این متن را برای عصر ایران نوشتم. اینجا هم میگذارم تا با هم بخوانیم:
تعطیلات نوروزی گذشت. مهمانیها برگزار شد. دید و بازدیدهای از سر اجبار و بعضاً از سر علاقه، انجام شد. نقدهای اجتماعی هم که بخشی از «نقل و نبات» مهمانیهای ماست و اگر بی همگان به سر شود، «بی آنها به سر نمیشود». بعضی از موضوعات هر سال عوض میشوند. از بحثهای «جسمانی» تا خواستههای «روحانی». از موضوعات «زشت و زمخت» تا موضوعات «ناز و ظریف». اما بعضی نقدها، تاریخ مصرف ندارند. حتی محل مشخص مصرف هم ندارند. همه وقت و همه جا، برای پر کردن سکوت مهمانیها، در لابهلای پوست کندن سیب و پر پر کردن پرتقال، میتوانند مورد استفاده قرار گیرند. از جملهی این بحثها «مدرک گرایی جامعهی ما» و «ظاهربینی جامعهی ما» و «عددی فکر کردن و پررنگ بودن معیارهای پولی در میان مردم ماست». نسل امروز ما، در مقابل بسیاری از پدرها و مادرها متهم است. متهم به مدرکگرایی. متهم به پول پرستی. متهم به زیرپا گذاشتن اخلاق. متهم به امیدنداشتن به آینده. متهم به بی انگیزگی. متهم به بیگانهپرستی. متهم به اینکه بتهای اقتصادیاش بیل گیتس است و استیوجابز. نویسندگان مورد علاقهاش مارکز و پائولوکوییلو و ویندایر. متهم است به «غرق شدن در لحظه» و «فراموش کردن آینده». متهم است به زندگی مجازی. متهم به فرار از کشور به سوی سرزمین رویاها. متهم به دوست داشتن ترانههای بیمعنی. متهم به بیتوجهی به ارزشها. متهم به بی علاقگی به ازدواج و تشکیل خانواده.
درست میگویید. ما اتهامهای خود را میپذیریم. اگر علاوه بر متهم کردن، محکوم کردن ما خوشحالترتان میکند، محکومیت را هم بی هیچ اعتراضی پذیرا هستیم. نسل ما نسل پذیرش است. نسل قبول کردن همهی چیزهایی که نفهمیده. نسل سکوت. نسل خودسانسوری. نسل خندیدن در جمعهای کوچک و گریستن در جمع های بزرگ. در کنار این همه «واقعیت»، پذیرش این چند اتهام اخیر، چیزی به «سختی های ما» اضافه نمیکند.
ما از آن هنگام مدرک گرا شدیم که دیدیم در سومین دههی زندگی، پس از خروج از دانشگاه، اسم کوچکمان را که دوستش داشتیم و با اذان در گوشمان خوانده بودید کناری گذاشتید و مدرک تحصیلیمان را به جایش گذاشتید. من خودم دوستی به نام «محمد علوی» داشتم که «دکتر علوی» شد. ما از آن هنگام مدرکگرا شدیم که دیدیم شما فرق شغل و مدرک را نمیدانید و به دیگران میگویید: پسر/دختر من، مهندس است. وقتی که در مهمانیها، برای کسب افتخار، ما را به جای نام کوچکمان، با مدرکمان صدا زدید.
ما از آن هنگام پول پرست شدیم، که به عنوان مانعی برای ازدواج به ما گفتید: «این پسر خوب است. اما خانه ندارد» یا «این دختر خوب است اما جهیزیه ندارد».
ما از آن هنگام پول پرست شدیم که وقتی پدر و مادر کسی ثروتی داشت و شغل و درآمدی بالا. گفتید: «خانواده دارد» و آن هنگام که خانوادهاش دارایی معمولی داشت، گفتید: «اما خودش پسر/دختر خوبی است…». و ما خواستیم جوری زندگی کنیم که اگر بزرگ شدیم و ازدواج کردیم و فرزند دار شدیم، فرزندمان بیخانواده نباشد.
ما از آن هنگام به تشکیل خانواده بی علاقه شدیم که شما یادمان دادید «طلاق» چیزی در حد «ارتداد» است و ازدواج راهی است که اگر رفتی، بازگشتی ندارد. و دیدیم که اگر جدا شویم دیگر برایتان «جنس دست دوم» محسوب میشویم. البته حرفهای روشنفکرانه هم کم نشنیدهایم اما موضع واقعیتان را وقتی پسری عاشق ازدواج با دختری مطلقه میشد دیدیم و وقتی که در فرمهای استخدام سه گزینه برایمان گذاشتید: «مجرد، متاهل و مطلقه!» و ما تصمیم گرفتیم از رابطه های روی کاغذ به دوستیهای توی کافه، فرار کنیم.
ما دختران شما، فکر و ذهنمان، ظاهر و زیبایی و آرایش شد. چون بسیار دیدیم که در بازگشت از مهمانیها از جذابیت و زیبایی فلان دختر گفتید و هرگز از حرفهای زیبای آن دختر دیگر، حرفی گفته نشد.
به ما گفتید باید «جزو صد نفر اول کنکور در کشور باشی» اما نگفتید باید در لحظهی ترک دنیا جزو «صد نفر اول تاثیرگذار کشور» شده باشی. به ما از قانون و قانون مداری گفتید و دیدیم که چگونه همهی بچههای فامیل توانمند یا ناتوان، یکی پس از دیگری از طریق شما استخدام میشوند و اگر کسی این کار را نمیکرد متهم میشد که پس از رشد و کسب قدرت، «خودش را گم کرده» است.
ما از آن هنگام، به بیل گیتس و استیو جابز رو آوردیم که هر وقت از یک ثروتمند موفق ایرانی حرف شد، گفتید دزد است. گفتید رانت داشته است. اینجا کسی نمانده بود. این بود که هر کداممان توانستیم به سرزمینهای دیگر مهاجرت کردیم و تایید تصمیممان لبخندهای پرافتخار شما در فرودگاه بود و سینهی ستبرتان در مهمانیها وقتی که میگفتید ما «خارج» هستیم…
ما طلبکار جامعه هستیم. چون به ما نگفتید کاری کن که برای جامعه ارزش داشته باشد و حاضر باشد پول آن را بدهد. گفتید تو سالها تلاش کردهای و درس خواندهای و جامعه موظف است پول تو را بدهد.
ما نسلی هستیم که از شکست میگریزیم و از آن شرم داریم. چون نخست بار که زمین خوردیم و معنایش را نمیدانستیم شما به جای خندیدن، از سر ترس فریاد زدید. شما حتی این سادهترین نکات را نادیده گرفتید و شتابان نعمت حیات را به ما هدیه دادید.
ما امروز سکوت کردهایم. چون هر چه گفتیم یا بدبینی شد یا ناامیدی و یا سیاه نمایی و یا… سانسور! شما همیشه از بدی های جامعه گفتید و ما هر چه فکر کردیم نفهمیدیم جامعه دقیقاً کجاست. مگر شما متعلق به این جامعه نبودید؟ مگر آنچه گفتیم حرفها و کارهای شما نبود؟
ما در مهمانیهای شما سر در موبایلهایمان فرو بردهایم و رابطههایمان با «پیامک» شکل گرفته است. چون فرصت ایجاد رابطه و گفتگو از ما گرفته شد. ما در خیابانها با هم راه می رفتیم و باید میگفتیم که با هم چه نسبتی داریم. پس به سراغ موبایلهایمان آمدیم که خوشبختانه هنوز در پیام و پیامک، نسبت ما و گیرنده را نمیپرسند.
ما نسلی هستیم که در ذهنمان زندگی میکنیم. با موبایلمان عاشق میشویم. با مدرکمان معرفی میشویم. با ثروتمان موفق میشویم. با ماشینمان عشق را جستجو میکنیم. ما از شما به آخرت معتقدتریم. چون فرصت تجربهی لذت بخش دنیا را آنطور که باید نداشتیم. شاید آنجا شرایط بهتری باشد…
پی نوشت: با احترام ویژه به دکتر علی شریعتی، که عنوان متن از یکی از سخنرانیهای زیبای او گرفته شده.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
نمی دونم چرا ولی حتی توی فیلم ها هم نمیشه همچین ملتی رو پیدا کرد که صبح زنده باد میگن و شب مرده باد.
تک تک حرفاتون درسته….ولی وقتی دور و بر آدم پر باشه از آدم هایی با این طرز فکر حتی افراد خانواده ات هم همینطور فکر کنند ۲ راه بیشتر پیش رو نداری یا تن به معیار های پوچ اونها بدی یا پی خواسته ها و ارزش های مورد قبول خودت بری که مسلما باعث میشه که تنها بشی سرکوفت بخوری و اذیت بشی……راه حل چیه؟؟؟ یادم میاد اولین روز که خوابگاه رفته بودم هم اتاقیم ازم پرسید فلان آموزشگاه زبان که رفتی تا ترم چند خوندی منم بهش گفتم فلان ترم(که ترم بالایی نبود) و بهش گفتم البته بعد از اینکه آموزشگاه رو رها کردم خودم تنهایی خوندم که تاثیرش خیلی بیشتر از آموزشگاه بود…به خوبی میتونستم از چهرش بخونم که قسمت دوم حرف من هیچ تاثیری در ذهنیت اون درباره توانایی زبان من نداشته و دقیقا همون لحظه بود که ارزش و اهمیت مدرک در جامعه ی امروز و کشورم رو فهمیدم.
سلام استاد عزیزم. با لینکی که تو کامنتتون بود اومدم سراغ این متن و الان که خوندمش فقط میتونم بگم درد بزرگی را بازگو کردین دلم میخواست میشد این متنو فریاد زد!( آخه یاد گرفتیم که صدای بلند قدرت رابیشتر می کنه!). مرسی، ممنون که دردهای جاگرفته تو دلهامون را انقدر شیوا و زیبا بیان می کنی. امیدوارم پیروز باشی و توانا در این راهی که درپیش گرفته ای.
آقای شعبانعلی ممنونم بینهایت …. چقدر نوشته های شما عمیق و روان و آشکار از واقعیات که نه البته از حقایق سخن میگن
خوشحالم نه بخاطر حقیقت تلخ موجود در این متن ، بخاطر خواندن متنی که به روانی و زلالی آب جاری یک رود دردها و تلخیها و نادرستیهای من و بقیه رو ر وایت میکنه و حس همدردی و تنها نبودن در مواجهه با موضوع آرام بخشش میکنه
سپاسگزارم از شما و خوشحالم که میخونم نوشته هاتون رو
سلام چرا کامنت دیروزی که درمورد اجرای احکام بود را سانسور کردید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام، امیدوارم که سال خوبی در پیش رو داشته باشید، ۲ ماه و نیم نبودم و متاسفانه دسترسی به اینترنت هم نداشتم، “حسی” که الان دارم ، توجیه کنندست که چرا اولین جائی که برای “سر زدن “در سال جدید انتخاب کردم ، اینجاست ، چقدر خوب حس “درک شدن” به آدم دست میده توی این خونه مجازی ، چقدر دلم برای این خونه و صاحبخونه همدلش ،تنگ شده بود … الهی که هردو پاینده باشند…
“شاید آنجا شرایط بهتری باشد…”
جانا سخن از زبان ما میگویی….