برای دوستانی که برای نخستین بار نوشته ای از سلسله مطالب تحت عنوان قوانین یادگیری من را میخوانند، لازم است توضیح دهم که این مطلب ادامهی پنج مطلب دیگر است و مطالعه مستقیم این مطلب بدون مطالعه آنها، ممکن است موجب بروز پیش داوری یا سوء برداشت شود (مطلب اول، مطلب دوم، مطلب سوم، مطلب چهارم، مطلب پنجم).
مهمترین نکتهای که اگر چه بدیهی است، اما تجربه نشان داده که تکرار دائمی آن، همواره لازم بوده و هست، این است که: آنچه اینجا میخوانید کاملاً نظرات و سلیقه و تجربهی شخصی است و هیچ پایه و اساس علمی ندارد و صرفاً اصول و قوانینی است که نویسندهی این متن، در تحلیل یادگیری خود، مد نظر قرار میدهد. همچنانکه خوانندهی این متن هم، اگر لحظاتی وقت بگذارد و قلمی در دست بگیرد، فهرست مشابه یا متفاتی از چنین قوانینی را خواهد نوشت.
نکته مهم اینکه:
وقتی نوشتن متن تمام شد، دیدم که الزاماً از جنس قوانین یادگیری نیست. سهم دلنوشته هم در آن زیادتر شده. اما متن را اصلاح نکردم. گفتم بگذارم همانگونه که به ذهن رسیده و نوشته شده، خوانده شود. اینجا یک سایت وزین علمی نیست که مجبور باشم برای عدم تسلسل حرفها، بهانه و دلیل بیاورم. حرفهایی است که نوشته میشود و تمام میشود. همین!
یکی از قوانینی که من برای یادگیری به کار میبرم این است که وقتی مطالعه مطلبی تمام شد یا در کلاسی آن را شنیدم یا دوستی آن را برایم توضیح داد، تلاش میکنم دو روند تدریجی را به صورت همزمان آغاز کنم: اول اینکه در هر شرایطی که احساس کردم میتوان آن مفهوم را به کار بست، این کار را انجام دهم تا تسلطم بر آن مفهوم بیشتر شود. دوم اینکه تلاش میکنم استفاده از کلمات کلیدی آن مفهوم را در کلامم به حداقل برسانم!
اجازه بدهید که با یک مثال این قانون را سادهتر توضیح بدهم.
فرض کنید که امروز مطلبی در مورد فوبیای تصمیم گیری در متمم می خوانم. واژهی جالبی است. جدای از اینکه برچسب درست و خوبی برای بسیاری از تصمیم گیری های اشتباه من در گذشته است، واژهای شیک و مجلسی محسوب میشود!
حالا فکر کنید که من از فردا هر جا که می نشینم، تلاش کنم از این واژه استفاده کنم:
در گفتگو با یک دوست:
ببین. توی این مسئلهی مهاجرت، دچار فوبیای تصمیم گیری شدم. این رو کامل حس میکنم! میترسم که تصمیم بگیرم.
در گفتگو با همکار:
احساس میکنم این مدیر ما، کاملاً دچار فوبیای تصمیم گیری شده. از یک طرف اعلام کرده که علاقمند است مجموعه را کوچکتر کند، از طرف دیگر در تصمیم گیری نهایی و امضای دستور این کار، درمانده است.
در کامنت گذاشتن زیر نوشتههای شبکه های اجتماعی – در پاسخ به کسی که شعری نوشته: نه با یار توان بود، نه بی یار توان رفت…
دوست عزیزم. شما دچار فوبیای تصمیم گیری شده اید. بهتر است یک بار تصمیم نهایی را بگیرید. اگر میتوانید بی یار بمانید، این کار را بکنید و دنیای تنهایی خودتان را بسازید. اگر نمیتوانید، پس با یارتان ازدواج کنید!
در گفتگو با چند دوست دیگر در یک مهمانی (که آنها هم فوبیای تصمیم گیری را میشناسند):
بچهها. نمیخوام پیش قضاوت داشته باشم. اما فکر میکنم فلانی، دچار فوبیای تصمیم گیری است. کاملاً از رفتارش این رو میشه حس کرد. حتی در علائم چهرهاش هم دیده میشود (در اینجا به تولید دانش هم پرداختهایم و یک شاخهی دیگر از علم را به شاخهی فعلی پیوند زدهایم تا ببینیم چه چیزی از آب در می آید!).
ممکن است من از این شیوه برخورد، دفاع کنم و توضیح دهم که: با این کار در حال تلاش برای تمرین آموختهها هستم و این نوع کاربرد گسترده از آموختهی قبلی در زندگی روزمره، کمک میکند که این مفهوم در ذهن من بهتر تثبیت شود.
در اینجا پیشنهاد میکنم به خاطرات دوران کودکی خود برگردیم. آن زمان که به ما انشا نوشتن یاد میدادند و میگفتند که هر انشایی، مقدمه میخواهد و بعد مطالب مختلف را توضیح بدهید و در پایان نتیجه گیری کنید.
ما هم به عنوان مقدمه توضیح میدادیم که: آهوی قلم را بر دشت کاغذ میلغزانم و …
بعد هم به عنوان متن مینوشتیم که هر کسی علم داشته برایش مانده و هر کس ثروت داشته از او دزدیده اند و الان هر کسی که علم دارد خوشحال است و همه ثروتمندان سرطانهایی دارند که حاضرند همه داراییشان را بدهند، ولی خوب نمیشوند. و اگر کسی هم می بینیم که علم دارد و ثروت ندارد و سرطان هم دارد و در حال مرگ است، احتمالاً نیت او خوب نبوده و …
بعد هم به عنوان نتیجه مینوشتیم: پس علم بهتر از ثروت است و هر کس فکر میکند ثروت بهتر از علم است هیچ چیز نمیفهمد!
در آن زمان، کم نبودند دانش آموزانی که انشای خود را این طور ساختار میدادند:
مقدمه:
…………………….
…………………….
اصل موضوع:
……………………..
………………………
نتیجه:
……………………..
……………………..
بعدها که بزرگتر شدیم، یاد گرفتیم که مقدمه و اصل و نتیجه، چیزی در ذهن ماست و نباید بر روی کاغذ بیاید. ساختار انشای ما نشان میدهد که ما فرق مقدمه و اصل موضوع و نتیجه را میفهمیم یا نه.
نگاهی به اشعار حافظ بیندازید. چقدر واژهی «عرفان» در این نوشتهها به کار رفته؟ چه حجمی از اشعار حافظ، فضای عرفانی دارد؟ با خواندن بخش عمدهای از اشعار او، ما در فضای عرفان تنفس میکنیم اما خود این واژه، تمام ابیات و غزلها را فرا نگرفته است.
نگاهی به نوشته های مک لوهان در مورد رسانه بیندازید. هیچ جا نگفته که: دوستان. من الان میخواهم کمی با نگاه آینده پژوهانه برای شما صحبت کنم. او صحبتهایش را انجام داده و امروز حرفهایش را به عنوان مصداقی از پژوهش در آیندهی ناموجود و خودش را به عنوان پیامبر حوزه رسانه مطرح میکنند.
نگاهی به محصولات اپل به عنوان بت خلاقیت – در نگاه بسیاری از عاشقان تکنولوژی – بیندازید. در معرفی کدام محصول میگوید:
Our creative team, created a new creative product
خلاقیت از دامنه واژگان آنها حذف شده و دامنه محصولات آنها را فرا گرفته است.
حالا اگر من بودم و در ایران میخواستم همان محصول را تولید کنم، روی تمام بیلبوردها مینوشتم: حاصل خلاقیت ایرانی!
حرفهای راسل اکاف در مورد تفکر سیستمی را بخوانیم. خارج از فضای کلاس – که فضای یاد دادن و آموزش قطعاً استثنا هست – چقدر واژهی سیستم و تفکر سیستمی را در خاطرات و تحلیلها و نوشتههایش میبینیم؟ بسیار کم. اما در جمله جملهی حرفهایش میتوان این دغدغه ها را دید.
نوشته های نیچه را بخوانیم. چقدر واژهی فلسفه در آن نوشته ها تکرار شده؟ بسیار کم. اما هر آنچه گفته شده فلسفه است.
***
این مثالها کم نیستند. وقتی خودمان را مقید میکنیم که در دام واژه ها نیفتیم، مفاهیم در ذهن و زبان ما جاری میشوند.
این جمله را که یک مشاور مدیریت در یک جلسه به یک مدیر میگوید نگاه کنید:
به نظر من، شما اول باید نیازهای لایههای پایینی هرم مازلو را کاملاً ارضا کنید و سپس به تدریج به انگیزانندهایی مانند ادراک کارکنان از عدالت سازمانی فکر کنید و در نهایت بکوشید که به لایههای بالاتر مانند خودشکوفایی کارکنان باشید.
حالا به جملات مشاور دوم توجه کنید:
بچه ها مشکلات خیلی سادهای دارند. حقوق آنها مدتهاست پرداخت نشده. به آنها گفته میشود که پول نداریم. برای تامین هزینه های رفت و آمد خود دچار مشکل هستند. کارمندان شما، اخیراً در راستای سیاستهای صرفه جویی، قند چای خود را از خانه میآورند و از آن سو، شما به همان آبدارچی گرسنه، میگویید که در مسیر آمدن به شرکت، برای سگ شما چند عدد مرغ خریداری کند! چنین فضایی ملتهب است. چنین مجموعهای هر لحظه در آستانهی فروپاشی است. اما شما همین هفته، در جلسه با همکارانتان، از کاهش خلاقیت در سازمان گفتهاید. خلاقیت ذهن آزاد و روحیه خوب میخواهد. نه دستور مدیریتی!
به نظر میآید که هر دو نفر، مفاهیم مدیریتی را میشناسند.
اما نفر اول، یا به تازگی با مفاهیمی مانند عوامل انگیزشی و بهداشتی و نظریاتی مانند مازلو آشنا شده، یا اینکه خودش را ضعیف و غیرمعتبر میبیند و با جمله سازیهای مدیریتی، اعتبار میخرد و یا اینکه آمده است که جیب مدیر را خالی کند و برود.
به نظر میرسد در نفر دوم، این بحثها درونی شده. مدتها از مطالعه آنها و تجربه آنها گذشته. دیگر جمله سازی با واژههای علمی، نه برایش جذابیت دارد و نه اعتبار ایجاد میکند. او دغدغهی بهتر شدن سازمان را دارد. میداند که حرفهایی هست که کارمندان میبینند و نگفتهاند و نمیتوانند بگویند. میداند که برخی واقعیتها را اگر در پوششی از واژهها و مفاهیم تخصصی بپوشانیم، زیبا و قابل پذیرش نمیشوند. بلکه عقیم میشوند!
***
این دانشجویانی را که تازه از کلاسهای شخصیت شناسی بیرون میآیند دیده اید؟
وقتی با او بحث میکنی میگوید: ببین! تو ترکیب خطرناک افرودیت – هرمس هستی! من میفهمم و میترسم که قربانی کسی مثل تو شوم!
اگر این فرد، دیشب از کلاس شخصیت شناسی بیرون آمده باشد، این هیجان زدگی او قابل درک است. اگر یک ماه پیش کلاس را تمام کرده باشد، باز هم این حرف زدن او را میتوان تا حدی فهمید (دوستی داشتم که کلاس مذاکره من را شرکت کرده بود و تازه با مفاهیم اولیه مذاکره آشنا شده بود. میگفت: محمدرضا. حیف است که این همه پول دادهام و فقط گه گاه از این لغت استفاده کنم. باید آنقدر زیاد این کلمه را به کار ببرم، که قیمت کلاس سرشکن شود و اقتصادی تر باشد!).
اما اگر بعد از یکسال، هنوز این کلمات در گفتار من وزن غالب را دارند، احتمالاً من آنها را هضم و درک نکرده ام.
همین فرد، احتمالاً یک سال بعد، وقتی دانش شخصیت شناسی را هضم و جذب کرد، در شرایط مشابه چنین خواهد گفت:
تو زیبایی و جذابیت را در اوج داری. به خودی خود، حتی به پذیرفتن وعدههای نادرست تو، وسوسه میشوم. قدرت کلامی تو هم بالاست و به معجزهی کلمات، میتوانی حتی مخالف حرف خودت را هم اثبات کنی. بپذیر که من، در برابر پذیرفتن حرف تو، حتی وقتی با منطق خودم تطبیق دارد، تردید کنم.
شاید این فرد، چند سال بعد، حتی این جملات را هم نگوید. حرفهای طرف مقابل را بشنود. سکوت کند. لبخندی بزد و در هنگام جدا شدن، تمام شنیدهها را به فراموشی بسپارد.
وقتی شکر را در آب میریزی و هم میزنی، آب شیرین میشود، اما دانه های شکر دیگر دیده نمیشوند. وقتی قطره جوهری را به ظرف آبی اضافه میکنی، بعد از مدتی قطرهی جوهری دیده نمیشود. بلکه رنگ آب تغییر کرده است.
اما برای بسیاری از ما، یادگیری نیمه کاره و سطحی به جای حل شدن مفاهیم در ساختار ذهنی و زبانی ما به رسوب مفاهیم منتهی میشود.
من حداقل برای خودم، این قانون را به صورت جدی به کار میبرم و ثمرات زیادی از آن دیده ام. جز در فضای آموزش و کلاس و درس، به سراغ اصطلاحات نمیروم. برای بیان آنها تلاش میکنم از جملات توضیحی و توصیفی استفاده کنم و هر وقت این قاعده را رعایت میکنم میبینم که مفاهیم، بهتر از گذشته در ذهن و زبانم، جای گرفتهاند.
پی نوشت نامربوط
دوستی داشتم که میگفت: محمدرضا. هر جامعهای در مسیر تاریخ خود، مدتی عدالت و آزادی و رفاه را فریاد میزند و این کلمات، به واژههای فراگیرش تبدیل میشوند. پس از آن، به تدریج عدالت و آزادی و رفاه از کلام محو میشوند و در تک تک تصمیم های افراد، در تک تک رفتارهایشان و در ساختار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آنها جای میگیرد. اگر دیدی که این واژگان، از دامنه سخنان روزمرهی حاکمان حذف نشدهاند، بدان که عدالت و آزادی و رفاه، هنوز رسوب کلامی هستند و نه مفاهیمی جاری در جامعه.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمد رضای عزیز
سخن در مورد سخن تو کاری سخت است . از سویی خود را ملزم به طبقه بندی و دسته بندی مفاهیم خام برای نظم ذهنی می نمایم از سویی از تو می آموزم که بدنبال دسته بندی مباش که قالب بندی آفت خلاقیت است و مانعی برای بسط آن مفاهیم به عرصه هایی دیگر، پارادکسی که خود بدان معترفم. اما بپذیر که برای شروع از جایی و بگونه ای می بایست شروع کرد ولو پر اشکال و معیوب .
جالبه من همیشه مفاهیم یادم میمونه و اصطلاح یادم میره و همیشه خودم رو به خاطر ین قضیه سرزنش می کردم که چه حافظهی بدی دارم که اصطلاحات یادم میره و مفهومشون یادم می مونه! ولی الان حس خوبی دارم و فهمیدم چه نعمت خوبی دارم.
