دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

از کتاب انسان خداگونه تا ۲۱ درس نوح هراری (هنوز در حال تکمیل)

این نوشته ناقص است و به تدریج تکمیل می‌شود.

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

برای: احسان بیرانوند

موضوع بحث: احسان اخیراً کامنت‌های متعددی در روزنوشته‌ها داشته که فرصت نشده بود به آن‌ها بپردازم. به همین علت، تصمیم گرفتم همه را یک‌کاسه کنم و در این‌جا کمی در مورد آن‌ها بنویسم. ضمناً من پیش از این چیزی شبیه معرفی، درباره‌ی کتاب انسان خردمند نوشته بودم که اگر آن را نخوانده‌اید، شاید خواندنش در کنار این نوشته مناسب باشد. خصوصاً این‌که حرف‌ها و دیدگاه‌های مثبت را در آن‌جا گفته‌ام و آن‌چه برای این‌جا مانده، بیشتر از جنس نگاه انتقادی خواهد بود.

وبلاگ احسان: احتمالاً می‌دانید که احسان وبلاگی هم به نام Philothinkers دارد که فکر می‌کنم اگر بخواهید از روزمرگی فاصله بگیرید و خوراک‌هایی برای فکر کردن داشته باشید، به‌نظرم خواندنش یکی از گزینه‌های خوب است.

بخش‌هایی از صحبت‌های احسان (کلیک کنید)

الان که شرح دردسرهای سریال دیدنتو شنیدم،دیدم که خیلی باتجربه خودم مطابقت داره.منم در دیدن سریال دچار مشکل میشم،چون همیشه جایی وسط کار دلسرد میشم و حوصله م سر میره. چیزی که حتی باعث شد Game of Thrones رو تا اپیزود ۸ از فصل ۵ بیشتر نبینم.
این تجربه در مورد سریال Westworld هم پیش اومد؛اما این یکی،چون دو فصل بیشتر ازش منتشر نشده بود مقاومت در برابر بی حوصلگیِ نابهنگامِ میانه هایِ فیلم کار ساده تری بود و نتیجتا مقاومتم نتیجه داد و دیدمش.
اما بعد از یکی دوهفته که به تجربه م از دیدن اون سریال نگاه کردم،متوجه شدم که درامد چندانی از این خرج زمان نداشتم. حتی سوالاتی که حین دیدن فیلم و بعدش ذهنم رو درگیر کرده بودن(و به نظر از جنس سوالات فلسفی بودن) محو شدن و اصولا فقیرتر شدم(بخشی از سوالات واقعی خودم که قبل از شروع فیلم در ذهنم داشتم+زمان را در ازای دیدن فیلم+سرگرمی دادم و جوابهای چندان درخوری هم بدست نیاوردم.).
و کتاب انسان خداگونه که در این کامنت هم که بهش اشاره کردی هم تا حد کمتری چنین تاثیری داشت؛
محمدرضا من از اینکه کتاب را خوندم لذت بردم واقعا هم نکات جالبی رو مطرح کرده بود که ذهن رو درگیر میکرد ولی در پایان ۳مین ماه که از خوندش میگذره الان حسم اینه که در بهترین حالت کتاب یه سری کلیدواژه برای بررسی بیشتر بهم داده که ارزشمنده(و البته شاید،چند داستان جالب برای سرگرم کردن دوستان در بحثها)
اما یه سوال که در واقع برای پرسشش این همه مقدمه نوشتم اینه که از نظر شما، ایا ممکنه کتاب یا فیلمی باعث ایجاد نوع اگاهی غیرعمیق در پی اون،توهم اگاهی بشه و ما را از کنجکاوی واقعی و پیگیری برای پاسخ بهش دور کنه و از این طریق تاثیر منفی داشته باشه یا خیر؟

***

تقریبا هر وقت که روزنوشته های تو رو میخونم به ذهنم میرسه و تو جواب دادن بهش زیاد موفق نیستم،سوال ساده ایه:
چطور از متفکری که کتابش رو میخونم یا به طور کلی از هر کس که چیزی یاد میگیرم، قدرت فکر کردن مستقل رو از دست ندم؟
چون گاهی خودم رو در وضعیتی میبینم که (به اصطلاح خود شما)،تبدیل به ماشین بازگو کننده کتابها شدم.

***

محمدرضا،مطالعه‌ی کتاب اخیر هراری(۲۱ درس) را چندروزی است که تمام کردم پس از آنکه تمام شد تلاش کردم بفهمم که با توجه به تمام مطالبی که بیان شد(و به گونه‌ای طرح دوباره نظرات نویسنده،این‌بار در قالبی مستقیم‌تر،بنظر می‌رسد) وظیفه‌ی من چیست؟
در واقع نمیدانم که واکنش درست برای من در مواجهه با این کتاب چیست؟
اصلا من مخاطب این کتاب هستم؟
من به عنوان یک فرد در یک جامعه(چه در جامعه انسانها،چه در جامعه کوچکتر مثلا کشورم و…)
از نظر شما،تحلیل‌ها این دو کتاب اخیر ایشان از روند تکنولوژی و آینده،را تا چه‌مقدار باید جدی گرفت؟
و همچنین کنجکاوم بدانم که نظر شخصی شما در مورد ایستگاه پایانی کتاب،”مدیتیشن”،که به‌نظر می‌رسد توصیه نویسنده به مخاطبش است،چیست؟

تذکر تکراری (کلیک کنید)

پیش از این هم گفته‌ام که چه برای یاور و چه سایر دوستانم، بخش‌هایی از صحبت‌هایی که می‌نویسم، ساده و گاه واضح است. با این حال با توجه به این‌که این مطالب در یک جمع عمومی مطرح می‌شود و ممکن است پس‌زمینه‌های ذهنی خوانندگان متفاوت باشد، به بعضی از نکات واضح نیز اشاره می‌کنم.

بنابراین اشاره به برخی نکته‌ها در مطالبی که با عنوان #گفتگو با دوستان مطرح می‌شوند، نه به خاطر یادآوری یا آموزش به مخاطب مستقیم نوشته، بلکه برای خوانندگانی است که شاید کمی از فضا دورتر باشند. ضمن این‌که همواره به خاطر داشته باشیم که گفتگو با دوستان، از جمله‌ آلوده‌ترین مطالب روزنوشته به سلیقه‌ی شخصی نویسنده‌ی این وبلاگ محسوب می‌شوند.

احسان.

پیش از هر چیز، باید تأکید کنم که آن‌چه در ادامه می‌نویسم، با آن‌چه تو مطرح کرده‌ای، تناظر یک به یک ندارد. اما فضای کلی‌ حرف‌هایم به دغدغه‌هایی که تو مطرح کردی نزدیک است و از این منظر، شاید خواندن‌شان، بی‌فایده نباشد.

سعی می‌کنم حرف‌هایم را به تکه‌های کوچک تقسیم کنم تا مرور و بررسی آن‌ها ساده‌تر باشد.

سریال‌های علمی – تخیلی

چون پیش از این درباره‌ی سریال دیدن و بحث‌های مربوط به آن، نکاتی را (در زیر بحث فیلم فراری) نوشته‌ام، فقط خواستم توضیح کوتاهی در ادامه‌ی حرف‌های تو بنویسم و به حرف‌های قبلی خودم اضافه کنم.

یک مفهومی هست که از بس در شبکه‌های اجتماعی دست‌خورده شده و همه به آن اشاره کرده‌اند، خجالت می‌کشم آن را تکرار کنم.

اما از سوی دیگر، به علت اهمیتش، نمی‌توانم به سادگی از کنارش بگذرم.

آن مفهوم این است که: سوال‌ها مهم‌تر از پاسخ‌ها هستند.

در هزاره‌های قبل، زمین پُر بود از مدعیانی که فکر می‌کردند پاسخ همه‌ی سوال‌ها را می‌دانند.

امروز، مقام و اعتبار، شایسته‌ی کسانی است که سوال‌های بهتری دارند یا می‌توانند سوال‌های بهتری در ذهن ما برانگیزند.

تجربه‌ی شخصیِ من – که استدلال محکمی هم برای آن ندارم – این است که فیلم‌ها و سریال‌های علمی-تخیلی، نهایتاً به سوال‌های بسیار سطحی می‌رسند.

چند بار از بینندگان این نوع سریال‌ها (یا محصولات مشابه در گروه علمی-تخیلی) چنین جمله‌هایی را شنیده‌ای:

  • حالا واقعاً این‌طوریه؟
  • یعنی واقعاً یه روز این‌جوری می‌شه؟
  • من که فکر می‌کنم اغراقِ زیادی داشت.
  • چقدر ایده به ذهنم رسید.
  • من که فکر می‌کنم این‌جاش اون‌جوری بود. تو چی فکر می‌کنی؟ (سوالِ کسی که چیزی را نمی‌داند از کس دیگری که او هم چیزی نمی‌داند)

کمتر دیده‌ام این نوع محصولات، سوال‌های جدی و عمیق در ذهن مخاطب ایجاد کنند. آن‌ هم به دو علت است. یکی ماهیت سرگرم‌کننده‌ی آن‌ها و دیگری این‌که نویسندگان و کارگردانان این نوع محصولات، نه فیلسوف‌ هستند و نه محقق و نه دانشمند. آن‌ها در بهترین حالت، هنرمندند. هنرمند آن‌چه را در ذهن خود دارد، بیرون می‌ریزد و خلق می‌کند. اما دانشمند می‌کوشد جهانِ بیرون را درون ذهن خود بریزد و این دو، در شکل و روش و ماهیت، متفاوتند.

در حالی که یک کتاب خوب، در هر چند پاراگراف یا چند صفحه، یک سوال جدید پیش روی تو می‌گذارد. آن هم نه سوال‌های کلی و مبهم از جنس این‌که: یعنی می‌شه؟ یا نمی‌شه؟

بلکه سوال‌هایی دقیق که مفروضات و چارچوب مشخص دارند و می‌شود روی آن‌ها کار کرد.

به خاطر همین، من همیشه به دوستانم پیشنهاد می‌کنم که وقتی فیلم علمی-تخیلی می‌بینند، احساس نکنند که در مقایسه با دیدن سایر فیلم‌ها (مثلاً یک درام عمیق و خوب)، در حال انجام کار فاخرتری هستند.

فیلم علمی-تخیلی، بیش از هر چیز فیلم است و در کنار آن، اگر چیزی بیشتر باشد، تخیلی است. اما علمی نیست و این را نباید به سادگی فراموش کنیم.

هراری – نویسنده‌ای پُرکار

احسان. در حرف‌هایت به کتاب ۲۱ درس و همین‌طور انسان خداگونه هراری اشاره کردی.

راستش را بخواهی، نخستین مرتبه‌ای که کتاب انسان خداگونه را دیدم – حتی پیش از باز کردن کتاب – احساس خوبی به آن نداشتم.

علتش هم به انسان خردمند بازمی‌گردد.

انسان خردمند را فکر می‌کنم نخستین روزهایی که در ویترین کتابفروشی‌ها دیدم، خریده و خوانده بودم و نسخه‌ی صوتی‌اش را هم گوش داده بودم و از کتاب، نسبتاً راضی بودم.

تنها مشکل این بود که نوعی شهود در من شکل گرفته بود که هراری احتمالاً همه‌ی منابعی را که به عنوان رفرنسِ مورد استفاده معرفی کرده، نخوانده؛ یا دستِ‌کم به صورت دقیق نخوانده است.

هنوز هم نمی‌خواهم به‌طور قطع چنین ادعایی بکنم. اما در خلوت خودم، این را پذیرفته‌ام.

فقط به عنوان یک مثال، صفحه‌ی ۳۰ و ۳۱ کتاب، اشاره‌هایی به عدد دانبار می‌کند. قبلاً کتاب دانبار را خوانده بودم و اگر به خاطر داشته باشی، یکی دو بار هم در روزنوشته‌ها به کار او اشاره کرده‌ام (مثلاً در بحث نظافت اجتماعی).

دانبار از اصطلاح Social Cortex یا کورتس اجتماعی استفاده می‌کند و مطالعاتش هم بر پایه‌ی سایز نئوکورتس مغز انواع حیوانات است. کلمه‌ی تحقیقات جامعه‌شناختی (Sociological Research) در کتاب هراری برای توصیف مطالعه‌ی دانبار، برایم عجیب بود. چون تحقیق دانبار، مبنای جامعه‌شناسی ندارد.

بعد هم دیدم که در مورد شایعه و نقش آن توضیحاتی داده:

In the wake of cognitive revolution, gossip helped Homo sapiens to form larger and more stable bands.

بقیه‌ی توضیحات این دو صفحه را هم خواندم و حس کردم فضای این حرف، چندان با حرف‌ها و الگوی فکر کردن دانبار سازگار نیست (دانبار، حساسیت کلامی بسیار بالایی دارد و مرزهای بین فکت و فرضیه و نظریه و دیدگاه شخصی را به دقت در حرف‌ها و نوشته‌هایش تفکیک می‌کند).

کتاب دانبار را آوردم و دوباره خواندم و به صفحه‌هایی که ارجاع داده بود نگاه کردم. هراری حتی گفته بود اگر می‌خواهید مقاله‌ای در نقد دیدگاه دانبار بخوانید، به فلان مقاله سر بزنید. اما آن‌چه دانبار گفته بود و آن‌چه هراری می‌گفت، ربط چندانی به هم نداشتند.

به این نکته هم توجه داشته باش که فصل دوم کتاب، مجموعاً ۵ ارجاع دارد که ارجاع یک و سه هم، به دانبار است. بنابراین در  بقیه‌ی مطالب فصل – در مباحثی که به جایی ارجاع نمی‌دهیم – باید یا با یک توضیحِ منطقی و مستدل روبرو باشیم یا با دیدگاه شخصی نویسنده. از آن‌جا که این بحث‌ها اغلب بر پایه‌ی استدلال نیستند، با توجه به نبودن منبع، می‌توانیم بگوییم با یک روایت فردی و ذهنی از یک روند تاریخی روبرو هستیم. این در حالی است که شیوه‌ی روایت هراری، اگر عادت به چک کردن منابع و مأخذها نداشته باشی، این حس را القا می‌کند که یک مرور دقیق و مستدل (یا لااقل مستند) از تاریخ گذشته‌ی انسان را داریم.

نمونه‌های از این جنس در متن هراری کم نیستند و آن‌چه گفتم، صرفاً یک نمونه است. این نمونه را به آن علت انتخاب کرده‌ایم که احتمالاً موضوعش احتمالاً برای خواننده‌ی روزنوشته آشناتر است.

با این حال، اصلِ کار هراری، آن‌قدر بزرگ و ارزشمند و تأثیرگذار است که به‌نظرم نمی‌بایست و نباید با این حاشیه‌ها، اصل را به گوشه برانیم. ضمن این‌که بهتر است در نقد هراری محتاط باشیم. خصوصاً که منتقدان او، اغلب نه اهل علم، بلکه عمدتاً ساکنان کلیساها و خیال‌پردازان کنیسه‌ها و مدافعان نوستالژی حاکمیت مذهب در دوران قرون وسطی هستند و اگر مراقب نباشی، ممکن است با نقد هراری، در ردیف آن‌ها قرار بگیری (این مطلب و این یکی مطلب را به عنوان نمونه نگاه کن).

حالا فرض کن با چنین حس و پیش‌فرضی، می‌بینی به فاصله‌‌ای نه‌چندان طولانی (کمتر از ۴ سال پس از انتشار نسخه‌ی عبری کتاب اول) کتاب دیگری روی پیشخوان کتاب‌فروشی‌هاست که تألیف آن هم، مستلزم مطالعه و بررسی‌های فراوان است (درست است ما در چهار سال در کشورمان، از دیپلم به دکترا می‌رسیم و ظاهراً در چهل سال، می‌توانیم جزو هفت کشور برتر جهان باشیم. اما در بیرون از مرز‌های ما، جهان بر اساس منطق و حساب و کتاب، حرکت می‌کند و ۴ سال برای آن کار، به‌نظرم زمان کمی بود).

این‌ها را اضافه کن به کتاب بیست و یک درس و همین‌طور کتاب پول که هر دو در سال ۲۰۱۸ بیرون آمدند (البته انصافاً حجم این دو کتاب کمتر است و ماهیت‌شان هم با کتاب‌های پیشین هراری تفاوت دارد و در آن سطح از پیچیدگی نیست. ضمن این‌که بخش‌های قابل توجهی از دو کتاب آخر، از مقاله‌هایی که هراری قبلاً نوشته اقتباس شده‌اند).

البته با همه‌ی این‌ها، انسان خداگونه را خریدم و خواندم و در ادامه درباره‌اش می‌نویسم.

کتاب انسان خداگونه یووال نوح هراری به همراه ترجمه آن

درباره ترویج علم و مروجان علم

پس از توضیحات کوتاهی که درباره‌ی انسان خردمند هراری ارائه کردم و پیش از این‌که به سراغ کتاب انسان خداگونه برویم، مناسب دیدم چند سطری درباره‌ی اهمیت و جایگاه مروجان علم (Science Popularizers) بنویسم.

به این شکل، هم به هراری پرداخته‌ایم و هم به طبقه‌ی بزرگی از نویسندگان غیرتخیلی که هراری صرفاً یکی از آن‌ها است اشاره کرده‌ایم.

در جامعه‌های بزرگ، پس از این‌که مراحل اولیه‌ی شکل‌گیری و رشد خود را طی می‌کنند، طبقه‌ها و گروه‌های مختلفی شکل می‌گیرند. ترکیب و تعامل این طبقات است که زمینه‌ی رشد و بقاء آن جامعه را فراهم می‌کند.

جامعه‌ی علمی هم، گروه‌ها و طبقات متعددی را در خود جا داده است.

یکی از این گروه‌ها، تولیدکنندگان و توسعه‌دهندگان علم هستند. کسانی که با مطالعه و تحقیق، علم را گسترش می‌دهند و مرزهای آن را به پیش می‌برند و اقق‌های تازه‌ای پیش روی بشر می‌گشایند.

گروه دیگر، اساتید دانشگاه هستند که وظیفه‌ی اغلب آن‌ها، تدریس علم است. تدریس علم، در سطوح پایین‌تر دانشگاهی، با هدف تربیت متخصصان انجام می‌شود و در مقاطع بالاتر، با انگیزه‌ی افزودن به جمعیت توسعه دهندگان.

البته اصطلاح Academicians یا دانشگاهیان معمولاً برای ارجاع به هر دو دسته‌ی بالا به کار می‌رود. اما شاید جدا کردن آن‌ها، مفیدتر باشد.

یکی دیگر از گروه‌های فعال در جامعه‌ی علمی، مروجان علم یا Science Popularizers هستند. کسانی که می‌کوشند علم را میان مخاطبان عام ترویج کنند و علاقه به علم را در میان عامه‌ی مردم، برانگیزند.

درباره‌ی این گروه و ویژگی‌ها و رفتارها و مزیت‌ها و چالش‌هایشان، بسیار گفته و نوشته‌اند. بنابراین آن‌چه من در این‌جا می‌نویسم، صرفاً اشاره‌ای گذری در سطح یک وبلاگ است و ارزش و اعتبار و چارچوب جدی و محکمی ندارد.

مروجان علم نیز، همه یک‌دست و هم‌سطح نیستند.

گروهی از مروجان علم، خود نظریه‌پرداز و توسعه‌دهنده‌ی علم نیز بوده‌اند. کسانی مانند دن اریلی، ریچارد داوکینز، ادوارد ویلسون، دنیل کانمن، ریچارد تیلر، کریستاکیس، استیون هاوکینگ و باراباشی، همگی خود صاحب‌نظر هستند و مقاله‌ها، نظریه‌ها و تحلیل‌ها و نوشته‌هایشان، مورد اشاره و ارجاع و مطالعه‌ی جامعه‌ی دانشگاهیان (محققان + مدرسان) است.

در عین حال، خود را به جمع دانشگاهیان و ژورنال‌های سنگین محدود نکرده‌اند و به سراغ مخاطبان عام آمده‌اند تا بستری برای افزایش شناخت جامعه از علم و نگاه علمی ایجاد کنند.

گروه دیگری از مروجان علم، خود اهل علم و دانشگاهی و متخصص هستند. اما نقش و جایگاه ممتازی در توسعه‌ی علم نداشته‌اند و بیشتر، تخصص خود را در خدمت افزایش آگاهی عموم به کار گرفته‌اند. کارل سیگن (Carl Sagan) و نیل دگراس تایسون (Neil deGrasse Tyson)، به نظرم دو نمونه‌ی خوب از این گروه هستند.

گروه سومی هم داریم که بیشتر به واسطه‌ی عصر رسانه رشد کرده و شناخته شده‌اند. این‌ها ژورنالیست بوده‌اند و به واسطه‌ی شغل خود، به سراغ مطالعه رفته‌اند؛ یا علاقه‌مند به علم بوده‌اند و در رشته‌ یا رشته‌هایی که برایشان جذاب بوده مطالعه و سپس به نشر و بازنشر آموخته‌های خود پرداخته‌اند. وقتی به این گروه فکر می‌کنم، کسانی مانند یووال نوح هراری، جیمز گلیک، دنیل پینک و ملکوم گلدول به ذهنم می‌رسند.

البته هراری اگر درباره‌ی تاریخ می‌نوشت، در گروه دوم قرار می‌گرفت. اما بخش مهمی از کار او به مرور تاریخ طبیعی اختصاص دارد که جز در کلمه‌ی تاریخ، با آن‌چه یک مورخ خوانده و آموخته شباهتی ندارد (درست شبیه این‌که داوکینز یا ویلسون، کتابی درباره‌ی تاریخ انقلاب فرانسه بنویسند و بگویند به هر حال، ما هم تخصص‌مان تاریخ است).

شاید رویایی این بود که گروه اول، سهم بیشتری در میان مروجان علم داشتند و گروه دوم و سوم، سهم کمتری را در اختیار می‌گرفتند. اما باید بپذیریم که در عمل این کار چندان هم ساده نیست.

این‌ها صرفاً بعضی از علت‌هایی هستند که به ذهن من می‌رسند:

اولویت‌های علمی و برنامه‌ی شخصی دانشمندان می‌تواند مانعی برای این‌ کار باشد. دانشمندان بسیاری هستند که آن‌قدر عاشق حوزه‌ی خود هستند و آن‌چنان گرفتار محدودیت منابع هستند که ترجیح می‌دهند این منابع را صرف آموزش عامه‌ی مردم نکنند. ضمن این‌که احتمالاً آن‌ها بر این باورند که گروه دوم و سوم، همین کار را – هر چند با کیفیتی پایین – انجام می‌دهند و هر وقت شور و شوق جدی در فردی ایجاد شد، خود به سراغ این‌ منابع دست اول خواهد آمد.

بخشی از محققان، مسیر ترویج علم را از ژورنال‌های تخصصی به تکست‌بوک‌ها و مراجع دانشگاهی و از آن‌جا به ذهن دانشجویان و از این طریق به محافل عمومی و رسانه‌های عام می‌دانند و احساس می‌کنند کسی که در سرچشمه مشغول استخراج دانش است، قرار نیست در پایین چشمه هم به بیل زدن مشغول باشد.

حوصله‌ی تعامل با مخاطب عام هم نکته‌ای است که نباید از آن غافل شویم. مخاطب عام، اصول نقد محترمانه را نمی‌داند. فضای علم را نمی‌شناسد. اختلاف نظر دانشمندان را – که مهم‌ترین ریشه‌ی رشد و زایش علم است – ارج نمی‌نهد و آن را با دعواهای خیابانی یا نبردهای گلادیاتوری اشتباه می‌گیرد. گاه هم با نگاه مذهبی به دنبال شخصیت‌های علمی است. یعنی دنبال کسی است که از او تقلید کند یا این‌که به در میان اهل علم، دنبال حق و باطل می‌گردد. حال آن‌که اهل علم، همه خود را باطل می‌دانند و صرفاً از میان انواع باطل‌ها، یکی را که بیشتر به کار می‌آید در اختیار می‌گیرند تا باطل بهتری یافته شود و به کار آید. ویژگی علم، تواضع است و هرگز ادعای کشف قطعی اسرار عالم یا تشخیص رویدادهای ازل و ابد را ندارد. بلکه صرفاً مدل‌هایی می‌سازد تا جهان را هر روز کمی بهتر از دیروز بفهمد. این جمله را از هر دانشمند بزرگی می‌شنوید که می‌گوید مشتاقانه در انتظار است تا نظریه‌های بعدی بیایند و نظریه‌ی او را رد کنند و به این شیوه، علم گامی به پیش بگذارد.

***

توضیح کوتاه نامربوط در میانه‌ی بحث: از ویژگی‌های مخاطب عام این است که وقتی هم می‌خواهد اصول ادب را رعایت کند، معمولاً آن را برعکس یا جابجا می‌فهمد. لابد آن لطیفه‌ی معروف را شنیده‌اید که می‌گویند فردی برای خرید لامپ به مغازه رفت و مدام می‌گفت: عذر می‌خواهم. ببخشید. بی‌ادبی نباشد. آمده‌ام لامپ بخرم. مغازه‌دار که نمی‌دانست چرا او این‌قدر عذرخواهی می‌کند، علت را پرسید و فهمید که لامپ را برای توالت می‌خواهد.

همسایه‌ی ساده‌دلی دارم که هر وقت می‌خواهد احوالم را بپرسد می‌گوید: جسارت نباشد. حالتان چطور است؟

اوایل فکر کردم منظورش این است که من رفتارهای دیوانه‌وار یا جنون‌آمیزی انجام داده‌ام (چون چنین چیزی کاملاً محتمل است). بعد یک بار دیدم در صف نانوایی گفت: جسارت نباشد. سه عدد نان می‌خواهم.

نفس راحتی کشیدم و به زندگی روزمره ادامه دادم.

همین وضعیتِ تلخ و طنزآمیز به حوزه‌های دیگر هم سرایت کرده است. مثلاً تا دهان باز می‌کنند و می‌خواهند ژست شعور بگیرند می‌گویند: البته ما باید به عقاید انسان‌ها احترام بگذاریم.

یکی نیست بگوید: عزیزم. جمله را درست تلفظ می‌کنی. اما معنی‌اش را نفهمیده‌ای. ما به عقاید انسان‌ها به خاطر ‌شأن انسان احترام می‌گذاریم؛ نه به خاطر نفسِ عقیده. در واقع، چون انسان شریف است؛ با هر عقیده‌ای هم باشد به او احترام می‌گذاریم.

اگر احترام به عقاید انسان‌ها را به جای احترام به انسان به عنوان احترام به عقیده تفسیر کنیم، آن‌وقت ممکن است انسانی را به خاطر بی‌احترامی به عقیده‌ای مجازات کنیم و در این‌جا نقض غرض روی داده است. هیچ عقیده‌ای به خاطر عقیده بودنش شایسته‌ی احترام نیست. این انسان و شأن انسان است که باعث می‌شود حقوقش، خواسته‌هایش، عقایدش و انتظاراتش، شایسته‌ی احترام باشند.

خلاصه این‌که سر و کله زدن با ما مردم، آن‌قدرها هم ساده نیست و خود جهاد بزرگی است که بسیاری از دانشمندان، ترجیح می‌دهند وارد وادی آن نشوند.

پایان توضیح نامربوط در میانه‌ی بحث

***

علت سومی هم به ذهنم می‌رسد که به نظرم به اندازه‌ی دو علت پیش – و حتی شاید بیشتر از آن‌ها – مهم است.

بسیاری از دانشمندان، زبان حرف زدن با ما مردم را بلد نیستند. حرف زدن با مخاطب عام، ظرافت‌های بسیاری دارد که خود آن را می‌توان یک تخصص دانست.

کتاب گریز از برج عاج (Escape from the Ivory Tower) از این منظر کتاب جالبی است. نانسی بارون به زیبایی در این کتاب می‌کوشد به دانشمندان توضیح بدهد که وقتی با رسانه روبرو می‌شوند، چه اصولی را رعایت کنند که ارتباط بهتری شکل بگیرد و سوء برداشت‌ها کمتر شود. این کتاب، به نوعی آموزش حرف زدن با مخاطب عام است؛ برای کسانی که همیشه برای مخاطبان متخصص حرف زده‌ و نوشته‌اند.

یک نکته هم در پایان این قسمت از بحث بگویم که کاملاً برداشت شخصی است و ممکن است اصلاً درست نباشد. اما در طی این چند سال که واژه‌های Science Communicator و Science Popularizer را در کتاب‌ها خوانده یا در مصاحبه‌ها و سمینارها شنیده‌ام، به این نتیجه رسیده‌ام که در اصطلاح Science Popularizer تواضع بیشتری نهفته است.

اصطلاح Science Communicator تلویحاً این پیام را در خود دارد که من می‌دانم و می‌فهمم چه می‌گویم و هنرم، ارتباط با مخاطب و انتقال پیام‌های علم به اوست.

Popularizer در ذات خودش، ادعای کمتری دارد. ادعایش فراگیر کردن میان عامه است و حتی می‌شود خطاها و چالش‌ها و دردسرهای احتمالی ارتباط را در آن بهتر حس کرد.

یک بار هم چند سال پیش در یک سمیناری دیدم که برای کسی اصطلاح Science Communicator را به کار بردند و بعد، با لحنی تواضع‌آمیز گفت: البته من بیشتر دانش را Popularize می‌کنم.

تأکید می‌کنم که آن‌چه گفتم ممکن است به‌کلی غلط باشد؛ اما به شخصه ترجیح می‌دهم از سه گروهی که مطرح کردم، اصطلاح Science Communicator را برای گروه اول و اصطلاح Science Popularizer را برای گروه سوم به کار ببرم. در مورد گروه دوم هم، نظر خاصی ندارم!

درباره اهمیت مروجان علم

مروجان علم را می‌توان دروازه‌های ورود به سرزمین علم دانست.

کسانی که علم را آن‌قدر «نازل» می‌کنند تا به سطح فهم و درک ما برسد.

مروجان علم، پلی بین ما انسان‌های معمولیِ گرفتار در زندگی روزمره و دانشمندان مشغول به توسعه دانش بشر هستند.

بسیاری از کسانی که اکنون در حوزه‌های تخصصی فعالیت می‌کنند، زمانی دست در دست یکی از همین مروجان علم، پا به سرزمین دانش گذاشته‌اند.

خواندن متن‌های سنگین تخصصی و فکر کردن به سوال‌های دشوار علمی، انرژی و انگیزه‌ی فراوان می‌خواهد و مروجان علم، می‌توانند این میل و شوق را در مخاطبان خود برانگیزند.

اما باید به خاطر داشته باشیم که تبدیل علم و دستاوردهای علمی از یک خوراکِ دشوارهضم به یک غذای راحت‌الحلقوم، هزینه‌هایی هم دارد. از جمله این‌که ساده‌سازی‌هایی هم اتفاق می‌افتد.

یا این‌که فردی که این غذا را یک یا چند بار جویده و در دهان ما می‌گذارد، ممکن است ناخالصی‌هایی هم به آن افزوده باشد. ناخالصی‌هایی که از پیش‌فرض‌های شخصی، درک نادرست، ضعف مطالعه و عمیق‌نبودن سطح دانش نشأت می‌گیرند.

این را هم باید بپذیریم که اگر هیچ یک از این مشکلات وجود نداشته باشد، چنین فردی احتمالاً خود در گروه دانشمندان است و احتمال کمی دارد که وقت خود را وقف عام کند.

سال‌ها پیش در یک کلاس نامه‌نگاری تجاری شرکت کرده بودم. یکی از نکاتی که مدرس گفت اشتباه بود. من هم سرشار از غرور جوانی و با سرخوشی خاص، بعد از کلاس به او گفتم که فکر می‌کنم این نکته اشتباه است و دو مورد نامه نشانش دادم که عکس نکته‌ی استاد در آن رعایت شده بود.

لبخندی زد و گفت: درست می‌گویی. اشتباه کردم. نمونه‌ی این‌شکلی ندیده بودم.

در ادامه دست روی شانه‌ام زد و گفت: سواد من در نامه‌نگاری تجاری، ۹۰ درصدی است. آن‌قدر که شما را از سطح مبتدی به سطح مقبول برسانم (و نه مطلوب). اگر سوادم ۱۰۰ درصدی بود که به کلاس درس نمی‌آمدم و تمام روزم به نامه‌نگاری‌های تجاری برای شرکت‌ها می‌گذشت.

البته این خاطره‌ی من را به عنوان استدلالی در تأیید حرف‌هایی که بالاتر گفتم نخوانید؛ بلکه صرفاً به عنوان قصه‌ای مرتبط با بحث درنظر بگیرید. چون یک داستان، نمی‌تواند صحت یک ادعا را اثبات کند.

آیا مروجان علم، موجب ایجاد سوء برداشت نمی‌شوند؟

با قطعیت نسبتاً بالایی می‌توان گفت که مروجان علم، می‌توانند سوء برداشت‌های جدی ایجاد کنند. اما چاره چیست؟ سوء برداشت همیشه هست و بخشی از مسئولیت سوء برداشت، بر عهده‌ی مخاطب است.

ما در موارد بسیاری ناگزیر از مراجعه به مروجان علم هستیم.

فرض کنید من می‌خواهم پیچیدگی را بفهمم. آیا مستقیم به سراغ کسی مثل ترنس دیکون (Terrence Deacon) یا نویبائر (Neubaer) بروم؟ بسیاری از دانشگاهیانِ سخت‌خوان و باحوصله هم، با خواندن چند صفحه از کتاب‌های آن‌ها، ممکن است خسته شوند و فرار کنند.

این‌جاست که کسانی مثل ملانی میچل یا نیل جانسون به کار می‌آیند. خواندن آن‌ها، می‌تواند شوق و انرژی من را برای یادگیری عمیق‌تر، دوچندان کند و سپس، پله پله به سراغ نویسندگان و متفکران بزرگ‌تر بروم.

در واقع مروجان علم، علاوه بر این‌که ما را با برخی حوزه‌های دشوار یا بیگانه آشنا می‌کنند، نقش دیگری هم دارند:‌‌ وقتی خودمان، آشنایی بسیار ابتدایی با حوزه‌ای داریم و از طی کردن مسیر سنگلاخ و ناهموار آن حوزه می‌ترسیم، می‌توانیم به سراغ مروجان علم در آن حوزه برویم تا دستمان را بگیرند و پا به پا ما را با خود ببرند تا شیوه‌ی راه‌رفتن را به ما بیاموزند و سپس مسیر را با تلاش و همت خودمان ادامه دهیم.

آن‌هایی که سواد خود را از رسانه‌ها و منابع عام می‌گیرند و به همان سواد هم اکتفا می‌کنند، احتمال دارد که با نشستن پای حرف مروجان علم، برخی دیدگاه‌ها و مطالب را به شکلی غیردقیق و حتی نادرست بفهمند. اما غیردقیق خواندن و نادرست فهمیدن، بخشی از سبک زندگی چنین افرادی است. افرادی که فقط به روایت سطحی از حوزه‌های مختلف قانع می‌شوند و سوادشان را هم برای به رخ کشیدن به دیگران، یا معرکه گرفتن در شبکه‌های اجتماعی و مهمانی‌های دوستانه می‌خواهند.

اما اگر ما به سراغ مروجان علم می‌رویم باید بپذیریم که آن‌ها نخستین پله هستند و ضعف‌ها و محدودیت‌های خودشان را دارند.

بعد هم که به واسطه‌ی آن‌ها با حوزه‌ای آشنا شدیم و خودمان جلوتر رفتیم و متخصص شدیم،‌ هم‌چنان باید یادمان بماند که نخستین گام را روی کدام پله گذاشته‌ایم. احترام و جایگاه آن‌ها را به شکلی حفظ کنیم که دیگران هم، میل و رغبتِ گام نهادن بر پله‌ی نخست را داشته باشند.

از هوبرت ریوز تا هراری

سال اول یا دوم دانشگاه بودم که یکی از دوستانم، کتابی از هوبرت ریوز با نام زیباترین سرگذشت جهان را به من هدیه داد و اصرار کرد که آن را بخوانم.

این کتاب گفتگوهای چهار تن (هوبرت ریوز و سه نفر دیگر) درباره‌ی سرگذشت جهان از آغاز تا امروز بود.

امروز اگر در وب فارسی بگردید، نشانه‌های چندانی از آن نمی‌بینید (صفحه‌ی معرفی کتاب در گیسوم). چون یک بار چاپ شد و فکر می‌کنم دیگر تجدید چاپ نشد. مخاطبی هم نداشت. خود من هم اگر به اصرار دوستم نبود، آن را نمی‌خواندم.

زیباترین سرگذشت جهان

آن کتاب و کتاب هراری در یک ژانر قرار داشتند. هر دو کوشیده بودند روایتی ساده و عامه‌فهم از تاریخ جهان ارائه کنند.

هوبرت ریوز این کار را در کتاب‌های دیگری هم انجام داده است (مثلاً کتاب شرح داستان هستی برای نوه‌ام) که آن‌ها هم چندان مورد استقبال قرار نگرفته‌اند.

این‌که یک کتاب موفق می‌شود یا نه، به ده‌ها عامل بستگی دارد و نمی‌شود آن را در یک یا دو عامل خلاصه کرد. اما یکی از عوامل موفق نشدن کتاب‌های ریوز را می‌دانم.

ریوز در عین ساده کردن مطالب، می‌کوشد دقت را حفظ کند. مثلاً وقتی از تاریخ جهان حرف می‌زند، بارها تعبیر Speculation‌ را به‌کار می‌برد و می‌گوید هیچ‌کس در آن زمان حاضر نبوده و نظریه‌های فعلی هم صرفاً در حد نظریه‌اند و آن‌چه ما می‌گوییم، بیشتر از جنس گمانه‌زنی است.

او این تردید را آن‌قدر به مخاطب منتقل می‌کند که از ظرفیت تحمل مخاطب عام، فراتر می‌رود.

بیابید با هم چند سطر از کتاب هراری را بخوانیم و بدون کسب اجازه از هراری و ریوز، آن را به سبک ریوز بازنویسی کنیم (صفحه ۱۰۵ ترجمه‌ی فارسی):

تا آن زمان، انسان سازگاری‌ها و رفتارهای خلاقانه‌ای از خود نشان داده بود. اما تأثیرش بر محیط ناچیز بود. او موفقیت‌های قابل‌توجهی در مهاجرت به زیستگاه‌های مختلف و انطباق‌یافتن با آن‌ها نشان داده بود، اما بی‌آن‌که این زیست‌گاه‌ها را به صورت چشمگیری تغییر دهد. مهاجران استرالیا، یا به عبارت دقیق‌تر، فاتحان استرالیا، نه فقط سازگاری یافتند، بلکه اکوسیستم استرالیا را طوری دگرگون ساختند که دیگر قابل شناسایی نبود.

اولین ردپای انسانی بر یکی از سواحل شنی استرالیا را بلافاصله موج‌ها محو کردند.

اما وقتی که مهاجمان به درون این سرزمین نفوذ کردند از خود ردپای متفاوتی به جا گذاشتند که هرگز زدوده نخواهد شد. همان‌طور که پیش می‌رفتند با جهان عجیبی از موجودات ناشناخته روبرو شدند.

بازنویسی به سبک ریوز:

تا آن زمان، انسان سازگاری‌ها و رفتارهای خلاقانه‌ای از خود نشان داده بود. اما شاید بتوان گفت تأثیرش بر محیط ناچیز بود. او موفقیت‌های قابل‌توجهی در مهاجرت به زیستگاه‌های مختلف و انطباق‌یافتن با آن‌ها نشان داده بود، اما بی‌آن‌که تا جایی که من بررسی کرده‌ام نشانه‌هایی از تغییر چشم‌گیر این زیست‌گاه‌ها را به صورت چشمگیری تغییر دهد در دست نیست. به‌نظر می‌رسد مهاجران استرالیا، یا به عبارت دقیق‌تر، فاتحان استرالیا، نه فقط سازگاری یافتند، بلکه اکوسیستم استرالیا را طوری دگرگون ساختند که دیگر قابل شناسایی نبود.

اولین ردپای انسانی بر یکی از سواحل شنی استرالیا را بلافاصله موج‌ها محو کردند.

اما وقتی که مهاجمان به درون این سرزمین نفوذ کردند از خود ردپای متفاوتی به جا گذاشتند که هرگز در افق زمانی قابل تصور برای ما زدوده نخواهد شد. می‌شود تصور کرد که همان‌طور که پیش می‌رفتند با جهان عجیبی از موجودات ناشناخته روبرو شدند.

می‌توان حدس زد که این سبک نگارش، زحمت مولف را افزایش و شوق خواننده‌ی عام را کاهش می‌دهد (يکی از علت‌های این‌که کتاب‌های ریوز را افراد کمتری می‌شناسند).

آن‌چه در این‌جا می‌گویم صرفاً یک برون‌ریزی ذهنی است و هیچ ارزشِ قابل استنادی ندارد. اما وقتی این مقایسه‌ها را انجام می‌دهم به نتیجه می‌رسم که کار هراری، به این علت که توانسته مخاطبان فراوانی را جذب کرده و به موضوع سرگذشت جهان علاقه‌مند کند، واقعاً ارزشمند است.

قطعاً در حوزه‌های مختلف، کارشناسان فراوانی هستند که منتقد کارهای او هستند، اما نباید فراموش کنیم که این کارشناسان، به ندرت می‌توانند در حجمی که هراری مخاطب جمع کرد، کسی را پای حرف خود بنشانند و حرف‌ها و دیدگاه‌های خود را مطرح کنند.

عده‌ی بسیاری از مخاطبان هراری، شاید هرگز فراتر از داستان‌های هراری در این زمینه مطالعه نکنند. به همین علت ممکن است روایتی که می‌آموزند، دارای برخی خلل‌ها و نکات غیردقیق و حتی نادرست باشد. اما فراموش نکنیم که این‌ها اگر هراری هم نمی‌خواندند، احتمالاً پای حرف منتقدان هراری هم نمی‌رفتند. پس روایتی بسیار ساده‌تر و احتمالاً نادرست‌تر در ذهن‌شان باقی می‌ماند.

عده‌ای هم که به واسطه‌ی کار هراری به مطالعه‌ی دقیق‌تر علاقه‌مند شوند، سال‌ها بعد به خاطر خواهند داشت که ارزش هراری، به ارائه‌ی یک گزارش محکم و متقن علمی نبوده. بلکه به برانگیختن شوق یادگیری در کسانی بوده که انواع نهادهای رسمی و غیررسمی با ادعاهای گزاف و بودجه‌های هنگفتِ برآمده از مته‌های نفتی، در برانگیختن‌شان ناتوان بوده‌اند.

پس از این توضیحات، می‌توانم راحت‌تر به کتاب انسان خداگونه بپردازم و حس نکنم که با حرف‌هایم، کار بزرگ این نویسنده را ناچیز شمرده‌ام.

استفاده‌ی هراری از منابع در انسان خداگونه

پیش از هر توضیح دیگری درباره‌ی کتاب انسان خداگونه، لازم است تأکید کنم که استفاده‌ی هراری از منابع در این کتاب، درست مانند کتاب انسان خردمند بوده است. بخش منابع و مآخذ در انتهای کتاب، بسیار حجیم است (از صفحه‌ی ۳۹۸ تا ۴۲۵ در نسخه‌ی اصلی).

اما سه ویژگی در “تنظیم” این بخش وجود دارد:

ویژگی اول:  بخش قابل توجهی از این حجم، به منابعی اختصاص یافته که به جریان اصلی کتاب ارتباط ندارند و به اصطلاح، بخش mainstream متن نیستند. روشی که در تنظیم پایان‌نامه‌های دانشجویی می‌بینیم و دانشجویان، متخصصِ متورم کردن رفرنس‌ها با این شیوه هستند. مثلاً برای یک جمله که در فصل اول گفته شده (تا سال ۲۰۳۰، نیمی از مردم جهان از اضافه‌وزن رنج می‌برند) چهار سطر رفرنس ذکر شده که اشاره‌ای به یکی از مقالات آنلاین مک‌کنزی دارد و درست در حد یک ژورنال علمی، حتی تاریخ Retrieval (تاریخ دسترسی به مطلب) نیز ذکر شده است.

ویژگی دوم: این‌که از رفرنس‌های فرعی برای حجیم کردن بخش منابع استفاده کنیم، به خودی خود بد نیست. به شرط آن‌که در اصل مطلب هم، تا همین حد وسواس داشته باشیم. اما می‌بینیم که هراری در مطالب اصلی و حتی چالشی خود، هیچ اصراری به ارائه‌ی رفرنس ندارد.

به این مثال‌ها توجه کنید:

  • هراری در فصل زوج عجیب (The Odd Couple) صریحاً تأکید می‌کند که دین را باید از معنویت جدا کرد و جدا دانست. او توضیح می‌دهد که دین ابزار حفظ نظم اجتماعی و سامان‌دهی همکاری‌های وسیع است. اما معنویت یک سفر است. این تعریف، موافقان و مخالفان دین را به یک اندازه می‌رنجاند (مخالفان دین، ترجیح می‌دهند دین به سفر معنوی فردی بپردازد و دست از گریبان نظم اجتماعی بردارد. موافقان دین هم، از این‌که کارکرد دین در حد یک ابزار حفظ نظم تقلیل یابد، شدیداً خشمگین خواهند شد). هراری بدون این‌که مشخص کند این تعریف را بر چه اساس و معیاری مطرح کرده (چون لااقل در حد رنج بردن ما از اضافه وزن، بدیهی نیست)، به سراغ ادعایی بزرگ‌تر می‌رود: «همان‌ اندازه که شکاف بین علم و دین باریک‌تر از آن است که معمولاً می‌پنداریم، شکاف بین دین و معنویت، بسیار بزرگتر است. دین نوعی معامله با خداست، در حالی که معنویت یک سفر است.» (این ادعای او هم، با توجه به این‌که مخالف دیدگاه مومنان و کافران است، نمی‌تواند تا این حد ساده مطرح شده و از کنارش عبور شود).
  • هراری در فصل قرارداد جدید (The Modern Covenant) در یک جمله ادعا می‌کند: رشد کند علم و انسداد عمیق اقتصاد در هزاره‌های قبل، تا حد زیادی ناشی از مشکل در تأمین مالی پروژه‌های جدید بوده است. او بلافاصله از این پیش‌فرض (که اصلاً بدیهی نیست)، وارد قصه‌پردازی‌های فراوان می‌شود که چند صفحه ادامه پیدا می‌کند. در حالی که اگر همین گزاره درست نباشد، باید حداقل ۵ صفحه‌ی بعد را خط بزند و حذف کند (و کاش این کار را می‌کرد).
  • در همان فصل قرارداد جدید می‌بینیم که چنین عبارتی آمده است: «سیاستمداران و اقتصاددانان امروز تأکید می‌کنند که سه دلیل اصلی برای اهمیت رشد داریم…» او سه دلیل را معرفی می‌کند و باز مشخص نمی‌شود که این سه دلیل از کجا آمده است. خصوصاً این‌که بخش مهمی از نیمه‌ی دوم کتاب، برپایه‌ی مفروضات او در زمینه‌ی رشد جلو می‌رود و منطقی است مشخص کند که این نکات را از کجا آورده است (کتاب هراری را مقایسه کنید با کتاب Scale جفری وست تا عمق فاجعه را در درک هراری از رشد، بهتر مشاهده کنید).
  • در فصل انقلاب اومانیستی (The Humanist Evolution) می‌بینیم که انقلاب علمی، بر خلاف شیوه‌ی رایج (مثلاً دیدگاه توماس کوهن یا کسانی مانند او) که به متود (روش علمی) شناخته می‌شود، به عنوان تحولی مبتنی بر گردآوری داده‌های تجربی در کنار ریاضیات به عنوان یک ابزار توصیف شده است. با این منطق، حتی دوران بقراط و بوعلی سینا هم، شامل انقلاب علمی می‌شود و دیگر نمی‌توان آن را متعلق به دوران فرانسیس بیکن و پس از او دانست. هراری هرگز مشخص نمی‌کند چنین تعریف‌هایی را از کجا آورده است. و البته مسئله این‌جاست که همین‌ها را مبنای بحث و استدلال‌هایش قرار می‌دهد. جالب این‌جاست که در همین فصل، وقتی به یک شو تلویزیونی شناخته شده (Survivor) ارجاع داده می‌شود (که آن را به عنوان یک نمونه از اهمیت پیدا کردن بیان احساسات در عصر جدید به کار می‌برد و یک صفحه هم درباره‌اش حرف می‌زند) در بخش منابع و مأخذ، یک منبع به آن اختصاص داده می‌شود (آن هم در حد rating برنامه).

ویژگی سوم: اشاره به منابعی که خود هراری آن‌ها را نخوانده است.

نمونه‌های این مسئله در کار هراری فراوان است. اما فقط به عنوان یک مثال، می‌خواهم به یکی از منابع مطرح شده در فصل یازده اشاره کنم.

متأسفانه ناشر ایرانی (فرهنگ نشر نو) در نسخه‌ی فارسی، به جای منابع فصل یازدهم، دوباره منابع فصل دهم را قرار داده است (یعنی منابع فصل دهم دو بار تکرار شده و منابع فصل یازدهم در ترجمه‌ی فارسی نیست). امیدوارم در چاپ‌های بعدی، این نقص کوچک (در مقایسه با کار بزرگ ترجمه و نشر این کتاب) برطرف شود.

بنابراین اجازه بدهید تصویر منبع را از متن انگلیسی بگذارم:

کتاب انسان خداگونه - بخش منابع

منابعی که در ردیف یک مورد اشاره قرار گرفته، برای جمله‌ی زیر در ابتدای فصل یازده در متن کتاب است:

داده‌باوری می‌گوید جهان متشکل از اطلاعاتِ در گردش است و ارزش هر پدیده یا موجودی، بر اساس سهم آن در پردازش اطلاعات تعیین می‌شود.

جمله‌ی انگلیسی را هم (صرفاً جهت اطلاع) می‌آورم:

Dataism says that the universe consists of data flows, and the value of any phenomenon or entity is determined by it’s contribution to data processing.

در مورد کتاب سیزار هیدالگو، حق با هراری است. واقعاً همین مفهوم بارها به شکل‌های مختلف در کتاب هیدالگو بیان شده است (فکر کنم پیش از این هم، بارها درباره‌ی این کتاب حرف زده‌ایم و ترجمه‌ی آن هم به زبان فارسی موجود است).

کتاب کوین کلی با عنوان What Technology Wants صرفاً در اوایل، اشاره‌ی کوتاهی به پردازش اطلاعات در جهان داشته. اما هرگز ارزش موجودات را بر اساس سهم‌شان در پردازش اطلاعات نسنجیده است. اگر کتاب کلی را بخوانید می‌بینید که او اتفاقاً نگاهی فراتر از بیت و بایت به دنیا دارد. در متن کتاب هم، ترجیح می‌دهد به جای technology از اصطلاح خودساخته‌ی technium استفاده کند که در نگاه او، چتری بزرگتر از تکنولوژی است و علاوه بر مفهوم رایج از تکنولوژی، موضوعاتی مانند فرهنگها و فرایندها را نیز پوشش می‌دهد.

کلی در فصل سیزدهم کتاب خود با عنوان مسیر تکنولوژی، توضیح می‌دهد که تکنولوژی همان چیزهایی را می‌خواهد که زندگی می‌خواهد:

کارایی بالاتر، فرصت‌های بیشتر، افزایش emergence، افزایش complexity، افزایش تنوع، افزایش تخصص، افزایش فراگیری، افزایش آزادی، افزایش mutualism، افزایش زیبایی و …

همان‌طور که می‌بینید روحیه و نگاه کوین کلی، تفاوتی جدی با توضیح مطرح شده توسط هراری دارد و او، اگر چه مفهوم پردازش اطلاعات توسط موجودات زنده را به خوبی می‌فهمد و به آن اشاره می‌کند، اما نگاهش و کتابش به هیچ‌وجه در خانواده‌ی کتاب هیدالگو نیست و ارجاع دادن به آن در تأیید ادعای هراری، صرفاً در صورتی امکان‌پذیر است که هراری هرگز لای این کتاب را باز نکرده باشد.

کتاب هوارد بلوم را می‌توان با کمی اغماض، در کنار کتاب هیدالگو گذاشت. البته تیتر کتاب ممکن است مخاطب (و هراری) را به این باور برساند که محتوای آن، بسیار نزدیک به بحث «پردازش داده‌ها» و اصالت دادن به آن است. نویسنده ضمن توجه به این نکته و اشاره به آن، تم اصلی کتابش را بیشتر بر Interconnectedness گذاشته. اما به هر حال، نمی‌توان به طور قطعی گفت که ارجاع دادن به این کتاب، از سر ناآشنایی بوده است.

خطای بزرگ، کتاب Digital Destiny است که اگر عنوان آن را ببینید، ممکن است حس کنید می‌تواند در بخش منابع، در تأیید حرف هراری مورد استفاده قرار بگیرد.

اما اگر هراری فرصت می‌کرد و فهرست کتاب را می‌دید (انتظار خواندن را نداریم)، هرگز آن را به عنوان یکی از منابع در تأیید حرف خود قرار نمی‌داد.

نویسنده با وجودی که از اصطلاح گول‌زننده‌ی Destiny (سرنوشت) در عنوان کتاب خود استفاده کرده است، صرفاً به اثر وجود سنسورها در زندگی ما پرداخته و مباحثی مانند پرینترهای سه بعدی، سنسورهای سنجش حرکت، شمارش قدم زدن، استفاده از سنسورهای دیجیتال در سلامت و مانند این‌ها را مطرح کرده است. بنابراین اصلاً به نوع مطلب هراری (که اطلاعات را نه از نوع داده‌های دیجیتال، بلکه از نوع آنتروپی قابل تغییر و پردازش معرفی می‌کند و هیدالگو هم به آن اشاره کرده) ربطی ندارد. جمله‌ی هراری (به نقل از هیدالگو)، به گروهی از دانشمندان اشاره دارد که انسان و آمیب و سوسک و سنگ را همگی، ابزار ذخیره و پردازش اطلاعات می‌دانند.

اما کتاب Digital Destiny شما را با تعدادی مقاله‌ی روزمره از اخبار تکنولوژی مواجه می‌کند که صدها مورد شبیه آن را در دیجیاتو یا سایت‌های مشابه خوانده‌اید.

هنوز هم معتقدم که دیدن فهرست کتاب، برای درک این مسئله کافی بود:

اشاره نادرست هراری به کتاب Digital Destiny به عنوان یکی از منابع کتاب انسان خداگونه

جالب این‌جاست که هراری در جای دیگر کتاب خود، به اصطلاح Quantified Self (منِ عددی شده) اشاره می‌کند و اگر این کتاب را خوانده بود، می‌توانست رفرنس بسیار مناسبی برای آن بخش باشد. اما ظاهراً او از محتوای کتاب اصلاً اطلاعی نداشته است.

استفاده‌ی نادرست از منابع، به خودی خود نمی‌تواند ارزش حرف‌ها و مطالب یک کتاب را از بین ببرد و بیشتر، نوعی نقد به نویسنده است که خواسته مخاطب خود را با این ابزار، تحت تأثیر قرار دهد.

بنابراین من نمی‌خواهم از این حرف‌ها نتیجه بگیرم که حرف‌های هراری، ارزش خواندن ندارد یا منطق مطرح شده در حرف‌هایش نادرست است.

این نکات را باید جداگانه در آینده بررسی کنیم. فقط خواستم بگویم که بهتر است کتاب را مستقل از منابع پایانی آن، و به عنوان حرف‌ها و نظرات شخصی هراری – آمیخته با اخبار و گزارش‌ها و قصه‌های جالب از منابع مختلف – بخوانید.

این نوشته هنوز ناقص است و بعداً در فرصتی دیگر، آن را کامل‌تر خواهم کرد.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


15 نظر بر روی پست “از کتاب انسان خداگونه تا ۲۱ درس نوح هراری (هنوز در حال تکمیل)

  • روح اله گفت:

    سلام استاد گرامی،

    چندین وقت پیش مطلبی در سایت شما خوندم که بخشی از آن بدین مفهوم بود که “سالها طول کشید تا یادبگیرم گفته های اشخاص رو بفهمم جدای از قضاوت زندگی شبانه ی آنها …” نمی دونم که از جمله های شما بود یا از یک کتاب نقل شده بود،ممنونم میشم اگر چیزی به خاطرتون اومد و پیدا کردید ،لینک آن را یک بار دیگر محبت کنید قرار بدید .هنگام گوش دادن به نقدی آقای هراری از زبان آقای دکتر شروین وکیلی ،مفهوم فوق بخاطرم اومد، خواستم اون مطلب رو هم دوباره بخونم .

    در مورد احترام به “عقاید انسان به خاطر شأن انسان ” میشه بیشتر و با چند مثال توضیح بدید (منظورم حد و مرز مجاز بیان عقاید یا حد و مرز احترام ، مصداق های رفتاری و گفتاری احترام در شرایط و در عکس العمل های مختلف )

    در پناه حق قلبتون پر از شادی و آرامش

    • روح اله جان. سلام.
      اگر اشتباه نکنم، باید منظورت مطلبی باشه که درباره‌ی کتاب روشنفکران پاول جانسون نوشته بودم.
      در مورد قسمت دوم صحبتت هم، چشم در اولین فرصت.

      • روح اله گفت:

        بله ،خیلی لطف کردید ،ممنونم.

        • روح اله جان.
          در مورد بخش دوم کامنتت، قصد داشتم یک مطلب مستقل بنویسم. بعد دیدم چنین بحث‌هایی در چنین روزهایی به حال و احوال و روحیه‌ی من نزدیک نیست و بیشتر ممکنه گوینده رو به سمت کند و کاو در فرهنگ‌های کهن ببره که سلیقه‌ی من نیست.
          در کل، گورکن‌های فرهنگی رو که مدام در سده‌ها و هزاره‌های قبل، پاسخ مسائل روز رو جستجو می‌کنند، از هر مرام و مسلک، نمی‌پسندم. به همین علت، نقدِ برخی منتقدان هم، خیلی به دلم نمیشینه.
          نگرش مدرن به بحث «انسان و عقیده‌ی انسانی» رو هم به علت‌های دیگری نمیشه چندان مطرح کرد.
          اما به نظرم بررسی چنین بحثی و پیدا کردن مصداق‌ها و حد و مرزهاش، نیازمند بررسی دو جریان قدرتمند تاریخی است: جریان مذهبی و جریان غیرمذهبی.
          به گمان من، در جریان مذهبی، اغلب می‌شه نمونه‌هایی برای احترام به شأن انسان پیدا کرد. حداقل در حد دستورالعمل، چنین نمونه‌هایی کم نیستند.
          در مقابل، در تاریخ مذهبی، نمونه‌هایی مثل بت شکستن کم نیست. نمونه‌های تحسین‌شده‌ای که نشون میده «ذات بی‌توجهی به باورهای دیگران» اگر «معتقد به نادرستی اون‌ها هستیم» مذموم نیست و حتی اقدام عملی در این راستا هم پسندیده است.
          به طور خلاصه، جریان مذهبی، احترام به شأن انسان رو می‌پذیره؛ اما ظاهراً احترام به هر شکلی از عقیده، در اولویت‌هاش نیست.
          جالبه که جریان غیرمذهبی هم از بعضی جهات در این زمینه مشابهه.
          این جریان – حداقل به شکلی که امروز می‌شناسیمش – بیشتر ریشه در عصر روشنگری و رنسانس و رویدادهایی داره که در پاسخ به قرون وسطی و دادگاه‌های تفتیش عقاید شکل گرفت. جریانی که مبناش این نبود که چه عقیده‌ای درسته و چه عقیده‌ای غلطه، بلکه اصالت احترام به شأن انسان بود.
          این احترام به شأن انسان و جایگاه انسان و حق حیات او، به شکل‌های مختلفی بروز پیدا کرد. از مجسمه‌های عریان رنسانس که بدن انسان رو شایسته‌ی نمایش عام می‌دیدند، تا تعریف حقوق بشر مدرن و ناپسند دونستن اعدام با این توضیح که قضاوت یک انسان برای حذف انسانی دیگر از منظومه‌ی حیات، کافی نمی‌دونستند.
          این نگرش، مشخصاً اصالت رو به انسان می‌ده و اگر چیزی مثل عقیده‌ی انسانی براش قابل احترامه، صرفاً به خاطر منسوب بودنش به انسانه.
          اگر با ادبیات خودمون بگیم، تساهل و تسامح که در نگرش سیاسی اجتماعی مدرن تبلیغ میشه، بر پایه‌ی اصالت انسان شکل گرفته و نه اصالت عقاید.
          حالا طبیعتاً بسته به این‌که هر کسی از کدام شاخه جلو بره، مصداق‌ها و نمونه‌ها و حد و مرزهای احترام به انسان‌ها و عقاید می‌تونه براش متفاوت باشه.
          اما به گمان من، در هر دو شاخه هم‌چنان این مسئله وجود داره که «عقیده، به خودی خود، شایسته‌ی احترام نیست. مگر این‌که به این علت منسوب بودن به انسان، تحمل بشه و حقوقی براش در نظر گرفته بشه.»

  • پیمان اکبرنیا گفت:

    محمدرضای عزیز سلام

    چیزی که میخوام درباره‌اش صحبت کنم بیشتر یه سری نظرات شخصی در ادامه همین نوشته شماست و بیشتر حاصل تجربه‌‌های شاگردی و معلمی (در حوزه نجوم آماتوری و المپیاد نجوم) و بعدها کارهای ترویج علم در همین حوزه.

    به نظرم سریال‌ها، فیلم‌ها و کتاب‌های علمی-تخیلی همون‌طور که شما نوشتید کارکردشون ایجاد سوالات عمیق نیست. اما این فیلم‌ها و سریال‌ها اگر خوش ساخت باشند خودشون می‌تونند همون نقش برانگیختن شور و شوق و اولیه رو داشته باشند که فرد بره به دنبال جواب سوال‌های سطحی و بعدا شاید سوال‌های عمیق براش ایجاد بشه. یعنی یکی از همون کارهایی که مروجان علم سعی می‌کنند انجام بدن. برخی از این فیلم‌ها به کمک داستان‌گویی و استفاده از ابزارهای تصویری و جلوه‌های ویژه تاثیرگذاری زیادی روی مخاطب دارند (در برانگیختن احساسات و نه آموزش علم). البته من بیشتر در مورد آثاری صحبت می‌کنم که بار بخش علمی‌شون بیشتر از بخش تخیلی باشه. برای مثال فیلم‌ اینتراستلار یا کتاب مریخی (که فیلمش هم بعدا ساخته شد) و آثاری از این دست. هرچند آثار تخیلی هم به نظر در جلب توجه افراد به علم موثر بوده‌اند. یادمه جایی خوندم که فیلم‌های جنگ ستارگان نوجوانان زیادی را در سال‌های بعد از اکران به سمت رشته‌های نجوم و فضا کشانده‌ و الان این افراد خودشون دانشمند محسوب میشن.

    در برخی از کلاس‌هام متوجه شدم شروع علاقه یک کودک یا نوجوان به نجوم با دیدن یک فیلم علمی تخیلی با تم نجومی بوده. و حتی در تدریس خودم از برخی از این فیلم‌ها کمک گرفتم تا برخی از مفاهیم را بهتر منتقل کنم. یکی از مثال‌های درخشان این کار شاید همون فیلم اینتراستلار باشه. در این فیلم کیپ تورن (برنده جایزه نوبل فیزیک و یکی از دانشمندان بزرگ زمانه ما) مشاور نولان در ساخت فیلم بوده و سعی کرده فیلم را تا جای ممکن بر اساس فکت‌های علمی جلو ببره و البته در بسیاری از جاها هم از گمانه‌زنی‌های علمی استفاده کرده (که علم حساب نمیشه ولی یه سری حدسه که روی کاغذ امکان‌پذیره). بعد از انتشار فیلم کیپ تورن کتابی منتشر کرد به نام The science of interstellar که در فارسی میان ستاره‌ای به روایت علم ترجمه شده. او سعی کرد نظریات و فرضیاتی را که در روایت فیلم استفاده شده بود به زبان ساده توضیح بده که البته هنوز برای عموم مردم برخی از مفاهیمش خیلی سخت به حساب میاد. حالا با محتوای همین فیلم و کتاب میشه یک دوره آموزشی ۱۰ جلسه‌ای نجوم برگزار کرد (به سبک سامان در یکی از کامنت‌های قبلی وبلاگ اگه بخوام یه رپرتاژ آگهی برم: کلاس خواستید در خدمتیم :)) ) .

    جدای از شوخی در نهایت میخوام بگم معلم‌ها و مروجان علم خیلی اوقات ابزارهای مناسبی برای مصور کردن و رنگ و لعاب دادن به محتوای خودشون ندارند. یا رسانه‌هایی ندارند که به اندازه فیلم‌ها بُرد داشته باشند و روی عده زیادی تاثیرگذار باشند. برخی از فیلم‌ها و سریال‌های علمی تخیلی به نوعی ابزارهای کمکی برای این کار محسوب میشن و ممکنه جرقه اولیه ورود افراد به حوزه علم رو در ذهنشون ایجاد کنند. بنابر این مروجان علم هم ممکنه روی موج محبوبیت این فیلم‌ها سوار بشوند و ازش برای علاقه‌مند کردن مردم به علم استفاده کنند.

    • پیمان. در مورد نجوم، طبیعتاً به علت ناآشنا بودن با بحث، نمی‌تونم نظر خاصی بدم. چون آشنا بودنم با نجوم، در حد نگاه به آسمونِ شب، اون هم از پنجره‌ی اتاقمه.
      البته می‌تونم تصور کنم که در این حوزه، فیلم‌ها می‌تونند کمک سازنده داشته باشند.
      اما در مورد فیلم‌هایی که به موضوع هوش مصنوعی و آگاهی و خودآگاهی می‌پردازند، واقعیت اینه که برام دشواره بتونم چنین چیزی رو بپذیرم.
      اون هم به علت این‌که این بحث‌ها در مقایسه‌ با بحث‌های نجوم، خیلی مجردتر هستند.
      فکر می‌کنم دنیای نجوم در مقایسه با بحث‌هایی مثل هوش و خودآگاهی، خیلی ملموس‌تر هستند. بنابراین حتی اگر فیلم‌ها خیلی هم از فضای واقعی دور بشن، در نهایت وقتی فرد وارد دنیای علم میشه، فرصت داره دوباره واقعیت‌های علمی رو تجربه کنه.
      اما در بحث‌های مجردتر، هر خوراکی می‌تونه Pre-disposition‌های جدی ایجاد کنه. همین الان با این Pre-disposition‌هایی که درباره‌ی مفهوم «روح» و «حیات» و «خودآگاهی» و «جبر و اختیار» وجود داره، چند سال وقت لازمه تا یه آدم معمولی رو بتونی به نقطه‌ی صفر برگردونی تا بتونه یادگیری رو دوباره شروع کنه.
      حالا فکر کن با فیلم و سریال که جنبه‌های احساسی تأثیرگذار داره، تحت نفوذ یه سری هنرمند قرار بگیره که عموماً چند صفه هم نمی‌تونن به شکل علمی و مستند و مستدل، درباره‌ی هوش یا آگاهی یا حیات صحبت کنن یا بنویسن (یا حتی از روی کاغذ بخونن و شرح بدن).
      در حدی که من می‌فهمم، ما در نجوم معمولاً در مورد واقعیت بیرونی حرف می‌زنیم یا نظریه پردازی می‌کنیم و خودمون معمولاً در جایگاه ناظر قرار داریم.
      اما در هوش و هوشمندی و هوش مصنوعی، خودمون بخشی از سوژه هستیم و مرز بین Science و Philosophy واقعاً در این‌جاها تا حد زیادی از بین میره.
      این باعث می‌شه که ماهیت این دو علم، تفاوت‌های جدی با هم داشته باشند و نشه به سادگی تجربه‌های مربوط به آموزش نجوم رو به آموزش حوزه‌ی هوش و آگاهی (و بالعکس) تعمیم داد.
      شاید باید از اول، موضوعات ملموس‌تر مثل نجوم رو صریحاً از توضیحاتم درباره‌ی فیلم‌های علمی-تخیلی جدا می‌کردم و توضیح می‌دادم که منظورم، فیلم‌های علمی-تخیلی در زمینه‌های علمی-فلسفی مثل آگاهی و هوش و خودآگاهی و حیات هست ( مثال‌هایی هم که زدم، یعنی Her و Westworld، از همین جنس بود. فقط یادم رفت به این نکته به شکل شفاف اشاره کنم).

      اصلاحیه: این‌که بگم یادم رفت، درست نیست. قبل از کامنت تو اصلاً به چنین تفکیکی توجه نکرده بودم. اتفاقاً توی کامنت قدیمی‌ترم، نوشته بودم که «بعضی بزرگان ما مثل کارل سیگن نظر بسیار مثبت به فیلم‌های علمی-تخیلی دارن»؛ اون موقع هم چنین تفکیکی به ذهنم نرسیده بود.
      ظاهراً نجوم از جمله حوزه‌هاییه که این نوع فیلم‌ها کارکرد مثبت داره.
      اما اگر یه بار دیدی کسی مثل داوکینز یا دنت یا جورج جانسون یا دیکون یا نویبائر یا فیلیپ بال یا هر کس دیگه‌ای توی این کتگوری، یه تک جمله‌ی مثبت درمورد Sci-Fi داشت بهم بگو 😉

      راستی اخیراً دیدم ژانر Cli-Fi هم داره جدی می‌شه. فیلم‌های علمی-تخیلی درباره‌ی تغییرات اقلیمی. در ادامه‌ی حرف‌های تو، فکر کنم توی این شاخه هم این فیلم‌ها کارکرد خیلی مثبتی داشته باشن.

      • پیمان اکبرنیا گفت:

        بله محمدرضا جان درسته. موقع نوشتن حواسم به تفکیک این حوزه‌ها نبود. الان که دارم دقیق‌تر درباره‌اش فکر می‌کنم، ترویج علم در حوزه علوم طبیعی مثل نجوم و فیزیک و شیمی یا به قولی Hard Science داستانش نسبت به حوزه‌هایی مثل هوش و خودآگاهی و به طور کلی اون بخش از طیف علوم که بیشتر به سمت علوم اجتماعی میره متفاوته. خود من هم وقتی به ترویج علم فکر می‌کنم بیشتر ذهنم میره سمت علوم طبیعی که بیشتر باهاش مواجه بودم و کار کردم. ترویج علوم انسانی و اجتماعی و فلسفه پیچیدگی‌های خاص خودش رو داره.

        و خدا نکنه کسی بخواد این مفاهیم رو با هم قاطی کنه و بدون اینکه تسلطی روی این رشته‌ها داشته باشه معجون‌های من درآوردی مثل عرفانِ کوانتومی و شعورِ کیهانی و جهانِ هولوگرافیک درست کنه و به خورد مردم بده که نتایج مخربش رو دیدیم.

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضا.
    دلم میخواد بشینم و فقط در سکوت و تمرکزِ کامل، این پست و تمام نوشته هایی که در ادامه ی این پست می نویسی رو بخونم،
    اما اینجا واقعاً نتونستم نگم که:
    از وقتی که شروع به نوشتن این پست کردی و با هر بار تکمیلش، واقعاً دارم از خوندنش لذت می برم و ازش درسهای جدید و ناب و نایاب یاد می گیرم.
    میدونم که چه وقت و انرژیِ و دقتی رو – مثل همیشه – داری صرف این پست می کنی.
    و به عنوان یکی از خواننده های مشتاق، واقعاً ازت ممنونم و وبیصبرانه منتظر ادامه ی این بحث هستم.

    جدا از اینکه میخوام بگم، انتخابِ عنوان این کتاب با توجه به تمِ کلی «انسان خردمند» واقعاً به نظرم هوشمندانه و جذاب بود،
    و همچنین سبک شیرینِ نگارشِ هراری و همچنین انتخاب عناوین بخش های کتاب رو هم خیلی دوست داشتم و به من شوق بیشتری برای مطالعه ی ادامه ی کتاب میدادند،
    و البته ترجمه ی خانم زهرا عالی هم، به نظرم عالی بود؛
    دلم میخواست حالا که این کامنت رو گذاشتم، من هم اینجا یه نظر کوچیک در مورد کتاب «انسان خداگونه» بدم:
    و اون اینکه، به نظر من هراری – البته همانطور که خودش هم بارها در متن کتاب اشاره کرده – در صددِ پیش گوییِ قطعیِ آینده نیست.
    بلکه او میکوشه تمام «احتمالات آینده» رو «با استفاده از روندهای تاریخی، و الگوهای قبلی و فعلی» – با یک ذهن تحلیل گر – مشاهده و پیش بینی کنه (و نه پیش گویی)؛
    و به ما هم کمک کنه تا این احتمالاتِ پیش رو رو، همراه با او مشاهده کنیم.
    و اینکه چقدر و تا چه حد، این پیش بینی ها می توانند به واقعیت بپیوندند، چیزی هست که خودِ او هم با اطمینانِ کامل و قطعی ازش حرف نمیزنه.

    یه نکته ای هم که جایی از کتاب اشاره میکنه و به نظر من، خیلی قشنگ و قابل تأمل بود، این بود که از نیازِ هستی و دنیا، به داشتنِ یک «زبان مشترک» حرف میزنه.
    زبان مشترکی که بتونه “بین شکاف ها و اختلاف نظرهای آکادمیک پل بزنه و یافته های علمی رو به راحتی از مرزهای میانِ رشته های مختلف علمی عبور بده.”
    این موضوع، من رو یادِ «زبان پیچیدگی» انداخت – که داریم به لطفِ خودت باهاش آشنا میشیم،
    و اینکه، زبانِ پیچیدگی، واقعاً میتونه این قابلیت رو داشته باشه.

    در کل، جدا از تمام موارد و نقایص و عدمِ وجود دقت هایی که میتونه در این کتاب وجود داشته باشه؛
    من با خوندن این دو کتاب هراری، (انسان خردمند و انسان خداگونه) (مثل کتاب پیچیدگیِ خودت) به بینش هایی جدید، و به سرنخ هایی برای شوقِ آموختن و درکِ بیشتر و بهتر دنیا دست پیدا کردم که شاید تا قبل از اون نداشتم یا کمتر داشتم، یا در موارد زیادی در ذهنم به شکلی مبهم یا تیره و تار نشسته بودند.
    و فکر میکنم بخاطر همینها هم که شده، میتونم ازش ممنون باشم.

  • منصور سجاد گفت:

    کتاب انسان خداگونه فصل جالبی دارد به نام “کیش اطلاعات”
    این متن برداشت من از این فصل است

    زمانی دوره “اطلاعات” بود. هر کس اطلاعات بیشتری داشت موفق تر بود. اما امروزه دوران” پردازش اطلاعات” است و هر کس بتواند اطلاعات را بهتر پردازش کند موفق تر خواهد بود
    دوره ای سانسور ، دور نگه داشتن انسان ها از اطلاعات بود
    اما امروزه سانسور به این صورت است که آنقدر اطلاعات پراکنده و زیاد داده میشود که اطلاعات اصلی بین این اطلاعات پراکنده گم شود
    یک مثال جالب این فصل مقایسه انسان و عقاب است
    عقاب چشم قدرتمندتری نسبت به انسان دارد اما انسان اطلاعاتی که با بینایی محدود خود به دست می آورد را، بیشتر از عقاب پردازش میکند و نتیجه بهتری از همان اطلاعات محدود تر میگیرد.
    مثال بومی من اگر بخواهم بزنم مقایسه سازمان تاکسیرانی و اسنپ است
    سازمان تاکسیرانی اطلاعات بیشتری از مسافران و مبدا و مقصد آنها داشت اما این اطلاعات را نمیتوانست پردازش کند
    اسنپ ابزاری برای پردازش اطلاعات ایجاد کرد و با این پردازش توانست موفق شود

    نتیجه ای که من از این فصل گرفتم شاید در عرف مورد قبول نباشد
    من نتیجه گرفتم شاید کمتر کتاب خواندن و کلاس رفتن باعث شود امکان پردازش اطلاعات بیشتری برایم فراهم شود

  • امین کاکاوند گفت:

    سلام محمدرضای عزیز. چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم که میخوای در این زمینه بنویسی.
    من کتاب انسان خردمند رو اوایل امسال خوندم. به قدری خوب نوشته شده بود این کتاب که تا همین الان هم از مدل ذهنی نویسنده برای توجیه خیلی از چیزها استفاده می‌کنم و کتاب رو هم انقدر دوست داشتم که آروم آروم خوندم و چند ماهی طول کشید تا تمومش کنم. البته هنوز کتاب‌های بعدی این نویسنده رو نخوندم.
    الان که این پست رو خوندم دیدم که اتفاقا من هم به یک سری مشکلات بر خوردم توی این زمینه. خیلی وقت‌ها با اعتماد به نفس این که همه چیزهایی که حراری نوشته علمی هست میرفتم و با استادی که مثلا رشته‌ش باستان‌شناسی بود صحبت میکردم از این دیدگاه و با استدلال طرف مقابلم میدیدم که چقدر میتونه همه چیز پیچیده‌تر باشه. یا بعد از یه مدتی کنجکاو شدم که ببینم نظر نسیم طالب در مورد حراری چی هست و رفتم سرچ کردم و دیدم فقط در حد یک جواب ساده گفته که دیدگاهش از آینده مشکل داره و … . روی آمازون هم یک خورده دیدگاه‌ها رو بالا و پایین کردم و دیدم مثال از چیزی که گفتی خیلی زیاده و انگار حراری خیلی وقت‌ها منابعی که بهشون ارجاع داده رو نخونده یا از اون بدتر فقط در حد یه خبر تو یه مجله اینترنتی ارجاع داده.
    اما تلنگری که الان به من زده شد این بود که توی تفکر انتقادی خیلی مشکل دارم. چیزی که اتفاقا خود حراری میگه یکی از مهم‌ترین مهارت‌های آینده هست. اما همونطور که خودت هم گفتی به نظرم کاری که کرده اونقدر ارزشمند هست که نخوایم خیلی به حاشیه بکشونیم. چیزی که توی کارش بود و من رو جذب کرد نگاهی بود که داشت. حس میکردم توی یه سفینه هستم بیرون جو کره زمین و کل تاریخ کره زمین روی دور تند داره برام پخش میشه. برام مهم نبود که موضع خودم این وسط چی هست و فقط دوست داشتم این روایت رو دنبال کنم.
    به شدت منتظرم که ادامه این مطلب رو بخونم در آینده.

  • سمانه گفت:

    من اصولا وقتی خیلی ذهنم درگیر می شه و اوضاع ذهنم خوب نیست، سریال می بینم.خیلی کمکم می کنه تا ذهنم یکم آروم شه. اون زمانی که دارم سریال می بینم، ذهنم می ره تو سریال و یکم استراحت می کنه. حتی ذهنم می تونه جای یکی از شخصیت های سریال که ازش خوشم اومده باشه زندگی کنه و یکم از حال بد خودم دورم کنه. ولی سریالهای علمی و تخیلی هیچوقت انقدر ذهنم رو درگیر نکرده و حتی خیلی وقتها اصلا ازشون خوشم نمی آد و حس خوب بهم نمی ده. چه برسه بخواد ذهنمو درگیر کنه. مثلا game of thrones خوب بود تا وقتی که اژدها نداشت. یا مثلا فیلم her، که اکثرا می گن فیلم خوبی بود، اصلا حس خوبی بهم نداد.

  • سامان گفت:

    پیش نوشت: محتوای این کامنتم، بیشتر در مورد لینکیه که آقای رمضانی در کامنتشان اشاره کردند.

    نقد آقای وکیلی رو اخیراً که داشتم دنبال بحث هایی پیرامون کتاب های هراری میگشتم ،اتفاقی دیدم. شناخت چندانی از ایشون ندارم، بجز چند مقاله که پراکنده خوندم و کتابی که در مورد نظریه سیستم های پیچیده نوشتن.
    راستش قبل از گوش دادن به نقد هاشون منتظر یک نقد علمی و منصفانه بودم ولی در همون ابتدای صحبت هاشون نا امید شدم. در واقع احساس کردم که در همون ابتدا با حمله به عقاید و شخصیت نویسنده(هراری) قصد پرایم کردن ذهن مخاطب رو دارن(و طبیعتاً خودشون هم میدونستن که طیف غالب مخاطبانشون چه کسانی هستن و چطور میتونن این سوگیری رو شکل بدن).
    من هم وقتی حرفی رو میشنوم(بخصوص اگر از جنس تحلیل و تفسیر باشه) سعی میکنم به گوینده هم نگاه کنم.ولی فکر می کنم قبل از این مرحله بهتره اول به خودِ “گفته” توجه کنم و اگر نقدی دارم اول سراغ گفته برم بعد گوینده.
    به هر حال، از اینها که بگذریم، به نظرم بعضی از نقد های آقای وکیلی(بخصوص در ارجاعات هراری و برخی نتیجه گیری ها) درست بودن و در مورد بعضی دیگه شون نمیتونم نظری بدم چون مطالعه ای در موردشون نداشتم.
    اما درصد قابل توجهی از نقد های ایشون صرفاً روی این موضوع متمرکز بود که چرا به ایران اشاره نکردن و باید میکردن و اصلاً همه چی از ایران شروع شده در طول تاریخ بشر.
    و مهمتر از همه، اگر همه موارد مطرح شده از طرف آقای وکیلی رو هم درست فرض کنیم، حداقل من نقدی به شاکله موضوعات اساسی و برجسته کتاب در صحبت های ایشون ندیدم.(این حرفم به معنای این نیست که فکر کنم نقدی وارد نیست.منظورم اینه که از ایشون چیزی در این زمینه ها نشنیدم).

    من هم مثل بقیه دوستان منتظر صحبت ها و نقد های محمد رضا می مونم و امیدوارم به کمک اونها بتونم دید واقع بینانه تری به موضوعات و تحلیل های این کتابها پیدا کنم

  • سعید رمضانی گفت:

    شروین وکیلی یکی از اون آدم‌های به شدت اهل مطالعه‌س. اخیرا نقدی روی کتاب انسان خردمند منتشر کرده که گفتم شاید برای دوستانی که پیگیر بخش کامنت‌های روزنوشته‌ها هستند جالب باشه.
    سجاد سلیمانی شروین رو تشویق کرد که این نقد رو منتشر کنه و منم به احترامش از خود سایت سجاد لینک می‌دم:
    https://sajadsoleimani.com/homo-sapiens/

  • عـــلامه گفت:

    پیش‌نوشت ۱: قضیه به چند سال قبل برمی‌گیردد. هرچند درآمدم هم ناچیز بود، اما من هیچ‌وقت پولی را پس‌انداز نمی‌توانستم – متأسفانه تا حال هم کماکان همین‌طوری‌ام. روزی رفتم با دایی‌ام،‌ که در کسب‌وکار هوتل‌داری است، در این مورد مشورت کردم. او لبخندی نیش‌داری زد و بعد از اندکی مکث گفت: این که نشد گپ! اگر بخواهی پول پس‌انداز کنی، چرا نمی‌توانی؟

    پیش‌نوشت ۲: از قضا، من سالِ‌پار، کتابِ انسان خردمند را دقیقاً زمانی شروع کردم که فصل اول سریال وست‌ورلد (نسخه‌ی دوبله) را تمام کرده بودم. اتفاقی‌تر از پارسال، امسال نیز چنین شد: کتاب انسان خداگونه، بعد از فصل دوم این سریال. با اینکه فصل جدید – به‌نظرم – چندان دیالوگ‌های عمیقی نداشت، اما روی‌هم رفته با فصل اول آن «برای من» جالب بود و البته تأثیرگذار بود.

    اصل مطلب: در بازه‌ی زمانی آن وقت تا حال، با اینکه همیشه سعی می‌کردم خودم را قانع که که «آینده، دقیقاً چنانی که این کتاب‌ها توضیح می‌دهند، نخواهد بود»، با آن‌هم بد نیست اعتراف کنم، آدم‌های کتاب‌نخوان مثل من، بدیهی است که با خواندن یکی دو کتاب، آن هم با روایت داستانی درگیر کننده، تحت‌تأثیرش می‌رود. من نیز، با اینکه چندین بار، این طرف‌و‌آن‌طرف در نوشته‌های مختلف تردید و تشویش‌ام را نسبت به این مسئله، و راهی را که این کتاب‌ها ترسیم می‌کرد، اظهار داشتم، اما نهایتاً، به مانند «شکست خود در پس‌انداز کردن پول» در این کار نیز شکست خورده بودم. شاید دلیل‌اش همین باشد که من هر سه کتاب این نویسنده، نوح هراری، را با فرمت‌های کیندل و صوتی در کتابخانه‌ای خود دارم و چندی پیش هم مقدمه‌ی کتاب ۲۱ درس را، سراپاکنده، ترجمه کردم.

    اما، استاد، این نوشته‌یی‌تان سبب شد که به‌صورت عمیق‌تر به این مسئله فکر کنم که نگاهِ انتقادی من ضعیف و یا هیچ است. امیدوارم این نوشته و نوشته‌های مرتبط بعدی‌تان چراغی راهی شود به سمت این مقصد که «چگونه نسبت به محتوا، مفاهیم و رویدادها نگاه منتقادنه‌یی “مؤثر” داشته باشیم». تشکر استاد.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser