مقدمه منهای یک: از بس که نوشتهام خسته شدهام. اما باز هم چون ظاهراً تعداد کسانی که هنوز نفهمیدهاند و به نظر نمیآید که هرگز بفهمند، زیاد است، باید تکرار کنم آنچه اینجا مینویسم نظرات شخصی بنده است و هیچ ارزش دیگری ندارد!
مقدمه صفر: دیروز در هواپیما – وقتی که از ابزارهای ارتباطی و دوستان و آشنایان منفصل میشوم و فرصتی برای فکر کردن پیدا میشود – با خودم فکر میکردم که جایی که امروز هستم حاصل کدام ویژگیهای من است و اگر جای بهتری نیستم، حاصل کدام ویژگیهاست. فهرست بلندبالایی نوشتم.
ویژگیهای بد زیاد داشتم. مثلاً ترس از فرایندهای طولانی اداری. من اصلاً از فرم و نامه و رفتن از این اتاق به آن اتاق میترسم. به خاطر این هم، خیلی ضرر کردهام. حاضر نشدهام بروکراسی دنیا را بفهمم.
یادم میآید که قدیمها چند بار برای استخدام به شرکتهای خیلی معتبر رفتم و شرایط استخدام آنها را هم داشتم. اما وقتی دیدم که فرم استخدام طولانی است و یک عالمه سوال و تست و … آنجاست، خیلی آرام به بهانهای، بیرون آمدم و هرگز به آنجا برنگشتم. ویزا گرفتن را هرگز دوست نداشتهام. هر وقت رابطهام با سفارتی خوب بوده و خودشان کمک کردهاند و ویزا صادر کردهاند تشکر کردهام و گرفتهام. اما هر وقت باید میرفتم و چند صفحه فرم پر میکردم و گردن کنار سفارت کج میکردم، کلاً از مسافرت به آن کشور صرف نظر کردهام. کشورهای متعددی در دنیا هست که میتوانستم بروم و دوست دارم بروم و آرزو دارم بروم، اما چون فرم طولانی دارد و بعدش هم باید مراجعه حضوری داشته باشم و در صف بایستم، نرفتهام! وام هم به همین دلیل نگرفتهام و هزار کار دیگر که میشد انجام بدهم و ندادهام!
فکر میکنم اگر خداوند در ورودی بهشت، یک فرم چهار صفحهای ثبت مشخصات بگذارد، خودم بدون فوت وقت، مسیر جهنم را انتخاب میکنم! (همین یک آی دی بپرسند و یک پسوورد. راهمان بدهند. مگر چه میشود؟!). شناخت من از بندگان خداوند مرا به این نتیجه رسانده که اگر آن دنیا هم مثل این دنیا باشد، احتمالاً بهشت فرایند پیچیدهای دارد. فرمهای طولانی. قواعد خاص پر کردن. رسمالخط خاصی که اگر اشتباه کنیم پذیرش نمیشویم و هزار پیچیدگی دیگر. فکر میکنم جهنم باید راحتتر باشد.
یک مقدمهی صفر دیگر: ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچکس و اساساً نظر مردم را جدی نمیگیرم.
بر این باورم که کسی که حرف همهی مردم را جدی بگیرد، به همان جایی میرسد که همهی مردم رسیدهاند: هیچ جا!
باید تا هجده سالگی درس بخواند و معدل بالا بیاورد. تا مردم در مهمانیها به او لبخند بزنند و خوشحال شوند.
باید به بهترین دانشگاه و بهترین رشته برود تا مردم به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم احساس پیشرفت کند.
باید ازدواج کند. تا مردم بگویند زندگی خانوادگی خوبی دارد و به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم حالش خوب باشد.
باید هر روز به موقع سر کار برود و به موقع به خانه بیاید تا مردم بگویند زندگی متعادلی دارد و لبخند بزنند و …
باید فرزنددار شود. تا مردم بگویند که کانون خانوادهی آنها گرم است و یک خانوادهای دارند که همه حسرتش را میخورند.
و حالا خودش، با حسرت بنشیند و در ذهنش، از روزهای خوب و زندگی خوب، فانتزی بسازد و به مردم لبخند بزند!
