پیش نوشت: قبلاً مطلبی نوشتم تحت عنوان هنر خواندن جملات کوتاه که به سبک بسیاری از نوشتههای دیگرم عملاً به پیش نوشتهها محدود شد و اصل مطلب به زمان دیگری موکول شد. در اینجا میخواهم ادامه آن بحث را بنویسم.
اصل مطلب: اجازه بدهید که صحبتم را از این نقطه آغاز کنم که تا چه حد میتوان حکمت را در جملات کوتاه گنجاند؟ شاید مرور تناقضهای ضرب المثلها و حکایات آموزنده، نقطه شروع خوبی باشد:
ما از یک طرف معتقدیم که با یک دست نمیشود چند هندوانه برداشت و از سوی دیگر میگوییم که نباید همه تخم مرغها را در یک سبد گذاشت. از یک طرف میگوییم آب که از سر گذشت چه یک وجب و چه صد وجب و از طرف دیگر معتقدیم که جلوی ضرر را از هر جا بگیریم منفعت است. این فهرست را میتوانید در زبان فارسی یا زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری که دوست دارید و میشناسید تکمیل کنید و میدانیم که بسیار هم طویل خواهد بود.
بگذریم از حکمتهایی که بین فرهنگها در تضاد و تعارض است. ما میگوییم که با یک گل بهار نمیشود و دیگران میگویند که بهار با رویش نخستین گل آغاز میشود.
این توصیهها و حکمتها درست هستند یا نادرست؟
واقعیت این است که توصیه و حکمت از جنس فرمول ریاضی یا گزاره منطقی نیست که درست و نادرست داشته باشد. به عبارتی خود این سوال که این جمله درست است یا نادرست، یک سوال نادرست است. درست و نادرست برای جدول ضرب و مشتق و انتگرال معنا پیدا میکند و نه جملات حکمت آمیز.
ممکن است بگویید که نه محمدرضا! مسئله این نیست. به هر حال وقتی یک جمله حکمت آمیز را میگوییم منظورمان این است که مصداقهای زیادی دارد و استثناءهای کمی دارد. خودت هم گفتهای که نباید ذهن تناقض یاب داشته باشیم. اما حرف من اینجاست. آیا شیوهای وجود دارد که بسنجیم یا بگوییم که تعداد مصادیق این جملات از تعداد استناءهای آنها بیشتر است یا کمتر؟
قطعاً نه. جملهی آشپز که دو تا بشود، آش یا شور میشود یا بینمک اگر در فضای آشپزی مورد توجه قرار بگیرد، احتمالاً مصداقهای زیاد و استثناءهای کمی خواهد داشت. اما اگر آن را به فضای هیات مدیره یک شرکت ببریم ماجرا متفاوت خواهد بود.
از حکایات قدیمی بگذریم. بیایید به سراغ جملات حکمت آمیز جدیدی برویم که این روزها در شبکه های اجتماعی رواج یافتهاند و کمک میکنند که هر کسی با یک موبایل سیصد هزارتومانی و یک اکانت رایگان اینستاگرام، نقاب یک حکیم فرزانه را بر چهره بگذارد:
میبینیم که از جی کی رولینگ نقل میشود: چیزی که سرنوشت انسان را میسازد، استعدادهایش نیست، انتخابهایش است.
باز هم از همان حرفهایی که هم مثال نقض در موردش زیاد است و هم موارد تایید.
یا به این جمله نگاه کنید که از چارلی چاپلین نقل میشود: بهترین دوست من آیینه است که وقتی من گریه میکنم او نمیخندد.
جدا از اینکه این جمله بیشتر هنر آیینه است تا حکمت چارلی چاپلین، چه نتیجهای از این جمله میگیریم؟ اینکه خوب است وقتی دوستمان گریه میکند ما هم گریه کنیم؟
آیا درست است؟ گاهی. آیا همیشه درست است؟ خیر. اگر دوستی گریه کرد و همه دوستانش زار زدند که همه چیز به فنا میرود. یک نفر باید بلند شود و یک غلطی بکند!