ممنون محمدرضا که همیشه به من حس خوب میدی! ممنونم
نرمین عزیز من هم دقیقا همینجوریم. مفاهیم را یاد می گیرم و اصطلاحات، اسامی و اینجور چیزها یادم نمی مونه، چون این قضیه خیلی جاها برام اشکال افرین بود، زمانی فکر کردم که شاید اهمیت زیادی بهش نمیدم ولی بعدها در کلاسی که بعضی از تقسیم بندیهای تیپهای شخصیتی را بحث می کردن، دیدم که دقیقا در اون تیپی قرار می گیرم که به مفاهیم توجه دارن و همراه با سرعت یادگیری بالا و البته متاسفانه فراموش کردن نسبتا سریع!! ولی راستش این متن بسیار زیبای محمدرضا با اینکه فوق العاده قبولش دارم، باعث نشد حسم خیلی بهتر بشه، چون گاهی اوقات واقعا به واژه ها و اصطلاحات نیاز میشه. مثلا نمیدونم برات پیش آمده یکنفر واژه ای را بکار میبره و میگه می دونی چی هست می گی نه. کلی توضیح میده و می بینی که میدونستیش، ولی اگه بگی میدونستم طرف فکر میکنه داری بیخودی می گی!!
پ ن. این یک بحث جانبی بودو بهیچ عنوان نکته ای که محمدرضا اشاره کرده را زیر سوال نمی بره، چون اون گفته بجای اصطلاحات با مفاهیم کار کنین اما مشکل وقتی هست که کسی مثل من واژه ها را عمدتا فراموش می کنه
آره نگاه جان. این قضیه فراموشی هم به سهم خودش مشکل ساز هست. ولی برای من همین که فهمیدم آگاهانه و عمدا از مفاهیم استفاده کنم و اصطلاحات را به حداقل برسانم، خودش باعث میشه که همین اصطلاحات از این به بعد بیشتر تو ذهنم بمونه! و از طرف دیگه از بار سرزنش کردن خودم راحت می شم.
البته شاید هم فقط دارم دنبال یه دلیل می گردم که خودم رو توجیه کنم و حسم نسبت به مشکلم خوب بشه! نمی دونم!
من دیروز در یک جلسه ی نیمه خصوصی قرار بود خلاصه ای از فایل صوتی عزت نفس شمارو کنفرانس بدم…تازه این فایل صوتی رو گوش داده بودم و هنوز خیلی از مطالبش برام جا نیوفتاده..فهمیدمش….دارم سعی میکنم بهش عمل کنم…اما هنوز در من جاری نیستند.. موقع کنفرانس فقط اصطلاحات گفته شده در فایل رو بکار میبردم و توضیح اضافی ای براش نداشتم…یا اگرهم داشتم توانایی بیانش رو نداشتم..الان که این متن رو خوندم متوجه شدم که اون عدم تسلط ناشی از چی بود….
افتخار ميكنم كه از روز اول با متمم همراه بودم .
براي ايده ي ارائه ي محتواي فارسي با اين حجم مطالب عالي بهتون تبريك ميگم .
تولد يك سالگي متمم به تمام متممي ها مبارك …
ايمان دارم كه روزهاي باشكوه تري رو براي متمم رقم خواهيد زد .
سلام و خسته نباسی خدمت محمد رضا
مطلب خوبی بود
ولی متاسفانه در قوانین کاری امروزه
استفاده نکردن از این واژگان به معنی بیسوادی است.
. بعضا” که از این واژگان در جلسات استفاده میکنی باعث میشه طرف مقابلت با مکث خاصی نگاهت کنه
انگار تو برنده ای
بله کاملا درسته محمدرضا جان
من هر زمان معنی یه اصطلاحی رو هنوز خوب درک نکردم و به کارمی برم سعی میکنم زود بگذرم اما زمانی که عمیقا درک گردم و باور دارم سعی میکنم اگه از اصطلاح استفاده کردم کامل توضیح بدم در موردش.
خیلی مطلب عالی بود. خیلی یاد گرفتم. امیدوارم ادامه داشته باشه.
بعضی وقتا بعضی واژه ها، اصطلاح ها، رویداد ها و حتی تکه کلام ها که شاید زمانی برای ما جالب هم بودند؛ در اثر استفاده مکرر و نمایشی دیگران آنچنان رو مخ ما می روند که احساس انزجار می کنیم ازشون و اصلا دیگه دوست نداریم حق مطلب رو درک کنیم. حتی بعضی وقتا بیان حق مطلب به تنهایی، مارو یاد این الفاظ و عبارات می اندازن و باز موج منفی ناخودآگاه در احساس ما ایجاد می کنند. اینجا یه عده ای هم هستند از بین ما خسته شدگان و دلزدگان که می خوان بگن ما نفر اول بودیم که این عبارت و استفاده می کردیم و ما قبلتر از خیلیا اینو می دونستیم و اصلا ما مخترع فلان عبارت بودیم! اونا دیگه بدتر از گروه قبلی رو مخن!
یه مثال از یک ماجرا که بینهایت شورشو در آوردن گرفتن عکس سلفی از خود و انتشار اون هست! اوایل برام جالب بود چون باعث میشد مثل قدیما در جمع های دوستی همیشه یه نفر تو عکس غایب نباشه و بخواد نقش عکاس رو ایفا کنه! الان اما طرف عکس سلفی صورت نشسته با رختخوابش رو هم منتشر می کنه!!!!
مثال دیگه هم بعضی از اینایی هستن که کلاس مدیتیشن و یوگا و قانون جذب و فنگ شویی و غیره میرن یا به طریقی با این مطالب آشنا شدن. بعضا دیده شده اینا حتی به خودشون اجازه میدن وقتی میان خونه آدم دکور منزل مارو به باد انتقاد بگیرن و سرخود وسایل خونه مارو جابه جا و طبق اصول فنگ شویی که الان دو هفته هست یه چیزایی راجع بهش یاد گرفتن بچینن! قطعا ما چیزی نمیگیم و به حال خودشون رهاشون می کنیم اما اون احساس با سوادی بیش از حد که بهشون دست میده آدم و نگران می کنه.
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابد الدهر بماند!
عبور از الفاظ…
باید از الفاظ عبور کنیم
باید از همه ی سر و صدا ها گذشت…
به سکوت رسید.
در رنگ ها به نور !!!
از همه ی درخت ها به خاک
با همه ی میوه ها به آب .
به لهجه ی مشترک همه نوزاد های زمین !!
باید از همه ی سر و صدا ها گذشت .
منبر ستاره ها در شب
سخنرانی باران در رودخانه ..
فریاد دریاها در ساحل .
گاهی
بلند ترین فریاد ها در سکوت شنیده می شود .
زبان مشترک
زبان دندان ها، لب ها، موها، دست ها، زبان ژاکت ها، پالتوها، کلاه ها
گیپور دامن ها
زبان اخم ها، لبخند ها، اشک ها، زبان رنگ موها، رژ لب ها، زبان رقص
زبان زن !!!
باچشم ها هم میتوان شنید .
بعضی وقت ها باید ملیت ها را کنار گذاشت !!!
و نه ملت ها را ….
سیگار برگ
تلخی سرنوشت دختران کوبایی !!!
کمدی
مرثیه ی چارلی چاپلین برای کودکان مصنوعی مهد کودک ها …
من
من
من به خداوند اعتقاد دارم
و به پیامبرانی که هیچ گاه جبرائیل را ندیده اند !!!!
به مورچه ها
پروانه ها
قورباغه ها
به برگ ها … باد ها …….
به بینوایان ویکتور هوگو .
اگر با چشم های سیاه لقمان حکیم نگاه کنیم
حتی فرعون ها و نمرود ها پیامبرانی هستند
که آسیه پرورند !!!!
ما همه از یک جا آمده ایم
در سفینه ی خاکی زمین مهمان درخت ها و رودخانه ها و دریا ها و آسمانهاشده ایم .
از چشمه هایش می نوشیم
سخاوتمندان به گله های آهو و گوزن حمله میکنیم !!!
درخت ها را به استثمار می کشیم
پرندگان را به قفس
اما…
همه این داستان
برای این بود که بیاندیشیم.
سلام
این نوشته خیلی به ذهن من ارامش داد همیشه در مقابل کسانی که در صحبت هاشون دائما از کلمات تخصصی استفاده می کردند احساس نادانی می کردم.. مثل همیشه ممنونم
اما یک سوال: وقتی که در حال یادگیری یکسری مطالب مرتبط و دنباله دار هستیم چطور متوجه بشیم توقف و تفکرمون روی یک مطلب کافیه و سراغ بقیه اش بریم؟ منظورم رسیدن به حد تعادل هستش.. اینکه دچار سخت گیری بیش از اندازه که باعث توقف میشه نشیم؟
سلام به محمدرضا و تمامی دوستان عزیز
مقاله خیلی گیرایی بود . دانش واقعی رسوب نمیکند!
خیلی ممنونم ازت معلم عزیز و همه شما دوستان گرانقدر که اطلاعاتتون را با جمع به اشتراک می گذارید
پ.ن به پی نوشت نامربوط:
به دوست خود بگویید این واژگان ،ازدامنه سخنان حاکمان حذف شد تا از حافظه ها پاک شود…
با سبلام
http://www.motamem.org/?p=6922
سلام
چرا بعضی پست های خوب رو حذف می کنید؟ :/ یا هست هنوز و من پیداش نمی کنم؟! :(((
مثل پست “چه کسانی ذهن شما را مسموم می کنند”
http://www.motamem.org/?p=6922
😉
سلام.
نه فاطمه حذف نشده. در متمم بوده.
http://www.motamem.org/?p=6922
اتفاقا چه پست خوبی هست. من نخونده بودمش الان دارم میخونم. 🙂
سلام .. تو متمم دنبالش بگردید ..
تقدیم به شما:
http://www.motamem.org/?p=6922
بعد از فشردن “فرستادن دیدگاه” دیدم دوستان هم راهنمایی کردند .. 🙂 گاهی مطالعه مطالب روزنوشتهها و متمم ، با پرداختن به حواشی اون (مطالعه لینکهای ارائهشده یا بررسی در اینترنت به دنبال یک مفهومی که بیانشده و تعریفی برایش ندارم) آنقدر طوبل میشکه که بعد از اینکه دیدگاهی ارسال میکم میبینم کامنتهای دیگهای گاهی حرفهای من رو زدند و در ظاهر من تکرارگویی کردم …. بهرحال فکر میکنم بهتر باشه وقتی مطالعه مطلبی تمام شد و تصمیم به ارسال پاسخی دارم قبل از آن برای مطالعه همه نظرات دوستان صفحه را رفرش کنم!
باز همرمانی دیگر ما بین ما روی داد محمدرضا …
ساعتی پیش این متن را واسه صفحهء فیس بوکم نوشتم
یه روز یه نفر اومد بهمون گفت :
– آقا یه کلاسی هست که توش خیلی چیزهای خوبی بهت یاد میدن….بهش می گن روانشناسی یونگ…
ما رفتیم اون کلاس و هشت جلسه شخصیت هایی از مردان را به ما توش یاد دادن …
تو هفت جلسه واسمون از چیزهایی به اسم آرکی تاپ های زنانه گفتن و….
این وسط کلی اصطلاح یاد گرفتیم که خیلی خوب بود…
شروع کردیم با این اصطلاحات در و دیوار را تحلیل کردن و گاهی هم به جای فحش از این اصطلاحات استفاده می کردیم…
اما حقیقتی که پشت این اتفاق ها پنهان ماند این بود که ….این اصطلاحات حاصل سالها تلاش و رنج دانشمندان حوزهء خودشناسی و روانشناسی بود…
یونگ و فروید ، سالها وقت صرف آنها کرده بودند و در آخر مفاهیمی کلی و حجیم و بی مانند را خلق کردند که هنوز هم در حال کامل شدن است …
اما ما توانستیم در چند جلسه و چند ساعت و چند ماه و چند روز … تمام و کمال انها را بیاموزیم و نه تنها بیاموزیم ! بلکه توانستیم با آن تا تهِ عمق دیگران را هم شخم بزنیم و بکاویم… واینجا بود که دردسرها آغاز شد و اینجا بود که دیگر این دانش برای ما در حد شبه دانشی ماند و به خرد تبدیل نشد و اینجا بود که دیگر در سطح ماند و اینجا بود که ….
شاید یکی از دلایل احتمالی آن این بود که … آن بخش از روان ما که دوست نمی داشت با حقیقت روبرو شود ، تمامی قدرت خویش را به کار برد تا بتواند با حداکثر توان ممکن از زخم ها و داشته ها و نداشته هایش دفاع کند….
سلام
این نوشته برای من تداعی کننده دو چیز بود ..دیالوگ به فیلم ..یادم نیست چه فیلمی بود ولی همیشه این جمله تو ذهنم تکرار میشه…آدم ها چیزایی رو که ندارند به دیوار خونشون آویزون می کنند..ودومی جمله استاد سهیل رضایی در رادیو مذاکره :….تو وقتی میگی دیشب دو دفتر مولانا را خوندم …..اون موقع داشتی رج میزدی اون تو رو طی نکرده…توصفحات را ورق میزدی…http://radio.shabanali.com/Soheil-LQ.mp3
آدمها چیزایی رو که ندارن به دیوار خونشون آویزون می کنند.. جمله بسیار قشنگی بود، مرسی رها جان. من این نکته را بعد از کلی تجربه تلخ یاد گرفتم که هر کسی هر چیزی را که زیاد بیان می کنه یا وانمود می کنه، چیزی هست که درموردش یا شک داره یا کمبود داره و در واقع اینجوری انگار میخاد به خودش هم بقبولونه.
گرچه این دیدگاهم شاید همراه با درونگرا بودنم اکثر اوقات باعث میشه جوری رفتار کنم که یا افراد به تواناییهایم پی نبرند یا دست آخر بگن که خودت را دست کم می گیری.
باز هم سپاس از بیان این جمله زیبا. این از اون چیزایی هست که دوست دارم تکرارش کنم ؛-)
… ای کاش این نوشته ها علاوه بر امکان لایک و کامنت گذاری، یک گزینه ی دیگری هم داشت، مبنی بر اینکه:
“واقعا لذت بردم از خوندن این نوشته و بسیار ممنون”! 🙂
(یعنی خیلی خلاصه شده ی حسی که آدم بعد از خوندن این نوشته ها داره و حس میکنه که چقدر زیبا، مفید و تاثیرگذار به موضوع مورد بحث پرداخته شده …)
که بعضی وقتها که نمیخوای کامنت اضافه ای بذاری و فقط از خوندن اون متن لذت بردی و هیچی نداری که بهش اضافه کنی، اون کلید رو بزنی. به نظرم “لایک”، واقعا کمه برای این موضوع …
فقط چیزی که میتونم در اینجا بگم اینه که خیلی ممنون که با اشعه ی لیزرِ اندیشه و کلامت!، لایه های پنهان و زیرین و نهفته ی موضوعات رو پیش روی چشم ما میذاری و روشن تر و شفاف تر بهمون نشون میدی… همین!:)