دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

لحظه نگار: باور-آورده به زندان

تصویر سیاه و سفید نرده

مانند یک زندانی هستم:

چنان باور-آورده به زندان،

که در خواب هم،

خیالم از نرده‌های زندان فراتر نمی‌رود.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


17 نظر بر روی پست “لحظه نگار: باور-آورده به زندان

  • پیمان گفت:

    سخترین زندان افکار میله شکلی هستند که به مانند درب زندان آن قدر به هم نزدیک شده اند که اجازه نمی دهند تا تو برای لحظه ای هوای آزاد آزادی چه در روشنایی روز و چه در تاریکی شب، احساس کنی.

  • سمانه گفت:

    افق تاریک
    دنیا تنگ
    نومیدی توان فرساست
    می‌دانم
    ولیکن ره سپردن در سیاهی
    رو به سوی روشنی زیباست
    می‌دانی؟
    به شوق نور در ظلمت قدم بردار
    به این غم‌های جان آزار دل مسپار
    که مرغان گلستان‌زاد
    که سرشارند از آواز آزادی
    نمی‌دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
    و رعنایان تن در تور پرورده
    نمی‌دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را
    *فریدون مشیری

    • فواد انصاری گفت:

      عجب شعری بود. ممنون

      • سمانه گفت:

        امشب حال خود من هم بعد از خوندن این شعر، عجیب و دیگرگون شد فواد عزیز
        و چیزی که بلافاصله بعد از خوندنش برای من تداعی شد این خونه و صاحبش و این پست بود.
        قبل‌ترها نوشته‌های محمدرضا رو هرجایی که می‌دیدم ذوق زده می‌شدم و کلی هم مدعی این قضییه بودم که میتونم جنس نوشته هاش رو تشخیص بدم و کسانی که نوشته هاش رو با اسم یکی دیگه برام می‌فرستادن، آگاه کنم! (حال وصف نشدنی کودکانه ای که شاید تصورش نکنی 🙂

        حس خوبیه وقتی این روزها از جاهای مختلف پیام میگیرم که سمانه، امروز فلان جا یه مقاله، یه نوشته، یه متن، یه فایل صوتی از محمدرضا شعبانعلی شنیدیم و یاد تو افتادیم.
        این حس قشنگترین حس دنیاست. عجیب غریب و فوق العاده ست اینکه یکی بهت بگه با محمدرضا یاد من افتاده.

        نمیدونم چرا اینجا نوشتم. کامنتت بهونه ای بود که حرف دلم رو بنویسم. ببخش اگه بی ربط نوشتم

    • سامان گفت:

      سمانه خانم ممنون از شعر زيبايي كه از مشيري گذاشتين. نميدونم چرا ولي حس كردم بد نيست اگر اين نوشته محمدرضا رو اينجا بزارم كه در كنار اين شعر بمونه…
      ” “نه” گفتن، کار ساده‌ای نیست، خصوصاً نه گفتن به کورسوی چراغ منزلگاهی نزدیک، در جاده‌ای تاریک، برای آری گفتن به نور خورشید، در انتهای جاده‌، حتی وقتی که احتمال می‌دهی، عمر و فرصتی برای دیدن طلوع نباشد.

      و مقدس‌تر از آن، نه گفتن به کورسوی چراغ، وقتی که یقین داری خورشیدی در کار نخواهد بود. اما باز هم، خود را بزرگتر از آن می‌بینی که تکیه گاهت، چنین پرتو ضعیف لرزانی باشد: خورشید پشه‌ها و حشرات سرگردان.”
      گاهي حس ميكنم (دقيقاً حس ميكنم نه احساس) جمله ي آخرشو با همه گوشت و پوست و خونم ميفهمم و گاهي هم حس ميكنم خيلي ازش دور شدم…

  • غزل گفت:

    دلگیرم از این قفس
    از نرده های درد
    از رنج بی حساب
    از گردش گردون که دست من نبود…

    • غزل گفت:

      فک کنم فرق قفس و زندان همین باشه که پرنده را به قفس می برن اما فرد خودش, خودش را زندانی می کنه.
      فکر کنم کلمات گویاست. حس دردی بود که اینگونه به قلم نشست.

  • رحيمه سودمند گفت:

    اميد دارم
    ” دلتنگى هايتان را باد ترانه اى باشد ” .

  • هما گفت:

    خیلی وقت پیش (سال ۱۳۷۹) کتابی رو خوندم به نام جاناتان مرغ دریایی نوشته ریچارد باخ
    جمله ای در این کتاب هست : “چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی، آزاد است؟”
    راستش الان اعتقاد دارم در خیلی از موارد خودم رو زندانی کردم و دوست ندارم تلاش برای آزادی کنم و این مسله هم منو خیلی ناراحت می کنه.
    یکی از دوستانم روی این کتاب جمله ای برام نوشته بود: “تنها اراده به پرواز، پرواز کردن را آسان می کند”. ای کاش این اراده رو بدست بیارم

    • هما.
      در ادامه‌ی حرف تو، منم می‌خوام یه خاطره بگم. با خوندن نوشته‌ات برام تداعی شد.
      یه فیلمی هست به اسم Exam (آزمون)
      http://www.imdb.com/title/tt1258197/
      صدا و سیمای ما هم پخش کرده.
      مستقل از داستان فیلم که به نظرم ضعیف هست، یه صحنه داره که من عاشقش هستم.
      هشت تا کاندیدا هستن که در یک آزمون شغلی شرکت می‌کنند.
      وقتی وارد اتاق آزمون میشن، می‌بینن جلوی همه شون یه برگه گذاشته شده سفید.
      هیچ توضیحی هم روش نیست. در واقع سوال آزمون مشخص نیست و فقط برگه‌ی مختص نوشتن جواب وجود داره.
      برای همه شون قبولی در اون آزمون خیلی مهمه و به خاطر همین دلشون می‌خواد از قوانین آزمون (که بهشون گفته نشده!) تخطی نکنن.
      همه نشسته‌اند. هیچ کاری نمی‌کنن.
      در یه سکانس فیلم، یه نفر جرات می‌کنه از جاش بلند شه و بایسته.
      همین!
      همه نگاهش می‌کنن.
      همه می‌خوان ببینن اون از آزمون اخراج میشه یا نه.
      خودش هم منتظره همین رو بفهمه!
      و اخراج نمیشه و همه می‌فهمن که بلند شدن از جاشون و گشتن در اتاق، جزو شرایط اخراج از آزمون نیست.
      بعد از اون، همه بلند می‌شن و تلاش می‌کنن با هم “سوال آزمون” رو پیدا کنن
      اون چند ثانیه، خیلی حال من رو خوب می‌کنه.
      البته یه جمله‌ی دیگه هم هست که برای من خیلی دوست داشتنیه.
      یکی از اون هشت نفر (یه خانوم) حرف جالبی می‌زنه: می‌گه درسته ما رقیب هستیم. اما فعلاً نمی دونیم حتی سوال آزمون چیه.
      بیاید با هم همکاری کنیم و رقابت نکنیم و سوال رو پیدا کنیم.
      سوال که پیدا شد، رقابت رو شروع می‌کنیم.

  • سمیرا کرمی راد گفت:

    درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است . ” شریعتی مزینانی علی “

  • صدرا گفت:

    شاید پاپ فارسی اخرین چیزی باشه که ممکنه تو پلی لیست من پلی شه ولی ترک” امیر بی گزند” البومِ”امیر بی گزند” محسن چاووشی تقدیم به اقا معلممون.

  • الهام فیض الهی گفت:

    این نوشته شبیه بطری و لیوان و ماهی نیست؟
    من اون نقاشی رو این شکلی میدیدم.

  • باران گفت:

    نه.
    شما برای من نماد پرواز هستین.
    یه چیزی بگم؟ جدیدن هر وقت با رییس هیات مدیره حرف می زنیم امکان نداره درباره شما چیزی نگیم. این رییس هیات مدیره که می گم، یه چیزی می گم و یه چیزی می شنوین. آدم ترین آدم دنیاست. علاوه بر نبوغ و خلاقیت، معرفت داره اندازه کوه. اون شما رو به من معرفی کرد. هر وقت تلفنی حرف می زنیم، یکی مون می گه به قول شعبانعلی … (البته که در محاوره آقا رو فاکتور می گیریم 🙂 )

    این روزها دوباره دارم فایلهای مذاکره رو گوش می کنم. دیگه یادم نیست چند بار گوش کردم. درگیر یک مذاکره بسیار سخت و مهم و طولانی ام و هی فایل ها رو گوش می کنم و هی ازتون یاد می گیرم و هی ازتون تشکر می کنم.
    به این فکر کنین که جای بزرگی به وسعت آسمون در قلب همه شاگردهاتون دارین.
    شاد باشین و سبز.
    خاکستری رنگ متممی ها نیست. رنگ ما سبزه.

  • نادر آرین گفت:

    در اطراف خانه ی من
    آن کس که به دیوار فکر می کند، آزاد است!
    آن کس که به پنجره، غمگین!
    و آن کس که به جستجوی آزادی است،
    میان چار دیواری نشسته می ایستد. چند قدم راه می رود!
    نشسته می ایستد، چند قدم راه می رود!
    نشسته می ایستد، چند قدم راه می رود!
    نشسته می ایستد، چند قدم راه می رود!
    نشسته
    می ایستد
    چند قدم…
    حتی تو هم خسته شدی از این شعر
    حالا چه برسد به او
    که نشسته می ایستد… نه!… افتاد!

    “گروس عبدالملکیان”

  • جواد زاهدي گفت:

    اين عكس و تعبير زندان رو كه ديدم ياد تك بيت هاي صائب افتادم.
    گفتم اينو برات بنويسم:
    بي گناهي كم گناهي نيست در ديوان عشق
    يوسف از دامان پاك خود به زندان مي شود

  • لیلا گفت:

    یوقتایی ترسهام با من همین کار رو میکنن.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser