه کننده هست و ممکنه بقیه دوستان هم در تحلیل‌هاشون دچار این اشتباه بشن گفتم اینجا بگم.
      وقتی ‌داده‌های قسمت Referral ابزار Similarweb رو تحلیل می‌کنیم باید به چندتا نکته توجه کنیم
      این قسمت فقط مربوط به Referral هاست و نه کل سایت.
      به عبارتی اگه بخوای داده‌های دقیق‌تری از سایتت بدی اینجوری میشه که ۸۸ درصد از Referralهای تو که ۵ درصد از کل بازدید کنند‌هات رو تشکیل میده از سایت محمدرضاست که تقریبا میشه چیزی در حدود ۴.۴ درصد کل بازدیدکننده‌های سایتت.
      و از اون طرف ۱۰ درصد از Referral‌های محمدرضا که ۱۳ درصد از بازدیدکننده‌هاش رو شامل میشه از جانب سایت تو هست که چیزی در حدود ۱.۳ درصد کل بازدیدکننده‌ها میشه.
      اینا رو از این جهت می‌گم که اگه قرار باشه دو سایت مثلا تو و محمدرضا با هم همکاری و تبادل لینک داشته باشن از اونجایی که تعداد بازدید کننده‌های هر سایت با سایت دیگه متفاوته اگه بخوایم داده‌ها رو تحلیل کنیم به نظرم به ورودی‌های Referral باید توجه کرد تا خروجی‌ها. به خاطر همین به نظرم ۱۳ درصدی که گفتی یه کم گمراه‌کننده میشه چون داره میگه ۱۳ درصد از Referral‌های من به سایت محمدرضاست در حالی که وردی‌های Referral به سایت محمدرضا از طرف تو می‌تونه کمتر یا بیشتر باشه.

  • […] نرخ تبدیل، عالی است – ضمن اینکه در مورد کار خودم، به کامنت محمدرضا و توضیحات و راهنمایی‌های ارزشمندی که توی این کامنت […]

  • یاور مشیرفر گفت:

    محمدرضا جان
    ببخشید که این قدر دیر جواب می‌دهم. البته نیازمند این بودم که بسیاری از مفاهیمی که مطرح کردی را بیاموزم و بعدش وارد بحث شوم. هنوز هم در موارد بسیاری نظیر «الگوی هاب و اسپوک» آن‌قدر که فکر می‌کنی داده و اطلاعات ندارم.

    بر اساس آن‌چه در موردش بحث کردیم و البته نکات جدید زیادی هم یاد گرفتم و ممکن است مجبور شوم سری استراتژی محتوا و سواد دیجیتال را دوباره و چندباره بخوانم، دو مطلب نوشتم.
    یکی برای مدیوم و یکی برای «باشگاه محتوا» (که نوشته‌هایم از آن میکروبلاگ را به این زیردامنه روی سایت خودم منتقل کرده‌ام و قرار است در آن از فلسفۀ محتوا بنویسم.)
    چارچوب فلسفی حقوق محتوا

    حقوق محتوا

    در مورد پایپ‌لاین و پلتفرم هنوز به طور کامل مطمئن نیستم. مثلا اگر من آن مطلب را برای «سیلوگرام» ننوشته‌بودم هرگز به اندازه‌ای که در متمم بود تأثیربخش نمی‌بود. (هر چند هنوز برای سنجش «تأثیر» ابزاری در دست نداریم.)
    به هر صورت این بحث برای من جای پرسش بسیاری دارد که برخی از این پرسش‌ها را در این دو مطلب انعکاس داده‌ام و البته هنوز به طور کامل در موردشان دانش ندارم.

    اگر اجازه بدهی چند وقت دیگر باز در این مورد فکر می‌کنم، می‌نویسم و دوباره به این نوشته باز می‌گردم.
    با مهر
    یاور

  • شهرزاد گفت:

    ممنون محمدرضا بخاطر این پست و توضیحات خوبت، که پر از نکته های آموزنده برای همه ی ما هست.
    حتماً چند بار دیگه میخونمش و تمام نکته هاش رو دقیق به کار میگیرم.
    محمدرضا. همونطور که میدونی، من هم مسیر جدید و متفاوتی رو شروع کردم.
    جدا از وبلاگم (یک روز جدید)، سایت جدیدی رو ایجاد کردم (مداد رنگی) و دلم میخواد روی اون به طور تخصصی (به عنوان هاب) کار کنم.
    اکانت اینستاگرام و کانال تلگرام رو هم به عنوان اسپوک های اصلی اش در نظر گرفتم و قصد دارم در این راستا، به صورت حرفه ای تر روشون کار کنم.
    همونطور که برای یاور نوشتی، من هم سعی می کنم نوشته های عمومی تر رو در اسپوک ها بنویسم و تمرکزم رو در اون وبسایت بر روی مطالب خاص حول محورهایی چون کاردستی ها و نوشت افزارها و مطالب مرتبط بذارم. (طبق اهداف و برنامه هایی که در نظرم هست. البته بعلاوه ی فروشگاه آنلاینی که برای عرضه ی کاردستی هام در همون سایت، در نظر گرفتم)
    اما از طرف دیگه، هنوز در حال تمرین و آزمایش، و شاید دچار کمی سردرگمی هستم، که چطور میتونم بهترین استراتژیِ هاب و اسپوک رو به منظور کمترین اتلاف انرژی و بیشترین دستاورد ممکن برای این کار طراحی کنم.
    و موضوع دیگری که در کنار موضوع بالا خیلی برام مهم هست، اینه که چطور میتونم از وبلاگِ یک روز جدید – که برای من، فقط محلی برای لذت بردن از نوشتن هست – هم به طریقی در راستای کار جدیدم هم بهره ببرم. و اینکه آیا اصلاً درسته که به چنین چیزی هم فکر کنم یا نه. و اینکه آیا اصلاً مناسبه که این وبلاگ هم، در این استراتژی جایی داشته باشه یا نه.
    چون این وبلاگ رو واقعاً دوستش دارم و دلم نمیخواد به خاطر کار جدیدی که شروع کردم، تعطیلش کنم یا نتونم زود به زود آپدیتش کنم.
    و در عین حال، تمرکز و وقت گذاشتن به یک نسبت برای هر دو – که در دو فضای متفاوت قرار دارند – فکر میکنم انرژی بیشتری ازم میطلبه. مخصوصاً که اگر در آینده سفارش های بیشتری داشته باشم و نیاز داشته باشم که وقت و انرژی دیگری رو هم برای درست کردن کاردستی هام صرف کنم. (که البته برام لذتبخش هست)
    الان با اشتیاق ای که در حال حاضر در خودم سراغ دارم، و اینکه کارم هنوز به اونصورت راه نیفتاده، به مشکل خاصی برنخوردم؛ اما از این میترسم که در آینده ی نزدیک و به مرور زمان، دچار فرسودگی اقدام های همزمان (همانطور که در یکی از درسهای خوب متمم اشاره شده) بشم. که البته سعی می کنم به راهکارهای متمم در این زمینه هم توجه کنم، فراموش نکنم و به کار ببندم.
    در کل، در این مدت سعی کردم و همچنان میکنم که راهنمایی های لازم و جواب سوالاتم رو از درسهای مفید و ارزشمند متمم دریافت کنم. که واقعاً هم کمکهای خوب و ارزنده ای بهم کرده و میکنه.
    اما راستش برام خیلی مهمه و دلم میخواد – هر وقت که فرصت اضافه ای داشتی – نظر مستقیمِ تو رو هم در این زمینه بدونم، و اینکه اگر در این زمینه و با توجه به دغدغه هایی که برات نوشتم، توصیه ها یا راهنمایی هایی برام داری، من رو ازشون بی بهره نذاری.
    ضمن اینکه شاید دوستانی هم باشند که مثل من در آغاز چنین مسیر مشابهی قرار داشته باشن، یا قصد دارن که در چنین مسیری قدم بگذارن؛ که این توصیه ها و راهنمایی ها میتونه – نه تنها برای من – که برای اونها هم مفید و ارزشمند باشه.

    ممنون که هستی.

    • شهرزاد جان.
      حرف خیلی خاص یا به درد بخوری ندارم که بزنم.
      چند تا نکته‌ی معمولی به ذهنم می‌رسه که مطمئن هستم به ذهن خودت هم رسیده. اما با این حال، اون‌ها رو این‌جا فهرست می‌کنم.

      مورد اول که به ذهنم می‌رسه، Scale و مقیاس کار هست. جنس کار تو بیشتر از جنس تولید هست یا خدمت.
      به این معنا که گلوگاه نهایی کار تو، ظرفیت تولید خودت هست (مهم نیست از خودرو حرف می‌زنیم یا کاردستی. ظرفیت تولید هم‌چنان مفهوم مهمی هست و باید به عنوان یه گلوگاه در نظر بگیریمش).
      مثلاً من یادمه اون زمان که روبات تلگرام رو راه‌اندازی کرده بودی، رفتم بهش سر بزنم که دیدم Stock-out شده بودی و خیلی از محصولاتت به خاطر سفارش زیادتر از تولید، موجود نبود.
      حالا ممکنه در افق زمانی چند ساله، این رو مد نظر داشته باشی که چند تا آدم پیدا کنی در تولید کمک کنن. شاید هم ترجیحت این باشه که خودت تنهایی ادامه بدی و در واقع، از کاری که برات جنبه‌ی تفریحی داره، درآمد کسب کنی. در واقع دغدغه‌ات Scale-up نباشه؛ بلکه یک فرایند دوست‌داشتنیِ غیرزیان ده باشه.
      به هر حال، می‌خوام بگم قبل از تدوین و تعریف استراتژی هاب و اسپوک، مهمه که به این سوال جواب بدیم:
      من در نهایت چند نفر در ماه بازدید از هاب خودم لازم دارم؟
      طبیعتاً این‌جا بحث نرخ تبدیل هم مطرح می‌شه.
      مثلاً اگر من بدونم نهایتاً می‌تونم ۲۰۰ سفارش در ماه بگیرم و این رو هم بدونم که از هر ۵۰ بازدید سایت، یک نفر سفارش می‌ده، اون‌وقت به نتیجه می‌رسم که ۱۰ هزار بازدید ماهیانه در هاب خودم می‌خوام.
      ظرفیت سفارش‌گیری ماهیانه رو هر کسی برای کار خودش، بهتر می‌دونه. اما نرخ تبدیل ۵۰ به ۱ واقع‌بینانه نیست. حدس من اینه که برای فروش محصولات فیزیکی، نرخ تبدیل از یک درصد تا یک در هزار متغیر هست. اما به هر حال، این‌ها اطلاعاتی هستند که به سادگی با مانیتور کردن ترافیک ماه‌های اول قابل محاسبه و استخراجه.

      حالا به فرض این‌که می‌دونیم چقدر ترافیک در هاب می‌خوایم، میشه اهمیت نسبی Spoke‌ها رو استخراج کرد.
      کافیه بازدید ماهیانه‌ی اون‌ها رو بدونیم و هم‌چنین نرخ تبدیل هر کدوم رو برآورد یا محاسبه کنیم.
      یه چیز مشخص وجود داره. اگر اکانت اینستاگرام یا وب‌لاگ تخصصی مربوط به مدادرنگی وجود داشته باشه، احتمالاً نرخ تبدیل بالاتری نسبت به یک وبلاگ دلی داره.
      بنابراین، مثلاً ممکنه به نتیجه برسی که ۱۰۰ تا فالور روی اکانت اینستاگرام به اندازه‌ی ۲۰ هزار بازدید «یک روز جدید» برای هاب تو ارزش داره.
      فقط برای این‌که یه مقیاس دستت باشه، شاید جالب باشه بدونی که روزنوشته با نرخ بازدید نسبتاً بالایی که داره (حدود ۱۵ تا ۳۰ هزار بازدید در روز بسته به تاریخ) چیزی کمتر از نیم درصد از ثبت نام کاربر ویژه متمم رو میاره.
      کلاً نرخ تبدیل چیز عجیبیه که تا تجربه‌اش نکنی، باورش نمی‌کنی. فقط کافیه به بازدید پست‌های روزنوشته نگاه کنی. پست‌هایی که چندصدهزار بازدید دارن (مثل یادگیری زبان و دکترا نمی‌خوانم) رو نمی‌گم. اما حتی کم بازدیدترین پست‌های من هم چند هزار بار دیده می‌شن. در عین حال، به ندرت بالای ۲۰۰ تا لایک زیر پست‌ها می‌بینی.
      ممکنه بگی خوب پست‌ها شاید با سلیقه‌ی بچه‌ها جور نباشه. اما یادت باشه که من یه وبلاگ شخصی دارم و بالاخره وقتی چند ده هزار نفر دائماً نوشته‌ی من رو چک می‌کنن، نمی‌تونیم بپذیریم که اکثرشون اصلاً از نوشته‌هام خوش‌شون نمیاد؛ اما هر روز صبح چک می‌کنن.
      حرفم اینه که حتی خواننده‌ی خودم که با علاقه‌ به وبلاگ من سر می‌زنه، با نرخ تبدیل بسیار پایین به لایک تبدیل میشه.
      حالا تصور کن اگر این دکمه رو می‌زد، چند هزار تومن هزینه هم بهش تحمیل می‌شد.
      همه‌ی این‌ها رو گفتم که به نوعی پاسخ رابطه‌ی بین «یک روز جدید» و «مداد رنگی» رو بدم.
      این‌که یک روز جدید، تعدادی خواننده‌ی وفادار داره. احتمالاً اون‌ها در اولین اطلاع‌رسانی‌های تو، به مداد رنگی سر می‌زنن. اما نباید این سر زدن و حتی خرید کردن، تو رو Mislead بکنه. بعد از این‌که آشنایان اولیه تموم شدن، میشه در مورد کسب و کار قضاوت کرد.
      (مثال مشابه: زمانی که متمم راه اندازی شد، نسل اول کسانی که اومدن؛ بیشتر دانشجوهای حضوری من بودند. اگر من اون اقبال اولیه رو معیار قضاوت و پیش‌بینی قرار می‌دادم، با چیزی که ماه‌های بعد تجربه شد، خیلی فاصله پیدا می‌کرد).
      نهایتاً به نظرم رابطه‌ی وبلاگ دلنوشته با سایتی که قراره هاب باشه، از جنس اطلاع‌رسانی کلیکی (بنری) هست.
      مثل همین بنر فروش فایل صوتی مذاکره که بالای سایت روزنوشته هست. اون‌جا هم یادت نره که نرخ تبدیل چند هزار به یک رو حتماً در نظر بگیری.
      این‌که بتونی یه وبلاگ شخصی رو در حدی مدیریت کنی که ترافیک محسوس به هاب ایجاد کنه، حداقل در توان من نبوده (بین روزنوشته و متمم).
      اما در مورد تو نمی‌دونم.
      بنابراین شاید اگر من امروز مداد رنگی رو داشتم، سهم بسیار بیشتری از وقت و توانم رو برای تولید محتوا روی اون می‌ذاشتم.
      جوری که با واژه‌هایی مثل واژه‌های زیر، حتماً در سرچ پیدا بشه:
      کاردستی
      کارت پستال
      آموزش ساخت کاردستی
      کاردستی با کاغذ
      کاردستی زیبا
      کاردستی برای مدرسه
      کاردستی آسان
      کاردستی ارزان
      خرید کاردستی
      فروش کاردستی
      گردنبند
      گردنبند گل
      گردنبند گل خشک
      فروش نشانک کتاب
      آموزش ساخت نشانک کتاب
      نشانک های خلاقانه
      و مواردی مانند این‌ها، در صفحه‌ی اول گوگل دیده بشه (با مطالب آموزنده و مفید واقعی).
      حالا در اینستاگرام کار کمی ساده‌تره. چون هشتگ‌ها رو به سادگی می‌تونی استفاده کنی و با کمی دقت، میشه همیشه چند تا از پست‌هات رو به عنوان Top Post نگه داری.
      خودت قطعاً رنگی رنگی رو می‌شناسی. من احساس می‌کنم اون‌ می‌تونه یه بنچمارک خوب (برای تولید محتوای این حوزه و طراحی خدمات و محصولات حاشیه‌ای) حساب بشه.
      راستش چیز دیگه‌ای فعلاً به ذهنم نمی‌رسه. کلاً من اگر چیزی به ذهنم رسیده باشه قبلاً یا توی متمم یا توی روزنوشته‌ها گفته‌ام.
      اینه که به کامنت که می‌رسم، کاملاً خالی هستم 😉

      • شهرزاد گفت:

        محمدرضا جان.
        از دیشب که این کامنت رو برام نوشتی، تا الان بارها و بارها خوندمش، اما ببخش که نتونستم زودتر بیام اینجا ازت تشکر کنم.
        خوشحالم کردی که برام نوشتی و ازت ممنونم که وقت ارزشمندت رو برای نوشتنِ این توضیحات که برام بسیار باارزش و آموزنده هستن، اختصاص دادی.
        میدونی. تو اونقدر قشنگ و دقیق و کامل و واضح، جواب سوال آدم رو میدی که آدم دلش میخواد هر چی سوال داره ازت بپرسه و کلی نکته ی جدید و کاربردی از جوابی که میدی، یاد بگیره. ولی حیف که دلش نمیاد بیش از این وقتت رو بگیره و تو رو به زحمت بندازه.
        برای همین هم، تا حالا سعی کردم و همچنان سعی میکنم که پاسخ بسیاری از سوالات و ابهامات بسیاری که برای کارم دارم رو از همون نوشته های قبلی و فعلی ات در متمم و روزنوشته ها پیدا کنم.
        کاملاً درست میگی و باهات موافقم که نمیشه بر اساس بازدیدها یا خریدهای روزها و هفته های
        اول که توسط دوستان و آشنایان نزدیک انجام میشه در مورد کسب و کار قضاوت کرد. من هم از همون اول سعی کردم که واقع بینانه به این موضوع نگاه کنم.
        یک سری فرضیه هم برای کارم تعریف کردم و به مرور و در عمل، دارم درستی یا نادرستی اونها رو به آزمون میذارم.
        محمدرضا. چقدر قشنگ گفتی: “فرایند دوست‌داشتنیِ غیرزیان ده ”
        در حال حاضر دقیقاً حسم به کارم همین هست، اما راستش رو بخوای دلم هم نمیخواد توی همین وضعیت متوقف بشم و دغدغه ام برای افق زمانی چند ساله همون Scale-up هست که بهش اشاره کردی؛ اما واقعاً الان برای خودم هم تا حد زیادی مبهمه که دقیقاً چطور میخوام اینکار رو انجام بدم.
        محمدرضا. راستش رو بخوای فکرهای بزرگ تر و بلندپروازانه تری (البته در یک مسیر پر از ابهام) برای آینده توی سرم هست که تصمیم گرفتم به هر حال الان از یک جایی – و با توجه به توانایی ها و منابع ای که در حال حاضر در اختیار دارم – شروع کنم، و عرضه ی کاردستی هام رو به عنوان یک نقطه ی شروع براش در نظر بگیرم و بعد کم کم کارم رو توسعه بدم. امیدوارم بتونم توی این راه موفق باشم.
        من هم واقعاً مثل تو فکر میکنم، که منطقی نیست و اصلاً در توانم هم نیست که روی «یک روز جدید» (به عنوان یک وبلاگ دلی) برای بالا بردن نرخ تبدیل برای «مداد رنگی» حساب باز کنم. و اینکه واقعاً موافقم که همونطور که اشاره کردی، باید سعی کنم سهم بسیار بیشتری از وقت و توانم رو برای تولید محتوا روی مداد رنگی بذارم.
        تک تک واژه های کلیدی که برای پیدا شدن توی سرچ موتورهای جستجو بهم پیشنهاد کردی برام دوست داشتنی بودن. ممنونم که بهشون فکر کردی و اونها رو برام نوشتی.
        حتماً راهنمایی های خوبت رو مد نظر می گیرم و سعی می کنم در عمل و با دقت ازشون استفاده کنم.
        سعی می کنم در آینده ی نزدیک هم توی وبلاگم، گزارش مفصل تری از اقداماتی که با توجه به این راهنمایی های خوب انجام میدم یا نتیجه هایی که از این اقدامات حاصل میشه، بنویسم.
        منو ببخش که وقتت رو گرفتم (و همینطور دوستان عزیزی که این کامنت رو میخونن)، و باز هم ازت ممنونم و بخاطر بودنت خوشحالم.

      • شهرزاد گفت:

        محمدرضا جان. ببخش که دوباره یه کامنت، اینجا میذارم.
        یه اتفاق ساده اما خیلی خوب، دیروز برای اولین بار برام افتاد که واقعاً خوشحال و دلگرمم کرد و خیلی دلم میخواست که اینجا برات بنویسمش و بهت تقدیمش کنم. 🙂
        برای اولین بار – بعد از اینکه یک سری از دوستهای خوبم به واسطه‌ی آشنایی، از کاردستیهای مداد رنگی خرید کرده بودن – یک نفر (یه دختر) از گوگل اومد (ردش رو گرفتم: با جستجوی کلمه کلیدی “نشانک کتاب” به مداد رنگی رسیده بود) و دو تا نشانک سفارش داد. 🙂
        واقعاً با یه حس فوق العاده خوب و دوست داشتنی، دارم نشانک ها رو براش درست میکنم (با رنگهای دلخواه خودش) + یک کاردستی هدیه (به خاطر اولین خریدش) و میخوام خیلی زود براش بفرستم.
        چیزی که برام خیلی جالب تر و خوشحال کننده تر بود میدونی چی بود؟ اینکه از شهری بود که من برای اولین بار بود اسمش رو میشنیدم: آواجیق (از آذربایجان غربی)
        – یه گزارش کوچیک هم اینکه (پیروِ راهنمایی های خوبت): مداد رنگی توی عبارت “نشانک کتاب” رتبه ۵ رو توی گوگل به دست آورده و توی عبارت “فروش نشانک کتاب”: رتبه ۶٫
        دلم میخواست این اولین تجربه ی دلپذیر در این زمینه رو، و همچنین خوشحالی ام بابتش رو، همینجا در ادامه‌ی این صحبتها ثبت کنم و باهات به اشتراک بذارم.
        و آخرش هم بگم: مرسی که هستی. 🙂

        • شهرزاد گفت:

          ببخشید. دو تا نکته مهم رو توی کامنت قبلیم یادم رفت بنویسم، که سعی کردم خودم رو راضی کنم بخاطرشون دوباره یه کامنت دیگه بذارم:
          ۱- یکی اینکه چیزی که ازش حرف زدم، اصلا به منزله این نیست که همه چی عالیه. فقط به اشتراک گذاشتن یه خوشحالی بزرگ به خاطر یه اتفاق کوچیک با تو بود، و میدونم که خیلی خیلی نواقص وجود داره و هنوز – شاید به اندازه چند سال – این کار و این سایت و این پروسه دوست داشتنی یادگیری، جا برای آموختن و کار کردن و رفع نواقص و بهتر شدن داره، که میخوام براشون تلاش کنم.
          ۲- همیشه آماده و مشتاقِ شنیدن و دریافتِ توصیه ها و راهنمایی های ارزشمند در این زمینه هستم.

  • فواد انصاری گفت:

    سلام به آقای شعبانعلی عزیز و دوستان

    با وجود اینکه من توی بلاگم دلی مینویسم و توی یک موضوع خاص متمرکز نیستم ولی باز هم به آمار آلکسا و کلمات کلیدی توجه میکنم و چیزی که برام عجیبه اینه که این کلمات کلیدی مدام در حال تغییره. مثلا این هفته با هفته بعد فرق میکنه. چند روزی میشه که اسم “مارکی دو ساد” جزو کلمات کلیدی سایت من شده در حالیکه من فقط یک مطلب در موردش نوشتم و دیروز همون پست ۱۰۰ بار دیده شده دلیلش رو هم نمیدونم. البته برای من که تمرکزی روی محتوا و موضوع خاص ندارم شاید این اتفاق بدیهی باشه. ولی میخواستم از شما و سایرین بپرسم این کلمات کلیدی تا چه حد ثابت است و میشه اطمینان داشت که تغییر زیادی نمیکنه ؟

  • سعید گفت:

    گرچه خود محمدرضا اشاره کرد که آمار الکسا دقیق نیست، ولی جالب بود بگم که وقتی برا وبلاگ خودم(oorah.ir)‌ بررسی کردم کلیدواژه‌ی اول «گوشنا صبور» بود! با آمار ۱۴٪ ورودی جست‌وجوی من!
    عبارتی که تا حالا به گوشم نخورده بود و وقتی گوگل کردم فهمیدم اسم یکی هست که عموما تو وبلاگ متممی‌ها نظر گذاشته.
    نه این عبارت و نه عبارت ۵ام من طبق نظر الکسا هیچ کدوم جزو ۹۹۹ عبارت ورودی گوگل سرچ کنسول من نبودند.

    ===
    صرفا گفتم چون بعید به نظرم نرسید دوستانی بخوان بعد از خوندن این مطلب برن و سایتای بقیه رو بررسی کنند. خواستم بدونند که حداقل در مورد من تورش زیادی با آمار گوگل‌سرچ‌کنسول داشت.

    —–
    من خودم از آدمایی‌ام که مدلم برای وبلاگم پول در آوردن نیست و همون دلی نوشتنه. سعی‌ام هم اینه که چیزی رو بنویسم که در وب فارسی نیست و فکر می‌کنم مفیده.
    چون به نظرم هر کسی نیاز داشته باشه با سرچ گوگل به اون تک مطلب من می‌رسه و نیازش رفع میشه.
    اما اخیرا که سعی دارم تو حوزه‌ی ترجیحات جنسی ایرانیان تاثیراتی داشته باشم،‌ به نظرم رسیده که یکپارچه‌تر بنویسم و حتی شاید سایت جدیدی بالا بیارم که مخاطب بدونه منتظر چه محتوایی می‌تونه باشه.

  • سعیدمحمدی گفت:

    “ارزش در پلتفرم‌ها، خلق نمی‌شود؛ بلکه Emerge می‌شود.”
    محمدرضا، این مفهوم Emerge رو در ویدئوهای درس مذاکره که روی سایت مکتبخونه هم قرار دادی توضیح میدی(جلسه ی هفتم) و البته بیشتر در توضیح این حرف مطرح میکنی که رشته ی جامعه شناسی جزو جوانترین علوم محسوب می شود چون نتونسته Emergeهای زیادی ارایه کنه البته به غیر از آنتروپی که خودتم بهش اشاره میکنی و البته اینکه معمولاً یکی از کارهای اصلی نرم افزارهای OTT محاسبه ی همین آنتروپی در جامعه ست.
    سوالی که من با دیدن اون ویدئو تووی ذهنم ایجاد شدش و با خوندن این مقاله دوباره به یادم افتاد و اینجا دارم مطرحش میکنم(چون راه دیگه ای برای پرسیدنش از تو نمی دونستم) اینه که روشهای محاسبه ی آنتروپی جامعه به چه شکلی هستش؟
    آیا اگه من این روشهارو یاد بگیرم میتونه در حوزه های کسب و کار بهمون کمک کنه؟
    پی نوشت نامربوط: من تا قبل از این ها فکر میکردم که توو کشور اگه کار رو به جامعه شناس ها بسپریم خیلی از مسائل قابل حله و ولی بعد از شنیدن حرفهات به این نتیجه رسیدم که جامعه خیلی مهمتر از اونه که فقط به دست جامعه شناس ها سپرده بشه بخصوص با این استدلالی که آوردی برای مفهوم Emerge در جامعه شناسی.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser