مقدمه منهای یک: از بس که نوشتهام خسته شدهام. اما باز هم چون ظاهراً تعداد کسانی که هنوز نفهمیدهاند و به نظر نمیآید که هرگز بفهمند، زیاد است، باید تکرار کنم آنچه اینجا مینویسم نظرات شخصی بنده است و هیچ ارزش دیگری ندارد!
مقدمه صفر: دیروز در هواپیما – وقتی که از ابزارهای ارتباطی و دوستان و آشنایان منفصل میشوم و فرصتی برای فکر کردن پیدا میشود – با خودم فکر میکردم که جایی که امروز هستم حاصل کدام ویژگیهای من است و اگر جای بهتری نیستم، حاصل کدام ویژگیهاست. فهرست بلندبالایی نوشتم.
ویژگیهای بد زیاد داشتم. مثلاً ترس از فرایندهای طولانی اداری. من اصلاً از فرم و نامه و رفتن از این اتاق به آن اتاق میترسم. به خاطر این هم، خیلی ضرر کردهام. حاضر نشدهام بروکراسی دنیا را بفهمم.
یادم میآید که قدیمها چند بار برای استخدام به شرکتهای خیلی معتبر رفتم و شرایط استخدام آنها را هم داشتم. اما وقتی دیدم که فرم استخدام طولانی است و یک عالمه سوال و تست و … آنجاست، خیلی آرام به بهانهای، بیرون آمدم و هرگز به آنجا برنگشتم. ویزا گرفتن را هرگز دوست نداشتهام. هر وقت رابطهام با سفارتی خوب بوده و خودشان کمک کردهاند و ویزا صادر کردهاند تشکر کردهام و گرفتهام. اما هر وقت باید میرفتم و چند صفحه فرم پر میکردم و گردن کنار سفارت کج میکردم، کلاً از مسافرت به آن کشور صرف نظر کردهام. کشورهای متعددی در دنیا هست که میتوانستم بروم و دوست دارم بروم و آرزو دارم بروم، اما چون فرم طولانی دارد و بعدش هم باید مراجعه حضوری داشته باشم و در صف بایستم، نرفتهام! وام هم به همین دلیل نگرفتهام و هزار کار دیگر که میشد انجام بدهم و ندادهام!
فکر میکنم اگر خداوند در ورودی بهشت، یک فرم چهار صفحهای ثبت مشخصات بگذارد، خودم بدون فوت وقت، مسیر جهنم را انتخاب میکنم! (همین یک آی دی بپرسند و یک پسوورد. راهمان بدهند. مگر چه میشود؟!). شناخت من از بندگان خداوند مرا به این نتیجه رسانده که اگر آن دنیا هم مثل این دنیا باشد، احتمالاً بهشت فرایند پیچیدهای دارد. فرمهای طولانی. قواعد خاص پر کردن. رسمالخط خاصی که اگر اشتباه کنیم پذیرش نمیشویم و هزار پیچیدگی دیگر. فکر میکنم جهنم باید راحتتر باشد.
یک مقدمهی صفر دیگر: ویژگی دیگری که خیلی در پیشرفت زندگی من نقش داشته، انتقادناپذیری است. خیلی خوشحالم که هرگز انتقاد هیچکس و اساساً نظر مردم را جدی نمیگیرم.
بر این باورم که کسی که حرف همهی مردم را جدی بگیرد، به همان جایی میرسد که همهی مردم رسیدهاند: هیچ جا!
باید تا هجده سالگی درس بخواند و معدل بالا بیاورد. تا مردم در مهمانیها به او لبخند بزنند و خوشحال شوند.
باید به بهترین دانشگاه و بهترین رشته برود تا مردم به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم احساس پیشرفت کند.
باید ازدواج کند. تا مردم بگویند زندگی خانوادگی خوبی دارد و به او لبخند بزنند و خوشحال شوند و او هم حالش خوب باشد.
باید هر روز به موقع سر کار برود و به موقع به خانه بیاید تا مردم بگویند زندگی متعادلی دارد و لبخند بزنند و …
باید فرزنددار شود. تا مردم بگویند که کانون خانوادهی آنها گرم است و یک خانوادهای دارند که همه حسرتش را میخورند.
و حالا خودش، با حسرت بنشیند و در ذهنش، از روزهای خوب و زندگی خوب، فانتزی بسازد و به مردم لبخند بزند!
احتمالاً همان «مردم» که الان نوشته من را میخوانند، میگویند: اینطوری که پیشرفت نمیکنی! اینطوری که رشد نمیکنی و اصلاح نمیشوی! و من هم همیشه جوابم این است که اصلاح شده و رشد کرده و پیشرفت کردهی شما را دیدهام. ارزانی خودتان. من همین نوع اصلاح نشده و پیشرفت نکرده و رشد نکردهی خودم را ترجیح میدهم!
بر این باورم که همهی بزرگانی که در تاریخ تحولی ایجاد کردهاند، مردم را به هیچ چیز حساب نمیکردهاند! آنقدر ادامه دادهاند تا مردم مجبور شدهاند آنها را به چیزی حساب کنند.
نیوتون تمام آن سالها که در خانهاش کیمیاگری میکرد و مردم به او میخندیدند، هیچکس را جدی نگرفت. کیمیاگری سادهاندیشی بود و رفتارش بینتیجه. اما در حاشیهی همان کارها بود که تصادفاً فرمولهای امروز او هم خلق شدند.
بعید است زمانی که ادیسون برای هزارمین بار تلاش میکرد چیزی شبیه لامپ بسازد، مردم او را تشویق کرده باشند. احتمالاً همه گفتهاند او احمق است و او به کار خود ادامه داده است.
بعید است وقتی دکتر حسابی شبانهروزی درس میخواند و مطالعه میکرد، بقیه تشویقش کرده باشند. احتمالاً برایش از «تعادل در زندگی» گفتهاند و اینکه یک مدرک تحصیلی کافی است و بقیهاش را صرف زندگی روزمرهات و بهبود وضع مالیات کن.
بعید است این نسل دانشگاه رها کردهای که دنیای فنآوری امروز را خلق کردهاند، در زمان ترک دانشگاه، با تشویق مردم مواجه شده باشند!
آنهایی که مردم را جدی گرفتهاند جوانان خوبی شدهاند که اگر پسر هستند فقط به درد «دامادی» میخوردهاند و اگر دختر هستند، «عروسی» شدهاند که افتخار تمام فامیل هستند و احتمالاً کارکرد اصلیشان در عالم هستی، «عروسی و دامادی کردن» است!
مقدمه اول – در میان مهارتها و ویژگیهای مثبت خودم، «فکر میکنم» مهارت یادگیری یکی از مهمترینها باشد. احتمالاً میگویید کسی که «انتقادناپذیری» را افتخار خودش میداند، با اولین مفهوم یادگیری که بازخورد است، مشکل دارد. پس چگونه میشود یاد بگیرد؟
مقدمهام طولانی شد، در آینده نزدیک راجع به مهارت یادگیری (آنطور که من میفهمم) بیشتر مینویسم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
من خودم بهشخصه خیلی از این تعریف و تمجیدها ضربه خوردهام محمدرضای عزیز.
در بسیاری از مواقع بهخاطر حس خوبی که از تعریفکردنها در من ایجاد شده، باعث شد که پیشرفت نکنم و تا حدودی بر اساس خواست و سلیقهی دیگران زندگی کنم. مشکل جایی است که تعریف و تأیید دیگران، پاداش بههمراه دارد و ما برای اینکه این پاداشها را از دست ندهیم، به دنبال آنها میرویم و یک روزی میبینی فقط برای کف و سوت بقیه زندگی کردهای. این یعنی لبخند مصنوعیِ همراه با درد جلوی حضار.
کاش زودتر قید این پاداشها را بزنیم و راه خودمان را بسازیم.
[…] کتاب نیز مرا به یاد نوشته ای از محمدرضای عزیز با عنوان درباره یادگیری: چرا یاد نمیگیریم؟ و اشاره ی او در آن نوشته به کیمیاگری نیوتون انداخت. […]
امروز داشتم سمینار انتخاب شمارو میدیدم.الان مغزم بیشتر تو مایه های عدم کامنت گزاری تکانشیه. پس سعی میکنم نگم که خیلی و فلان و بیسار.فقط بگم برای این ی ماهی که من به صورت ناگهانی با متمم آشنا شدم از شما و تیمتون تشکر کنم و یک دست میرازدی بگم.
خیلی خوبه که آدمی بتونه بین این همه آدم موفق که شما هم چندتا عتیقشو نام بردی فقط یکی رو به عنوان یک Role Model انتخاب کنه.(توهین نشه برای کلمه ی عتیقه ، چون ما بعضی وقتا خیلی پول بالای اونا میدیم که بزاریم تو دکورمون).
خلاصه پس خوبه آدم یکی را انتخاب کنه و شروع کنه به سرچ کردنش ببینه توی زندگیش چی کار کرده که موفق شده ، البته این هم کار سختی نیست فقط آدمی زاد ایرانی تا توی قضیه ای مدرک و گواهی نامه و سرتیفیکیتی نباشه سخت میره دنبالش یا اصلاً نمیره.به خاطره همینه که آدم موفق کم دیدیم.
حالا غرض از این همه دیباچه چیزی نبود جز اینکه بگم:
من توی زمان معاصر خیلی گشتم که با فرهنگ ایرانی مطابقت داشته باشه و موفق بوده باشه.(البته منکر این هم نمیشم که ممکن منابعم یا درست نبوده یا اصلاً نبوده)
آقا من اسم شمارو در روز از آدمای مختلفی شنیدم.حتی از مدیر اجراییم که شمارو سره کلاس استاد حیدری(اگر اشتباه نکنم پدر مذاکره که شما رو جای خودشون فرستاده بود سره کلاس) ملاقات کرده بود ، نمیدونم فقط چند سال پیش بوده.به این نتیجه رسیدم که آخ جون یک آدم موفق پیدا کردیم.حالا بریم سرچش کنیم ببینیم ببینیم چی میشه.
ولی متاسفانه این ذوق من حاصل فدآیند تکانشی بنده بود.تا اینکه الان این بلاگتون رو خوندم(این داستان شاید حدود یک هفته ای هست که توی ذهن من بود.) دیدم خودتون راه کاراتونو گذاشتین و درون مایع اون هم اینه که خودتون قبول دارید آدم موفق ایرانی هستید که حالا نمیگم مثل پیامبرا ولی دارید الگوهایی که انجام میدید و مطمئنید که تا حدودی جواب میده را به بقیه توصیه می کنید.
به این کاری ندارم که تعریف من شما بقیه از موفقیت چی هست ولی مهم اینه که کانسپتش به یک جا ختم میشه …پول،عشق،توجه،آسایش و چندتا دیگه از اینا.
خلاصه آقای الگو خسته نباشید ، و اینکه فیدبکتون یک سری آدم احمق نیستند که بخواید برای بار هزارم یک چیزی رو بهشون تکرار کنید بلکه آدمهای پتانسیل بالایی هستند که متاسفانه توی این برهه از زمان راه درستشونو گم کردن.