تذکر: این نوشته نظر کاملاً شخصی من است و صرفاً به دلیل تشابه واژه ها، لطفاً آن را با مباحث فلسفی یا عرفانی یا مذهبی یا تاریخی یا میتولوژیک یا هرمنوتیک یا فنومنولوژیک مخلوط نکنید و کامنت های عمیق و آموزشی و تحلیلی ندهید!
شیطان و فرشته، عنوان کتابی ست که بخش کوچکی از آن را در این سایت، برای دانلود توسط خوانندگان گذاشته ام.
این کتاب را با هدفهای متعددی نوشتم که برخی از آنها را در اینجا می آورم:
هدف اول) به نظرم جامعه ما در تعارض سنگین بین دو قشر قرار دارد. قشری که «مذهب زده» است و قشری که «مذهب زدا»ست. قشر مذهب زده، برای من کامنت میگذارد که تا وقتی کتاب خدا هست، چرا کتاب دیگری را برای خواندن معرفی میکنی؟ و قشر مذهب زدا مینویسد که: از تو انتظار نداشتم که از «امام حسین» بگویی. تو روشنفکر هستی. مسئولیت داری!
ذوستانی نوشته بودند که ما به محمدرضا و امثال او، همچون الگو نگاه نمیکنیم. بلکه میشنویم. انتخاب میکنیم و یاد میگیریم.
من این روش را «مطلوب» و «مقدس» میدانم و با «مقدسات» نیز چنین میکنم. میشنوم. انتخاب میکنم و یاد میگیرم. چرا که آنچه امروز از مذهب به من و شما رسیده از فیلتر ۱۴۰۰ سال تفکر «انسانی» عبور کرده است. همچون آبی که از بستر زمین عبور میکند، زلال تر گشته، اما از سویی دیگر افزودنی هایی نیز به آن افزوده شده است. و آنچنان که پیامبر و امامان تأکید کرده اند آنچه در اینجا ملاک است «عقل» است.
متأسفانه در جامعه ای زندگی میکنم که بسیاری یا در لایه قشری مذهب گرفتار شده اند یا اساساً ترک مذهب گفته اند و من در این میان مانده ام.
شیطان و فرشته بیان حسرت کسی است که دایره واژگان سنتی مذهبی را دوست دارد، اما برخی مفاهیم سنتی مذهبی را نمی پسندد.
هدف دوم) همیشه احساس کرذه ام که طرف صحبت «شیطان»، منطق انسانهاست و شیطان به سادگی میتواند منطق ما را متقاعد سازد. اما طرف صحبت فرشته «دل» ماست. راستش را بخواهید، در تمام این سالها فلسفه نتوانست من را به سمت دین راهنمایی کند. دل مرا به دین کشید و فلسفه به دنیا. دلم هیچگاه مرا آلوده دنیا نساخت و فسلفه آنگاه که خواست به دین راهنماییم کند، جز سفسطه در نظرم نیامد. این است که هیچگاه نخواستم دینم را با منطق به فرد دیگری بقبولانم. خود نیز در برابر جان کندنهای فلسفی دینداران، همیشه لبخند ترحم بر لب داشته ام.
شیطان و فرشته، گفتگوی دو موجود است که یکی منطق و دیگری دل را نشانه رفته است و آنجا که برتری بوده، دل را به منطق برتری داده ام.
هدف سوم) تمام تلاش من در زندگی، حذف رنگهای سیاه و سفید از تفکر انسانهاست. دوست داشتم شیطانی داشته باشم که گاه حرفهای درست و خوب و مقبول بزند و فرشته ای که گاه ساده اندیشی کند. من دستور نمیدهم. نتیجه نمیگیرم. حکم نمیدهم. قضاوت نمیکنم. شیطان من سیاه نیست، فرشته ام نیز سفید نیست. مخاطب باید فکر کند. بر اساس عقل خود بسنجد و تصمیم بگیرد.
هدف چهارم) در آخر داستان، فرشته و شیطان دست در دست هم میدهند و به نظرم در این نقطه است که «انسان» زاده میشود. انسان زمانی انسان میشود که نیکیها و بدیهای وجود خود، هر دو را بپذیرد و سایه خویش را در آغوش کشد. انسان بدون سایه، انسان نیست. شبحی است که دیوانه وار در میان انسانها زندگی میکند…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
سیاه و سفید دیدن :
نيمي از عمر را به تمسخر آنچه ديگران به آن اعتقاد دارند مي گذرانيم،
نيمي ديگر را در اعتقاد به آنچه ديگران به تمسخر مي گيرند…!
من هر چی مذهبهه تو دنیا بدم میاد همشونو می خونم اما عمل نمی کنم
بخاطرغرورته زودتصمیم نگیرعاقل باش
دوست دارم کتابتو بخونم شاید بشه یک کتاب نو نوشت