دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

نامه‌هایی از بهشت

حدود ده ماه فرصت هست.

این حرفی بود که پزشکان پس از بررسی اسکن مغز، به پدر و مادر النا گفتند. النا شش ساله بود و تیزهوش. آنقدر تیزهوش بود که بفهمد فرایند دائمی و هرروزه‌ی بیمارستان و درمان، چیزی فراتر از داستان شادی است که پدر و مادر برای او می‌سازند.

النا عاشق نقاشی و نوشتن بود. همه می‌دانستند که مداد رنگی و دفترچه، بهترین هدیه‌ای است که می‌توانند به او بدهند.

پدر و مادر النا هم، مانند هر پدر و مادر دیگری، امیدوار بودند که تخمین پزشکان نادرست باشد. اما این بار…

نامه هایی از بهشتحرف پزشکان درست بود. النا در شش سالگی فوت کرد. چند هفته پس از مرگ النا، پدر و مادرش یادداشتی را در میان وسايل النا پیدا کردند که النا روی آن یک قلب کشیده بود و نوشته بود: «مامان! بابا! دوستتون دارم». پیدا کردن چنین کاغذی عجیب نیست. همیشه در لوازم بچه‌ها می‌توان از این نوشته‌ها پیدا کرد.

مدتی گذشت. نامه‌ی دیگری در کشو لباس‌های مامان پیدا شد. مدتی بعد در ماشین بابا و این ماجرا آنقدر ادامه یافت که تعداد نامه‌ها به چند صد مورد رسید. حالا دیگر معلوم بود که این نامه‌ها تصادفی نیستند. النا، هدیه‌هایی برای پدر و مادر خود تهیه کرده بود و در تمام خانه و زندگی پخش کرده بود. هر جایی که ممکن بود روزی توسط آنها دیده شود.

النا، برای پدر و مادرش، هرگز نمرد. آنها هنوز هم منتظرند تا النا نامه‌ی دیگری از بهشت،‌ برای آنها ارسال کند.

پدر و مادر النا، مجموعه نامه‌های النا را در کتابی تحت عنوان Notes Left Behind منتشر کردند. تمام عواید حاصل از این کتاب، به بنیادی تعلق دارد که در مورد سرطان تحقیق می‌کند.

همچنین سایتی با همین عنوان طراحی شده است که در آن می‌توانید یادداشت‌های النا را ببینید و با جنبشی که پس از مرگ او شکل گرفته است آشنا شوید. حتی در توییتر، یک هشتگ به نام #notesleftbehind وجود دارد که آدمها می‌توانند حرف‌ها و قدردانی‌هایی را که دوست دارند بعد از خودشان برای اطرافیان باقی بماند، آنجا توییت کنند.

کم نیستند پدر و مادرهایی که پس از فوت فرزندشان به علت سرطان، موسساتی برای حمایت از کودکان سرطانی تاسیس کرده‌اند. اما در میان خالقان این جنبش های بزرگ اجتماعی، قطعاً النا جوان ترین است. «ایده‌ی حرکت او توسط خودش خلق شده!».

النا برای همه‌ی ما پیام بزرگی دارد. برای بهتر کردن زندگی دیگران، کار بزرگی لازم نیست. حتی هوش زیاد. یا توانمندی خارق‌العاده.

النا به امثال ما که فکر می‌کنیم زمانی وقتمان را صرف کمک به بهبود زندگی دیگران می‌کنیم که دلار ارزان شود و تحریم‌ها برداشته شود و شغل ایجاد شود و تورم کم شود و زیرساخت‌ها درست شود و دولت حمایت کند و آموزش و پرورش تقویت شود و … یادآوری می‌کند که: «برای کسی که بخواهد دنیا را به جای بهتری تبدیل کند، دلایل و انگیزه های کم و ساده‌ای وجود دارد اما برای کسی که بخواهد از زیر این کار فرار کند، دلایل متعدد و پیچیده‌ای وجود خواهد داشت. انتخاب بین این دو هم با ماست!».

من از این به بعد، هر وقت بخواهم از کسی تشکری کنم که بعد از خود من، باقی بماند،‌ می‌آیم و زیر این نوشته آن را می‌نویسم. شما هم اگر دوست داشتید می‌توانید همین کار را بکنید…

نامه النا به پدر و مادرش - سایت رسمی محمدرضا و شعبانعلی

 

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


118 نظر بر روی پست “نامه‌هایی از بهشت

  • شهرزاد گفت:

    اونقدر تحت تاثير اين داستان و تصوير الناي زيبا كه خودش و كارهاش و نامه هاش شبيه فرشته هاي بهشت بوده قرار گرفتم كه نميدونم از كجا شروع كنم. حيف اين بچه نازنين كه ديگه توي اين دنيا نباشه … حيف … يك عالمه عشقم رو نثار روح پاك و دوست داشتنيش مي كنم …
    ميدونين … بعضي وقتها چيزهايي برام آدم پيش مياد كه واقعا تلنگرهاي بزرگي به آدم ميزنه و اهميت تشكر و قدرداني و درك هرچه بيشترِ ِ لذت ِ بودن با تمام كساني كه دوستشون داريم يا هركسي كه به نوعي تاثيري غيرقابل انكار در زندگي ما داشته رو بيشتر و بيشتر بهمون گوشزد مي كنه …
    بعضي وقتها اتفاقاتي براي آدم روي ميده كه نه به اندازه ده ماه فرصت! بلكه فقط به اندازه فاصله كوتاهي به اندازه يك تار مو، بين مرگ و زندگي است كه توي فهرست هيچ اتفاقي توي تاريخ شايد نشه پيداش كرد! به نظر من بايد هميشه براي رفتن آماده بود… هميشه …
    چيزي كه همين چهار روز پيش براي من پيش اومد… يك اتفاق عجيب! كه فاصله بين بودن و نبودن رو شايد فقط به اندازه ۱۵ درجه اختلاف فاصله ي مكاني! برام تعيين كرد…! اتفاقي كه تمام دوستانم كه اطراف من بودن رو براي چند ثانيه هراسان كرد … بعد شگفتزده و … سپس آروم …
    اونجا بود كه با خودم فكر كردم كه چقدر راااحت…چقدر آسووون.. دركسري از ثانيه… ميشه رفت و ديگر نبود…!
    و در همون موقع است كه همه كساني كه دوستشون داري؛ در همون كسري از ثانيه، ميان جلوي چشمت و اي كاش كه افسوسي براي اينكه نتونستي در طول زندگيت ازشون بخاطر بودنشون تشكر كني، يا نتونستي لذت ِ با اونها بودن رو با تمام وجودت درك و لمس كرده باشي، نداشته باشي.
    اگه بخوام از تمام كساني يا حتي چيزها و اشيائي! (بعنوان نمونه من حتي هر روز از ماشينم هم تشكر ميكنم!) كه توي ذهنم هست و هر روز علاوه بر خداوند، ازشون تشكر ميكنم بگم خيلي طولاني ميشه … خيلي …
    فقط ميخوام شكرگذاري ام رو به خلاصه ترين شكل ممكن؛ اول از همه از «خداوند»، بخاطر اينكه امكان برخورداري و لذت بردن از اين همه شگفتي و اعجاب آفرينشش رو بهم داده انجام بدم و بهش بگم همونطور كه خودش ميدونه! و هميشه بهش گفتم! خيلي دوستش دارم…
    دوم از «مادرم» كه در طول زندگيم، هميشه با عشق ها و پشتيباني ها و سختگيري ها و مهرباني هاش و و و ….همه چي ي ي اش، هميشه بزرگترين حامي و پشتيبان و دلگرمي من در زندگي بوده و هست، تشكر كنم و بگم كه خيلي دوستت دارم يا داشتم! حتي اگه هيچوقت اينطور مستقيما با همين جمله ي شگفت انگيز! نميتونم يا نتونستم بهت بگم …
    و سوم از «تمام كساني كه با عشق و دوستي شون چه با به خنده انداختنم و چه با گريه انداختنم»!! بهم درسهاي بزرگي در زندگي آموختن و لذت ها و حسهاي خوب بيشماري بهم بخشيدن. درسها و حس هايي كه فقط بايد خودت تجربه كني و در هيچ كلاس و كتاب و آيين و مسلكي قابل يادگيري يا دريافت نيستن.
    و چهارم از «صاحبخونه اي به نام محمدرضا» تشكر مي كنم كه هر روز با باز كردن مرورگر، انگشتانم بدون اينكه ديگه توجهي به من بكنن! آدرس خونه اش رو توي “آدرس بار” تايپ مي كنن و اولين و آخرين صفحه اي هستش كه در ابتداي روز، باز ..و در پايان روز، بسته ميشه و واقعا الان درتوانم نيست كه در اين لحظه توصيفش كنم … ( كه شايد تا حدودي بشه توي پست هاي ديگه نشوني از تمام چيزهايي كه شايد الان دلم ميخواد بگم و نميتونم، يافت…)