احتمالاً همان «مردم» که الان نوشته من را میخوانند، میگویند: اینطوری که پیشرفت نمیکنی! اینطوری که رشد نمیکنی و اصلاح نمیشوی! و من هم همیشه جوابم این است که اصلاح شده و رشد کرده و پیشرفت کردهی شما را دیدهام. ارزانی خودتان. من همین نوع اصلاح نشده و پیشرفت نکرده و رشد نکردهی خودم را ترجیح میدهم!
بر این باورم که همهی بزرگانی که در تاریخ تحولی ایجاد کردهاند، مردم را به هیچ چیز حساب نمیکردهاند! آنقدر ادامه دادهاند تا مردم مجبور شدهاند آنها را به چیزی حساب کنند.
نیوتون تمام آن سالها که در خانهاش کیمیاگری میکرد و مردم به او میخندیدند، هیچکس را جدی نگرفت. کیمیاگری سادهاندیشی بود و رفتارش بینتیجه. اما در حاشیهی همان کارها بود که تصادفاً فرمولهای امروز او هم خلق شدند.
بعید است زمانی که ادیسون برای هزارمین بار تلاش میکرد چیزی شبیه لامپ بسازد، مردم او را تشویق کرده باشند. احتمالاً همه گفتهاند او احمق است و او به کار خود ادامه داده است.
بعید است وقتی دکتر حسابی شبانهروزی درس میخواند و مطالعه میکرد، بقیه تشویقش کرده باشند. احتمالاً برایش از «تعادل در زندگی» گفتهاند و اینکه یک مدرک تحصیلی کافی است و بقیهاش را صرف زندگی روزمرهات و بهبود وضع مالیات کن.
بعید است این نسل دانشگاه رها کردهای که دنیای فنآوری امروز را خلق کردهاند، در زمان ترک دانشگاه، با تشویق مردم مواجه شده باشند!
آنهایی که مردم را جدی گرفتهاند جوانان خوبی شدهاند که اگر پسر هستند فقط به درد «دامادی» میخوردهاند و اگر دختر هستند، «عروسی» شدهاند که افتخار تمام فامیل هستند و احتمالاً کارکرد اصلیشان در عالم هستی، «عروسی و دامادی کردن» است!
مقدمه اول – در میان مهارتها و ویژگیهای مثبت خودم، «فکر میکنم» مهارت یادگیری یکی از مهمترینها باشد. احتمالاً میگویید کسی که «انتقادناپذیری» را افتخار خودش میداند، با اولین مفهوم یادگیری که بازخورد است، مشکل دارد. پس چگونه میشود یاد بگیرد؟
مقدمهام طولانی شد، در آینده نزدیک راجع به مهارت یادگیری (آنطور که من میفهمم) بیشتر مینویسم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سلام !
خوبی ؟!….نه دکتر نیستم !
یه یه هفته ای هست با بلاگتون آشنا شدم تا صفحه ۳۰ که خوندم اثری واضح! ازش ندیدم که !!
ازدواج و میگم !….شما ازدواج کردین !؟
چیه ؟! …. حتما که نباید کامنتم در مورد همین پست باشه ! …. دارم متفاوت فکر میکنم دیگه خخخ
نه حالا خدایی ازدواج کردین ؟! …. علت سوالم یکم فرق داره با فضولی !!
دوسم نداشتی نگین ! 🙂
…..
زیاد هم خواندی!!!
پاسخت در مقدمه صفر دیگر است و باید سوم!
.
.
.
این خانه دیوار نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما قصد ازدواج داری؟
استاد مقدمه صفرو خیلی دوست داشتم! به قول چه گوارا! من چیزی را میخواهم که به التماس نیالوده باشد!
واقعا من دوست دارم تلاش رو جایگزین منت و التماس کنم:)
لطفا این آینده که گفتید خیلی خیلی نزدیک باشه…
سلام
در مورد اون جهنم و بهشتی که فرمودید یک فیلم کوتاه هست که بازیگر اون از نظم حسابی متنفره. شنیده که هر کسی که خودکشی کنه میره جهنم و شنیده که بهشت جای خیلی خوبیه و تمام ارزش هایی که توی جامعه وجود داره به طور کامل وجود داره. اون هم خودکشی می کنه که توی بهشتی که احتمالاً منظمه نره و بره جهنم. وقتی خودکشی می کنه خدا اونو میفرسته جهنم! و توی جهنم یه جایی قرار میگیره که هر چقدر دست میزنه به بی نظمی همه چیز برمیگرده سر جاش و کاملاً منظم میشه!
