به مناسبت شب یلدا امشب از ساعت ۹ تا ۱۲ در سایتم مینشینم.
اگر حوصله داشتید به خانه آنلاین خود سر بزنید
هر کس به عنوان نقل و آجیل میتواند بهترین جمله ای را که تا کنون خوانده است بیاورد
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
بعضی سوختن ها جوری هستند که تو امروز میسوزی، اما فردا دردش را حس میکنی. داستان کیفیت زندگی و “رشد” آدمها در جاهایی که ” جهان سوم” نامیده میشوند، مثل همین جور سوزش هاست. از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی.
شادی ها و دغدغه های کودکی ما : در همان گوشه دنیا که “جهان سوم ” نامیده میشود، شادی های کودکی ما درجه سه است ، ولی دغدغه های ما جدی و درجه یک. شادی کودکیمان این است که کلکسیون ” پوست آدامس” جمع کنیم. توپ پلاستیکی دو پوسته ای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچه های خاکی فوتبال بازی کنیم. اما دغدغه هایمان ترسناک تر بودند. اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی ات خط بزند. اینکه نکند “دفاعی مقدس”، منجر به مرگ نامقدس تو بشود یا تو را یتیم کند.
از دیفتری میترسیدیم، از وبا، از جنون گاوی. مدرسه، دغدغه ما بود. خودکار بین انگشتان دستمان که تلافی حرفهای دیروز صاحبخانه به معلممان بود. تکلیفهای حجیم عید. یا کتابهایی که پنجاه سال بود بابا در آنها آب و انار میداد.
شادی ها و دغدغه های نوجوانی ما: دوره ای که ذاتا بحرانی بود و بحران ” جهان سوم” بودن هم به آن اضافه شده. در آن دوره، شادی هایمان جنس ” ممنوعی” دارند. اینکه موقتی عاشق شوی. دوست داشتن را امتحان کنی. اینکه لبت را با لبی آشنا کنی. اما همه این شادی ها را در ذهنمان برگزار میکردیم. در خیالمان عاشق میشویم، همخوابه میشویم، می بوسیم. کلا زندگی یک نفره ای داریم با فکری دو نفره. این می شد که یاد بگیریم “جهان سومی” شادی کنیم. به جای اینکه دست در دست دخترک بگذاریم،او را … با او قدم نزنیم و فقط دنبالش کنیم. یا اینکه نگوییم” دوستت دارم” و بگوییم ” امروز خانه خالی دارم”.
در عوض دغدغه هایمان بازهم جدی هستند. اینکه از امروز که ۱۵ سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسه ات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی. بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات “چهار گزینه ای” ، آینده تو ، شغل تو ، همسر تو و لقب تو را تعیین کنند. تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری.
شادی ها و دغدغه های جوانی ما: شادی ها کمرنگ تر میشوند و دغدغه ها پررنگ تر. شاید هم این باشد که شادی هایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند. مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین می خری . اما رسیدن به این شادی ها برایت دغدغه می شود. رسیدن به آنها برای تو هدف می شود. هدفی که حتما باید “جهان سومی” باشی که آنرا داشته باشی و هیج جای دیگربرای کسی هدف نیستند.
معیارهای ” آدم خوب بودن” جهان سومی هم دغدغه تو میشود. اینکه سر پا مثانه را خالی کنی یا نشسته. اینکه موهای کجای بدنت را میتراشی و کجا را نمیتراشی. و میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند.
بعضی از شادی هایت غیر انسانی میشوند. با پول شهوتت را میخری. با گردی سفید مست میشوی نه با شرابی سرخ. با دود دغدغه هایت را کمرنگتر میکنی و غبار آلود.
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاس های تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی می شوند. اینکه در سال چند بار لبخند میزنی. در روز چند بار گریه میکنی. راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند. و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست.
در این دنیای عجیب، دیدن دست برهنه یک زن هم میتواند براحتی تو را خطاکار کند و قلبت را به تپش وادارد. در این دنیا “سلام ” به غریبه و بی دلیل، نشانه دیوانگیست. لبخند بی جای زن هم دلیل (……) اوست.
در این جهان سوم ، کسی را نداری که به تو بگوید چقدر مسواک و خمیردندان، واکسن، ک.ا.ن.د.و.م، بوسیدن، خندیدن، رقصیدن خوب هستند. اینکه آینده خوب را خودت باید رقم بزنی و کسی قرار نیست برای این کار به تو کمک بکند. اینکه همیشه جهان اول ، طاعون جهان سوم نیست.
گاهی فکر میکنی که به سرزمین جهان اولی ها مهاجرت کنی تا از جهان سومی بودن رها شوی. اما می فهمی که با مهاجرتت شادی ها، دغدغه ها، جهان بینی، خدا و معیارهایت هم با تو سفر میکنند. گاهی می مانی که این جهان سوم است که کیفیت تو را تعیین میکند یا اینکه “تو ” جهان سوم را درست میکنی؟
نویسنده: ناشناس جمله ۵
سلام استاد .به نيت شما يه فال گرفتم .خونه نيستم و تو مهموني با موبايل پيغام ميزارم چون به يادتون بودم.
بارها گفته ام و بار دگر ميگويم.كه من دلشده اين ره نه به بخود ميپويم.
يلدا تون مبارك.اميدوارم آغازي پر از بركت رو پيش رو داشته باشيد.شاد باشيد،پر آرامش
جوانتر که بودم، فکر می کردم آن چیزهایی خوبند که مال منند، متعلق به منند. اما امروز داستان چیز دیگری است، حس بزرگتر شدن دارم، خوب یا بد. امروز می دانم که آن چیزهایی خوبند که دوستشان دارم و هستند، هر چند مال من نباشند، متعلق به من نباشند. چیزهایی که من دوستشان دارم. کسانی که من دوستشان دارم. می دانم که مال من نیستند، مال هم نیستیم. شب در ماوایی دیگر می آرمند. صبح در جایی دیگر بیدار می شوند. اما من را همین بس که می دانم هستند، وجود دارند، زنده اند، نفس می کشند. هر چند مال من نباشند، مال هم نباشیم. اما این را حق خود می دانم که به داشتنشان فکر کنم. هرچند خوشحالم که هستند، زنده اند، نفس می کشند. هرچند می دانم که حالا، مال من نیستند. هرچند می دانم که حالا، مال هم نیستیم.[ جمله ۴
چقدر زیبا بود آقای آلبرت.
آره داشتن دوستان و افرادی که داریشون و صدای تپش قلبشون رو میشنوی و میدونی که نفس میکشنند و هستند و میدونی که دوستشون داری ،میشه بهترین چیزی که داری و باید باید باید بابتش خوشحال بود.
چرا خودتون چیزی نمی نویسید؟
حرف نزدن صابخونه حس خوبی به مهمون نمیده.
من کلی وقته دارم میگردم اما جمله ای پیدا نکردم که خیلی خاص باشه.
فکر کنم باید براش یک پست اختصاصی بگذارم.
آدم از متوسط اطرافیانش خیلی بهتر نمی تونه باشه….
سلام
و هیچ کس نفهمید خدا هم تنهاییش را فریاد میزند:قل هو الله احد
ممنون بابت فایل. حس خوبی داد.
راستش جمله که زیاده و اکثر ماها هم خیلی از جملاتون رو می دونیم ولی یه جمله که تو زندگی خیلی خوب بهش عمل کردم می گم…
((حتی خداوند به قضاوت در مورد انسان ها نمی پردازد مگر اینکه عمرش به پایان برسد)) امرسون
من این جمله رو نشنیده بودم جالب بود
میگم امشب که آخرین شب دنیاست و ما هم قراره از فردا زندگی نویی رو آغاز کنیم حسابی به خودمون برسیم به توصیه های بهداشتی هم توجهی نداشته باشیم
همه موافقن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
ما که بساطمون رو داریم با بروبچ آماده میکنیم
در خدمت همه هم هستیم
خداییش این یه جورایی نامردیه.
اگه کسی بخواد از دید شما نگاه کنه که دیگه منتقدتون نمیشه!!!
خوردند و نوشیدند و رقصیدند. مهمانی. و زندگی مگر چیست جز بازی خوردن و نوشیدن و رقصیدن. گفتند و شنیدند و خندیدند. دوستان. و زندگی مگر چیست جز بازی گفتن و شنیدن و خندیدن. و نگاههایی که دزدانه بر هم افکندند. برخی از اشتیاق و برخی از حسرت. و زندگی مگر چیست جز بازی اشتیاق و حسرت. بازی نگاهها. و یادم آمد آن روزی که دزدانه نگاهش کردم و احساس کردم سنگینی نگاه دزدانهاش را. و یادم آمد آن روزی که دیگر نخواستم آن نگاه دزدانه را. و چه سخت بود آن روز. و زندگی مگر چیست جز بازی نگاههای دزدانه و آرزوی روزی که نگاهش کنیم و نگاهمان کند، ولی نه دزدانه. و وای به آن روزی که بفهمیم زندگی همان نگاههای دزدانه بود و بس. و تنها همین برایم مانده. حسرت آن نگاه دزدانه. دوراهی
استاد نمیخواید استارت مهمونی رو بزنید؟
۱ ساعتش رفت آخه 🙁
من اینجا نشسته ام ستاره. داشتم فکر میکردم به عنوان جمله خوب، خودم چی بنویسم اینجا.
منتظریم ببینم تا به جنب و جوش در بیایم
من میرم و برمیگردم
فعلا
سلام محمد رضای عزیز
شب یلدات مبارک
این شب رو به دوسای گل سایت هم تبریک می گم.
سلام محمد جان.
امیدوارم برای تو هم شب خوبی باشه
اگر میخواهید خوشبخت باشید زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به آدم ها و اشیا(انیشتن)
تقدیم به همه شما دوستان
آرزویم عاشق شدنت است ، آنقدر بخندی که دلت درد بگیره .
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری .
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری .
به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی .
به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی .
از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه .
آخرین امتحانت رو پاس کنی .
کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت میخواد ببینیش بهت تلفن کنه .
توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی .
برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی .
تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه، بدون دلیل بخندی .
بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف میکنه .
از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی .
آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره . عضو یک تیم باشی ، از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی .
دوستای جدید پیدا کنی .
وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین .
لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی .
کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی .
یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده .
عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی .
یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره .
یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و … باز هم بخندی .
اینها بهترین لحظههای زندگی هستند ، قدرشون رو بدونیم .
یلدات مبارک 🙂
سلام
یلداتون مبارک
سلام یلدای تو هم مبارک باشه
بالاخره دانلود کردم
دارم گوش میدم
🙂
خوبه که جزو اولین نفراتی بودیم که این هدیه رو گرفتیم.
ممنون به خاطر این هدیه ی دوست داشتنی که همیشه تو صفحه ی کامپیوترها و موبایل ها save میشه و میمونه.
خاصیتی نداره فایلش ستاره. اما خوب شب یلدا قرار نیست بحث فلسفی داشته باشیم.
اختیار دارید.
من کلی دارم ذوق میکنم.
🙂
بالاخره دانلود شد، دارم گوش میدم
کیتینگ گفت: اگه درباره مسئله ای مطمئن هستید، خودتون رو وادارید که به نحو دیگه درباره ش فکر کنید، حتی اگه بدونید این دیدگاه تازه ی شما نادرست یا احمقانه است. وقتی مطلبی رو می خونید، تنها فکر نویسنده رو مد نظر قرار ندید، کمی درنگ کنید و ببینید نظر خودتون درباره ی اون موضوع چیه.
باید تلاش کنید بچه ها تا صدای خودتون رو باز یابید، و هرقدر دیرتر شروع کنید، امکان دستیابی به این هدف رو از کمتر می کنید. ثارو گفته: ” عمر بیشتر انسان ها در یاسی خاموش سپری می شود. چرا باید به یه چنین زندگی ای تن در بدیم؟ خطر کنید و در راهی جدید قدم بگذارید. همین حالا…”
اینترنت خوابگاه ما چن روز که به هم ریخته، چیزی رو نمیشه دانلود کرد
نمی تونم مصاحبه رو دانلود کنم
صاحب خونه نمیخواد به ما آجیل بده؟!
آجیل من همین فایل صوتی بود که آپلود شد دیگه شیما.
http:/www.shabanali.com/upload/interview.mp3
یلدات مبارک…
توی این روزها که همه تریپ افسرده برداشتن یه همچین روزهای شادی برای مردم و جامعه لازمه…
راستی من می خواستم برم گودبای پارتی جعفر خوب شد نرفتم….
😀
man ke emshab az shame yalda o tanagholatesh binasibam:( be khatere in sarmakhordegiye bimoghe
shabe yalda akhe vaghte sarma khordane??? 🙁
تا آپلود فایل استاد ،من یک سوال بپرسم؟
پاییز بهتره یا زمستون؟
حالا باید دلتنگ پاییز بشیم یا خوشحال از اومدن زمستون؟
اومدیم خودتون رو ببینیم
راضی به زحمت نیستیم 🙂
دارم یک گفتگو رو که علیرضا صائبی با من انجام داده آپلود می کنم. چند دقیقه دیگه میتونید تو قسمت روزنوشته ها به اون گوش بدید.
براي كشتي هاي بي حركت!
موج ها تصميم مي گيرند!
بساط شادي و خوشحاليتون هميشه مستدام باد
يلداتون شاد شاد
امشب اومدم یکم پرحرفی کنم و شلوغ بازی در بیارم و برم 🙂
دوستان چرا اینقدر جمله هاتون طولانیه! کوتاه بنویسین قشنگ تره
صاحب خونه کجایی؟
من هستم. دارم فایل مصاحبه آپلود میکنم شیما.
یادمان باشد در این شب سرد یلدایی ،هستند افرادی که با ها کردن، دستان خود را گرم می کنند، به امید پایان یافتن مشکلات زلزله زدگان آذربایجان.
یوهو! کسی اینجا نیست؟
تا حالا کافه آنلاین نیومده بود. هرکی برا خودش چیزی مینویسه میره؟!؟!؟!؟
یه جور دیگه تصور کرده بودم.
چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم
هوشنگ ابتهاج
سلام
منم اومدم
شاگردان تازه کار شیطان به تازگی از نخستین مأموریت در زمین، بازگشته بودند. همه حلقه زده بر گرد شیطان. هر کسی گزارشی میداد از آنچه کرده و از فریبهایی که در شبها و روزهای گذشته بر آدمیان رفته است. یکی از شاگردان اما، دل خسته و نومید، با لحنی سرشار از شکایت گفت:
همه آنچه به ما گفتی، خوب بود و عملی. هر آدمی را ابزاری به کار میآمد و لذت فریفتن، آتش وجود ما را گرم و شعله ورتر می ساخت. اما بودند گروهی کارآزموده، که خطا را از صواب به خوبی تشخیص میدادند:
آنها میدانستند که دروغگویی خطاست و میتواند تخم کینه و دام شکست بپراکند.
آنها میدانستند که غرور خطاست و حس نفرت را در اطرافیان بیدار میکند.
آنها می دانستند که خیانت خطاست و میتواند تناورترین درختهای دوستی را بشکند.
آنها می دانستند که دزدی خطاست و آنکس که می دزدد، زودا که بیش از آنچه به دزدی برداشته، از اعتبار خود بر زمین نهد.
آنها میدانستند که …
شیطان سخنان آن شیطانک را قطع کرد. لبخندی زد و با آرامش کامل گفت:
در گوش آنها بخوان: «اینها همه خطاست. اما برای هر خطایی، فرصت جبرانی هست».*
جمله دوم
سلام استاد
یلداتون مبارک
یلدای ما رو که شیرین تر کردین با این مهمونی
با تو که حرف میزنم،
دیگر فراموش میکنم که کجا هستم،
فراموش میکنم که ساعت چند است،
فراموش میکنم که کدامین روز از کدامین ماه از کدامین سال است
فراموش میکنم که در اطرافم چه میگذرد،
فراموش میکنم که از کجا آمده ام خسته و مرده تا اینجا
فراموش میکنم که کجا باید بروم در مسیری سرد و طولانی تا کجا.
با تو که حرف می زنم،
فراموش نمیکنم آن ثانیه ها و لحظه ها را
حک میشوند تک تکشان در ذهنم برای همیشه
در حافظه ام، نقاطی را ساخته ای که می درخشند تا همیشه،
و به دست فراموشی سپرده نمیشوند به دست هیچ حادثه ای.
با تو ابدی بودن لحظه ها را تجربه میکنم.
تو باعث شدی که بفهمم،
تقسیم برابر و بی تفاوت زمان، به سال و ماه و روز و ساعت و دقیقه و ثانیه،
ابتکار کسانی بوده که هیچگاه در زندگی، عشق را تجربه نکرده اند.
برای فراموش کردن اولین جمله امشب
قصه ی اصحاب کهف یک شوخی ست. اینجا اگر یک روز بخوابی فراموش میشوی.
سلام به همه
یلداتون مبارک… @};-
***
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
زنده یاد قیصر امین پور
***
از یک جمله بیشتر شد ببخشید…
استاد نوشتید ۹،حالا که ۸:۲۸ هست.
چی کار کنیم بریم ۹ بیایم یا بمونیم؟
یلدا بهونه ای کوچیکه برای جمع شدن های بزرگ.
جمع شدن های بزرگ برای میزبانی از یه مهمون عزیز و دوست داشتنی.
خوشحالم که این بهونه ی کوچیک ،بهونه ای بزرگ شد برای دیدار دوستای عزیز و دوست داشتنیم.
ممنونم به خاطر میزبانی امشبتون.
خیلی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی.
مهم نیست که چه حرفه ای داری، مهم این است که چقدر حرفه ای هستی.
یلداتون مبارک
امشب تولد عشقمه عاطفه
شب یلدا همه دوستان به خیر ونیکی چقد دلم تنگ اینجا شده بود من میخام چند تا نظر بزارم امشب بعله
salam ostad
yaldat mobarak
yaldatoo mobarak 🙂
یلدای تو هم مبارک فرشته جان.
سلام
یلداتون مبارک استاد 🙂
ما به خاطره ها پبوستیم استاد؟
این گفتگوی شما خیلی آرامش بخش بود
واقعا حال کردم
سلام استاد
بعد از همایش مذاکره حرفه ای قرار شد لیست کتابهایی که در زمینه توسعه مهارتهای فردی خودتون مطالعه کرده بودین برام بفرستین.
تا کی منتظر باشم؟ عزیزم
Think Big , Act Small, Progress Fast
بزرگ فکر کنید
کوچک عمل کنید
سریع پیشرفت کنید
یلداتون مبارک