ممکن است بگویید: نه. منظور این جمله آن است که دوست واقعی از ناراحتی دوستش خوشحال نمیشود. خوب عزیز من. این حرف درست. اما حیف این وقت و برق و موبایل و زیرساخت کشور و ارسال و دریافت بستههای اطلاعاتی و طرح سبز و سرخ و آبی ایرانسل و هدیه رمضان همراه اول نیست که چنین مطلب بدیهی را بنویسی و بعد هم صد بار بیایی و ببینی که چند نفر آن را لایک کردهاند؟
از آلن استرایک نقل میکنند که در این دنیا خودتان را با کسی مقایسه نکنید. در این صورت به خودتان توهین کردهاید. بله. همه ما میدانیم که هر کس باید خودش را با خودش مقایسه کند. اما واقعاً این مفهوم بنچمارک که اینقدر در دنیای مدیریت به ما آموزش دادند بیخاصیت است؟ من نباید کنترل کنم که فرد یا سازمان دیگری که منابع مشابه یا شرایط مشابه داشتهاند الان کجا هستند تا اینکه اگر مسیر زندگی و انتخابهایم اشتباه است آنها را اصلاح کنم؟
حالا بحث شروع میشود.
اما و اگرهای زیادی به جمله اضافه میشود و هر کس میکوشد به زعم خود جمله را کاملتر کند. یکی از این جملات را روی صفحه خودتان در اینستاگرام یا فیس بوک بگذارید و بنشینید و بخندید. مردم مثل مورچههای کارگر که هر کدام یک ارزن جابجا میکنند و تپهای از خوراکی را از جایی به جای دیگر میبرند، اما و اگر و توضیحی را به زیر آن جمله اضافه میکنند و در نهایت میبینیم که تپهای از حکمت، شکل میگیرد.
این تعبیر تپه حکمت بسیار مهم است. چون خوشهی حکمت یا مجموعه حکمت با تپهی حکمت فرق دارد. تپهی حکمت یعنی هیچی! تپه، کوه نیست. نه چشم نواز است و نه تکیه گاه. صرفاً آلودگی بصری است و محلی برای ادای کوهنوردی درآوردن توسط کودکان.
به سختی میتوانید کسی را ببینید که از مشاهده این جملات حکمت آمیز دچار تحول شده باشد. به قول داستانهای قدیمی، جامه دریده باشد و سر به بیابان گذاشته باشد. البته بسیار دیدهایم و شاید برای خودمان هم پیش آمده باشد که هنگام بحث درباره این جملات، جامه دیگران را دریده باشند و دریده باشیم.
خوب حالا چه کار کنیم؟ آیا جملات کوتاه را نخوانیم؟ آیا به هر کسی که زیر هر جمله کوتاهی کامنت گذاشت بگوییم: مورچه کارگر بدبخت. تپه سازی نکن. برو به دنبال کوه دانش و حکمت باش؟ آیا خودمان این جملات را نشر یا بازنشر نکنیم؟
این حرفها که اگر علمی هم باشند، عملی نیست.
بهتر است ابتدا از یک واقعیت یا به تعبیر دقیقتر از یک Fact شروع کنیم: خواندن جملات کوتاه، هیچ دانش یا حکمت جدیدی را به ذهن ما تزریق نمیکند. بلکه به ما کمک میکند که برخی از دانستههای قبلی خود را مرور یا طبقه بندی کنیم.
ذهن هر یک از ما مانند یک انبار بزرگ از خاطرات و تجربیات است که چنان در هم گره خوردهاند و گاه چنان غبار زمان بر آنها نشسته که به سادگی قابل تشخیص و بازیابی نیستند.
جملات کوتاه، ابزاری برای مرور و تداعی این خاطرات هستند. درست همانطور که داخل یک حوض ماهی، قلاب میاندازیم و میکوشیم آنها را صید کنیم هر یک از این جملات، قلابی برای صید کردن خاطرات و تجربیات و دانستههای قبلی ما هستند.
در اینجا به سه گروه تقسیم میشویم:
گاهی اوقات یک جمله را میخوانیم و میبینیم که با آن میتوان همه ماهیهای حوض خاطرات را صید کرد. به عبارتی هر چه در ذهنمان میآید تاییدی براین جمله است. در این شرایط، آن جمله را بازنشر میکنیم و برای دوست و آشنا میفرستیم و هیجان زده میشویم و درودی بر روان گوینده میفرستیم و تحسینی را نثار نشر کننده میکنیم.
گاهی اوقات میبینیم که قلاب این جمله برخی ماهیهای حوض خاطرات را صید می کند و برخی ماهیهای دیگر به هیچ شکل دل و دهان به آن نمیسپارند. در اینجا نه آنقدر شواهد برای رد کردن آن داریم و نه آنقدر شواهد برای تایید آن. عکسالعمل هر یک از ما به میزان پختگی ما باز میگردد.
افراد پختهتر جمله را میخوانند و عبور میکنند و افراد خام، میآیند این توضیح را اضافه میکنند که: البته همیشه هم اینطور نیست!
اینها همان کسانی هستند که با جملهای که خواندهاند چند ماهی خاطره را صید کردهاند و حالا میکوشند صید نشدن سایر ماهیها را به کیفیت پایین قلاب ربط دهند.
گروه سومی هم هستند که با آن جمله نتوانستهاند حتی یک ماهی صید کنند. اینها معمولاً همانهایی هستند که بعد از شنیدن جملات حکمت آمیز جامه میدرند. اما نه جامهی خود را. جامهی دیگرانی را که آن جمله را تایید کردهاند.
در این باره باید بیشتر بنویسم اما تا اینجا دلم میخواهد فقط بر یک جمله تاکید کنم: جملات کوتاه، بیشتر از آنکه عصاره حکمت و حاوی اطلاعات باشند، یک شیء هستند.
به همان شکلی که یک قاب عکس خاطرات قدیمی را یادآوری میکند و بوی یک عطر، تلخی و شیرینیهای گذشته را تداعی میکند، جملات کوتاه هم بخشی از خاطرات را تداعی میکنند. همین و نه بیشتر. این جملات دانش جدیدی وارد ذهن ما نمیکنند. چون یک گزاره منطقی ریاضی یا فیزیک نیستند. کلماتی هستند که معنای تک تک آنها برای هر شنوندهای متفاوت است و ترکیب آنها هم بسته به شور و شعور و شرایط مخاطب، معنای متفاوتی پیدا میکند.
تا زمانی که جملات کوتاه را چیزی فراتر از یک شیء و حاوی دادههای جدید بدانیم به توهم آموختن و فهمیدن فشرده، گرفتار خواهیم ماند.
بعد از خواندن این متن دغدغه ای ذهنم را درگیر می کند و آنهم اینکه پس از مواجهه با این جملات کوتاه و به قول محمدرضای عزیز دنبال ماهیگیری خاطرات در ذهنمان، به سرعت در بسط و انتقال آن می کوشیم، بدون کوچکترین تحقیقی در رابطه با درستی گوینده این جمله. که آیا این جمله ای که به سرعت نور در پی انتقال و نشر آن هستیم به درستی، گفته آن شخص علامه و دانشمند و شاعر و .. هست یا جمله یک شخصی دیگر، که منسوب به او کرده اند یا کرده ایم؟! اینکه گفته اند؛ ” بدان منگر، که سخن مي گويد، بنگر چه مي گويد” درست.!
اما ما که بی هیچ تحقیق و مطالعه ای و تنها صرفا بخاطر حس خوبی که از خواندن آن جمله نصیبمان گشته در پی نشر آن هستیم، باید بپذیریم که در گمراهی و اشتباه دیگران سهیم میشویم و یا احیانا اگر منفعتی در انتساب نادرست آن جمله به دانشمند و علامه و نویسنده ای ، نصیب منتسب کننده می شود ما نیز در این راه یاورش گشته ایم. حالا بماند خطرات و سوتفاهم هایی که با انتشار جملات بزرگان سرزمین خودمان با انتساب نادرست به دیگر اشخاص داخلی یا خارجی گریبانگیر فرهنگ و ملت خودمان خواهد شد.
دورود وسپاس
آقای محمد رضا شبانعلی بینهایت از شما ممنونم مطالعه مطالب ارزشمند شما کاملا زاویه دید منو تغییر میدهد
واسه ی من به شخصه بعضی از این جملات تلنگری بوده برای فکر کردن، تحقیق کردن و کسب اطلاعات بیشتر.بعضی افراد عطش بیشتر فهمیدن دارن بعضی نه.اون کسی که به خوندن اون جمله کوتاه راضی میشه مطمئنن نمی تونه زیاد اهل مطالعه باشه ،این جمله کوتاه ابزاریه برای استفاده بجا یا نابجا در دورهمی های روزانه اون هست.خب جنبه مثبت هم داره که با توجه به اینکه داره به صورت یک اپیدمی گسترش پیدا می کنه مثل هر ابزاری باید فرهنگ استفاده از اونو یاد بگیریم و یاد بدهیم
خوشحالم اشخاصی مانند شما اینگونه گوشزدها رو بما می کنند که با دید باز تری به مسائل نگاه کنیم
من وقتی این جملات کوتاه را می بینم گاهی به فکر فرو می روم .برخی اینقدر ساده و دم دستی است که شاید ۹۰ درصد افراد حال حاضر جامعه اون جمله براشون جمله انگیزشی محسوب نمیشه و یه جورایی دم دستیه و شاید ارزش خوندن و فکر کردن نداشته باشه. شاید اون جمله بارمعنایی بالایی برای افراد زمان خودش داشته باشه نه افراد حال حاضر.برخی از این جملات کوتاه حالت کنایه ای داره و بار معنایی بالایی داره و شاید برای من که همواره می کوشم کمتر صحبت کنم خیلی جالب باشه که توسط اون جمله یه جورایی “کم گوی و گزیده گوی چون در” را در صحبت هایم بکار می برم
نمیدونم چرا باید یک نیروی قدرتمند بنام فرهنگ به اشاعه اشتباهات کوچکی که به باورهای بزرگ و غلطی منجر میشن اونقدر بیتفاوتی نشون بده و سردمداران فرهنگی یک جمع انسانی اونقدر ساکت بنشینند که ما به روزی بیافتیم تا یک نفر مثل شما با مصالح الکنی بنام واژه مجبور باشه اونقدر عمارت اصلاحی بنویسه! تا سه چهار نکته این وسط پیدا بشه که یا همدیگه رو نقض کنند و یا بیش از حد تایید کنند و یا غیره و ذالک و مناقشه پشت مناقشه، تحلیل پشت سر تحلیل.
برای من گاهی یک جمله اونقدر کامل و جامع به نظر رسیده که فکر کرده ام خدایا آیاتت رو از زبان گوینده فرستاده ای؟! مثل چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار! این قصه جملات کوتاه هم باورها رو به درد آورده و اینه که درون ناآرامی برای اعضاء هوشمند پیکر جامعه ساخته از جمله شما آقای شعبانعلی.
من تاثیر هر گفته ای رو تایید می کنم، اگر انسانها به سبکی غبار هم باشند، اثری بر هم مینشانند. پس به شما تبریک میگم وقتی جور منتقدان فرهنگی رو در حرکتی خود انگیخته، یک تنه بردوش میکشید و پنجره ای به افق حقیقت باز میکنید.
این حرکتهای خودآگاهانه نتیجه ای در درازمدت به ارمغان خواهند آورد که روزی لبخند رضایت بر لب شما خواهند نشاند.
ولی گاهی نزد خودم به ایجاد و شکل گیری این روند فکر میکنم، به جامعه ای خسته از تحولات مستمر از جمله جنگ که خلاصه پراکنی و خلاصه باوری رو از سر رکود طاقتش پذیرفت، وگرنه قبلا این فرهنگ تا این حد جا نیافتاده بود.
به مرور هر ورق باطلی رو میشه و باید متشکر بود از کسانیکه در اثبات کذب در برنده شدن روشهای غلط سهیم بوده اند. نگران حوصله ها هم نباشید، به مرور برمیگرده سرجاش و کتابها خونده میشن، بجای اینکه آرزوی خوندنشونو کنیم و یا خلاصه ای از اونها رو در آینه یک جمله اتفاقی به باور بنشینیم!
سلام
ضمن سپاس بسیار از محمدرضا شعبانعلی که نه تنها کار بسیار خوبِ خوب نوشتن رو انجام میده بلکه تو اینکار پایداره و این راه مستمر ادامه میده.
واقعا ممنون.
نکته اول: اینکه گویا این پست پایان صحبت درباره این موضوع نبوده، همونطور که بخشی از آن درمطلب ” درباره یادگیری و اینکه ما چگونه یاد میگیریم” ادامه یافته و منتظر مطالب تکمیل کننده آن هستم.
نکته دوم: در خصوص یکی از نظرات است که برای جالب و ایجاد سوال کرد. در نظر ”جناب آقای محسن رضایی” اشاره شده که این جمله از امیرالمومنین است:
“بد،بدتر از بدی و خوب ،خوب تر از خوبیست”
با کمی جستجو اصل مطلب رو یافتم که متن عربی آن را برای فرار از لطمه ترجمه ذکر میکنم:
فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ.
نیكوكار از كار نیك بهتر، و بدكار از كار بد بدتر است.
ضمن موافقت با نظر ایشون در خصوص رد قبول کردن بدون تفکر چون کلام منتسب به یک معصوم است، اما بررسی اینکه ایا رابطه علت و معلولی بین آنها برقرار است؟ کدام یک علت است؟ جاودانگی کدام بیشتر است؟ همیشه علت از معلول مهمتر است؟ و … ذهنم را درگیر کرد.
پس میتوان با دیدن جملات کوتاه و حکمت آمیز هم تفکر کرد و در پی تعمیق آن مطالعه کرد.
کلا و کاملا موافقم!
البته همیشه هم اینطور نیست!
سلام
محمدرضاى عزيز؛
بنظر ميرسه ك اين متن حاوى “طرد مطلق همه جملات كوتاه” باشه ولى با شناختى ك من از شما دارم ، در رد اين ايدهاز سوى شما ترديدى ندارم.( بطور مثال شما در ثانيه ٥٠ از دقيقه ١١ از فايل صوتى ترفندهاى مذاكره شماره ٣ ، صراحتاً جملات مطلق رو رد كردين و ضمناً به جملات كوتاه آقاى پويا شفيعى هم اشاره داريد ، ضمن اينكه خود شما هم جملات كوتاه كم نداريد و توى اينستا يا فيس هم بارها اونهارو منتشر كرديد)
من باور دارم كه شما به قائل شدن وزن زياد براى اين جملات در شكل گيرى دانش و بينش انسان انتقاد داريد ، وگرنه تاثير بعضى و فقط بعضى از جملات كوتاه درست ( كه تاتولوژى به بيانى ك در ترفندهاى مذاكره شماره ٤ گفتيد ، نباشند) را در جهت دهى به انگيزه و بينش منكر نيستيد.
يه مثالى ك از تاثير جملات كوتاه و حاضرجوابانه ميدونم و دلم ميخواد باشما مطرح كنم ، مطلبى است كه سالها پيش در كتاب ” فن سخنورى” نوشته مرحوم محمدعلى فروغى ديدم :
براى يكى از ژنرالها در ارتش روم وقتى بين سپاهيانش بود خبر آوردن: سپاه دشمن تعدادشون پنج برابر ماست در صورتى ك ما قبل از اين فكر ميكرديم اونها فقط تعداد كمى بيشتر از ما هستند! ژنرال فوراً پاسخ داد : اينطور بهتره چون به هر كدوممون لذت (افتخار) كشتن تعداد بيشترى از اونها ميرسه.
من اين روزنوشته رو نخونده بودم وقتى كامنت بالا رو مينوشتم.
http://www.shabanali.com/ms/?p=5772#comment-62564
پيشنهاد ميكنم دوستان براى دريافت كاملتر منظور محمدرضا اين نوشته جذاب رو هم مطالعه كنن.