فکر می کنم بهشت شما یه جای حتی بدون یوزر و پسوورد باشه.
سجاد جان سلام
کاش لینکش رو هم میگذاشتی دوست من
ارادتمند – هومن کلبادی
درود بر شما
سعی کردم پیدا کنم ولی نتونستم
اگر پیدا کردم حتماً براتون ایمیل می کنم و توی کامنت ها هم میذارم
حرفاتون مث همیشه بسیار تاثیرگذاره ،
شما برعکس همیشه این دفعه خیلی قطعی صحبت کردین .
نمی دونم ولی برای من :
من واقعاً نمی دونم که آیا همهی بزرگانی که در تاریخ تحولی ایجاد کردهاند، مردم را به هیچ چیز حساب نمیکردهاند.
من واقعاً نمی دونم که وظیفه و کارکرد اصلیما در عالم هستی، شاید همون عروسی و دامادی کردن ساده نباشه .
سلام
یادگیری یه فرآیند جالبه و پیشنهاد میدم مقاله زیر رو بخونید، تحقیقات میگه با ۱۰۰۰۰ ساعت تمرین تو هرکاری میشه موفق شد اما بعدش نقیضشو پیدا کردن، خلاصه بهتره خودتون بخونین
http://1pezeshk.com/archives/2014/10/10000-hour-rule.html
این قانون میگه با ده هزار ساعت میشه به متخصص سطح جهانی تبدیل شد(مثلا قهرمان المپیک ، یکی از بهترین
پیانیستهای جهان یا استاد هاروارد)
سوبرداشتهای عجیبی از این قاعده ۱۰هزار ساعت شده است که به دلیل نداشتن تسلط نمیخام واردش بشم.
کتاب The First 20 Hours از جاش کافمن (یکی از نوسینده های مورد علاقه م و نویسنده کتاب فوق العاده The Personal MBA) رو توصیه می کنم کسایی که به این مباحث علاقه دارند، بخونند(یا حداقل اول سخنرانی تد جاش کافمن رو ببیند).
سلام مطلب جالبیه و به نظرم نو
یعنی با فکرهای قبلی من متفاوت هست
کتاب the first 20 hours را از کجا می توان تهیه نمود؟؟؟؟
سایت اختصاصی کتاب:
http://first20hours.com/
دانلود pdf:
http://libgen.in/get.php?md5=0cb8beaa791231eede2af6f1d64c44be
دانلود کتاب صوتی:
https://kickass.so/the-first-20-hours-t7685931.html
در مورد فروش و موفقیت این کتاب:
Instant International Bestseller!
Top 3 Audible.com Bestseller
#۱ in Business Skills on Amazon.com
#۱ in Business Self-Improvement on Amazon.com
#۱ in Educational Psychology on Amazon.com
#۱ in Personal Transformation on Amazon.com
#۱ in Self Development on Audible.com
سعيدجان ممنون
پيشنهاد ارزشمندى بود
عالی عالی
منتظریم بشدت
دیدگاه امروز مردم ما، دیدگاه کمال گرایی یا انسان کامل است. یعنی همه انسانهای باید پله های موفقیت را در حد کمال و زمان مناسب طی کنند. هر انسانی که این ترتیب را به هم می زند، انسان ناقص بوده و نیاز به توصیه و نصیحت دارد تا به مسیر اصلی برگردد. شاید این ناشی از فرهنگ شرق است. امیر مهرانی عزیز یک بار می گفتند در فرهنگ شرق همیشه داستان های انسانهای کامل وجود داشته، اینها کسانی بودند که الگو و آرزوی مردم بودند. مثل رستم در فرهنگ ما و سامورایی ها در فرهنگ ژاپن یا پیامبر در قلمروی اسلامی. من خودم نه موفق کمال گرایی هستم و نه مخالف ولی می دانم مشکلات امروز کشور ما ناشی از تداخل دو فرهنگ ایرانی (شرقی) و دیگر فرهنگ هاست. جوان هایی با فرهنگ متضاد با فرهنگ پدرها و مادر ها، مردمی با فرهنگ متضاد با کارگزاران آنها و به قول محمد رضا عزیز، زندگی با یک فرهنگ فردی در جامعه ای با فرهنگ جمعی.
سلام محمد رضا جان
این تفکر عمده کسانیه که بدنبال ایجاد آثاری ماندگار بودند و غیر از این هم اگر فکر کنند به جایی نمی رسند معمولا کسانی که به دنبال خوب بودن و تایید دیگران هستند زود ارضا می شوند و به دنبال چیزهایی می روند که آنها دوست دارند و پس از تایید آنها بدنبال چیز دیگری نمی روند خیلی چیزها هستند که آدم رو ارضا می کنند و مغز هم از اونها لذت می بره
بعضی ها هم از لذت دیگران لذت می برند مثلا من بچه خوبی هستم و از اینکه پدر و مادرم خوشحالن لذت می برم .
ارزش ها هم به نظر من درجه بندی دارند در یک درجه, ارزش و در درجه دیگر ارزش به حساب نمیاد.
در مجله متمم و اینستاگرام نوشته بودی که اول آدم سبک زندگی رو انتخاب کنه بعد بدنبال شریک باشه فکر می کنم الان انتخاب همین سبک زندگی برای آدمها داره پیچیده میشه.
برای ساده کردنش باید سطح مهارتهای ما بالا بره بتونیم شجاعت و جسارت داشته باشیم و بدونیم که اومدیم زندگی کنیم و به بهترین نحو خودمون رو و خودمون رو و خودمون رو و داشته هامون رو ارائه کنیم .
تجربه بهم میگه آدمهای با هوش زیر متوسط و همین رتبه مهارتی اکثرا نمی دونن چی میخوان از این زندگی و فقط اومدن ببینن چی میشه وکلا فضا چیه برن تو همون فضا کلی هم صفا میکنن معمولا آدمها با هوش بالاتر و رتبه مهارتی بالاتر
آی حرص میخورن آی حرص میخورن
آقا موفق باشی.
با اینکه متن در کمال عصبانیت!! نوشته شده …. ولی چون واقعیته کاملاً به دلم نشست…
محمدرضا با اینکه باهات موافقم و فکر میکنم اکثر افرادی هم که میان اینجا باهات موافق باشن، چون ارزش های مشترک زیادی دارن وگرنه این همه سایت!، ولی میخوام از تعریف خودت برای موفقیت (وفق و همسوی خواسته ها) استفاده کنم و سوالی بپرسم: اینکه میگی “ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچکس و اساساً نظر مردم را جدی نمیگیرم.” درست، ولی من افراد زیادی را می بینم که اصلاً یادگیری براشون ارزش نیست، عزت نفس(با تعریفی که تو از آن داری) براشون الویت نیست. چیزهای دیگری براشون مهمه و برای بدست آوردنش هم تلاش میکنن، سیستم ارزشیشون هم ۱۸۰ درجه با سیستم ارزشی تو فرق داره، ولی خب اونا هم راضی اند. اونا هم دارن احساس میکنن که دارن پیشرفت میکنن. میشه بین پیشرفت ها تمییز و برتری قائل شد؟ جنس پیشرفت ها متفاوت نیست؟ آیا میشه گفت لزوماً نیوتن وار زندگی کردن بهتر از داشتن کانون گرم خانواده است؟!
پی نوشت: قبول دارم ارزش انسان به فهمیدن هست، ولی اگر کسی سبکی مخالف مدل ذهنی تو (که من خیلی دوسش دارم) رو داشته باشه و به همان اندازه حالش خوب باشه که حال تو خوبه چه چیزی میشه گفت؟ اصلاً چنین چیزی ممکنه؟
سلام دوست عزیز…..با خودم گفتم که ای کاش در دوران دبیرستان با کسی برخورد می کردم که این حرفها رو به من بزنه…. شاید که نه، حتما مسیرم رو عوض می کردم تا تبدیل به این آدم موفقی که الان شدم (البته از دیدگاه مردم و والدینم) نشم….کسی می شدم که الان از ته دلم حسرت می خورم که ای کاش می شدم و هیچوقت به حرف مردم اهمیت نمی دادم…
“مخالفت ورزیدن” ، “پرت رفتن” ، “ناباوریِ شادمانه و لذتِ ریشخند کردن” نشاته های سلامتند : هرچه “بی چون و چراست”، از مقوله ی بیماری است.
: نیچه
خیلی قشنگه تو کدام کتاب نیچه هست؟؟؟
محمدحسن عزیز با آرزوی موفقیت و شادکامی، کتاب ” آدمی با دیگران ” ترجمه ی ” علی عبداللهی “
سلام.
نوشته ای برای حذف شدن:
استاد عزیزم. وقتی یک پست کامل می نویسی، در به در کوچه و خیابان می شوم تا بتوانم نوشته ات را هضم کنم. هیچکس را هم در خیابان پیدا نمی کنم که به او بگویم چی از نوشته های تان خوانده ام و بفهمد چه می گویم.
وقتی وعده ی آینده برای ادامه ی پست را می دهی که دیگر داغان می شوم. من صبر دارم . خودت دیده ای که دارم. نشانی : همه ی دفعاتی که منتظر مانده ام تا ادامه بدهی، گاه ادامه داده ای و گاه نه.
من صبورم ، اما رحم داشتن هم خوب چیزی است.
لطفا زودتر ادامه اش را بنویسید که می ترسم تو کوچه پس کوچه های این پست گم شوم .
ممنون.
اتفاقا جناب داداشی، من هم می خواستم بگم خیلی منتظره ادامه ی مطلب هستم.
سلام.
یادگیری دغدغه ی منه. هم یادگیری خودم، هم یادگیری به عنوان یک موضوع عام و جهان شمول. آن قدر که در به در دنبال فضاهای متفاوت برای یادگیری استاندارد- اگر یادگیری استاندارد داشته باشد-گشته ام، اگر دنبال کیمیا بودم، موفق هم نمی شدم دست کم به اندازه ی نیوتون یا محمد زکریای رازی مشهور شده بود.
البته الان موفق شده ام و به کیمیای « متمم» دست یافته ام.
به نظرم یادگیری حد فاصل درس خواندن و با سواد شدن است.
سلام به همه.
اون -فعلا- نه نفر بالا و این -فعلا- دو نفر این پایین که منفی داده اند، بدانند که من اصلا روی منفی ها حساس نیستم .چون بعضی منفی ها بیشتر از خیلی مثبت ها خوشحالم می کنه.
حساس نیستم چون دوست شون دارم می خواهم بهشون بگم که متوجه نیستند چه کار می کنند.
من حرفی نزدم که تایید یا رد بخواد. با استاد عزیزم درد دل کردم و اشتیاقم را برای خواندن هر چه زودتر ادامه ی مطلب به ایشون اعلام کردم.
شما به اشتیاق و علاقه ی من که نمی تونید کار داشته باشید. نمی خواهید ادامه مطلب منتشر بشه بگید نمی خواهید.می خواهید متتشر بشه ولی دیر ، بنویسید لطفا دیر ادامه بدن.شما تو کوچه های روزنوشته های استاد گم نمی شید، من دخالتی می کنم؟ بذارید من گم بشم.چه کار دارید؟ هر دفعه خودم تو همین روزنوشته دوباره خودم رو پیدا کرده ام.
کسی ناراحت نشه ایشالا.فکر می کنم منفی بی دلیل به اون بیماری تاریخی ما که اسمش احتمالا باید “غر زدن” باشه بر می گرده.همون بیماری ای که هی غر می زنیم و کار دیگه ای ازمون بر نمیاد.
به خدا دوستتون دارم و متفی هاتون خوشحالم می کنه.
ببخشید.
عرض ادب.مشغول فکرهای دیگه ای هستم اما سر راه که میخوندم به نظرم رسید بهتون بگم که :
اندیشه ی مهم نبودن کامنتهای منفی همون مهم بودن کامنتهای منفی برای شماست!
سلام.
۱- ممنون که به جای کلیک کردن، چیزی نوشتی.
۲-اصلا دوست ندارم اسم من در کامنت ها- به خصوص کامنت های یک پست- هی تکرار شود ولی به همین دلیلی که ذکر خواهم کرد دوباره کامنت می نویسم.
۳- من واقعا منفی های بی توضیح- وقتی که نظریه ای نداده ام – برایم مهم نیست و موقع نوشتن هم پیش بینی می کردم که شاید به این متهم شوم که اگر مهم نیست چرا واکنش نشان می دهی.
۴- برای کامنت شما – نه خود شما- هم به همین دلیلی که دارم ذکر می کنم، جواب نوشتم: جاهایی قبل تر هم این موضوع را مطرح کرده ام که از نظر من این یک مشکل رفتاری است. نه اینکه چون من منفی گرفته ام یا کسی دیگر، واقعیت این است که معتقدم باید یاد بگیریم کجا مخالفت یا اعتراض کنیم؟ آن را چگونه نشان بدهیم؟ باید یاد بگیریم کدام شکل کار ما به یادگیری دیگران کمک می کند؟ کدام شکل رفتار برای مطرح کردن ما مهم است و کاربرد دارد؟ کدام شکل به طرف مقابل نکته ای اضافه می کند؟ و کلا نتیجه ی هر رفتاری که می کنیم چه خواهد بود؟
ببین محسن رضایی عزیز، بارها دیده ام که در یک سایت خبری نوشته اند که مثلا فردا نتایج کنکور منتشر می شود_ مثالی که قبلا جایی در همین سایت نوشته ام- یک نفر زیر آن نوشته ممنون از شما، آن کس دیگری به این تشکر منفی می دهد ، از نظر شما این آدم دنبال چیست؟ شما اسم کارش را چه می گذارید؟ در همین سایت استاد عزیزمان هم احتمالا دیده ای یک نفر کامنتی می گذارد و یکی می نویسد از توضیح شما ممنون. و یک نفر به این «ممنون» منفی می دهد. آیا به کسی ربطی دارد که یک نفر از یک نفر دیگر تشکر کرده؟
حتما اگر باز از این طرفها رد شدی و همزمان با فکرهای دیگر که مشغول شان هستی یا به تنهایی این یادداشت مرا دیدی، مجاز هستی فکر کنی و بنویسی که حتما برای من مهم بوده و هر چیز دیگر. این اجازه را من نمی دهم ، سیاستهای سایت است و حق شما.
ولی چیزی که قطعی است این است که چون خودم را در مورد ایرادات رفتاری خودم و تا حدی دیگران مسئول می دانم و ترجیح می دهم به جای غر زدن بحث کنم و اگر شد راه حل بدهم ، این کامنت را نوشتم و وقت و فضای دوستان گرانمایه ی این سایت مهم را گرفتم.
مطمئنا دیگری پاسخی و یا توضیحی در این خصوص نخواهم داد. به نظرم من سهم خودم را انجام داده ام.
ا زهمه عذر خواهی می کنم.
سلامت باشید.
عرض ادب آقای داداشی عزیز.
هرکس از زاویه خودش نگاه میکنه و مثبت یا منفی میده.
کسیکه به ممنون کسی منفی میده شاید اون لحظه “انتظار” داشته طرف به نویسنده یا…فحش بده خب دیده عکس فحش رو نوشته (که ممنون باشه!)و منفی داده.
خلاصه کنم که جواب سوالایی که پرسیدیو بگم : به قول یکی از اساتید یه سوال بی نهایت جواب غلط داره و یه جواب درست.البته اینو در مورد یه درس فیزیکی می گفت.ولی در مورد مسائل انسانی هم چیزی شبیه همینه تازه بدتر چون میشه گفت بی نهایت جواب غلط داره و بیش از یک جواب درست.من میگم وقتی اینجوره که هر کسی بر اساس ظن خودش می شه یار کسی و به قول خودم خار کسی تا بخوای جوابارو پیدا کنی(همون بی نهایت جوابو) می افتیم تو مسیری که : خیلی کارارو نکردن مهمتر از بعضی کارارو کردنه.در مدیریت زمان و رفتارو…
محسن عزیز سلام
به عنوان فردی که از نزدیک علیرضا جان رو دیدم و می شناسم ، اعتراف می کنم که براشون مهم نیست و حتی به من هم توصیه کردن که دیگه ننویس “دوست مخالف” چون همه هم خونه ای هستیم و مخالف و موافق نوشتن ، به بقیه حس بدی رو میده . من هم قلباً با علیرضا جان موافق هستم که خیلی اوقات ، منفی زدن ، پشتوانه ای منطقی و دلیلی خاص و روشن نداره و صرفاً انتقادی بی پایه هست و شاید اگه دوستان عزیزی که مخالفت می کنن ، کمی به خودشون فرصت بدن و بتونن به مطالب و حتی کامنتی که باهاش مخالفت کردن ، از دیدگاه و دریچۀ دیدگاهِ فردِ نویسندۀ اون مطلب و کامنت نگاه کنن ، شاید به این راحتی خودشون رو مجاز به یک تیک زدنِ عجولانه و بی پشتوانه (و بدونِ شرح) ندونن یا حداقل ، برای این مخالفتشون ، دلیل و توضیحی ارائه بدن .
فکر می کنم اینکه فردی کامنت میگذاره (جدا از محتوا و ارزشِ اون کامنت) و با این کار ، به نوعی حضور خودش و نظرِ خودش رو دربارۀ مطلبِ اصلی و کامنت های دوستانش ابراز می کنه (و فقط به خوندن و عبور کردن اکتفا نمی کنه و وقت میگذاره و اهمیت میده و برای خودش و دوستانش ارزش و احترام قائل میشه) و می بینه که فرد یا افرادی ، بدونِ هیچ دلیلِ موجهی (به دلیل اینکه موضع و نظرِ خودشون رو صرفاً با یک تیکِ منفی و بدون هیچ توضیحی ابراز کردن) با نظرش مخالفت کردن ، می تونه برای هر فردی ناخوشایند باشه و حسِ خوبی رو به بقیه هم انتقال نمیده .
البته اینها همش نظر شخصیِ من هست و با کمالِ میل ، پذیرایی نقدهای منصفانه و سازندۀ همۀ دوستای عزیزم هم هستم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام هومن جان مخلص.جواب آقا داداشیو نوشتم فقط خواستم عرض ادبی بکنم محضرت.
سلام اقای داداشی
ببخشید آقا علیرضا؛ 🙂
شما هم یکی از کسانی هستید که عاشقانه و پیگیر، مطالب این خونه رو هضم و جذب می کنید.
امیدوارم در عرصه هایی که حضور دارید، سبز و رویاننده باشید.
پایدار و برقرار.
سلام آقای داداشی عزیز
+انتظار ِِ آمیخته با شوق شما واسه خوندن ادامه مطالب قابل درکه.
و مطلبی که ادامه پیدا نکرد و _شاید من ندیدم_ “گشت شبانه” بود.
+سبز باشید و برقرار
سلام. آره خصوصیاتی که شما رو خاص میکنه ، همونجور که خودتونم گفتید همین دائم در حال یادگیری بودنتونه و بعلاوه سواد و بار علمی و شجاعت و اهل ریسک بودن شماست اینکه فقط برا خودتون زندگی می کنید و نه برا حرف مردم و کاری رو که خودتون دلتون میخواد انجام میدید در واقع همون با جسارت در خلاف جهت آب شنا کردن که همیشه میگید. قطعا هزینه ی سنگینیم دادین. البته همه ی اینا بعد از هوش و استعداد ژنتیکی شماست میدونید که. ولی من حرف و قضاوت مردم خیلی برام مهمه و حتی جرات ندارم بپرم تو استخر شنا. همون بالا بلاتکلیف وایسادم آدمای تو استخر رو نیگا میکنم نمیدونم مثل کی باشم و حرف کی رو گوش بدم خوبه. من هدف مشخصی ندارم اصلا نمیدونم به چی علاقه دارم و تو چه کاری برم موفق ترم!