در گذشتههای دور (از حدود سه هزار سال پیش تا حدود ده سال پیش) وقتی انسان در مورد کسب و کار فکر میکرد، دیگران را به سه دسته تقسیم میکرد:
- آنها که مشتری هستند.
- آنها که مشتری نیستند و نخواهند شد.
- آنها که مشتری نیستند و ممکن است مشتری بشوند.
دوران جدید، مفهوم دیگری را در کنار مشتری و شاید به جای مشتری مطرح کرده است: مخاطب.
امروز، سازمانها با مخاطب خود حرف میزنند.
مخاطب ممکن است هرگز مشتری نباشد. اما مخاطب است.
مشتری هم ممکن است مخاطب نباشد.
سازمانها با مخاطب حرف میزنند و به مشتری میفروشند.
البته این دو گروه، میتوانند با یکدیگر همپوشانی داشته باشند. شاید هم تا حد زیادی نزدیک باشند.
اما به نظر میرسد که دنیای جدید و فرهنگ جدید و ابزارهای جدید، فاصلهی بالقوه بین مخاطب و مشتری را هر روز و هر لحظه بیشتر میکند.
مجموعهای که امروز مثلاً یک اکانت صد هزارنفری در یک شبکه اجتماعی یا تلگرام دارد، با مخاطب حرف میزند.
ممکن است مخاطب، مشتریاش باشد یا مشتریاش بشود.
ممکن است مخاطب پیام او را به مخاطب دیگر یا مشتری فعلی یا مشتری بالقوه برساند.
ممکن است مخاطب، صرفاً پیام را هضم، جذب و دفع کند!
چند درصد کسانی که اکانت یک بازیگر تلویزیونی را فالو میکنند، فیلم او را هم خواهند دید؟
چند درصد کسانی که اکانت خودروسازهای بزرگ جهان را پیگیری میکنند، تا قبل از مرگ، صندلی آن خودروها را لمس خواهند کرد؟
چند درصد از کسانی که فیلم یک بازیگر را میبینند یا یک خودرو لوکس را سوار میشوند، پیامهای رسانهای مربوط به آن فرد یا سازمان را هم تعقیب میکنند؟
به نظر میرسد که تقسیم بندی مخاطبان و برنامه ریزی برای آنها، بتواند ایدههای ارزشمندی برای توسعهی کسب و کارها ایجاد کند. خصوصاً کسانی که در فضاهای رسانهای جدید (خرده رسانهها یا رسانههای اجتماعی یا رسانههای مجازی یا رسانههای پویا یا هر چه دوست دارید بنامید) فعالیت میکنند.
یک تقسیم بندی پیشنهادی (صرفاً پیشنهادی) میتواند این باشد:
- کسانی که پیام من را دریافت خواهند کرد، اما امروز مشتری من نیستند و ممکن است مشتریام بشوند.
- کسانی که پیام من را دریافت خواهند کرد و آن را بررسی میکنند تا ایرادها و ضعفهای من را پیدا کنند (منتقد من هستند) و به هر حال مشتریام نخواهند بود
- آنها که رقیب من هستند و میکوشند نقاط قوت من را بررسی و تقلید کنند و البته باز هم، مشتری من نخواهند بود.
- کسانی که پیام من را دریافت میکنند مشتریام بودهاند یا دوست دارند باشند، اما هنوز نتوانستهام پیشنهاد جدیدی بدهم که آنها را به خرید ترغیب کند.
- کسانی که پیام من را دریافت میکنند و در هر فرصتی بتوانند محصول من را تهیه میکنند. حتی اگر لازم نداشته باشند (مشتریان اپل، مثال خوبی هستند. یا عاشقان یک بازیگر سینما یا تئاتر)
همین تقسیم بندی را با کمی اصلاح و تغییر و تعدیل، میتوان در مورد اشخاصی که رسانه در اختیار دارند هم به کار برد:
- کسانی که پیام من را دریافت میکنند اما مخاطب من نیستند (البته شاید بشوند).
- آنها که منتقد من هستند.
- آنها که رقیب من هستند.
- آنها که دوست من هستند.
- آنها که طرفدار من هستند
تفاوت مورد چهارم و پنجم، در تعصبی است که طرفداران دارند و دوستان کمتر دارند.
چه در مورد عرضه محصول و چه در مورد برندسازی شخصی، به نظرم سوال مهمی که میتوانیم به صورت دائمی، در انتخاب رسانهها، در تدوین استراتژی محتوا برای آنها، در تنظیم سیاستهای روابط عمومی، در تولید محتوا، در تبلیغات و در هر نوع تعامل با مخاطب در ذهن داشته باشیم این است که: سبد مخاطبان من چگونه است؟ این پیام خاص، برای کدام مخاطبان است؟ معمولاً به کدام مخاطبان فکر میکنم؟ چه سهمی از توانم را برای کدام گروه از مخاطبانم صرف کنم؟
[…] […]
۱- آیا تقسیم بندی که در مورد “اشخاصی که رسانه ای در اختیار دادن”، افراز هستند و همپوشانی ندارند؟ اگر همپوشانی دارند (که فکر میکنم دارند. مثلا رقیب من می تواند منتقد من هم باشد. یا دوست من می تواند منتقد ام هم باشد)، آیا بهتر نیست تقسیم بندیِ خلاصه تر یا مفصل تری ارائه دهیم تا بتوانیم بهتر و شفاف تر، توانمان را برای هر کدام صرف کنیم؟
۲- و در مورد اول، یعنی “کسانی که پیام من را دریافت میکنند اما مخاطب من نیستند (البته شاید بشوند)”، منظور از کسانی که پیام من را “دریافت” می کنند چه افرادی است؟ کسانی که به طور منظم این پیام (ها) را دریافت میکنند -در واقع از نگاهشان عبور میکند- یا حتی کسی که یک بار هم که پیامم را “دیده” و از آن گذشته، یعنی آن را دریافت کرده است؟ (راستش من این مورد اول را خوب نفهمیدم. اگر ممکن باشد که مثالی عنوان کنید، ممنون می شوم)
سلام محمدرضا جان.
شنیدن خبر از دست رفتن حبیب برای من هم تلخ بود. صدای حبیب به خاطر نوع خوندنش همیشه به من حس رهایی رو القا میکرد و میکنه. حس معلق بودن و بی وزنی.
بعد از خوندن پست شما -درباره احترام پس از مرگ- چند بار دیگه این پست رو خوندم. ممنون به خاطر اشارات خیلی خوبی که کردید. برای من خیلی مفید بود و انگیزه ای برای اینکه ریزبینانه تر به این مسایل نگاه کنم. همچنین از دوستان به خاطر سوالهای بجاشون و پاسخ های آموزنده شما خیلی ممنونم.
نکته ای بعد از دوباره خوندن این پست ذهنم رو درگیر کرد.
اونجا که نوشتید تفاوت دوست و طرفدار، در تعصبی است که طرفداران کمتر دارند و دوستان ندارند، به عمد لغت تعصب رو انتخاب کردید؟
آخه احساس من اینه که تعصب بار معنایی منفی داره. تصور من اینه که هنرمندان ما از نسل حبیب و جوان ترها دوست زیاد دارند ولی طرفدار ندارند. حتی فکر میکنم کسانی که حمایت مالی (patronage) برای ادامه یک فعالیت می کنند دوستان نیستند، بلکه طرفدارانند.
صرف نظر از معنای لغوی تعصب، حداقل من هیچ وقت تعصب رو به معنای مثبت ندیدم که استفاده بشه.
سلام مینا.
نکتهی اول:
دروغ چرا.
من اون موقع که این پست رو نوشتم، دیدم بچهها دارن زیر یه پست دیگه بحث میکنن.
خواستم فضا عوض شه. توی تاکسی و با موبایل نوشتمش و حتی بازخوانیش هم نکردم.
در حدی که شاید اگر همون لحظه انتشار میدیدی، نوشته بودم چهار گروه. بعد وقتی نوشتم شد پنج تا. نیم ساعت بعد که مطلب منتشر شده بود یادم افتاد که میخواستم یه دسته بندی چهارتایی انجام بدم شده پنج تا!
این رو از این جهت میگم که توضیح بدم این نوشته، از عمق و اعتبار کافی برخوردار نیست. اگر چه الان که میخونمش چیزی هم در اون نمیبینم که بخوام تغییرش بدم.
نکته دوم:
الان که داشتم فکر میکردم دیدم حرف تو درسته که در فارسی، ما عمدتاً تعصب رو با بار معنایی منفی به کار میبریم.
اگر چه شاید به خاطر فضای ایدئولوژیک حاکم بر جامعهمون باشه و معنایی که طی چند دههی اخیر، بر این واژه حمل شده.
به نظرم مییاد که تعصب به معنای منفی، معادل Bigot (لااقل در ادبیات دانشگاهی) باشه و چیزی که من میگم بیشتر به مفهوم Devotee نزدیکه که بار معناییش در رابطهی بین Fan و Follower به نظرم آنقدر منفی نیست. طرفدار متعصب تیم استقلال یا پرسپولیس، به ما حس بد نمیده (لااقل به من نمیده).
وقتی شخصی طرفدار یک تیم ورزشی میشه، حتی در صورت باخت هم، با غرور از تیمش دفاع میکنه.
از بدی آب و هوا تا بیمرامی داور و حقوق عقبافتادهی بازیکنها رو مطرح میکنه تا نهایتاً تصویر مثبتی از تیمش بسازه.
حتی ممکنه به سراغ خاطرات بازیهای قدیمی بره.
به نظرم از بحثهای فکری که بگذریم، به نظرم این شکل از طرفدار بودن یا هوادار بودن، تا حد زیادی قابل درکه.
اگه لازم باشه خیلی علاقمند هستم یک بار کمی در مورد رفتارشناسی هوادارها بنویسم. اما شاید بهتره با این حجم از مطالب نیمه مانده در روزنوشتهها، چنین قولی ندم.
به نظرم این نوع رفتار، خیلی به معنای تعصب نزدیکه و لااقل در ذهن من بار معنای منفی نداره. اما نمیدونم چه واژهی دیگری میتونه جایگزینش بشه.
به محض اینکه واژهی بهتری بشنوم یا به ذهنم برسه، ترجیح میدم عوضش کنم.
نکته سوم:
در فرهنگها و اقتصادهای توسعه یافته، به نظرم Patronage تا حد زیادی شبیه الگویی هست که تو گفتی. یعنی طرفداران این کار رو انجام میدن.
اما فکر میکنم در فرهنگهایی مثل ما که هنوز در حال توسعه هستیم، مجبوریم یه مقدار سیستمیتر و کلانتر نگاه کنیم.
به این معنا که مثلاً ممکنه من یا تو، صدای یک خواننده رو دوست نداشته باشیم، اما به خاطر اینکه به صورت غیرمنصفانهای از فرصتهای اقتصادی محروم شده، آلبومش رو بخریم.
این کار، بیش از اینکه خدمت به اون فرد خاص باشه، خدمت به جامعهی فرهنگیه و پیامی که از طرف ما مردم به هنرمندانمون ارسال میشه، اینه که ما پشت شما هستیم.
ما باز هم دوست داریم موسیقی ایرانی بشنویم. دوست داریم در کشور خودمون کنسرت بریم. دوست داریم گرانترین خودروها و شیکترین خانهها، زیر پای هنرمندانمون باشه. زیر پای نویسندگانمون. نه زیر پای دلالهای فرصتطلب.
بنابراین فکر میکنم در شرایط فرهنگی ما، حمایت مالی معنا و تفسیر پیچیدهتری داره و برایند عوامل متعددی هست.
یا بذار اینطوری بگم: آرزو میکنم که ما، حتی اگر طرفدار یک هنرمند یا یک فعالیت نیستیم، اما احساس می کنیم حضور اون فعالیت در کشورمون، خیر و برکت داره، ازش حمایت کنیم.
چون نهال ضعیف علم و فرهنگ و توسعه، در کشور ما در حدی نیست که فقط طرفدارها، بتونن هزینهی رشد اون رو تامین کنن.
اما در فرهنگهای توسعه یافته و تثبیت شده، با تو موافقم که حمایت مالی عمدتاً توسط طرفداران انجام میشه.
آرزوی بسیار قشنگی کردید. کاش افرادی که به چنین درک و بلوغی می رسند روز به روز زیادتر بشن و این نهال ضعیف رو آبیاری و تقویت کنند به امید روزی که این نهال ضعیف به درختی تنومند و پرثمر تبدیل شه.
محمدرضا
وقتی که با این صراحت، مشتری رو از مخاطب جدا کنیم پس حتما باید حرفای مختص مخاطب داشته باشیم. محتوایی که حتی در برخی موارد کلان تر از سطح کسب و کار ما باشه تا عمومیت مخاطب رو پوشش بده. (مقصودم از عمومیت در اینجا اینه که مخاطبین ما (هر چقدر هم که خاص باشند) عام تر از مشتریان ما خواهند بود (حتی اگر مشتریانی باشند که مخاطب نباشند))
با این توصیف، آیا تولید محتوا بر اساس این دسته بندی، مناسب همه سایز کسب و کار هست و یا مثل بسیاری از نسخه های بازاریابی و تبلیغات و … مختص سازمان های بزرگ؟
حامد.
تعبیر “صراحت” که در کامنتت به کار بردی، برای من آموزنده و دوستداشتنی بود.
چون فکر میکنم خیلی از ما ممکنه در ذهنمون، گاهی به این مسئله فکر کرده باشیم، اما این فاصله و شکاف رو، یا جدی نگیریم و یا به دلیل ملاحظات متعدد مطرح نکنیم.
حرفت رو کامل قبول دارم که “حرف مختص مخاطب” با “حرف مختص مشتری” تفاوت داره.
برای اینکه نمونههای تولید محتوا برای مخاطب رو ببینیم، به نظرم در اکانتهای اینستاگرام میتونیم به usinterior و harvard و gorjico و natgeo سر بزنیم.
من اصلاً منظورم این نیست که مواردی که ذکر کردم، موفق یا ناموفق هستند. فقط مشخصاً مواردی هستند که به نظرم محتوای تولید شده، مشخصاً برای مشتریان (و حتی مشتریان بالقوه) تنظیم و تولید نشده.
به عبارتی، میخوام تاکید کنم که این سبک تولید محتوا، سبک ناشناختهای نیست و اخیراً بیش از قبل داره مورد استفاده قرار میگیره.
به نظرم، در دوران ما قبل رسانههای دیجیتال (بیلبورد و تلویزیون و رادیو و روزنامه) تولید محتوا برای مخاطب (به جای تولید برای مشتری) به دلیل هزینههای بالای Content Delivery و تحویل محتوا، صرفاً برای کسب و کارهای بزرگ امکانپذیر بود.
اما الان اتفاقاً برای کسب و کارهای کوچک هم امکان پذیر شده.
تو اگر محتوای خوب یا قابل قبولی داشته باشی، میتونی با هزینهی مادی بسیار کم، اون رو به گوش مخاطبان احتمالی برسونی.
در مقیاسی که بیلبورد و رادیو و تلویزیون و روزنامه، به سختی میتوانند با آن رقابت کنند.
اتفاقاً (این را صرفاً بر اساس تجربه و مشاهدهی شخصی هم در ایران و هم در سطح جهان میگویم) کسب و کارهای بزرگ از زمانی که فضای محتوای دیجیتال شکل گرفته، به طرز مضحکی از بازی عقب ماندهاند.
البته تولید محتوا برای مخاطب، نیازمند چابکی و Agility هم هست که شرکتهای بزرگ از اون بی بهره هستند.
چند روز پیش داشتم بیلبورد شاتل لند رو میدیدم که روی اون House of Cards تبلیغ شده بود.
مستقل از دوستی من با شاتل و های وب و مستقل از اینکه این سریال، سریال خوبی هست (و البته همچنان تقلیدی از نسخهی انگلیسی و اصلی اون) برای من یک پیام مهم داشت:
شرکتی که درآمد چند صد میلیاردی در بسترسازی برای محتوای دیجیتال دارد، برای جلب مشتری در سطح شهر وادار به تبلیغ سریالهای آمریکایی شده است (البته ظلم است اگر به سایت تک شات شاتل اشاره نکنم. اما مشخصاً این سایت در استراتژی رسانهای شاتل، جدی گرفته نشده).
های وب هم که همچنان درگیر باندی به پهنای ایران است.
مثالهای جهانی هم نشان میدهند که بازی محتوا، جایی است که کوچکترها میتوانند در مقابل بزرگترها خود را نشان بدهند و یا بهتر بگویم بزرگترها بدون تعامل و استفاده از کوچکترها، نمیتوانند چابکی حضور در آن را داشته باشند.
در سطح جهان هم، بزرگترین غول محتوا در صنعت آشامیدنی ردبول است، نه کوکاکولا و نه پپسی و نه نسله و دیگرانی که بزرگتر از ردبول هستند.
تنها مسئلهای که میماند حفظ کردن Relevance است.
مثلاً قاعدتاً اگر من در حال فروش لوستر و محصولات روشنایی باشم، احتمالاً محتوای عمومی من برای مخاطب، فراتر از لوستر است.
شاید “روشنایی و اطلاعات مرتبط با آن در حوزهی سلامت و بهداشت روان” و شاید “طراحی دکوراسیون داخلی” و یا “طراحی نور محیط”، نمونههایی از موضوعاتی باشند که بتوانند ضمن جذب مخاطب عمومی، ارتباط و Relevance را هم حفظ کنند.
محمدرضا جان،
با اشاره ای که به آیدی ها داشتی، جنس محتوا و relevance بودن محتوا برام شفاف تر شد؛ اما این هنوز برام جای سوال داره که سرمایه گذاری برای تولید محتوا برای مخاطبین در سطح شرکت های کوچک و متوسط تا چه حدی توجیه پذیره؟ در واقع در یک تحلیل سود/فایده تا چه میزان بودجه برای جلب توجه مخاطب منطقیه؟ آیا منبعی هست که در این مورد بشه بیشتر دونست؟
پ.ن: ممنون بابت اشاره به لوستر (در واقع ممنون بابت اینکه پاسخ رو به من ربط دادی). این رو هم اشاره کنم که من عموما در زمینه توسعه کسب و کار و خصوصا در زمینه FMCG مشغولم
قاعدتاً اولویت اول تولید محتوا، مسئلهی سرمایهگذاری و هزینه نیست.
بلکه داشتن فرد یا افرادی خلاق در تیم هست و کسانی که فلسفهی محتوا رو بفهمن.
الان عمدتاً ادارهی اکانت های اجتماعی و ارائهی وبسایتها، دست بچه های IT هست که لااقل تا جایی که من تجربه داشتم، سوگیری شدید ذهنی به جنبههای فنی در اونها وجود داره
به نظرم اگر آدم درستی پیدا بشه، یک نفر که تمام وقت در یک مجموعه کار تولید محتوا میکنه با چهار یا پنج میلیون تومان حقوق در ماه و شاید یک پنجم این حقوق هزینههای زیرساخت، اثربخشی به مراتب فراتر از یک کمپین تبلیغات محیطی دو تا چهارمیلیاردی (در سال) داره.
اما مشکل اصلی، جستجوی اون آدمهاست.
بنابراین، بر این باور هستم که اساساً بحث تغییر نگاه از مشتری به مخاطب، به معنای جستجوی نوع جدیدی از همکاران در بخش بازاریابی و فروش هست که گلوگاه این کار، قطعاً سرمایه گذاری اقتصادی نیست. بلکه سرمایه گذاری انسانیه.
خیلی به مفهوم خریدن انسانهایی از این جنس، اطمینان ندارم. لااقل الان که این کار هنوز به شکل تخصصی شناخته شده نیست.
اما تجربه – حداقل به من – نشون داده که میشه به ساختنشون فکر کرد و یک سرمایه گذاری قابل توجیهه.
بازم تکرار و تاکید میکنم که این صنعت، نیازمند پول نیست. آدم میخواد.
چند ماه قبل، با مدیر ارشد یکی از برندهای بزرگ حوزهی تکنولوژی حرف میزدم، به من گفت: برای متمم میتونیم سرمایه گذاری میلیون دلاری انجام بدیم.
به اون دوست عزیز گفتم: اون چند میلیون دلار رو من بهت میدم. اگر آدم مناسب داری، اون رو به من بده.
پی نوشت: به نظرم فایلهای صوتی و پادکستهای جو پالیتزی رو با عنوان Content Inc گوش بده اگر وقت کردی.
فقط مشکلش اینه که خیلی به حاشیه میره (درست مثل حرف زدن من).
کتاب Kristina Halvorson هم حتماً میتونه ایدههای خوبی بده.
ممنونم محمدرضا، خیلی استفاده کردم. پادکست ها رو هم حتما گوش می دم، هر چند لذتی که نشستن پای صحبت های تو هست، در کمتر جایی قابل تکراره
راهکاری که برای سرمایه گذاری در نیروی انسانی به نظرم میرسه آموزشه (انواع مختلفش). اگر این فرض قبول کنیم یه مسئله داریم به این شرح. یه موسسه آموزشی (متمم) برای رشد خودش نیاز به نیروی انسانی آموزش دیده داره.چیکار کنه؟
آیا اولین جوابی که به ذهن میرسه( رو دانشجو های خودش سرمایه گذاری کنه) بهترین جوابه یا این که این راهکار باز هم تبدیل به سیکل معیوب خیلی از موسسات اموزشی (مثل دانشگاه ها) میشه که دانشجوهایی تربیت میکنه تا دکترا بگیرن، که بتونن دانشجو تربیت کنن تا دکترا بگیرن و …
یا مثلا با سبک آموزش متمم نمیشه تولید تخصصی محتوا رو آموزش داد که این جواب رو بعید میدونم، چون تولید محتوا به نظر از موضوعی مثل مذاکره یا خیلی دیگه از سرفصل های متمم، قابل آموزش دادن تر و ملموس تر به نظر میاد.
یه جواب دیگه هم اینه که شاید تو استراتژی متمم ، یه خط “از دانشجو های خودت استفاده نکن هست” که قرار نیست فعلا تغییر کنه
یا …
—————————
بیشتر به عنوان یک کیس مطالعاتی پرسیدم که در چنین شرایطی چه میکنید، چون مدیر بخش خصوصی که به چند ملیون دلار دسترسی داره برای سرمایه گذاری، ادمیه که فرصت ها رو متوجه میشه و این یعنی متمم یه فرصت بزرگه. خب نظر موسس و مدیر متمم،که تو آشفته بازار تولید محتوای ایران(بدون کپی رایت و چه چه) به این نقطه رسیده خیلی مهمه. البته چون موضوع داخلیه و ما هم تقریبا نقش مخاطب و مشتری داریم برای متمم اگر بگید: بتوچه هم کاملا قابل قبوله 🙂
اين سوال و پاسخ عالي بود. ممنون از حامد و محمدرضا.
سلام صدرا.
متمم مشخصاً داره تلاش خودش رو میکنه که به تدریج، بچههای خودش رو برای خودش رشد بده.
الانم از متممیها کم و بیش استفاده میشه. اگر چه به دلیل مجموعهای از ملاحظات، به شکل مسکوت این کار رو انجام میدیم.
در کل، حداقل ذهنیت من به عنوان کسی که این کار رو شروع کرده این بوده که متمم با نطفهی بیرونی شروع کنه و به تدریج از درون و با آدمهای خودش رشد و توسعه پیدا کنه.
مشخصاً درسهایی مثل کارگاه تسلط کلامی (خصوصاً در درسهای آخرش و درسهای آتی) نشون میدن که ما چیزی به اسم Trade Secret نداریم و علاقه داریم که این روند اتفاق بیفته (یکی از اهداف درس تسلط کلامی و درس استراتژی محتوا همینه)
اما صادقانه بگم به نظرم فاصلهی بین تبدیل شدن از یک ماشین ترجمه به یک تولیدکنندهی محتوا، مسیری طولانی و چندساله است.
به نظرم عمدهی کارهایی که ما این روزها میبینیم، مزیتشون در فارسی بودنشون و برهوت محتوای فارسیه.
وقتی میتونیم بگیم محتوای ارزشمند تولید شده که اگر کسی سواد روان و عالی انگلیسی هم داشت و دسترسی به منابع هم داشت، باز هم متمم رو بخونه.
یکی از مترهای مهم ما در متمم، این گروه از افراد هستند (که خوشبختانه از این جنس، چه از ساکنان ایران و چه ایرانیهای مقیم کشورهای دیگر و فعال در دانشگاههای اروپایی و آمریکایی، تعداد خوبی در متمم داریم).
ما یه جایی بین Crowd-sourcing و Closed-Platform ها قرار میگیریم.
هیچ وقت دوست نداریم ویکی پدیا باشیم. چون نمیشه بهش استناد کرد و همه میدونیم که اون سبک کار، کمهزینه است اما خطاهای فاحش داره.
هیچ وقت هم دوست نداریم کامل بسته بمونیم مثل Content Marketing Institute که فقط مطالب تیم خودش رو منتشر میکنه.
ویکی، یک ماشین تولید محتواست و CMI، یک تیم تولید محتوا.
به نظرم جایی میانهی انسان-ماشین، اینجا میتونه بهترین شکل باشه. یه جورایی میشه بهش گفت Moderated Content Creation.
چیزی که در ذهن من هست اینه که متر مشخص کیفیت تولید محتوای متممیها، کامنتهای اونهاست.
البته ما با شاخصهایی که داریم و حتی نرم افزارهایی که برای سنجش معنای متن توسعه دادیم، با اطمینان قاطع میتونیم بگیم که متوسط کیفیت کامنتگذاری بچههای متمم رو به بهبوده و این مسئله کاملاً مشهوده.
کافیه به صورت تصادفی، پروفایل چند نفر رو باز کنی و کامنتهای قدیمی و جدید رو مقایسه کنی.
ما حتی زیرساختهایی رو طراحی کردیم که پس از رسیدن کامنتها به حد کیفی یک مطلب مستقل، اونها به شکلی متفاوت و مستقل نمایش داده بشن و عملاً متمم به تدریج از محتوای مرکزیش فاصله بگیره.
اما برآورد امروز من اینه که تا رسیدن کیفیت کامنتها به وسواسی که در درسها رعایت میشه، در حدی که حداقل ۵۰ نفر با چنین کیفیتی وجود داشته باشه، بیش از ۲ سال زمان لازم داریم.
در نهایت، این رو هم باید تاکید کنم که علاقهی من اینه که بخش کمی از متممیها درگیر تولید محتوا بشن و بخش بیشتری مشغول به کار بردن اون در مدیریت کسب و کارها و بهبود نظام اقتصادیمون.
نظام آموزشی دانشگاهی، یکی از ایرادهاش اینه که استاد دانشگاه در اون ارج و قرب داره.
ما توی متمم از اول دانشجو را در موضع قدرت میبینیم و تولیدکنندهی محتوا رو صرفاً بخشی از فرایند آموزش میدونیم.
پی نوشت: این رو هم بگم (کمی نامربوطه) که من در توسعهی متمم چندان شتابزده نیستم. برای من ساختار درستش، مهمتر از رشد سرطانیه.
الان کمی بیش از دو سال از فعالیت متمم میگذره و شاید حدود یک سال از رشد جدی اون.
به نظرم اگر نظام آموزشی رو بنچمارک بگیریم که ما رو میبره دانشگاه و تعطیلتر و گیج تر و بیسوادتر و مغرورتر و طلبکارتر و بیمارتر از قبل تحویل میده، متمم هم حداقل ۴ سال میتونه فرصت داشته باشه تا به سبک خودش تلاش کنه و بعد، نتیجهی حضور چهارسالهی یک نفر در اینجا رو با حضور چهارساله در دوره کارشناسی مقایسه کنیم.
اگر بنا به مقايسه متممي ها بايد دانشجوهاي دانشگاه باشه، ميتونم بگم متممي ها خيلي جلو ترن. تو متمم درس زوركي نميخونيم و كسي هم تمرين و تحقيق به درد نخور نميده، در ضمن چون با علاقه ميايم بازدهيش هم بالاتره.
راجع خودم كه شايد تنها ٦ ماه به طور منظم ميام متمم و درس ميخونم ، از اين ٤ ٥ سالي كه تو دانشگاه بودم خيلي بيشتر درس گرفتم.
از لحاظ منطقي مقايسه كردن اين سيستم با دانشگاه و سيستم اموزشي كشور درسته ولي فكر كنم همين الانم متمم از دانشگاه خيلي جلوتر باشه.
“الانم از متممیها کم و بیش استفاده میشه. اگر چه به دلیل مجموعهای از ملاحظات، به شکل مسکوت این کار رو انجام میدیم.”
فکر کنم من این لیست رو میبینم، یعنی لیست کسانی که درس رو آماده کردند، اگر لازم هست بهم بگید تا به گروه متمم بگم که چطوری این لیست رو میبینم شایدم اشتباه من باشه و لیستی که میبینم یک مورد دیگه باشه اما از اولین باری که دیدم حس کردم اسامی دوستانی هست که تو آماده کردن اون درس مشارکت داشتند.
لیلا جان برداشت شما اشتباه هست
اسامی که شما در کنار بعضی از درسها میبینید ، متممی های برتر در آن درس هستند.
یعنی کسانی که بیشترین امتیاز رو تو اون درس آوردند و نه نویسندگان مطالب.
با احترام
سرور زارع از تیم پشتیبانی متمم
نه منظورم اون اسامی نبود، تو یه حالت خاص این اتفاق میفته، فکر کنم بهتر هست بقیه اش رو از طریق پیام خصوصی بهتون بگم، لطفا اونجا چک کنید.(با عنوان “سایر موارد” و خطاب به شما میفرستم)
موفق باشید
پی نوشت: ببخشید اینجا جواب دادم، نمیدونستم چطوری باید بهشون بگم.
به نظرم تفاوت مورد چهارم و پنجم هایلایت بشه بد نیست. بلد هم خوبه. دورشم خط کشیده بشه شاید بیشتر دیده بشه. بخصوص الان.
سلام محمدرضا عزیز.
ممنون بابت اطلاعات مفیدی که نوشتی.
من در محیط کار با بعضی افراد از لحاظ کاری خیلی کلنجار دارم و هر طور هم برخورد میکنم بازم ناراضی هستند، حالا که مطالب را مطالعه نمودم متوجه شدم که این اشخاص اصلا جزء مشتریان محسوب نمیشن بلکه جزء منتقدین و رقیبان هستند و لزومی نداره اینقدر وقت و انرژی براشون بزارم. راستی میشه منتقد و رقیب را با هم داشته باشیم یعنی یه نفر هم منتقد و هم رقیبت باشه؟
حالا در محیط کار با این منتقدین و رقیبان چطور برخورد کنم؟منتقدینی که بعضیشون از لحاظ قدرت کاری از من بالاترن و با اعمال فشار میخوان کارهای اداریشون انجام بگیره، مبحث شاگردی کردنت را خوندم که بازم مطلب بسیار ارزشمندی هست و سعی میکنم در محضر همین منتقدین هم شاگردی کنم هر چند یه کم سخته در محضرشون شاگردی کردن.
ممنون محمد رضا از توضیحات کاملی که دادی.چیزی که واقعا برام سوال بود و نپرسیدم این بود که .تو بارها مستقیم و غیر مستقیم گفته بودی کسانی که همون مطالب اینستاگرام رو در تلگرام یا کانال های دیگه بخش میکنن کاملا دارن اشتباه میکنن .و من پیش خودم میگفتم.آخه چه اشکالی داره.الان فهمیدم بسته به زیر ساخت هر کودوم ما باید محتوای متفاوتی تولید کنیم.
هنوز سوالات زیادی دارم.
دارم حرص میخورم که چرا کسی زیر این پست سوال نمیپرسه تا ی بحثی شکل بگیره 🙂
بازم ممنون
سلام محمد رضا
احساس میکنم ی جایو نمیفهمم .
محمد رضا تو این جا نوشتی .سازمان ها با مخاطب حرف میزنند و به مشتری می فروشند.
یعنی ی جور تفاوت بین مشتری و مخاطب قائل شدی.(که مطمنا این تفاوت وجود داره)
اما توی درسای متمم بهمون یاد دادی که الزاما مخاطب بیشتر مزیت نیست ،ما باید ببینیم چند درصد از اونا محصول مارو میخرند.گفتی ممکنه ۱۰۰۰ نفر مخاطب داشته باشی ولی ده نفر خریدار باشن.
اونجا این تفاوت بین مخاطب و مشتری رو حس نکردم.یعنی فک کردم که مشتری همون مخاطبیه که میخواد محصول مارو بخره.
اما اینجا تو میگی مخاطب و مشتری الزاما یکی نیستند.حتی میگی مشتری هم الزاما مخاطب نیست!
حالا این سوال برای من پیش اومده
مگه هدف این نیست که ما مخاطبان رو به مشتری خودمون تبدیل کنیم؟
این با اون جمله که برای مخاطبان حرف میزنند و به مشتری میفروشن جور در نمیاد
مخاطب کی مشتریه کی مشتری نیس؟کی باید به چشم مشتری بهش نگاه کنیم؟
دوتا سوال آخرم بهتره اینطوری بپرسم که
چطوری بفهمیم مخاطبو به چشم مخاطب ببینیم یا به چشم مشتری؟
آیا همیشه باید ی نیم نگاهی به مخاطب به عنوان کسی که میتونه مشتری باشه داشته باشیم؟
محمدصادق.
فکر میکنم چیزی رو که به نظرم یک نکتهی کلیدی بود، در متن نوشته آنقدر کوتاه گفتم و سریع عبور کردم که نتونستم مفهوم مد نظرم رو به شکل درست منتقل کنم.
شاید بتونم به این شکل، اون رو شفافتر بیان کنم:
تصور عموم ما بر این است که “ما تعداد زیادی مخاطب داریم” و به وسیلهی صحبت کردن با آنها و تبلیغ کردن برای آنها و اطلاع رسانی به آنها، بخشی از آنها را به مشتری تبدیل میکنیم.
مطلبی که به نظرم الان کمتر مورد توجه قرار میگیره اینه که: الان این دو مفهوم در حال فاصله گرفتن از هم هستند. به چند نکتهی زیر توجه کن:
۱) بخشی از مخاطبان ما (که بخش کوچکی هم نیستند) قرار نیست هرگز مشتری ما بشوند. آنها همیشه صرفاً مخاطب پیامهای ما خواهند ماند.
۲) بخشی از مشتریان ما، مستقیماً با محصول (کالا و خدمت) ما مواجه میشوند و از کانال پیامهای ما، با ما آشنا نمیشوند. یا لااقل مستقیماً حرفها و پیامهای ما را تعقیب نمیکنند.
۳) بخشی از مخاطبان ما، فقط نقش “رسانههای بازتابی” را دارند. یعنی حرفها و پیامهای ما را برای دیگران نقل میکنند.
۴) البته بخشی از مخاطبان هم هستند که اتفاقاً به مشتری هم تبدیل میشوند.
من موارد فوق رو با یک مثال ساده که خیلیها تجربه کردیم روشنتر میکنم.
یه مثال پیچیده هم میگذارم برای تو که در خلوت خودت بهش فکر کنی.
مثال ساده: فرض کن دوستی قراره در یک تاریخی سمینار داشته باشه. کانال تلگرام و اینستاگرام هم داره و هر روز داره در کانال و اکانت اعلام میکنه که در روز موعود منتظرتون هستیم.
به صورت مستقیم و متوالی و متناوب هم، مطالبی در مورد سمینار در کانال تلگرام و اینستاگرامشون منتشر میشه.
تا اینجای کار که کاملاً عادی و منطقی و قابل درکه.
احتمالاً محتواهای متعددی هم وجود خواهند داشت:
* نمونه نکات آموزشی (برای اینکه مشخص شود جنس مطالب سمینار چه خواهد بود)
* گزارش رضایت کسانی که قبلاً در سمینار حاضر شدهاند.
* اطلاعات مستقیم در مورد سمینار (تاریخ / قیمت / ظرفیت)
* …
حالا اجازه بده که من در مورد هر کدوم از اون چهار مورد مثال بزنم:
۱) عدهای هستند که در کانال تلگرام و اینستاگرام، آن فرد رو دنبال میکنند. اما هرگز حاضر نیستند در یک سمینار شرکت کنند و برای سمینار او پول بدهند.
۲) عدهای، مستقیماً با حضور در محل یک موسسه، از وجود چنان سمیناری مطلع میشوند و برای آن ثبت نام میکنند یا دوستان دیگر خود را مطلع میکنند (تعدادشان شاید کمتر باشد. اما سهمشان در سبد نهایی عموماً کم نیست)
۳) عدهای، محتویات کانال تلگرام ما را برای دوست و آشنا ارسال میکنند و احتمالاً دوست و آَشنا هم همین کار را میکنند. بنابراین ممکن است ما افرادی داشته باشیم که ظاهراً مشتری ما نیستند یا به نظر نمیرسد هرگز مشتری ما بشوند، اما از طریق آنها افراد زیادی از حرفها و تبلیغات و اطلاعرسانیها و پیامهای ما مطلع میشوند.
۴) عدهای هم هستند که در کانال اینستاگرام یا تلگرام ما عضو هستند، پیامها را میبینند. به مشتری هم تبدیل میشوند.
حرف من اینجاست که:
اولاً باید سهم هر کدام از اینها را در رسانهی خود حدس بزنیم.
حتی ممکن است این نسبت در اینستاگرام و تلگرام و توییتر و فیس بوک متفاوت باشد.
حرف دومم این است که باید فکر کنیم که در حالت ایدهآل، چه ترکیبی را ترجیح میدهیم؟ یا چه ترکیبی قابل دستیابی است.
حرف سوم اینکه بر این اساس، هم جنس و ترکیب محتوا را تغییر دهیم. هم اینکه شاید رسانههای مختلف یا متفاوتی را انتخاب کنیم.
اگر مثال دقیقتر بزنم، در بین دو رسانهی اجتماعی رایج امروز در ایران (اینستاگرام و تلگرام)، تلگرام زیرساخت سادهتری برای فوروارد کردن دارد و اینستاگرام در این زمینه زیرساخت ضعیفتری دارد (در زیر جنجالی ترین پستهای اینستاگرام، چند نفر را میبینی که دوست خود را منشن کنند؟ یک پیام تلگرام با چه سرعتی و در چه حجمی فوروارد میشود؟)
بنابراین من در تلگرام، احتمالاً مخاطب دسته سوم (رسانه بازتابی) بیشتر خواهم داشت.
ارزش مخاطب تلگرام، به این است که پیام دریافتی را “فوروارد” کند. ارزش مخاطب اینستاگرام بیشتر به این است که بر اساس پیام دریافتی، “اقدام” کند.
پس احتمالاً جنس پیامها و طعم پیامهای منتشر شده در این دو رسانه، فرق جدی با هم خواهند داشت.
و حالا میتوانی به این فکر کنی که نشر همزمان مطالب روی تلگرام و اینستاگرام، چقدر غیرحرفهای یا دارای اثربخشی پایین است.
همان طور که در متمم هم گفته شده، برای هر کدام از این رسانهها، باید پیام خاص خودشان تولید شود.
من که از هیچ کدام از این دو ابزار استفاده نمیکنم.
اما اگر قرار بود استفاده کنم و یک کلیپ ده دقیقهای در تلگرام برای همه بفرستم، در اینستاگرام، یک دقیقه از همان کلیپ را نمیگذاشتم.
بلکه نوع متفاوتی از محتوا را – البته همراستا با همان کلیپ – تولید و نشر میکردم.
ضمن اینکه ممکن است به نتیجه برسی که یک شبکه اجتماعی، فقط برای ایجاد Awareness مناسب است. برای اینکه بدانند تو هستی. همین!
و مستقل از آن، از شیوه و کانال دیگری، مشتریان بالقوه خود را جذب و تبدیل به مشتری واقعی کنی.
مسئلهی دوم که گفتم میتوانی به شکل تمرین به آن فکر کنی، مسئلهی چهار گروه مخاطب برای گروههای تروریستی است!
گروههای تروریستی یکی از تاثیرگذار ترین تولیدکنندگان محتوا در دهههای اخیر بودهاند.
کسانی مثل داعش، با بریدن سر و قتلها و جنایات فجیع، محتواهای خبری تاثیرگذاری تولید میکردند که به سرعت هم در شبکههای اجتماعی نشر و بازنشر میشد.
میتوانی در خلوت خودت، به استراتژی آنها و به تقسیم بندی مخاطبان و به اثربخشی هر یک از شبکه های اجتماعی در اهداف آنان فکر کنی.
من چون قبلاً تحلیل خودم را – به اشاره – گفتهام، آن را تکرار نمیکنم.
اما به جد و با تمام وجود معتقدم که بازنشر اخبار مربوط به فعالیت تروریستها، خدمت به تروریستهاست. چون آنها میخواهند که ترور (وحشت) ایجاد کنند.
به عنوان کسی که چند سالی است درگیر جمع و تفریقها و محاسبات شبکههای اجتماعی و تحلیل دینامیک آنها هستم، هرگز حاضر نیستم خبر یک اقدام تروریستی را بازنشر کنم.
ترجیح میدهم سازمانهای سیاسی و اطلاعاتی و امنیتی کشور خودم و کشورهای دیگر، با در نظر گرفتن ملاحظات خودشان، چنین خبرها و بحثهایی را به شیوههایی که صلاح میدانند نشر، پنهان، یا حتی اصلاح کنند. چون بازی، بازی سادهای نیست و ملاحظات زیادی در آن درگیر است.
شاید بگویی کمی افراطی است. اما احساس میکنم گسترش شبکه های اجتماعی در جهان، انگیزهی تروریستها را برای ترور بالا میبرد. یا بهتر بگویم فایدهی اقدام را نسبت به هزینهی آن افزایش میدهد. چون مخاطبان بیشتری از اقدامش مطلع میشوند. بدون اینکه او برای اقدامش هزینهی بیشتری بدهد.
به همین دلیل بود که زمانی نوشته بودم بازنشر اخبار فعالیتهای تروریسی توسط افراد عادی جامعه در شبکه های اجتماعی، در نگاه من، همکاری با تروریستهاست.