همهی ما با اثر ذهنی روزهای آغاز آشنا هستیم.
اول هر سال، تصمیم میگیریم که به انسانی متفاوت تبدیل شویم. سال متفاوتی داشته باشیم. زندگی دیگری را شروع کنیم. همه چیز تغییر کند. کاری کنیم که این سال، دیگر مثل سالهای قبل نباشد.
معمولاً این سرمستی هم، یک روز یا یک هفته یا یک ماه طول میکشد و به زودی، میبینیم در میانهی سالی هستیم که تفاوت جدی با سالهای قبل ندارد. همچنان گرفتار روزمرگیها و گذراندن امروز به امید فردایی که بهتر از امروز است یا لااقل با تلاش برای اینکه فردا بدتر از دیروز نباشد.
همین مسئله به شکل کوچکتری در ابتدای هر هفته هم وجود دارد.
و حتی به شکل سادهتری در ابتدای هر روز.
این همان بحثی است که دو سال پیش، در ابتدای فایل صوتی نقطه شروع هم به آن اشاره کردم.
فکر میکنم حدود شش یا هفت سال پیش بود که مدیر من، پیشنهاد جالبی داد و من هم آن را امتحان کردم و خیلی وقتها، زمانی که با خودم خلوت میکنم، احساس میکنم شنیدن آن جمله، یکی از فرصتهای خوب در زندگی من بوده است.
مدیر من – که بسیار هوشمند، کاریزماتیک، سختگیر و دوست نداشتنی بود – میگفت:
خیلی زیبا است که انسان در روزهای نخستین سال، برای تمام سال خود هدف گذاری میکند. اما وقتی علم و تجربه اثبات کردهاند که اکثر انسانها، نمیتوانند به چنین برنامههایی متعهد باشند، این شکل از برنامه ریزی به نوعی اتلاف وقت تبدیل میشود و معمولاً بعد از چند بار برنامه ریزی، از نفس کار برنامه ریزی هم ناامید میشویم.
او پیشنهاد کرد: هفتاد روز به سال نو، برنامه تغییر را شروع کن. مهم نیست که هدفهایت چقدر کوچک و ساده باشد. مهم این است که برای محقق کردن آنها تلاش کنی و روز اول سال، زمانی که همه دارند با خوش بینی، برای سالی خوب برنامه ریزی میکنند، تو با “واقع بینی” برای روزهای خوبی که پشت سر گذاشتهای، جشن بگیری.
او معتقد بود که این شیوه رفتار، به تدریج، لذت برنامه ریزی و “باور به برنامه ریزی” را به ما بازمیگرداند و کم کم این عادت برنامه ریزی و اجرا و ارزیابی و کنترل، تمام سال را پوشش میدهد.
امروز، وقتی به سالهای گذشته بازمیگردم، میبینم مدیرم – که تحصیلات رسمی روانشناسی و مدیریتی نداشت و مهندسی صنایع خوانده بود – پیشنهادی کاملاً علمی و اجرایی داشته است و اثر آن کار را، در عادتهای رفتاری امروزیام میبینم.
تصمیم گرفتم در روزنوشتهها، در کنار سایر مطالبی که همیشه مینویسم و منتشر میکنم، فضایی ایجاد کنم که طی حدود ۳۰ سی گام، با دوستانی که علاقمند هستند، چنین تجربهای را تکرار کنیم.
کارهای کوچکی انجام بدهیم و برنامه ریزیهای سادهای انجام دهیم و خلاصه، کارهایی بکنیم که در لحظه تحویل سال، تحولی را – هر چند کوچک – در خود و زندگیمان تجربه کنیم و در کنار امیدواری به امید آینده، شادمانه، رفتارهای خوب گذشته خود را جشن بگیریم.
حالا باید توضیح بدهم که چرا عنوان این مطلب و این سلسله مطالب، “با متمم تا عید نوروز” است:
مثل همیشه، این حرفها، از لحاظ “موضوعی”، میتوانستند در متمم منتشر شوند. اما فضای متمم رسمی است و همچنانکه قبلاً هم بارها گفتهام، فضای نوشتن و کامنت گذاری بسیار رسمی و علمی است و آنجا نمیتوان هر حرفی زد و حرفها باید “حسابی” باشد و بعضی از حرفهایی که میخواهم بزنم، اگر چه از نظر خودم درست است، اما آنقدر محکم و قطعی نیست که در فضای معتبر آموزشی مانند متمم مطرح شود.
طبیعتاً به دلیل نزدیکی محتوایی این بحثها به نگاه متمم، بارها و بارها لازم خواهد بود به متمم ارجاع بدهم تا مجبور نشوم که برخی حرفها را که در متمم به صورت زیبا و ساده مطرح شده و نظرات ارزشمند دوستان متممی هم به آن افزوده شده، در اینجا تکرار کنم.
احساس کردم بهتر است از همین ابتدا، تکلیف را مشخص کنم و فرض کنم که خوانندگان این سلسله بحثها، متممی هستند. به این شیوه، دیگر در انتخاب لینک مطالب و درسها، وسواس نخواهم داشت که کسی که اینجا را کلیک میکند، آیا متممی هست یا نه. آیا حامی متمم هست یا نه. من حرفم را میزنم و رد میشوم و میدانم که کسی که عنوان را دیده، میداند که بارها و بارها، به متمم ارجاع داده خواهد شد.
اگر این را از ابتدا مشخص نمیکردم، در میانهی بحث، بعضی خوانندگان غریبه (که اخلاق من و مقام والای متمم و متممیها را نمیشناسند) ممکن است بگویند: پس لابد اینها را گفت که وسط بحث که درگیر ماجرا شدیم، مجبور شویم به متمم خوانی هم بپردازیم!
از آنجا که متمم را بی نیاز از تبلیغ میدانم و اساساً هویت متمم امروز بزرگتر از آن است که فرد کوچکی مثل من، بتواند برای آن اعتبار آفرین یا مخاطب آفرین باشد، برای جلوگیری از این شائبه – که البته احتمال بروز آن بسیار کم است – گفتم تکلیف را مشخص کنم که در آینده، با دیدن عنوان همراه با متمم، دوستانی که متممی نیستند، بتوانند به سرعت، از روی تیتر عبور کنند و به مطالعه سایر مطالبی که به جنس “روزنوشتهها” نزدیکتر است، بپردازند.
تا عید نوروز، حدود سی مطلب از این سلسله بحثها منتشر خواهم کرد و امیدوارم که اگر عمر و فرصتی بود من هم بتوانم در کنار دوستان متممی خودم، با مرور گذشته، شادمانی را تجربه کنم و نوروز را جشن بگیرم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
محمدرضا سلام، این نوشته شما را هر ساله به رسم انکه بدانم بهش متعهد بوده و هستم دوباره میخوانم . خب طبیعتا نزدیک عید . ولی همیشه دوست داشتم این نوشته ات را کامل میکردی و آن رد پاها (که خیلی ایده دوست داشتنی ام هست ) تا آخر بروم. اگه این فرصت امسال فراهم شد از تو ممنون تر خواهم بود.
[…] پیش رویم آمد. همچنین مجموعه محتوایی که با عنوان “با متمم تا عید نوروز” در روزنوشته ها بیان شده بود برایم تداعی […]
[…] پیشنوشت دو. طبیعتا خواندن این اینفوگرافی، به خودی خود و بدون مطالعه اصل آن چند ده هزار کلمه و کامنتی که محمدرضای عزیز نوشتهاند نه تنها سودی نخواهد داشت، که حتی ممکن است به بدفهمی یا کجفهمی منجر گردد. پس اگر اصل نوشتهها را نخواندهاید، ابتدا آنها را بخوانید: لینک گام ۱ با متمم تا عید نوروز. […]
سلام.
برنامه ی ۷۰ روز قبل از سال جدید، پارسال برای من خیلی خوب بود، دوست داشتم جهت یادآوری برای خودم و باقی دوستان، بیاد صفحه اول : )
محمدرضا سلام، تصمیم جدیدم این است که در مد صفر به محمدرضاخوانی بپردازم، مد صفر، نه تحلیل هست نه پذیرش و دریافت، مد فکر کردن با خود هست، اگرچه انتظاری ندارم این تصمیم اهمیت چندانی برای شما داشته باشد و بنظرم نباید هم داشته باشه، توجه شما جاهای خیلی مهمتری میتواند صرف شود، من از وسط میدون دنبال کردن و بطور کلی اخبار مالی و بورس و حتی اقتصاد فاصله گرفتم و از دورتر نگاه کردم تا بتونم تاثیر محیط و برنامه ریزی های رقابتی را از خودم دور کنم، استاد کنکور ارشدی داشتیم که واقعا و استثنائا استاد هم بود، میگفت با بچه های mba صحبت کنی چندتا بازی مثل مارکتینگ و استراتژی و فروش و برندینگ و تبلیغات و الخ بلدند که درگیرت میکنه، ولی تو بازی صنایعی ها بری دیگه بیرون نمیای و این بازی تموم نمیشه، بنظرم توسعه فردی از این هم پیچیده تره، اصلا ذات بازیش با تکرار نامحدوده، البته بنظرم، همچنان یا لااقل برای من اقیانوس یک سانتی از دریاچه عمیق تمایز بیشتری ایجاد میکنه، داشتم فکر این یادگیری و توسعه بجز آموزش چطور ایجاد میشه، صحبتهای ارزشمند شما در قوانین یادگیری رو مرور کردم، این نظرم کاملا شخصی است، اگرچه فکر کنم به خود شما گفتم، بهر حال من در مورد شما “یک آدم قفلی” هستم، گیر میدم، شاید این پازل را در خصوص بعضی مفاهیم این سایت انقدر بازی کرده ام که دلم برای مرور نکردن قطعات قبلی پازل رضایت نمیدهد، اتفاقا بنظرم اینجا جون حرف ها به نقل از خود شما در اینجا آنقدرها محکم و دقیق نیست و از زبان شخصی با مایندست شما نگارش میشود، دقیقا اعتبار علمی واقعی دارد حتی نسبت به متمم، توی همون فایل خنر شاگردی کردن هم تلویحا بنظرم اشاره شد، مثل همان مثال منابع انسانی رابینز.
اتفاقا دقیقا اینجا تجربه و شهود است و حرفا روی زمین است نه کاغذ.
من نه اینجا نه متمم را تفریحی نمیخوانم، دنیا کوتاه تر از آن است که زنگ خوش صدای تفریح داشته باشد، ضمن اینکه اگر قصد تفریح باشد، شاید تفریحات کم خطر دیگری وجود داشته باشد. به عنوان یه خواننده کوچک یک پیشنهاد کوچک داشتم که بنظرم اثرات بزرگی خواهد داشت، ارزش آفرینی و تولید ثروت فعالیت شخصی بنظر میرسد، و برای من توسعه فردی که تولید ثروت ندارد خیلی منطقی بنظر نمیرسد، گفتم اگر صلاح دونستید، از نمونه ها و قصه ها و داستانها و الگوهای بومی که به تولید ثروت واقعی و ارزش افزوده اقتصادی منجر شده اند و بنظرتان مناسب و مفید میرسد، بنویسید.
محمدرضا این سلسله نوشته های سی گام برای من خیلی کاربردی و مفید بود. تو این چند هفته منتظر گامهای بعدیش بودم. امیدوارم فرصتش رو داشته باشی که ادامه اش بدی
سلام محمدرضا؛
امروز تازه متوجه این طرح شدم و در واقع این موضوع، نیازی بود که امسال با آن مسئله داشتم. موضوعی که این روزها افراد زیادی را میبینم که مشکل دارند و حتی کلی هزینه می پردازند و کلاس های هدف گزاری و برنامه ریزی سال جدید بیایید تا به خواسته هایتان در ۷ روز برسید و … می روند. از طرفی ناراحت هستم افرادی به وجود امده اند که پدر برنامه ریزی و پدر رسیدن به خواسته ها و … شدند ( شاید به دلیل اینکه سرعت رشد علم و دانش زیاد است تأثیری گذاشته بر پدر شدن افراد در مهارت هایی از این دست که هر روز یک پدر با کلی رزومه تحصیلی به وجود می اید. در حالی که سن این افراد را محاسبه کنی و حتی فرض کنی کل دوره های تحصیلی را جهشی درس خونده باشند و شاگرد اول دانشگاه و … باشند، چنین چیزی امکان نداره این همه مدرک گرفته باشند.) مردمانی را به کلاس هایشان می آورند که با حرفایی ساده لوحانه و بی علم و منطق سعی در معجزه کردن برای رسیدن مخاطبانشان در کلاسهایشان می باشند، و مردمان شرکت کننده هم با علم اینکه در کلاس پدر …. شرکت کردند و دیگر بالاتر از پدر که وجود نداره، می روند تا نسخه ی پدر …. را پیاده سازی کنند ولی بعد از گذشت یک هفته یا کمتر متوجه می شوند کلا باید یا پدر…. کنارشان باشند یا اصن این نسخه ای که گرفتند، نتیجه ای در بر ندارد و علاوه بر اشفتگی های ذهنی گذشته، سخنان پدر … نیز باعث تشدید اشفتگی های ذهنیشان شد.
در حالی که فردی همانند تو با اینکه اندازه سن این افراد کتاب مطالعه کردی و کلی تجربه داری ولی نه تنها از هیچ کدام از این پسوند و پیشوندها استفاده نمی کنی بلکه چنان صادقانه مطالب و دانسته هایت را به اشتراک می گذاری که هر فردی از ( پدرها …. ) کلی هزینه می گیرند تا یکی از دستور العمل هایی که شما به رایگان اشتراک می گذاری را به افراد یاد بدهند.
محمدرضا به خاطر همه ی مطالبی که به اشتراک می گذاری ممنونم.
خلاصه چند نکته که در متن فوق به اونها اشاره شده:
نگاهی به سرنوشت احتمالی برنامه ریزی های آغاز یک دوره ی زمانی
پیشنهاد طراحی ساختاری برای عمل قبل از برنامه ریزی
چشیدن طعم لذت برنامه ریزی و باور به برنامه ریزی با تکرار این شیوه رفتارِ (پیشنهادیِ مدیرِ آقای شعبانعلی)
نوید همراهی سی گام با متمم تا عید نوروز
جناب شعبانعلی سلام
جدا از اینکه من خودم شخصا شما و کارتون رو میپسندم و حتی تا حدودی هم نسبت به شما حسادت هم دارم (اما نه از نوع منفی ش بلکه حسادتی که به شکلی مشوقم باشه تا بیشتر بخونم و بیشتر بدونم)
اما انتقادی که شدیداً بهتون دارم و فکر میکنم اون بخش تو سایه قرار گرفته وجودتون هم باشه اینه که به حرفها و کامنتها و قضاوتهای اطرافیان خیلی اهمیت میدید و من این رو بارها چه تو پستهای وبلاگ و چه تو صفحه شخصیتون تو اینستاگرام دیدم.
جملات پایانی شما در این پست واقعا غیر ضروری بود، چرا که کاربران و خوانندگان همیشگی شما کاملا شما رو میشناسن و میدونن که متمم، تراست زون و روزنوشته ها هر سهزیر نظر شما اداره میشه و از هم جدا نیستند.
و برای کاربران تازه وارد هم بیشتر به جای اینکه داستان رو رشن تر کنه، نوعی دافعه ایجاد میکنه.
به نحوی که شما مستقیم اونها رو نشونه گرفتید و برای اینکه پیش داوری نشید، اونها رو پیش داوری میکنید.
به نظرم این مشکل وقتی ایجاد میشه که نوشته ها رو خیلی خیلی شخصی میکنید و مجبور میشید توضیحات اضافی بدید درصورتیکه هدف از نوشتن مقاله چیز دیگه ای بوده.
پیشنهادم اینه که اعتبار نوشته هاتون رو به اعتبار خودتون گره نزنید (هرچند که هر دو از هم اعتبار میگیرید)
و دوم اینکه گاهی چشمانتون رو ببندید و از کنار برخی اظهار نظر ها عبور کنید!
برادر کوچکتر شما – امامی
سلام
خدای مهربون رو شکر می کنم که اینجا هستم. امیدوارم که با راهنمایی آقای شعبانعلی و همراهی دوستای خوبی که اینجا هستن منم بتونم راه و روش برنامه ریزی رو یاد بگیرم و برای یه بار هم که شده توی عمرم یه برنامه ریزی درست رو از اول تا آخر به سرانجام برسونم.
خیلی وقت هستش که از ایران و ۹۸ درصد مردم ایران و طرز فکرشون خسته شدم!(شاید مشکل از من باشه که توی ای فضا نمیتونم Thrive داشته باشم!!!). تا اینکه تابستون امسال ب طور کاملا اتفاقی وارد http://www.shabanali.com/
شدم و از اون لحظه به بعد “متمم” شد تفریح اینترنتی من و الان احساس میکنم که تمام اساس و پایه های فکریم فرو ریخته. قبلا زیاد رمان میخوندم ولی الان “متمم” میخونم چون کاملا ب شما اعتقاد دارم و دنیا رو از چشم شما تماشا میکنم
سلام و درود بر آقاي شعبانعلي
همين که وارد سايت شدم با ديدن اين سرفصل به وجد اومدم چون تو فکرش بودم که تحولي را در خودم
ايجاد کنم و اميدوارم با کمک شما به هدفم برسم . از اينکه صميمانه به فکر پيشرفت ما هستين و تجربه هاي خودتونو در اختيار ما قرار ميدين کمال تشکر را دارم .
سلام.
این دومین باره یا شاید هم بیشتر که دارم این مطلب رو میخونم. اولین بار همون ۱۷ ام یا ۱۸ ام دی بود که این نوشته شما رو خوندم. نمیدونم چرا مثل سایر دوستان اون هیجان رو در من به وجود نیاورد. من از اون روز دارم درباره این مطلب شما فکر میکنم، این که آیا من هم باید این گامها رو بردارم یا نه. و امروز به این نتیجه رسیدم که من هم میخواهم و هم نیاز دارم که با شما و همه دوستان عزیز متممی همراه باشم.
دوست دارم در اینجا یکی ازتجربیات شیرین زندگی ام که به موضوع برنامه ریزی مربوط میشه، بیان کنم. من دو سال پیش در کلاس برنامه ریزی دکتر فیض بخش شرکت کردم. یکی از بهترین نکاتی که از این استاد بزرگوار آموختم این بود که برنامه ریزی یک پیش نیاز مهم داره. اول از همه باید بدونی از زندگی ات چی میخوای و برای چی داری زندگی میکنی. برای من ۱ سال طول کشید تا فهمیدم از زندگی ام چی میخواهم. نمیدونم ۱ سال وقت گذاشتن برای پیدا کردن هدف زندگی زمان طولانی ای هست یا زمان کوتاه. ولی با قاطعیت میتونم بگم که اون ۱ سال فکر کردن باعث شد زندگی من متحول بشه. باعث شد که بتونم چارچوب زندگی ام رو پیدا کنم و بعد از اون یک معیار داشتم برای سنجش خواسته ها و اعمال ام.
با شناختی که در این یک سال و نیم از شما و متمم پیدا کردم، مطمئن هستم ۳۰ گام فوق العاده در کنار هم بر خواهیم داشت. من هم برای داشتن یک سهم کوچک در طلایی تر شدن این دوران، فایلی را که دکتر فیض بخش در کلاس برنامه ریزی برای ما تدریس میکردند، برای شما ایمیل میکنم. امیدوارم ام همه مون یک زمستون خاطره انگیز رو به بهار برسونیم.
پیروز باشید