    (ببخشيد كه اينقدر طولاني شد و ميخوام براي تمام خانواده ام، تمام دوستانم و تمام همه ي اهالي اين خونه؛ از صاحبخونه و تيم مهربون و پرتلاش اش گرفته تا تمام دوستان و كساني كه اينجا در اين خونه ميشناسم و ميشناختم، آرزو كنم كه هميشه سلامت و شاد و خشنود باشن…)

    • هومن کلبادی گفت:

      شهرزاد جان عزیز
      چه متن زیبایی . هر چند نمی دونم که چه اتفاق ناخوشایندی در حال وقوع بود ولی خدا رو شاکرم که از دوست خوب ما مراقبت کرد و خطر بر طرف شد . امیدوارم شما و همۀ دوستای خوب هم خونه ایم ، سلامت و آرام باشید .
      به امید دیدار همۀ دوستان عزیز در ۶/۶

      • شهرزاد گفت:

        هومن مهربان … ( راستي چه تركيب قشنگي … چقدر كلمه “مهربان” با كلمه “هومن” جور در مياد!;) ) ازتون ممنونم. و همه ي دوستان مهربونم. ببخشيد … چيزي نبود … ولي واقعا نميدونم چطوري اون اتفاق عجيب و غريب رو تعريف كنم كه وقتي يادم بهش ميفته هم خنده ام ميگيره، هم ميگم wow عجب چيزي بود و عجب خطري ازم رفع شد! … البته تقصير خودم هم بودااا… شايد يه بار براتون تعريف كردم.:) (ولي شايد اگه تعريف هم بكنم باورتون نشه و تصورش براتون سخت باشه …فقط يه راهنمايي: مربوط به “ورزش” ميشد …!!:) )
        فقط ميخواستم با يادآوري اون اتفاق به خودم بگم كه چقدر زندگي مثل يه بازي ميمونه و لبه ي بودن و نبودن، يا سالم بودن و سالم نبودن، باريك باريكه … پس كاش قدر لحظه لحظه ي زندگيمون رو بدونيم و ازش لذت ببريم …:)

        • هومن کلبادی گفت:

          شهرزاد عزیز
          مثل همیشه لطف دارید . همینطور که گفتین واقعاً هیچ فاصله ای بین بودن/نبودن ، سلامتی/ازدست دادن سلامتی ، خوشی/ناخوشی ، زندگی و مرگ وجود نداره . شاید همینه که ما قدر خیلی از نعمت هایی که داریم رو نمیدونیم . امیدوارم همیشه و در کنار همۀ عزیزانتون سلامت ، آرام ، شاد و سربلند باشین
          ارادتمند – هومن

        • شهرزاد گفت:

          درضمن … ( و با عرض معذرت از اينكه كامنتهام دوباره زياد شد…! ) ميخوام اين جمله رو هم به جمله قبليم اضافه كنم. چون به نظر خودم اين موضوع خيلي خيلي مهمه و نميتونم در ادامه ش نگفته باشم كه :
          «…کاش قدر لحظه لحظه ی زندگیمون رو بدونیم و ازش لذت ببریم «و» به ديگران هم اجازه بديم و كمكشون كنيم تا اونها هم بتونن از لحظه لحظه ي زندگيشون لذت ببرند.»

    • مریم.س .. گفت:

      شهرزاد جان تو واقعا خوب مینویسی تشکر

      • شهرزاد گفت:

        عزيييز دلم … ممنونم مريم جان. شما لطف داري و شما خووب ميخوني …:)
        راستي، يه جمله ي ديگه از كتاب «دنياي سوفي» كه خيلي خوشم اومد ازش، اينجا بگم؟
        ميگه:
        “مبادا كه دنيا برايت بديهي شود. فيلسوف آنست كه اين دنيا برايش عادي نمي شود و از هر چيز به حيراني ميافتد.”

  • هومن کلبادی گفت:

    از تمام اونهایی که ناخواسته دلشون رو شکوندم عذر می خوام چون معتقدم دل شکوندن خیلی نامردیه . از همۀ اونهایی که همیشه به من لطف داشتن و دوستم داشتن و انگیزۀ عشق ورزیدن و انسان بودن رو در وجودم زنده نگه داشتن ممنونم . از مادر نازنینم که در تمام لحظات زندگی ، عاشقانه به پای زندگیشون و بچه هاشون ایستادن ، پدرم که همیشه تکیه گاهم بودن وهستن ، برادرم که عاشقانه دوستش دارم همسرم که ۱۵ ساله با صفا ، صداقت ، عشق و تلاش در تمام فراز و فرودا کنارم بوده و هست و تمام اونهایی که دوستم داشتن و دوستشون داشتم ممنونم . از صاحبخونۀ خونۀ با صفامون محمدرضای عزیز ممنونم که این سفره رو در خونۀ باصفامون پهن کردن که با سخاوت و عشق ، همۀ هم خونه ایهامون داشته هامون رو با هم سهیم بشیم ، از همۀ هم خونه ای های عزیزم چه مخالف و چه موافق ممنونم که هستین و من رو تحمل می کنید . چه زیباست انسانیت و چه زیباست محبت کردن
    ارادتمند همۀ هم خونه ای های عزیز و صاحب خونۀ عزیزمون – هومن کلبادی
    اا

  • ... گفت:

    سلام
    مامانم ازت ممنونم واسه سخت گیرایی که میکردی واسه قوی ترکردن من تو این روزای سخت(کاش میشد میتونستی بخونی تا بتونم بیشتر برات بنویسم هرچند این متن رو به بابا و محمدم نشون نمیدم اما راستش من واسه اونا تو خلوتم راحت تر نوشتم و خط زدم(
    بابای خوبم ازت ممنونم واسه بابایی کردنای مامان گونه همون چیزایی که تو کتابا میخوندم نمیدونی چقدر دوست داشتم وقتی تو مدرسه واسه جلسات میگفتن ولی دانش آموز بیاد وقتی میدیدم بخاطر من مرخصی گرفتی اومدی چقدر پیش بچه ها پز میدادم و از اومدنت ذوق میکردم آخه یادت باشه تو محله ماچون بابا ها سرکار میرفتن بیشتر مادرا میومدن واسه جلسه اما بابای منو مدیرای مدرسه میشناختن!
    محمدم ازت ممنونم واسه بودنت واسه دلسوزیهایی که کمتر از طرف کسی دیده بودم واسه حمایتات واسه تحمل کردن کج خلقیای من که این روزا بیشتر شده محمدم محمد همیشگی من خییییییییلی بیشتر از خیییییییییلی دوست دارم تو پشت و پناه منی .داشتنت غرورم رو تو زندگی بیشتر میکنه خداکنه بتونم برات جبران کنم خداکنه بتونم…
    محمدرضای عزیز دوست خوب دور و نزدیک من چقدر خوبه اینجایی و هستی ازت ممنونم واسه فرصت های طلایی و هدیه های نابت
    چقدر خوبه تو دوست منی ….
    چه روز خوبیه امروز….

  • مهشید گفت:

    من متشکرم از تمام کسانی که در حلقه بودن زندگی من زنجیروار کمک کرده اند تا امروزم ساخته شود. از خانواده عزیزم ، معلمهای خوبم و دوستان همدلم.
    همینطور ممنونم از همه کسانی که دوستم نداشتند. طردم کردند و یا نادیده ام گرفتند. آنان به من آموختند که دنیا همیشه آنگونه نیست که من نگاه می کنم باید عمیق تر و وسیع تر نگاه کنم.

  • حسین گفت:

    اگه بخوام حق شاگرد استادی رو رعایت کنم میخوام به عوض ۲ سال آشنایی به اندازه ی تمام سالهای نیامده عمر شعبانعلی دات کام از محمد رضا صاحبخونه و معلم ماندگار م تشکر کنم و بش بگم که تمام لحظه های که ادعا بلد بودن داشتم بعد از آشنایی با اون با باد غرور م رو به تاراج دادم تا اولین درس فروتنی باشه به مرور برات مینویسم که چه یاد گرفتم ولی به خاطر کسانی که هنوز امید به یادگیری دارن و روانشون برای آموزش منجمد نشده باش تا میتونی باش یاد بده به خاطره……………

  • معصومه گفت:

    من از محمدرضا شعبانعلی تشکر می کنم که هر روز صبح به سایتش سر می زنم و خوشحالم که هر روز هایم را با نوشته هایش سر می کنم از او تشکر می کنم که وسعت دیدم را افزایش داده، تنفرم را کم کرده عشقم را زیاد روحم. را آرام کرده وجودم را پرتلاش، منطقم را زیاد کرده احساساتم را قشنگ. مرا به گردش دانش وادار کرده که هر روز نوشته هایش را برای حتی رییسم ایمیل کنم و اینگون آذم های اطرافم را هم مسیر کنم با خودم و تمام کسانی که این سایت را می خوانند تا جهان را به جایی برای تلاش ، زیست بهتر ، شادی، مفهوم و معنا تبدیل کنیم.
    ممنونم

  • سیامک گفت:

    خالق من “بهشتی” دارد، نزدیک، زیبا و بزرگ؛

    و “دوزخی” دارد، به گمانم کوچک و بعید؛

    و در پی دلیلیست که ببخشد ما را …

    “دکتر علی شریعتی”

    با این جمله شروع کردم.که بدونید بهشتی شدن چه آسونه.فقط باید کارمفید کرد.لااقل برای خودتون واگه تونستید ،برای دیگران.

  • داویت مارکاریان گفت:

    تنها احساسی که میتونم بعد از خواندن نوشته فوق داشته باشم این بود که گریه کردم اما نمیدونم برای چی. اصلا مهم نیست برای چی فقط بهتره بگم خدا رو شکر میکنم برای تمام لحظه های زندگی که به من داده و و امید دارم برای تمامی بقیه لحظه های باقی مانده منو و خانوادمو شاد نگه داره. دوست داشتن مشکل نیست فقط باید خواست.
    مرسی مهندس بابت لحظات خوبی که باعث شدی کنار هم باشیم و بگذرونیم.

  • من میخوام تشکرم از پدر و مادرم و آقای دزفولیان اینجا بمونه:
    از پدر و مادرم به خاطر اینکه وقتی دوم دبیرستان تموم شد و من رو از «علامه حلی» اخراج کردند و من دیگه نمیخواستم مدرسه برم و نرفتم و هر مدرسه‌ای هم میرفتم به خاطر معدل پایین ثبت نامم نمیکردند، یک هفته هر روز رفتند و پشت در اتاق دزفولیان مدیر دبیرستان البرز نشستند تا قانع شه که من رو ثبت نام کنه.
    غرور احمقانه کودکی من باعث میشد از ترس جواب رد شنیدن و همینطور حس بدی که به مدرسه داشتم، دیگه ادامه تحصیل ندم و حتی دیپلم نگیرم.
    و از دزفولیان ممنونم که یک مسئله سخت به من داد و وقتی من غلط حلش کردم باز هم تشویقم کرد و گفت: استعدادت خیلی زیاده که تونستی این مسئله رو درست حل کنی. تو حتماً برای درس خوندن وقت نگذاشتی وگرنه معدلت بهتر می‌شد.
    دو سال طول کشید تا خودم بفهمم که اون مسئله رو از پایه غلط حل کردم!

  • محیا گفت:

    محمدرضای عزیز، شما یکی از اتفاق های خوب زندگیم هستی، اتفاق های خوب زندگیم همیشه همراه من هستند گاهی با نوشته هایشان، گاهی با حرف هایشان، گاهی با کتابهایشان، گاهی با دردهایشان؛ گاهی که کمی خسته میشوم، کم میاورم و نیرویم رو به ضعف میگذارد، حضور این اتفاق های خوب محرکی میشود برای شروعی دوباره…محمدرضای عزیز من هم سپاسگزارم از تو و قبل از آن از خداوند مهربانم که این همه لطف و مهربانی را به من هدیه کرده است..

  • طاهره جلیلی گفت:

    مرسی از این فضا محمدرضا و مرسی از بودنت…..
    میتونیم یه صفحه باز کنیم shabanali.com/notesleftbehind
    البته شاید هم شدنی نباشه این کار… ولی من آدرس این لینک رو به همه میدم تا هم Note هاشونو اینجا بزارن و هم Noteهای ما رو بخونن…

  • علی گفت:

    سلام به همه و محمدرضا

    روز نوشته هات به انگلیسی ترجمه نمیشن؟

    این طوری می تونیم به دیگران هم معرفی کنیم فیسبوک و غیر ه

    حیف نیست بقیه حال شون خوب نشه

  • aseman گفت:

    متشکرم از او که به من سبز بودن را اموخت ولی نمی دانم ایا روزی نامه هایش به من می رسد تا فراموشش نکنم!

  • ali.sh گفت:

    این پستا میخوندم یاد اون جمله طلایی افتادم
    برای انجام یک «کار خوب»،‌ نباید منتظر فراهم شدن «شرایط خوب» بود.

  • فاطمه.د گفت:

    من از خدا ممنونم برای همه ی خوبانی که در کنارم هستند، بابا و مامان عزیزم، خواهر دوست داشتنی و برادر مهربونم و همه آدمای بزرگی که ازشون یاد گرفتم خوب بودن رو، انسان بودن رو، بخشش رو، فروتنی رو، الفبا رو و …
    خوبان پایدار باشند و معمولی ها خوبتر شوند و بدان نیز هدایت. و من…

  • محسن رضایی گفت:

    دوازده سال از روزی که دیده بودمش گذشته بود.همیشه وقتی از کنار خونشون که نزدیک جاده اصلی بود رد میشدم و همیشه به یادش بودم تا اینکه چند وقت پیش با حس همیشگی ” یه خبر ازش بگیر” همراه شدم و رفتم در خونشون و در زدمو مادرش درو باز کرد و خونه نبود شمارمو دادم گفتم بگو یه تماس بهام بگیره فلانی هستم از هم کلاسیای دبیرستان…
    یه شب یکی زنگ زدو…بعد کلی سلام و علیک…بهش گفتم راستی فلانی بود هم کلاسیمون؟ فوت کرده…ناراحت شد و…از حسم گفتم که همیشه میگفت ازش خبر بگیرم و بعد که گفت مهندسی عمران خونده گفتم پس بگو که هم رشته ایم این همه منو می کشوند به سمت تو! و…

    امشب یکی از دوستان پیام داد : “ایمان” تصادف کرده …فردا ساعت نه مراسم خاکسپاریشه…گفتم یه روزی هم خبر مارو میدن یکی دیگه میگه عجب!…

    و خوشحالم که حداقل کار این بود که همون شماره رو بدم مادرش و به یادش بوده باشم و دیگه هیچ وقت ندیدمش…

    خدایش بیامرزد.به امید محبتهای بی وقفه ،بی حساب و کتاب بی چون و چرا…چقد فرصت کمه …”کاش همیشه تابستان باشد پشه بند باشد و موهای بلند مینا از تخت آویزان…”

  • مرتضی اختری گفت:

    نمیدونم ، از کی تشکر کنم، فکر هم میکنم از دیگران کم تشکر کردم..
    از همه تشکر میکنم، به هر دلیلی و منفعتی و ضرری..
    مرسی آقای شبانعلی.

  • زهرا قاسمی گفت:

    از سجاد قاسمی برادر کوچک و عزیزم هم بخاطر بودنش و همه ی زحمت هایی که برام کشیده بخاطر همه شلوغی هاش که تنهایی های من رو پر کرده خیلی خیلی ممنونم_امیدوارم خیلی زود به آرزوت برسی و عضو یه تیم لیگ برتری بسکتبال بشی_خیلی دوستت دارم سجاد جان امیدوارم یه روزی گذرت به اینجا بیوفته

  • زهرا قاسمی گفت:

    میخواستم از محمدرضا ی عزیز و دکتر شیری گرامی و امیر مهرانی و سهیل رضایی تشکر کنم که کمک کردند نگاه من به زندگی تغییر کنه
    از دوست خوبم راضیه شاه حسینی که همیشه در کنار من بوده و به من کمک کرده تشکر میکنم تمام خوبی ها برات آرزو میکنم
    میخوام بگم خیلی دوستتون دارم و جزیی از وجودم و بخشی از فکرم هستید همیشه
    در موقعیت های مختلف زندگیم گاهی میبینم محمدرضا گاهی دکتر شیری وگاهی …در درون من و بر زبان من حرف میزنه یا کمک میکنه که تصمیم بگیرم
    برای خیلی از لحظات نیامده کلی ایده و برنامه دارم
    من فقط یکبار گذرا نوشته ها رو میخونم و فرصت یا شاید حوصله کامنت گذاشتن ندارم
    اما با همین یک نگاه تماما در لوح دل و جانم نقش میبنده
    بی نهایت ممنونم
    از الهه بابایی دوست عزیزم که گرچه خیلی سال نیست میشناسمش اما حس دوستی عمیق و قدیمی نسبت بهش دارم هم خیلی ممنونم و میخوام بگم که خیلی دوستت دارم الهه امیدوارم به زودی موفقیت های بیشترتو رو ببینم
    بازم ممنونم محمدرضا که با این ایده فرصت تشکر از کسانی که عمیقا دوستشون دارم به من دادی

  • شهاب گفت:

    از خدا تشکر میکنم که چند وقته خیلی آدمای خوبی سر راهم قرار میده…

  • رویا گفت:

    سلام … این لینکایی زیر هم مربوط یه بچه هاست … اونایی که بعضیاشو حتی اون ۱۰ ماه وقت النای نازنین رو هم نداشتن که عشقشونو به بقیه ابرازکنن… بچه های غزه
    http://www.alzaytouna.net/arabic/images/Gaza_War_2009/Gaza_War_2009_98.jpg
    http://harfeto.ir/sites/default/files/6731_977_0.jpg?1406004815
    http://www.aryanews.com/Uploads/NewsPics/20140712150604603.jpg

  • نازیلا گفت:

    من از شما تشکر میکنم آقای شعبانعلی. که روح تشنه مرا سیراب میکنید. اینجا خانه من است. مرتب به آن سر میزنم. از نوشته های شما آرشیوی دارم که گاه به گاه مرور میکنم و در مواقع نیاز رجوع.
    اما یک نگرانی دارم. که هنوز از من دلخور باشید. من ناخواسته شما را رنجانده ام. لطفا از صمیم قلب مرا ببخشید تا شادی و امنیت خاطرم به روال قبل برگردد. که با روی گشاده به این خانه سر بزنم. نه با اندوه ناشی از از دست دادن ورودهای خوش قبل.
    منتظر پاسخی از شما می مانم.
    متشکرم

  • مهتاب گفت:

    چه حس خوبی

  • امید گفت:

    سلام، خوشم می آید همه قراره از بهشت نامه بدهیم ((( ;
    و همه هم ( البته تا اینجا ) قراره از محمدرضا تشکر کنیم!
    اما راستش را بخواهید من نمی دانم بعد از مردنم قراره کجا بروم!!!
    و قطعاً محمدرضا اولین و تنها کسی نیست که بخواهم از او تشکر کنم .
    بنابراین پیام تشکر من :
    از تمام کسانی که در آمدنم، ماندنم و بزرگ شدن روح و جسمم کمک کردند متشکرم،
    از تمام آنهائی که با زهر چشم و زبان و زور و تهدید و هزار ابزار حیوانی در اختیار انسان!!! روحم را صیقل دادند و قوی ترم کردند متشکرم،
    از آنهائی که دنیایم را رنگین کمانی از عشق و شور و نشاط کردند سپاسگذارم و
    آنان که در رفتنم ( شاید متفاوت! و موثر در زندگی دیگران) مرا یاری خواهند کرد متشکرم.
    برای بسیاری از آنها که در توانم باشد ترجیح می دهم تا زنده هستم تشکر کنم و زحمت بقیه را به تو می دهم.
    من هم مانند النا ، همه جا آدرس این خانه را می گذارم…

    • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

      سلام برادر خوبم…..نامت همیشه حس آشنا بودن به من هدیه میکنه…راستی حرفت جالبه !!!!چقدر اعتماد به نفس محمدرضاخان استاد به ماها داده !!! البته جون خودم من نوشتم اخراج از بهشت.ولی حس فوق العاده ای به من داد.شاید حرفهامو ننوشتم وشاید مدام اینجا بیامو نامه های یادگاریمو بزارم .ولی از دیروز توی کوچکترین فرصت ها به این موضوع فکر میکردم که باید چی گذاشت و رفت…امید به نظرت اگه مثلا من از دنیا رفته باشم کسی توی این خونه خبردار میشه؟؟؟ کسی میاد نامه های منو از بهشت و جهنم بخونه؟؟؟ …کسی برای من اینجا یادبودی میگیره؟؟؟امید دوست دارم بچه ها بدونن اگه روزی نبودم از بهشت و جهنم خدا بازهم دلم برای این خونه و صاحبخونه تنگ میشه ….دوست دارم یادگاری من تو این دنیا فقط تداعی محبت و قدر یکدیگرو داشتن باشه…

      • امید گفت:

        آزاده عزیز سلام،
        این چه اخلاقیه تو داری؟؟؟؟ حالا آمدیم به اشتباه بردنت بهشت (((( ; از روی عادت حکم اخراج خودت را نزنی .( : آنجا دیگر نه محمدرضایی هست و نه امیدی که بخواهیم وساطتت را بکنیم ((( :
        دختر خوب این که کاری نداره، تا هستی به همه آدرس اینجا را بده ، بگو یک خانه ای هست که وقتی نیستم در و دیوارش یادم را برایتان زنده می کنه ، خودت هم همیشه حاضر باش ، قبراق و سرحال . ( سفارشت را می کنم، نوشته های قبلیت را محمدرضا پاک کنه ، یک خدابیامرزی برایت بمونه(((: )
        راستی این برادرت چرا نیامد؟؟؟ بهش بگو هر وقت رفتی ما را خبر کنه ((( :
        آزاده….
        خواهر عزیزم، ببخش خیلی اذیتت کردم. من معمولاً سالی یکی دو بار قاطی می کنم ، که از شانست تو خوردی به تورم!!!!
        خوب بگذار کمی جدی باشیم …
        آنچه که من و تو را در ذهن و یاد دیگران زنده نگه می داره، رد پائی است که از خودمان به جا می کذاریم. زیاد از خودت توقع نداشته باش. قرار نیست دنیا را عوض کنیم، قرار نیست جامعه بشری را از زیر ظلم ظالمان نجات دهیم، قرار نیست دنیا را چون بهشتی تحویل آیندگان دهیم، بلکه باید خیلی کارها را نکنیم! ظلم، دروغ، تهمت، آزار دیگران، پایمال کردن حقوق مردم، ، شان و شخصیت و هویت انسانی آنها و…..
        آزاده ، نمی دانم وقتی رفتیم چی میشه ولی میدانم تا هستیم میشه اتفاقات خوبی را رقم زد…
        https://www.youtube.com/watch?v=eYIUKPrLJIU

        • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

          سلام .نمیدونم شما داداش خوبی هستی برای خواهرت یا نه ؟البته قبلش نمیدونم خواهر داری یا نه ؟اگه داری برو سراغش.ما خواهرا همیشه غمخوار داداشیم ولی متاسفانه شما داداش ها فقط دوست دارید ما باشیم…..البته شاید شما اینجوری نباشی…من کلا واسه بابام هم خواهرم شاید خنده دار باشه ولی من تو سن کم زود آدم بزرگ حسابم کردن ..داداشم ۳۸سالش مهندس مکانیک با معدل ۱۸/۴۰ولی هیچ وقت نخواسته جای خودش باشه مجرده و آدم فوق العاده خاص از نظر شخصیتی.براش خواهر بودم ولی شاید هیچوقت نتونستم باهاش صمیمی باشم چون متاسفانه روح لطیفش قابل مشاهده نیست…ولی فوق العاده دوسش دارم و برام عزیزه..بابت همین اینجا رو بهش معرفی نکردم…و حقیقتش میلی هم ندارم چون فوق العاده خودخواهم…چرا میگی اذیتت کردم شاید نوشته های قبلی من این حس رو به شماها القا کرده که من یه آدم افسرده و…هستم نه امید من فوق العاده شیطون و پر انرژی هستم و هیچ وقت کسی غیر از اونجاهایی که شرایط حکم میکرده ناراحتی روی صورت من ندیده…راستی من فعلا نمیتونم بمیرم با عزراییل هم حرفامو زدم و خوب هم بلدم حلوا بپزم ….من حداقل باید ۳ساله دیگه زنده باشم پس فعلا در خدمتم.واسه من نقشه نکش…دیشب جوگیر شدم حرف مردن زدم بعدهم ما بیمه ایها یاد گرفتیم وقتی با مشتری حرف میزنیم مستقیما به شخص نگیم تو بمیری و میگیم من بمیرم……

          • امید گفت:

            خواهر شیطان و غمخوار و در مجموع کاردرست ، این برادر قسی القلب و نامهربان را ، برای کار نکرده ببخش!!!من به شما، برادر بزرگوارتان و تمامی بچه های اینجا البته بعد از محمدرضا ارادت دارم. در
            مقابل شوخی های من جدی نباش . حرفهام از آن دست شوخی ها نبود که ۸۰%جدیه. دوباره و سه
            باره نوشته ام را بخوان همش شوخی بود. تو من را اذیت نکردی، از روز اول که باهات آشنا شدم،دیدم خودت داری خودت را آزار میدهی!!
            راستی من حلوا خیلی دوست دارم و نمی توانم تا سه سال دیگر صبر کنم (((((((((((( ;
            گفتی با عزرائیل هم نداری! سفارش من را بکن، برای من هم زمان بخر ((((((( :
            آزاده، من بمیرم ! ( جالبه-شماها برای فروش یک بیمه نامه می میرید و زنده می شوید ((( : ) برو خودت را فردا بیمه عمر کن و من را به عنوان دریافت کننده مستمری یا سرمایه معرفی کن ! شاید به وکالت از بچه ها و البته محمدرضا از سر تقصیراتت بگذریم ((((( :
            در ضمن اینقدر خودخواه نباش و برادرت را مهمان این خانه کن. بگذار خودش ماندن یا رفتن را انتخاب کنه.شاید با دلنوشته های محمدرضا ، لایه های درونی شخصیت او که به فاصله شما از هم منجر شده، بروز کنه و بیشتر حواسش به خواهرش باشه.

            • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

              این نوشته ات رو بیشتر دوست دارم به شوخی بردارم و فکر میکنم اینجوری سر به سرم گذاشتی آقا داداش.رااستی عیدتون مبارک:)

            • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

              بیمه عمر هم دارم ذینفعشم متاسفانه مشخص شده .ولی میتونم یه کاری بکنم شما رو بیمه کنم خودمو ذینفع بزارم .بعد هم برات حلوای مخصوص درست کنم!!!!!!!!!!!!! البته خدا نکنه وسایه مهربونت تو این خونه مستدام .

            • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

              امید یه رازی رو بهت میگم قول بده به کسی نگی !!باشه؟ من انقدر دلم برا این محمدرضا خان استاد و حرفهاش تنگ شده ولی حواست هست چقدر آرومه؟؟فکر کنم یا خسته است یا داره پیش خدا وساطتت این همه آدم با اعتماد به نفس رو میکنه بلکه بتونه یه چندتایی اتاقی سوییتی چیزی برا ماها تو بهشت رزرو کنه…….ولی من اینجا تو نامه های بهشتی براش نوشتم که اگه فردا مردم بدونید من دلم تنگ بود .

        • هیوا گفت:

          سلام امید
          من بهت منفی دادم
          علتشو خلاصه توضیح میدم
          فکر میکنم با کمترین دانش و مخصوصا بدون empathy( دقیقتر بگم “accurate empathy”) رفتی روی منبر قضاوت و سخنرانی و از موضع حق و یقین حرف زدی.
          دو تا سوال دارم خوشحال میشم جوابتو بخونم
          ۱٫ دقیقاً قصد داشتی چه مفهوم و حسی رو به آزاده منتقل کنی؟
          ۲-۳بار کامنتتو خوندم. این سوال به ذهنم رسید.

          ۲٫فکر میکنی آزاده دقیقاً چه حس و برداشتی از حرفهات داشت ؟
          آزاده جوابتو داد. فکر میکنم باخوندنش بهتر بشه جواب این سوالو داد.

          • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

            سلام هیوا جان.ممنونم که وقتت رو صرف خواندن نوشته من و امید کردی عزیزم.شما به این برادر ما بگو من که جوابشو میدم فکر کنم از آخر به اول میخونه.

            • امید گفت:

              آزاده عزیز،
              بارها برایت نوشتم صحبت هایم فقط شوخی بود بدون هرگونه حس منفی . متاسفانه برداشت درستی از آن نشده و موضوع را خیلی جدی گرفتید. از اینکه نتوانستم حس خوبی در تو ایجاد کنم معذرت می خواهم.از این پس امید فقط یک دوست جدی یرای توست. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی.

              • محسن رضایی گفت:

                سلام امید.من موندم تو چرا اینقد باید نیاز باشه توضیح بدی که شوخیت رو شوخی ببینن!! خیلی جالبه.تو شوخی کردی.آزاده شوخی رو دید.هیوا ظاهرا ندید بعد تو شوخی ای که آزاده دیده رو جدی دیدی بعد دوباره جدی شدی…ای وای …ای وای…

                یکی دوروز پیش رفتم هندونه بگیرم دوجور داشت و دوقیمت…تا یه اشاره کوچیک -که معمولا اصلا واسم مهم نیست تو این چیزا-به اختلاف قیمت کردم سریع قسم خورد که گرونتر خریده اون یکیو!! بعد گفتم : بابا…گفت آخه بعضیا باور نمیکنن.گفتم خب نکنن! همین قسمای تو باعث شده اینجوری بشن.دفعه بعد قسم نخوری می گن چرا نخورد!!

                به نظر من یکی از بهترین برخوردهایی که در قبال پذیرش حرف و خود آدمی،مهمه “مهم نبودن اینه که میپذیرن یا نه.نگران نبودن راجع به قضاوت دیگرانه.گاهی فرصت که میدی به دیگران خودشون بهتر درک میکنن کارشون رو تا اینکه بخوای تو یک حرف بزنی و از روی حرف تو متوجه بشن.چون : اصولا آدمی درگیر ذهن خودشه .

                • هیوا گفت:

                  محسن عزیز،

                  ما اغلب اوقات جدیت رو در پوشش شوخی بیان می کنیم. به دلایل مشخص.
                  بعضی شوخی ها هم از حرفهای جدی، جدی ترن. اصلاً شوخی یکی از روشهای رایج زدن حرف جدیه(خوداگاه و ناخوداگاه).
                  این نکته در مورد بعضی از جوک هامون صادقه.
                  کامنت من هم مستقل از شوخی بودن یا نبودن مطلب بود. دو سوالی رو که از امید پرسیدم، بخونی متوجه میشی.
                  به نظر من موقع بیان یه مطلب، نه تنها طرز بیان حرفمون مهمه بلکه تاثیر بیان آن حرف بر مخاطب همه مهمه.
                  درضمن، شوخی باید مثل قلقلک باشه نه نیشگون 😉
                  درکل مسئله مهمی نیست. فقط خواستم به این بهانه، این حرفهارو زده باشم.

                • امبد گفت:

                  محسن جان سلام،
                  حق با شماست ولی تمامی حرفهایم به دلیل صمیمیتی بود که مبان اعضای این خانه احساس می کردم .تجربه خوبی نبود ، درگیر قضاوت دیگران نیستم ولی تلاشم را میکنم که خاطر دوستانم را در این خانه مکدر نکنم. برداشت دوستان آنقدر از ذهنیت من دور بود که تصمیم گرفتم از این پس کاملا جدی باشم.

                • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

                  سلام عیدتون باز مبارک.امید اگه با من یکی جدی حرف بزنی انقدر برات فلسفه میبافم که تا آخر عمرت جرات جدی حرف زدن نداشته باشی.داداش من کار به قضاوت درست یا اشتباه کسی ندارم.من کاملا حرفای شما رو شوخی برداشت کردم و اگه دقت بکنی با شوخی هم جوابتو دادم.برادرم شاید باور نکنی شما هم برام مثل شهرزاد تو این خونه شمیم آشنایی رو بهم هدیه میدی .آقا محسن متوجه این موضوع شد و بهت گفت من حتی یک کلمه از حرفاتو به غیر از جمله آخرت که برام دلنشین بود بقیه رو فقط شوخی دیدم.دیگه نگو من تجربه تلخی از این صمیمیت داشتم اگه با من حرف زدی و نظر من برات مهم بود من با حرفات خندیدم ولحظه های قشنگی با نوشته هات داشتم.

                • محسن رضایی گفت:

                  سالها پیش ماشین ریش تراشمو که قاعدتا یک وسیله شخصی “باید” باشه (هرچند گاهی “نیست”!) دادم به یکی ازبچه ها.می خواست خط ریششو درست کنه.گفتم حواست باشه بچه ها خرابش نکنند.ناراحت شد!! گذاشتم لحظاتی گذشت بعد گفتم : خط ریشتو میگم! خیلی فضای جالبی بود نه بخاطر شرمنده شدن بخاطر ذهنیتش که به خاطر به جان نشستن این یادگیری.

                  هیوای نازنین من فکر میکنم بیشتر سهم برداشت های ما از کنشهایا واکنشهای دیگران مال این طرفه،نه اون طرف.این طرف یعنی ذهن ما اون طرف یعنی چیزی غیر از ذهن ما.درسته که اگه لحن تو نوشته های ما بودشاید نظر تو الان این نبود ولی به نظرم یه قدم جلوتر اینه که ذهن هرچی خالص تر باشه الزامی برای لحن نیست، برای “درگیر” نشدن.من یه خطهایی تو پیشونیو وسط ابروهام هست نمیدونم چرا اغلب به حرفهام (که منشاشون خودمم!) بی توجهن ولی مثلا میگن الان عصبانی هستی!!! میگم نه بابا…هاها…حالا بماند یه عده اینقد پیشرفته اند که باز قبول نمیکنند!!
                  خلاصه کنم : همیشه و…همیشه فکر میکردم زندگی،یه چیز دیگس.یه جای دیگس….بعد فهمیدم نه بابا “همین” لحظات کم امتداد،پر امتداد،سلام و علیک ها،آمدو رفت ها،قلقلک ها،نیشگوگها،دیشب به زور کیک خوردنهابخاطر وجود شکر توش! ووو…همین گفتگوی من و “تو” ها ووو…است! ولی با پذیرفتن همه ی این سادگیها باز دوس دارم ذهنی رها داشته باشم.رهای رها.اینقد که با رهایی ذهن از درگیری خودم با خودم،لذت رو بپراکنم…(کاملا احساس میکنم چند نفری دور یک آتیشیم، تو شب ،داریم با هم حرف میزنیم وسحر هرکی راه خودشو میگیره میره…)

                  امید عزیز،
                  چند وقت پیش برای هیوا نوشتم : بقول پدر خوانده “هیوا…هیوا…” و الان باز برای تو می نویسم بقول همان براندو : امید…امید… ومنظورم این بود و اینه که “سخت نگیر” تو اون صحنه ها دست گذاشته بود رو شونه یکی و اینو میگفت.میخواست بگه “اونقد سخت نیست که تو میگی” و حتی در حالتی که شوخیتو جدی بگیرن با سخت نگیرچه رسد به الان که آزاده شوخیتو شوخی گرفته بود.
                  به هرحال “حس” من کجا و این نوشته کجا ،تواند که رساند! خبرم را!

                • * نیما گفت:

                  سلام آقای رضایی
                  اگه خاطرتون باشه چند وقت پیش کتاب زن بودن رو به یکی از بچه های شعبانعلی دات کام توصیه کردید ؛ راستش من خیلی اتفاقی توی کتابفروشی موردعلاقه م به این کتاب برخوردم و اون لحظه توصیه شما یادم اومد . الان هم شروع کردم به خوندنش . البته چون هنوز تا پایان نخوندمش فعلاً سکوت میکنم بجای اظهارنظر . ولی تا این چند فصل که مطالعه داشتم ؛ همه به این فکر می کنم که چقدر به دونستن این مطالب احتیاج داشتم .
                  صمیمانه از شما دوست و همخونه بزرگوارم سپاسگزار م . والبته از صاحبخونه و تیم پر تلاش شون ، که منبع خیر کثیر شدند برای همگی ما .

                • محسن رضایی گفت:

                  سلام نیما جان .

                  تشکر اصلیو باید از دکتر شیری و محمدرضا بکنی.

                  جای خوشحالیه این اهمیت و توجه به یادگیریت.

              • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

                امید من اصلا نمیدونم چرا نامه هایی که برات میفرستم ناپدید میشه ولی داداش اینو بدون من هیچی از حرفاتو جدی نگرفتم و کلی از حرفات خندیدم.خواهشا هر کی نامه های منو ناپدید میکنه یکی رو واسه داداش امید من بزاره که دل نگرون نباشه.

                • امید گفت:

                  آزاده جان. دل نگران من نباش.
                  بخند، به حرفهای من( شوخی و جدی) فقط بخند…

                • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

                  ممنونتم.پس شما هم اگه میخوای من بخندم الان بخند .وگرنه با عزراییل صحبت نمیکنم!!!!

                • امید گفت:

                  آزاده جان، دوستی من و مرگ به سالها پیش بر می گرده! در ضمن قرارمان اینه که خودم بروم سراغش!!!

                • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

                  سلام ….احساس بدی داری به من میدی امید!!!
                  میتونم بپرسم چرا انقدر از حرفها ناراحت شدی؟؟امید اومدیم حس خوب تجربه کنیم اومدیم یاد بگیریم.چندروز بود از شهرزاد خبر نداشتم و از بس اینجا نامه بهشتی گذاشتیم حس خوبی از نبودن هیچکس نداشتم .وقتی صداش کردم بهم جواب داد فهمیدم هست ولی ساکت شده و داره از سیستم جدید کمترین نامه که روش پیشنهادی بعضی از بچه هاست رو پیروی میکنه.اگه الان حرف بزنم محسن میگه دنبال خودزنی نباش .ولی بازم میگم شاید من از دنیای مجازی زیاد دور باشم و این خونه های آموزشی رو درک نکنم ولی میدونم اگه ماها انسان هستیم میدونیم انسان احساس داره و از بچه یک روزه تا انسان قبل مرگ و حتی روح هنوز احساس داره و منتظر جوابه.نمیدونم استاد چه نظری داره و شاید من متوجه نباشم به همون دلایلی که گفتم ولی این نظرمه که ساکت بودن و خواندن فکر نمیکنم دلیل رونق این خونه باشه البته اینو هم قبول دارم که حرفهای الکی هم دلیلش نیست ولی خونه ای که صاحبخونش دلیل موفقیت هاش فقط آموزش مطلق نبوده و شاید سهم بیشترش احساساتش نسبت به همه چیز بوده نمیتونه همیشه وعادتی آموزش باشه.من وقتی اومدم تو این خونه و آدمها و صاحبخونه اول قبل آموزش احساس دیدم و از اونجا که بیش از عقلم احساسم فعاله اینجا موندگارشدم و باز احساسم منو میکشونه و بعد میل به یادگیری و اگه از لحظه لحظه یادگیری لذت میبرم و دنبال حرفهای جدید هستم به خاطر این رابطه هاس.امید هر کدوم از ماها میتونیم نظر بدیم و نظر دیگران رو بشنویم ولی به خاطر نظر دیگران که شاید درست هم نباشه به خواسته دل که نمیشه پا زد و بگی چون بقیه یا یه نفر الان منو روشنفکر میبینه به بقیه توجه نکرد. ناراحت نشی از من ولی امید من تو دنیا و ۳۰سال عمری که از خدا گرفتم همیشه این اشتباه رو انجام دادم که به خاطر خودم زندگی نکردم و آرامش بقیه و حس رضایت و پیروزی بقیه برام ارجح بوده و الان بعد سالها میفهمم که ۹۰درصدش اشتباه بود .چون هیچوقت خودم رو ندیدم و خواستم خودم و نظرم لگدمال احساس بقیه بشه و اونا احساس رضایت کنن. چون همیشه دوست داشتم آدم خوبه دنیا باشم حتی به قیمت اهداف و احساس و قدرت و بزرگ بودن از دست رفته خودم …پس امید از یکی که به جای موفقیتهاش شکستهاش زیاده دوست دارم این حرف رو فقط بشنوی و اگه زمانی دیدی درسته فقط به یادم بیوفتی بشنوی .که تو دنیا خودخواه و خودپرستی رفتار بد وزشتیه ولی خودشکستن و از خودگذشتگی الکی از اون بدتره چون فقط اون لحظه تو قهرمان نگاههای تحسین برانگیز اطرافیان هستی و همه برات دست میزنن. و بعد واسه همیشه فراموش میشی و اگه یه روزی بهای خوبیهات شکستن شخصیت خودت باشه و به سد محکمی برخورد کنی بدون اون موقعه کسی دستی برا گرفتنت دراز نمیکنه البته شاید برای هل دادنت دست فراوان باشه. پس برادرم به دست زدنی انرژی نگیر و به اخمی خودت رو آزار نده.گفتم میگذرد پس هر بهایی بابت این گذشتن نده.اگه به من میگی فقط بخند من با ناراحتی کسی تا الان نخندیدم….پس تو هم بخند

                • هومن کلبادی گفت:

                  سلام بر آزادۀ عزیز ، امید مهربون ، هیوا جان و محسن و نیمای عزیز و خلاصه همۀ هم خونه ای های خوبم
                  حدوداً ۲۵ دقیقه هست که دارم کامنت های امید و آزادۀ عزیز و نظراتِ محسن جان و هیوا جان در مورد اون دیالوگ رو می خونم . چقدر زیباست که امید عزیز و آزاده جان ، بدون اینکه همدیگه رو دیده باشن با این حسِ زیبایِ برادرانه و خواهرانه با هم صحبت کردن و حتی دوستای دیگمون رو هم به چالش کشیدن و اونا هم نشون دادن که برای دوستاشون و هم خونه ای هاشون ارزش قائلن و بهشون و به دلشون و احساسشون اهمیت میدن ( جدای از برداشت درست یا نادرست از حرف ها و نظرها ) . پیامی که از این تعاملات و گفتگوها به ذهنِ من رسید ، بر خلافِ رفتارهایی بود که در چند سالۀ اخیر در جامعه باهاشون روبرو میشم ( اینکه یک مشکل یا حادثه ای برای یکی پیش میاد و بقیه یا بی تفاوت از کنارش رد می شن و آگاهانه خودشون رو به ندیدن می زنن ، یا قضاوتِ کورکورانه می کنن و یا موبایلشون رو در میارن و برای share کردنِ دردِ بقیه در فضای مجازی و لایک جمع کردن ، فیلم برداری می کنن ) . تا حدِ زیادی نشونه های همراهی و همدلی رو در تمامیِ نظرها می شد دید و این خیلی خوشحالم کرد . کامنتِ آخریه آزاده جان هم که در پایینِ کامنتِ من هست و برای امیدِ عزیز نوشته شده ، انقدر دلی و با صفاست و فکر میکنم دردِ مشترکِ خیلی از ماها ، که خیلی به دلم نشست . دوستایِ عزیزم ، خیلی خوشحالم که هستین و برای دلِ هم و احساسِ هم ، ارزش قائلین و جاداره از محمدرضای عزیز و دلِ باصفا و با سخاوتشون تشکر کنم که این خونۀ باصفا رو برای همۀ ما ، فراهم کردن و با تیمِ زحمتکششون ، دائماً تلاش می کنند که میزبان های شایسته ای باشن و الحق که هستند
                  ارادتمندِ همۀ دوستای عزیزم و صاحب خونۀ نازنینمون و
                  به امید دیدار در سمینار ششم شهریور (۶/۶)
                  راستی وقتی کامنت های دلسوزانۀ آزادۀ عزیز رو می خوندم ، خیلی حسرت خوردم که ایکاش من هم خواهر داشتم 🙁

  • رضا گفت:

    سلام محمد رضا

    داشتم مطالب سایت رو مرور میکردم. دیدم که نوشته ای از اینکه الگوی دیگران باشی خوشت نمیاد. برنامه ماه عسل گفتی دوست داری بهت بگم محمدرضا و نه شعبانعلی یا مهندس. بعضی آدم ها قدیس وار زندگی میکنن، صفتشون میشه لقبشون. حدود چهارده تا از فایل های رادیو مذاکره رو گوش دادم و مطالب سایت رو هم دارم به مرور میخونم.واقعا شیفته مدل ذهنی و شخصیتت شدم و خیلی دوست دارم مثل تو فکر کنم، تحلیل کنم و بیندیشم
    شدیدا نظریاتت عمیقه و برخیشون هم پیچیده و درهم تنیده ولی در عین حال یک وحدت یک یگپارچگی توشون هست که تحسین برانگیزه. من که خیلی غبطه میخورم
    جقدر بده تو جامعه ما افکار و نظریات مثل نظریات تو و اصلا اشخاصی مثل تو رو تبلیغ که نه – بایکوت هم میکنن
    یک سوالی داشتم که نتونستم خودم رو نگه دارم و همه مطالب سایت رو بخونم و خودم بهش برسم گفتم از خودت بپرسم تا اگه فضولی نباشه جواب بدی. محمدرضا چند جا نوشته بودی هیچ چیزی به اسمت نیست. درسته این؟ دارم به این فکر میکنم تو که همه دوستات خیلی از لحاظ مالی وضعشون خوبه و تو هم اگه از اونا بیشتر نباشی کمتر نیستی(از فایل های رادیو مذاکره معلومه) چرا کمتر دنبال ثروت هستی؟ شاید اگه ثروتت بیشتر باشه اندیشه هات رو بهتر و بیشتر بتونی ترویج بدی، میدانم که ثروت را بد نمیدانی، آیا دوست داری همیشه معلم باشی؟ یک سوال دیگر اینکه چرا نمیری از ایران؟ (ببخشید واقعااگه بی ادبیه اصلا نظرم رو تایید نکنید، هر چند دوست دارم تایید بشه!) آخه کسی که رتبه اول کنکوره و این همه سواد و مهارت و بینش داره و از همه مهمتر عاشق یادگیریه و فهمیدن(خودت نوشتی که این اواخر هر هفته بیشتر میفهمی و به هفته قبلت میخندی) هستی در یک جامعه منظم تر و جایی که بیشتر چیزها سر جای خودش هست تو خیلی بیشتر پیشرفت میکنی و میفهمی. چیزی که دوست داری. آیا به خاطر همین معلم بودن است که نمیروی؟

    • هیوا گفت:

      رضا جان، جواب سوالتو محمدرضا قبلا داده
      راز گل آفتابگردان
      http://www.shabanali.com/?p=1773
      ___________
      http://www.shabanali.com/ms/?p=1480

      http://www.shabanali.com/ms/?p=1493

    • سمانه گفت:

      رضای عزیز
      پاسخ تمام سوالاتت در دل کامنتها و نوشته های سایت وجود دارند .
      شاید خواندن پست «رویایت را چند میفروشی؟» http://www.shabanali.com/ms/?p=2000 و حرف های شخصی برای خودم http://www.shabanali.com/ms/?p=1480
      نیمی از پاسخ سوالات شما را در بر داشته باشند.
      پی نوشت : دوستان خوبم ، بعد از تایید این کامنت ، اولین دیسلایک را خودم به نوشته ام خواهم داد _حیف است در کنار نامه هایی از بهشت ، این نوشته قرار بگیرد ، خیلی خوب میدانم _ امیدوارم این فرصت را از من دریغ نکنید 😉
      اما نوشته ام را به عنوان نامه ای بهشتی برای یک دوست( آقا رضا)در نظر بگیرید.
      ****************
      نامه هایم را نوشته ام ،
      من این نامه ها را به دست بادها خواهم سپرد ،
      تا هر آنجا که نشانی از دوستانی خوب
      با نگاه هایی آشنا
      و قلب هایی سر شار از عشق ؛
      در حال تپیدن بود،
      «دوستت دارم» هایم را
      زمزمه کنند.
      نه تنها باد ،
      که تمام رود ها و آب ها ی جاری جهان
      باران و رنگین کمان
      و هر آنچه با من و بی من
      در این جهان باقیست
      تمام دوستت دارم هایم را به گوش صاحبان حقیقی اش خواهند رساند…

  • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

    میگذرد… …حتی اگر سخت باشد .پس برای گذشتن یکدیگر را به هر قیمت پل نکنید.
    آزاده” اخراج از بهشت” ۲۷رمضان ۱۳۹۳

    • آزاده م گفت:

      آزاده جان
      انگار فقط من و تو از بابا و مامانمون تشکر نکردیدم. بیا من وتو هم بنویسیم.باشه؟
      من فکر میکردم که مامان و بابام هیچ وقت اینجا نیان ولی حالا فکر میکنم زمانیکه من خونه ام لپ تاپم همیشه روشنه و این صفحه هم بیشتر وقتها بازه. بعید نیست اینجا رو ببینن.
      پس ..
      دومین نامه بهشتی من برای بهشتی ترین انسانهای زندگیم
      مامان و بابای خوبم
      بابت همه چیز ممنون. ممنونم که اسمم رو آزاده انتخاب کردید. ممنونم بابت همه حمایت هاتون بابت بودنتون بابت مهربون بودنتون ممنونم که دوستم دارین ممنونم که انتخابهای مهم زندگیم رو فقط شنیدید و حمایت کردید ممنونم بابت اعتمادتون ممنونم
      ببخشید که دختر خوبی براتون نبودم ببخشید مامان که ساعت یادگاری عقدت رو وقتی کلاس پنجمی بودم و بهم دادی که ببرم مدرسه و گمش کردم ناراحت نشدی..راستی مامان چند وقت پیش داستان “شیر مغرور” رو اینجا برای دوستام نوشتم..:)
      بابا ببخش خیلی ببخش شرمنده م بابا . من هربار که به چروک های صورتت نگاه میکنم توی دلم غصه میخورم ولی ببخش دختر روداری نیستم که اون چروک ها رو نوازش کنم ببخش بابا ببخش که دلت میخواست تنها دخترت دکتر بشه و من نشدم ببخش هنوز که هنوزه نصف روز رو دنبال کارهای منی..ببخش که کارهای من تمومی نداره..آخه بابا من هنوز بدون تو هیچ کاری رو نمیتونم تموم کنم.. باش بابا برای همیشه باش. من بدون تو هیچم..

      • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

        سلام آزاده هم نام خوبم.
        آزاده من نمیتونم ازشون تشکر کنم.
        تا ۹ماه پیش براشون بهترین فرزند بودم ولی دیگه نیستم.
        ازاده دوست دارم باهاشون حرف بزنم وبهشون همه حرفامو بزنم ولی نمیشه.
        میترسم اگه روزی بخونن غصه بخورن.
        تو این چند روز وقتی نوشته های بچه ها و استاد رو میخوندم و میدیدم همه اول از پدر و مادرشون تشکر میکنن دلم پر میزد که بنویسم اما میدونم نبودنم اونا رو ناراحت تر میکنه یا الان این مدل بودنم!!!
        آزاده من هر بار نگاه به پدرم میکنم فقط فرار میکنم که نکنه اشک رو تو چشام ببینه.
        وقتی مادرمو اضطراب صورتشو میبینم ترجیح میدم کمتر سراغش برم .فاصله خونه من تا خونه مادرم پیاده فقط۵دقیقه فاصله است ولی آزاده من هفته ای یکبار میرم اونجا.
        من عاشق پدر و مادرم هستم پدر و مادری که تمام آرزوهاشون بابت فرزندانشون از بین رفته .
        دوست دارم بگم بابای خوبم همدم تمام روزای تنهاییت عاشق این بود که وقتی خوابی نگاهت کنه وقتی خوابی بیاد آروم دست و پیشونیت بوسه بزنه.
        دوست دارم بگم مادرم تمام آرزوم برآورده کردن آرزویی بود که فکر میکردی من برات برآورده میکنم ولی برام حسرت شد.
        من دوست ندارم وقتی رفتم دیگه نبودنم زخم و داغی بر دلشون باشه و دوست دارم زود زود به قول قدیمی ها خاک سردی به دلهاشون بده و منو فراموش کنن چون میدونم پدر و مادر من طاقت هیچ دردی رو ندارن.
        آزاده من نمیتونم حتی تشکر براشون بزارم .اونا میدونن چقدر عاشقشون بودم ولی…….راستی منم خیلی اسممو دوست دارم و همیشه از داشتنش خوشحال بودم و ممنونشون.

        • آزاده م گفت:

          سلام آزاده
          نمیدونم دقت کردی یا نه؟ من اسمتو اینجا آزاده مروارید گذاشتم..به نظر من داری مروارید خودتو پیدا میکنی..
          آزاده من تو رو از روزای اولی که اینجا اومدی میشناسم. اولین بار که اسمت رو دیدم فکر کردم یه نشونه است که استاد تو رو بشناسه. فکر کردم سر یه کلاسی شیطونی کردی و به شوخی استاد بهت گفته آزاده اخراج!:)
          آزاده مروارید دوست مهربونم بعضی از حرفهات در مورد بابا و مامان حرفهای منم هست.ولی راستش شهامت نوشتنش رو نداشتم. تو اگه ۹ ماهه که این حس رو داری من نزدیکه دو ساله که این حس رو دارم. ولی آزاده دارم همه تلاشم رو میکنم که جبران کنم. به مادرم که همبشه غصه من رو میخوره گفتم از صفر شروع میکنم. گفتم که غصه من رو نخوره و فقط برام دعا کنه که بتونم دوباره از نو شروع کنم و دارم تلاشم رو میکنم آزاده. به بابام هم گفتم تنهام نذاره..
          و شاید اینجا اومدنم نتیجه دعا مادرم باشه.کسی چه میدونه!
          آزاده خدا رو شکر هنوز فرصت جبران هست. ما اینجا هستیم برای اینکه دنیای واقعی مون رو بهتر بسازیم. پس بسم الله دوست من. به مادرت هم زود به زود سر بزن. نذار تنها بمونن.
          راستی آزاده من خیلی خودخواهم. چون دلم نمیخواد بعد رفتنم کسی فراموشم کنه. از تنهایی میترسم آزاده.
          راستی دفترت رو بازسازی کردی؟ حیف که من بیمه عمر دارم والا اولین مشتری مجازیت میشدم. 😉

          • هیچ صیادی در جوی حقیری كه به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد كرد گفت:

            سلام عزیزم.ممنونم که به یادم هستی آزاده.آزاده من ۱۲ ساله به خاطر اینکه میدونستم پدر و مادرم طاقت مشکل جدیدی رو ندارن فقط خودم بودم و خدا.ولی یه جایی به بن بستی خوردم که نخواسته اونارو درگیر کردم شاید باور نکنی وقتی با مشکل من روبروشدم ساعتها گریه کردم داد زدم و فقط نمیخواستم ببینمشون وشاید احمقانه ترین حرفها رو زدم وگفتم اگه بیان کنارم خودمو از بین میبرم .تا زمانی که دیدم دیگه فایده نداره. متاسفانه از دست خونوادم برای مشکلات من هیچ کاری بر نمیاد.باز من موندمو وخدا و نگاههای مضطرب پدر و مادرم.و نمیتونم بهشون بگم غصه منو نخورید چون میدونم امکانش نیست.و نمیدونم چی میشه.اونا دعام میکنن و من التماس به خدا .نه به خاطر خودم به خاطر آرامشی که ازشون گرفتم دلم نمیخواد زمانی حسرت بخورم.ولی آزاده من خدای بزرگی دارم به مو رسونده ولی هنوز پاره نکرده.دعام کن دوست خوبم.من نمیدونم گفتم یا نه ولی من تو دنیای واقعی هیچ دوستی نخواستم داشته باشم و از دنیا و خوشیهاش فقط بودن خدا و گذشتن زمان رو آرزو کردم.

            دفترم هم یه جورایی سر پا شده ولی اگه خدا بخواد و بشه یه آزمون مدیر ارشدی دارم اگه قبول بشم تغییرش میدم.چون هنوز بوی دود انرژی رو ازم میگیره.اگه یه روزی بشه و ببینمتون واسه اینکه همیشه یادم باشه تو سخت ترین شرایطم دوستایی مثل شماها دلگرمیم بودید به همتون یه بیمه عمر رایگان هدیه میدم تا آخر عمر هر وقت نگاهم به اسمتون برخورد یادم نره فرش و عرشی وجود داره.
            بازهم عزیزم ممنونتم

            • آزاده م گفت:

              آزاده جان اگه یه وقت خواستی تو دنیای واقعی دوستی داشته باشی از صمیم قلب خوشحال میشم دوستت باشم..(ایمیل من تو متمم هست)
              آزاده از اینکه دفترت رو براه شده خوشحالم و از خدا میخوام که کمکت کنه توی این آزمون اگه به صلاحت هست قبول بشی …
              در مورد هدیه ات، پس ۶/۶ بیا 😉
              آزاده جان همه تلاشت رو بکن خدا هست و کمکمون میکنه مثل همیشه 🙂

  • مرجان کوچک گفت:

    محمدرضا(یوسف) عزیزم
    ازت ممنونم که مسیر زندگی من رو تغییر دادی. هیچوقت این رو بهت نگفتم که آشنایی با تو نقطه عطف زندگیم بود. حجم بودنت تمام فضای اطرافم رو پر کرده.
    شاگرد و خواننده ی خاموشت
    پ.ن : دلیل انتخاب نام یوسف رو برات گفته بودم 🙂

  • سیمین-الف گفت:

    خدا به من لطف خاصی داشته که سالها با الناهایی که رویا ها و دنیای زلال و پاکی دارند “زندگی” کرده ام.
    که امیدوارم صد سال عمر کنند.
    خدایا شکرت.

  • آزاده م گفت:

    اولین نامه بهشتی من
    آقای محمدرضا شعبانعلی ممنونم بابت بودنتون.
    تیم مهربان شعبانعلی دات کام بودنتون مستدام.

    آزاده م (آزاده محمدیان) ماه رمضان سال ۹۳

  • احسان م گفت:

    سلام محمدرضا

    فایل صوتی نامه به رها را با کیفیت بالاتر را آماده و آپلود کردم :

    http://s5.picofile.com/file/8131612576/Raha_HQ.mp3.html

    اگر صلاح دونستی این فایل را جایگزین کن

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser