فصل زمستان، دوباره آتش سوزی در مدارس کشور را به مجموعه اخبار روز کشور افزوده است.
عکس العملها به این خبرها بسیار متفاوت است:
برخی، بی صدا از کنار این خبرها گذشتند.
برخی، از اینها سوژه هایی داغ ساختند برای افزایش مخاطب و تیراژ.
برخی، انتشار این نوع اخبار را یک «بازی سیاسی» خواندند.
برخی نیز، برای اعلام نهایت همدردی، انگشتی به کلیک تکان دادند و در فیس بوک، عکسهای قربانیان را لایک و شیر کردند.
واقعیت اما دردناک تر است.
شاید تصویر کودکان سوخته، لحظه ای احساس ما را بر انگیزاند اما
تصویر رویاهای سوخته صدها هزار کودک دیگر در جامعه ما، درناک تر و سهمگین تر است.
حرفم از سیاست نیست. از مذهب هم نیست.
حرفم از فرهنگی است و از جامعه ای، که «تخصیص بهینه منابع» را نمیداند.
اقتصاد و استراتژی به ما می آموزند که رمز رشد در دنیای امروز، «بیشتر داشتن» نیست. بلکه «چگونه صرف کردن داشته ها»ست.
ما در تمام لایه های زندگی خود در این جامعه، داشته هایمان را بدون تحلیل، هزینه میکنیم.
اقتصاد دانها سالهاست مفهوم «هزینه فرصت» را جایگزین «ارزش نتیجه» نموده اند.
مهم نیست که ارزش «مدرک دکترا» چقدر است، مهم این است که این زمان را میشد برای چه کاری هزینه کرد؟
مهم نیست که ارزش یک «سفر حج» چقدر است، مهم این است که این پول را میشد برای چه کاری هزینه کرد؟
مهم نیست که ارزش یک «اتوبان» چقدر است. مهم این است که این سرمایه را میشد کجا هزینه کرد؟
ساده انگارانه است اگر دولت را متهم کنیم: به خاطر بودجه هایی که درست صرف نشد و کودکانمان را سوزاند.
ریشه این زخم عمیق تر است. این درخت جهنمی در خانه های ما و در ذهن تک تک ما ریشه دارد.
به «ارزش نتیجه» نگاه میکنیم، اما به «هزینه فرصت» هرگز!
سوختن عزیزترین دردانه های این کشور، تنها میوه ای از این درخت جهنمی است. درختی که آتشش تمام آینده یک ملت را به کام خویش کشیده است…
پی نوشت نامربوط: میگویند حسنات الابرار، سیئات المقربین. گاه نیکیهای کوچک انسانهای معمولی، برای انسانهای بزرگ گناه است. این روزها گاه احساس میکنم اطعام محرم، حج خانه خداوند، ضریح امام مظلوم، همه و همه، حسنات الابرار هستند…
🙁
🙁
هیچ چیز جای درد دختر کوچکی که صورتش معصومش در آتش میسوزه رو نمیتونه جبران کنه و نگرانی از اینکه جای سوختگی روی صورتش بمونه
احساس ناراحتی و غمی که توی چهره مادراشون بود دل آدمو آتیش میزنه
هواپیماهامون سقوط میکنن ،جاده هامون بی تصادف نیستن،زلزله با هر ریشتر کمی هم بیاد خونه هامون رو ویران میکنه،اتفاقهای زمستان هم در عرض چند ماه غوغا میکنه،البته اینا به ذهنم رسید وگرنه برا خودمون رکورد میزنیم.
نمیدونم به چنین سرنوشتهایی که میاد سراغمون چه میشه گفت……
یه صحنه هایی هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشن
منم هیچوقت اون لحظه هایی که جلوی چشمام یه آدمی که سرتاپاش آتیشه و داره داد میزنه که سوختم یادم نمیره
چهارم دبستان بودم
کلاسمونو با یه بخاری نفتی کوچولو گرم نگه میداشتیم
و طبق یه تراژدی تکراری،نفتش ریخت کف کلاس و گر گرفت
بابای مدرسه دوید تو کلاس و بخاری رو با دستاش برداشت و انداخت تو حیاط
وقتی میشنوم یه مدرسه ای همچین اتفاقی براش میفته،تک تک اون لحظه ها میاد جلوی چشمام و منو آتیش میزنه
تاکی آخه..
سلام محمدرضا
آری آری اینچنین است …
و من در شک و تردیدم که کسی که این اولویت ها رو درک نمیکنه و در مصاف خوب و خوب تر ، خوب رو انتخاب میکنه و درمصاف بد و بدتر، بدتر رو انتخاب میکنه ، لفظ « عاقل » رو به کار ببرم .
{هزینه ی فرصت} اصلاح را از خودمان شروع کنیم پولی که هزینه می کنیم برای رفتن به مالزی انتالیا تایلند ارمنستان یا خرید یک ساعت مچی ۲۰میلیون تومانی یا یک جهاز ۹۰میلیونی برای خانه ای ۷۰ متری یا ۱۵۰میلیون هزینه برای یک شب جشن یا خرید ماشینی ۱میلیاردتومانی خانه هایی که شیرالاتشان از طلا ساخته شده و صرف شام ۵۰۰هزار تومانی از همه دردناک تر به رخ کشیدن اینها به دیگرانی که در خواب هم ….. می دانیم بدون همه ی اینها هم می توان در رفاه بود این هزینه ها گاهی دردی از ما دوا نمی کند ولی درمان بسیاری از دردهای دیگران هست شاید اگر همه ی ماماهی ۲۰درصد درامدمان را کمک به تولید ومحرومان کنیم بخش اعظمی از فقر مادی جامعه رفع شود ولی انچه حال مرا دگرگون می کند فقر معنوی جامعه است که مستتر هست واندکی به ان توجه دارند ودغدغه نیست این پارادوکس های زیادی که در جامعه می بینیم حاکی از بیماری عمیقی هست که اوت کرده وخروار خروار انسان هارا به
دنبال نیستی و پوچی می کشاند
یه خاطره:چندسال پیش به اصرار یکی از دوستانم به هیئتی رفتم شب عاشورا بود می دیدم که شیون وزاری می کنند ولی حسی در من ایجاد نمی شد تا اینکه یادم نیست چه شد بغضم ترکید و اشکی ریختم که سابقه نداشت از فردای ان روز محبت این خاندان در دلم رخنه کرد تا جایی که من که ادم گوشه گیری بودم به هر کسی می رسیدم دوست داشتم کمکش کنم تا حتی خوب شدن جوش های صورت هم کلاسیم برایم دغدغه شده بود وقتی خونه می امدم نمی گذاشتم کسی دست به چیزی بزند و بار همه را تا حدودی به دوش خود می کشیدم عجیب تغییر کرده بودم تا جایی که برادرم می گفت تو قصد فریب مارا داری از ان شب چند سال است که می گذرد به حرارت اول نیستم ولی انگار قوه ای در من بیدار شده با دیدن تصویری از کوکان گرسنه یا مظلومان اشک در چشمانم حلقه می زند که این از من بعید بود حال با دیدن مهر نمازی یا پرچمی یا گنبد حرمش یا شنیدن نامش یادش می افتم و حالم را بهتر می کند تنها چیزی است که تسکینم می دهد و استوارم می کند
سلام
بهتره اين شعر رو به كودكانمون آموزش بديم
باز آتش با زبانه
با گدازه ي فراوان
ميخورد بر جان خسته
يادم آيد روز آتش
چرخش يك روز ديرين
زشت و سهمگين
توي روياهاي شيرين
كودكي ده ساله بودم
پيش چشم مرد فردا
زندگاني
نيست زيبا
نيست زيبا
نيست زيبا
چیزی که اینجا ارزش نداره انسان هستش.
کاش یکم چشمهامون باز میشد
میدونید درد من چیه…
دردم از انسانهایی است که پای صحبت و کلاسشان میشینم و به آنها اعتقاد دارم اما از من میخواهند با شرایط کنار بیایم. این برای من یک فاجعه است دیدن تمام مسائلی که میشد راه حل عاقلانه ای را داشته باشند اما یکسری افراد که بدون کمترین آگاهی سکاندار عرصه ها هستند و دهشتناکتر از همه اینکه سرنوشت خیلی ها را رقم میزنند.ایا سکوت جایز است…
می دونی چقدر تلخه توی هر آینه ای که نگاه کنی ردپای خودت رو ببینی؟؟؟؟
محمد رضا می دونی میمون رو چه جوری شکار می کنن؟؟؟ اگر نمیدونی یه سرچی بزن اونوقت می فهمی که حسنات ابرار برای چی در دستان ماست….
محمد رضا گل فقط این منبع این نوشته حسنات الابرار سیئات المقربین میگی از کجاست؟ با تشکر
جای تاسفه…..
خیلی وقتها به مردمی که کنارم هستند فکر می کنم….به بی غیرتی و نادونیشون…..به حماقت و جهلی که هر روز داره بیشتر می شه…..وقتی می دیدم که به خاطر ضریح ۱ امام اونقدر بد بختانه رفتار می کنند….وقتی اصلا نمیگن که این و هزاران هزینه دیگه از کجا میادو برای چی؟؟؟؟؟……..
کلا هنگم از این آدما که بد بختی و جهلشون داره سر به بالای فلک می زنه….الان حدود ۱ ماه از خونه بیرون نرفتم…..از دیدن رنج دیگران داغونم…..از دیدن مردی که با سنی بالای ۶۰…با چند لنگه جوراب تو مترو با نگاهی پر از درموندگی میگه خانم ۱ جوراب میخری….و خیلی آدم ها و این خبر هایی که بعضی وقتها می فهمیم و خیلی های دیگ رو نمی گزارن که بفهمیم…..داغونم……
کاش ایرانی نبودم…….یا حداقل الان نبودم…..دلم خیلی گرفته…
ببخشید اگه خیلی بی ربط بود…
راست گفتید،این واقعه آتشی بود به جان همه ی ما.
عکس پروفایل ها تغییر کرده ، خیلی ها تسلیت میگن ،خیلی ها به خاطر این واقعه عصبانی اند که چرا باید این اتفاق پیش بیاد و …
تمام این احساسات ستودنی اند،همین که هنوز خدای درون تک تک ما زنده است که با پیش آمدن چنین وقایعی اشک در چشمانمون حلقه ببنده ،یعنی خیلی از مرگ انسانیت فاصله داریم.
این اتفاق درد داشت ،اما درد اینجاست که این درد رو نمیشه حالی کرد.
حالی به تمام کسانی که باید بفهمند،نه کسانی که فکر میکنیم مقصر اند.درسته که مقصر اصلی نیستیم ،اما بی تقصیر هم نیستیم!!!!
چند نفر از ماهایی که گریه کردیم،به همه فحش دادیم،عصبانی شدیم ،به همه گفتیم که چی به سر بچه هامون اومده و … حتی حتی حتی ۱۰۰۰ تومن برای کمک هزینه ی بیمارستان یا جراحی این عزیزانمون کنار گذاشتیم،کدوم یکی از ماها با حتی یه لبخندمون باعث یه مرهم موقت روی زخم پدر و مادر این بچه ها شدیم؟؟؟؟
متاسفانه خیلی هامون.
سوختن این بچه ها درد اشکار است وبر باد رفتن رویاهای مردمان این سرزمین درد خاموش به قول خواجوی کرمانی
من نگویم که به حرف دل من گوش کنید
بهتر این است ایسن قصه فراموش کنید
عاشقان بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست این زمزمه خاموش کنیم
رفتن حج اطعام محرم باید باشه و کاریش نمیشه کرد
شاید بزرگترین درد در بعضی موارد این باشه که فردی جایی باشه که دانش و صلاحیت بودن در اونجا رو نداشته باشه
سلام به دوستان
بايد بگم بيشتر از مطلب پي نوشتش به دلم نشست. همه مون از اون حادثه ي دلخراش ناراحت شديم. ولي بعضي كاراي خوب آدم رو اذيت ميكنه. من حس ميكنم يه جور بت پرستي مدرن هستش.
یاد ترانه یاس افتادم:
…از چی بگم برات؟ شاید قصه دوست داری
مثل قصّهٔ اون همکلاسیان روستایی
اگه قصّه تلخه گناه واقعیت
داستان نرگس و گلهای باغ میهن
که نشستن با صد چرا و افسوس کاشکی
یه بخاری جای چراغ نفت سوز داشتیم
چراغ افتاد توی کلاس و گور گرفت
آتشی که پوست بچهها رو مثل گرگ گرفت
یه طفل معصوم با داد و فریاد گفت زود
بدوین سمت در ولی در هم قفل بود
چشمام خشک شد یه کم بهم اشک بده ایزد
این بچهها با کدوم دست مشق بنویسن؟
کودکی مرد در راه کلاسیکه
سوخت و منتظر یه جراح پلاستیکه
…
زیبا
جانا سخن از زبان ما میگویی
با اجازتون مطلب رو از طریق میل با ذکر عنوان سایت در چرخه میاندازم شاید وجدانهای خفته ما بیدار شود
چه میشه گفت؟؟؟چه میشه کرد؟؟؟
جای تاسفه واقعا
ماهمه چی رو اشتباه میگیریم
کاری که نباید بکنیم ومیکنیم و دم ازمومن بودن میزنیم..
خيلي دلم ميخواد به اين آقاي حاجي بابايي بگم كه اگه بچه خودت ميون اين بچه ها بود چه حالي ميشدي؟؟؟
اونوقت هم وقتي بهت ميگفتن استعفا بده پوزخند ميزدي؟؟؟
اینروزا تو این شهر چه خبره………..
یه عده تو آتیش می سوزن
یه عده از سرما می سوزن
یه عده از فقر می سوزن
یه عده از جهل می سوزن
یه عده از سکوت می سوزن
یه عده از ترس می سوزن
یه عده از حرص می سوزن
یه عده از …………………
همه دارن می سوزن و می سازن!!!
اون شعر چی بود؟؟؟
دوباره می سوزمت وطن؟؟!!!!
رضا مولایی
اینو نگاه کن :
احمد خاتمی امام جمعه تهران: مصدومان حادثه آتش سوزی دبستان بر روی تخت چرا بی حجاب هستند!!!!!
.
یکی بود یکی نبود. بخاری نفتی ای بود. گُر گرفت. دختری سوخت. دختری مرد… و مردم به خوبی و خوشی در کنار یکدیگر زندگی کردند…
.
با پانوشتت کاملا موافقم ….
و ازین جریان واقعا ناراحت میشم که وقتی این جریانو بهشون میگی قاطی میکنن که هر چیزی سرجای خودش و ….
کاش میشد گفت اون چیزایی رو که با خوندن مطلبت به ذهن میرسه و دلمون حسابی به خاطرش میگیره اما وقتی گوشی برای شنیدن نیست گفتن بی فایده ست این اولین بار نبود و اخرین بار هم نخواهد بود فقط افسوس که برای قلم بدست گرفتن چه بهایی باید پرداخت در این…
گریه ام گرفته – دلم آتش گرفته
دستان کوچکم توانای یاری رساندن نیست …
به جز اینکه بنویسم هم وطنم
من هم آتش گرفتن دستانی که دیگر یارای گرفتن قلم ندارد ناراحت شدم
سوختن رویاهایتان دلم را ریش کرده
زخمی شدن صورت زیبایتان اندوهی بر دلم به جا گذاشت که مرهمی بر آن نمی بینم
پی نوشت نامربوطتت خیلی مربوط بود اگر بدانیم …