دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

لامبورگینی در خیابان‌های تهران | درباره عرضه سهام استارتاپ‌ها در بورس ایران و محدودیت‌های برون‌زاد

صورت مسئله: یکی از بحث‌های رایج اقتصادی در سال‌های اخیر، عرضهٔ سهام شرکت‌های استارتاپی در بورس است. بعضی شرکت‌ها در این مسیر پیشرو بوده‌اند و بسیاری از شرکت‌های دیگر هم در مسیر عرضهٔ اولیه سهم خود (IPO) هستند.

هم‌زمان با بحث حضور شرکت‌های استارتاپی در بورس، بحث دربارهٔ موضوع دیگری هم داغ شده است: ارزش‌گذاری این شرکت‌ها.

از آن‌جا که یکی از معیارهای ارزش‌گذاری شرکت‌ها در بورس، میزان خلق سود آن‌هاست، با بالا گرفتن بحث حضور در بورس، میزان سود شرکت‌های استارتاپی هم بیش‌ازپیش زیر ذره‌بین قرار گرفته است.

همان‌طور که در خبرها و تحلیل‌ها خوانده و شنیده‌اید، سود خالص اغلب شرکت‌های بزرگ استارتاپی در حد چندصد میلیارد تومان برآورد (یا گزارش)‌ شده است. این عددها، به چشم بخشی از فعالان بازار سرمایه و نیز علاقه‌مندان به اقتصاد کسب‌و‌کار بسیار ناچیز آمده و در گوشه و کنار می‌شنویم که این اعداد و ارقام را با قیمت برخی پنت‌هاوس‌ها در تهران یا ویلاها در شمال یا جنوب کشور مقایسه می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که این شرکت‌ها سر و صدای زیادی دارند بی‌ آن‌که خلق سود چندانی داشته باشند.

عکس‌العمل‌ها: در پاسخ به این انتقادات، تعدادی از مدیران ارشد و بنیان‌گذاران شرکت‌های بزرگ استارتاپی کشور، مواضعی تقریباً مشابه داشته‌اند که در رسانه‌های مختلف منعکس شده است.

حرفی که این مدیران مطرح می‌کنند این است که نگاه تحلیل‌گران در بازارهای مالی ایران سنتی است و الگوهای ارزش‌گذاری رایج هم اغلب گذشته‌نگر هستند. در حالی که برای ارزش‌گذاری استارتاپ‌ها و قضاوت دربارهٔ ارزش‌آفرینی آن‌ها باید نگاهی آینده‌نگر داشت و نه فقط سودآوری امروز، بلکه ظرفیت سودآوری آتی آن‌ها را مد نظر قرار داد.

یکی از نمونه‌هایی هم که به‌عنوان شاهد مطرح می‌شود شرکت آمازون است که سال‌ها در بورس حضور داشت اما زیان‌ده هم بود و امروز، چنان‌که همه‌ می‌دانیم، به یکی از غول‌های تجارت الکترونیک جهان تبدیل شده است.

می‌دانید که معمولاً من از این نوع بحث‌ها، به‌عنوان فرصتی برای گپ زدن و مرور مباحث مدیریت و اقتصاد اقتصاد می‌کنم. حیفم آمد حالا که این بحث‌ها مطرح شده، از فرصت ارزشمندی که ایجاد کرده‌اند استفاده نکنم.

در ادامهٔ این نوشته به چند موضوع – به‌شکل مختصر – اشاره خواهم کرد:

  • تفاوت خلق ارزش (value creation)‌ و ارزش افزوده (value added)
  • مسیر استارتاپ به‌عنوان یک «تکنولوژی»
  • تفاوت اقتصاد ایران و اقتصاد کشورهای توسعه‌یافته
  • توضیح معنای اصطلاح «محدودیت‌های برون‌زاد»
  • پیش‌بینی دو سناریو برای آيندهٔ شرکت‌های استارتاپی ایرانی در بورس و بازار سرمایه

تفاوت خلق ارزش اقتصادی و ارزش افزوده

زیاد پیش می‌آید که خلق ارزش اقتصادی با خلق ارزش افزوده اشتباه گرفته می‌شود. بیایید با یک مثال ساده این دو را با هم مقایسه کنیم:

فرض کنید دوست شما یک نقاشی زیبا کشیده و آن را روی دیوار خانه‌اش نصب کرده است. شما به او می‌گویید: دیوار تو پر از نقاشی شده. من همکاری دارم که دوست دارد یک نقاشی به همین سبک به دیوار خانه‌اش بیاویزد. این تابلو را به من بده تا به او بدهم. هر پولی هم برای این تابلو داد به تو خواهم داد.

شما تابلو را به همکارتان می‌دهید. او X‌ ریال در ازای این تابلو می‌دهد و شما هم همان X‌ ریال را عیناً به دوست‌تان تحویل می‌دهید.

سوال ۱) آیا در این‌جا ارزش افزوده ایجاد شده؟ خیر. ارزش افزوده در صورتی ایجاد می‌شد که شما این محصول را به قیمتی بیش از آن‌چه خریده‌اید به مشتری بفروشید. شما فعالیتی با سود صفر انجام داده‌اید.

سوال ۲) آیا در این‌جا ارزش اقتصادی خلق شده؟ بله. با این فعالیت شما، یک معامله در اقتصاد کشور انجام شده که بدون پیشنهاد و تلاش شما انجام نمی‌شد. GDP کشور به اندازهٔ X افزایش پیدا کرده و حتی می‌توانیم این X را بر جمعیت کشور تقسیم کنیم و بگوییم همین کار سادهٔ شما درآمد سرانهٔ هر ایرانی را به اندازهٔ «X تقسیم بر جمعیت کشور» افزایش داده است.

بسیاری از پلتفرم‌های دیجیتال، فرصت‌‌هایی را ایجاد می‌کنند که بدون وجود آن‌ها اساساً وجود نداشت.

بله. قطعاً بسیاری از فروشندگان دیجی‌کالا بدون دیجی‌کالا هم محصول خود را می‌فروشند. قطعاً بسیاری از مردم بدون وجود تاکسی‌های اینترنتی هم مسافران را جابه‌جا می‌کنند. قطعاً پزشکان، هنرمندان، مشاوران و … بدون پلتفرم‌های اینترنتی هم مشتریان خود را دارند.

اما بخشی از تراکنش‌هایی که به‌واسطهٔ حضور این پلتفرم‌ها شکل می‌گیرد، بدون حضور این پلتفرم‌ها اساساً شکل نمی‌گرفت.

پس نمی‌توان گفت استارتاپی که با سود کم، سود صفر و حتی زیان فعالیت می‌کند، لزوماً ارزش‌آفرین نیست. استارتاپی که سالانه چندهزار میلیارد تومان گردش مالی ایجاد می‌کند و سود آخرش در حد چندصد میلیارد تومان است، به‌هیچ‌وجه نباید با یک خانهٔ چندصدمیلیاردی مقایسه شود.

البته واضح است که من در این‌جا از منظر جامعه و اقتصاد کلان به مسئله نگاه کردم و نه سهامدار و مالک استارتاپ.

«مسیر استارتاپی» به عنوان یک «تکنولوژی»

وقتی از تکنولوژی حرف می‌زنیم، احتمالاً نخستین مصداق‌هایی که به ذهن‌مان می‌رسد، ابزارهای فیزیکی هستند: کامپیوترها، باتری‌ها، خودروها، ماشین‌آلات صنعتی و …

قطعاً این‌ها نماد تکنولوژی هستند. اما تکنولوژی انواع «نرم» هم دارد: فرایندها، ایده‌ها، روش‌ها، نگرش‌ها و …

«دموکراسی» یک تکنولوژی است. «سازمان» هم همین‌طور. مثال کلاسیک‌تر هم «خط تولید» است. همهٔ این‌ها «روش انجام یک کار» هستند. اما کاملاً در تعریف تکنولوژی می‌گنجند.

سازمان‌ها – به معنای مدرن‌شان – زمانی وجود نداشته‌اند. به‌تدریج در برخی جوامع شکل گرفته‌ و توسعه یافته‌اند و جوامع دیگر هم این تکنولوژی را وارد کرده یا اقتباس کرده‌اند. دانشگاه‌ها، بیمارستان‌ها، مراکز تحقیقاتی و … هم از این دست هستند.

«مسیر استارتاپی» برای راه‌اندازی کسب‌و‌کار یک «تکنولوژی» است؛ یک تکنولوژی وارداتی. درست مثل سازمان، مثل وزارتخانه، مثل بسیاری از تکنولوژی‌های دیگر که ما از کشورهای توسعه‌یافته گرفتیم و وارد کردیم (يا بعضاً در گذشته داشتیم و زنده کردیم یا کنار گذاشتیم و با انواع مدرن جایگزین کردیم).

این «روش کارآفرینی» ویژگی‌های مشخصی دارد که آن را از کارآفرینی سنتی متمایز می‌کند و ما – و بسیاری از کشورهای جهان – آن را از آمریکایی‌ها و به‌طور خاص، فعالان استارتاپی سیلیکون‌ولی یاد گرفته‌ایم.

می‌دانم که بهتر از من این‌ها را می‌دانید. اما برای کامل بودن متن، در این‌جا چند ویژگی «استارتاپ» را به‌عنوان یک «روش کارآفرینی» فهرست می‌کنم:

  • استارتاپ کار خود را با ایده‌آزمایی آغاز می‌کند. استارتاپ برخلاف کسب‌و‌کارهای سنتی قرار نیست لزوماً موفق شود.
  • استارتاپ ممکن است از ابتدا نداند قرار است چگونه پول دربیاورد و سود ایجاد کند. بسیاری از استارتاپ‌ها به‌تدریج «در مسیر» مدل درآمدی خود را «جستجو» و «کشف» می‌کنند.
  • برای استارتاپ دست‌یافتن به ایده‌ای که با نیاز بازار تطبیق دارد، یک موفقیت است. حتی اگر هنوز در صورت‌های مالی هیچ‌ نشانهٔ‌ امیدوارکننده‌ای دیده نشود (اصطلاحاً product-market fit).
  • استارتاپ اولویت خود را بر رشد پایگاه مشتریان و سهم‌ گرفتن از بازار و ایجاد شبکه‌ای از کاربران یا مشتریان یا مخاطبان متمرکز می‌کند. پس از این‌که به پایگاه مناسب و بزرگی دست یافت، می‌کوشد با تکیه بر این پایگاه مشتریان، ارزش اقتصادی خلق کند (اصطلاحاً: این پایگاه را monetize) کند.
  • در اکوسیستم استارتاپی همیشه کسانی هستند که حاضرند روی آیندهٔ استارتاپ‌ها ریسک کنند. حتی بهتر است به‌جای ریسک بگوییم ابهام. چون شفافیت چندانی در آن وجود ندارد: «همیشه کسانی هستند که حاضرند آیندهٔ مبهم استارتاپ‌ها را بخرند و سهامدار‌شان شوند.»
  • سرمایه‌گذاری در استارتاپ همواره در دل خود نوعی ماجراجویی دارد. V در کلمهٔ VC از venture‌ گرفته شده و venture و adventure‌ هم‌خانواده‌اند. این را نباید فراموش کرد.
  • تکنولوژی استارتاپی، شامل فرایندی مشخص برای سرمایه‌گذاری و بزرگ شدن مقیاس استارتاپ‌ها است: سرمایه‌گذاری اولیهٔ چند سرمایه‌گذار فرشته یا چند سرمایه‌گذار جسور، چند دوره (اصطلاحاً round) سرمایه‌گذاری جسورانهٔ شخصی یا شرکتی. بزرگ شدن. و نهایتاً عرضه در بورس برای جذب سرمایه‌های بسیار بزرگ‌تر. معمولاً بسیاری از بنیان‌گذاران هم پیش یا پس از این مرحله از ساختار مالکیتی شرکت خارج می‌شوند (اصطلاحاً exit‌ می‌کنند). ممکن هم هست این کار را نکنند و در ترکیب سهامداران یا حتی مدیران اجرایی باقی بمانند.
  • استارتاپ‌ها پس از حضور در بورس ممکن است هنوز هم سودآور نباشند. یا سودشان چشم‌گیر نباشد. اما بازار «آیندهٔ استارتاپ» را می‌خرد و نه «امروز» یا «گذشتهٔ» استارتاپ‌ را.

لامبورگینی در خیابان‌های تهران

نمی‌دانم تا به حال در خیابان‌های تهران لامبورگینی سوار شده‌اید یا نه. من نشده‌ام. اما چند سال قبل یک لامبورگینی پلاک موقت را در خیابان‌های تهران دیدم.

یک سرعت‌گیر بزرگ در خیابان بود و رانندهٔ مفلوک لامبورگینی گذر موقت، مدام عقب و جلو می‌کرد و خود را کج می‌کرد که زیر ماشین به سرعت‌گیر نگیرد. در همان حال، چند پراید، دویست‌و‌شش و حتی یک پیکان قدیمی از کنار لامبورگینی گذشتند. لامبورگینی پشت آن سرعت‌گیر، حتی در خواب خود هم نمی‌دید که بتواند شتاب پیکان یا پراید را تجربه کند.

علت واضح است: تکنولوژی لامبورگینی مناسب خیابان‌های تهران نبود. این تکنولوژی تا جایی که به دست‌انداز نرسیده بود، خوب کار می‌کرد. اما بالاخره در جایی متوقف می‌شد.

بعضی محدودیت‌های تکنولوژی‌ها درونزاد هستند. مثلاً با پراید نمی‌شود سرعت ۳۰۰ کیلومتر در ساعت را تجربه کرد. چون ماهیت تکنولوژی‌اش برای چنین کاری محدودیت‌ دارد. اما برخی محدودیت‌ها برونزاد هستند. مثل همان لامبورگینی که پشت سرعت‌گیر مانده بود و راننده‌اش جرئت نمی‌کرد پا روی پدال گاز فشار دهد.

محدودیت‌های تکنولوژی «کارآفرینی استارتاپی» در ایران

تکنولوژی استارتاپی در مراحل اولیهٔ فرایندش، با فضا و فرهنگ ما بسیار همخوان است.

ما جوان‌هایی داریم که ایده‌پردازند. با فضای دیجیتال و فناوری اطلاعات دوست هستند. از شکست خوردن نمی‌ترسند. بلندپروازند. دوست دارند بازارهای داخل و خارج را تسخیر کنند. سوادشان به‌روز است.

و نیز یک بازار بکر داریم. انبوهی فرصت فعالیت و نیز مشتریانی که بسیاری از آن‌ها شوق آزمودن چیزهای تازه دارند. سال‌های سال، مسئولان و سیاست‌گذاران،‌ برایشان از ژاپن، مالزی، اندونزی و دیگر کشورهای مشابه گفته‌اند. اما حواس مردم به این کشورها پرت نشده و نگاه‌شان به قدرتمندترین و ثروتمندترین کشورهای جهان است و شأن و جایگاه خود را – به‌درستی – در سطح آن‌ها می‌بینند و آینده‌ای شبیه آن‌ها را متصورند.

سرمایه‌گذاران‌مان هم اهل خطر هستند. نسل قدیم‌شان تجربهٔ کارآفرینی‌های بزرگ را دارد و نسل جدیدشان، زندگی را در سایهٔ انبوهی از ترس‌ها و تنش‌ها گذرانده و از ریسک کردن نمی‌ترسد.

همهٔ این‌ها باعث می‌شود که تکنولوژی استارتاپی از مرحلهٔ ایده‌آفرینی، راه‌اندازی، سرمایه‌گذاری‌های اولیه و سرمایه‌گذاری‌های جسورانهٔ بزرگ با موفقیت بگذرد تا برسد به بورس. آخرین غول بازی.

این‌جا درست مانند آن لامبورگینی که در اتوبان گاز می‌داده و حالا از یک خروجی خارج می‌شود، پشت یک سرعت‌گیر متوقف شوند: سرعت‌گیر بازار سهام.

هم بازار بازی سرمایه را می‌فهمد و هم تحلیل‌گران

چه می‌شود که مدیران شرکت‌های استارتاپی از بازار گله می‌کنند که بازار ارزش‌گذاری را نمی‌فهمد. و ما را درست درک نمی‌کنند. یا این‌که نگاه بازار گذشته‌نگر است و ما را باید با عینک آينده ببینند؟

واقعاً بازار سرمایهٔ ایران این‌قدر ضعیف است؟ آيا نگاه به بازار تا این‌ حد سنتی است؟‌ قطعاً نه.

من مدیران هر دو صنعت را می‌شناسم و گواهی می‌دهم که بسیاری از مدیران بازار بورس می‌توانند معادلات ارزش‌گذاری خود را – اتفاقاً کاملاً‌ دقیق، حرفه‌ای و آینده‌نگرانه – جوری روی میز بگذارند که بسیاری از مدیران استارتاپی حتی نتوانند صورت آن‌ها را هم روخوانی کنند.

بازار مالی ایران بیسواد نیست و اتفاقاً بسیار متخصص است. مسئله چیز دیگری است.

تکنولوژی استارتاپی وقتی به بورس وارد می‌شود، باید به «افق سرمایه‌گذاری» تکیه کند. کسی که در آمریکا چند دهه قبل سهم زیان‌ده آمازون رو می‌خرید، می‌دانست که ده سال یا بیست سال دیگر هم بازار سر جای خودش هست. آمازون هم اگر درست کار کند سر جای خودش هست. مشتری هم هست. محصول هم هست.

پس تنها دغدغهٔ سرمایه‌گذار این بود که آيا «ایدهٔ‌ آمازون» و «پایگاه مشتریان آمازون» پنج سال دیگر یا ده سال دیگر هنوز معنا دارد؟‌ آيا ایده‌ای که امروز «ارزش اقتصادی» ایجاد کرده،‌ ظرفیت بالقوهٔ ایجاد ارزش افزوده هم دارد؟

وقتی استارتاپ به مرحلهٔ عرضهٔ سهام و IPO می‌رسد، ما به محدودیت‌هایی می‌رسیم که نه در سهامدار و بازار است و نه در اختیار مدیران شرکت استارتاپی.

ثبات سیاسی و اقتصادی در کشور ما کم است. چه کسی می‌تواند بگوید که سال آیندهٔ‌ کشور چگونه است؟ جنگ داریم یا تحریم یا رابطه‌ای وسیع با جهان؟ رونق داریم یا رکود؟ همین شرکت استارتاپی که الان می‌گوید آيندهٔ ما را ببینید، نمی‌داند یک ساعت بعد برق اتاق مدیرش قطع است یا وصل. حتی به جدول خاموشی‌اش هم نمی‌تواند کامل اعتماد کند.

چرا باید از بازار انتظار داشته باشد روی چند سال بعد این استارتاپ شرط ببندد؟

محدودیت‌های برون‌زاد

ابهام در نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ما یک واقعیت انکارناپذیر است. ندیده‌ام هیچ مسئولی این را انکار کند. آخرین مرحلهٔ بازی استارتاپی، گرهٔ بزرگی دارد: سرمایه‌گذاری در افق میان‌مدت و بلندمدت. چیزی که در کشور ما ساده نیست.

بازار مالی به مدیران استارتاپی ما احترام می‌گذارد و آن‌ها را ارزش‌آفرین می‌داند. مدیران استارتاپی ما هم باید مطمئن باشند که بازار مالی بیسواد یا گذشته‌نگر یا سنتی نیست.

ماجرا چیز دیگری است. لامبورگینی این دوستان، پشت دست‌اندازی به اسم «ابهام» ایستاده. این محدودیت، برون‌زاد است. نمی‌شود با نق زدن به بازار و حرف زدن از تعبیرهای «گذشته‌نگر» و «آینده‌نگر» از محدودیت‌های برون‌زادی در این حد جدی طفره رفت و حرف نزد.

شرکتی که آیندهٔ درخشان خود را در سه یا پنج سال بعد می‌بیند، در شرایطی می‌تواند از بازار انتظار داشته باشد که این «آیندهٔ درخشان» را در «ارزش فعلی»‌اش منعکس کند، که خود بازار هم آیندهٔ‌ درخشان یا لااقل شفافی از سه سال یا پنج سال بعد پیش چشم داشته باشد.

راه‌حل چیست؟

من دو راه‌حل به‌ ذهنم می‌رسد. راه‌حل دوم را بسیار معتبر و ارزشمند می‌دانم. اما بعید می‌دانم «شهوت رشد» که بخشی از DNA استارتاپ‌ها (چه در جهان و چه ایران) است اجازه دهد به آن فکر کنند.

راه‌حل اول این است که تقریباً مثل وضعیت فعلی، بپذیریم که سهامدار اصلی استارتاپ‌ها، مستقیم یا غیرمستقیم، نهادهای اقتصادی حکومتی و حاکمیتی باشند. این نهادها تنها مجموعه‌هایی هستند که حاضرند روی آینده شرط ببندند (اگرچه شاید اصرار به عرضهٔ سهام در بورس دقیقاً معنای عکس داشته باشد. آن‌ها هم اهل شرط‌‌بندی نباشند و بخواهند بار ابهام را بین سرمایه‌گذاران کلان و سهامداران خرد تقسیم کنند).

راه‌حل دوم این است که استارتاپ‌ها تا زمانی که کشور کمی به ثبات برسد، اهداف اصلی و استراتژیک خود را از رشد سرطانی (هر سال حتماً‌ X درصد فروش بیشتر از پارسال)‌ بردارند و استراتژی خود را بر تطبیق با بازار (Market Adaptation) استوار کنند.

یعنی چه؟

یعنی شاخصی دقیق و همه‌جانبه از رضایت مشتریان تعریف کنند و همهٔ‌ همهٔ همهٔ همهٔ تلاش، دغدغه و برنامه‌های خود را بر افزایش این شاخص قرار دهند.

اگر الان فرضاً‌ رضایت مشتریان بر اساس یک شاخص جامع رضایت، ۷.۱ از ۱۰ است، زندگی‌شان را پای این بگذارند که این ۷.۱ بشود ۷.۵ یا ۷.۹ یا ۸ یا …

الان منطق این نیست. اگر فرض کنیم هر استارتاپ یک حکومت است، استارتاپ‌های فعلی اغلب ترجیح می‌دهند به‌جای این‌که ۷.۱ را به ۷.۵ برسانند، کشورگشایی کنند و وسعت سرزمین‌شان را افزایش دهند. حتی یک گام بیشتر:‌ فکر می‌کنم اگر کسی به آن‌ها بگوید می‌توانید وسعت سرزمین‌تان را ۲ برابر کنید و تنها هزینه‌اش این است که رضایت از ۷.۱ به ۷ می‌رسد، با چشم بسته این گزینه را انتخاب خواهند کرد.

چرا می‌گویم شاخص رضایت مهم است؟

اهمیت شاخص رضایت به‌خاطر ثواب آخرت و شب اول قبر مدیران استارتاپی نیست. شاخص رضایت، خصوصاً اگر سازمان همهٔ منابع خود را بر بهبود آن متمرکز کند، به بازآفرینی سازمان کمک می‌‌کنند. بسیاری از فرایندها تغییر خواهند کرد، هزینهٔ جذب مشتریان کاهش پیدا خواهد کرد، سربار اجرایی و عملیاتی کم خواهد شد، سازمان ابعاد و اندازهٔ‌ مناسب خود را کشف خواهد کرد و در نهایت به یک موجود تازه تبدیل خواهد شد: موشکی آمادهٔ پرتاب.

پس از آن به محض این‌که نخستین امیدها دربارهٔ آیندهٔ اقتصادی کشور پدیدار شد، این موشک را می‌شود به بالاترین ارتفاع‌ها پرتاب کرد.

حرف رید هافمن یادم هست که می‌گفت استارتاپ یعنی پریدن از بالای صخره و هم‌زمان تلاش برای ساختن بال. اما وقتی آن پایین تاریک است، منطقی‌تر است کمی برای بهبود طراحی بال وقت صرف کنیم و با نخستین نشانه‌های روشنایی به پایین بپریم.

تصویر یک راکت که می‌خواهد به سمت بالا پرواز کند ولی داخل یک قفس که تقریباً به اندازهٔ خود راکت است گرفتار شده است.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


16 نظر بر روی پست “لامبورگینی در خیابان‌های تهران | درباره عرضه سهام استارتاپ‌ها در بورس ایران و محدودیت‌های برون‌زاد

  • نادیا گفت:

    سلام محمدرضا.امید که خوب باشی.

    مصاحبه ات با سروش صحت را دیدم.لذت بردم.

    چقدر دوستت داشتم تو اون قاب.ممنون برای حس خوبی که ایجاد کردی.

    • سلام نادیا. امیدوارم خوب باشی.
      جدا از محبتت – که به‌خاطرش ممنونم ازت – این تعبیر «دوست داشتن در یک قاب مشخص» چقدر تعبیر جالبیه. بلد نبودم و ازش استفاده هم نکرده بودم. واقعاً همینه. آدم بعضی وقت‌ها بعضی آدم‌ها رو در یک «قاب» مشخص بیشتر دوست داره یا برعکس، کسانی رو که همیشه دوست داره در یک قاب خاص کمتر دوست داره یا اصلاً دوست نداره.

      برم فکر کنم یکی رو پیدا کنم، این تعبیر رو براش به‌کار ببرم که یادم بمونه و توی ذهنم ثبت شه :)))

  • محمد منصوری گفت:

    سیزیف تنها نیست.

    در روزهای گذشته فصل ایران را در کتاب world order کیسینجر خواندم. کتاب را شاید ماه قبل در کانال تلگرام متمم دیده بودم. محمدرضا چندخطی از کتاب آورده بود بهمراه توضیحی مختصراز خودش. هرچند بسیار جذاب مینمود ولی با خود فکر کردم احتمالا هیچگاه سمت این کتاب نخواهم رفت. خواندن کامل کتابی در حوزه سیاست نه علاقه جدی من است و نه در آن وضعیت فرصتش را داشتم. تا اینکه روزها ورق خوردند و به جنگ رسیدیم. اتفاقی که کنجکاوی مرا برای دانستن در این حوزه دوچندان کرد. تصمیم گرفتم کتاب را پیدا کنم و حتی شده قسمتی از آنرا که به ایران ربط دارد بخوانم، بماند که این گزیده خواندن را نیز از او یادگرفتم. بالاخره وقت را جور کردم و در این دو سه روز فصل مرتبط با ایران را خواندم. 

    به تعبیر کامو سیزیف بیهوده‌گی سنگ غلتاندن را میداند و در عین دانستن پوچی، معنا میسازد. اما بنظرم داستان سیزیف برای توصیف زندگی نقص دارد. ما حتی اگر محکوم به غلتاندن باشیم، تنها نیستیم. انسان‌ها در کنار هم و با هم زندگی میکنند. انسان‌ها سنگ را با هم به بالای کوه میبرند و با هم از دیدن مناظر اطراف لذت میبرند. همانگونه که تو و تیمت در این سال‌ها معنا ساختید و من و دیگران را همراه کردید. 

    محمدرضا میدانم که این ها را خوب میدانی و فکرمیکنم در این روزهای نبودنت بیشتر از قبل دغدغه مندی. البته نمیدانم  تمثیل سیزیف را چقدر دوست داری و مناسب میدانی. ولی، خواستم بدانی تمام آنچه به یاد دادی یا سرنخ هایی که پیش چشمان ما گذاشتی، به آگاهی ما کمک کرده است. ما، حتی اگر این ما بیش از یک نفر باشد، به واسطه شما آگاه‌تر و توانمندتریم. اندک یا زیاد، ما سنگ غلتاندانِ با هم را آموخته‌ایم. و البته امیدوار حضور مجددت هستیم.

  • عطیه رنگین کمان گفت:

    سلام خدمت همه عزیزان امیدوارم همگی خوب باشید و تندرست..استاد عزیزم امیدوارم شما و خانواده عزیزتون هم خوب باشید.

  • حبیب صادقی نژاد گفت:

    سلام محمدرضا

    کاش میشد کمی برامون از این روزا بنویسی، من بارها در طول روز اینجا سر میزنم بلکه حرف هایی که مثل همیشه توی بحران ها زدی و بهمون کمک کرده رو، بشنوم و کمی بهتر فکر کنم.

    میدونم که بقیه ی بچه ها هم ، مثل من، منتظر نوشته-ت هستن.

    • سلام حبیب جان.

      خودمم دوست داشتم و دارم یه چیزی یا چیزهایی بنویسم. اما از طرفی می‌بینم خیلی چیزها رو قبلاً‌ گفته‌ام و اکثرشون همین الان هنوز مصداق دارن. و از طرف دیگه، در وضعیت عجیبی هستیم که واقعاً حساسیت‌های تصمیم‌گیرها و سیاست‌گذارها خیلی زیاده و هر چیزی جز «روایت رسمی» گفته بشه، هزارجور دردسر ایجاد می‌کنه. ‌

      جدا از این، به‌نظرم بعضی آقایون الان دیگه حواس‌شون نیست دقیقاً‌ دارن به کی چی می‌گن. و این یعنی ما باید خودمون بیشتر حواس‌مون جمع باشه که هر حرفی نزنیم.

      فقط تصور کن امروز آقای قالیباف حرف زده. گفته (+): «چه کافران بخواهند و چه نخواهند، ما راه حق را ادامه می‌دهیم و …»

      مسئله‌ای که وجود داره اینه که کلی آدم بیرون کشور و در جبههٔ مخالف وجود دارن که مومن هستن. بخشی از شهروندهای کشور هم هستند که کافرن. و اساساً آقای قالیباف نمایندهٔ «مومنین» نیست که کافران رو تهدید کرده. همون‌طور که توی توئیترش نوشته «نمایندهٔ مردم تهران، ری، اسلامشهر، پردیس و شمیرانات» هست که طبیعتاً توشون از هر ایده و عقیده‌ای هست.
      جدا از این‌ها، جبههٔ مقابل هم، از یه طرف اسراییله که خیلی‌هاشون یهودی دو‌آتشه هستن (به‌قول آقایون: مومن اهل کتاب). اونور هم که آمریکاست که فعلاً‌ جمهوری‌خواه‌ها سر کار هستن که خودشون مسیحی کلاسیک محسوب می‌شن. ترامپ هم مشخصاً مومنه. ریگان رو هم در نظر بگیری – که آرکتایپ جمهوری‌خواه‌ها محسوب می‌شه – یه سری سخنرانی‌های مذهبی و روضه‌خونی‌هایی داره که مثل همین منبر رفتن‌های مسعود پزشکیان خودمون می‌مونه.

      خلاصه آقای قالیباف نهایتاً مرزها رو جابه‌جا تعریف کرد و لولهٔ تفنگ رو به سمت اشتباهی نشونه گرفت و با صورت‌بندی اشتباه، مسئله رو به جای «جنگ ایران با اسرائیل و آمریکا» نهایتاً جنگ مومنین با کفار تعریف کرد. و جالبه که همین حرف غلط خودش رو هم غلط جلو برد و تهش برای سند به غلط یه آیه اضافه کرد که در مورد کفار نبود و در مورد مشرکین بود!

      خلاصه این‌که فعلاً این‌جور آقایون هستن که دارن فکر می‌کنن. خیلی منطقیه بقیه سکوت کنیم و فقط نگاه کنیم ببینیم چی به فکرشون می‌رسه.

  • مهران فراهانی گفت:

    سلام محمدرضا جان. امیدوارم در این وضعیت حالت خوب باشه. 

    داشتم متن رو میخوندم که رسیدم به این جمله:

    چه کسی می‌تواند بگوید که سال آیندهٔ‌ کشور چگونه است؟ جنگ داریم یا تحریم و …

     

     اتفاقی که در این سه روز افتاده، نشون دهنده وضعیت فاجعه‌بار در امکان پیش‌بینی آینده ایرانه، حتی به اندازه زمان مطالعه یک متن چندهزار کلمه‌ای نمیشه وضعیت آینده رو پیش بینی کرد.

    • مهران جان. حالا که در مورد پیش‌بینی آینده صحبت کردی، و این رو زیر مطلبی نوشتی که دربارهٔ استارت‌آپ‌ها و اکوسیستم دیجیتال کشوره، من می‌خوام از فرصت استفاده کنم و یه چیزی رو که مدت‌هاست به چشم می‌بینم و چند بار پراکنده درباره‌اش حرف زده‌ام، این‌جا تکرار و تأکید کنم: دربارهٔ «انتخاب‌های استراتژیک» در «محیط‌های پر از ابهام».

      زیاد دیده‌ام که شرکت‌ها، خصوصاً استارتاپ‌ها (خصوصاً اون‌هایی که الان دیگه بزرگ شده‌ان و عملاً در تعریف کلاسیک استارتاپ نمی‌گنجن) از ابهام و پیش‌بینی‌ناپذیری آینده استفاده می‌کنن و دربارهٔ مشکلات‌شون، فروش پایین، عدم امکان پرداخت حقوق و … گله می‌کنن.

      من فکر نکنم هیچ فرد عاقلی باشه که بگه جنگ، تحریم، فشار اقتصادی و … هیچ تأثیری روی هیچ چیزی نداره. ما همه‌مون توی این شرایط زندگی کرده‌ایم و می‌کنیم و می‌فهمیم که یه روز صبح بلند شی ببینی کارتت کار نمی‌کنه، یه روز دیگه بلند شی ببینی برق نداری، یه روز ببینی اینترنت به اینترانت تبدیل شده و فقط سایت‌های مسئولین کشور رو باز می‌کنه (که اون‌ها البته خودشون اون‌جا نیستن و توی توییتر هستن که داخل کشور باز نمیشه) یعنی چی.
      ما این‌ها رو می‌دونیم و می‌فهمیم.

      پس وقتی مدیران کسب‌و‌کارها، صنعت‌گران، شرکت‌های استارتاپی، فعالان اکوسیستم دیجیتال و … می‌گن جنگ یا ابهام جنگی یا نگه داشتن کشور برای چند دهه در مرز جنگ و مذاکره باعث چالش جدی در کسب‌و‌کارشون شده یعنی چی.

      این در کلیت بحث.
      اما حرف من اینه که باید مواظب باشیم تصمیم‌های اشتباه، انتخاب‌های استراتژيک نادرست و کارهای احیاناً غیراخلاقی‌مون رو پای ابهام محیطی فاکتور نکنیم.

      زیاد دیده‌ام که می‌گن «وقتی ابهام در محیط زیاد می‌شه، دیگه نمیشه به استراتژی پایبند بود. و باید لحظه‌ای تصمیم گرفت و اقدام کرد.»
      این‌جا خیلی مهمه که ببینیم منظورمون از استراتژی چیه. اگر منظور «برنامه‌ریزی استراتژیک» هست، این جمله کاملاً قابل‌درکه. اما اگر منظور «تفکر استراتژیک» باشه یا «تخصیص منابع» یا «توجه به ارزش‌های کسب‌و‌کار» اون‌وقت این جمله در اغلب موارد غلطه.
      اتفاقاً در شرایطی که ابهام زیاده، توجه کردن به تفکر استراتژیک، تخصیص درست منابع، توجه به پایداری، اجتناب از فرصت‌طلبی و اصرار بر ارزش‌های کسب‌و‌کار از هر زمان دیگه‌ای مهم‌تر می‌شه.

      یعنی من فکر می‌کنم این حرف‌ها اون‌قدر که در ایران و خاورمیانهٔ غرق در ابهام مهمه، در‌ سوییس و فنلاند و آمریکای مست از قدرت مهم نیست.

      بذار اول برات یه مثال از کشورهای همسایه بزنم، بعد چند سناریو داخل کشور رو با هم مرور کنیم.

      زمانی که تحریم استارباکس در کشورهای عربی حاشیهٔ خلیج فارس جدی شد (داستان تحریم استارباکس) یه گروهی اومدن یه کافی‌شاپ زنجیره‌ای راه انداختن. دقیقاً با دکور شبیه استارباکس. منظورم لوگو نیست. اما صندلی‌ها. نرده‌ها. میزها و بقیهٔ اشیاء و اجزا. اتفاقاً لوگوی خودشون رو کوچیک زدن که دیده نشه. و بعد در تعدادی از مراکز خرید کشورهای عربی، دقیقاً روبه‌روی استارباکس (چون معمولاً اونها شعبه‌های نبش رو می‌گیرن و جلوشون خالیه) شعبه زدن!
      این‌ها عملاً سلیقهٔ مشتریان استارباکس رو تأمین می‌کردن (چون توی استارباکس،‌ لوکیشن و چیدمان و فضا مهمه و نه لزوماً طعم قهوه) و از فرصت تحریم استفاده می‌کردن برای رشد. واقعاً هم کارشون تا یه مدت رونق داشت.
      یه بار به مدیر یکی از شعب‌شون گفتم: «خودت حست چیه؟ الان راضی هستی بعضی از مشتریان عرب استارباکس به خاطر تحریم میان و این‌جا می‌شینن؟» گفت: آره. کاملاً منطقیه. اولاً ما کسی رو مجبور نکردیم. مردم خودشون می‌خوان تحریم کنن. ما فقط «فرصت»‌ ایجاد کردیم. ضمناً خاورمیانه، منطقهٔ‌ ابهام و نوسانه. هر کس حق داره به هر شیوه‌ای که می‌تونه، از این ابهام «با رعایت قانون» سود کسب کنه.

      ببین این حرف‌ها ظاهرش درست بود. اما یه ایراد مشخص داشت. این انتخاب «فرصت‌طلبانه» بود و نه «استراتژیک». بر مبنای مزیت رقابتی پایدار (یا بلندمدت) بنا نشده بود. بر مبنای یک «تب سیاسی» شکل گرفته بود. این کافه‌ها کمی شلوغ شدن. اما نه زیاد. بعضی از مشتریان استارباکس رفتن جاهای دیگه. بخشی هم بعداً که فضا آروم شد برگشتن استارباکس. و این «کاسبان ابهام» نهایتاً با کافه‌های خالی خودشون مواجه شدن و دخترهای فیلیپینی مظلومی که هر روز صبح و عصر غبار صندلی‌های خالی رو پاک می‌کردن.

      توی کشور ما هم همین شده. این‌که خرید بین‌المللی محدود شده. مردم حساب ارزی ندارن. این‌که دسترسی به خدمات در سطح بین‌المللی نیست و مسائلی از این دست نباید ما رو به این سمت ببره که روی این محدودیت‌ها «استراتژی» بچینیم. ممکنه یکی بگه من فرضم اینه که انزوای ایران بلندمدته و سرمایه‌گذاری روی انزوای اقتصادی ایران، یه سرمایه‌گذاری استراتژیکه. من می‌گم حتی اگر چنین فرضی داری، باز هم اصول اخلاقی/ماندگاری حکم می‌کنه این کار رو انجام ندی.

      شما فرض کن بیای بگی الان شرایط تحریمه. مردم نمی‌تونن مثلاً بلیط راحت بخرن یا هتل رزرو کنن یا از خدمات بین‌المللی پرداخت استفاده کنن یا کالا بخرن یا هر چیز دیگه. از طرفی گروه‌هایی هستن که بالاخره دارن به اسم دور زدن تحریم، نفت یا منابع زیرزمینی یا محصولاتی رو می‌فروشن و پول‌شون بیرونه. پس من بیام مثلاً به مردم بگم: شما که می‌خواین مثلاً از فلان کشور محصول X رو بخرین یا خدمت X‌ رو بگیرین. پول ریال‌تون رو بدید به من. بعد بری به اون گروه‌ها بگی شما هم که فلان چیز رو فروختین و دلارش دست‌تون مونده و نمی‌تونین بیارین داخل کشور. بدین به من. من توی ایران بهتون ریال میدم. بعد با اون ارز بری فلان کالا یا خدمت رو بخری و تحویل بدی و …
      عملاً یه «صرافی» درست کردی که ظاهرش یه فروشگاهه. از نظر استراتژیک، ادارهٔ بلندمدت چنین کسب‌و‌کار دولایه‌ای تقریباً غیرممکنه (چون ترجیحات استراتژیک، اولویت‌های عملیاتی و شایستگی‌های کلیدی متفاوت و بعضاً متعارضی می‌خواد).
      با این جور کار کردن، آدم داره یه کسب‌و‌کار شکننده می‌سازه. یه دعوای کوچیک، یه جنگ، یه صلح، یه تغییر کوچیک در دینامیک قدرت در منطقه، یه تغییر ساختار جزئی در دولت یا در بدنهٔ‌ بروکراتیک، یه قطعنامه و …، حاشیهٔ سود شکنندهٔ چنین کسب‌و‌کارهایی رو نابود می‌کنه. نه این‌که کم کنه. اصلاً داغون می‌کنه. چون اسکلت کسب‌و‌کار رو می‌لرزونه. بیزینس مدل رو به هم می‌‌ریزه.

      بعد می‌بینی حتی کسب‌و‌کار نمی‌تونه در حد یکی دو ماه، جریان نقدی ذخیره داشته باشه یا با نوسان کوچیک، یهو مجبور می‌شه کلی کارمند رو بیرون بریزه یا با یه فرصت موقت، دنبال جذب حریصانهٔ نیروی انسانی از بازار و شرکت‌های رقیب بره یا فعالیت کسب‌و‌کار رو به حوزه‌هایی توسعه بده که اصلاً مزیت استراتژیک نداره و …

      شاید جلوی مردم بگی علتش ابهامه یا جنگه یا تحریمه یا … اما خودت ته دلت می‌دونی علتش چیه: باگ در بیزینس مدل!

      من انقدر از این چیزها دیده‌ام (و حتی مثال‌هاش – که نمی‌خوام اسم ببرم – همین الان جلوی چشممه) که دیگه این رو همیشه در حد قانون برای خودم در نظر گرفته‌ام و به دوستان نزدیکم هم – خصوصاً استارتاپ‌های کوچک و استارتاپ‌های بزرگ‌شده – یادآوری می‌کنم که روی ابهام، روی فرصت‌های کوتاه، روی ناکارآمدی سیستم و نظام سیاسی، روی بی‌سوادی مسئولین، روی مزیت‌های غیراخلاقی، روی محدودیت‌های مردم، روی محرومیت‌های مردم «سرمایه‌گذاری» نکنید. جوری زمین می‌خورید که هیچی ازتون نمی‌مونه.

      • مهران فراهانی گفت:

        ممنونم ازت محمدرضا جان که انقدر دقیق و خوب توضیح دادی. فکر کنم گله گذاری در مورد عدم امکان پیش‌بینی آینده در ایران، ممکنه بهانه‌ای بشه برای انتخاب‌های غیراخلاقی و ناپایدار.

        خوبه که قبلاً درباره مفهوم واژه "فرصت" مطلبی رو در درس ارزش آفرینی خوندم و حرف‌هات رو اینجا بهتر متوجه میشم.

        اینکه اگر کسی از هر فرصتی برای کسب منافع و سود استفاده کنه اسمشو می‌تونیم بزاریم "فرصت طلب". و فرصت طلب آدم یا کسب وکاری نیست که ارزش اقتصادی پایدار ایجاد کنه. 

        و متاسفانه استارتاپ‌های زیادی در ایران هستند که به همین بهانه، سرمایه گذاری روی محدودیت‌های مردم رو انتخاب کردن. شرکت‌های دانش بنیان و شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان بومی و …

        وقتی هم باهاشون صحبت می‌کنیم، قوی‌ترین بهانه‌شون اینه که شرایط ابهام در ایران باعث شده ما این انتخاب‌ها رو انجام بدیم و داریم به مردم و کشور و دانش بومی کشور خدمت می‌کنیم.

        می‌خواستم بگم اتفاقاً سرمایه‌گذاری روی محدودیت‌ها و محرومیت‌های مردم، گاهی خودش باعث میشه اون محرومیت برای همیشه باقی بمونه و اقدام اساسی برای رفعش انجام نشه. یعنی خود محرومیت و محدودیت عاملی میشه برای تداوم خودش؛ احتمالاً به این دلیل که بعضی‌ها اومدن روی این محدودیت‌ها امپراطوری‌هایی ساختن که خراب کردنش به این آسونی‌ها نیست.

          

  • نفیسه کاشانی گفت:

    به‌خاطر ارتباط نزدیکم با اکوسیستم استارتاپی و تجربه‌ای که در جذب سرمایه برای استارتاپ‌ها و به‌نوعی بروکری سرمایه بین استارتاپ و سرمایه‌گذار داشتم، با بخشی از این تصویرلامبورگینی پشت چراغ قرمزموافقم — اما استارتاپ‌ها همیشه آن لامبورگینی بی‌نقص نیستند. بسیاری از چالش‌ها نه فقط از بیرون، بلکه از درون تیم، استراتژی، یا مدل کسب‌وکار و موسس با هوش هیجانی و توان مذاکرت کم نشأت می‌گیرند. زمانی که برای استارتاپ‌ها سرمایه جذب می‌کردم، با خودم می‌گفتم (نگهبانان جهنم وی‌سی‌ها هستند) اما امروز که گاهی این طرف میز نشسته‌ام، می‌بینم ماجرا پیچیده‌تر است.

     

    در مورد ارزش‌گذاری دانش فنی یا دارایی‌های نامشهود، چند مورد به ذهنم میرسه : 

    – همون‌طور که داموداران در مقاله اخیرش تأکید کرده، دارایی‌های نامشهود (مثل برند، تکنولوژی یا دانش فنی) به‌صورت مستقل ارزش‌گذاری نمی‌شن، بلکه اثرشون در ورودی‌های مدل DCF مثل رشد درآمد، حاشیه سود یا نرخ سرمایه‌گذاری مجدد لحاظ می‌شه. مثلاً برند قوی می‌تونه از طریق قدرت قیمت‌گذاری روی جریان نقدی اثر بذاره، بدون اینکه عدد مستقلی براش تعیین بشه.

    –  دانش فنی در استارتاپ‌ها معمولاً وابسته به افراد کلیدی یا بنیان‌گذارهاست؛ این تمرکز، باعث ریسک ذاتی بالا برای سرمایه‌گذار می‌شه و باید جدی گرفته بشه.

    – خلق ارزش اقتصادی به‌تنهایی برای سرمایه‌گذار کافی نیست. سرمایه‌گذار به دنبال سهمی مشخص از جریان نقدی آینده‌ست، نه صرفاً رشد GDP یا توسعه اجتماعی. بنابراین باید مشخص بشه چه کسی، چقدر و چگونه از این ارزش بهره‌مند خواهد شد.

    – برای اینکه استارتاپ بتونه آینده‌اش رو برای سرمایه‌گذار قابل دفاع کنه، باید نه‌فقط پایگاه مشتری قابل‌توجه، بلکه رابطه‌ای مستند و قابل ردیابی با اون مشتریان در صورت‌های مالی و شاخص‌های عملیاتی داشته باشه.

     

    از طرفی، در ایران فرهنگ جذب سرمایه هنوز بلوغ لازم رو نداره. سرمایه‌گذاری در استارتاپ‌ها اغلب به دلیل نبود قراردادهای شفاف، ذهنیت سنتی یا روحیه کم‌ریسک، دچار تنش می‌شه. انگار مثل ازدواج، فقط به عقد بسنده می‌کنیم و خبری از انواع قراردادهای پیشرفته نیست.

     

    به همین دلیل، همچنان سکوهای بورسی مثل کارن‌کراد، حلال‌فاند و … به‌نظرم ابزار مناسبی هستن برای تأمین مالی استارتاپ‌هایی که محصول و مدل درآمدی مشخص دارن. چون هم برای سرمایه‌گذار ریسک کمتری دارن، هم از نظر تعهدات، ساده‌تر و شفاف‌تر از مذاکره مستقیم با یک سرمایه‌گذار خصوصی و یا تلاش برای بورسی شدن هستن.

    شاید اون حجم از شفافیت که بورس نیاز داره ، با توجه به اینکه استارتاپها کلاینت محور و قوانین مالیاتی و بیمه ما حامی نیست ، شاید خیلی وقتها صلاح نیست.

    استارتاپها به رشد سریعشون یا شکست سریعشون تو ذهن من استارتاپ هستند ، اصلا ملاک یونیکورن شدن رشد در زمان محدود هست .

    چقدر استارتاپها تو ایران حیف میشن و خیلی از این فاندرهای خلاقشون ایده هاشون کهنه میشن بدون اینکه شروع بشن و رشد کنن . ( این قسمت را خیلی بد مفهومشو رسوندم ولی تو ذهنم دارم چندتا خاطره و استارتاپهایی که تو نطفه شکست خوردن ولی ایده های مشابهشون در کشورهای اطرافمون ترکوندن فکر میکنم ) 

  • محمدجواد عجم گفت:

    محمدرضای عزیز خیلی متشکرم ازت، واقعا نکات مهمی رو یاد گرفتم.

    وقتی این روزنوشته رو خوندم و دیدم که چقدر جالب مساله‌ی ابهام رو مطرح کردی، این مطلب به صورت کریستالی رفت و چسبید به یک بحث دیگه که مدتی هست بهش فکر میکنم.

    یک سوالی رو چند بار من از تعدادی از بزرگان کسب و کار شنیدم که خیلی اصرار داشتند با مطرح کردن اون ذهنهای کسانی که در فضای کسب و کار فعال هستند رو به فکرکردن بیشتر وادار کنند و اون این بود که میپرسیدند:

    "اگر روزی گشایشی حاصل بشه و مرزهای کشور باز بشه‌، آیا کارآفرینان فعلی ما، کارآفرین می‌مانند و یا تبدیل به کارمند میشوند؟"

    در فضای اینروزهایی که ما در اون تنفس میکنیم و هر روز اخباری مبنی بر انواع مذاکرات و گزارشات رو میشنویم فکر میکنم حتی اگر گشایش در کوتاه مدت اتفاق نیوفته به هر حال در بلند مدت اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.

    حالا در صورتی که واقعا گشایش اتفاق بیوفته و شرکتهای بزرگ وارد ایران بشن، من فکر میکنم شرکتها و استارتاپ هایی به حیات خودشون میتونن ادامه بدن که دلیل وجودشون، نبودِ بزرگان خارجی نباشه بلکه(مطابق با راه حل دومی که شما توضیح دادی) به قدری شکل محیط رو به خودشون گرفته باشن(یا به عبارت بهتر، برازنده‌ی تنٍ ایرانیان باشن) که خارجیها براشون توجیح نداشته باشه که در ایران خودشون Scale Up کنند بلکه براشون منطقی‌تر باشه که شرکتهای داخلی رو بخرند یا در اونها سرمایه‌گذاری کنند.

  • میلاد موقتی گفت:

    سلام، امکانش هست بخش ارزش اقتصادی رو کمی بیشتر توضیح بدین.

    گفتین که GDP رو زیاد میکنه که من در این حد میدونم که ظاهرا شاخصیه که برای جمعیت ثابت هرچه بیشتر باشه بهتره. شاید این معامله یه سری نتایج پنهان داره مثلا اگه این جا‌به‌جایی تابلو باعث شه که نقاش تابلوهای بیشتری تولید کنه یا افراد بیشتری اون رو ببینند.

    در یک وضعیت فرضی ، اگه هر دونفری تلفن همراه خودش رو به دوستش بفروشه و تلفن اون رو بخره به نظرم نباید اثر مثبت خاصی داشته باشه ولی چندین میلیون تراکنش رخ داده.

    البته قبلا به صورت مسئله های مشابهش فکر کرده بودم و دلیلش رو نفهمیده بودم و صرفا میدونستم چون این سرویس‌ها همه جا هستند و درآمد دارند جوابی( احتمالا قدیمی و برای فردی که کمی اقتصاد بلده بدیهی ) وجود داره و صرفا نمیدونم چیه . اما خب اکثرا(مثال‌های واقعی و نه فرضی) هزینه تبادل رو کاهش میدن که بیشتر بهش میخوره ارزش افزوده باشه تا اقتصادی.

    • میلاد جان.
      درستش اینه که من مطلبی رو که دربارهٔ GDP توی متمم هست آپدیت کنم و پاسخ این نوع ابهامات رو اون‌جا بذارم که با چارچوب تمیزتر و شفاف‌تر در دسترس باشه.

      اما در حد جواب خیلی مختصر: GDP یه شاخصیه که می‌خواد حجم تولید رو در یک اقتصاد تخمین بزنه (دارم کمی ساده‌سازی می‌کنم. اما اصل مفهوم همینه). روشی که برای برآورد به‌کار می‌گیره اینه که فرض می‌کنه حاصل‌جمع کل تراکنش‌هایی که در یک اقتصاد انجام می‌شه، تخمینی قابل‌اتکا از حجم تولید در اون اقتصاده.‌

      این شاخص خطاهایی هم داره. از جمله این‌که هدایا رو حساب نمی‌کنه. و همین‌طور، بخش خاکستری اقتصاد رو – که در آمارهای رسمی سنجیده نمی‌شه – درست اندازه‌گیری نمی‌کنه. یه شوخی کلاسیک هم هست (که من شکل مودبانه‌اش رو می‌گم اما توی تکست‌ها جور دیگه می‌گن): اگر تو آرایشگر باشی و من مشتریت باشم، پولی که تو برای خدمت آرایشگری می‌گیری، بخشی از GDP هست. حالا فرض کن ما با هم خیلی صمیمی بشیم یا اصلاً یه ازدواج خانوادگی بین‌مون به وجود بیاد، تو دیگه از من پول نمی‌گیری چون فامیل شدیم. بدون این‌که اتفاق خاصی افتاده باشه، ما همه مشغول کار قبلی‌مون هستیم، اما GDP کشور کاهش پیدا می‌کنه!

      بنابراین در مقیاس خرد، خطاهایی در GDP هست. نقدهای کلان هم بهش هست (مثلاً‌ این‌که همهٔ ابعاد توسعه پایدار رو پوشش نمی‌ده). با این حال، هنوز یکی از بهترین معیارهاییه که ما برای سنجش اندازهٔ اقتصاد یک کشور داریم. به همین علت، هنوز توی دنیا ازش استفاده می‌شه و کشورها بهش توجه دارن.

      بنابراین، به این نگاه نکن که اگر در Micro-scale نگاه کنی، می‌تونی یه باگ‌هایی پیدا کنی. مثل مثال آرایشگر. اما در سطح کلان، واقعاً منعکس‌کنندهٔ‌ اتفاق‌های مهمی در اقتصاده.

      اقتصاد با تولید (کالا / خدمت) معنا پیدا می‌کنه. و معامله و گردش مالی،‌ یکی از معیارهای مهم تولیده.
      فرض کن یه روستا وجود داشته باشه که هر کسی گاو و گوسفند خودش رو داره و تخم مرغ‌های خودش رو می‌خوره. و هیچ‌کس با کس دیگه‌ای کاری نداره. در این روستا «زندگی» وجود داره. اما «اقتصاد» به معنای امروزیش وجود نداره.
      ‌اما حالا فرض کن در همین روستا، X ریال پول دست خانواده اوله. X ریال هم دست خانوادهٔ دوم. حالا فرض کن خانوادهٔ اول میاد X ریال میده به خانوادهٔ دوم و گوشت می‌خره. خانوادهٔ دوم اون X ریال رو می‌گیره و میده خانواده اول ازشون سیب‌زمینی می‌خره.

      در پایان دوباره دست هر دو نفر X ریال هست. اما این دو روستا مثل هم نیستن. در روستای دوم «اقتصاد به معنای مدرن» وجود داره و ۲X تراکش انجام شده. در روستای اول یه سری گاو و مرغ و آدم داریم که دارن قاطی همدیگه زندگی می‌کنن.

  • محمدرضا محمودی گفت:

    محمدرضا جان سلام.

    امیدوارم که خوب و سلامت باشی.

    یک موردی رو میخواستم اشاره کنم که به استارتاپ‌ها مرتبط نیست ولی به اون موضوع محدودیت‌های برون‌زاد ربط پیدا میکنه.

    اخیرا دسترسی به اطلاعات و ابزارها تا حدی ساده‌تر از گذشته شده و ما هم به همون سرعتی که یک فرد در آمریکا از ابزارهای هوش مصنوعی استفاده میکنه، به این ابزارها – حالا با یک سری ترفند و دور زدن – دسترسی پیدا کرده‌ایم. این دسترسی و البته ظرفیت‌های انسانی که در ایران هست گاهی باعث یک توهمی در مدیران سازمان‌های بزرگ میشه که فکر میکنند به همون سرعتی که تکنولوژی – مخصوصا از جنس تحول آفرینش – داره در تار و پود پیشروترین شرکت‌های دنیا نفوذ میکنه و جای خودش پیدا میکنه، ما هم می‌تونیم با همون سرعت و دقت این کارو بکنیم. 

    فرض کنیم که اگر هدف شوآف نباشه – به خصوص وقتی از نفوذ هوش مصنوعی در سازمان صحبت می‌کنیم – معمولا هدفمون افزایش بهره‌وری هست. حالا در فضایی که ما به جدول قطعی برق نمیتونیم اعتماد کنیم، صرفا اگر دسترسی به یک تکنولوژی داشته باشیم – که در دسترسی به همون و زیرساخت‌هاش هم کلی مناقشه و تحریم و … هست – میشه پا به پای اون شرکت‌ها که تو آمریکا و چین و کشورهای توسعه یافته هستند پیش بریم و میوه این فناوری‌ها رو بچشیم؟ من که بعید میدونم. 

    در همون آمریکا که این فناوری‌ها متولد میشن، رشد می‌کنند و به بلوغ می‌رسند به این نتیجه رسیده‌اند که به زیرساخت‌های بیشتری مخصوصا در حوزه انرژی نیاز دارند. (+) حالا اینجا که ما مشکل برق داریم چطوری میتونیم عملیات روزمره پتروشیمی‌هامون رو در حداکثر ظرفیت به جلو ببریم چه برسه پیاده‌سازی فناوری اونم از نوع تحولی‌اش.

    حالا اگه کمتر بخوام نق بزنم، بهتر نیست دولت (حاکمیت در واقع) تمرکزش رو بذاره رو توسعه این زیرساخت‌ها که قابل اجتناب نیستند و اون بخش ایده‌پردازی و کارآفرینی در شرایط ابهام، خلق ارزش اقتصادی و کلا بازی در این زمین رو تا جای ممکن به بخش خصوصی واگذار کنیم. اینطوری خود بازار پی به ارزش ایده‌ها و شرکت‌ها و فرایندها میبره و خودش تصمیم میگیره.

  • مرتضی جاوید گفت:

    سوالی که ذهنم رو مشغول کرده اینه که

    توی این شرایط خاص اقتصاد و بازار سرمایه کشورمون، با این ذهنیت‌ها و سازوکارهایی که جا افتاده، چطوری می‌تونیم یه مدل یا چارچوب طراحی کنیم برای «ارزش‌گذاری آینده‌محور استارتاپ‌ها» که فقط و فقط دنبال سود کوتاه‌مدت نباشه، بلکه بتونه چیزایی مثل ارزش پلتفرمی، سرمایه اجتماعی، نوآوری بلندمدت و تاب‌آوری رو هم داخل بازی بیاره، اونم طوری که برای نهادهای نظارتی، سرمایه‌گذارها و حتی افکار عمومی قابل فهم و پذیرفتنی باشه؟

  • سجاد رحیمی مدیسه گفت:

    بحث بسیار به‌جایی را مطرح کردید جناب مهندس شعبانعلی. به نظر می‌رسد این گفت‌وگو در واقع برخورد دو پارادایم متفاوت است:
    ۱) نگاه سنتی به ارزش‌گذاری که بر سودآوری کوتاه‌مدت و دارایی‌های ملموس تمرکز دارد.
    ۲) نگاه استارتاپی که بر رشد، مقیاس‌پذیری و ارزش آتی تأکید می‌کند.

    من یک سؤال جدی برایم پیش آمد: آیا به نظر شما بازار سرمایه ایران از نظر بلوغ نهادی و حضور سرمایه‌گذاران نهادی (مثل صندوق‌های سرمایه‌گذاری خطرپذیر) آماده پذیرش این نگاه آینده‌نگر هست؟ یا اینکه ممکن است این شکاف دیدگاه‌ها به نوسانات غیرمنطقی در قیمت‌گذاری سهام این شرکت‌ها منجر شود؟

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser