دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سیستم بسته | «در سیستم بسته، امروز تابع فردا است» یعنی چه؟

مصطفی خودمانی زیر مطلبی که مدت‌ها پیش با عنوان «از کلمهٔ سیستمی نترسیم» نوشته بودم، دربارهٔ یکی از جمله‌های برتالانفی پرسیده بود. مضمون جمله این است که در سیستم بسته، وضعیت حال سیستم تابع آیندهٔ سیستم است.

حرف مصطفی – و احتمالاً بسیاری از کسانی که این جملهٔ برتالانفی را می‌‌شنوند – این است که ما می‌دانیم وضعیت هر لحظه از سیستم می‌تواند تابع گذشته باشد. حالا گاهی صرفاً تابع گذشتهٔ نزدیک (معمولاً در سیستم‌های مکانیکی) و گاهی تابع تمام مسیر گذشته، از دور تا نزدیک (معمولاً در مورد سیستم‌های پیچیده‌تر مثل انسان، سازمان‌ها یا جامعه).

اما این که وضعیت این لحظه تابع آینده باشد، کمی عجیب به نظر می‌رسد.

مدت‌هاست صبر کرده‌ام تا حدود یک ساعت وقت آزاد (و فکر آزاد) پیدا کنم و جواب مصطفی را بنویسم، که هر دو، خصوصاً‌ دومی، به دست نیامد. امروز این مطلب را روی لپ‌تاپ باز می‌گذارم و اگر لابه‌لای کارها فرصتی پیش آمد به آن سر می‌زنم و امیدوارم به تدریج تا شب آن را کامل کنم.

ضمناً احتمالاً این بحث برای همهٔ دوستان، جذاب نباشد. فرض من بر این است که خوانندگان این مطلب، فضای درس تفکر سیستمی و به‌طور خاص، تعریف سیستم و ويژگی‌های سیستم باز را در ذهن دارند.

مصداق‌های آن‌چه را در این نوشته می‌خوانید، می‌توانید تقریباً در همه نوع سیستم‌، از بدن انسان گرفته تا شرکت‌ها، زبان‌ها، فرهنگ‌ها، دولت‌ها و حکومت‌ها بیابید.

چند جمله از کتاب نظریه عمومی سیستم‌ها

قبل از این که بحثم را ادامه بدهم (در واقع شروع کنم) چند جمله از کتاب نظریه عمومی سیستم‌ها می‌آورم. تا سبک نگاه و فضای فکر کردن برتالانفی دست‌مان بیاید:

Finality can be spoken of also in the sense of dependence on the future. As can be seen from equation (3.27), happenings can, in fact, be considered and described as being determined not by actual conditions, but also by the final state to be reached. Secondly, this formulation is of a general nature; it does not only apply to mechanics, but to any kind of system.

[…] The “teleological” final-value formula therefore is only a transformation of the differential equation indicating actual conditions. In other words, the directedness of the process towards a final state is not a process differing from causality, but another expression of it. The final state to be reached in future is not a “vis a fronte” mysteriously attracting the system, but only another expression for causal “vires a tergo.”

برتالانفی به خاطر پیش‌زمینهٔ‌ تخصصی خودش، معمولاً مثال‌ها را از فضای زیست‌شناسی و سلول می‌آورد. اما هر جا که توانسته، به قدر وسعش، از این فضا فاصله گرفته و سعی کرده حرف‌هایش را با فضاهای بزرگ‌تر و سیستم‌های پیچیده‌تر هم تطبیق دهد. به هر حال، نباید یادمان برود که اسم کتاب، نظریهٔ عمومی سیستم‌هاست و حرف برتالانفی این است که بر همهٔ سیستم‌ها قواعد یکسانی حاکم است (هر چند شاید گاهی تشخیص مصداق ‌آن‌ها سخت‌تر باشد).

مثلاً‌ این جمله‌ها را بخوانید:

problems similar to those discussed with respect to the individual organism also occur with respect to supra-individual entities which, in the continual death and birth, immigration and emigration of individuals, represent open systems of a higher nature.

من در ادامه سعی می‌کنم به زبانی ساده و با مثال‌های ملموس، این بحث را توضیح دهم. واضح است که چنین بحثی می‌توان گسترده و پیچیده باشد. من در شرح موضوع، صرفاً به بیان کلیات اکتفا کرده و از روی بعضی از توضیحات و استدلال‌ها عبور می‌کنم. بنابراین زحمت پیگیری بیشتر بر عهدهٔ خواننده خواهد بود. اگر چه هر چه باشد، از آن تک‌جملهٔ اول که از برتالانفی نقل شد، کامل‌تر و شفاف‌تر است.

شاخص‌های وضعیت (State Indicators)

در اغلب سیستم‌ها ما می‌توانیم برای این که درگیر جزئیات سیستم نشویم، از شاخص‌های وضعیت یا State Indicators برای بیان وضعیت سیستم استفاده کنیم. مثلاً وقتی می‌خواهیم از اوضاع بورس حرف بزنیم، از شاخص بورس می‌گوییم. هنگام صحبت از شرکت‌ها به ارزش بازارشان اشاره می‌کنیم. برای بیان وضعیت آب‌و‌هوا به شاخص‌هایی مثل دما و رطوبت اشاره می‌کنیم.

واضح است که شاخص‌ها لزوماً «همهٔ جزئيات سیستم» را نشان نمی‌دهند، اما اگر شاخص‌های مناسبی انتخاب کرده باشیم، با تعداد محدودی پارامتر می‌توانیم شناخت قابل‌قبولی از سیستم به دست بیاوریم.

حالا سوال این است. فرض کنید S یکی از شاخص‌های وضعیتِ سیستم ماست و الان که سیستم در نقطهٔ A قرار دارد، مقدار این شاخص Sa است. دربارهٔ وضعیت این شاخص، وقتی در آینده سیستم به نقطهٔ‌ B برسد، چه حرفی می‌توانیم بزنیم؟ Sb در آن زمان چگونه خواهد بود و چه وضعیتی خواهد داشت؟

پیش‌بینی شاخص‌های وضعیت در سیستم‌های باز

در سیستم‌های باز، پیش‌بینی آیندهٔ سیستم یک راه بیشتر ندارد: وضعیت فعلی سیستم را با تمام جزئیاتش به من بگو. ورودی‌ها و خروجی‌ها را هم بگو. تعاملات و تبادلات با محیط را هم بگو. من می‌توانم وضعیت لحظهٔ بعد را پیش‌بینی کنم (به فرض که همهٔ داده‌ها وجود دارد و من هم ظرفیت محاسبهٔ کافی دارم).

وقتی به لحظهٔ بعد رسیدیم (یک گام جلو رفتیم)، دوباره باید بگویید وضعیت فعلی سیستم را با تمام جزئیات می‌دانم. دوباره به من ورودی‌ها و خروجی‌ها را بگویید. تعاملات و تبادلات با محیط را هم بگویید. حالا من می‌توانم یک قدم جلوتر را پیش‌بینی کنم.

لحظه به لحظه جلو می‌رویم و لحظهٔ آینده تابع دو چیز است: «وضعیت در لحظهٔ حال» + «تعامل و تبادل با محیط»

پیش‌بینی شاخص‌های وضعیت در سیستم‌های بسته

وقتی به بحث سیستم بسته می‌رسیم، تعداد زیادی از متغیر‌های ابهام‌آفرین حذف می‌شوند. تعامل با محیط وجود ندارد. سیستم نه چیزی از محیط می‌گیرد و نه چیزی به محیط می‌دهد. پس صرفاً درگیر یک «بازی درونی» می‌شود.

حالا دوباره می‌توانیم به سوال‌‌مان فکر کنیم:‌ الان سیستم در نقطهٔ A است و می‌دانیم مقدار شاخص وضعیت Sa‌ است. آیا می‌توانیم دربارهٔ شاخص وضعیت در نقطهٔ B (یعنی Sb) حرفی بزنیم یا حدسی بزنیم؟

شهودمان می‌گوید پیش‌بینی آینده در این سناریو (سیستم بسته)، ساده‌تر از سناریوی قبل (سیستم باز) است. بالاخره آن همه پیچیدگی تعامل با بیرون و داد و ستد حذف شده. اگر کمی هوشمند باشیم، احتمالاً باید بتوانیم شاخصی پیدا کنیم که از عهدهٔ تحلیل و پیش‌بینی‌اش برآییم.

خوش‌بختانه الان نزدیک یک قرن است که با این شاخص آشناییم و بیش از نیم‌قرن است که به شکل جدی با این شاخص کار می‌کنیم: انتروپی.

انتروپی به زبان ساده (خیلی ساده)

تا به حال چند بار در جاهای مختلف دربارهٔ انتروپی حرف زده‌ام. اما در این‌جا می‌خواهم انتروپی را به زبان خیلی ساده، در حدی که کار ما را در این بحث راه بیندازد، توضیح دهم.

به قصد سادگی، به جای این‌که از زبان ریاضی استفاده کنم، از زبان آنالوژی-استعاره‌ استفاده خواهم کرد. این کار در حد صحبت ما، هیچ ایرادی ایجاد نمی‌کند. چنان‌که کسان بسیاری هستند که سینرژی را در فضای فیزیک زیراتمی تا زیست‌شناسی بلد نیستند، اما از سینرژی در محیط کار، در پروژه‌ها و در کار تیمی حرف می‌زنند و حرف‌ها و برداشت‌شان هم اشتباه نیست. یعنی با دانستن همان مفهوم کلی هم کارشان راه می‌افتد.

انتروپی را در سیستم‌ها به شکل می‌توانید تصور کنید:

شکل اول| بی‌نظمی

بی‌نظمی ضعیف‌ترین و غیردقیق‌ترین توصیف برای انتروپی است. اما باز هم در حد یک توصیف اولیه خوب است. به یک کلاس درس در زمان تدریس معلم فکر کنید. بعد همان کلاس را بلافاصله پس از پایان تدریس معلم در نظر بگیرید. بچه‌ها بی‌نظم‌تر و پراکنده‌تر هستند. (با کمی بی‌دقتی) می‌شود گفت انتروپی کلاس بعد از ساعت درس،‌ افزایش یافته است.

شکل دوم | ظرفیت از دست رفته و انرژی غیرقابل استفاده

تعبیر دوم انتروپی – که کمی دقیق‌تر از اولی است – انرژی و ظرفیت غیرقابل استفاده است. آبی را که پشت یک سد جمع شده در نظر بگیرید. این آب ظرفیت دارد. می‌تواند کار انجام دهد. مثلاً می‌تواند پره‌های توربین را بچرخاند. دریچه‌های سد باز می‌شود (يا سد می‌شکند) و آب رها می‌شود. آبی که این سوی سد پخش شده یا در زمین فرو رفته، همان آب است. اما دیگر آن ظرفیت قبل را ندارد. پس در اثر باز شدن دریچه و رها شدن آب، انتروپی آن افزایش یافته است.

گرمای ناشی از اصطکاک در سیستم‌های مکانیکی هم از همین جنس است. انرژی مکانیکی مفید به شکل دیگری از انرژی (گرمایی) تبدیل می‌شود که یا به‌کلی غیرقابل‌استفاده است یا به اندازهٔ حالت قبلی، قابل‌استفاده نیست. همین است که می‌گوییم گرمای حاصل از اصطکاک، یعنی افزایش انتروپی.

ایری کارتر در کتاب Human Behavior is Social Environment این تعبیر را بسط می‌دهد و می‌گوید: وقتی در یک سیستم اجتماعی، مثلاً یک سازمان، یک کشور یا هر جایی شبیه این، دیدید که افرادی که می‌توانستند کاری کنند، از کار می‌افتند یا کنار گذاشته می‌شوند، یا وقتی ظرفیت‌های بزرگی در سیستم می‌بینید که استفاده نمی‌شود (يا شرایطی پیش آمده که دیگر مانند گذشته قابل‌استفاده نیستند)، می‌توانید آن‌ها را از جنس انتروپی و افزایش انتروپی ببینید.

شکل سوم | تعداد حالت‌های قابل‌تصور در یک سیستم

این شکل سوم از درک انتروپی، نزدیک‌ترین تفسیر به همان نگاهی است که لودویگ بولتزمن داشت و نیز به همان چیزی که کلود شنون از انتروپی می‌فهمید: هر چقدر تعداد حالت‌های قابل‌تصور از یک سیستم بیشتر باشد، انتروپی آن بیشتر است.

اگر می‌گوییم افزایش دما انتروپی یک سیستم را افزایش می‌دهد، چون جنبش مولکولی بیشتر می‌شود و این یعنی در هر لحظه، تعداد حالت‌هایی که برای موقعیت مولکول‌ها می‌توانیم تصور کنیم بیشتر است.

به این مثال ساده توجه کنید: چهار نفر در یک اتاق هستند. در اتاق بسته است و شما خبری از آن ندارید. آن چهار نفر به چند حالت ممکن است در اتاق نشسته باشند؟ بسته به فضای اتاق و نوع مبل‌ها و شناختی که از آن افراد دارید، ممکن است ده یا بیست یا سی یا صد حالت تصور کنید (فعلاً کاری به تعداد نداریم). حالا فرض کنید در همان اتاق به جای چهار آدم، چهار گربه هستند. حالا چند حالت را می‌توانید تصور کنید؟ قطعاً بیشتر. گربه‌ها ممکن است در همه جاهایی که آدم‌ها می‌نشینند، بنشینند. اما باید زیر میز و زیر مبل و داخل کابینت و روی کمد و لب در و داخل سطل زباله و جاهای دیگر را هم اضافه کنید. سیستم چهارگربه‌ای از سیستم چهارآدمی انتروپی بیشتری دارد (اگر معیارمان موقعیت فیزیکی هر یک از گربه‌ها-آدم‌ها باشد).

یک مثال دیگر هم بزنم که خیالم راحت شود تا این‌جا با هم جلو آمده‌ایم.

در یک سازمان شایسته‌سالاری حکم‌فرماست. یک دپارتمان کوچک از آن سازمان را در نظر می‌گیریم.

من به شما می‌گویم: این‌جا دپارتمان بازاریابی است و چهار نفر کار می‌‌کنند. یک نفر متخصص بازاریابی است و بیست سال در این رشته سابقه دارد. یک نفر به تازگی از رشتهٔ بازاریابی در دانشگاه فارغ‌التحصیل شده است. یک نفر دیگر، هیچ تحصیلاتی ندارد و قبلاً در آشپزخانه کار می‌کرده است. یک نفر دیگر هم هست که درس روانشناسی خوانده است.

چند حالت برای چارت این واحد تصور می‌کنید؟ تعداد حالت‌ها محدود است. احتمالاً آن متخصص را بالای چارت می‌گذارید. فارغ‌التحصیل بازاریابی و روانشناسی را هم شاید در پست کارشناسی در نظر بگیرید. آشپز را هم آبدارچی فرض می‌کنید. ممکن است یکی دو چیدمان دیگر هم به ذهن‌تان برسد. مثلاً آن درس‌خواندهٔ روانشناسی را بالاتر از فارغ‌التحصیل جوان یا پایین‌تر از او در نظر بگیرید.

حالا می‌گویم شایسته‌سالاری در این سازمان حاکم نیست. چند وضعیت می‌توانید تصور کنید؟ تعداد وضعیت‌ها بسیار بیشتر است. علاوه بر وضعیت‌های بالا، ممکن است آن آشپز، الان مدیر واحد بازاریابی باشد. ممکن است آن فردی که بیست سال سابقه دارد، آبدارچی باشد. کسی که روانشناسی خوانده هم می‌تواند آبدارچی یا مدیر باشد. دانشجوی تازه‌فارغ‌التحصیل ممکن است سرپرست باشد و آن فرد بیست‌سال‌کارکرده کارشناس زیردستش باشد. تعداد حالت‌ها بیشتر خواهد بود.

پس اگر وضعیت اول (شایسته‌سالاری) شبیه «سیستم چهارآدمی» باشد، وضعیت دوم (بی‌توجهی به شایستگی) بیشتر به «سیستم چهارگربه‌ای» نزدیک است و انتروپی بیشتری دارد.

از وضعیت آیندهٔ یک سیستم چه می‌دانیم؟

یکی از جذابیت‌های انتروپی به عنوان «شاخص وضعیت سیستم» این است که می‌تواند اطلاعاتی در مورد آينده یک سیستم بسته در اختیار ما بگذارد. ما طبق قانون دوم ترمودینامیک می‌دانیم که انتروپی سیستم بسته همواره رو به افزایش خواهد بود.

بنابراین اگر یک سیستم بسته داشته باشیم و شما بپرسید: «از فردای این سیستم چه می‌دانی؟» با تکیه بر قانون دوم ترمودینامیک می‌توان گفت: تنهایی چیزی که با قطعیت می‌توان گفت این است که انتروپی آن بیشتر از امروز خواهد بود.

می‌دانید که در مورد سیستم باز نمی‌توان این پیش‌بینی‌ را انجام داد. انتروپی سیستم باز در طول زمان ممکن است کاهش یا افزایش پیدا کند. این را هم می‌دانید که سیستم زنده نوعی سیستم باز است که می‌تواند انتروپی خود را در یک سطح ثابت حفظ کرده و حتی کاهش دهد (هر سیستم بازی موجود زنده نیست. اما هر موجود زنده‌ای سیستم باز است).

پس به عنوان جمع‌بندی تا این‌جا اجازه بدهید سوالی را که اول همین مطلب آوردم تکرار کنم:

سوال: فرض کنید S یکی از شاخص‌های وضعیتِ سیستم ماست و الان که سیستم در نقطهٔ A قرار دارد، مقدار این شاخص Sa است. دربارهٔ وضعیت این شاخص، وقتی در آینده سیستم به نقطهٔ‌ B برسد، چه حرفی می‌توانیم بزنیم؟ Sb در آن زمان چگونه خواهد بود و چه وضعیتی خواهد داشت؟

پاسخ: اگر سیستم بسته باشد، و ما S را انتروپی (به عنوان یک شاخص وضعیت) در نظر بگیریم، با قطعیت می‌دانیم که Sb > Sa خواهد بود.

در حال دور شدن از تهران هستیم یا نزدیک شدن به اصفهان؟

فرض کنید من در جاده در حال رانندگی از سمت تهران به اصفهان هستم. از چند دقیقه پیش تا الان ده کیلومتر رانندگی کرده‌ام. کدام توصیف درست‌تر است:

  • من ده کیلومتر از تهران دور شده‌ام
  • من ده کیلومتر به اصفهان نزدیک شده‌ام

واضح است که هر دو توصیف، معادل هستند. اما با وجود معادل بودن، ما گاهی یکی از آن‌ها را به دیگری ترجیح می‌دهیم. مثلاً اگر به تازگی از تهران خارج شده باشم احتمالاً ترجیح می‌دهم بگویم: من ده کیلومتر از تهران دور شده‌ام. و اگر نزدیک اصفهان باشم می‌گویم ده کیلومتر به اصفهان نزدیک شده‌ام. معیار انتخاب، صرفاً این است که کدام‌یک بهتر به من کمک می‌کند «وضعیت فعلی» را درک کنم.

طبیعی است وقتی می‌شود گفت «۲۰ کیلومتر دیگری برویم به اصفهان می‌رسیم» کمتر کسی می‌گوید «۴۲۰ کیلومتر راه آمده‌ایم و باید آن‌قدر برویم که به ۴۴۰ برسیم.» (اگر چه هیچ‌کدام اشتباه نیستند).

در سیستم بسته ما به آینده نزدیک‌تریم تا گذشته

این جملهٔ من که «ما در سیستم بسته به آینده نزدیک‌تریم تا گذشته» کمی شاعرانه است. وگرنه می‌دانم که منطق، این جمله را نمی‌فهمد. اما اگر مثال تهران اصفهان را در ذهن تجسم کنید، معنی این جمله را به خوبی درک خواهید کرد.

«امروز تابع آینده است» و «آینده تابع امروز است» در سیستم بسته که هیچ ورودی و خروجی ندارد، یکسان هستند؛ درست مثل سفر تهران-اصفهان.

اما نگاه به سیستم از این منظر که «امروز تابع فرداست» باعث می‌شود بتوانیم به سوال «سیستم امروز چه گامی به سمت فردا برمی‌دارد؟» پاسخ‌های بهتری بدهیم و چشم‌مان به رفتارهای امروز و وضعیت فردای سیستم بازتر شود.

ما می‌دانیم سیستم بسته در آینده چه وضعیتی دارد: انتروپی‌اش بیشتر از الان است. قطعیت این جمله با قطعیت «۲+۲=۴» تفاوت چندانی ندارد. پس بهترین روش برای «تحلیل رفتار امروز سیستم» توجه به «وضعیت فردای سیستم» است:

«سیستم بسته، امروز کاری را انجام می‌دهد و رفتارهایی را انتخاب می‌کند که انتروپی‌اش بیشتر شود. چون می‌داند که طبق قوانین طبیعت و سیستم‌ها، فردا باید انتروپی‌اش بیشتر از امروز باشد.»

این جملهٔ من، بیان دیگری از جملهٔ برتالانفی است که اول بحث نقل شد: «در سیستم بسته، وضعیت فعلی سیستم تابع آیندهٔ سیستم است.»

آینده، سیستم را از عقب هُل می‌دهد!

دو عبارت لاتین در متن برتالانفی آمده است: vis a fronte و vires a tergo.

او عمداً این دو عبارت را لاتین انتخاب کرده تا از بقیهٔ متن متمایز شوند و بیشتر به چشم بیایند. vis a fronte یعنی نیرویی که از جلو یک سیستم را به سمت خود می‌کشد؛ مثل اسب که گاری را به دنبال خود می‌کشد.

vires a tergo یعنی نیرویی که از پشت سیستم را به جلو هل می‌دهد؛ مثل کسانی که یک ماشین خاموش را هُل می‌دهند تا استارت بخورد.

برتالانفی این تعبیرها را به شکل عام و در بحث تحلیل معادلات سیستم‌ها به کار برده. اما من می‌خواهم به‌طور خاص در توصیف سیستم بسته از آن‌ها استفاده کنم. در سیستم بسته، آینده از پشت سیستم را به جلو هُل می‌دهد. اگر آینده می‌خواست با سیستم بسته حرف بزند چنین می‌گفت:

«سلام. من آیندهٔ تو هستم.

خود تو هستم، ادامهٔ تو هستم، اما با انتروپی بیشتر.

من فعالانه منتظرت هستم،

نه این‌که بنشینم و رسیدنت را نگاه کنم،

بلکه آمده‌ام پشت سرت تو را هل بدهم تا به سمت من حرکت کنی.»

آینده، با سیستم بسته به زبان جبر سخن می‌گوید؛ جبر ریاضی. جبر ترمودینامیکی. اما در برابر سیستم باز، لال است. چون سیستم باز خود در خلق آینده سهم دارد.

فقط برای جلوگیری از سوء‌برداشت، دوباره اشاره کنم که «امروز تابع آینده است» و «آینده تابع امروز است» در سیستم بسته که هیچ ورودی و خروجی ندارد، یکسان هستند؛ درست مثل سفر تهران-اصفهان. فقط این روش بیان، بیشتر می‌تواند به فهم وضعیت امروز سیستم و رفتارهای آن کمک کند.

نمونه‌های سیستم بسته را کجا می‌بینیم؟

می‌توان گفت سیستم کاملاً بسته وجود ندارد. مگر این که فرض کنیم کل عالم هستی، یک سیستم بسته است (این هم بیشتر یک استدلال زبانی است. چون بنا به تعریف واژهٔ هستی، وقتی به هر آن‌چه هست، می‌گوییم هستی، طبیعی است چیزی جز نیستی در بیرون سیستم نمانده. پس عالم هستی را می‌توان سیستم بسته دانست).

اما سیستم‌های بسیاری در جهان وجود دارند که می‌شود آن‌ها را «با تقریب خوبی» سیستم بسته فرض کرد.

این کار درست شبیه حل مسائل فیزیک یا ترمودینامیک است. وقتی به ما می‌گویند از اصطکاک صرف‌نظر کنید، منظورشان این نیست که اصطکاک وجود ندارد. بلکه می‌گویند اصطکاک آن‌قدر ناچیز است که با صرف‌نظر کردن از اصطکاک، خطای جدی در تحلیل و پیش‌بینی سیستم روی نمی‌دهد.

درست به همین شکل، وقتی می‌گویند سیستم از نظر صوتی یا ترمودیناکی یا نشت اطلاعات، ایزوله است، منظور همین است که نشت و تبادل با محیط، آن‌قدر ناچیز است که بتوان از آن صرف‌نظر کرد.

با این توضیح، سیستم‌های بسیاری در جهان وجود دارند که آن‌ها را می‌توان تا حد قابل‌قبولی سیستم بسته فرض کرد. اگر بخواهیم از سیستم‌های اجتماعی و وابسته‌های آن‌ها مثال بزنیم، می‌توانیم بگوییم برخی زبان‌ها، برخی فرهنگ‌ها، برخی اقوام و قبیله‌ها، برخی سازمان‌ها، برخی حکومت‌ها و برخی انجمن‌ها و گروه‌ها و فرقه‌ها شبیه «سیستم بسته» عمل می‌کنند.

چه ویژگی‌هایی در رفتار سیستم‌ها می‌توانند معیاری برای بسته بودن (بستهٔ مطلق یا بستهٔ نسبی) باشد؟ چند مورد را می‌گویم و خودتان می‌توانید این فهرست را کامل‌تر کنید:

(۱) مرز‌بندی جدی خودی و غیرخودی یا به‌ زبان دیگر: دگرپذیری پایین و بدبینی به هر چه از بیرون می‌آید. گاهی زبان‌ها، جوامع، دولت‌ها و سازمان‌ها به سمت بسته‌شدن می‌روند و شبیه بیماری که هر چه می‌خورد، استفراغ می‌کند، دیگر آمادگی ورود خوراک تازه و فکر تازه و آدم تازه ندارند.

(۲) اصرار بر «تأثیرگذاری» به جای «تعامل.» (ما می‌خواهیم شما هم مثل ما شوید. نه این‌که هر یک چیزهایی را از دیگری بگیریم).

(۳) اصرار بر ثبات به جای تغییر و تطبیق: مثلاً در مورد زبان، این باور که ما باید حتماً مثل گذشتگان خود حرف بزنیم و به‌هیچ شکل و در هیچ‌ شرایطی حاضر نیستیم کلمات یا دستور زبان خود را تعدیل کرده یا با نیازهای روز و ترجیحات نسل جدید تطبیق دهیم.

(۴) تصمیم‌گیری متمرکز به جای تصمیم‌گیری توزیع‌شده: این به خودی خود، به معنای بسته بودن سیستم نیست. مثلاً در یک بقالی بیست‌مترمربعی که یک بقال و دو کارگر کار می‌کنند، تصمیم‌ها در بقال متمرکز است. اما سیستم بسته نیست. چون بقال ورود و خروج و تبادل با محیط (کالا، مشتری، پول، کارگر و …) را بررسی می‌کند و در موردش تصمیم می‌گیرد. اما اگر این بقالی بزرگ شد و به اندازهٔ وال‌مارت یا آمازون رسید، دیگر یک فرد یا یک گروه یا چند کمیته و شورا نمی‌توانند در مورد ورود و خروج و تبادل با محیط، تصمیم‌گیری درست کنند. چون از ظرفیت پردازش ذهنی (Cognitive Capacity) موردنیاز برخوردار نیستند.

هر چقدر محیطی متلاطم‌تر، ظرفیت پردازش مورد نیاز بیشتر خواهد بود و شوراها و کمیته‌های متمرکز، ضعیف‌تر و ناتوان‌تر. بنابراین در سیستم‌های بزرگ، اگر تصمیم‌گیری در تمام سیستم پخش نشده باشد، سیستم نزدیک به بسته محسوب می‌شود.

بررسی یک مثال | سازمان به مثابه سیستم بسته

برای این‌که قدرت این الگوی تحلیلی را در فهم سیستم‌ها ببینید، یک مثال فرضی را بررسی می‌کنیم.

یک سازمان بزرگ با چندهزار نیرو را در نظر بگیرید که سه یا چهار نسل قبل تأسیس شده و نسل‌اندرنسل، وارثان بنیان‌گذار مدیریت آن را بر عهده گرفته‌اند. این سازمان با همهٔ معیارهایی که ما می‌شناسیم، بسته (یا تقریباً بسته)‌ است:

  • هیئت‌مدیره از اعضای خانواده هستند. معمولاً چیزی که باعث می‌شود کسی از هیئت‌مدیره حذف شود مرگ است و تنها چیزی که باعث می‌شود در آینده کسی بتواند به هیئت‌مدیره اضافه شود، تولد نوزادان تازه در خانواده است (يا چیزهایی از این دست. مثلاً‌ دامادها و عروس‌ها و رابطه‌های سببی).
  • مدیران همگی از داخل سازمان ارتقا پیدا می‌کنند. در هیچ‌شرایطی کسی از بیرون برای هیچ سمتی انتخاب نمی‌شود.
  • پدر پدربزرگ مدیرعامل فعلی، در زمان تأسیس سازمان ایده‌هایی داشته که آن‌ها را در قالب ارزش‌های سازمان تدوین کرده و همه تلاش می‌کنند ارزش‌ها را حفظ کنند.
  • حتی در تأسیس شعبه در شهرها و کشورهای دیگر، کارمند بومی استخدام نمی‌شود. یا اگر بشود، به مدیریت ارشد نمی‌رسد. بلکه از دفتر مرکزی و مقر اصلی سازمان، کسانی به آن‌جا اعزام می‌شوند.
  • سازمان ترجیح می‌دهد نرم‌افزارهای مورد نیاز خودش را خودش بنویسد و به خارجی‌ها (هر کسی بیرون از سازمان) اتکا نکند. این برون‌سپاری نکردن و خودبسندگی، نوعی ارزش و دستاورد محسوب می‌شود.
  • طبیعتاً در این سیستم، کسانی که چارچوب‌های کلی و اصول سیستم بسته را نپذیرند، حذف یا منزوی می‌شوند (حقوق فلانی را می‌دهیم. اما خانه بنشیند و دیگر به واحد روابط عمومی نیاید. چون با شرکت‌های دیگر دوست است و تعامل و تبادل اطلاعات دارد).

مواردی که گفتم، فقط چند مثال هستند. شما می‌توانید چیزهای دیگری به فهرست اضافه کنید. یا برخی از آن‌چه را که فهرست کردم، خط بزنید. مهم این است که در کل حس می‌کنیم این سیستم، بیش از آن‌که یک سیستم باز باشد، یک سیستم بسته است.

حالا به این سوال فکر کنید:

شنیده‌ایم که قرار است در این سیستم، یک نفر به عنوان مدیر واحد بازرگانی خارجی انتخاب شود. پروندهٔ پنج نفر در حال بررسی است. دو نفر اصلاً زبان نمی‌دانند. سه نفر زبان می‌دانند اما در بین آن‌ها فقط یکی تجربهٔ بازرگانی خارجی دارد. فعلاً چند جلسهٔ کارشناسی در واحد منابع انسانی برگزار شده. رزومه‌های هر پنج نفر را گرفته‌اند. قرار است کارمندهای قبلی واحد بازرگانی خارجی هم نظر بدهند. یک سیستم نرم‌افزاری هم وجود دارد که عملکرد قبلی این افراد را بررسی می‌کند و گزارش می‌دهد. این فرایند حدود سه ماه طول خواهد کشید و تمام سازمان واقعاً و عمیقاً در تلاش است تا بهترین فرد را برای مدیریت بازرگانی خارجی انتخاب کند.

به نظر شما از این پنج‌نفر، کدام‌یک شانس بیشتری برای انتخاب شدن دارند؟

جواب:

بر اساس نظریهٔ عمومی سیستم‌ها، ما تنها چیزی که می‌دانیم این است که سیستم می‌خواهد به سمت انتروپی بالاتر برود. نه این که کسی چنین اراده‌ای کرده باشد. بلکه این «ماهیت سیستم بسته» است.

پس:

به احتمال بسیار زیاد، یکی از دو نفری که زبان نمی‌دانند، انتخاب خواهند شد. اگر در بین آن دو، یکی هوش یا تجربه یا شایستگی کمتر داشته باشد، شانسش بیشتر است.

اگر به هر علت، چنین اتفاقی نیفتاد، شانس بعدی متعلق به دو نفری است که زبان می‌دانند اما تجربهٔ‌ بازرگانی خارجی ندارند. چون باز این اتفاق، بهتر در مسیر افزایش انتروپی است.

اگر این دو نفر هم به هر علت انتخاب نشدند، دو گزینه قابل‌تصور است: آن فرد زبان‌دان و با تجربهٔ‌ بازرگانی، انتخاب شود و بعد از مدتی به خاطر تنش و تعارض کنار برود. یا خود او باعث شود انتروپی بیشتر شود. مثلاً شاید چهار گزینهٔ دیگر، محموله‌ای را که او خریده، غرق کنند و او بدنام و بدسابقه شود. حالا پنج آدم ناشایسته و بدسابقه داریم و یک محمولهٔ‌ غرق‌شده. «آینده»، پشت سیستم ایستاده و نفس‌نفس‌زنان لبخند می‌زند و می‌گوید: اولش که هل دادم، تکان نخورد. اما الان خوب جلو رفت. انتخاب هیچ‌یک از آن چهارنفر دیگر انقدر انتروپی را افزایش نمی‌داد.

یک سوال دیگر را بررسی کنیم:

واحد منابع انسانی می‌خواهد با هدف افزایش رضایت کارکنان و بهبود انگیزهٔ آن‌ها، سیستم پاداش و پرداخت را اصلاح کند. از همه نظرخواهی می‌شود. کمیته‌ها و شوراهای متعدد تشکیل می‌شود. چند ماه کار کارشناسی انجام می‌شود. همهٔ دست‌اندرکاران در تلاشند تا واقعاً نظام پاداش و پرداخت بهتر شود.

به نظر شما نظام پاداش و پرداخت جدید چه اثری روی رضایت و انگیزه خواهد داشت؟

جواب:

مکانیزم را نمی‌دانیم. اما مطمئناً تلاش‌ها و جلسات کارشناسی نهایتاً به یک نظام پاداش و پرداخت ضعیف‌تر منتهی می‌شود و نارضایتی‌ها بیشتر و انگیزه‌ها کمتر خواهد شد. چون سیستم بسته «محکوم به افزایش انتروپی» است.

پاسخ به چند ابهام دربارهٔ
تحلیل امروز سیستم‌های بسته از روی آیندهٔ آن‌ها

ابهام اول) ممکن است بپرسید: واقعاً در هر گام و در هر لحظه، انتروپی افزایش پیدا می‌کند؟ یعنی حتی یک اتفاق مثبت (مثلاً حفظ انتروپی در چند قدم متوالی) هم در سیستم بسته نمی‌افتد؟

پاسخ این است که قطعاً ممکن است در مقاطعی چنین اتفاقاتی بیفتد و سیستم بتواند انتروپی خود را حفظ کند. اما این رفتار، به آن معنا نیست که وضع سیستم بسته رو به بهبود است. این رویدادها را باید «اتفاقی» قلمداد کرد. درست همان‌طور که اگر قندان را روی میز خالی کنید و چند قند روی سر هم بنشینند، این نظم، نشان‌دهندهٔ هیچ‌چیزی نیست. انتروپی این سیستم رو به افزایش است. چند قند هم «تصادفاً» روی سر هم نشسته‌اند.

ابهام دوم) آیا سیستم بسته همیشه ناکارآمدترین راه‌کار و مخرب‌ترین گزینه را انتخاب می‌کند؟

جواب این است که نه. سیستم بسته به شکل تئوریک می‌خواهد به سمت بیشترین ناکارآمدی و خودتخریبی حرکت کند. اما گاهی در عمل، نمی‌تواند هدف خود را کامل محقق کند. در مثال دپارتمان بازرگانی، سیستم بسته از لحاظ تئوریک باید ناشایسته‌ترین فرد را انتخاب کند، اما ممکن است در عمل، نتواند این‌قدر ایدئال رفتار کند و دومین فرد ناشایسته انتخاب شود.

این درست شبیه وضعیتی است که سیستم‌های باز در تحقق اهداف خود خطا می‌کنند. هیچ سیستمی نمی‌تواند کاملاً ایدئال و بر اساس مدل‌های تئوریک رفتار کند.

ابهام سوم) با توضیحی که داده شد، در سیستم‌های بستهٔ اجتماعی، آیا واقعاً عده‌ای برای تخریب سیستم تلاش می‌کنند؟

پاسخ این است که لزوماً نه. این خودِ سیستمِ بسته است که رو به انتروپی حداکثری می‌رود. اتفاقاً معمولاً افراد علاقه‌مند به سیستم و کسانی که برای حفظ آن تلاش می‌کنند، به ابزار افزایش انتروپی تبدیل می‌شوند. اگر آدام اسمیت این‌جا بود، شاید این اتفاق را «دست نامرئی سیستم» می‌نامید. در اقتصاد بازار، هیچ‌کس صبح‌ها هنگام خروج از خانه نمی‌گوید که: «خب. بروم بازار را به نقطهٔ تعادل برسانم.» هر کس کار خود را می‌کند و بازار به تعادل می‌رسد (یا نزدیک می‌شود). در این‌جا هم هر کس متعهدانه کار خود را می‌کند و هم‌زمان، سیستم در بستر زمان (= در مسیر زوال) جلو می‌رود. وقتی انتروپی افزایشی است، زمان و زوال، مترادفند. بالندگی، ویژگی سیستم‌های باز و رویای سیستم‌های بسته است.

ابهام چهارم) سیستم‌های بسته چگونه این کار را انجام می‌دهند؟ چرا باید وقتی همه بیشتر از هر زمان برای حفظ سیستم تلاش می‌کنند، سیستم سریع‌تر از هر زمان دیگر به سمت فروپاشی برود؟

این بحث، خیل پیچیده و خیلی طولانی است. و در موارد بسیاری، من هم جواب آن را نمی‌دانم. ما در تحلیل سیستم‌ها دو بحث مختلف داریم: رفتار سیستم. مکانیزمِ به‌وجود آمدن رفتار.

شما می‌توانید رفتارها را بفهمید و تحلیل و پیش‌بینی کنید، اما به مکانیزم‌ها فکر نکنید یا درباره‌شان چیزی ندانید.

اگر از پزشک‌ها و داروسازها بپرسید خواهند گفت که بسیاری از داروهایی که ما تجویز می‌کنیم، رفتارشان (تأثیرشان بر بیماری) مشخص است، مکانیزم عملکردشان ناشناخته است.

البته در سیستم‌های انسانی و اجتماعی، مکانیزم‌ها به شکل مطلق، ناشناخته نیست. اما اساساً بررسی مکانیزم‌ها موضوع دیگری است که در این بحث من جذابیت ندارد. حرف من در این نوشته از این جنس بود که «اگر آب بخوریم، سیراب می‌شویم.» این‌که دقیقاً چه اتفاقی در بدن می‌افتد که چنین حسی پدید می‌آید، بحث جذابی است. اما موضوع صحبت من نبود و نیست.

***

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


36 نظر بر روی پست “سیستم بسته | «در سیستم بسته، امروز تابع فردا است» یعنی چه؟

  • محسن شیروانی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز.

    وقتتون بخیر.

    امیدوارم عالی باشید.

     

    قبل از نوشتن متنم، می خواستم از شما تشکر و قدردانی کنم.

    در سه چهار ماه اخیر، چند سوال رو اینجا مطرح کردم و شما هم لطف کردید با وجود برنامه های فشرده  و اولویت های بالاتر، پاسخ گوی من بودید. بسیار ممنونم از این بابت.

     

    موردی هست که در چند روز اخیر ذهنم رو خیلی به خودش مشغول کرده. با اجازه تون خواستم این جا مطرحش کنم.

    طی چند روز اخیر، وزیر امور خارجه روسیه، صراحتاً حمایت کامل روسیه رو از ایجاد کریدور "زنگزور" اعلام کرده(+).

    از طرفی می دونیم که چند باری، روسیه، جزایر سه گانه ایران رو متعلق به امارات دونسته.

     

    پاسخی که حاکمیت به این موارد داده، هیچ بوده واقعاً.

    خاطرم هست سالیان گذشته در مورد اهمیت سرمایه گذاری ایران در سایر کشورها و همین طور سرمایه گذاری شرکت های خارجی در کشورمون نوشتید و گفتید که این جوری اون شرکت ها و کشورها، در نفع ما و ضرر ما شریک میشن.

    من فکر می کنم این عدم سرمایه گذاری بسته بودنه مرزها طی دهه های قبل، ضررهایش، داره رفته رفته پدیدار میشه و نمود بیشتری پیدا می کنه. به گمانم این مقوله رو هم میشه از جنس "روند" دید.

    ابتدا مرز بین ایران و ارمنستان از بین میره. بعد جزایر سه گانه رو از دست میدیم و بعدش معلوم نیست دیگه چی میشه.

    (البته من فکر می کنم این میادین عظیم نفت و گازی که مشترکاً با همسایگانمون داریم و به دلیل فقدان سرمایه گذاری ازشون هیچ بهره ای نمی بریم، این عدم بهره برداری متناظر با این هست که بخشی از خاک کشورمون _که ثروت زیادی می تونست خلق کنه رو_ برای همیشه از دست داده ایم.)

     

    نمی دونم این "انفعال" حاکمیت رو چه جوری میشه تعبیر کرد؟

    گویی نابینایی مطلقی نسبت به اتفاقات اطرافشون به وجود اومده. (بهتر بگم: به وجود آورده اند.)

     

    پی نوشت: جمله ای  که در پرانتز نوشته ام در مورد میادین مشترک نفتی و گازی رو، به شکل متفاوتی در جایی خوانده بودم. اطمینان ندارم. شاید در نوشته های سالهای پیش شما بوده.

  • محسن شیروانی گفت:

    سلام و وقت بخیر محمدرضای عزیز.

    امیدوارم حالتون خوب باشه.

     

    در چند روز اخیر، صحبتهایی در مورد پزشکیان و کابینه اش مطرح شد که به شدت بوی چپ گرایی می داد به گمانم.

     

    یک این که صحبت از "گلاسنوست" و "پروسترویکا"_از شعارهای اصلی گورباچف_ می کنند(+).

     

    دوم این که، صحبت از "تبعیض مثبت" می کنند.

    جواد ظریف در صدا و سیما، صحبت از این می کنه که زن بودن امتیازهست و مرد بودن نه. مثلاً زرتشتی بودن امتیاز مثبت داره و شیعه بودن امتیاز منفی.

    روزنامه اعتماد هم امروز تیتر زده:

    دولت چهاردهم و نخستین کابینه ای که با تبیض مثبت بسته می شود

     

    هم تلویحاً میگن که در کشور ما تبعیض وجود داشته. و هم این که میگن حالا برای جبران تبعیض، بیایم یک تبعیض دیگه اعمال کنیم تا به برابری برسیم.

     

    نمی دونم این موارد در میان مدت، منتج به افزایش آنتروپی سیستم خواهد شد یا نه؟

     

     

     

  • محسن گفت:

    سلام محمدرضا جان

    به نظر می‌رسه از دهه هفتاد این سیکل در کشور مرتب تکرار شده:

    مرحله ۱: فضای بسته سیاسی-اجتماعی

    مرحله ۲: آزاد کردن نسبی فضا (کمی باز شدن فضا)

    مرحله ۳: وقوع اعتراضات

    و در ادامه تکرار مرحله یک و وقوع دوباره این سیکل.

    میشه طبق وقایع ده‌های ۷۰ تا الان،‌ این طوری این سیکیل رو نشون داد:

    فضای سیاسی-اجتماعی بسته دوره هاشمی

    آزادی نسبی زمان خاتمی

    اعتراضات تیر ۷۸

    فضای بسته دولت اول احمدی‌نژاد

    فضای نسبتا باز نزدیک  انتخابات ۸۸

    اعتراضات ۸۸

    بسته شدن دوباره فضا در دولت دوم احمدی‌نژاد

    فضای نسبتا باز دولت اول روحانی

    اعتراضات ۹۶ و ۹۸

    بسته شدن فضا از سال ۱۴۰۰

    اگر بپذیریم تایید پزشکیان ناآگاهانه نبوده،‌ ظاهرا سیستم میخواد کمی فضا را باز کنه.

    اما چکار باید کرد که این سیکل دوباره تکرار نشه و به جاش تغییرات مثبتی در کشور ایجاد بشه؟

    به نظر می رسه یک کار باید حاکمیت بکنه و یک کار اصلاح‌طلبان:

    حاکمیت باید بپذیره الزامات باز کردن نسبی فضا اینه، تن دادن به برخی از تغییرات و اصلاحات است و میتونه برخی از اصلاحاتی که بقاش رو تهدید نمیکنه رو بپذیره.

    از طرفی اصلاح‌طلبان باید متناسب با قدرت‌شون دنبال تغییرات باشند. واقعیت این هست که توان اصلاح‌طلبان فعلا  در این حد نیست که وارد یک تقابل با ارکان قدرتمند سیستم بشند و برخی از خط قرمزها رو رد کنند. هر وقت تندروی کردند یعنی بیشتر از قدرت خودشون خواستند جلو برند با واکنش شدید حاکمیت رو به رو شدند.

    سیستم گاهی تلاش کرده فضا رو باز کنه فارغ از اینکه تقصیر کدوم طرف بوده، نه تنها پاداشی ندیده بلکه بقای خودش رو در خطر دیده. بنابراین اصلاح‌طلبان باید یک برنامه اصلاحی داشته باشند که یک بازی برد-برد بین حاکیمت و مردم برقرار بشه.

    احتمالا بهترین حوزه‌ای که میتونه همزمان رضایت و اعتماد هر دو طرف رو جلب کنه،‌ بهبود وضعیت اقتصاد هست. اصلاح‌طلبان تا نتونند این اعتماد از دست رفته‌ی هر دو طرف رو برگردونند نمی‌توننند کاری از پیش ببرند.

    به نظر من اینکه آقای پزشکیان از شعارها و وعده‌‌هایی که ساختارشکنانه و در تقابل با سیستم هست خودداری میکنه و خودش را در چارچوب سیستم تعریف میکنه در چارچوب تفکر اصلاح‌طلبانه منطقی هست.

    البته محدود کردن اصلاحات یا اقدامات در چارچوب اختیارات رئیس‌جمهور برای خیلی‌ها حوصله‌بر باشه ولی فعلا تنها گزینه تغییرات در چارچوب سیستم فعلی همینه.

    • محسن جان. من فکر می‌کنم این سیکل‌ها که گفتی باید به دامنه‌شون هم در طول زمان توجه کرد.
      تصور من اینه که در هر سیکل، تندروی‌ها تندتر، اصلاح‌طلبی‌ها کمتر، اعتراضات شدیدتر شده. و به نظر میاد که این روند ادامه پیدا کنه. بر همین اساس، من فقط یک چیز رو در مورد آیندهٔ نظام سیاسی مستقر مطمئنم:‌ رئيس‌جمهور اصول‌گرای بعدی، هر کسی باشه و هر موقع که بیاد، ویژگیش اینه که همه می‌گیم:‌ «باز همین رئيسی هر ضعفی داشت، به نسبت این آدم جدید،‌ تسلط کلامی خیلی بالایی داشت و خیلی خوب جمله‌سازی می‌کرد و کلمات رو چقدر زیبا و درست تلفظ می‌کرد.»

      این رو هم بگم که فرض من در مورد تصمیم نظام در مورد پزشکیان، با فرض تو متفاوته. اما به هر حال دربارهٔ موضوعی که تو مطرح کردی، میشه حرف زد. چون تو می‌گی «اگر بپذیریم که … چکار باید کرد که …» و دربارهٔ چنین پرسشی همیشه میشه گفتگو کرد.

      جواب کوتاه من اینه که اصلاح‌طلبی قاعدتاً همیشه در هر نظام سیاسی تا روز سقوطش به عنوان یک جریان باقی می‌مونه. اما اصلاح‌طلبی رو باید از اصلاح‌طلبان جدا کرد. اصلاح‌طلبان فعلی، فاصلهٔ بسیار زیادی با فهم جامعه پیدا کرده‌اند. اتفاقاً بقیهٔ‌ سلسله مطالبی که می‌خوام دربارهٔ بینایی سیستمی بنویسم، به نوعی پرداختن به همین موضوعه که بالاخره در این وضع محدود و مسدود فعلی چکار باید کرد. یعنی مسئله‌ای که توی ذهن تو هست (که بالاخره چه کنیم؟) برای من هم هست و اصلاً پاسخم این نیست که ول کنیم و بشینیم و تکون نخوریم. البته من خودم رو اصلاح‌طلب – به هیچ‌یک از معانی کلمه – نمی‌دونم. فقط دنبال اینم که این هم‌خانگی اجباری که بین ملت و نظام سیاسی به وجود آمده رو برای خودمون تحمل‌پذیرتر کنیم.

      اما تا اون بحث جلو بره، امشب این‌جا در چند جمله «روایت» خودم از این انتخابات رو می‌نویسم. البته اصطلاح «روایت» خیلی دقیق نیست. چون ما واقعاً نمی‌دونیم چه اتفاقی افتاده. انقدر حلقهٔ تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌گذاری‌ها بسته شده که لاریجانی که از افراد ارشد در نظام هست، اسنپ گرفت و به سمت انتخابات رفت و وسطش سفرش کنسل شد. اگر حدس میزد رد صلاحیت می‌شه، بعید می‌دونم چنین کاری می‌کرد.
      بنابراین چیزی که من یا تو یا هر کس دیگه می‌گه از جنس روایت نیست. بلکه بهتره اسمش رو Sensemaking بذاریم یا شاید معنابخشی.
      ما مثل هر موجود زندهٔ دیگه‌ای دلمون می‌خواد به اتفاقاتی که در محیط‌مون میفته معنا بدیم و یک داستان منسجم ازش بسازیم. منم داستانی که برای خودم ساخته‌ام رو می‌گم.

      • شهرزاد گفت:

        سلام محمدرضا جان. 

        کامنتها و پست اخیرت درباره انتخابات رو خوندم، می‌خواستم منم اینجا یه چیزی بنویسم. (و اگر صلاح دونستی بعدا پاکش کن)

        راستش این جمله رو که ازت خوندم که دور اول رای ندادی، اما قصد داری دور دوم رای بدی، و بعد هم ادامه نوشته‌هات حول این موضوع، برام قابل درک و دوست‌داشتنی بود.

        شاید تو و بقیه دوستانی که این رو میخونن باور نکنید اگه بگم من با اینکه تقریبا همه اطرافیانم رای ندادند، و با اینکه تا حد بسیار زیادی با اون ۶۰ درصد هم‌دل، هم‌فکر و هم‌احساس هستم، با بخش بزرگی از اونها به خاطر وضعیت این سالها بارها گریه کردم، حرص خوردم، افسوس خوردم، پر از احساس تنفر شدم، و خلاصه کلی فکر و احساس مشترک داشتم و هنوز هم دارم، حتی شاید با شدت بیشتری نسبت به خیلی از اونها، اما بعد از کلی تردید و ترس از اینکه چه خواهد شد، نهایتا تصمیمم رو گرفتم که رای بدم و مسلما دور دوم هم رای خواهم داد. و هر دو بار، پزشکیان. 

        واقعا نمیدونستم و نمیدونم چه خواهد شد. آیا باز یک سرخوردگی دیگر در انتظارمونه؟ یا هر اتفاق بد محتمل دیگری؟

        اما احساس کردم که او – مسلما که نه کاملا – اما شاید کمی بیشتر از بقیه‌ی اونها در این دایره تنگ انتخاب صلاحیتها، «آدمی از جنس ماست». 

        حداقل حداقلش اینه که این یکی، دکتر بودنش حقیقیه. (چیزی که به واسطه‌ی اینها – مثل خیلی از موارد دیگه – سالهاست که معنی و مفهوم اصلی خودش رو از دست داده)

        گفتم این کامنت رو بنویسم که این رو هم بگم که اونها حتی نمیتونن این ۴۰ درصد رو هم به حساب خودشون بذارن.

        یکی مثل من و یکی مثل یکی از دوستهای من که دیگه امکان نداره بیرون روسری سرش کنه و بارها براش پیامک حجاب اومده و اتفاقا همین دیروز یه پیامک گرفت برای توقیف ماشینش، و احتمالا خیلی‌های دیگه از جنس ما، جزو اون ۴۰ درصد بودند.

        شاید به قول این حرف خوب تو، برای اینکه این هم‌خانگی اجباری با نظام سیاسی رو – که واقعا مشخص نیست قراره چقدر دیگه طول بکشه – برای خودمون و دیگران ذره‌ای تحمل‌پذیرتر کنیم.

        • مهدی گفت:

          فکر می کنم در فضای داده سوزی و داده ستیزی و داده سازی حاکم بر کشور چقدر می توان به آمارهای اعلام شده در مورد شرکت در انتخابات یا هر آمار دیگری اعتماد داشت؟ یعنی اگر بخواهیم با دقت کلامی  بیشتری حرف بزنیم یا باید به اعداد اشاره نکنیم یا اگر اشاره می کنیم به صورت نقل قول آنها را ذکر کنیم؟

    • فاطمه گفت:

      راستش در طول این چند روز که تصمیم برخی از دوستان و آشنایان (مثل محمدرضا) رو در مورد رای دادن در دور دوم انتخابات شنیدم، خیلی اتفاقات و روند سالهای گذشته رو مرور میکنم.
      (مخصوصا استدلال هایی که برای رای دادن به روحانی داشتیم و اینکه تصور میکردیم انتخاب کسی که راه آگاهی مردم رو به شدت اصول گراها نمیبنده، باعث میشه آینده ی بهتری در انتظارمون باشه.)
      حالا که با بحث انتروپی سیستم های بسته آشنا شدم و بعد این سیکل ها رو که محسن نوشته، خوندم، دیدم به موضوع کمی بهتر شده.
      اگر چه هنوز هم تصمیمی نگرفتم و واقعا نمیدونم چه کاری سرعت زوال سیستم بسته رو بیشتر میکنه؟ و اینکه آیا لازمه سرعتش بیشتر بشه یا نه.
      حالا که هنوز تا عصر فرصت دارم، به مطالعه و فکر کردن ادامه میدم. شاید برخلاف هفته ی قبل، امروز، سر صندوق رای حضور بهم رسوندم.

      ——————–
      یه چیز مسخره هم بگم، تو این هفته مدام پیامکهای سعید و مسعود کلافه مون کرده بود. دیروز بعدازظهر تلفن خونه زنگ خورد و وقتی جواب دادیم، دیدیم (در واقع شنیدیم) که صدای ضبط شده ی استاندار نفهم مون هست که دعوت میکنه در انتخابات شرکت کنیم. به خواهرم گفتم، فکر کنم در حرکت بعدی میان در خونه تا توی انتخابات شرکتمون بدن.

      • فاطمه. همون‌طور که اینور اونور چند بار تا حالا نوشته‌ام، واقعاً مهم‌تر از این که رأی بدی یا نه، همینه که داری فکر می‌کنی رأی بدی یا نه. و به نظرم اتفاق خوبیه که این دوره آدم‌های بیشتری دارن آگاهانه در مورد این تصمیم فکر می‌کنن.

        البته یه چیزی که من خیلی به چشمم اومده و به نظرم لازمه بعداً درباره‌اش بیشتر حرف زده بشه،‌ چیزیه که شاید بهش گفت باور به «تیپ‌شناسی تصمیم‌گیری». ما وقتی تصمیم‌ها رو از بسترشون جدا می‌کنیم، خیلی وقت‌ها اون‌ها رو شبیه هم می‌بینیم یا میایم مشابه تصمیم‌ها رو در گذشته جستجو می‌کنیم. در حالی که تصمیم‌های اجتماعی بدون کانتکست‌شون معنا ندارن.

        منظورم اینه که من فکر می‌کنم تصمیمی مثل رأی دادن و ندادن در یک دوره مشخص هیچ‌وقت مشابه هیچ تصمیمی در هیچ یک از نقاط تاریخ گذشتهٔ ایران نیست. چون هر بار کانتکست عوض شده. و از این منظر، رأی دادن با قمار کردن در یک کازینو فرق داره. چون در اون‌جا فقط مهمه که دستت چه ورقی هست و قماربازهای روبه‌روت چه کسانی هستند و چند دست قبل چه جوری بازی شده.

        اما این‌جا بیرون میز قمار هم عوامل تأثیرگذار و تأثیرپذیر زیادی هست. همین‌طور بیرون کازینو.

        چیزی که من گاهی در خلوت خودم تأسف می‌خورم اینه که حاکمیت باورهای ایدئولوژیک در چهار دههٔ‌ گذشته یه سری‌ «آلودگی ذهنی» در مردم ایجاد کرده که ممکنه حتی روزی با تغییر ساختار سیاسی هم عوض نشه. ‌خیلی از این مفاهیم، انقدر درونی شده که ممکنه آدم‌ها حواس‌شون نباشه ذهن‌شون چه‌جوری بهش آلوده شده.

        مثلاً به کلمهٔ «ایثار» فکر کن. واقعاً‌ افتضاحه. از این بدتر کلمه نداریم. ایثار از ریشهٔ خون است. جهان امروز جهان «دگرخواهی» است و تلاش برای راه‌حلی که منافع تو هم‌زمان با منافع من تأمین شه و خون تو هم‌زمان با خون من حفظ بشه. این‌که من باید خونم ریخته بشه که خون تو حفظ بشه، خروجیش میشه همین عملیات‌های انتحاری و …

        یه خروجی نرم‌ترش هم میشه این که بگیم فوقش فلانی میاد. فوقش جنگ میشه. فوقش بمب اتم هم روی سر ما میندازن. بعد هم این‌ها در میرن و بعد یه کشور گل‌و‌بلبل درسته میشه. یا اصلا هر چی بشه بهتر از الانه. و در دل‌مون می‌گیم اشکال نداره. بیست میلیون بمیرن یا چهل میلیون آواره شن. اما کشور بعدش درست شه. حتی وقتی میپذیریم اصلاح کافی نیست و تغییر ضروریه، قرار نیست بهای تغییر همیشه خون باشه.

        من می‌گم دوگانهٔ انقلاب و اصلاح ما رو گمراه کرده. برای تغییر ساختار سیاسی هم باید روش‌هایی رو جست که کم‌هزینه‌تر باشن و خون کمتری ریخته بشه. اون هم وقتی یه ساختار داره با سرعت تصاعدی به سمت زوال می‌ره.
        این تصور که «با اومدن فلانی چون یه مقدار آروم میشه، پس خیال ساختار راحت‌ میشه» خیلی ساده‌اندیشانه است. ساختار رو به زوال وقتی از tipping point‌ گذشته، در هیچ حالتی وضعش بهتر نمیشه.

        وقتی یه درخت داره میفته زمین، کسی که می‌گه زیرش رو بگیر یا برو اینور یا برو اونور، منظورش این نیست که درخت رو دوباره توی خاک فرو کنه. بلکه داره سعی می‌کنه خسارت کمتری در افتادن درخت ایجاد بشه.

  • امیر پورمند گفت:

    سلام محمدرضا. وقتت بخیر. 

    راستش بعد از خوندن کتاب «از کتاب» که اخیراً خوندم، می‌خواستم کامنتی بگذارم که راجع به چند تا از نکاتی که به نظرم رسیده ازت نظرخواهی کنم و با هم گفت‌وگو کنیم. روز معلم رو هم بهت تبریک نگفته بودم و می‌خواستم تو اولین کامنتم بهت تبریک بگم که الحق و الانصاف معلمی که بیشترین «تأثیر» رو تو زندگی ازش گرفتم تو بودی. 

    از حال و هوای روزنوشته کاملاً حس می‌کنم که این روزها تو هم درگیر انتخابات و بحث‌های حول اون هستی. تا این لحظه که پیام میدم، در وضعیت دوگانه‌ای هستم و تحلیل‌های خیلی‌ها – نظیر عباس عبدی – رو هم نمی‌فهمم؛ چون فضای فکری‌شون با من متفاوته. 

    ولی چند ساعت پیش تحلیلی از دکتر رنانی خوندم که ذهنم رو درگیر کرده و دوست داشتم نظر تو رو هم بدونم. خصوصاً این که تا حدودی منظومه فکری رنانی رو به تو نزدیک می‌دونم. مثلاً استدلال اصلی‌اش در این تحلیل بررسی «عالم امکان» پس از انتخاب هر یک از این افراد هست (که روش تأکید داری).

    صحبت‌های دکتر رنانی رو می‌فهمم. حرف‌های موافقین مشارکت رو هم میشه جاهای مختلف دید. بد قضیه اون‌جاست که مخالفین مشارکت (خصوصاً اون‌هایی که اعتباری دارند و می‌تونند چند کلمه حرف حساب بزنند) به سادگی نمی‌تونند نظرشون رو بیان کنند. 

    خلاصه بخوام بگم نگران آینده هستم. و دیوانه یا عاقل فعلاً تصمیم گرفتم که در همین کشور زندگی کنم و سیاست بر زندگی‌‌ام تأثیر زیادی داره. می‌خواستم بگم اگر حوصله و وقتش رو داری، بعضی نکاتی که در مورد تحلیل رنانی (یا بصورت کلی) به ذهنت می‌رسه رو بگی.

    پی‌نوشت: امروز بخشی از برنامه‌های کاندیداها رو گوش ‌کردم و یکی از دیگری بدتر بودند. همش دنبال این بودم که کاش یک نفر، فقط یک نفرشون بگه روی اون طرف سکه برای وعده‌هایی که عین نقل و نبات میده، چیه؟ یکی می‌خواد مسکن رایگان بسازه و اون یکی در حال طلاپاشی است! 

    • سلام امیر جان.
      امیدوارم خوب باشی. اتفاقا دیشب، در واقع بامداد امروز، سرگرم خوندن وبلاگت بودم.
      حتماً تا امشب جواب این کامنتت رو می‌نویسم و سعی می‌کنم در حدی که می‌تونم جوابت رو بدم. نوشته‌ی آقای رنانی رو هم خونده‌ام.

      من هم، احتمالا مثل تو و خیلی از دوستان و هم‌فکران‌مون، ایشون رو به خیراندیشی، نگاه بلندمدت و صداقت می‌شناسم.

    • امیر جان.

      من یه سری نکته توی ذهنم هست که می‌خوام این‌ها رو با شماره برات بنویسم. چون انقدر ذهنم آزاد نیست که منسجم توضیح بدم. ضمناً علاقه‌ام اینه که این نکات رو این‌جا در حد کامنت با توضیحات سرسری نسوزونم و بعداً به تدریج در ادامهٔ بحث بینایی سیستمی به شکل بهتری مطرح‌شون کنم.

      ۱) اول از آخر بگم. من نتونستم «از نظر احساسی» خودم رو قانع کنم که رأی بدم. و به همین علت، همون‌طور که در «رأی‌گیری برای آقای رئيسی» (موسوم به انتخابات ۱۴۰۰)‌ – بر خلاف دوره‌های گذشته – شرکت نکردم، این دوره هم نمی‌خوام شرکت کنم.

      ۲) من از نظر منطقی به نتیجه نرسیده‌ام که رأی دادن در این دوره درسته یا نه. به همین علت هیچ دوستی رو نه به رأی دادن تشویق کرده‌ام و نه به رأی ندادن. این اولین باره که از زمانی که به سن رأی دادن رسیده‌ام، در چنین وضعیتی قرار دارم. تا این لحظه همیشه نظر قطعی داشتم و بر خلاف عده‌ای که بعداً از نظرشون پشیمان شده‌اند، همیشه هم از تصمیم‌هام راضی بوده‌ام. تا امروز هیچ انتخاباتی وجود نداشته که بگم کاش رأی می‌دادم یا کاش رأی نمی‌دادم یا کاش به فرد دیگری رأی می‌دادم. اما این دفعه برای اولین بار، در عین این که تصمیم برای خودم مشخصه، هیچ پیشنهادی برای دیگران ندارم.

      ۳) من در اون دسته‌ای قرار نمی‌گیرم که رأی دادن رو در ساختار فعلی به طور مطلق نفی یا به طور مطلق تأیید می‌کنند. هر بار بسته به کارکردش در موردش تصمیم می‌گیرم. بنابراین ممکنه در انتخابات دیگری با شرایط متفاوتی تصمیم بگیرم رأی بدم.

      ۴) برداشت من اینه که چیدمان انتخابات فعلی، حاصل یک «مهندسی اشتباه» بوده. یادمه در ایام انتخابات یکی از مسئولین در پاسخ به این که «آیا انتخابات مهندسی شده» گفت ما اصلاً نمیدونیم مهندسی چیه. به نظرم این حرف کاملاً‌ صادقانه بود. این رو از کیفیت مهندسی‌شون می‌شه فهمید. به نظر میاد که تجربهٔ حضور جهانگیری به عنوان کاندیدای پوششی در انتخابات روحانی باعث شد که شورای نگهبان به نتیجه برسه که حضور دو نفر در مقابل اصول‌گراها می‌تونه بازی رو به ضرر اون‌ها خراب کنه. به همین علت، یه کاندیدا آوردند. اون هم پزشکیان که هم فردی بود که یک اصلاح‌طلب تابلودار بود (اصلاح‌طلبِ تابلو نبود. اصلاح‌طلبِ‌ تابلو‌دار بود. یعنی کسی از بین اصلاح‌طلب‌ها الان نمی‌تونه ادعا کنه که هیچ اصلاح‌طلبی در بین نامزدهای تأییدشده نیست). هم به نظر می‌رسید که رأی عمومی نمی‌تونه جمع کنه. اما اتفاقاً اگر چند نفر غیراصول‌گرا میومدن، احتمال اجماع کمتر بود (سر انتخابات معین و رفسنجانی چنین اتفاقی افتاد و نهایتاً‌ احمدی‌نژاد اومد بالا). و این نکته‌ایه که آقایون الان متوجه شده‌اند. البته این فرض من، حتی اگر درست نباشه، تأثیری در بقیهٔ نکاتی که می‌خوام بگم نداره (پورمحمدی رو نمیشه اصول‌گرا تلقی کرد و حتی مواضعش در این انتخابات، به نظرم بهتر از پزشکیان بوده. اما چون رأی نداره به نظرم میشه از محاسبات کنارش گذاشت).

      ۵) به نظرم با توجه به این که فضای عمومی به سمت رأی ندادن هست، لازم نیست دربارهٔ استدلال‌های رأی ندادن حرف بزنیم. بلکه بهتره ببینیم کسانی که دعوت به رأی دادن می‌کنن چه استدلالی دارن. من دو استدلال رو در این‌جا قابل‌توجه‌تر دیدم. یکی آقای رنانی و دیگری آقای فرهاد نیلی. در ادامه در مورد هر دو حرف می‌زنم.

    • ۶) من استدلال‌های آقای رنانی رو – شاید برای اولین بار در این چند سال که نوشته‌هاشون رو می‌خونم – حاوی چند ضعف جدی دیدم. یا اگر بخوام از لغت منفی استفاده نکنم، باید بگم که خیلی speculative‌ بود. یعنی یه جاهایی تصویرپردازی‌هایی رو به عنوان سناریوهای ذهنی مطرح کرده بودند که خیلی خیلی به سختی میشه برای اون‌ها ریشه‌هایی در واقعیت پیدا کرد. چند مورد رو در ادامه می‌گم.
      ۷) یکی این‌که ایشون فرض کرده‌اند که وزن یک فرد خاص در کشور زیاده. به همین خاطر مسئله‌ای مثل بحران جانشینی ذهن‌شون رو به شدت مشغول کرده. در حالی که امروز دیگه در کشور ما یک «نظام» (واژهٔ عربی معادل «سیستم» در انگلیسی) مستقر هست. یعنی انقدر ساختار پررنگ شده که به شدت خودش رو به فرد تحمیل می‌کنه. با علم و ایمان قطعی می‌گم که شما امروز من رو هم در بالاترین نقطهٔ کشور بذاری، طی مدت کوتاهی به مدافع همین ساختار فعلی و ذی‌نفعان فعلی تبدیل میشم. اون قاعدهٔ معروف در تفکر سیستمی یادمون نره که در ابتدا ما سیستم‌ها رو می‌سازیم، اما بعد از مدتی این سیستم‌ها هستند که ما رو می‌سازند (اگر سیستم باز باشه، می‌تونه از این حلقه خارج شه. اما شامل سیستم مورد بررسی ما نمیشه).
      ۸) تصویری که در ذهن آقای رنانی هست که در زمان جانشینی مهمه که چه کسی در اتاق رئيس‌جمهور باشه، به نظرم در نادیده گرفتن ساختار واقعی قدرت در کشور ریشه داره.
      ۹) یکی از چند سناریوی آقای رنانی این است که اگر آقای پزشکیان رأی نیاورد، «با مشروعیت موقتی که در این انتخابات پیدا می‌کنند، اعتماد به نفس لازم برای اعمال اصلاحات ساختاری و حتی اصلاح قانون اساسی را پیدا می‌کنند. همان گونه که بعد از آمدن مرحوم رئیسی، رفتند دنبال مذاکره با آمریکا، این‌بار نیز، هم آن مذاکرات را ادامه می‌دهند (اگر آمریکا نیز بخواهد) و هم تغییرات را در داخل آغاز خواهند کرد.» البته این یکی از دو سناریو است. اما منطق پشت آن را اصلاً نفهمیدم. ساختار فعلی اگر اراده کند، مشارکت پنج درصدی را هم حماسه می‌نامد. البته غلط بودن این سناریوی آقای رنانی، کلیت استدلال ایشان را چندان ضعیف نمی‌‌کند. اما اساساً از این که چنین فرضی را لابه‌لای نوشته‌هایشان دیدم تعجب کردم.
      ۱۰) در یک کلام، به نظرم آقای رنانی اگر کل صحبت‌هایشان را در یک جمله خلاصه می‌کردند و می‌گفتند رأی ندهید، چیزی گیرتان نمی‌آید. اما رأی بدهید، ممکن است چیزی هر چند بسیااااار کوچک گیرتان بیاید بهتر بود. توضیحاتی که زحمت کشیدند و نوشتند، ایده را شفاف‌تر نکرد. همان حرفی که همیشه گفته‌ام و شنیده‌اید که استحکام زنجیر استدلال را ضعیف‌ترین حلقهٔ آن مشخص می‌کند و چنین حلقه‌هایی در زنجیر استدلال آقای رنانی کم نبود. اما اصل منطق ایشان را – به فرض که در ده کلمه می‌شنیدیم و نه در یک متن طولانی – می‌فهمم.

    • ۱۱) به گمانم برای کسی که می‌خواهد خودش را به رأی دادن متقاعد کند، توضیحات دکتر فرهاد نیلی مناسب‌تر است. ایشان به دور از سناریوسازی‌های عجیب‌ و غریب و به میان کشیدن مفروضات متعدد اضافی، در مطلبی با عنوان «چرا رأی می‌دهم» ضمن برشمردن انبوه مشکلات موجود و پذیرش این‌که تقریباً به هیچ تغییر بزرگ مثبتی نمی‌شود امید داشت، متن‌شان را با یک جملهٔ کلیدی به پایان برده‌اند: «رئيس‌جمهور قدرت تخریب حداکثری و اصلاح حداقلی دارد.»
      ۱۲) فکر می‌کنم وقتی می‌خواهیم در مورد این نوع تصمیم‌ها نظر بدهیم، و به ویژه دربارهٔ‌ تصمیم دیگران قضاوت کنیم، باید حواس‌مان به افق زمانی مد نظر هم باشد. ما انسانیم. و عمرمان محدود است و فقط یک بار فرصت زندگی داریم. وقتی کسی بیماری کشنده‌ای دارد و می‌داند یک سال دیگر می‌میرد، اگر به او دارویی بدهند که دو یا سه سال به عمرش اضافه می‌کند، از آن استقبال می‌کند. ما الان نسلی را داریم که در سال‌های آخر و نزدیک بازنشستگی هستند و ترجیح می‌دهند این چند سال برایشان کمی کمتر آشفته باشد. و نیز نسلی را داریم که می‌خواهد اندکی فرصت برای تنفس داشته باشد تا بتواند از کشور مهاجرت کند. و نیز نسلی داریم که نمی‌خواهد مهاجرت کند، اما لااقل انتظار دارد اگر انتهای مسیر هم تاریک و ناخوشایند است،‌ شتاب حرکت به سمت این تاریکی اندکی کندتر شود. اگر کسی در این میان بگوید که فرق پزشکیان با آن آقای روبه‌رویی فقط این است که ارزش پول کشور به جای ۴۰ درصد یا ۵۰ درصد یا ۱۰۰ درصد به اندازهٔ ۳۰ یا ۴۰ یا ۹۰ درصد سقوط خواهد کرد و من روی همین ده درصد حساب باز کرده‌ام، من نمی‌توانم به او بگویم که این حساب و کتاب‌ها را نکن. سیستمی فکر کردن نباید مانع انسانی فکر کردن بشود و من کسانی را که امیدشان این است که سقوط آزاد اقتصاد کشور در دوران پزشکیان با شتابی کمتر انجام شود، می‌فهمم (اما اگر انتظار داشته باشند این سقوط در هر تاریخ قابل‌تصوری در آینده متوقف شود، نمی‌توانم درک‌شان کنم. اصلاً خودتان را بگذارید جای «ارزش پول». قیافهٔ‌ این‌ها را می‌دیدید سقوط نمی‌کردید؟ جان من سقوط نمی‌کردید؟).

    • ۱۳)‌ در کنار همهٔ‌ این حرف‌ها، چیزی در این میان هست که من را ناراحت می‌کند. آن هم این است که مثلاً‌ روحانی می‌گوید مردم به کسی رأی دهید که تحریم‌ها را بردارد. پزشکیان از نظر قدرت بروکراتیک و نفوذ در نظام، در مقایسه با روحانی، حداکثر می‌تواند کیف روحانی را برایش جابه‌جا کند. خود روحانی هم کاری بیشتر از جابه‌جایی کیف برای رفسنجانی نمی‌توانست انجام دهد. چطور است که روحانی نتوانست برجام را به نتیجه برساند اما پزشکیان می‌تواند؟‌ مگر نه این‌که آقای جلیلی و زاکانی و … در FATF و برجام و واکسن با امضاهای مختلف مانع کار شده‌اند؟‌ این افراد جایگاه و نفوذ خود را پس از انتخاب پزشکیان از دست خواهند داد؟ آیا کسی گفته که جلیلی بعد از انتخاب پزشکیان از این شورا و آن شورا حذف خواهد شد؟ آیا اینترنت را دولت محدود کرد که دولت باز کند؟
      یه بار یکی از اعضای ستاد پزشکیان گفته بود: «آیا رفتاری که با دختران و زنان ما می‌شود قانونی است؟»
      من هم در پیامی که برای یکی از دوستانم فرستادم، به شوخی این مکالمه رو کامل کردم:
      + آیا رفتاری که با دختران و زنان ما می‌شود قانونی است؟
      – بله.
      + آهان. پس هیچی.
      ۱۴)‌ اگر هم ساختار به نتیجه رسیده که با دنیا توافق کند و تحریم‌ها را کمرنگ کنند، باز هم مسئله فراتر از شخص است. مگر یادمان رفته که همین روزنامه‌های ارزشی هر روز به عربستان فحش میدادند، یک روز صبح – که چین تصمیم گرفت امنیت پروژهٔ Belt & Road خودش را افزایش دهد – ناگهان عاشق توسعهٔ روابط با عربستان شدند؟ یعنی فقط یک چُرت شامگاهی لازم بود تا یک دهه حرف‌ها و تحلیل‌هایشان را دور بریزند و فراموش کنند؟ این‌ عروسک‌هایی که من می‌بینم، اگر نخ‌شان را تکان بدهند، بی‌توجه به حرف‌های دیروزشان برای ترامپ هم معبد می‌سازند.
      ۱۵) آیا نمی‌شود هیچ امیدی به آیندهٔ کشور داشت؟ این را بعداً جداگانه و تکه‌تکه می‌نویسم. اما اگر امیدی هست، به افزایش سهم ما در اقتصاد و بروکراسی کشور و تنگ‌تر کردن جا برای دولت است. دولت، حداکثر کاری که بتواند بکند این است که پایش را از گلیمش درازتر نکند تا ما مردم مشغول زندگی‌مان باشیم.
      ۱۶) من اساساً با اصلاح‌طلبان میانهٔ چندانی ندارم. معتقدم این‌ها پایهٔ تئوریک ندارند. یعنی نمی‌فهمند چه می‌گویند. همین پزشکیان هم، وقتی بحث پوشش شد، نهایتاً‌ گفت «ما بد تربیت کردیم. مسئولیت از ماست. نه دختر و زن ایرانی.» خلاصهٔ ماجرا این‌که در «بی‌تربیت بودن» ما اتفاق‌نظر دارند. فقط اختلاف‌نظرشون در اینه که خود ما در ذات بی‌تربیت هستیم،‌ یا کسی بی‌تربیت‌مان کرده یا بد تربیت‌مان کرده‌اند. هیچ‌کس در بین این‌ها نگفت که: هر کس حق دارد هر جور می‌خواهد زندگی کند. وظیفهٔ ما «تربیت» نیست. وظیفه‌مان فراهم کردن بستری است که هر کس در آن آزادانه بر اساس انتخاب‌هایش زندگی کند.
      خلاصه این‌که بین این‌ها که نمی‌فهمند، ویژگی پزشکیان صرفاً‌ این است که به شکل بهتر و کم‌خطرتری نمی‌فهمد.

      پی‌نوشت:‌ این کامنت‌ها را قبل از شروع انتخابات پاک می‌کنم. چون روزنوشته را از فضای اصلی‌اش دور می‌‌کنند.

      • امیر پورمند گفت:

        سلام محمدرضا. ممنون از جواب طولانی‌ای که زحمت کشیدی و برام نوشتی. 

        راستش با این حرف‌ها – خصوصاً عباراتی مثل سقوط آزاد اقتصاد کشور – بیشتر مشتاق شدم که سرفرصت بخش بعدی صحبت‌هات رو راجع به «امید به آینده» بشنوم و ببینم که چگونه آینده‌ای رو متصور هستی. 

        به شخصه امیدواری‌ کورکورانه من این بوده که هنوز علم، موفق به کسب اکسیر حیات نشده و به هر حال دیر یا زود هممون خداحافظی می‌کنیم و جا رو برای ایده‌ها و افکار جدید باز می‌کنیم. ولی اگر بخوایم ریشه مشکلات رو عمیقاً سیستمی در نظر بگیریم شاید جوانی هم‌ سن و سال من، در دوران پیری بتونه ببینه که کم‌کم به ریل توسعه برگردیم (اگر برگردیم) و این برام خیلی ناراحت‌کننده است.

        پی‌نوشت: لطفاً در صورتی که فکر می‌کنی بهتره کامنت‌های من هم پاک بشه که فضای روزنوشته کمتر درگیر این بحث‌ها بشه، این‌کار رو بکن (از این جهت میگم که با این که به راحتی می‌تونی این‌کار رو انجام بدی اما کمتر دیدم که کامنتی رو حذف بکنی). 

  • محمدرضا شعبانعلی گفت:

    دیروز در گفتگویی بحث به این‌جا رسید که آیا «چیدمان جدید طراحی‌شده توسط شورای نگهبان برای انتخابات» را می‌توان حرکتی جدید یا تغییری در مسیر پیشین «سیستم بسته ساختار کشور» دانست یا نه؟

    اگر بخواهم عصارهٔ آن حرف‌ها را به شکل بسیار مختصر نقل کنم در این چند جمله خلاصه می‌شود:

    به گمان من – بر خلاف آن‌چه در تحلیل کسانی مثل عباس عبدی دیده می‌شود –  این که «طراحی جدید» را به عنوان تغییری در روش، نگرش و منش ساختار فعلی تفسیر کنیم، کاملاً دور از واقعیت است. هیچ نوع دلیل یا شواهدی وجود ندارد که ماهیت حضور پزشکیان در انتخابات جدید را متفاوت با حضور همتی در انتخابات قبلی بدانیم.

    در ویژگی‌های سیستم بسته گفته بودم که سیستم بسته به تدریج به سمت بدترین مسیرها حرکت می‌کند و در بدترین مسیر هم بدترین انتخاب‌ها را انجام می‌دهد. در مواردی هم که به جای بدترین به سراغ بد می‌رود،‌ ناشی از خطای محاسباتی است و نه انتخاب آگاهانه بین بد و بدتر.

    بعید است کسی این حرف را رد کند که در انتخابات قبل هم حتی به فرض اینکه قرار بود کسی از سوی اصول‌گرایان، دفتر ریاست‌جمهوری را در دست بگیرد، آقای رئيسی بهترین گزینه در میان خودشان نبود. همان‌طور که هم‌اکنون نیز کسانی مثل آقای جلیلی یا قاضی‌زاده هاشمی، حتی اگر به عنوان کارشناس به برنامه‌های صبح‌گاهی دعوت شده و در کنار میز نان و پنیر دربارهٔ اقتصاد و اجتماع صحبت کنند، بینندگان صدا و سیما در همان حد هم راضی نشده و از تهیه‌کنندگان خواهند خواست کارشناسان بهتری را کنار نان و پنیر قرار دهند.

    من به این گزاره‌ها به شدت باور دارم:

    ۱) به نظر می‌رسد مجموع شش نفر فعلی جمع کوچکی از مردم را نمایندگی می‌کنند‌. حتی پوشش دختر آقای پزشکیان، به عنوان کسی که ظاهراً‌ قرار است نمایندهٔ بدنهٔ تحول‌خواه جامعه باشد، پوششی است که بخش بزرگی از جامعهٔ‌تحول‌خواه از آن استفاده نمی‌کند. 

    ۲) به فرض که بگوییم این شش نفر مجموعاً مثلاً‌ بیست یا سی یا چهل درصد مردم را نمایندگی می‌کنند، باز هم در بین سیاستمدارانی که می‌توانستند همان بیست یا سی یا چهل درصد را نمایندگی کنند،‌ گزینه‌های بهتری وجود داشته‌اند. عده‌ای از آن‌ها نامزد شده و صلاحیت‌شان «احراز نشده» و عدهٔ بسیار بزرگتری اساساً نه به خروجی قیف، که به ورودی قیف هم نرسیده‌اند (اگر نام‍زدها x% از جمعیت کشور را نمایندگی کنند،‌ معمولاً تعداد شرکت‌کنندگان در انتخابات در ساختار کشور ما کمی بالاتر از x٪‌ است. چون همیشه عده‌ای هستند که می‌گویند نامزدها انتخاب ما نیستند،‌ اما ناگزیر با هدف بزرگ کردن حفره‌ها و روزنه‌ها و انتخاب بین بد و بدتر و … پای صندوق می‌روند. بنابراین اگر می‌گوییم نامزدها ۳۰ یا ۴۰ درصد جامعه را نمایندگی می‌کنند،‌ منافاتی با این‌که نرخ شرکت در انتخابات بین ۵۰ تا ۵۷ یا ۵۸ درصد باشد ندارد).

    ‌۳) تغییر نگرش ساختار به انتخابات را زمانی می‌شد مشاهده کرد که حداقل سه یا چهار نفر از نامزدهای فعلی رد صلاحیت شده باشند (یا به قول آقایان: صلاحیت‌شان احراز نشده باشد)‌ و رقابت میان افراد دیگری باشد. منظورم حتی یک انتخاب کاملا دموکراتیک نیست. بلکه انتخاب از بین بدنهٔ مدیران ارشد معتمد همین ساختار است.‌

    برآورد من از وضعیت فعلی این است که:

    ۱) احتمالاً نرخ شرکت در انتخابات (با احتساب آرای باطله) بیش از ۵۰٪ درصد و کمتر از ۵۵٪‌ و برندهٔ آن از گروه موسوم به اصول‌گرا خواهد بود. اما ساختار سیاسی برای مشارکت اندکی بالاتر (که به هر حال به ۶۰٪ نخواهد رسید)‌ و احتمال بسیار بسیار ضعیفِ انتخاب پزشکیان هم آمادگی دارد (چون در نهایت پزشکیان باید مجری قانون باشد و جزئی‌ترین انتخاب‌های فردی مانند سبک پوشش هم هم‌اکنون در عمق قانون تزریق شده است).

    ۲) در صورت انتخاب کاندیداهای موسوم به اصول‌گرا، روند پیشین که ادامهٔ‌ افزایش انتروپی ساختار است ادامه می‌یابد (چنان‌که حتی اصول‌گرایان انتخاب‌شده هم بهترین انتخاب در میان خود اصول‌گرایان و معتمدان ساختار حاکمه نیستند و این نشان می‌دهد که «افزایش انتروپی» مهم‌ترین قاعده‌ای است که بر ساختار فعلی حاکم است).

    ۳) در صورت انتخاب کاندیدای اصلاح‌طلب،‌ با توجه به این که پزشکیان در قد و قامت رئيس‌جمهور نیست و از سوی دیگر ساختار هم آمادهٔ پذیرش چنین فردی نیست، چیزی شبیه دورهٔ‌ دوم خاتمی یا روحانی تجربه خواهد شد (البته با رئيس‌جمهوری ضعیف‌تر و با مقاومت ساختاری سنگین‌تر). یعنی استهلاک و اصطکاک شدید و افزوده شدن برگ شکست جدیدی بر سوابق مدیریت تحول‌خواهان (همین الان هم منتقدان‌شان مدام می‌گویند که دیدید کشور دست شما بود و چه شد). نهایتاً پزشکیان در پایان دوره بهانهٔ‌ بیشتری در اختیار منتقدان قرار خواهد داد که لیبرال‌ها (عنوانی که در کشور ما برای سوسیالیست‌های غیرافراطی به کار می‌برند) کاری از پیش نبردند. درست است که اکثر سیاستمداران گواهی می‌دهند که پزشکیان فردی سالم و پاکدست است. اما این ویژگی‌ها اصلاً‌ نباید در توصیف یک نامزد ریاست‌جمهوری مطرح شود. چنان‌که کسی نمی‌گوید خوبی این نامزد این است که در جمجمه‌اش مغز است. این‌ها بدیهیات است. این که چرا چنین ویژگی‌هایی به عنوان مزیت مطرح می‌شود، موضوع جداگانه‌ای است.
     

    ۴) نهایتاً‌ مهم‌ترین گروه سیاسی بازندهٔ انتخابات – مستقل از این‌که برندهٔ‌ انتخابات کیست – اصلاح‌طلبان خواهند بود. اگر رأی نیاورند، برای همیشه باید بپذیرند که بدنهٔ‌ جامعه از آن‌ها عبور کرده (که به نظرم تا حد زیادی، فکت محسوب می‌شود. اما هنوز خودشان فکر می‌‌کنند قابل‌انکار است). اگر رأی بیاورند،‌ بعد از پزشکیان باید بپذیرند که با حضورشان در قدرت، نتوانسته‌اند وعده‌هایشان را عملی کنند. و این انتخابات عملاً با عقیم‌سازی یکی از جریان‌های ساختار حاکم (اصلاح‌طلبان فعلی را نمی‌توان بیرون از ساختار حاکمه تعریف کرد) یک گام دیگر در راستای افزایش انتروپی ساختاری عمل می‌کند.

    ۵) تا چند سال قبل در کشور ما کارنامهٔ‌ عملکرد ساختار معمولاً این‌گونه سنجیده می‌شد که تا قبل از انقلاب وضع چطور بوده (مثلاً می‌گفتند میانگین عمر ایرانیان از قبل از انقلاب تا کنون افزایش پیدا کرده). در دولت‌های اخیر اصول‌گرایان به این نقطه رسیدند که «اگر ما نبودیم چه می‌شد.» یعنی مثلاً قیمت دلار را در زمان خودشان با قیمت دلار در شرایطی که خودشان نبودند (که طبیعتاً هیچ‌کس نمی‌داند چیست) مقایسه می‌کردند. به نظر می‌رسد که اصلاح‌طلبان هم آماده‌اند تا به فرض محال اگر برندهٔ‌ انتخابات شدند، معیار رایج در دولت‌های اصول‌گرای قبلی را بپذیرند و بعدآً دستاوردهای حضورشان را با وضعیت نامطلوب فرضی در عدم حضورشان مقایسه کنند.

    ۶) به نظر می‌رسد هم‌چنان شاید ادامهٔ روند افزایش انتروپی هستیم.

    • سایهٔ دولت

      در زمان دولت روحانی، در پاییز سال ۱۳۹۹ شورای عالی امنیت ملی قانونی را تصویب کرد که عنوان آن چنین بود: «اقدام راهبردی برای لغو تحریم‌ها.» (+). این قانون، چنان که محمدجواد ظریف در سخنرانی‌های انتخاباتی امسال بارها تأکید کرده، یکی از موانع مهم محقق شدن توافق برجام بوده است.

      چه کسی دست روحانی را در پیشبرد وعده‌هایش بست؟ خودش. او رئیس شورای عالی امنیت ملی بود! چگونه چنین پارادوکسی ممکن است؟ این‌گونه که جلیلی نزدیک به پانزده است که در آن شورا منصوب شده و همفکران جلیلی در آن شورا بیشتر از همفکران روحانی‌ بودند.

      محمدجواد دیگری هم، یعنی آذری جهرمی،  به تعبیر انتخاب «افشاگری کرده» که جلیلی در سال ۱۴۰۱ به مسدود شدن اینستاگرام رای داده است (+). در کجا؟ باز هم شورای عالی امنیت ملی. رفع مسدودی هم باید در «شورای دیگری» پیگیری شود. کجا؟ شورای عالی فضای مجازی.

      در سال‌های اخیر روابط ایران و عربستان رو به بهبودی رفته. اتفاق مبارکی است و همخوان با سیاست‌های روحانی. اما نه. فراموش نکنیم. این در دوران رئيسی اتفاق افتاده! 

      از این‌ها عجیب‌تر این‌که همین روزها ایران و بحرین بر سر از سرگیری روابط با یکدیگر توافق کردند (+). این هم خبر مهمی است. در دورهٔ کدام سیاستمداران بوده؟ هیچ‌کس! کشور نه رئيس‌جمهور داشته نه وزیر خارجه. حتی لازم نبوده صبر کنند تا یک نفر روی این صندلی‌ها بنشیند. احتمالاً می‌گویند مسیر توافق از قبل آغاز شده. این درست است. اما قاعده این است که چنین توافق‌های مهمی حداقل چند هفته عقب بیفتند تا در زمانی که صندلی‌ها پر شده‌اند انجام شود. اما این «تشریفات» لازم به نظر نرسیده.

      من هم دوست ندارم جلیلی رئیس‌جمهور شود. و در عین حال این را هم در ذهن دارم که رئيس‌جمهور شدن او یعنی افت جایگاهش. او عضو شورایی است که وقتی خودکار روی کاغذ می‌برند، حکم‌شان، بدون امکان لغو و تردید و تشکیک، قابل‌اجراست و اگر رئيس‌جمهور شود به جایی خواهد رفت که هشت سال بعد، مانند احمدی‌نژاد باید تشنهٔ یک فریم عکس و فیلم، از این سو به آن سو برود و حرف‌هایی ضد ساختار بزند. 

      اگر مشاورش بودم به او می‌گفتم: آقای جلیلی. حیف نیست؟‌ حیف نیست که با رأی آوردن احتمالی، این «دولت در سایه» امروزت را به «سایهٔ دولت» تبدیل کنی؟

    • امیر گفت:

      سلام

      آقا من یه سوال برام پیش اومده و چند روزه یجورایی دچار دوگانگی شدم  و ذهنم کمی درگیر این موضوعه. مخصوصا بعد از خوندن کامنتهای این چند روز شما. اینکه نسبت این موضوعاتی که مطرح کردید با خوشبینی چیه؟ من از خود شما یاد گرفتم که بهتره سعی کنیم تو زندگیمون خوشبین باشیم و من واقعا دارم سعی خودمو میکنم. نمیدونم شاید هم اصلا صحبتهای شمارو اشتباه متوجه شدم و این صحبتهای شما هیچ تعارضی با خوشبینی نداره.

      خیلی دوستون دارم.

      • امیر جان.

        فرض کن من از تو می‌پرسم: اگر پراید خودت رو بفروشی با پولی که الان توی بانک داری می‌تونی فردا صبح یه لامبورگینی بخری؟

        جواب چیه؟
        نه.

        نسبتش با خوش‌بینی چیه؟
        هیچی. هیچ نسبتی نداره. هیچ ربطی هم نداره.

        در مواردی که از فکت‌ها حرف میزنیم، یا موضوعات و پدیده‌هایی رو تحلیل علمی میکنیم، اساسا خوش‌بینی یا بدبینی معنا ندارن.

        خوش‌‌بینی و بدبینی در “ابهام” و “عدم دسترسی به داده‌ها” و “جهل به واقعیت” معنا و مفهوم پیدا میکنن.

        مثلا تو به من بگی: محمدرضا. تو به نظرت به مرگ طبیعی می‌میری یا با سقوط هواپیما؟

        در اینجا چون جهل به واقعیت و ابهام وجود داره، آدم خوش‌بین ممکنه بگه امیدوارم به مرگ طبیعی بمیرم.

        بدبین میگه: اگر یه دونه سقوط در سی سال بعد باشه، احتمالا هواپیمای منه.

        خوش‌بینی و بدبینی “ارزش ذاتی” یا inherent value ندارن. اما “ارزش کارکردی” یا functional value رو میشه براشون تعریف کرد.

        و من همون‌طور که تو به درستی اشاره کردی
        معتقدم که ارزش کارکردی خوش‌بینی در اغلب موارد مثبته (اما نه همیشه).

        • امیر گفت:

          سلام مجدد

          آقا یه سوال دیگه: (ببخشید اگه احیانا سوال درستی نیست ولی واقعا برام سواله) اگه اشتباه نکنم طبق تعریف و مثالهای شما در مورد سیستمهای بسته، فکر کنم احتمالا حکومت محمدرضا پهلوی هم یه سیستم بسته بوده (اگه من دارم اشتباه میکنم – و اگه اشکالی نداره – فرض کنیم که اون حکومت یه سیستم بسته بوده و همین موضوع هم باعث سرنگونیش شده) حالا با این فرض، اگه اصطلاحا نخبگان جامعه در اون زمان و به دنبال اونها مردم صحبتها و اقدامات اصلاحی محمدرضا پهلوی در اواخر دوران حکومتش قبول میکردند و مثلا طبق تجربه فلان کشورهمسایه تو اون زمان به این نتیجه میرسیدند که انقلاب در کشورمون هیچ جوره عاقلانه نیست و به شاه فرصت انجام اصلاحاتشو میدادند، احتمالا فروپاشی حکومت پهلوی اتفاق نمی افتاد و باز هم احتمالا مملکت ما با الآن خیلی متفاوت بود. طبق همین فرض نقش اون نخبگان و کاری که کردند و مانع از فروپاشی اون حکومت شدن تو این نگاه سیستمی چیه؟

          نمیدونم درست میگم یا نه ولی فکر کنم کاری که آدمهایی مثل آقای رنانی انجام میدن با توجه به نگاهشون به زندگی که مبتنی برپذیرش و همینطور صلح با جهانه، همینه. بنظرم اونها – در کنار تمام استدلالهایی که سعی میکنند برای حرفهاشون بیارن – به خاطر نگاه مثبتی که دارند ورای همه قواعد و اصول علمی، چیزهایی میگن که شاید خیلی هم منطقی نیست اما چون برمبنای امید و خوش بینی و نگاه مثبته، فکر کنم حداقل ارزش امتحان کردن رو داره. ما تو همسایه مون یه سعید نامی بود که این بنده خدا معتاد شد و خانواده اش هر چقدر هم ترکش میدادند فایده ای نداشت تا اینکه به کارتن خوابی افتاد. جوری که دیگه همه میدونستن دیر یا زود بالاخره تو یه جوبی جایی میمیمره. فقط تنها کسی هیچ وقت از سعید ناامید نشد مادرش بود. مادرش اینقدر پافشاری کرد که در نهایت سعید ترک کرد و خونه زندگی تشکیل داد و الآنم سه تا بچه داره. چیزی که منظورمه – و بازهم تاکید میکنم نمیدونم درسته یا غلطه – از همین جنسه. از جنس امید و خوشبینی ایه که مادر سعید داشت.

          یه توضیح: کامنت قبلیم که در مورد خوشبینی ازتون پرسیدم در مورد همین انتخابات فردا بود اما چون دیدم شما تو کامنتهای همون روزها غیرمستقیم در این مورد موضعتونو میگفتید منم سعی کردم مستقیم ازتون سوال نکنم. 

          آقا من خیلی دوستون دارم.

          • امیر جان. سلام دوباره.

            روش‌ دقیق‌تر برای ارزیابی سیستم‌های حکومتی اینه که اون‌ها رو در قالب چند Subsystem بررسی کنیم. در دوران محمدرضا پهلوی، سیستم کارگزاران سیاسی تا حد زیادی بسته بود. اما سیستم اقتصادی و سیستم فرهنگی کشور باز بود. شرکت‌های خارجی در کشور سرمایه‌گذاری می‌کردن. ایران در کشورهای دیگه سرمایه‌گذاری می‌کرد. همین‌ها باعث می‌شد که کشورهای دیگه در نفع ما ذی‌نفع و در ضرر ما شریک بشن. و معادلات‌شون کمی پیچیده‌تر بشه.
            سفر هم بدون پاسپورت و ویزا به خیلی کشورها امکان‌پذیر بود. و اگر هم ویزا می‌خواستند ساده بود. بنیان‌گذار جمهوری اسلامی در زمان تبعید،‌ با پاسپورت آن دوران، به همون سادگی رفت پاریس که الان می‌شه از میدون شوش تهران رفت شاه‌عبدالعظیم. اگر در این دوره مخالفان کشور رو تبعید کنن، با پاسپورت کشور تهش می‌شه رفت استانبول.

            اتفاقی که الان افتاده اینه که همهٔ سیستم‌ها بسته است. ما با هیچ‌جای جهان هیچ رابطهٔ اقتصادی معناداری نداریم. این جملهٔ «ما تحریم‌ها رو بی‌اثر کردیم» اگر کسی به اندازهٔ کوکی و بلوط عقل توی کله‌اش باشه، از گفتنش خجالت می‌کشه. چه‌جوری میشه تحریم‌ها رو بی‌اثر کرد؟ وقتی که توی دنیا هیچ جا و جایگاهی نداشته باشی. اگر یک کشور بخشی از بافت جهانی باشه، تحریم باید همیشه اثر داشته باشه.

            فرض کن یکی بگه: من خوشبختانه یه کاری کردم هر چی سیلی توی گوشم می‌زنن هیچ اثری نداره. نه دردم میاد. نه تکون می‌خورم. نه هیچی.
            جواب اینه که: رفیق جان. شما مُردی و متوجه نیستی. این وضع که می‌گی فقط برای روح اتفاق میفته!

            الان تنها زیرسیستمی که اندکی، اون هم اندکی بازه، سیستم فرهنگی کشوره. اونم نه به خاطر این همه سازمان عریض و طویل فرهنگی. به «لطف» زاکربرگ و ایلان ماسک و بیل گیتس و بقیهٔ‌ کسانی که زیرساخت‌های ارتباطی و شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزاری رو فراهم کردن تا مردم ما بتونن با فرهنگ‌های جاهای دیگهٔ دنیا تعامل و تبادل داشته باشن.
            و خب سواد آقایون جوریه که دنبال مسدودسازی این‌ها هم هستن. یعنی با این تبری که دست‌شونه دارن شاخه‌ای که روی اون نشسته‌ان رو می‌بُرن.
            فقط باز انقدر تعطیل و گیج هستن که به خاطر تنوع گروه‌های ذی‌نفع داخل خودشون،‌ یه گروه از خودشون وی‌پی‌ان می‌فروشن. و این باعث می‌شه که اجرای ناموفق یک استراتژی احمقانهٔ شکننده، شکستن شاخه‌ای رو که خودشون در تلاش برای شکستنش هستن، کند بشه. و البته بدبخت ماییم که روی همین شاخه نشسته‌ایم با این آدم‌هایی که نه معنی تبر رو می‌فهمن نه اهمیت شاخه رو.

            من این‌ها رو در دفاع از رأی ندادن نمی‌گما. من فقط می‌گم آقای رنانی اگر یه جمله شبیه حرف آقای نیلی می‌نوشت، بهتر و منطقی‌تر بود تا این همه حرف‌های نادرست، غیرمنسجم، غیرسیستمی و تخیلی بزنه برای گرفتن همون نتیجه. من برای کسانی که دوست داشتن رأی بدن، پیام آقای نیلی رو فوروارد کردم. اما پیام آقای رنانی رو از روی گوشی هم پاک کردم که همون چند بایت فضا رو هم اشغال نکنه (موضعم در مورد نوشته‌های قبلی‌شون اصلاً اصلاً اصلاً‌ این نیست. انشایی رو که برای این ایام نوشتند می‌گم).

            • رضا حسام گفت:

              اول از همه بگم معذرت میخوام اینجا نظرمو مینویسم اما فکر کردم  بر مبنای ملاحظاتی که بخصوص در موردصحبت از  مسائل اینچنینی دارید بهتره حرفمو اینجا بزنم  

              به نظرم ترکیب پزشکیان، جلیلی  شوکه کننده و عجیبه

               پیش فرص ذهنی خیلی ها به خصوص بعد  ۸۸ اینه  که حکومت  با مهندسی ، همیشه گزینه مورد نظرشو از دل انتخابات در میاره و قاعدتا رای دادن صرف نظر از مشروعیت بخشی،  از اساس بیهودس 

              اما اینبار دو تا اتفاق مهم افتاده، 

              -درصد مشارکت با آمار رسمی خود ج ا  بسیار پائینه و 

              کاندید مورد نظر حاکمیت ۱۳،۱۴ درصد از کل آرا رو داره که به نحوی تحقیر آمیزه

              حاکمیت جمهوری اسلامی خواسته یا مجبور شده اینبار اعتراف کنه که

              ۱؛  بخش زیادی از مردم دیگه اعتقادی  به صندوق رای ندارند 

              ۲:  رقابت و تنشی بین خودی ها هست که از مدیریت اون عاجزه 

              در حال حاضر (برخلاف خواست همیشگی رهبری ) یک دو قطبی شکل گرفته بین تندرو ترین  بخش نظام که علاوه بر نگاه واپسگرا و طالبانی، تفکرات چپ و کمونیستی برای اقتصاد و حکومت دارند  و از طرف دیگه اصلاحطلبان که بخصوص در دوره گذار احتمالی به رهبر آینده پتانسیل حاشیه سازی و تنش با هسته سخت قدرت رو دارند، 

              ساده و خلاصه میشه گفت وضعیت اینبار برای  حاکمیت انتخاب بین بد و بدتر خواهد بود 

              اما همین تن دادن به این وضعیت رو من با (وام گرفتن از  نگاه نسیم طالب) ضربه ای که در نهایت سیستم رو قوی تر کنه میبینم ، و همین که سیستم تن داده به این تنش رو عاقلانه و هوشمندانه و در نهایت موجب بقای کلیت سیستم/ 

               

              • رضا جان.

                اول بگم که من با وجود بحث‌هایی که تا این‌جا (در پاسخ به حرف‌های امیرها) نوشتم و با وجودی که دیروز رأی ندادم، جمعهٔ بعد رأی می‌دم. و در موردش جداگانه می‌نویسم.

                من کلیت حرف تو رو می‌فهمم. اما یه نکته رو بگم. به نظرم این پیش‌فرض که نظام همیشه سعی می‌کنه با مهندسی کار رو جلو ببره،‌ کاملاً‌ درسته. فقط مسئله‌شون اینه که ظرفیت شناختی نظام برای مهندسی خیلی کم شده.
                یعنی نیروهایی که اطراف‌شون مونده‌ان، کسانی هستن که یه ضرب و تقسیم ساده رو هم نمی‌تونن انجام بدن. اما باید یه بازی پیچیده رو طراحی کنن که ذی‌نفعان بسیار زیاد داره. جدا از این، در طول این سال‌ها اون‌قدر برای داده‌سازی و ایجاد موج‌های دروغ و فیک در جامعه و فضای سیاسی احزاب و شبکه‌های اجتماعی هزینه کرده‌ان،‌ الان خودشون هم دیگه تقریباً هیچ دیتای درستی ندارن. یعنی خیلی کور بازی می‌کنن (البته که دیتا هم داشتن، ظرفیت ذهنی فهم دیتا نداشتن. چون ساختار سیاسی دچار پریشانی شناختی شده).
                و اتفاقاً همین ماجرا رو ترسناک می‌کنه.

                ضمناً موضوعاتی مثل پادشکننده و … الان دیگه برای این چیزی که وجود داره صادق نیستن. پادشکنندگی و بسیاری از مباحث از این دست،‌ مال سیستم‌هایی هستند که هنوز Integration‌ در اون‌ها وجود داره و یکپارچگی کلی دارن. ما الان با یه ساختمان در حال سقوط طرفیم که ممکنه چند ماه یا چند دهه بعد سقوط کنه. اما مستقل از این که در چه تایم‌فریمی چنین اتفاقی بیفته، در حال سقوط هست و دیگه از اون tipping point که می‌تونست یکپارچگی خودش رو حفظ کنه یا خودش رو ریکاور کنه عبور کرده.

                • جواد گفت:

                  با سلام و ارادت

                  محمدرضا نمی دونم اینکه ظرفیت شناختی مهندسی کم شده را قبل از بررسی و اطلاع از آنالیز مضرب سه گفتین یا خیر. به هر حال من هم جمعه رای می دم و از همین حالا نگرانم و نمی دونم با فرض رخداد سناریو بدبینانه چطور با نتیجه غیر منتظره برخورد کنم. چطور خودم رو راضی کنم.

                  • سلام جواد جان.

                    من این «آنالیز مضرب سه» رو خیلی خیلی خیلی خیلی غیرمحتمل می‌دونم. در واقع حتی به نظرم توصیف آنالیز براش درست نیست. بهتره بگم «حدس» یا «گمانه‌زنی». البته در کل این رو که در انتخابات میشه تقلب کرد منتفی نمی‌دونم. من حتی همین که الان پزشکیان و جلیلی نامزد هستند رو حاصل یک «تقلب مفهومی» در انتخابات می‌دونم. وگرنه کشور ما انقدر قحط‌الرجال نیست که این جمع شش‌نفره گزینه‌های نامزدی رئیس‌جمهوری ملت بزرگ ایران بشن.

                    اما در مورد این کیس خاص:
                    ‌‌
                    ۱) افراد درگیر در انتخابات، خیلی زیاد هستند. به فرض این که بگیم پزشکیان و اطرافیانش دست‌شون خیلی بسته بوده، جلیلی و قالیباف – حداقل در دور اول – رقیب بودن. وقتی ذی‌نفعان متعدد وجود دارن، دستکاری در انتخابات سخت‌تره. اگر در سال ۸۸ اتفاقاتی از این دست افتاد، چون تمام ساختار یک سمت انتخابات وایساده بود. در همهٔ انتخابات قبلی هم، بحث تقلب و دستکاری از حدس رسانه‌های بیرون شروع نشده. نطفهٔ دعوا بین خود تیم‌های اجرایی بوده.

                    ۲) حتی به فرض این که بگیم به همهٔ کاندیداها گفته‌ان که داریم تعداد همه رو در ۳ ضرب می‌کنیم، پس عادلانه است و اعتراض نکنید، تعداد افراد درگیر در انتخابات انقدر زیاد بوده که به هر حال یه جایی این خبر درز می‌کرد. چون نمیشه این نتیجه رو ناگهان در جمع‌بندی وزارت کشور در ۳ ضرب کرد. آمار تفکیکی شهرها وجود داره و باید در همهٔ شهرها در ۳ ضرب می‌شده (اگر حتی در یک شهر ضرب نشه کل عدد مضرب سه نمیشه). این که ده‌ها هزار نفر در سراسر کشور درگیر کار اجرایی باشن و همه جا عددها سه برابر اعلام شه و هیچ‌کس صداش در نیاد، عجیبه (حتماً ماجرای ۸۸ و شیوهٔ دستکاری‌ها یادت هست).

                    ۳) جدا از این، کشور ما یه ویژگی عجیب داره و اونم اینه که هر کسی یه رفیقی داره که در فلان سازمان یا نهاد هست (این وضعیت به خاطر اینه که ساختار مثل اژدهای هفت‌سر در تمام بدنهٔ جامعه نفوذ کرده‌اند و اتفاقاً همین بزرگ شدن بی‌حساب داره زمین می‌زندش). افراد بسیار زیادی در طول مدتی که آراء داشت شمرده میشد و جمع‌بندی می‌شد، ساعت به ساعت از روند آراء مطلع بودند (منظورم آمار رسمی نیست). اعمال چنین ضریب‌هایی کاملاً به چشم میومد.

                    ۴) جدا از این‌ها یه مسئلهٔ مهم دیگه وجود داره. این که پترن‌هایی که بعد از گردآوری داده‌ها به چشم میان، معمولاً می‌تونن گمراه‌کننده باشن. این که بگیم احتمال فلان چیز مثلاً یک در هزار بوده، پس چون احتمالش کمه، حتماً دستی در کار بوده، ما رو وارد بازی خیلی خطرناکی می‌کنه. یه تهی‌مغز تعطیل، چند وقت پیش یه ویدئو گذاشته بود که سیل اومده بود و یه نفر به طرز شگفت‌انگیزی روی یه شاخهٔ‌ درخت شکسته گیر کرده بود و منتظر نجات بود. کپشن زده بود: «وقتی خدا بخواهد این‌گونه حفظ می‌شوی.» توی همون ویدئو توی مدتی که این بدبخت داشت بالای درخت داد و هوار می‌کرد که نجاتش بدن، هشت تا جنازهٔ آش‌و‌لاش توی آب رد شد رفت. یکی نبود بگه درسته احتمال این که درخت بشکنه و بعد یه جوری بیفته که یه آدمی که داره توی آب میره بهش گیر کنه کمه. اما اگر بخوای این احتمال کم رو به این تفسیر کنی که «پس دستی در کار هست…» اون‌وقت اون هشت نفر دیگه رو هم که تیکه پاره شدن باید به این ربط داد که خدا این کار رو کرده.

                    الان همین مسئله در مورد تکامل (دگرگشت) وجود داره. احتمال این که تکامل چنین مسیری طی کنه و منجر به شکل‌گیری شکل‌های پیچیده از حیات که امروز می‌بینیم بشه، خیلی خیلی کمه. اما این که صرفاً این احتمال کم رو به عنوان استدلال وجود خدا در نظر بگیریم، مبنای منطقی نداره. یک خداپرست منطقی و باسواد، اگر هزار دلیل دیگه هم برای وجود خدا بیاره، این یه دلیل رو به ته لیستش اضافه نمی‌کنه.

                    سر این ماجرا به شوخی به یکی از دوستام مسیج دادم که: «بابا می‌خواین یکی بکوبین توی سر احمد جنتی و رفقاش، حواس‌تون هست وسط این دعوا یه چک دارین توی صورت داروین می‌زنین؟»

                    ۵)‌ روش‌های خیلی معتبرتری برای سنجش داده‌هایی از این دست وجود داره. مثلاً قانون بنفورد (Benford) هم در شکل اصلی (که رقم سمت چپ رو بررسی می‌کنه)‌ و هم در شکل توسعه‌یافته (که رقم دوم از چپ رو بررسی می‌کنه). اما سه تا نکته وجود داره. یکی این که بنفورد هم فقط می‌شه برآورد کنه که دستکاری شده یا نه. اما نمی‌تونه مقیاس رو بگه (مثلاً بگه سه برابر شده). نکتهٔ دوم اینکه بنفورد هم به شکل مطلق قابل‌اتکا نیست. چون گاهی اوقات توزیع جمعیتی و ویژگی‌های دموگرافیک جوری هستند که مفروضات بنفورد رو تأمین نمی‌‌کنن. بچه‌های امروز ما شاید من رو کمتر در دهه‌های قبل می‌شناختن. من چند بار در مقاطعی تحلیل بنفورد منتشر کردم.

                    ۶) سوم این‌که که همون بنفورد هم روی رقم سمت راست تکیه نمی‌کنه. روی رقم سمت چپ کار می‌کنه.

                    در کل به نظرم ذی‌نفع این گمانه‌زنی بیشتر جلیلی و همفکرانش هستن. و همون کسانی که الان دارن روی هر چیزی که با پول نفت خریده میشه، بیست‌سی‌درصد سود می‌‌کنن. هیچ‌یک از این‌ها به این معنا نیست که من اساساً احتمال دستکاری رو در انتخابات قبلی یا بعدی و … منتفی بدونم. من معتقدم این‌ها اگر لازم باشه آمار رو ضرب در ده و بیست وسی هم می‌کنن و راحت اعلام می‌کنن که نرخ مشارکت ۱۸۰٪ بود. و اگر چنین خبری به شکل قطعی مشخص شه،‌ من اصلاً‌ تعجب نمی‌‌کنم. ممکنه فکر کنی شوخی می‌کنم. اما کیهان جمعیت شرکت کننده در مراسم ۲۲ بهمن رو بیشتر از جمعیت فعال کشور برآورد کرد. یعنی ۷۰ میلیون نفر در سال ۱۴۰۲! (+)

                    یه سری حرف‌های دیگه هم دوست داشتم بنویسم. که دیدم طولانی شده. در جواب شهرزاد یا یکی دیگه از بچه‌ها می‌نویسم بعداً.

              • دو تا خبر بعد از برگزاری انتخابات منتشر شد که قاعدتاً در سال‌های بعد زیر توده‌ای از اخبار مدفون می‌شه و به چشم نمیاد. این‌ها رو این‌جا می‌ذارم تا کسانی که در آینده به این‌جا سر می‌زنن و حرف‌ها و پیش‌بینی‌ها و تحلیل‌های قبل از انتخابات را می‌خونن و کامنت‌های نوشته شده قبل از انتخابات رو می‌بینن، بتونن اون‌ها رو کنار خبرهای بعد از انتخابات بذارن و اعتبار اون پیش‌بینی‌ها و توصیف‌های قبل از انتخابات رو بهتر ارزیابی کنن.

                اولین خبر مربوط به نمایندهٔ اصول‌گرای قم در مجلس (+):

                «خدمت شورای محترم نگهبان عرض می‌کنم که نتیجه به دست آمده را بیش و پیش از همه، نتیجه اشتباه عجیب این دوستان در چینش سیاسی نامزدها می‌دانم! از قبل مشخص بود که اگر از یک طیف سیاسی فقط یک نفر را تایید بفرمایند و عمدا یا سهوا، همه رای‌های آن طیف را بر روی آن یک نفر متمرکز کنند (آن هم کسی که دارای رای‌های قابل توجه قومیتی است) و صلاحیت همه نفرات دیگر آن طیف، حتی افراد به مراتب بابرنامه‌تر و متشخص‌تر را تایید نفرمایند چه نتیجه‌ای حاصل خواهد شد!»


                با وجودی که پیش از این حرف زدن از «مهندسی انتخابات» در سطح مقام‌های رسمی رایج نبود،‌ اکنون می‌بینیم که نمایندهٔ قم نتیجهٔ انتخابات را حاصل ضعف شورای نگهبان در مهندسی حرفه‌ای انتخابات می‌داند. من فکر می‌کنم حرف‌های ایشان، بیان دیگری از همان ماجرای «ضعف شناختی سیستم» است.

                خبر دیگری که دوست دارم این‌جا آرشیو شود، خبر روزنامهٔ اصول‌گرای فرهیختگان است که جملهٔ کلیدی آن چنین است (+): «عدد نمی‌دانید.»
                این روزنامه در بخشی از تحلیل خود می‌گوید:

                «عمده دلیل این شکست سیاسی «ساده‌انگاری»هایی است که مصادیق فراوان دارد. یکی از جدی‌ترین آنها، نداشتن تحلیل از جامعه روستایی و طبقه محروم است. طبقه‌ای که جریان بازنده، اتفاقا آنها را منشأ اصلی آرای خود تلقی می‌کرد. اما دیوار واقعیت چنان محکم بود که توان تحلیل پس از شکست را از بسیاری از موثرهای فضای انتخاباتی گرفت. این گزاره به این دلیل مورد اشاره قرار می‌گیرد که نقص مهم «شناخت» برجسته شود.»

                این هم بیان دیگری از همان عبارت ضعف شناختی است که من به آن اشاره کردم.

                شاید تنها جایی که من با نویسندگان این مقاله‌ها (و احتمالاً بخشی از خوانندگان امروز روزنوشته) اختلاف‌نظر دارم این است که به نظرم تحت هیچ‌ شرایطی و با هیچ سناریوی قابل‌تصوری (حتی یک سناریوی کاملاً دموکراتیک) ساختار فعلی نمی‌تواند ظرفیت شناختی خود را بازسازی کند. چون به گمانم ساختار از دههٔ ۸۰ شمسی از tipping point گذشته است. بحث دربارهٔ دو اصطلاح tipping point و lock-in را به زمانی در آينده موکول می‌کنم. چون این کامنت صرفاً قرار است نقش آرشیو خبری را ایفا کند (به همین علت، خبر دوم را زیر داده‌سوزی ثبت نکردم).

    • سامان زندیانی گفت:

      سلام آقای شعبانعلی

      من شاید در این جمع یک مقدار ناشناخته هستم اما بیشتر از سه سال است که دائم شما را دنبال می‌کنم.

      در حرف های آقای رنانی تنها یک جمله وجود دارد که نقطه مهمی برای تغییر نظر من برای رای دادن شده. این جمله: (از نظر من و با خط‌کش توسعه، در هنگام کنش‌های ‌اجتماعی، میزان شرف هر کس (مردم یا حاکمان)  به اندازه فاصله‌ای است که از خشونت می‌گیرد. و دقیقا با همین خط‌کش است که می‌گویم پزشکیان گزینه‌ مناسب‌تری برای امروز ماست.)

      نظر شما در این باره چیست؟ تفسیر شما از رای دادن به معنای کمک به کاهش خشونت چگونه است؟ 

       

      • سلام سامان جان. ناشناخته نیستی. اتفاقاً اسم و فامیلت کاملاً آشناست و دیدن اسمت،‌ حداقل من رو همیشه خوشحال می‌کنه.

        ببین. اول باید دوباره یادآوری کنم که من واقعاً تصمیم به رأی دادن رو می‌فهمم، مستقل از حرف آقای رنانی یا نیلی یا دیگران. بنابراین وقتی تو یا هر کس می‌گه من می‌خوام رأی بدم، اصلاً برام این سوال نمیشه که چرا و به چه علت؟ (در بقیهٔ رأی‌گیر‌ی‌ها این‌قدر وسط نبوده‌ام).

        این رو هم بگم که آقای رنانی خط‌کش «فاصله گرفتن از خشونت» رو می‌گه و تو می‌گی آقای پزشکیان جلوتره.
        من می‌خوام یه پله هم فراتر از حرف تو برم. بگم پزشکیان نه فقط با این خط‌کش، از هر نظر دیگه جلوتره. یعنی بین این چند نفر تقریباً با هر معیار معقول حساب کنی، پزشکیان با فاصله بالاتره.

        من فکر می‌کنم کسانی که رأی نمی‌دن به موضوعات دیگه‌ای دارن فکر می‌کنن. یه عده حرص‌شون گرفته که دیگه دایرهٔ انتخاب چقدر تنگ شده که الان پزشکیان اصلح شده؟‌ یعنی انقدر کشور قحط‌الرجال هست؟ (بدنهٔ‌ بزرگ کارشناسی و مدیریتی کشور رو که نگاه کنی، می‌بینی پزشکیان واقعاً بهترین گزینهٔ قابل‌تصور نیست. حتی یه گزینهٔ متوسط هم نیست).

        یه بحث دیگه هم که می‌تونه وجود داشته باشه اینه که اصلاً‌ رویکرد پزشکیان چقدر در رویکرد ساختار سهم داره؟ روحانی هم آدم صلح‌طلبی بود. من هنوز هم معتقدم توسعه‌گراست و دوست داره مردم در آرامش زندگی کنن. اما در آبان ۹۸ در همین دولت روحانی چی شد؟ درها رو بستن. چراغا رو خاموش کردن. چند روز بعد روشن کردن. دیدیم خیلی از مردم دیگه وجود ندارن. اینه که عده‌ای معتقدند که اگر کشور به هر علت در نقطه‌ای قرار بگیره که خشونت لازم بشه، فضا به گونه‌ای پیش میره که حتی کسی جرئت نکنه بگه اصلاً رئيس‌جمهور کجاست و کیه؟
        انعکاس این نگاه رو در سال ۱۴۰۱ هم دیدیم. مردم اغلب از آقای رئيسی گله‌ای هم نداشتند. یعنی حتی تندترین طیف براندازها هم حتی اشاره‌ای به نام ایشون نمی‌کردن. چون معتقد بودن رئيس‌جمهور نقش جدی نداره در اتفاق‌ها.

        خاتمی هم که به نظرم اگر مقایسه کنی انقدر آرومه که گاندی پیشش ببر خشن محسوب می‌شه. اما در دوران خاتمی من خودم در دانشگاه خودمون دیده‌ام آدمی که بعداً هم‌سطح وزارت رفت بالا با میل‌گرد بچه‌ها رو به خاطر حرف زدن دختر و پسر کتک می‌زد. الان اسمش رو ببری می‌خواد شکایت کنه. گروه‌های فشار رو هم که همه دیدیم.

        یعنی می‌خوام بگم حداقل مشاهدات من در ۲۵ سال اخیر، نه‌تنها نتونسته رابطهٔ علّی بین «سطح خشونت‌طلبی رئيس‌جمهور» و «وقوع خشونت در تعامل میان مردم و ساختار» رو تأیید کنه، حتی در حد Correlation‌ هم نمی‌تونم چنین چیزی رو ببینم.

        به نظرم بیایم به این فکر کنیم که قالیباف (يا اون یکی) با دلار ۶۵ در بعد از انتخابات بهتره یا پزشکیان با دلار ۵۸ در فردای انتخابات (هر عدد دیگه‌ای دوست داری جاش بذار. منظورم روند کلی هست نه یه عدد مشخص). درسته این حرف‌ها به اندازهٔ‌ حرف‌های رنانی شیک نیست، اما حداقل معیار واقع‌بینانه‌تریه.

  • مریم گفت:

    سلام . فقط نخواستم از این همه توضیح فوق العاده ، بدون تشکر کردن رد بشم . واقعا دستمریزاد . به شکل شهودی عجیبی من این را در خانواده ، آپارتمان محل سکونت ، جمع دوستانه و فامیلی و…..      حتی ملت و دولت و……حس می کردم ولی نمی فهمیدمش. نمی خوام ادعا کنم الان فهمیدم ولی خیلی جلوتر رفتم. سپاس فراوان محمد رضای عزیز

  • نوید شهبازی گفت:

    سلام آقا معلم عزیز.

    این اولین کامنت من در روزنوشته‌هاست. بنابراین دوست دارم ازتون تشکر کنم بابت اینکه همیشه درهای جدیدی برای ما باز کردید و کلی چیز یادمون دادید. براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم.

    خوندن مطالب شما من رو نسبت به مطالعه و تفکر درباره مطالب پیچیده فلسفی یا علمی کنجکاو و مشتاق می‌کنه. این ویژگی شما که حتی مسائل سخت و پیچیده رو جذاب و ساده می‌کنید، نشون میده چه معلم فوق العاده‌ای هستید (خوشا به حال شاگردهاتون از دوره‌های حضوری و دانشگاه). یادمه چندوقت پیش که این نوشته رو خوندم و با سیستم بسته و باز و آنتروپی آشنا شدم، واقعاً از این مسائل به وجد اومدم. و خودم رفتم بیشتر درباره آنتروپی تحقیق کردم و برام بسیار جالب بود (به خصوص که ویدئوهایی در یوتیوب دیدم که توضیحات و مخصوصاً تصویرسازی خوبی داشتن. الان متاسفانه فیل.ترش.کن‌ها یاری نمی‌کنند که پیداشون کنم).

  • مصطفی خودمانی گفت:

    سلام آقای شعبانعلی

    خیلی ممنون بابت جوابی که نوشتید، نمی‌دونم چه جوری تشکر کنم. این مبحث واقعا برای من گنگ بود ولی با مثال‌هایی که زدید قابل فهم شد. همونطور که گفتید این نگرش یک قدرت تحلیل جدیدی به آدم میده. باز هم امیدوارم مباحث تفکر سیستمی به صورت صوتی یا هر طریق دیگری که می‌دانید، ادامه پیدا کند.

    ممنون 

  • عليرضا دورباش گفت:

    سلام استاد!
    چقدر شما مي فهمي هميشه به داشتن چنين معلمي به خودم باليدم و مي بالم.

  • محسن گفت:

    درود محمدرضا جان

    مثل همیشه لذت بردم.

    بخصوص بعد از مطالعه مطلب دکتر رنانی،‌ خواندن مطلب شما برای من در جهت یادگیری کریستالی بود.

    • محسن جان. ممنون که این لینک رو گذاشتی.
      من هم مثل تو، بحث سیستم بسته و صحبت‌های دکتر رنانی را نزدیک به هم می‌بینم.
      ‌‌
      اگر بخوام برداشت خودم رو بگم، طی سال‌های اخیر، دکتر رنانی با وجودی که تخصص‌شون اقتصاده، بهتر از بسیاری از جامعه‌شناس‌هایی که حداقل من می‌شناسم، تونسته «توصیف» و «تبیین» قابل‌درک از روندی که در چهار دههٔ گذشته در کشور طی شده، ارائه بده.‌

      اگر این فرض من رو بپذیریم (که تببین دکتر رنانی بهتر از اغلب جامعه‌شناسان هست) شاید علت رو بشه به نگاه بسته و رویکرد سنتی جامعه‌شناسی دونست. برداشت من (که قطعاً نیاز به توضیح و مثال و استدلال داره) اینه که جامعه‌شناسی به شکل فعلیش، شباهت زیادی به رویکردهای مذهبی داره. از این نظر که: به جای این‌که نظریه‌ها و ابزارهای خودش رو با جهان تطبیق بده، تلاش می‌کنه جهان رو با نظریه‌های خودش تطبیق بده.

      کسانی که اقتصاد رو یاد می‌گیرن، خصوصاً اگر با رویکرد سیستمی آشنا باشن (که دکتر رنانی عمیقاً با این فضا آشناست) می‌تونن پدیده‌های اجتماعی رو بهتر از جامعه‌شناس‌های سنتی درک کنن. تعبیرهایی مثل چرخهٔ عمر سیستم، توافق بین‌الاذهانی بر سر ناکارآمدی سیستم‌های حکمرانی، نقطهٔ شکست و فروپاشی ناگهانی (Tipping point) و نارضایتی توزیع‌شده (به جای باور به وجود افراد و جریان‌های مروج نارضایتی که ذهن‌های ضعیف‌تر سراغش می‌رن) که در صحبت‌های دکتر رنانی مطرح می‌شه، همگی ریشه در درک سیستمی قوی دارن.

      ما در سطح جهانی هم اقتصاددان‌هایی رو داریم که به خاطر درک سیستمی، تونسته‌ان در نظریه‌پردازی و تحلیل پدیده‌های اجتماعی (جایی که منطقاً باید زمین بازی جامعه‌شناسان باشه) قوی عمل کنن. توماس شلینگ یک نمونه از اون‌هاست.

  • محمدرضا شعبانعلی گفت:

    بعدالتحریر (می‌توانید این را نخوانید)

    یک مطلب بسیار قدیمی در متمم هست که احتمالاً خوانده‌اید: دن اریلی و بدبختی دانستن.

    در آن‌جا دن اریلی به یک تجربهٔ ساده و جالب اشاره می‌کند. او از دانشجویانش می‌خواهد که جلوی کلاس بیایند و روی میز با انگشتان‌شان ریتم یکی از موزیک‌هایی را که دوست دارند بنوازند. بعد از بچه‌های کلاس می‌پرسد که این ریتم کدام موزیک است؟

    معمولاً بچه‌های کلاس متوجه نمی‌شوند که منظور نوازنده کدام موزیک است.

    دن اریلی این ماجرا را به «شکافِ دانستن» ربط می‌دهد و می‌‌گوید وقتی موضوعی برای خود ما شفاف است، فکر می‌کنیم باید برای دیگران هم شفاف باشد. و از این بدتر: وقتی می‌خواهیم موضوع را برای فردی دیگر – که می‌دانیم آن را نمی‌داند – توضیح دهیم، باز هم بخشی از دانسته‌ها و مفروضات‌مان را نمی‌گوییم (چون آن‌ها را واضح فرض می‌کنیم).

    حاصل این می‌شود که گاهی کسانی که یک موضوع را بلدند، در آموزش آن موضوع، به یکی از ضعیف‌ترین‌ آموزش‌دهندگان تبدیل می‌شوند.

    واقعیت این است که من فکر می‌کنم کمتر پیش می‌‌آید که در آموزش این ضعف را نشان دهم. اما در این مورد خاص، مصداق کامل این ضعف بوده‌ام. ماجرا را در ادامه توضیح می‌دهم:

    من در بخش پایانی درس هم پایانی متمم، مطلبی از برتالانفی نقل کردم. عصارهٔ آن هم این بود که هم‌پایانی در سیست‌های باز، صرفاً بیان متفاوتی از معادلهٔ حاکم بر رفتار سیستم‌ها است (بیان وضعیت حال به عنوان تابعی از وضعیت آینده).

    بدون این که حواسم باشد، در ذهن خودم این را فرض گرفتم که «کاملاً بدیهی است که در سیستم‌های بسته، حال تابع آینده است.» و با یک اشارهٔ کوچک می‌شود به این نکتهٔ جذاب اشاره کرد که در سیستم‌های باز این «تابع‌ِ آینده بودن» خود را در قالب هم‌پایانی نشان می‌دهد.

    وقتی کامنت مصطفی را خواندم،‌ یک بار دیگر نوشتهٔ خودم را – سریع و سرسری – خواندم و گفتم: این که خیلی واضح است. خود مصطفی اگر یک بار دیگر می‌خواند، کامل متوجه می‌شد. اما حالا چون اشاره کرده، چند خطی درباره‌اش می‌نویسم. مدتی گذشت و این کار به خاطر تراکم برنامه‌هایم عقب افتاد. چند روز پیش که خواستم جواب مصطفی را بنویسم، تازه به خودم آمدم که: این «تابع آینده بودن» خودش موضوع بسیار سخت و پیچیده‌ای است و – اگر مصمم باشم به سراغ معادلات ریاضی نروم – راحت نمی‌شود آن را توضیح داد. الان هم که مطلب ۵۰۰۰ کلمه‌ای بالا را نوشته‌ام، باز هم می‌دانم که ابهامش زیاد است و هنوز کاملاً شفاف نیست.

    حالا چطور این موضوع را که توضیح دادن ناقص و گنگش حداقل پنج‌هزار کلمه لازم داشته، یک نکتهٔ «بدیهی برای همگان» فرض کرده‌ام و بر اساس آن آمده‌ام مصداق آن را در سیستم باز شرح داده‌ام (که پیچیدگی‌اش چندبرابر است).

    جالب این‌جاست که اصلاً می‌شد آن مطلب را در انتهای درس متمم ننوشت. و بدون آن، فهم درس ساده‌تر بود.

    خلاصه این که آن بخش را حذف کردم. و برای این که آن‌ها که متن را دیده بودند نگویند «چه شد؟ و کجا رفت؟» آن را – با کمی ویرایش – در پایین این کامنت می‌آورم.

    اگر کسی فقط این مطلب روزنوشته را بخواند، قاعدتاً درک مطلب برایش ساده‌تر خواهد بود. اما اگر کسی آن بخش از درس هم‌پایانی را – که الان از متمم حذف شده و در قالب کامنت، پایین همین نوشته قرار گرفته – خوانده باشد، باید این‌گونه توضیح بدهم که:

    برتالانفی می‌گوید در سیستم بسته – به شرحی که آمد- «حال تابع آینده است.» با یادآوری این‌که برای آیندهٔ سیستم بسته یک سناریو بیشتر وجود ندارد و آن فروپاشی است (به همین علت، کمتر می‌شنویم که از «هدف سیستم بسته» حرف بزنند. چون «سرنوشت» واژهٔ مناسب‌تری است).

    برتالانفی علاوه بر این می‌گوید: «در سیستم باز هم، حال تابع آینده است.» (با این تفاوت که سیستم باز می‌تواند «هدفمند» باشد و حتی هدف خود را تغییر دهد).

    برتالانفی می‌گوید سیستم باز می‌تواند خود را به شکلی مدیریت کند که به سمت هر هدفی (نه فقط نابودی) حرکت کند. وقتی یک سیستم می‌تواند هدف را ردیابی کند، مسیر به اندازهٔ هدف اصالت ندارد.

    و او اسم این وضعیت را «هم‌پایانی» می‌گذارد: اصالت با هدف است. مسیرهای مختلفی می‌توانند وجود داشته باشند که همگی به یک هدف واحد منتهی شوند.

    پذیرش این حرف چه تبعاتی دارد؟ این که به جای این که به سیستم‌های باز (انسان، سازمان، جامعه و …) مدام بگویید از این راه برو و از آن راه نرو و این کار را بکن و آن کار را نکن (امر به کارهای درست و نهی از کارهای نادرست) فقط بگو نقطهٔ هدف چیست. و اجازه بده سیستم، خودش مسیر مناسبش را کشف کند.

    چالش این بحث آن است که وقتی به این نقطه می‌رسیم، باید در مورد «اراده یا Agency» در سیستم هم حرف بزنیم. راجع به جبر و اختیار هم حرف بزنیم. راجع به انتخاب هدف از درون و تحمیل هدف از بیرون هم حرف بزنیم. و علاوه بر این، چنان‌که برتالانفی و اکاف نگرانند، باید مراقب باشیم این حرف‌ها به اشتباه به یک دوگانه‌بینی بیمارگونه (تحمیل متافیزیک به فیزیک) تفسیر نشود.

    حالا سوالی که من از خودم دارم این است که: چرا من به شکل احمقانه‌ای این بحث پردردسر را پایین یک درس سادهٔ تفکر سیستمی مطرح کردم؟ وقتی بدون آن، بحث شفاف‌تر بود. و به فرض هم که می‌خواستم مفهوم «حال تابع آینده است» را شرح دهم، منطقی‌تر بود در نوشته‌ای جدا در متمم یا روزنوشته، آن را در مورد سیستم بسته می‌گفتم و منتظر می‌ماندم تا بعدها، پس از این‌که ده‌ها موضوع و اصطلاح و مفهوم دیگر مطرح شد، توضیح دهم که «آن چیزی که در مورد سیستم بسته گفتیم، در مورد سیستم باز فلان معنا را پیدا می‌کند.»

    این همان بخشی است که از درس متمم حذف کردم:

    برتالانفی در بحث سیستم‌های باز و بسته، مدام می‌کوشد با استفاده از فرمول‌های ریاضی و معادلات دیفرانسیل، نگاه سیستمی را بهتر تفهیم کند.

    او در بحث هم‌پایانی هم همین کار را انجام می‌دهد و صحبت‌های خود را به پیش می‌برد تا به نکتهٔ بسیار مهمی می‌رسد:

    هم‌پایانی در سیستم‌های باز بیان دیگری از این قاعده است که «وضعیت امروز سیستم، تابع آیندهٔ آن است.»

    این جمله احتمالاً برایتان عجیب به نظر می‌رسد. ما همیشه گفته‌ایم گذشته، امروز را تعیین می‌کند و چراغ آینده است. رابطهٔ علّی (علت و معلول) هم به ما می‌آموزد که اول باید الف اتفاق بیفتد تا ب روی دهد.

    اما برتالانفی می‌گوید که در تحلیل سیستم‌ها می‌توان این معادله را از سمت دیگر هم دید: سیستم نقطه‌ای را به عنوان هدف انتخاب می‌کند و وقتی مشخص شد که می‌خواهد به کجا برسد و سپس مسیرهایی را می‌یابد که از طریق آن‌ها بتواند به آن نقطه برسد.

    درک این نکته در مورد سیستم‌های بسته دشوار نیست (چون پیچیدگی رفتاری کمتری دارند و مشخصاً در مسیر افزایش انتروپی حرکت می‌کنند). اما برتالانفی تأکید می‌کند که در سیستم‌های باز هم این قاعده وجود دارد و می‌توان آن را «هم‌پایانی» نامید:

    وقتی یک سیستم باز چیده شده تا – بر اساس نقطهٔ شروع، ساختار سیستم و شیوهٔ تعامل با محیط – به نقطهٔ «ب» برسد، تغییر مسیر هم لزوماً مانع رسیدن به هدف نمی‌شود. بنابراین می‌توان گفت این‌طور نیست که اگر راهی را برای رسیدن به نقطهٔ «ب» تشخیص دادیم، آن راه، تنها راه رسیدن به «ب» باشد.

    این قاعده وقتی مهم‌تر می‌شود که موضوع بحث ما یک سیستم پیچیدهٔ باز مثل «انسان» یا «جامعه» باشد. چون هم‌پایانی به ما یادآوری می‌کند که اصالت با آینده است و نه اکنون. «اکنون‌»های متعددی می‌توانند وجود داشته باشند که همگی «آیندهٔ یکسانی» را می‌سازند. اما اگر متعصبانه روی «اکنون» و «وضع فعلی» متمرکز بمانیم، چیزی که در نهایت باقی می‌ماند، «آیندهٔ نامشخص» است.

    و تأکید می‌کند که با وجودی که چنین موضوعی برای کسانی که فیزیک و ریاضی را می‌فهمند ساده است، برای کسانی که در قلمرو اجتماعی فعالیت می‌کنند، بسیار دشوار است. به همین علت، آن‌ها بیشتر روی حفظ ساختارها، فرایندها و وضعیت امروز متمرکز می‌شوند تا مقصدی که جامعه برای فردای خود درنظر گرفته است.

    تقریباً شبیه همین حرف‌ها را می‌توانید به زبانی دیگر در کتاب سیستم‌های هدفمند راسل اکاف هم بخوانید.

  • پیمان گفت:

    محمدرضا جان به لطف تو با کتاب Systems Thinking: Coping with 21st Century Problems آشنا شدم. یه سری جملات از فصل ۲ کتاب که برام جالب بود و به این بحث مرتبط هست رو می‌نویسم. شاید برای بقیه هم جالب باشه و بهانه‌ای باشه برای بیشتر فکر کردن:

    درباره سلول انسانی و نقش مرز و پوسته سلول:

      The human cell, whose boundary is sharply defined by wall and membrane, cannot be sustained unless there is substantive flow from exterior to interior and vice versa. The regulation of this flow is a sign of a healthy cell. So it is with humans.

    درباره مرزها در سیستم‌ها و نقش‌شون در حفظ تخصص (Expertise) و اینکه بسته بودن مرزها باعث مشکل برای سیستم‌ها میشه:

      Boundaries, in the systems engineering organizational sense, are essential to the maintenance of expertise. But the expertise exists for a purpose, which is that it be rendered as a service to others, from whom learning can be obtained, explicitly or otherwise. Solid boundaries rigidify expertise, turning the interior into a stove pipe and causing ill-health in the exterior parts. Never has there been a greater need for intelligent walls.

    درباره اینکه بسته بودن سیستم منجر به مرگش میشه (باز بودن هم ممکنه منجر به مرگ بشه ولی راه زندگی هم همینه):

      To be closed to the exterior is to face death—and that right quick. To be open may result in death, but therein lies the way of life.

    درباره اینکه باز بودن سیستم با وجود اینکه ریسک داره، اما فرصت یادگیری و تطبیق رو فراهم می‌کنه:

      Closed boundaries are simply not an option for any system. While being too open is risky, a system can only learn what this means by being willing to be open in the first place, and then adapting its behavior toward future openness based on its experience with its formative exchanges with the exterior.

    درباره اینکه چطور باز بودن باعث به وجود اومدن سلسله‌مراتب‌ها میشه و سلسله مراتب چطور باعث ظهور(Emergence):

      Openness therefore leads to hierarchies, and hierarchies lead to emergence, and emergence is what makes the subject matter of systems different from the nature of science.
  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser