دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

پیام‌ها و پیامک‌ها | نهمین نمونه

باز هم چند جملهٔ تکراری در مقدمهٔ پیام‌ها و پیامک‌ها رو می‌نویسم و در ادامه، مجموعهٔ جدیدی از پیام‌ها رو نقل می‌کنم.

***

آن‌چه در این‌جا می‌آید، چند نمونه از پیام‌هایی است که برای دوستانم فرستاده‌ام و در آرشیو مکالمه‌های روزها و هفته‌های اخیرم یافته‌ام.

طبیعی است نمی‌خواهم و نمی‌توانم نام گیرنده و طرف گفتگو را بگویم. هم‌چنین ترجیح می‌دهم درباره‌‌ی صدر و ذیل گفتگوها هم چیزی ننویسم. اگر چه محتوای آن‌ها غالباً می‌تواند بستر بحث را مشخص کند.

جز در مواردی که اشتباه دیکته‌ای بوده یا باید نام فردی حذف می‌شده، تغییری در متن پیام‌ها نداده‌ام. بنابراین در انتخاب پیام‌ها چندان نکته‌سنجی نشده و در انتخاب کلمات هم، راحت‌تر از چارچوب متعارف روزنوشته و نیز نوشته‌هایم در شبکه‌های اجتماعی بوده‌ام. پس شما هم آن‌ها را صرفاً در حد پیام‌هایی که برای زنده نگه داشتن گفتگو میان دوستان رد و بدل می‌شوند در نظر بگیرید.

طبیعی است انتظار دارم این پیام‌ها را با قواعد سخت‌گیرانه نخوانید و با چشم خطایاب ارزیابی نکنید. این‌ها به سرعت و در لابه‌لای گفتگوهای روزمره، بدون فکر کردن جدی و عمیق و نیز بدون ویرایش نوشته شده‌اند.

ای خفتگان دقیانوسی!

بیرون آمدید.

چند سالی شهر را دیدید.

نه حرف‌هایتان خریدار داشت و نه سکه‌هایتان.

به غارتان بازگردید.

به راستی

مادران و پدران‌مان

بر کدام چراغ جادوی اشتباه دست کشیدند

که غولی چون شما از آن برآمد؟

این شعاری که اخیراً روی بیلبوردها هست رو نمی‌فهمم: «با گروه بهمن متفاوت برانید»

آخه ما سوار هلدینگ شما که نمی‌شیم. سوار خودروهاتون می‌شیم.

البته بخشی از این شعارسازی‌ها، ناشی از عدم ثبات سیاسی کشوره و

این که صنعت‌گران ما چندوقت یه بار باید با یک کشور یا شرکت جدید همکاری کنن.

اینه که نمی‌تونن روی برند محصول متمرکز بشن و مجبورن روی برند سازمانی‌شون کار کنن.

خلاصهٔ تجربهٔ کافی‌شاپ‌ نشینی این چند وقت؟

نمونه‌های زیادی از دو سه مرد کثیف با ریش و بدبو

که جلوشون یه جوون تمیز و خوش‌بو با کت‌و‌شلوار و کراوات نشسته. با هم می‌گن و می‌خندن.

این جوون‌ها معمولاً با عناوینی مثل مشاور و کارآفرین و نخبه و … توی رسانه‌ها دیده می‌شن یا قراره دیده بشن

و نقش نقاب رو برای او آدم‌های پشت ایفا می‌کنن.

«جاودانه شو. آن‌گاه بمیر.»

این جملهٔ ژان لوک‌ گدار رو از نظر زیبایی کلامی دوست دارم. مرگ رو روبه‌روی جاودانگی گذاشته، در حالی که مفهوم متضادی دارن.

در زبان روزمره، مرگ یادآور اینه که جاودانگی وجود نداره و همین جمله رو زیبا کرده.

اما در ذات این جمله چیزیه که نمی‌پسندم. در این جمله، دنیا زیادی جدی گرفته شده. دنیا ارزش تلاش برای جاودانگی نداره.

معلمی، مشاوره و نویسندگی،

مستلزم اینه که تجربه‌های زیستهٔ دیگران رو بشنوی و بدونی.

آدم‌ها به اندازه‌ای در این حرفه‌ها موفق می‌شن که افراد بیشتری حاضر باشن شخصی‌ترین مسائل کار و زندگی‌شون رو با اون‌ها در میون بذارن.

این جنس از دانسته‌ها به ذهن و زبان انسان پختگی می‌ده.

همون‌قدر که تحسین کردن هنره، پذیرفتن و مواجههٔ درست با تحسین دیگران هم هنره.

شبیه هنر هدیه گرفتن که به نظرم از هنر هدیه دادن پیچیده‌تره و ظرافت‌های بیشتری داره.

کم هستن آدم‌هایی که وقتی ازت هدیه می‌گیرن، بتونن اون‌قدر بهت حس خوب بدن که تمام فکر و ذهنت این باشه که فرصت جدیدی برای هدیه‌ای تازه پیدا کنی.

تحسین هم از همین جنسه. هدیه‌ایه که از دیگران می‌گیریم و مهمه که بلد باشیم باهاش چه‌جوری برخورد کنیم.

خوشحالم که زیباست.

چون اگر زیبا نبود، دیگه چیزی نداشت که اطرافیان بتونن تحملش کنن.

فقط حیف که زیبایی به سرعت برای آدم عادی می‌شه. اما نادانی‌ها و حماقت‌ها هیچ وقت عادی نمیشن و هر بار به اندازهٔ قبل به اطرافیان‌ فشار میارن.

ماندگارترین نوشته‌های آدم‌ها،

حرف‌ها و احساسات‌شون در قبال گذراترین اتفاق‌های زندگی‌شونه.

حداقل تجربهٔ من این بوده.

توی این ترانهٔ بلندم کن گروه دوباره

ترکیب «آخرین دیوار این کشور» رو خیلی دوست دارم.

چنین ترکیبی رو مردم کمی در جهان می‌تونن حس کنن و بفهمن.

باید کشوری رو بشناسی که زیر پای توحش در حال لگدمال شدن و نابودیه

تا بتونی به چنین ترکیبی عشق بورزی و دوستش بداری.

جورج اورول یه جا می‌گه:

«آزادی یعنی این که بتونی بگی دو بعلاوه دو میشه چهار.»

همین حد از آزادی باشه، بقیهٔ چیزها درست میشه.

واقعاً حرف درستیه. گاهی اوقات می‌بینی بدیهیاتی در همین حد، جرم محسوب می‌شه

و همین میشه شروع زوال.

افراد و سازمان‌هایی که باید حقوق بگیرن و مواظب باشن که به این جملهٔ سادهٔ درست اشاره نکنه.

حتی شاید دانشگاه‌هایی باید درست بشن که ریاضیات تازه‌ای آموزش بدن که در اون دو به‌علاوه دو رچهار نمی‌شه

حتی شاید باید با کشورهایی که فکر می‌کنن دو به علاوهٔ دو چهار میشه بجنگن

و حتی ممکنه عده‌ای مجبور بشن جان خودشون رو در مسیر این که دو به علاوهٔ دو چهار نمیشه از دست بدن.

آزادی در بیان ساده‌ترین گزاره‌های درست، می‌تونه راه رو برای بیان گزاره‌های درست پیچیده‌تر هموار کنه.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


6 نظر بر روی پست “پیام‌ها و پیامک‌ها | نهمین نمونه

  • محسن رضایی گفت:

    سلام محمدرضا جان.

    چقدر لذت بردم از حس و حال اون پرنده و مخلفاتش.موسیقیش بیشتر.

    خود همان قرائتی یه بار می گفت پیامبر گفته امت من میشن ۷۲ فرقه که همه گمراهان جز یکی و البته همه اون ۷۲ تا هم میگن اون یکی ماییم.یه بارم یه ویدیو از کمال حیدری دیدم درباره شک در تعداد رکعات که چقدر عجیب بود که حوزه برا چیا وقت می‌ذاره.در حالی که به قول خودشون می گفتن در هیچ جا نداریم که نماز رو از هرجا تموم کنی ایراد داشته باشه.

    پیام آخری با نمک بود.یه بار داشتم با یه خانم انگلیسی چت می کردم بعد وسط صحبت کاری پیش اومد رفتم و برگشتم بر وزن حال و هوای ایرانی بهش گفتم :من اومدم. و خب ترجمش به انگلیسی ضایع بود..

     

  • پیمان گفت:

    محمدرضا جان منم حرفی رو می‌نویسم که حاصل فکرهاییه که مدام توی ذهنم می‌چرخه. طبیعتا دقیق نیست اما می‌تونه بهانه‌ای باشه برای فکر کردن:

    سیستمی که مدت زمانی طولانی مجبور به انتخاب میان وضعیت‌های بد و بدتر باشد، تهی از گزینه‌های خوب خواهد شد و محکوم به هر آینده‌ای جز آینده خوب است.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.

    این روزها رو باید به همدیگه تسلیت بگیم. امیدوارم غم آخرمون باشه.(آرزو بر میان سالها عیب نیست.)

    از معلمی و مشاوری نوشتی و داغ دلم تازه شد.

    گروهی را می شناسم که  دانشجوی مقطع دکترا یا در حال گذراندن دوره های DBA  هستند و احتمالا دانشگاهی شبیه علمی کاربردی یه چند واحد فنون مذاکره و فروش تلفنی درس داده اند، اون وقت در جمع خودشون، همدیگر رو فرهیخته، دانشمند، اندیشمند، استاد، مشاور، کاربلد و عده ای شون تازگی ها پروفسور خطاب می کنند.

    یک بار براشون پیغام گذاشتم که عناوین رو اینطور تاراج کردن، اصلا کار پسندیده ای نیست، امیرکبیر برای برداشتن القاب من درآوردی عذابی بسیار متحمل شد. نکنید. ولی انگار نه انگار.

  • علیرضا دورباش گفت:

    ای خفتگان دقیانوسی!

    بیرون آمدید.

    چند سالی شهر را دیدید.

    نه حرف‌هایتان خریدار داشت و نه سکه‌هایتان.

    همه ش خوب بود این اولی عالی تر

    به غارتان بازگردید.

    به راستی

    مادران و پدران‌مان

    بر کدام چراغ جادوی اشتباه دست کشیدند

    که غولی چون شما از آن برآمد؟

  • علی غفاری گفت:

    آزادی در بیان ساده‌ترین گزاره‌های درست، می‌تونه راه رو برای بیان گزاره‌های درست پیچیده‌تر هموار کنه.

    هر وقت بحث آزادی انتخاب پوشش برای خانوم‌ها مطرح میشه، عده‌ای میگن ما مشکلات پیچیده‌تری داریم یا اینها سرمون رو با پوشش گرم کردن تا ما به تورم فکر نکنیم. اما این بار، با این اتفاقی که افتاد، به نظرم واقعا نمیشه گفت که ما مسئله مهم‌تری داریم. آزادی در انتخاب پوشش مثل همون ۲+۲ می‌مونه. درسته مسئله‌های پیچیده‌تری هم داریم، اما تا نتونیم حق بیان بدیهیات رو داشته باشیم، حتما به حرفهای پیچیده‌ترمون هم توجه نمیشه.

    پ.ن: ننوشتم حجاب چون برداشتم از حجاب با چیزی که خواستن بهمون آموزش بدن فرق داره. برای من چیزی بیشتر شبیه نظم هستش. مثل اینکه کسی با شلوارک تو محیط کار حاظر نمیشه. 

  • عطیه رنگین کمان گفت:

    سلام.امیدوارم خوب باشید.

    آخ آخ از هدیه دادنی که بازخورد مثبتی نداشته باشه..به شخصه توبه کردم برا کسی لباس هدیه ببرم انقدر بازخورد منفی گرفتم.از ابراز ناراحتی گرفته تا پس دادنش به خودم..فکر کنید نصف روز سفرم رو تخصیص دادم به خرید اون سوغاتی؛ آخرشم اونجوری بشه?

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser