حدود ده ماه فرصت هست.
این حرفی بود که پزشکان پس از بررسی اسکن مغز، به پدر و مادر النا گفتند. النا شش ساله بود و تیزهوش. آنقدر تیزهوش بود که بفهمد فرایند دائمی و هرروزهی بیمارستان و درمان، چیزی فراتر از داستان شادی است که پدر و مادر برای او میسازند.
النا عاشق نقاشی و نوشتن بود. همه میدانستند که مداد رنگی و دفترچه، بهترین هدیهای است که میتوانند به او بدهند.
پدر و مادر النا هم، مانند هر پدر و مادر دیگری، امیدوار بودند که تخمین پزشکان نادرست باشد. اما این بار…
حرف پزشکان درست بود. النا در شش سالگی فوت کرد. چند هفته پس از مرگ النا، پدر و مادرش یادداشتی را در میان وسايل النا پیدا کردند که النا روی آن یک قلب کشیده بود و نوشته بود: «مامان! بابا! دوستتون دارم». پیدا کردن چنین کاغذی عجیب نیست. همیشه در لوازم بچهها میتوان از این نوشتهها پیدا کرد.
مدتی گذشت. نامهی دیگری در کشو لباسهای مامان پیدا شد. مدتی بعد در ماشین بابا و این ماجرا آنقدر ادامه یافت که تعداد نامهها به چند صد مورد رسید. حالا دیگر معلوم بود که این نامهها تصادفی نیستند. النا، هدیههایی برای پدر و مادر خود تهیه کرده بود و در تمام خانه و زندگی پخش کرده بود. هر جایی که ممکن بود روزی توسط آنها دیده شود.
النا، برای پدر و مادرش، هرگز نمرد. آنها هنوز هم منتظرند تا النا نامهی دیگری از بهشت، برای آنها ارسال کند.
پدر و مادر النا، مجموعه نامههای النا را در کتابی تحت عنوان Notes Left Behind منتشر کردند. تمام عواید حاصل از این کتاب، به بنیادی تعلق دارد که در مورد سرطان تحقیق میکند.
همچنین سایتی با همین عنوان طراحی شده است که در آن میتوانید یادداشتهای النا را ببینید و با جنبشی که پس از مرگ او شکل گرفته است آشنا شوید. حتی در توییتر، یک هشتگ به نام #notesleftbehind وجود دارد که آدمها میتوانند حرفها و قدردانیهایی را که دوست دارند بعد از خودشان برای اطرافیان باقی بماند، آنجا توییت کنند.
کم نیستند پدر و مادرهایی که پس از فوت فرزندشان به علت سرطان، موسساتی برای حمایت از کودکان سرطانی تاسیس کردهاند. اما در میان خالقان این جنبش های بزرگ اجتماعی، قطعاً النا جوان ترین است. «ایدهی حرکت او توسط خودش خلق شده!».
النا برای همهی ما پیام بزرگی دارد. برای بهتر کردن زندگی دیگران، کار بزرگی لازم نیست. حتی هوش زیاد. یا توانمندی خارقالعاده.
النا به امثال ما که فکر میکنیم زمانی وقتمان را صرف کمک به بهبود زندگی دیگران میکنیم که دلار ارزان شود و تحریمها برداشته شود و شغل ایجاد شود و تورم کم شود و زیرساختها درست شود و دولت حمایت کند و آموزش و پرورش تقویت شود و … یادآوری میکند که: «برای کسی که بخواهد دنیا را به جای بهتری تبدیل کند، دلایل و انگیزه های کم و سادهای وجود دارد اما برای کسی که بخواهد از زیر این کار فرار کند، دلایل متعدد و پیچیدهای وجود خواهد داشت. انتخاب بین این دو هم با ماست!».
من از این به بعد، هر وقت بخواهم از کسی تشکری کنم که بعد از خود من، باقی بماند، میآیم و زیر این نوشته آن را مینویسم. شما هم اگر دوست داشتید میتوانید همین کار را بکنید…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
من از استادم آقای دکتر محمد زاده تشکر می کنم. نه به خاطر مطالبی که در درس طراحی اجزا ازش یاد گرفتم به خاطر درس هایی که در حاشیه کلاس ها بهم یاد داد.(به قول استاد مهربانم محمد رضا شعبانعلی ما بیشتر درس هایی که در فضای آموزشی یاد می گیریم از حواشی کلاس ها است) سال اولی که این استادم بعد از چهل سال زندگی در انگلیس و کار در کارخانه جگوار به ایران اومد من هم از شاگردانش بودم. استاد فارسی رو به سختی و با لهجه حرف میزد. خیلی ساده بود. خیلی ساده می گرفت. با اتوبوس رفت و آمد می کرد(خودش چیزی نگفت ولی چند بار دیدمش خودم ) بسیار متواضع بود. اصلا به حضور و غیاب و امتحان و قوانین آموزش اهمیتی نمیداد. اصلا سر کلاسش استرس نداشتیم ولی در عوض بینهایت حرفاش کاربردی بود و ازش یاد می گرفتیم. با مثال و داستان بهمون درس میداد. مثال هایی از فضای کسب و کار واقعی که تجربه کرده بود. واقعا میشه گفت استاد اخلاق بود و بینهایت به دانشجو احترام میذاشت. وقتی دانشجویی دیر سر کلاس میومد به خاطرش از روی صندلی بلند میشد و سلام می کرد و حالش رو جویا میشد! این کارش انقدر برای همه درد آور و مایه شرمندگی بود که حتی بی نظم ترین دانشجوها به خاطر اینکه شرمنده استاد نشن سعی می کردن زود بیان وگرنه بعد از استاد نمیومدن سر کلاس. بعد از چند سال در دانشگاه دیگری من و در یک کنفرانس دید و جلو اومد و سلام کرد! منو هنوز میشناخت به اسم! یکی دیگه از کارهای جالبش این بود که در صف سلف دانشجوها می ایستاد و با دانشجوها غذا می خورد و به سلف اساتید نمیرفت! البته بعد از مدتی اساتید دیگه هم همین کارو کردن و خیلی برای دانشجوها لذت بخش بود. الان نمیدونم همین عادات زیبا رو داره یا در اثر بازخورد های بعضی انسان ها تلاش کرده خودشو تغییر بده ولی فکر کنم تونسته باشه خیلی هارو تغییر بده. براش آرزوی سلامتی می کنم.
من هم میخوام تشکر کنم از پدرم که گاهی در عین نداشتن به من بخشندگی و نوع ذوستی رو یاد داد. از مادرم ، که بزرگ منشی ، چشم ودل سیری ، ادب و احترام ، مهمان نوازی و صبوری رو بهم یاد داد .هر چند که از خانواده ای با سطح مالی پایین جامعه بودند ولی از نظر اخلاقی و اصالت زبانزد خاص و عام !
از معلم کلاس اولم خانم کوچکی ، که باقلب مهربان و محبت بی حسابش دختر کوچلویی که به خاطر موی فر آفریقایش از همه خجالت می کشید رو پایبند مدرسه وتحصیل کرد.
از خانم سروش که که فقط به مدت ۲۰ روز همکارش در شرکت سینا دارو بودم وهنگام رفتن از آنجا ، کتاب کوچکی به نام (TNTنیروی عظیم درون )را بهم هدیه داد که باخواندنش مسیر زندگیم رو پیدا کردم و همیشه بیادش هستم
از آقای مهدی خردمند هیپنو تراپیست که با انسانیت وارزش نهادن به شخصیت اشخاص باعث تغییرات بزرگی در زندگیم گردید.
از آنجایی که بسیار علاقمند به خود شناسی بودم ، با آقای سهیل رضایی آشنا شدم ، هرچند مدت زمان زیادی نیست اما بسیار از ایشان یاد گرفتم و قدر دان زحماتشون.
ودر آخر آشنایی با شما که شاید به یکماه هم نرسد. ولی در همین مدت کم ،تاثیر گذارترین شخصی هستید که من توفیق آشنایی باهاش رو داشتم .اونقدر مطالبتون تاثیرگذارند و من تشنه اونها که با خوندن بیشتر مطالبتون تمام سر تاپای بدنم مور مور می شود .فقط این را می فهمم که هر جه می گویید برآمده از قلب و با صداقت کامل هست . ازت ممنونم که با اعمال و رفتارت به یادم آوردی تا از خدا سپاسگزار باشم به خاطر نشان دادن گوهر های نایابش در این دنیا.