پیشنوشت یک: زیر مطلبی که با عنوان نوجویی و نوخواهی نوشته بودم، یوسف عزیز به مطلبی از دکتر سروش دربارهی قناعت اشاره کرد (مطالبی که ایشان در حاشیهی تفسیر و تدریس باب ششم بوستان سعدی بیان کردهاند) و پیشنهاد کرد که من هم چند خطی دربارهی قناعت بنویسم.
همچنانکه به یوسف گفته بودم، سعی کردم نوشتن این مطلب را به تأخیر بیندازم تا به فکرها و خواندهها و شنیدههایم سر و سامانی بدهم که البته چنین فرصتی – آنچنانکه دوست داشتم و میخواستم – فراهم نشد.
این بود که تصمیم گرفتم حالا که نوشتن روزنوشتهها مدتی به تأخیر افتاده، آن موضوع را به بهانهای برای نوشتن تبدیل کنم.
این را هم بگویم که زیر مطلب تمرین تفکر تحلیلی، موضوعی را مطرح کرده بودم و بابک یزدی هم در ادامهاش حرفهای خوب و ارزشمندی را مطرح کرده بود که آنها را هم میتوانید به عنوان مقدمه یا شاید حاشیهی این بحث در نظر بگیرید.
پیشنوشت دو: یوسف جان. به نظرم دربارهی قناعت نوشتن، با درنظر گرفتن اینکه سخنرانی سروش دربارهی قناعت را گوش دادهای، چندان ساده نیست. چرا که سروش در آنجا، علاوه بر تسلط ادبی خود، ادبیات سعدی و اخلاق غزالی را هم به خدمت گرفته و طبعاً حاصل این ترکیب، چیزی نیست که به سادگی بتوان به آن چیزی افزود.
فکر میکنم اگر کسی بخواهد از فواید قناعت بشنود یا به بیان سادهتر «به قناعت موعظه شود» یکی از بهترین منابع، همان صحبتهاست.
بنابراین من صرفاً حاشیهای بر آن بحث را در اینجا مینویسم که خواندن، بیش از هر چیز، برای کسی مفید است که ابتدا اصل بحث دکتر سروش را شنیده باشد و صد البته، نگاهی هم به باب ششم بوستان (و نیز باب سوم گلستان) انداخته باشد.
اهمیت درک سیستمهای چند سطحی (Multi-level Systems)
اجازه بده حرفی را که میخواهم در پایان این نوشته بگویم، همین ابتدا بنویسم و سپس به سراغ جزئیات بیشتر بروم.
دریافتی که من از صحبتهای دکتر سروش دربارهی قناعت – و به شکلی گستردهتر دربارهی اخلاق – دارم این است که ایشان درک عمیقی از سیستمهای چند سطحی ندارند و نگاهشان به این موضوع، تا حد زیادی به نگاه اسلافشان (سنتگرایان قرون گذشته) نزدیک است. منظورم کسانی است که مثلاً حس میکردند درک نسبتاً خوبی از مسائل فردی دارند و این را جوازی میدیدند تا دربارهی مسائل اجتماعی هم حکم دهند. یا مسائل اجتماعی را میفهمیدند و فکر میکردند بر همین اساس میتوان دربارهی روابط بینالمللی (که یک لایه بالاتر از اجتماع است) هم، میتوان نظر داد.
ما این درد ناآشنایی با سیستمهای چندسطحی را کم نکشیدهایم که یکی از نمونههای متأخرش، اختلاط مفهوم ملت و امت بود که اندیشمندان مدافع آن نگرش، تناقضهایش را پس از چند دهه، به تازگی – و البته با درد و زخم و خونریزی – کم و بیش درک کردهاند.
چون دربارهی سیستمهای چند سطحی پیش از این در کتاب پیچیدگی اشارههایی داشتهام، آن بحث را به شکل مفصل در اینجا تکرار نمیکنم و صرفاً به چند جمله بسنده میکنم:
همهی آنچه وجود دارد (هستی) را میتوان یک سیستم چند سطحی دانست. ما انسانها تعدادی از این سطوح را میشناسیم و درک میکنیم:
- سطح مولکولی
- سطح سلولی (ترکیب مولکولها) و موجودات تکسلولی
- سطح اندامها (ترکیب سلولها)
- سطح ارگانیسم یا موجود زنده
- سطح اجتماعی / سطح ملی
- سطح بینالمللی
- سطح بین سیارهای
البته دنیا نه با سطح مولکولی آغاز میشود و نه با سطح بینسیارهای به پایان میرسد. اما این چند سطح، بیشتر در افق چشم و ذهن ما، قابل درک و رؤیت هستند.
اصل مهم و کلیدی در سیستمهای چند سطحی این است که قواعد، قوانین، اصول و ارزشهای هر سطح، الزاماً با سطح دیگر یکسان نیست و چه بسا، آنچه در یک سطح، مطلوب است در سطحی دیگر نامطلوب باشد و از این جدیتر، آنچه در یک سطح قابل تعریف و قابل سنجش است، در سطح دیگر حتی قابل تعریف هم نباشد.
چند مثال از تغییر معیارها هنگام تغییر سطح
وقتی از سطحی به سطح دیگر میرویم، ممکن است کار، فعالیت، مفهوم یا ارزشی که در سطح قبلی، معقول و مقبول و پسندیده بوده، کاملاً نامعقول، نامقبول و ناپسند و حتی به طور کلی، نامفهوم شود.
نمونههای فیزیکی آن را پیش از این، چند بار در بحث پیچیدگی گفتهام. انتروپی و دما نمونهای از مفاهیمی هستند که در سطح سیستمی از مولکولها تعریف میشوند، اما در سطح انفرادی مولکولها معنا ندارند.
ممکن است این دو نمونه به نظرتان بدیهی برسد، اما فقط به این نکته فکر کنید که ما انسانها همیشه فکر میکنیم وقتی موجود / وجود / سیستمی فراتر از ما باشد، باید هدفی بزرگ و والاتر از ما هم برایش قابل تعریف باشد. یعنی به اشتباه فکر میکنیم اگر یک ویژگی در سطح انسانی تعریف شد، باید در سطوح دیگر (حداقل در سطوح بالاتر از انسان) هم وجود داشته باشد.
بنابراین با وجودی که ادعای من در ظاهر ساده و واضح است، در عمل خطاهای ذهنی فراوانی بر اساس همین فرض شکل گرفتهاند.
به مثالهای دیگر هم فکر کنید.
مثلاً در همهی اقتصادها – از چپترین تا لیبرالترین – پذیرفتهشده که میتوان از ثروتمندها و افراد پردرآمد پولهایی را گرفت و برای توسعهی سایر بخشهای جامعه هزینه کرد (مالیات و عوارض از این جنس هستند).
شاید روی مصداقها اختلافنظر وجود داشته باشد، اما کلیت کار، کاملاً پذیرفته شده است.
حالا کمی فکر کنید و ببینید آیا در سطح فردی هم چنین چیزی مصداق دارد؟ آیا رابینهود بودن را میپسندید؟ اینکه هر کس به رأی خود شروع کند و از ثروتمندان بدزدد (يا به زور بگیرد) و به مستمندان بدهد؟
جالب است که شارعان هم، در گذشتههای دور، چنین تعارضهایی را به خوبی درک کرده بودند.
مثلاً کفنفروشی در اسلام مکروه است. در جامعهی اسلامی که مردم مردههای خود را در کفن قرار میدهند، قاعدتاً کفنفروشی لازم است (سطح اجتماعی).
اما به صورت فردی و Individually به افراد همین جامعه پیشنهاد شده که این شغل را انتخاب نکنند.
یعنی یک شغل در سطح فردی مکروه و در سطح اجتماعی، واجب و ضروری است.
اگر بخواهیم این مکروه بودن کفنفروشی را با استفاده از آنالوژی، یک هزاره جلو بیاوریم و به دنیای امروز برسانیم، یکی از ترجمههایش همان چیزی است که من در زیر تمرین تفکر تحلیلی گفتم: فعالیت در شبکههای اجتماعی چیزی شبیه کفن فروشی است.
به این معنا که وجود شبکههای اجتماعی در سطح کلان (جامعه) فواید زیادی دارد که توسعهی دموکراسی و افزایش قدرت چانهزنی مردم و کمک به شفافیت بیشتر و فشار روانی بر روی مفسدان سیاسی و اقتصادی، نمونهای از آنهاست.
اما از سوی دیگر، در مقیاس فردی، وارد شدن به این بازیها، میتواند زندگی فرد را به تباهی بکشد و عمر او را تلف کند (و دقیقاً مانند مردهشور و کفنفروش، باید همیشه امیدوار باشیم که عدهای این نکته را نادیده بگیرند، تا ساختار کلی جامعه به فساد و تباهی کشیده نشود).
دکتر سروش، سعدی و قناعت در مقیاس فردی
من تمام آن چیزی را که دکتر سروش دربارهی قناعت در مقیاس فردی میگوید میفهمم.
حرفهای سعدی را هم، که ایشان توصیههایش را بر پایهی آنها یا به بهانهی آنها مطرح کرده، میفهمم و کمابیش قبول دارم.
حتی تندتر از سروش و سعدی، حرفهای غزالی را هم که سروش به آنها اشارههایی دارد میفهمم و خودم هم باور دارم.
مثلاً من هم فکر میکنم کسی که «علم» رزق و روزیاش شده، شرمآور است که برای پول بدود و چیزی بیشتر از گذران زندگی متعارف بخواهد. چون گرانترین چیزی را که در عالم بوده، نصیبش شده و دویدن از پی ارزانها، کمی کمسلیقگی است (فرض کنید کسی رولز رویس سوار است، اما نتواند نگاه از پراید بردارد. یا لباس آرمانی پوشیده، اما حراج ده درصدی جورابهای یک دستفروش سر چهارراه هم، او را وسوسه میکند).
انتظارم این نیست که خواننده هم مثل من فکر کند یا باور من را بپذیرد و دوست داشته باشد. اما به هر حال، باور من این بوده و اگر این نبود، مثل بسیاری از همکارانم الان در حال فروختن محصولات آموزشی میلیون تومانی به مشتریان بودم؛ نه سبکی که اکنون برای آموزش و معلمی انتخاب کردهام.
همهی اینها را گفتم که وقتی موضعم را در ادامه میگویم، خواننده بداند که نویسندهی این جملهها، خود از چه منظری به مسئلهی قناعت نگاه میکند.
برای آنها که حرفهای دکتر سروش را دربارهی قناعت گوش نداده و نخواندهاند – یا خوانده و فراموش کردهاند – چند نکته از دیدگاههای ایشان را نقل میکنم:
نکتهی اول) ایشان قناعت را به عنوان یک فضلیت (Virtue) در نظر میگیرند و برای اینکه مفهوم قناعت را در نگاهشان بشناسید، مهم است به خاطر داشته باشید که روبروی قناعت و رضا مفاهیم حرص و آز و Greed را قرار میدهند (قانع کسی است که حرص نمیزند).
نکتهی دوم) خود ایشان هم معتقدند که «دربارهی قناعت سخنان ناروا کم گفته نشده» و معتقدند که باید آنچه گفته شده را غربال کرد. و اگر نقدی بر دیدگاه ایشان است، بر نگاهها و حرفهایی است که اتفاقاً از غربال ایشان هم به در آمده و در ردیف توصیههایشان قرار گرفته است.
نکتهی سوم) قناعت فقط در حد خورد و خوراک نیست. بلکه به معنای زندگی حسابشده است. انسان باید بداند چه چیزهایی را واقعاً میخواهد و چه چیزهایی را نمیخواهد و نیز بداند که خواستن هر چیز، به معنای نخواستن چیزی دیگر است. به بیان دکتر سروش، هر برداشتنی به معنای فروگذاشتن نیز هست و قناعت، روحی است که در تمام جنبههای زندگی حلول میکند.
البته در اینجا دکتر سروش در اینجا تعابیر بالانس بودن و متعادل بودن و سنجیده بودن را نزدیک به مفهوم قناعت توصیف میکنند و اشارهای هم به صحبت سقراط دارند و میگویند: سقراط هم همین را میگوید. زندگی نسنجیده ارزش زیستن ندارد.
ترجمهی انگلیسی جملهی سقراط (از زبان یونانی) چنین است: The unexamined life is not worth living و اگر به این نکته توجه کنیم که این حرف ظاهراً زمزمهی دادگاه اوست و نیز تفسیرهای مختلف از این جمله را بخوانیم، به نظر نمیرسد – حتی با هنر کلامی انکارناپذیر دکتر سروش هم – بتوان آن را به سنجیده بودن و بالانس بودن و قناعت و مانند اینها ربط داد.
اما این صحبتها حاشیهی بحث است و پرداختن به آنها، ما را از اصل بحث دور میکند.
نکتهی چهارم) بیتهای بسیاری دربارهی قناعت در بوستان سعدی هست که دکتر سروش هم به بعضی از آنها اشاره کردهاند و مرور آنها، مفهوم قناعت را در کلام سعدی و سروش آشکارتر میکند. من چند بیت را از باب ششم بوستان – هم برای شفافشدن موضوع و هم آراسته شدن بحث به کلام زیبای سعدی – در اینجا میآورم:
خدا را ندانست و طاعت نکرد
که بر بخت و روزی قناعت نکرد
***
سکونی به دست آور ای بیثبات
که بر سنگ گردان نروید نبات
***
خور و خواب تنها طریق دَد است
برین بودن، آیینِ نابخرد است
***
خنک نیکبختی که در گوشهای
به دست آرد از معرفت توشهای
***
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی
***
خداوند از آن بنده خرسند نیست
که راضی به قِسمِ خداوند نیست
***
خبر ده به درویش سلطانپرست
که سلطان ز درویش مسکینتر است
گدا را کند یک دِرَم سیم، سیر
فریدون به مُلک عجم نیمسیر
***
شنیدی که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال سیم؟
نپنداری این قول معقول نیست
چو قانع شدی، سیم و سنگت یکی است
***
مرور این ابیات، تا حدی تعریف قناعت در نگاه سعدی و مدل ذهنی او در باب قناعت را منعکس میکند:
۴-۱) قناعت هم در «بخت» (سرنوشت / هدفگذاری / خواستهها) و هم در «روزی» (داشتهها / دستاوردها) مصداق پیدا میکند.
۴-۲) قناعت میتواند آرامش و سکون به همراه بیاورد و رشد فکری و رویش ذهنی، مستلزم این سکون و آرامش است.
۴-۳) حرص و آز، میتواند با هدف بهرهمندی بیشتر از فرصت خورد و خوراک باشد. به همین علت، کسی قناعت میکند که زندگی را فراتر از خور و خواب ببیند.
۴-۴) قناعت، منابع انسان (وقت و پول و انرژی و تمرکز فکری) را برای کسب دستاوردهای بزرگتر، که سعدی آن را معرفت یا شناخت مینامد، آزاد میکند.
۴-۵) و آخرین نکته در این ابیات – که به نظرم عمیقترین هم محسوب میشود – نکتهای است که در باب سنگ و سیم میگوید. اشاره میکند که همیشه شنیدهایم بزرگانی بودهاند که خاک در دستشان به طلا و نقره تبدیل میشده است.
سعدی در اینجا تفسیری کاملاً زمینی و «عقلپسند» از این تعبیر ارائه میکند و میگوید: منظور از این حرف، معجزه و کرامت و داستانهای غیرعقلی نیست. بزرگان نه کیمیاگر بودهاند و نه آرزوی کیمیاگری در سر میپروراندهاند. این سیم و زر و طلا و نقره بوده که در نگاه و دستشان، هم ارزش خاک و سنگ بوده است.
امیدوارم این مرور کوتاه، تصویری – هر چند کلی – از مفهوم قناعت در ذهن سعدی برای شما ترسیم کرده باشد.
اختلاط دو سطح فردی و اجتماعی در تعریف مفهوم قناعت
بحث دربارهی قناعت در سطح فردی، فرصت جداگانهای میطلبد. اما لازم است در حد چند جمله مجدداً تأکید کنم که حداقل از نگاه من، پذیرش این تفسیر از قناعت، ساده و منطقی است و فکر میکنم – چه به روایت سعدی و چه دکتر سروش – میوههای چنین قناعتی بسیار ارزشمند و ماندگار است (گفتم که حتی غزالی را هم که کمی تندروتر بوده، در این مقوله میپسندم).
فکر میکنم قناعت به این معنا، در بسیاری از کتابهای پرفروش و پرطرفدار روز هم مطرح و توصیه شده است. اگر چه شاید در ظاهر واژهها و تعبیرهای دیگری در این کتابها به کار رفته باشد.
مثلاً اگر کتابی مثل Essentialism (اصل گرایی) را هم بخوانید، کاملاً آنها را با تفسیر دکتر سروش از مفهوم قناعت (حرص نزدن، قانع بودن به انچه نیاز واقعی است، انتخاب سنجیده، هر چیزی را بر نداشتن، برداشتن = فروگذاردن و …) همسو میبینید.
اما مشکل از جایی آغاز میشود که دکتر سروش، بیتوجه به چند لایهای بودن سیستم هستی، همهی آنچه را در سطح فردی آموخته، تجربه کرده و آموزاندهاند، به سطح جامعه هم تعمیم میدهند.
در واقع از این مهم غافل میشوند که اگر یک سبک رفتاری یا نظریه یا الگوی اخلاقی در سطح X در یک سیستم قابل دفاع باشد، نمیتوان نتیجه گرفت که در یک سطح بالاتر (X+1) و یک سطح پایینتر (X-1) هم همان سبک و نظریه و الگو قابل دفاع است.
ایشان ابتدا توضیح میدهند که همانطور که قناعت در مصرف هست، قناعت در تولید هم قابل بحث است (اصل این حرف درست است. اما قناعت در مصرف، یک بحث فردی است و قناعت در تولید، از جنس سیاستگذاری است و به سطح اجتماعی مربوط میشود).
ایشان در ادامه به بحث market economy میرسند و میگویند که ذات Market Economy تشویق به تولید و مصرف و رقابت است.
توجه داشته باشید که Market Economy یک مفهوم در سطح سیستم است و اصلاً فردی نیست. بنابراین چنین تشویقها و تنبیههایی را نمیتوان به آن نسبت داد.
در واقع Market Economy نه به قناعت تشویق میکند و نه مصرفگرایی (Consumerism به تعبیر دکتر سروش).
همانطور که برای فهم قناعت به این پرداختیم که مفهوم روبروی آن چیست (حرص/greed)، برای فهم Market Economy هم باید ببینیم که مفهوم روبروی آن چیست. مفهوم روبروی اقتصاد بازار، اقتصاد دستوری است (Command Economy) که مردم ما به خوبی در طی دهههای گذشته آن را تجربه کردهاند (از کوپن ارزاق تا دلار جهانگیری، نمونههای اقتصاد دستوری هستند).
اما در کل، دکتر سروش متوجه نبودهاند که با همین چسباندن سادهی تولید به مصرف و ساختن تعبیر قناعت در تولید و قناعت در مصرف، دو سیستم در دو سطح مختلف را مخلوط کردهاند و از اینجا به بعد، ادبیات و بازی با واژهها کارساز نیست و دانش اقتصاد و مدیریت و شناخت سیستمها هم لازم است.
ایشان حتی Market Economy را چنین ترجمه میکنند: «بیشتر مصرف کنید تا مارکت باقی بماند.» (این ترجمهی نادرست، حتی از آن ترجمهی ناصواب جملهی سقراط هم، گمراهکنندهتر است).
فرض کنیم شما هم مثل من، پذیرفتهاید که در سطح فردی، قناعت لازم و پسندیده است و فضیلت محسوب میشود. آیا به همین سادگی که دکتر سروش از سطح فردی به سطح اجتماعی «پریدهاند» میشود «پرید و پَر نسوخت»؟
کدام کشور در دنیا (از چین و کرهی شمالی تا آمریکا) اعلام میکند که ما امسال هدف رشد اقتصادی خود را ۲٪ تعیین کردهایم. البته میتوانستیم ۵٪ هم رشد کنیم، اما قناعت کردهایم!
اتفاقاً رشد اقتصاد در سطح ملی است که باعث میشود رفاه و آسودگی بیشتر شود و مردم کمتر حرص بزنند و قناعت در ذهن و زبان و زندگیشان رسوخ کند.
اگر اقتصاد در سطح ملی رشد نکند یا کم رشد کند یا رهبران یک کشور، تصمیم بگیرند «در هدفگذاری رشد، قانع باشند»، حاصل یک اقتصاد ضعیف و نحیف و شکننده میشود و ابهام آینده مردم را به سمت حرص سوق میدهد (مگر همین الان بخشی از حرصهای مردم ما از این ابهامها نیست؟).
البته این را میتوان درک کرد که تلاش همهی کشورها برای رشد اقتصادی بیشتر، خود یک پارادایم است و چه بسا در آینده چنین نگاهی تغییر کند (الان میدانیم که این شکل از تلاش عمومی برای رشد بیشتر، به مصرف بیرویهی منابع طبیعی دامن زده است).
اما به هر حال، دکتر سروش قاعدتاً در این سطح، چنین بحثی ندارند و نمیخواهند وارد آن بشوند (فعلاً بحث ما دربارهی صحبتهای ایشان، اختلاط دو سطح سیستم است. طبیعتاً نظریهپردازی در سطح اقتصاد ملی، فراتر از بحث ایشان خواهد بود).
ایشان اشارهای هم به بحثهای کلاسیک رایج دربارهی قوت و ضعف مارکسیستم و کاپیتالیسم میکنند و کمی هم از پیتر سینگر (Peter Singer) نقل میکنند که البته خارج از موضوع بحث فعلی ماست.
اما در نهایت، اعلام میکنند که «ما نمیتوانیم و نمیخواهیم جهان را اصلاح کنیم. اما میتوانیم خودمان را اصلاح کنیم.»
در واقع تلویحاً اشاره میکنند که دغدغهی ما قناعت در سطح فردی است و قناعت در سطح جامعه (قناعت در تولید) را فعلاً کنار میگذاریم.
البته چند جمله بعد، استعارهی دیگری به کار میبرند که معنای متفاوتی را در خود دارد. میگویند وقتی باران میآید، باران را که نباید متوقف کرد. باید چتر در دست گرفت.
این استعاره به آن معناست که بپذیریم Market Economy و الگوی اقتصادی حاکم، درست مانند باران است، به این معناست که «ضرورت» آن را در سیستم پذیرفتهایم و اگر کسی آسیبی میبیند، آن را به چتر نداشتنش نسبت بدهیم (عکس مفهومی که دکتر سروش در چند جمله قبل میگویند).
اما قناعت فردی با قناعت در سطح اقتصاد ملی یک تفاوت مهم دارد که دکتر سروش از آن غافل هستند.
در سطح فردی، خود فرد است که تصمیم میگیرد و الگوی زندگیاش را انتخاب میکند. اما در سطح ملی، باید سیاستگذاری انجام شود. در واقع اگر دکتر سروش، قناعت را میپسندند، ناگزیر باید این را بپذیریم که «کمیتهی گزینش» تشکیل دهند و اقتصاددانهای همسوی خود را انتخاب کنند و اقتصاددانهای دیگر را هم کنار بگذارند و بعد هم، نه از موضع موعظه، که از موضعِ قیّم مردم به تصمیمگیری برای ما بپردازند.
ممکن است با خود بگویید که دکتر سروش چنین حرفی نزدهاند و تبعات این اختلاط سیستمی هم، تا این حد وخیم نیست.
بنابراین برای اینکه نشان دهم که اتفاقاً این نگرش به آن تبعات میرسد، بد نیست چند سطر از کتاب تفرج صنع ایشان را (فصل صناعت و قناعت) نقل کنم:
«مصنوعات را در یک تقسیم کلی در دو دستهی مصنوعات معرفتی و غیرمعرفتی میتوان جای داد.»
«افزارهایی که به جای یک میکروگرم تا یک نانوگرم جیوه را فیالمثل در محلولی نشان میدهند واقعاً چه مزیتی دارند؟»
«چه سرمایههایی باید صرف شود تا چنین دقتی تأمین گردد؟»
«جاروبرقی هم در وقت کدبانوی خانه صرفهجویی میکند و هم آسانتر و بیغبارتر غبارروبی میکند و هم آدمی را از خدمتکار و رفتگر بینیاز میکند، اما همین جاروبرقی آیا ما را نیازمند الکتریسیته و نیازمند تعمیرکار جاروبرقی و قطعات یدکی نکرده است؟ نیازهایی که پیش از این نداشتیم.»
«تکنیک، نیاز آفرین است و نیاز، عجز آور است. از این رو تکنیک، نه قدرتبخش که قدرتستان است.»
«اگر کشورهای صنعتیتر قدرتمندترند یا چنین مینمایند، بدین سبب است که دیگران بدانها نیازمندند و از آنها میترسند. ترسها و نیازها را حذف کنید و ببینید این غولان باز هم همچنان سهمگین و چالاک برپا خواهند ماند؟»
«دشواری ترافیک تهران را با احداث مترو حل نکنیم. مترو را کسانی به کار میگیرند که به قناعت پایبند نیستند.»
«سفینههای فضایی، بازیچههای تکنیکی هستند که به درد کودکان کهنسال میخورند»
این جملهها برایتان آشنا نیست؟ احساس نمیکنید اخبار نیمهشب صدا و سیما و تحلیلهای سطحی آن را میخوانید و میشنوید؟
فکر نمیکنید چنین تفکری اگر – زبانم لال – جایگاهی برای ظهور و بروز پیدا میکرد، الان چیزی به نام شورای عالی انقلاب صنعتی هم داشتیم و تهماندههای صنعت کشور هم به فنا رفته بود؟
خلاصه اینکه آقای سروش که در موضع وعظ و خطابه، صرفاً توصیه میکنند، با اختلال اخلاق فردی و فلسفهی تکنولوژی در سطح اجتماعی، به مقام سیاستگذار هم میرسند و میتوان فهمید که اگر ایشان امروز در کشور بودند، ما علاوه بر صف گوشت و شکر، باید در صف جاروبرقی هم میایستادیم.
کمی تلخ و تند است. اما ای کاش دکتر سروش هم، چنانکه خود میگویند، کمی قناعت پیشه میکردند و پا از سطحِ ادبیات و اخلاق فردی فراتر نمیگذاردند و نظریهپردازی و مدیریت در سطح سیستمی را به اهلش واگذار میکردند.
بدینگونه ما هم کمتر به یاد تصویری میافتادیم که منتقدانشان از منش سیاسی و مدیریتی ایشان میگویند.
نمیدونم چیزی که میگم چقدر به مفهوم Multi-level Systems نزدیک هست.
در کتاب پوست در بازی نسیم طالب، جایی که داره اهمیت مقایسبندی رو شرح میده (ص ۹۵ از ترجمه فارسی ش) میگه که تقابل چپی و راستی بودن بدون در نظر گرفتن مقیاس چقدر پوچ هست.
این چپی بودن یا راستی بودن اگر “مقیاس” نداشته باشه به یک عمل احمقانه تبدیل میشه که به راحتی در تمام سطوح سیستم Scale میشه.
I am, at the Fed level, libertarian;
at the state level, Republican;
at the local level, Democrat;
and at the family and friends’ level, a socialist.
If that saying doesn’t convince you of the fatuousness of left vs. right labels, nothing will.
سعید رمضانی عزیز هم زحمت ترجمه ش رو در کتاب کشیده:
“من در سطح فدرال، لیبرترین، هستم
در سطح ایالتی یک جمهوری خواه
در سطح محلی یک دموکرات
و در سطح خانواده و دوستان یک سوسیالیست میشوم.
اگر همین نوشته شما را نسبت به احمقانه بودن تقابل چپی بودن و راستی بودن قانع نکند، هیچ چیزی موفق نخواهد شد.”
پوست در بازی – ص ۹۵
در واقع این Scale کردن یک ایده مثل دموکرات، جمهوری خواه یا سوسیالیست بودن در همه سطوح زندگی (از خانه و دوستان گرفته تا به قول خودت بین سیاره ای) به نظر یک جوری در تضاد با همون داشتن درک درست از مرزبندی و سطوح مختلف سیستم هست.
به نظرم کلیدواژه بحثی که طالب مطرح میکنه و خیلی هم جذاب هست همین کلمه “مقیاس” و توجه به اونه. یعنی اینکه یک ایده چقدر مقیاس پذیر هست و “مرز” انتشارش تا کجا منطقی و درست هست.
پی نوشت:
اگر بد متوجه شدم بحث رو امیدوارم تصحیحش کنی.(البته لازم نیست این رو بخوام، چون دیدم وقتی یکی بد متوجه میشه یا سعی میکنه بد متوجه کنه دیگران رو، چطور تصحیحش میکنی?)
محمدرضا سلام
نظر جنابعالی را برای یکی از دوستان خوبم فرستادم و نظرش را جویا شدم آنچه در ادامه میخونید نظر ایشونه
“سلام خسته نباشی متن رو خوندم و استفاده هم کردم. چند نکته به نظرم میرسه و البته در نهایت اختصار:اول اینکه راجع به سیستم ها حرف نویسنده مقبول اما روابط انسانی بدلیل پیچیدگی هایی که دا ند قابل تقلیل به و مقایسه با بسیاری از روابط نیستند. سطوح روابط انسانی فردی و اجتماعی با هم اندر کنش و تعامل تنگاتنگ دارند به قول شیخ محمود شبستری
جهان چون چشم و خال و خط وابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
اگر یک ذره را جنبانی از جای
فرو ریزد همه عالم سراپای
که البته منظورم ازین بیت صرفا بحث همبستگی روابط و تعاملات انسانیست. نویسنده که البته دوست دارم بشناسمش فقط به یک سویه ی این اثرات اشاره کرده اما این رابطه ها رفت و برگشتین و اگر بخواهیم امری رو در سطح ی دستکاری کنیم باید عواقبش در سطوح دیگر رو بررسی کنیم. نمیشه در سطح اجتماع تولید حداکثری رو توصیه کرد و در سطح فردی قناعت رو. نکته ی دیگه اینه که امروزه نه فقط سروش، که بسیاری از متفکرین بزرگ غرب و حتی اونایی که گرایشات کمونیستی ندارند بر ضد نظام سرمایه داری شورش کردن و به این که پول خدای مردم شده و تکنولوژی در حال استحاله ی انسان به ماشینه داد سخن دادن. نیچه که میگفت خدا مرده، تقریبا مفهومی از همین نگاه رو با ادبیاتی ویژه پیش چشم مردم زمانه ی خودش تصویر میکرد. اگر به یاد داشته باشی چارلی چاپلین تو یکی از فیلمهاش هم اتاقیش رو به شکل مرغ پخته میدید و ما امروز به هم دیگه به چشم طعمه هایی برای بهره برداری اقتصادی نگاه میکنیم. نیو لیبرالیسم امروزه شاید بزرگترین معضل روبروی جوامعی مثل ماست که دغدغه های اخلاق مداری هنوز درشون زنده ست. البته فرصتی میخوام تا فایل سروش در باب بوستان رو گوش بدم(مقاله ی کتاب تفرج صنع رو قبلا خوندم) و اینها که نوشتم صرفا ناظر به همین مطلب بود که زحمت کشیدی.”
اشاره کردی مسائلی که در یکی از سطوح مفید است در سطوح دیگری الزاماً مفید نخواهند بود. شبکههای اجتماعی رو مثال زدی و گفتی در سطح فردی مضر هستند اما در سطح اجتماعی به دلیل کمک به افزایش شفافیت و توسعه دموکراسی مفید هستند. در انتها گفتی باید همیشه امیدوار باشیم که عدهای این نکته را نادیده بگیرند، تا ساختار کلی جامعه به فساد و تباهی کشیده نشود.
سوالم این هست که چطور میشه گفت مردم جامعهمون درگیر این شبکهها نمیشن و از وقتشون بهتر استفاده میکنن اما در عین حال بگیم این شبکهها در زمینههای افزایش شفافیت و توسعه دموکراسی موفق بودهاند؟
میخواهم پاسخ خودم به این سوال رو هم تشریح کنم.
۱- فرض کن در سطح فردی در جامعهمون به نقطهای برسیم که بتونیم بگیم مردم وقتشون رو در این شبکهها تلف نمیکنند و ازش بهتر استفاده میکنند. آیا در این صورت میتونیم بگیم آن شبکهها در مؤلفهی مورد نظر خوب عمل کردهاند؟
۲- فرض کن به نقطهای برسیم که بتونیم بگیم آن شبکهها در مبارزه با فساد خوب عمل کردهاند. آیا در این صورت میتونیم بگیم مردم جامعهمون وقتشون رو در این شبکهها تلف نمیکنند؟
بذار دو مثال بزنم:
۱- آیا اگر افرادی با خانم مسیح علینژاد (و افرادی که اقدامات مشابهی دارند) همراهی نمیکردند، کمپین او گسترش مییافت؟
۲- آیا ممکن بود کمپین خانم مسیح علینژاد (و افرادی که اقدامات مشابهی دارند) گسترش یابد بدون اینکه کسی با او همراهی کرده باشد؟
۱- آیا اگر افرادی با افشاگران پروندههای فساد (کوهخواری، شرکتهای تودرتو جهت پولشویی، مسائل مربوط به لواسان و …) همراهی نمیکردند، برخورد با مفسدین اقتصادی به جریان میافتاد؟
۲- آیا ممکن بود برخورد با مفسدین اقتصادی به جریان بیفتد بدون اینکه کسی با افشاگران فسادشان همراهی کند؟
من فکر میکنم پاسخ دو سوالی که بالاتر پرسیدم منفی هست. چون مبارزه با فساد توسط این شبکهها زمانی مؤثر خواهد بود که عدهی زیادی (نسبت به جمعیت جامعهمون) نسبت به افشای اون فساد در این شبکهها واکنش نشان داده، پستهایشان را لایک کنند، استوریشان را ببینند، کامنت بگذارند و پستها را بازنشر کنند؛ به گونهای که آن موضوع نقل محافل گردد. وقتی چنین اتفاقی بیفتد نمیتوانیم بگوییم مردم وقتشان را در این شبکهها هدر ندادهاند و اگر بتوانیم چنین چیزی بگوییم آنگاه آن شبکهها در مبارزه با فساد مؤثر نبودهاند چون به اندازه کافی کاربری (مردم) وجود ندارد که نسبت به افشای آن فساد واکنش نشان دهد.
اگر مسئلهای که مطرح کردهام درست باشد؛ من ازش اینگونه نتیجه میگیرم که توسعهی یک مسئله در یکی از سطوح سبب افول مسئلهای دیگر در سطحی دیگر میشود، که عدم افولش میتوانست نتایج خوبی به همراه داشته باشد.
میخواهم از تو و سایر دوستانی که در زمینهی پیچیدگی مطالعه کردهاند بپرسم، کجای این نگاهم درست یا غلط است؟
پینوشت ۱: مطمئناً به جریان افتادن مبارزه با مفسدین دلایل مختلفی دارد. من اینجا از این مسئله استفاده کردم تا بتوانم آنچه را که در ذهنم هست روشن بیان کنم.
پینوشت ۲: شاید اگر انتقادت نسبت به صحبتهای دکتر سروش در جمعی دیگر مطرح میشد، عدهای که مایل به سرکوب ایشان هستند؛ آنچه بیان کردهای را دستمایه بازیهایشان میکردند و میگفتند: وااای؛ ببینید چه نقد جون داری؛ عجب چیزی. آنهایی نیز که میخواهند ایشان را بالای هر قلهای نگه دارند، با حرفهایی دیگر، فریادزنان، فضا را متشنج میکردند.
خوشحالم که این جمع در گفتگوهایشان از شخص عبور میکنند و به موضوعات مهمتری میپردازند.
محمدرضا
الان که کامنتم منتشر شده با دو اِشکال روبرو شدم که گفتم بهت خبر بدم.
اولی اینکه ساعت انتشار کامنتم با ساعتی که من منتشرش کردم (حدود ۲۱:۵۳) یکی نیست.
دومی اینکه بین برخی از پاراگرافها یه خط فاصله گذاشته بودم که اعمال نشده.
این برداشت بسیار شخصی است :
در سطح فردی آنقدر فراوانی را تجربه نکردهام که به قناعت فکر کنم. به گمانم حتی در دورهای از زندگیام دچار بیماری ولخرجی نیز بودهام
راستش در سطوح دیگر (سطح اجتماعی و ملی) هم شاهد فراوانی چندانی نیستم که به قناعت در این سطوح فکر کنم، اما از کلیت این بحث ممنونم چون باعث شد چند نکته مهم دریافت کنم
۱- مفهوم بسیار مهم و زیبای چند لایه بودن هستی و سیستمها و تغییر ماهیت در فازها یا levelهای سیستم
۲- یک روش ساده اما قوی برای فهمیدن مفاهیم : اگر میخواهم مفهومی را درک کنم ببینم مفهوم رو در روی آن چیست؟
و نکته نهایی اینکه : در دنیای امروز انسانی که مدعی اندیشیدن است، اگر فهم و فکرش با مفهوم “سیستم” عجین نشده باشد ممکن است اشتباهات غیر فاحشی داشته باشد.
(غیر فاحش به معنی اینکه همه چیز در ظاهر صحیح است اما بحث و ایده در لایههای درونی تمامیت درستی را تشکیل نمیدهد، متناقض و غیر صحیح است. محصول افکارش هم در عمل حاصلی بجز تیره بختی ندارد)
ببخشید محمدرضا، یک سوال :
وقتی خوب نگاه میکنیم اقتصادهای بسته با اینکه ادعای زیبایی دارند اما در عمل جواب نمیدهند. نقل به مضمون از خودت ” اینها با اعتراض به توزیع ناعادلانه ثروت قدرت را در نیمی از دنیا دست گرفتند و حاصل کارشان در عمل توزیع برابر فقر در جوامع بود”
آیا میتوانیم نتیجه بگیریم یکی از دلایل اصلی این مساله این است که متفکرانی مانند مارکس هم پدیده تغییر ماهیت Level های سیستم را نفهمیده بودند ؟
اگر سوالم بی ربط است لطفا این کامنت را منتشر نکن .
بهروز. این ادعا (ربط دادن به Levelهای سیستم) هم درسته و هم غیرمفید.
بذار یه مثال بزنم. مادربزرگ من آدم مومن و معتقدی بود و هر وقت بحث از مشکلی توی جامعه میشد میگفت: «مادر مردم اگر واقعاً دین داشتن اینجوری نمیشد.»
از بیاحترامی به پدر و مادر تا بیتوجهی به چراغقرمز و حتی اختلاسهای بزرگ، تحلیل مادربزرگم همین بود.
حرفش یک «گزارهی درست» بود. اما این بیدینی، «علتِ دور» یا به اصطلاح، «علت بعید» بود. علتهای متعدد دم دستی بیشتری هم وجود داشت که میشد بهش پرداخت.
همهی اینها رو گفتم که بگم اگر از من بپرسی، خیلی از مسائل جاری رو، از «اعتقاد به روح» یا «تلاشهای بیمعنی برای حفظ بعضی گونهها مثل شیر ایرانی و یوزپلنگ و …» و همینطور «بیاخلاقی اقتصادی» رو به «درک ضعیف از ماهیت چند سطحی سیستمها» ربط میدم.
اما از سوی دیگه، علتهای نزدیک متعددی هم وجود داره که نباید اونها رو دستکم بگیریم.
در مورد مارکسیسم و تفکر چپ، در بین انواع علتها، من «بستر اجتماعی» و «باور به تمرکز در قدرت» رو دو مورد از ریشههای خیلی مهم میدونم.
در واقع فکر میکنم چپهای اقتصادی، به «قدرت متمرکز» خوشبینتر هستند تا «قدرت توزیع شده».
خوشبختانه طی یک سال اخیر، مثالهای زیادی در جامعهی ما از این «باور به تمرکز در اقتصاد» هست که فرصت خوبیه تا به بهانهی حرف تو دربارهاش یه چیزهایی بنویسم.
فردا میخوام برای امیر محمد دربارهی انتخاب شاخهی تخصصی بنویسم و بعدش راجع به این هم مینویسم.
اینطوری بحثش بازتر میشه و میتونیم با همدیگه جزئیات بیشتری از اقتصاد متمرکز و دستوری رو بررسی کنیم.
محمدرضای عزیز سلام
می خواستم بدونم چه طور در یک سیستم پیچیده می شه ارتباط بین این Level ها رو تحلیل کرد؟ چه موقع می تونیم بگیم Level های سطح بالا بر Level های سطح پایین تاثیر می گذارن و بالعکس.
ممنون میشم در خصوص ارتباط این level ها در سیستم های پیچیده هم یه توضیح بدی و اگر امکان داره کتابی در این زمینه معرفی کنی.
سلام من ۲-۳ تا ایراد تو این بحثت می بینم که احتمال زیاد وارد ندونی.
اول اینکه تو کاملا در چارچوب فکر می کنی. یعنی out of the box اصلا فکر نکردی. تو چارچوبت رو گذاشتی اقتصاد آزاد فعلی و نهایتا با سیستم اقتصاد دولتی و بسته و مارکسیستی و.. اینها مقایسه می کنی. یعنی احتمال نمیدی که ۱۰۰ سال بعد ۱۰۰۰ سال بعد سیستم و تفکر اقتصادی بهتر از چیزی که الان هست پیدا بشه. در نتیجه تعمیم قناعت از فرد به جامعه رو کلا اشتباه در نظر می گیری.
ضمن این که اثر فرهنگ در اقتصاد رو در نظر نمی گیری. با ترویج فرهنگ قناعت (به خصوص با قدرت رسانه ای امروز) میشه اقتصاد قناعت محور رو هم احتمالا پیاده کرد طوری که در سطح کلان به رشد ۱-۲ درصدی قناعت کرد. ( به نظرم ما روزی ناچار هستیم یا از سر مناعت طبع قناعت در سطح کلان رو بپذیریم یا از سر اجبار محیطی و محدودیت منابع). اثر اقتصاد بر فرهنگ رو هم که امروز داریم می بینیم! فردگرایی و حرص و طمع بیشتر. اگر سیستم اقتصادی طوری باشد که مفهوم قناعت و تعالی انسان را به انزوا و فراموشی بکشاند، نباید فکری به حالش کرد؟ لایه فردی و اجتماعی متقابلا بر هم تاثیر می گذارند و مستقل نیستند، آیا این گزاره اشتباه است؟
من کارهای سروش رو نخوندم و در نتیجه هیچ تعصبی روش ندارم. و این حرفای دکتر را بیشتر در جهت اندیشه ورزی و ایده پردازی برای آینده ای بهتر می دانم که شما خواستید قناعت کنند و حرف نزنند و مطرح کردن بحث صف جارو برقی و کوپنی شدن را بیشتر برای احساسی کردن خواننده می بینم.
محمدرضا دو کتاب هم هست که دوست داشتم پیشنهاد کنم (البته بعید نیست خوانده باشید)
آنچه با پول نمی توان خرید – اثر دکتر مایکل سندل، دانشگاه هاروارد
عدالت، کار درست چیست؟ اثر دکتر سندل
سلام به آقای شعبانعلی عزیز وسایر دوستان متممی
این بحث به زیبایی و با حوصله باز شده بود و ازتون تشکر میکنم. با وجود اینکه صحبت های آقای سرش را نشنیده بودم ولی کلیت بحث برایم آشکار شد. اتفاقا چند روز پیش توی کانال تلگرامی دوستان متممی در همین خصوص بحث میکردیم و اینکه نباید با هنر ادبیات و لفاظی به جنگ اقتصاد و سیاست و غیره رفت و سعی کنیم ادبیات را در حوزه ی خودش نگه داریم. تمایل ما به لفاظی و نقد ادبی سیاست و اقتصاد و .. حتی بزرگانی چون شریعتی و جلال آل احمد را به بیراهه برده است حال تکلیف بقیه روشن است. به وضوح و بارها در این دام گرفتار شده ام و سطح فردی و اجتماعی را با هم اشتباه گرفته ام و به بیراهه رفته ام. و هر بار تلاش میکنم خطای خودم رو در تصمیماتم کاهش بدم. به این نصیح “سارتر” همیشه گوش میکنم و وقتی فعلی انجام میدهم با خودم میگویم اگر همه ی مردم این کار را بکنند چه میشود؟ اگر آن را ضرب در میلیون بکنیم نتیجه اش چگونه میشود. باز هم سپاس از معلم عزیز .
محمدرضای عزیز
متن رو چندین بار خوندم و خیلی یادگرفتم؛ متوجه شدم که خیلی از مطالبی که در درک و تحلیلشون مشکل دارم دلیلش آشنا نبودنم با همین سیستم های چند سطحیه و لازمه که برای مطالعش وقت بذارم.
بخشی که توضیح دادی که اگه قانع نبودم من هم مثل همکارام در حال فروختن محصولات آموزشی میلیون تومانی به مشتری هام بودم، دقیقا جایی بود که من هم بهش فکر می کردم، همیشه می گفتم اگر محمدرضا قانع نبود و به دنبال پول بود میتونست خیلی خیلی بیشتر از چیزی که الان متمم درمیاره درآمد داشته باشه. ولی از یه طرف با توجه به نوشته هات توی متمم و روزنوشته ها می دونستم با اون قسمت از حرفهای دکتر سروش که راجع به تولید و مصرف هستش موافق نیستی، و این نا آشنا بودنم با سطوح مختلف در سیستم ها و توجه نکردن به این که “قواعد، قوانین، اصول و ارزشهای هر سطح، الزاماً با سطح دیگر یکسان نیست و چه بسا، آنچه در یک سطح، مطلوب است در سطحی دیگر نامطلوب باشد و از این جدیتر، آنچه در یک سطح قابل تعریف و قابل سنجش است، در سطح دیگر حتی قابل تعریف هم نباشد” یه جورایی من رو توی بحث قناعت سردرگم کرده بود.
واقعا ممنون که وقت ارزشمندت رو برای پاسخ دادن به سؤال من اختصاص دادی و وقتت رو به من هدیه دادی و این قدر جامع توضیح دادی
محمدرضا. در رابطه با این نوشته و به خصوص، قسمتی از صحبتت که ما رو با نگاه سعدی و مدل ذهنی او در باب قناعت آشنا کردی (و چقدر هم برای من دوستداشتنی و آموزنده بود) یاد بخش دیگری از کتاب «دیدار شرق و غرب در «هجرت» گوته» (به کوشش محمود حدادی) افتادم که در اونجا هم با نگاهِ «گوته» در باب قناعت آشنا میشیم.
و جالبه که این نگاه گوته هم متاثر از آشناییاش با همین اشعار و ادبیات و مدل ذهنی شاعران ارزندهی ما مانند همین سعدی و حافظ بوده.
یکی از نکات جالب این نگاه، به نظرم این بود که گوته «قناعت» و به تعبیر دیگر این کتاب، فضیلتِ «چشم پوشی آگاهانه» و «ازخودرستگی» رو – که جایگاهش رو شرق میدونه – در برابرِ «کام خواهی چون و چراناپذیر» و «خودگروی» – که او جایگاهش رو غرب میدونه – مورد ستایش قرار میده.
و اینجا بود که به شگفتی متوجه شدم که رمان «رنجهای ورتر جوان» (و حتی رمان «فاوست» او) تجلی همین نگاه او بوده و گوته به خصوص در رمان زیبای رنجهای ورتر جوان، قصد داشته نقدی تند بر کامخواهی داشته باشه.
واقعاً برام جالب بود وقتی در این کتاب (یعنی همین: دیدار غرب و شرق در هجرت گوته – از زبان «والتر اف.فایت») توضیح داده میشه که: “مسئله گوته در رمان رنجهای ورتر جوان، پرسشی برخاسته از عاداتی عجیب نیست، بلکه نتیجهی عجز اساسی ورتر از چشمپوشی است و نشان میدهد که ورتر در عشق به لوته از پی تحقق بخشیدن به وجود خودش است. ولی این واقعیت که لوته نامزد آلبرت است و سرانجام با او ازدواج میکند، به گوته امکان میدهد که میل ورتر را به مرادطلبی با عرض وجود یک هستی دیگر، هستیای به همان میزان قدرتمند رودررو کند. نافرجامی ورتر در تحقق وجود خویش ناشی از عشق به لوته است. ورتر قادر نیست این زن را وجودی مستقل از خود بداند، بلکه او را تجلی جان خود میداند. چندان که فقط حق خود میشمرَدش.
اما از طرف دیگر چون بر آن است که به قوانین اجتماع خود احترام بگذارد، به ناچار میپذیرد که امکانی برای کامخواهی او نیست، خودکشی او آخرین برآیند این نتیجهگیری است.
اصل کامخواهی راهی جز این برای او باقی نمیگذارد. البته این خودکشی قربانی دادن نیز هست، چرا که به این ترتیب راه کامخواهی رقیب باز میشود.”
و باز نکته جالب دیگه اینکه گوته از یک سو (در «دیوان غربی- شرقی» خودش) مشرق زمین رو نمادی ادبی در راه نقد قاطعانهی کامخواهی و خویشتنگروی غربی میدونسته، و از سوی دیگه در رمان ورتر، (به گفتهی «والتر اف.فایت») قصد داشته به طور ضمنی، از الگویی که «لایبنیتس» برای تشریح جهان آورده بوده (در این کتاب اشاره میشه به نظام فلسفی متافیزیکی لایبنیتس که بر اساس فردگرایی و کامخواهی شکل گرفته بوده) تندترین انتقاد رو بکنه.
—-
ببخش، طولانی شد، اما گفتم اینها رو برات بنویسم، شاید در ارتباط با موضوع این نوشتهی خوبت، خوندن یا یادآوریشون برای تو هم جالب باشه.
این اهمیت درک چند سطحی بودن سیستم، منو یاد کشفی انداخت که از ذهنیت خودم نسبت به ابزارهای دیجیتال داشتم.
کشف کردم که انگار به گوگل نگاه انسانگونه دارم و نوعی از خجالت رو تجربه میکنم وقتی بد سرچ میکنم و نتیجه پیدا نمیشه. یا فکر میکنم وقتی ۵ ۶ تا سرچ پشتسرهم زدم دیگه خیلی به گوگل زحمت دادم و دیگه انگار برای سرچ بعدی بیمیل میشم.
یا مثلا آخرین بار که یه کد css گرادیانت گذاشتم یه جایی، از این که خیلی طولانی بود یه حس ناخوشی بهم دست داد. انگار که مرورگر تکتک کاربران چون لازمه این خطوط طولانی رو بخونند اذیت میشن و موقع لود کردن منو چپ چپ نگاه میکنند(: