یادش بخیر آن روزها.
روزگاری بود که «چالش» واژه ای عظیم بود و حتی ترسناک!
چالش، اگر بود، ماه ها طول میکشید و شاید سالها و شاید یک عمر.
چالش اگر داشتی، دیگر خواب در چشمانت جایی نداشت.
شب با روز برایت فرقی نداشت.
سرحالی و خستگی برایت معنا نداشت.
چالش اگر داشتی، مرگ نگرانت میکرد. نه از ترس نابودی. بلکه از آن رو که چالشی که روح و جانت را تسخیر کرده، ناتمام نماند.
آن روزها، سیاه و سفید کردن یک عکس رنگی، هنوز چالش نبود.
آن روزها، ریختن سطل آب برسر، هنوز چالش نبود.
آن روزها، نوشتن با دست دیگر، هنوز چالش نبود.
آن روزها، عکس گرفتن از محتوای کیف هنوز چالش نبود.
آن روزها شکست خوردن در یک چالش، چیزی چندان از پیروزی در آن چالش کم نداشت.
آنچه مهم بود این بود که تو برای چیزی که برایت مهم بود، کوشیده بودی و جنگیده بودی.
آن روزها، اگر کسی را به چالش دعوت میکردی، روبرویش می ایستادی و میدانستی که یا تو پیروز می شوی یا او.
این روزها اما،
دیگری را به چالش دعوت میکنیم و خود، آسوده میخوابیم!
من شما را به چالش دعوت می کنم.
چالش بازگشت به معنای قدیمی چالش!
پی نوشت ۱: شبکه های اجتماعی را دوست ندارم. صادقانه تر بگویم، از شبکه های اجتماعی نفرت دارم. حالم از فیس بوک به هم میخورد. همچنانکه از اینستاگرام. همچنانکه توییتر. مردمی که به خودی خود سطحی زندگی میکنند و حتی حوصله ی نشخوار افکار دیگران را هم ندارند، به ابزاری مجهز میشوند که سطحی تر بودن را تجربه کنند. حالا دیگر ثبت لحظه هاست که ارزش دارد و نه عمق لحظه ها.
از آن روزی که عاشق و معشوق، شب تا صبح در کنار هم میماندند و میگفتند و میخندیدند و میرقصیدند و میزیستند و می رفتند و حاصلش، قطعه شعری عاشقانه بود یا دستنوشته ای که دیگری در کیف گذاشته بود و مانند جان دوستش داشت یا گلدانی که به بی دقتی آنها شکسته بود و اکنون با تداعی سرمستی آن لحظات شیرین، به یادگاری مقدس تبدیل شده بود، چقدرراه رفته ایم تا امروز که حاصل با هم بودنمان، تصویری از یک ظرف سالاد است یا یک جفت کفش که خاطره انگیز بودنشان هم باید با لایک های دیگران تایید شود.
پی نوشت ۲: سالها پیش آنها که مدیریت خوانده بودند را مسخره می کردم. جوانان کار نکرده کتاب حفظ کرده ای که از پوتین تا اوباما را به فاصله یک قهوه و سیگار، تحلیل می کردند. دهانی گشاد داشتند و مغزی تهی. به جای آن نسل قبل که ذکر می گفتند و نمی فهمیدند، اینها هم ذکر دیگری می گفتند. این بار با واژه های مدرن! گفتند، مدیریت نخوانده ای و نمیدانی چه چیزی را نقد میکنی. درس خواندم. کنکور دادم. ارشد مدیریت خواندم و بیرون آمدم و امروز، همچنان همان نقد قبلی را دارم. اما جدی تر و محکم تر از قبل. ماجرای شبکه های اجتماعی هم همین است. من در آنها میمانم. فیس بوک. توییتر. اینستاگرام. می مانم تا وقتی که سطحی نگری و سطحی پروری آنها را نقد کردم، کسی بر من خرده نگیرد. همین!
سلام محمد رضا جان .
نوشته ات رو خیلی دوس داشتم. چند وقت پیش متنی با موضوع ” من شما را به چالش داشتن سرطان دعوت می کنم ” نوشتم. تقدیمش می کنم به تو . گاهی اوقات دعوت به چالش خیلی هم خوبه محمد رضا ، بهش رطی که یه درونمایه ای پشتش باشه و مسیر واقعی رو گم نکنیم ! نه مثل چالش خالی کردنه کیف.( این نظر شخصی منه و می تونه با نظر دیگران متفاوت باشه ) .
من شما را به چالش ” داشتن سرطان”دعوت می کنم !
برای چه پای به این جهان گذاشته اید ؟
روزنوشت های محمد یوسفی
مدتهاست که سبک زندگی ام را عوض کرده ام و تصمیم گرفته ام شبیه یک بیمار مبتلا به سرطان زندگی کنم ! آنها که سرطان دارند خوب می فهمند که من از چه چیزی سخن می گویم ! وقتی سرطان داشته باشی احساس می کنی که زمانی محدود پیش رویت است. سعی می کنی بیشتر لبخند بزنی ، سعی می کنی قطره های باران را بر روی صورتت احساس کنی ، سعی می کنی به پیرمرد تنهای پارک لبخند بزنی ، سعی می کنی به دیگران عشق بورزی ، وقتی سرطان داشته باشی سعی می کنی بیشتر عشق بورزی و با مردم مهربان باشی ،وقتی سرطان داشته باشی ،ندایی به تو می گوید که لذت ببرو تو به خودت اجازه نمی دهی که چیزی در دنیا حالت را خراب کند . سعی می کنی تجربه هایی را داشته باشی که تا به امروز آنها را نداشته ای . سعی می کنی بی نظیر باشی ! شاید ساعتها تنها بمانی ،گریه کنی و به زندگیت عشق بورزی ، شاید به خودت و به وجودت بیشتر فکر کنی ، وقتی سرطان داشته باشی دیگر لمس کردن دست عزیزانت برایت معمولی نیست ! شاید کمی از نیستی بترسی،اما تلاشت را برای زنده بودن می کنی ، تمامی تلاشت را برای ادامه دادن می کنی . دیگر دیدن طلوع و غروب خورشید برایت یک تجربه معمولی نیست ! دیگر قدم زدن در خیابان و دیدن آدم ها برایت معمولی نیست ! کافی است سرطان داشته باشی تا بدانی تا بتوانی حس بوییدن گل را به خوبی درک کنی ! آنها که سرطان دارند ، می دانند که چرا پای به این جهان گذاشته اند .
دیگر تا بوق سگ ،سگ دو نمی زنی تا پول در بیاوری . دیگر خودت را نمی کشی تا از دیگران جلو بزنی ! ماشین مرسدس بنز و ساعت رولکس برایت جذابیتی نخواهد داشت ! وقتت را به راحتی نابود نمی دانی ! تمامی تلاشت را می کنی تا از لحظه به لحظه بودنت لذت ببری ! دیگر گفتن ” دوستت دارم ” به عزیزانت برایت سخت نخواهد بود ، بلکه آن را به راحتی هدیه خواهی داد . گاهی از همه چیز خسته می شوی ! می گویی چرا من ؟ می گویی خدایا چرا این اتفاق برای من می افتد ؟! نا امید می شوی. شاید گلدان های اتاقت را بشکنی . به فیسبوک می آیی ، به عکس پروفایل آنها که دوستشان داری نگاه می کنی ، گریه می کنی ! یک آهنگ آرام می گذاری و به روزهایی که گذشته اند فکر می کنی. گاهی اوقات لحظات زیبای زندگیت از جلوی چشم هایت عبور می کنند و تو لبخند می زنی ! شاید صفحه فیسبوکت را هزاران بار بالا و پایین کنی ! به دنبال معجزه هستی ! می خواهی کسی تو را آرام کند !دوست داری سرت را روی شانه های کسی بگذاری و گریه کنی ! دیگر تجربه بقل کردن برایت زیباترین حس رنیا خواهد بود . به دریا می روی ، کویر را تجربه می کنی ! در جاده ها رانندگی می کنی ! دیگر دیدن ستاره ها برایت معمولی نخواهد بود ! ازکودک دستفروش خرید می کنی ، و همه وسایلش را یکجا می خری !یعد به او می گویی که حال می تواند همه وسایلش را به مردم هدیه بدهد ! حس خواستن را از او می گیری و بخشیدن را به او هدیه می دهی !
وقتی سرطان داشته باشی ،غیر ممکن است اگر شمال تا جنوب ولی عصر را تنهایی قدم نزنی و به مردم نگاه نکنی ! غیر ممکن است اگر به بازی کردن با احساسات دیگران فکر کنی ! دیگر برایت مهم نخواهد بود که آن زن یا مرد درباره تو چگونه فکر می کند ! غیر ممکن است اگر به محل کارت بروی و به همکارانت گل هدیه ندهی ! به حانه سالمندان می روی ! دست مادر و پدری را می بوسی . شاد کردن دیگران برایت الویت پیدا می کند ! پول گردش کل یک چرخ و فلک را در شهر بازی حساب می کنی ! به محله های فقیر نشین می روی ! به آدمها کمک می کنی ! دیگر زیر باران قدم زدن برایت سخت نخواهد بود ، با چتر خداحافظی می کنی !
به لیست مخاطبین موبایلت نگاه می کنی ! آنها که مدتهاست بخاطر پول درآوردن و خودخواهی و کینه فراموششان کرده بودی ! تماس می گیری ، دعوتشان می کنی به لحظه ای با هم بودن و صحبت کردن !
سرطان که داشته باشی ، دیگر همه اش فکر نمی کنی این کار برای من چه سودی دارد ؟ بلکه بیشتر سعی می کنی در جهان یادگاری و نیکی و خوشی به یادگار بگذاری !
گاهی روزها درد خواهی کشید ، بدنت تو را اذیت خواهد کرد ! ممکن است موهایت بریزد ! اما چه اهمیتی دارد ! تو دیگر زندگی کردن را یاد گرفته ای و نظر دیگران برایت اهممیتی ندارد ! شاید آن موقع بتوانی لذت برخورد باد بر سرت را احساس کنی ! سعی می کنی با زندگیت کنار بیایی ، درد ها برایت عادی می شوند . گاهی اوقات در انتظارشان خواهی بود ! دردها مثل خیلی از اتفاقات ناگوار ما در زندگی هستند ! وقتی سرطان داشته باشی ،دیگر جواب ندادن پیامکت توسط دوست دخترت برایت خنده دار است ،چرا که تو حال الویت های مهم تری داری ! بخشیدن را یاد می گری ، سعی می کنی کینه ها را کنار بگذاری.
با آنچه هست زندگی می کنی ، سعی می کنی در لحظه حال زندگی کنی ! از لحظاتی که در آن هستی ! شاید گاهی اوقات پشیمان شوی از اینکه چرا قبلا در لحظه حال زندگی نکرده ای ؟! گاهی اوقات ممکن است دست به دامن داروها و پزشک ها شوی ! اما این خنده دار است ! کم کم یاد می گیری که در زندگی روی خودت حساب کنی ،نه هیچ چیز دیگر . دیگر دست به دامن هیچ چیز نخواهی بود ، روی خودت کار می کنی و سعی می کنی لذت ببری ! شاید به سفر بروی ، شاید بخواهی مردم شهر ها و کشور های دیگر را ببینی ! شاید به سرت بزند که یک کتاب بنویسی و یا قهرمان دوی جهان شوی ! به دنبال رویایی هستی تا با آن زندگی کنی .خوشت نمی آید که دیگران برایت دل بسوزانند و درباره تو نظری بدهند ! می فهمی ، آن روزها که به فکر طرز فکر و نظر دیگران نسبت به خودت بودی چه به پوچی گذشتند ! سرطان که داشته باشی ، بعد از مدتها می فهمی ،اصولا مردم در تمامی این سالها به تو فکر نمی کرده اند !
می بینی ؟ زندگی یک سرطانی آنقدر ها هم که فکر می کنی بد نیست ! می دانی چرا ؟ دلیلش آنقدر ها ه سخت نیست ! چون می فهمی که تنهای تنهایی ،چون می فهمی که زمان تو محدود است ! چون م یفهمی که زندگی واقعی جایی به دور است ماشین یک میلیاردی و ساعت ۵ میلیونی است ! چون می فهمی تنها عشق است که می ماند ! چون می فهمی زمان،زیباترین هدیه زندگی توست . چون گاهی اوقات از این که نتوانی عزیزانت را ببینی نگران می شوی و سعی می کنی دوستشان داشته باشی.
دو سالی هست که صبح ها از خواب بلند می شوم و به خودم می گویم :
ممکن است فردا به تو بگویند که سرطان داری ! پس به شکلی زندگی کن که پس از شنیدن این خبر دیگر نا امید و نابود نشوی ، بلکه لبخند بزنی و بگویی که من زندگی را زندگی کرده ام …
زندگی را زندگی کنیم .
دوستتان دارم. با مهر و تواضع
محمد یوسفی
http://www.parsine.com/fa/news/220202/%
سلام
ضمن اینکه با اقای شعبانعلی گرامی در خصوص معنای چالش به مفهوم واقعی کلمه موافقم و قلبا برای ژرف اندیشی ایشون احترام زیادی قائلم و قبول دارم استفاده از کلمه چالش، کلمه مناسبی نیست برای این قبیل دعوت ها اما قرار دادن این متن رو هم خالی از لطف نمی دونم.
پاسخ لیلا اوتادی به حواشی پیرامون چالش بدون آرایش
دردناک است که ظاهربین شده ایم و از الگوهای انسانی و ملی که در همه کشورها و جوامع رعایت و حمایت می شود فاصله گرفته ایم.
به گزارش پارسینه؛ در سال جاری پس از چالش سطل آب و یخ که مورد استقبال اهالی ورزش و سینما در ایران قرار گرفت؛ لیلا اوتادی بازیگر سینما بانوان را به چالش بدون آرایش بودن دعوت کرد.
این چالش با اظهارنظرهای متفاوت در فضای مجازی روبرو شد؛ از همین رو لیلا اوتادی دلایل خود برای راه اندازی این چالش را در یادداشتی برای پارسینه ارسال کرد.
متن یادداشت؛ عینا در زیر آورده می شود:
به نام خداوند بخشنده
چندی پیش در خبری خواندم؛ سرانه مطالعه ایرانیان پایین ترین ها در جهان است، ابتدا خیلی غمگین شدم اما بعد به فکر فرو رفتم، به این فکر کردم چه شده است که عده ای از ما به جای پرورش افکار به فکر پرورش ظاهر رسیده ایم تا آنجا که یک سوئدی که واردکننده لوازم آرایش به ایران بود عنوان کرد:”صادراتمان به ایران یک و نیم برابر دیگر کشورهاست.” حقیقتا این آمارها دردناک است.
دردناک است که ظاهربین شده ایم و از الگوهای انسانی و ملی که در همه کشورها و جوامع رعایت و حمایت می شود فاصله گرفته ایم.
وقتی هر موضوعی داغ می شود همه بی آنکه به آن فک کنیم آن را انجام میدهیم و وقتی از مد افتاد ناگهان فراموش می کنیم.
همین چندوقت پیش بود که روی سر خود آب می ریختیم و دیگران را نیز به آن دعوت می کردیم اما حواسمان نبود که این چالش نه بخاطر خنده و آب بازی بلکه بخاطر کمک به کسانی بود که نیازمند کمک مان بوده اند، که اگر یادمان بود فراموش نمی کردیم باید احسان کرد به هرکس که می توانیم، بدون اینکه داد بزنیم و فریاد بکشیم.
مضرات لوازم آرایشی برای خانم ها آنقدر زیاد است که وادارمان کند که در هرجایی همیشه و هرروز آرایش نکنیم.
این تمام حرفم بود درباره چالش آرایش؛ نه از همکارانم دعوت کردم و نه از شخص خاصی که بدون آرایش عکس بگیرد و نه خود را در این حد میدانم که به کسی نصیحت کنم آرایش بکند یا خیر!
اما خوب است که لااقل یک روز در هفته را آرایش نکنیم، لازم نیست عکس بی آرایش بگیریم و فریاد بزنیم مهم این است که بدانیم برای بالا رفتن فرهنگ یک کشورباید دانسته هایمان را زیاد کنیم و به آنچه یادگرفتیم عمل کنیم.
به گزارش پارسینه؛ چندی پیش لیلا اوتادی تصویر زیر را در صفحه ایناستگرام خود منتشر کرده بود.
سلام اقای شعبانعلی من یه دانش اموزم همه حرفاتون توزندگی
من خیلی تاثیرداشته هم ازنظرتحصیلی هم اخلاقی که باعث شده درباره هرموضوعی ژرف ترازگذشته بیندیشم.باتشکرازشما
سلام.
ابتدا عرض کنم با جریان های فکری موجود در سایت کامل آشنایی ندارم. و مورد دیگر اینکه خوشحالم انسانی به سان جناب شعبانعلی حضور دارد و در این سرزمین زندگی می کند.امیدوارم غمی از من به دل نگرفته باشی مرد،جناب شعبانعلی عزیز٫
در آخر جناب داداشی لحنم بد نبود.حداقل که میتوانم از اندیشه و لحن خود دفاع کنم. و با این حال به حرف های شما هم فکر میکنم.باور بفرمایید آنچنانکه شما برداشت کردید از من،من نیستم!
بنده عذر میخوام اگر خاطر فردی مکدر شد.
بنده حرفم مسئله دیگری بود که شاید من فهمیده نشدم…به هر حال..بگذریم..
بگذارید به حساب جوانیم و هم چنین عدم شناخت من از اکوسیستم ذهنی که وجود داشت.
خوشحالم از آشنایی با شما عزیزان ,جوانیم را بپذیرید.
و در آخر جهانی با کمالات بی نهایت برایتان آرزو می کنم.و بر این باورم هر انسانی جهان خود است،و خود اوست که به این کمالات می افزاید.جهانی سرشار از کمالات بی حد و حصر.
پایا باشید.ارادتمند
محسن.بی.ار
سلام دوست عزیز. آقای محسن.بی.ار
خوبین؟ 🙂
چقدر خوشحال شدم از خوندن این کامنت تون. ممنون که اومدی و حرفهای خوبت رو گفتی…
یه حقیقتی رو بگم؟
راستشو بخواهی من هم وقتی اون کامنت قبلی تون رو خوندم، دقیقا همون حس ناخوشایند آقای داداشی رو پیدا کردم! حتی شاید حسی بدتر از اونی که آقای داداشی گفتن!
ولی سعی کردم به این حس ناخوشایند بی توجه باشم چون فکر میکردم شاید فقط من این حس رو از این نوع صحبت گرفتم و شاید درست نباشه…
بعدن وقتی کامنت آقای داداشی، دوست خوبمون رو خوندم، با کمال تعجب دیدم که من در این حس تنها نبودم …
تازه بذار یه واقعیتی رو بهت بگم.:) تازه من اونموقع کاملا متوجه یه قسمت از صحبتتون نشدم ولی اون لحن خیلی ناخوشایند و آزاردهنده رو از صحبتتون گرفتم که اذیتم کرد. من همه اش اون جمله تون رو اینطوری میخوندم: “تَرَش هم نکنید” ! و هی با خودم میگفتم: “یعنی منظورش چیه که تَرَش هم نکنید؟!
با خودم میگفتم خوب شاید یه اصطلاحیه که من نمیدونم چیه و نشنیدم تا حالا…! ( مثلا من برای اولین بار اصطلاح عجیب “اِنغورت”!! رو یکی دو ماه پیش از دهن یکی از همکارام شنیدم!! ( شما شنیده بودی تا حالا؟ …:) )
بعد که کامنت آقای داداشی عزیز رو دیدم، تازه متوجه شدم که “ت” این کلمه ی شما، ضمه ( ُ ) داره و اون کلمه ای تا حدی آشناست. و اونجا تازه دیگه واقعا بیشتر ناراحتم کرد جمله تون….
و حالا چقدر اینجا قشنگ گفتی: “باور بفرمایید آنچنانکه شما برداشت کردید از من، من نیستم!”
من هم کاملا بهش اعتقاد دارم و خیلی ازت ممنونم که با این کامنت بهمون کمک کردی تا تو دوست عزیز رو بتونیم بهتر بشناسیم و اثر اون حس ناخوشایند قبلی از بین بره.
و مطمئنم این موضوع میتونه تجربه ی خیلی خوبی برای همه ی ما باشه که بیشتر مراقب باشیم که چگونه از کلمات و جملاتمون استفاده می کنیم و به چه شیوه ای آنها رو در کنار هم قرار میدیم و مخاطبمان چه کسی است و .. و .. و … و چگونه ممکنه حس بد و آزاردهنده ای رو هر چند اشتباه به دیگران منتقل کنیم.
دوست عزیز … قلم و کلمات؛ همونطور که آقای داداشی هم گفتن خیلی مهم و نیازمند توجه هستن، بیشتر از اونی که ما تصور میکنیم.
جمله ی زیبایی از «روبرت فالگوم« در این مورد هست که میگه:
“سنگ و چوب، ممکن است بتوانند استخوانهای مرا بشکنند، اما کلمات، قلب مرا می شکنند.”
محسن عزیز. در هر صورت… اگه تازه به این خونه اومدی، اجازه بده به عنوان یکی از اعضای این خونه ی دوست داشتنی، بهت خیلی خوشامد بگم و مطمئنم از خوندن و استفاده از تمام نوشته ها و فایلهای این خونه نهایت لذت و استفاده رو میبری و خودت به مرور متوجه میشی که چرا صاحبِ این خونه، اینقدر برای همه ی ما عزیز هستن…
شاد و موفق باشی دوست خوب و امیدوارم اون ماشین فراری رو هم که ازش حرف زدی، بتونی به زودی برای خودت بخری و داشته باشی و ازش لذت ببری.:)
سلام دوستان عزیزم
سلام شهرزاد جان
ممنونم از حس همدلی و همراهی تو دوست خوبم.
دوست داشتم از این کار ارزشمندی که انجام دادی تشکر کنم.
ممنونم که یکی از همخونه ای های با ارزشِ این خونه ای.
محسن.بی.ار عزیز، ممنون که اومدی و برامون دوباره نوشتی. خوش اومدی به این خونه و امیدوارم پر از آگاهی بشی و در راه درستش به کار بگیری.
موفق باشی و امیدوار.
یه تشکر هم از علیرضا خان، آفرین جان، محمد معارفی گرانقدر، آزاده م عزیزم، محسن رضایی که کمتر برامون می نویسه و هومن کلبادی پرتلاش و مصمم دارم که زحمت کشیدید همۀ شما عزیزان، و خدارو شکر این زحماتتون به بار نشست. هم این مساله روشن شد و هم دوستی به دوستان این خونه اضافه شد.
همگی شاد، امیدوار و رضایتمند باشید.
دوستتون دارم.
سلام خانمها سیمین و شهرزاد و آقایان علیرضا و محسن و البته بقیه دوستان
مرسی که وقت میذارید و تشکر ویژه از سیمین به خاطر این همه لطفش.
لبتون پر از خنده
دلتون پر از خدا…
شهرزاد جان ، محسن عزیز ، علیرضا جان ، سیمین جان و دوستای عزیزم سلام
اول باید از همدلی و تعاملِ زیبای که با سعۀ صدر ، ایجاد شد ، تشکر کنم .
دوم اینکه دربارۀ «انغورت» ، جسارتاً فکر می کنم منظورشون « اِن قُلت » بوده و فکر می کنم معنیش اینه :
” اِن قُلت آوردن : ريشۀ اين واژه عربي از يک جمله آمده است. در واقع معناي واژه به واژه اين عبارت، «اگر تو بگويي» است . اين تکه کلام ، وقتي به کار ميرود که مخاطب سعي در ايرادگرفتن و اشکال تراشیِ بيهوده از حرفهاي گوينده و يا کار و عمل او داشته باشد. آن موقع است که گوينده تذکر ميدهد:«ان قلت نيار» یعنی ایرادِ بیهوده و بی مورد ، نگیر! ”
در خیلی از سایت ها ، کلمۀ «انغورت» یا «انقورت» به معنیِ گیردادن و پیله کردن اومده ولی در چند فرهنگ لغت که دیدم ، چنین عبارتی ، وجودِ خارجی نداره !
البته فکر می کنم مفهوم متنی یا زمینه ایِ اون کلمه ای که دوستِ شهرزاد جان ، به کار بردن (contextual meaning) در تمایزِ بینِ دو عبارتِ بالا ، تاثیرگذار هست چون یک کلمه ، به تنهایی ، معانی و مفاهیمِ بسیار زیادی داره که با قرار گرفتن در یک جمله و متن ، تابعی از اون جمله یا متن میشه و تحتِ تاثیرِ مفهومِ کلیِ اون جمله یا متن ، معانیِ مختلفی از اون کلمه یا عبارت ، برداشت خواهد شد و من نمیدونم جمله ای که دوستِ شهرزاد جان ، عبارتِ «انغورت یا اِن قُلت» رو استفاده کردن ، چی بوده ؟
اما در خصوصِ محسن جان :
کاش به جای ِ اینکه نوشتۀ محسن جان رو ملاک . معیارِ برداشت و قضاوتِ خودمون دربارۀ مَنِش و لحنِ ایشون قرار میدادیم ، از خودش سوال میکردیم و به ایشون زمانِ بیشتری میدادیم تا دربارۀ لحن و نگرشِ خودش دربارۀ محمدرضایِ عزیز ، بیشتر و روشن تر و شفاف تر (مثلِ همین کامنتی که در بالا نوشتن) توضیح بدن تا ما بتونیم ، برداشتِ درستی از اتفاقی که افتاده ، انجام بدیم و با تفسیرِ درست از رویدادی که اتفاق افتاده (کامنتِ اولی) ، بتونیم قضاوتِ درست تر و منصفانه تری از دوستمون داشته باشیم .
خیلی از اوقات ، ما باید خودمون رو جایِ طرفِ مقابل بذاریم و ببینیم اگر از ما و رفتارِ ما و حرفِ ما ، چنین برداشتی بشه و با ما برخورد بشه ، چه تاثیراتی رو به همراه داره ؟ آیا ما مجازیم یا اساساً باید «حقِ قضاوتِ دیگران» رو برای خودمون ، قائل باشیم ؟
پی نوشت : البته فکر می کنم همونطوریکه علیرضا جان هم اشاره کردن ، به نوعی ، از لحنِ کامنتِ اولِ محسن جان نسبت به محمدرضایِ عزیز ، دلگیر شده بودن و خواسته بودن که محسن جان موضعِ خودشون رو شفاف کنن و عملاً قصدِ دفاع از حریمِ قابلِ احترامِ معلمِ عزیزمون رو داشتن که خدا رو شکر با توضیحِ مجددِ محسن جان ، این ابهام ، بر طرف شد .
. . . . . .
سلام. مرسی خیلی خوبه همه چی:)
البته بجز باخت امروز ایران..چقدر جیغ و داد کردیم ! کاش نمیباخت تیممون..از اون بازیای بود که خیلی تو یاد همه میمونه..
شما چطورین؟ چه کارا میکنین؟
باور بفر مایید من اصلا قصد و منظوری نداشتم همه چی دلی بود!
ولی بذارین یه چیزی رو بهتون بگم جدا که این صفحات اساسی مورد بازدید و مانیتورینگ(!)قرار میگیره و دوستان اساسی از خجالت ما در آمدند(شوخی میکنم )
راستی انغورت دیگه چیه ؟ 🙂 لغتش یجوریه یوغووره.(یا شایدم یوقورر،خلاصه یجوریه لغتش!!)
مرسی بابت جمله زیبااتون .جدا که باید به کلماتمون دقت کنیم .
و مرررسی که خوش آمد گفتین جدا سپاسگزارم و خوشحال از برخورد خوب شما.من مدت کوتاهیه که با این سایت آشنا شدم ولی نمیدونم چه لینکی رو کلیک کردم که با این جهان آشنا شدم !واقعا هر چی به ذهنم فشار میارم ..راه نداره ! بخاطرم نمیاد.این سایت کلی اطلاعات خوب داره و free ! 🙂
من edx و mitocw رو هم بهتون پیشنهاد میکنم
ocw.mit.edu
/www.edx.org
منابع آنلاین و free خوبی هستن این دو.
خیلی دوس دارم مطلب بخونم و بنویسم و از کسی که اطلاعاتش رو سهیم میکنه با من خیلی خوشم میاد. و اساس دوستی من با یه فرد در واقع یکی از سه ضلع مثلث شروع دوستیم با فردی همینه.در واقع دلی با همه وجودش چیزی که میدونه رو بهم بگه !
و میخوام که دوباره از شما تشکر کنم و شما و دوستان و آقای شعبانعلی رو دعوت کنم به وبلاگی که به امید خدا به زودی راه اندازیش میکنم و مثل زمان های نه چندان دور زندگیم شروع میکنم به نوشتن و وبلاگ نوشتن(قول میدم که لینکشو بذارم اینجا که بیاین نوشته هامو اگه دوس داشتین بخونین)
من علاقه مند به ایمنی شناسی بدن و IT ام.و فعلا در حوزه سمت راستی(اولین موردی که ذکر کردم!)
و اما فراری…:) نمیدونم چطوری ممکنه این اتفاق بیفته ولی امیدوارم :))
برای شما خانم شهرزاد و همه عزیزان این سایت بهترین ها رو آرزومندم.
پایا و برقرار و همواره پر از انرژی باشید .
محسن.بی.ار
سلام آقا محسن.
کارمان سخت شد: حالا باید یکسره مانیتورینگت کنیم که ببینیم کی و کجا آدرس وبلاگت را می گذاری تا بیاییم و بخوانیمش.
راستی شهرزاد هم وبلاگ لطیف و دوست داشتنی ای دارد:
http://www.1newday.ir
برقرار باشی و سلامت.
سلام عرض میکنم خدمت تمامی اهالی این سایت،
خانم سیمین ؛سپاسگزارم،خوشحالم که با افراد خوبی به سان شما دوستانی که در این سایت حضور دارید آشنا شدم.
آقای داداشی ؛حتما” حتما” بسیار خوشحال میشوم:) سلامت باشی آقای دادشی
آقای کلبادی ؛ مرسی بابت توضیح واژه انغورت 🙂 و مرسی بابت لطفتون هومن جان کلبادی.پایا باشی
آقای معارفی ،سپاسگزارم از لطف و محبتتون..:) زنده باشی عزیز
و هم چنین تشکر میکنم از خانم شهرزاد و آفرین و آقای محسن رضایی..و همه دوستانی که مشارکت داشتند در این بحث.
و هم چنین در آخر تشکر میکنم از عزیزانی که برای نظرم بدون شناختی از فضای ذهنی من، منفی عنایت کردند.
در حقیقت اگر خودمانی تر بگویم، شما به من آموختید،((یک نظر از یک غریبه لزوما برابر نیست با نظر یک آشنا.))از نظر مقبولیت -از نظر ..میخواستم بگویم انصاف ولی..نه !انصاف کلمه حجیمی است دوستش ندارم!
کلمه ای در ذهنم نمی آید که فضای را که حس کردم توصیف کنم، متاسفم ،در توصیفش قاصرم.نمی توانم آن فضایی که مد نظرم هست را در قالب یک کلمه بیان کنم ..کلمه ای که کم حجم تر و کمرنگ تر از واژه انصاف باشد و در عین حال منظورم را برساند و آنچنان شیوا باشد که اندکی به تامل وا دارد ذهن ها را ،که بی معطلی منفی روانه ی اندیشه ای نکنند…ولی شما بدانید که آن کلمه که من نمی دانم و نمی توانم توصیفش کنم.منظورم همان است..
من آن را،در واقع کمبود آن را حس کردم از منفی هایی که بدون شناخت من، به من داده شد و..
به هر حال..
بگذریم..
بخوانید و بالا روید.
خدانگهدارتان
پایا باشید دوستان جدیدم
محسن .بی.ار
محسن جان سلام.
این بحث کمی طولانی شده و نمیخوام من هم طولانی ترش کنم، ولی چون واقعا یه ابهامی برام باقی مونده اجازه بدین سوالم رو بپرسم. چون نهایتا این بحث در ذهن من به نتیجه خاصی نرسید.
اینکه میپرسم واقعا برام سوال هست و دنبال جواب هستم. هم شما هم بقیه دوستان اگر نظرشون رو برام بگم ممنون میشم. قبلا باز هم تاکید کنم که من خودم اصولا با منفی دادن بدون اعلام چرایی قضیه و اصولاتر! به نقد بر اساس لحن و حدس موافق نیستم.
ولی یه سوال. الان برگردین کامنت خودتون رو بخونید. از جانب شخصی جز خودتون که تو یه سایت میاد نظرات رو میخونه. چی ازین کامنت و جمله های اون برداشت میکنید؟ شما گفتین که منفی هایی به شما(بدون شناخت شما) و (بدون شناخت فضای ذهنی شما) به شما داده شده و خب کمی به نظرتون بی انصافانه اومده.
سوالم اینه که شما از کاربران قسمت نظرات یک سایت، چه طور انتظار دارید که با شناخت شما و فضای ذهنی شما در مورد کامنتتون نظر بدن؟ تنها ابزار شناخت آدم ها در دنیای مجازی، کلماتشون و نحوه انتخاب کلمات و چینش اون ها هست؛ و خب کامنت شما سراسر پر از کلمات مبهم بود که من هنوزم بعد ازین صحبت ها فکر نمیکنم هیچکدوم از ما منظور شما رو فهمیده باشیم.
حرفم این هست که اگرچه قضاوت براساس لحن اشتباه بود و هست، ولی کامنت خود شما هم خیلی مستعد بد برداشت شدن و بد فهمیده شدن بود. فکر میکنم اگر خودتون هم از دید ناظر بیرونی بخونید نظرتون رو تا حدی به بقیه حق بدین که نفهمیده باشن فرد نظردهنده صرفا دلی یه مطلبی نوشته.
در آخر هم اینکه گفتین حرفتون مسئله ی دیگه ای بود و انگار مجال پیدا نشد حرف اصلی تون رو بگین.
من خوشحال میشم اگه حوصله کنید و برام بنویسید که بالاخره قضیه چی بود. 🙂
شهرزاد جان ، محسن عزیز ، علیرضا جان ، سیمین جان و دوستای عزیزم سلام
اول باید از همدلی و تعاملِ زیبای که با سعۀ صدر ، ایجاد شد ، تشکر کنم .
دوم اینکه دربارۀ «انغورت» ، جسارتاً فکر می کنم منظورشون « اِن قُلت » بوده و فکر می کنم معنیش اینه :
” اِن قُلت آوردن : ریشۀ این واژه عربی از یک جمله آمده است. در واقع معنای واژه به واژه این عبارت، «اگر تو بگویی» است . این تکه کلام ، وقتی به کار میرود که مخاطب سعی در ایرادگرفتن و اشکال تراشیِ بیهوده از حرفهای گوینده و یا کار و عمل او داشته باشد. آن موقع است که گوینده تذکر میدهد:«ان قلت نیار» یعنی ایرادِ بیهوده و بی مورد ، نگیر! ”
در خیلی از سایت ها ، کلمۀ «انغورت» یا «انقورت» به معنیِ گیردادن و پیله کردن اومده ولی در چند فرهنگ لغت که دیدم ، چنین عبارتی ، وجودِ خارجی نداره !
البته فکر می کنم مفهوم متنی یا زمینه ایِ اون کلمه ای که دوستِ شهرزاد جان ، به کار بردن (contextual meaning) در تمایزِ بینِ دو عبارتِ بالا ، تاثیرگذار هست چون یک کلمه ، به تنهایی ، معانی و مفاهیمِ بسیار زیادی داره که با قرار گرفتن در یک جمله و متن ، تابعی از اون جمله یا متن میشه و تحتِ تاثیرِ مفهومِ کلیِ اون جمله یا متن ، معانیِ مختلفی از اون کلمه یا عبارت ، برداشت خواهد شد و من نمیدونم جمله ای که دوستِ شهرزاد جان ، عبارتِ «انغورت یا اِن قُلت» رو استفاده کردن ، چی بوده ؟
اما در خصوصِ محسن جان :
کاش به جای ِ اینکه نوشتۀ محسن جان رو ملاک . معیارِ برداشت و قضاوتِ خودمون دربارۀ مَنِش و لحنِ ایشون قرار میدادیم ، از خودش سوال میکردیم و به ایشون زمانِ بیشتری میدادیم تا دربارۀ لحن و نگرشِ خودش دربارۀ محمدرضایِ عزیز ، بیشتر و روشن تر و شفاف تر (مثلِ همین کامنتی که در بالا نوشتن) توضیح بدن تا ما بتونیم ، برداشتِ درستی از اتفاقی که افتاده ، انجام بدیم و با تفسیرِ درست از رویدادی که اتفاق افتاده (کامنتِ اولی) ، بتونیم قضاوتِ درست تر و منصفانه تری از دوستمون داشته باشیم .
خیلی از اوقات ، ما باید خودمون رو جایِ طرفِ مقابل بذاریم و ببینیم اگر از ما و رفتارِ ما و حرفِ ما ، چنین برداشتی بشه و با ما برخورد بشه ، چه تاثیراتی رو به همراه داره ؟ آیا ما مجازیم یا اساساً باید «حقِ قضاوتِ دیگران» رو برای خودمون ، قائل باشیم ؟
پی نوشت : البته فکر می کنم همونطوریکه علیرضا جان هم اشاره کردن ، به نوعی ، از لحنِ کامنتِ اولِ محسن جان نسبت به محمدرضایِ عزیز ، دلگیر شده بودن و خواسته بودن که محسن جان موضعِ خودشون رو شفاف کنن و عملاً قصدِ دفاع از حریمِ قابلِ احترامِ معلمِ عزیزمون رو داشتن که خدا رو شکر با توضیحِ مجددِ محسن جان ، این ابهام ، بر طرف شد .
. . . . . .
راستی نمیدونم فیلم Midnight In Paris وودی آلن رو دیدید یا نه. اتفاقا محوریت اون فیلم مقایسه گذشته با حاله و تصوریه که آدم ها از گذشته همیشه در ذهنشون به عنوان یک دوران بهتر میسازن.
توصیه میکنم به دوستانی که این فیلم رو ندیدن حتما ببینند. علاوه بر تصاویر رنگی و چشم نوازی که داره موضوعش هم جالب و تا حدودی مرتبط به این بحثه
محمد رضای جان
این ناراحتی و تنفرت رو میتونستم قبل از اینکه بگی هم احساس کنم . حالا دیگه نمیتونم تو اینستا برای عکسات کامنت بزارم میترسم .
اره، راست میگی ،سطحی شدیم. حداقل من سطحی شدم ؛ چون سطحی زندگی نکردن خییییییییییییییییییییییلی درد داره می دونی، خیلی. حتما میدونی! بعضی وقتا، نه، حالا دیگه خیلی وقتا از سطحی فکر “نکردن” و سطحی زندگی “نکردن” خسته میشم .
واقعا مدتی هست که من به این موضوع فکر می کنم . شبکه های اجتماعی عمق ارتباط من رو با اطرافیانم و دوستانم کم کرده . انگار دیگه هیچ کس حوصله نداره ساعت ها بشینه و به صحبت های دوستش گوش بده … و من دلم لک زده برای صحبت های طولانی ..گریه ها و خنده های واقعی
سلام
به نظرتون راه حل برگشتن به دنیای واقعی دوست داشتنی چیه؟
چطور می تونیم دوباره برای هم خالصانه وقت بگذاریم؟
نامه های کاغذی به هم بدیم؟
شریک واقعی غم و شادی هم بشیم؟
چطور؟
سلام
پای “حرف زدن” صرف که وسط باشه همه کلی در نقد شبکه های اجتماعی حرف دارن. شما را که البته سخنتون درس زندگیه نمیگم. کلی عرض میکنم…
اما همه و همه هم در استفاده هاشون راه افراط میرن. این موضوع تو خونه ما شبه معضله… من به چیزی میگم شبه معضل! که هست… اما سعی میکنی نادیده اش بگیری!
و نگرانی آخرین پدر و مادری که دیدم… این بود که “هنوز” نتونستن واسه بچه ۳ ساله شون تبلت بخرن!! Really?
یعنی نگرانی شما پدر و مادر گرامی ختم شده به تبلت نداشتن کودکتون؟!!!
من دیگه صحبتی ندارم!
سلام آقا معلم
منم بعضی وقتا که دوربین فیلمبرداری دست میگیرم حسی اینچنینی دارم و احساس میکنم برای ثبت یه سری لحظات دارم تو واقعیت دارم للذت اون لحظه رو از دست میدم ولی یه دیالوگ از جان لاک تو فیلم لاست یادمه که خیلی دوست داشتم everything has two sides. One is dark one is light. اینکه ما چگونه با این شبکه ها رفتار میکنیم خیلی آزاردهنده است ولی برای من ارتباط با گروه متمم در شبکه های اجتماعی سمت روشن اونه… ممنونم بابت این همه اطلاعات مفید که دراختیارمون میذارید که هم به من تو زندگی اجتماعیم و هم کاریم خیلی کمک میکنه… زنده باد معلم خوبمون و گروه متمم عزیز…
سلام . راستش من با شما هيچ چالشي ندارم . اصلا نمي دونم چه حكمتيه كه هرچي شما مي گينا همش راسته !!! و انگار حرف دل همه مخاطباتون رو مي خونين !! عجبا !! حيرتا !!
این جمله “از آن روزی که عاشق و معشوق، شب تا صبح در کنار هم میماندند و میگفتند و میخندیدند و میرقصیدند و میزیستند و می رفتند و حاصلش، قطعه شعری عاشقانه بود یا دستنوشته ای که دیگری در کیف گذاشته بود و مانند جان دوستش داشت” برای من یک چالشه که می تونه من رو زیر رو کنه ، بهم بریزه، پرتم کنه به یه خاطره که … ، اشکمو در بیاره ، و من رو یک هفته ببره تو خلسه
من با این چالش زندگی میکنم………………….
جناب شعبانعلی،
بگذارید داستانی برایتان تعریف کنم.
من به دوستم که تا همین امروز جیپ صحرا داشت فراری f 70 قرمز رنگم را که یک سوپر اسپرت هایبرید هست میدهم و میگویم مدتی ماشینت را قرض میخواهم تا با آن به کوهی که در حومه شهرمان هست بروم.او از این اقدام من آنقدر تعجب می کند که ..بگذریم خلاصه ماشین سوپر اسپرت من را می گیرد سریع به راه می افتد.در مسیر در دلش خیلی چیزها به من میگوید!
او آنقدر ذوق زده است که تمام شهر را با فراری میگردد و شب می شود و نمی تواند از سوپر اسپرت من دل بکند.و آرزویش این است که من هیچگاه نیایم و اتومبیلم را از او پس نگیرم!
شب اول پتو و بالشتش را می آورد و در ماشین میخوابد!
روز دوم به سر کارش نمیرود!
روز سوم وقتی برای خرید چند کیت کت و دو سه ردبول به سوپرمارکت می رود هنگامی که برمیگردد می بیند.چرخ های اتومیبل پنچر شده و روی آن با ماژیک سیاه نوشته شده ” از شهر ما برو بیرون ،همین حالا!”
روز ها میگذردند.
روز دهم با من تماس میگیرد و از اتفاقاتی که در روزهای اخیر برایش افتاده،از سر کار نرفتن هایش،خلاصه حتی کمر دردی که ناشی از بدخوابیدنش در فراری f 70 من هست میگوید!و حاضر است هر کاری شده بکند تا ماشین قبلی خودش را داشته باشد.
و من هم میگویم مگر فراری ام را به تو داده ام که فراری جای خانه تو را بگیرد؟یا در سرکارت حاضر نشوی؟یا…
من اگر به فیسبوک بروم و انتظار داشته باشم کافه ای باشد از مغز های گرسنه (اصطلاح شخصی خودم هست)
و همه خواهان یافتن و دریافتن هستند در آنجا ،انتظاری است که دوستم با داشتن فراری گمان میکرد چون فراری است پس می توان در آن حتی روزها و شب ها خوابید!
غیر از این بود فیس بوک مخاطب پیدا نمیکرد.
در آخر دوست من، به خودتان نگیرید.ترش هم نکنید!
بعید نیست در بیست سال آینده من روبوتی بسازم که بجای من،خودش پشت لپ تاپم بنشیند و شما درباره مصنوعی بودن جهان در سال ۲۰۳۵(که احتمالا بحث داغ آن روزهاست) با او جدل کنید و به او با تمسخر بگویید ،تو چه دانی از گذشته من با محسن در سال ۲۰۱۵ در مورد سطحی نگری مردمان آن دوران و کمبود سورس های چالش که ما در دهه ۱۹۹۰ داشتیم ولی دیگر در ۲۰۱۵ کمرنگ شده بود صحبت میکردم! نمی خواهمت.نمی خواهمت.نمی خواهمت!
و او چالش های قدیمی را برای شما شبیه سازی میکند.احتمالا لیلی و مجنونی ربوتیک با پرینتر سه بعدی میسازد
که نه فیسبوک دارند نه اینستاگرام و نه اصلا جایی که عکس هایی که از لحظات خوبشان دارند به اشتراک بذارندو حتی اگر بخواهید می توانند با پولاروید از هم عکس بگیرند. و شما از دیدنشان لذت ببرید و بگویید به به!
جهانی با کمالات بی نهایت:)
پایا باشید و پرانرژی.
مراقب ذهن زیباتون باشین.
محسن.بی.ار
سلام.
هر طور دوست داری در مورد من فکر کن . ولی من به دلیل اینکه معلمم و گاهی فرهنگ درس می دهم نمی توانم ساکت بنشینم.
چرا اینقدر لحنت بد است دوست من؟
ببین من به تو منفی نمی دهم، معمولا به هیچ کس منفی نمی دهم. ولی سوال می پرسم: چرا این قدر لحنت آزار دهنده است؟
گمان نکنی محمدرضا شعبانعلی تحمل نوشتارت را نداشته باشد. که داشته یا نداشته به خودش مربوط است. من فقط به عنوان یک معلم می پرسم: نمی خواهی فکری به حال لحنت توهین آمیزت – حتی بدون در نظر گرفتن اینکه مخاطبت چنین استادی است – بکنی؟
کاش به مقدس بودن قلم که در کتاب آسمانی به آن اشاره شده ، بیشتر اهمیت بدهیم.
مرا ببخش.
سلام.
آقای دادشی من نظر آقای محسن رو خوندم و چیز زیادی ازش دستگیرم نشد. اصلا نفهمیدم پیام این داستان چی بود(گر پیامی وجود داشته باشه) علی رغم چند بار خوندش(فقط اصرار به وجود ماشین فراری f70 قرمز رنگ! و منتقد بودن به چیزی که نفمیدم چیه و غیر متعارف حرف زدن خیلی به چشم میومد.)
اما!
این تشخیص لحن نظر دهنده از پشت مانیتور برام عجیبه.اگه شما الان محتوی کامنت ایشون رو مورد سوال یا شماتت قرار میدادین برام پذیرفته تر بود تا لحنشون. شما لحن ایشون رو چه جوری حدس زدین؟! کلا این معضلی هست که در دنیای مجازی وجود داره و ما فقط جملات رو میخونیم و امکان تشخیص قسمت اعظم از بار معنایی جمله که با دیدن مخاطب و نوع حرف زدنش هست رو نداریم. ضمن اینکه اگر قرار باشه لحن بد(به تشخیص خودمون) و نه مضمون نظر رو مورد انتقاد قرار بدیم، لحن محمدرضا در این پست هم به نظر کاملا عصبانی میاد. ولی ما هیچ کدوم لحن ایشون رو مورد انتقاد قرار نمیدیم چون معتقدیم حرفشون صحیح و به جاست.
سلام بر آفرین گرامی.
ممنونم از شما که نوشتید. من منتظر بودم خود جناب محسن .بی. ار نظرشان را بنویسند.
ببینید شاید این موضوع دارد کش پیدا می کند و من از این بابت از دوستان عزیزم عذرخواهی می کنم. به هرحال تصمیم گیری در مورد منتشر کردن یا نکردن این پیام ها، با دوستانی است که وبسایت را می گردانند و تصمیم گیری در مورد خواندن یا نخواندن کامنت ها هم با اعضای محترم این خانه است. ولی چون قرار است اینجا در گفتگو و تعامل با همدیگر، نکاتی که فکر می کنیم مفید هستند را هم بنویسیم، بهانه ی کافی برای نوشتن این کامنت دارم.
۱- دوست من، برایم عجیب است که چنین معضلی را در دنیای مجازی نام می برید. وقتی در دنیای مجازی به انداز ه ی کافی امکان برای نوشتن داشته باشیم و به «تک جمله ها» و «عکس ها» بسنده نشود، کلمات و جملات ما می توانند به اندازه ی کافی گویا باشند و معضلی باقی نمی ماند. من چند سوال برایم پیش آمد: وقتی شما دوست عزیز من، داستانی را می خوانی ، فقط از محتوایش با خبر می شوی و لحن نویسنده برایت بی معنی است؟ وقتی خبری را در روزنامه یا یک وبسایت خبری می خوانی ، واقعاً متوجه لحن نویسنده نمی شوی؟ من که «سواد رسانه ای» چندانی هم ندارم، نه تنها متوجه لحن و طرز فکر، بلکه حتی متوجه نیت نویسنده ی خبر هم می شوم. حتی وقتی شعر هم می خوانم وضع همین طور است. شاید من اشتباه می کنم، ولی مگر می شود لحن حافظ را در همه ی اشعارش یکی دانست؟
۲- در مورد محتوا، و نقد آن چیزی نمی نویسم.
۳- شما لطفاً یک بار دیگر، این کامنت و کامنت قبلی محسن و پاسخ استاد به نوشته ی قبل ایشان را مرور کنید. ببنید کلماتی که هر یک استفاده کرده اند، از چه جنسی است. محسن عزیز من، به نوعی محمدرضا را مخاطب قرارداه که انگار نگاه از بالا به پایین دارد . و این در هر رده و جایگاهی و بین هر دو نفری از نظر من توهین است.(برای رعایت عدالت، هر دو نفر را با نام کوچک می نویسم وگرنه این از نظر من بی ادبی است. ولی فامیل محسن را نمی دانم، پس مجبورم.)
نمونه اش را ببینید:
– «دوست من، به خودتان نگیرید. ترش هم نکنید!». من از شرم نتوانستم این جمله را بنویسم و باور بکنی یا نه آن را « کپی – پیست » کردم. به چند نفر حاضری چنین جمله ای را بگویی؟
– در حالی که محمدرضا ایشان را محسن جان خطاب می کند و توضیحات محترمانه ای در مورد رابطه اش با دنیای تکنولوژی می نویسد، محسن دوباره در کامنت تازه اش، از این زاویه می نویسد که یعنی ای بابا! شما داری حساب نشده با این تکنولوژی ها مواجه می شوی و بهتر است دیدت را عوض کنی. ببین: «مراقب ذهن زیباتون باشین.» من با خواندن این جمله، احساس کردم یکی دارد دیگری را تحقیر می کند و فقط صفت تحقیر آمیز «کوچولو» را انتهای آن ننوشته.
۴- نوشته اید « لحن محمدرضا در این پست هم به نظر کاملا عصبانی میاد. ولی ما هیچ کدوم لحن ایشون رو مورد انتقاد قرار نمیدیم چون معتقدیم حرفشون صحیح و به جاست.» ببینید، به جز این، حواسمان باید باشد که به هر حال اینجا خانه ی شخصی ایشان است که درش را باز گذاشته اند تا ما بیاییم نفسی بگیریم و اکسیژن روحمان را تازه کنیم و درد دلی هم داشتیم بکنیم و برویم. پس اگر هم ایشان عصبی نوشته باشند، فوقش می توانیم ادامه ی مطلب شان را نخوانیم یا دیگر اینجا نیاییم. صله ی رحم هم همیشه واجب نیست.
—
پی نوشت: دوستان عزیز وقتی دوست دانشجویی در کلاس با من رفتاری می کند که طبق عقل سلیم هم رفتار درست نام نمی گیرد، من واکنش نشان نمی دهم. ولی وقتی این رفتار را در مورد استادان دیگر ، در کلاس من نشان دهند، حتما با آنها برخورد می کنم. فکر نمی کنم نیازی به توضیح باشد که چرا اینکار را می کنم.
شما و محسن، هر دو دوست من هستید و دوستانی که اینجا پیدا کرده ام ، بهترین دوستان من هستند. من فکر میکنم منطقی نوشتم. اگر از نظر شما عصبی نوشته ام ببخشید.
ارادتمند همگی.
سلام مجدد آقای داداشی.
ممنون که حوصله کردین و برام توضیح دادین.
معضلی که من گفتم مسئله ای بود که برای خودم به شخصه خیلی پیش اومد بوده، بارها شد که کامنت ها و نظرات من اصلا با لحنی که من حین نوشتنشون نوشتم خونده و برداشت نشدن و بالعکس. کما اینکه توی قسمت نظرات همین سایت هم من دیدم این اتفاق افتاده. من خودم ترجیح میدم؛ در مورد متنی مثل متن جناب آقای محسن که خود متن و کلمات به اندازه کافی جای نقد دارن، به کلمه ها بپردازم نه لحنشون. اگرچه به قول شما که درست هم هست، بالاخره تا حدی لحن نویسنده از نوشتارش مشخص هست.
اما باتون در مورد ۳ موافق هستم، حق با شماست. شاید تعجب من بیشتر ازین لحاظ بود که مضمون کامنت ایشون خیلی برام تعجب برانگیز و پرسش برانگیزتر بود. اگرچه خیلی بعید و عجیب برام نیست این رفتارها،بالاخره بعضی آدم ها هربار بار روشی سعی میکنن رابطه برقرار کنن(اومدم بگم به چشم بیان گفتم احتمالا بی ادبانه تلقی میشه)، که خب حالت خوبش اینه که واقعا حرفی برای گفتن داشته باشن، یکی از حالت های دیگه ش هم روشی هست که ایشون به کار بردن. که خب فکر کنم آقای شبانعلی هم کم با این موارد برخورد نداشته باشن.
در مورد ۴ باتون موافق نیستم. اگرچه آقای شبانعلی بارها پیش نیازهای نقد و نظر دادن رو گفتن، ولی به نظرم این دلیل نمیشه که اگر به نظرمون نقد کردن لحن اشکالی نداره و لحن همدیگه و نظر دهنده های دیگر رو نقد میکنیم، آقای شبانعلی صرفا بخاطر اینکه صاحب خونه هستن به قول شما مورد هیچ نقدی قرار نگیرن. البته عرض کردم، من به نقد لحن اعتقادی ندارم شخصا و ترجیح میدم از روی حدس گمان لحن کسی نقدش نکنم، معتقدم اگر حرفی درست باشه ما باید به حرف توجه کنیم، در مورد این متن هم همینطور. (ولی) اگر قرار باشه لحن رو مورد نقد قرار بدیم و بگیم گفتن(دوست من، به خودتون نگیرید، ترش هم نکنید) لحن خوشایند و درستی نداره، به نظر من خطاب قرار دادن کسانی که مدیریت خوندن با کلمه های(دهانی گشاد داشتند و مغزی تهی) درست نیست. همین الان یادم به این بیت حافظ افتاد که:
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم
در اخر هم ببخشید خیلی جسته گریخته نوشتم، متاسفانه فرصت ندارم برگردم کامنتم رو بخونم و اصلاحش کنم، بازم ممنون برای توضیحتون. 🙂
عجب!
یعنی عجبا!
به نظر میرسه اینکه چیزی به ذهن ادمی برسه -چیز بد،انتقادیا…-طبیعیه ولی بیانش فکر میکنم اگه با صبوری باشه بهتره.
آی داداشی عزیزکمی مبالغه و چاشنی احساس در نوشته هاتون میبینم.یعنی از نگاه من اینجوره.با توجه به بعضی تعریفها که از نوشته محمدرضا میکنید -که البته ناشی از ارادته و قابل درکه- و این نوشته ای که در جواب آقا محسن نوشتید.
لحن توهین آمیز!؟ می شه بپرسم “به خودتون نگیرید ،ترش هم نکنید!” چقد روی نظر شما راجع به لحن توهین آمیز بودن تاثیر داشت؟
آفرین خانم : واقعیتش اینه اگر نبود جمله ی اولی که نوشتم خیلی چیزا میاد به ذهنم که بخوام بنویسم ولی احساس میکنم یه کم تحمل برام بهتره! در ابراز حسهام.
ولی به هرحال فکر میکنم تا حدی که من متوجه شدم حرف آقا محسن رو بتونه کمی برات شفاف کنه که :
انتظاری که از…داریم باید انتظارمون در همون حد…باشه.مثه فیسبوک که باید به همون اندازه باشه نه بیشتر. به جای نقطه چین ها هم بذارید “فراری” همون چیزی که اگه نمینوشت شما متوجه نمیشدید منظور فراریه ضمن اینکه اینجا خود نویسنده هم متنشو اصلاح نکرده چه رسد به عزیزی که از سر دم دست بودن یک جریان عادی تو زندگیش خواسته نظرشو راجع به متن بیان کنه.
سلام دوستان.
راستش من کامنتی برای خانم آفرین نوشته ام که دیروز تا حالا منتظر تایید است و البته با این حجم اشتغالاتی که سروران من در این خانه دارند، زمان زیادی نیست.
الان، سعی می کنم چیزهایی را بنویسم که اگر هر دو کامنت تایید و منتشر شد، تا حد امکان کمتر تکراری باشد.
۱- محمد عزیز، بله حق با شماست . من باید جمله ی درست تری را که گفتی می نوشتم. بابت این اشتباه یک اخطار جدی به خودم می دهم.
۲- اینکه جناب استاد نظرشان چیست ، به من ارتباطی ندارد، عرض کردم که به خودشان مربوط است و من فقط از دیدگاه خودم به عنوان یک معلم نوشته ای را نقد می کنم.( البته همه ی معلم ها به یک اندازه خوب نیستند.)
۳- آن چه در نوشته ی دوست عزیزمان موجب شد من از صفت « لحن بد» استفاده کنم، علاوه بر اصطلاحی که محسن رضایی عزیز نوشته اند، این بود که نوع نگاهی که بر نوشته ی ایشان حاکم است از نو نگاه بالا به پایین است که این نگاه در هر نوع ارتباطی ، ناشایسته است. برای نمونه جای تعدادی از «شما» هایی که نوشته اند،«ما» بگذارید و ببینید چقدر لحن فرق می کند.
مثلاً در این بخش « بعید نیست در بیست سال آینده … از دیدنشان لذت ببرید و بگویید به به!»
۴- در مورد این که اگر از مطلبی خوشمان نیامد چه کنیم ، شبیه فرمایش شما را در کامنتم برای آفرین نوشته ام که هنوز تایید نشده. (کلاً با شما موافقم.)
۵- محمد عزیزم و بقیه دوستان ، من پیامبر نما نیستم، من معلمم که کار خودم را هم اصلا از نوع پیامبران نمی دانم. قضاوتم هم یک طرفه نیست چون ایشان هم حق دارند پاسخی برای من که تنها به عنوان کاربر اینجا حضور دارم بنویسند. کما اینکه اصل عرض من روی نوع نوشتار است نه خدای ناخواسته شخصیت یا اخلاق دوست عزیزم که این کار من نیست.
—
نکته ای که خیلی دوست دارم همه ی دوستان بدانند این است:
من وقتی احساسی می نویسم، از شدت لذتی که برده ام می نویسم. ولی اصلا این حس روی تحلیلم از کامنت دوستان تا حالا هیچ تاثیری نداشته است.
و مهم تر اینکه: «قطعاً بنده از ارادتمندان خاص جناب شعبانعلی هستم ولی مطلقاً تعصبی روی ایشان ندارم. می دانید دیگر، «ارادت» از «شناخت» می آید و « تعصب» از «جهل».
سعی کردم منطقی باشم، اگر عصبی یا بی منطق بوده ببخشید.
به هر حال تعداد کامنتهایم روی این پست، خیلی زیاد شد و این آخری خواهد بود.
ممنون.
آقای علیرضا داداشی عزیز و بسیار محترم (بدون اغراق) سلام
مخاطب همه ی کامنت من شما نبودید. مخاطب بخشی که مربوط به پیامبرنماها بود (که البته فقط دیدگاه من می باشد) کسانی بودند که با همه چیز و همه کس مخالفت می کنند.مثلا ً اگر یادتان باشد شما در کامنتی برای مطلبی از محمدرضا تشکر کرده بودید و دوستی به کامنت شما منفی داده بود.شما سوال کردید که علت منفی را درک نکردید و ابراز علاقه مندی شما به محمدرضا مسئله ای نیست که کسی با آن موافق باشد یا نباشد.من اسم این افراد را پیامبرنما میگذارم.کسی که همه را با دنیای کیفی خودش میسنجد و هرکس مخالف او فکر میکرد سعی می کند با انتقاد و ارشاد او را به خیال خود به راه راست هدایت کند.
من فکر می کنم محمدرضا اینجا از تجربیاتش میگوید.کسانی که نمیفهمند سوالی میپرسند و سعی در درک بهتر دارند.کسانی که میفهمند ممکن است دوست داشته باشند یا نداشته باشند.اما کسانی که میگویند من مخالفم و با استدلالهایی سعی در اثبات عقیده ی خود دارند به نظر من همان پیامبرنماها هستند.کسانی که سعی دارند نویسنده را به راه راست هدایت کنند. البته این حرف من در مورد همه ی نظرات مخالف و همه ی پستها مصداق ندارد. اما همانطور که خودتان متوجه شده اید محمدرضا بارها در مقدمه ی بسیاری از پستها اشاره می کند که حرفهای اینجا بحث علمی نیست و صرفا بیان تجربیات و نظرات اوست.
مخالفتهای شما معمولا برای درک بهتر است اما مخالفتهای پیامبرنماها معمولا برای اثبات نظر و دیدگاه خود و محکوم کردن فردی که با او مخالفت کرده اند.پیامبرنماها از فهمیدن بیشتر و رشد درک مشترک لذت نمی برند.آنها کسانی اند که لذتشان در اثبات خود و محکومیت و شکست دیگری است.
امیدوارم کامنت من سوء تفاهم شما را برطرف کرده باشد.
دوست کوچک شما
محمد
جناب داداشی عزیز سلام
کامنت شما در جواب محسن عزیز رو خوندم.نه یک بار,که چند بار.هم کامنت این صفحه و هم صفحه ی قبل.جسارتا بعد از کلی درگیری و فکرکردن با خودم تصمیم گرفتم که نظر خودم رو بگم تا از این طریق بتونم توی این فضایی که ایجاد شده مشارکت بکنم و حاصلش آشنایی با زوایای نگرش تازه باشه.
شاید قبل از حرف اصلیم بهتره مقدمه ی همیشگی رو باز هم تکرار کنم که همه ی حرفهایی که ما اینجا میزنیم پرسپشن و ادراک شخص ماست با توجه به مدل ذهنی,دنیای کیفی یا همه ی چیزهای دیگه ایه که همه مون در موردشون میدونیم.پس من هم (احتمالا مثل خود شما) اصراری بر درست بودن حرفام ندارم.
یادمه چند وقت پیش محمدرضا توی جوابی که به یکی از کامنتهای دوستی داده بود به همچین مفهومی اشاره کرده بود که چیزی به اسم محمد معارفی واقعی وجود نداره بلکه محمد معارفی شعبانعلی,محمد معارفی داداشی,محمد معارفی هومن و… وجود داره.همه مون با تقریب خوبی متوجه مفهومی که پشت حرفای محمدرضا بود هستیم.
در مورد کامنت محسن هم راستش با وجود اینکه چندبار کامنتش رو خوندم متوجه توهینی نشدم.از همین محمد رضا و متمم یادگرفتیم که به جای پرسیدن “چرا لحنت اینقد آزار دهنده ست؟” بپرسیم “فکر نمیکنی لحنت میتونست بهتر باشه؟”.من تعجب کردم که لحن جناب داداشی خیلی با آموزشهایی که توجه عمیقی بهش داره فرق میکنه.گرچه هنوز هم معتقدم محسن شاید کمی خاص و کمی تند حرف زده اما به نظر من حداقل توهین نکرده.
البته همین پاسخ دادن به کامنت شما هم شاید کار چندان درستی نباشه.شما اختیار دارید به هر شکلی صحبت کنید و من نهایتا از کامنت شما رد بشم و اختیار تایید شدن یا نشدن کامنت هم با محمدرضاست.اما تقریبا مطمینم که شما متوجه هستید که کامنت من بیشتر برای فهمیدن زاویه دید شماو شکل گیری گفتمانیه که فکر میکنم همه مون دوستش داریم.
راستش بخش اصلی سوال من مربوط به چیزیه که مدتها ذهنمو درگیر کرده.دوست دارم شما,هومن,خود محمدرضا و حتی بقیه دوستان اگه فرصت داشتید و مایل بودید به درک بهتر من کمک کنید.اینکه طبق اصول اتیکت یا هر اصل رفتاری دیگه ای آیا اگه کسی حرفی زد که محمدرضا احتمالا ناراحت شد یا بهش توهین شد,وظیفه ی ماست که ازش دفاع کنیم؟چطور میشه تشخیص داد که محمدرضا همون حسی رو داره که ما داریم؟چطور میتونیم مطمین باشیم که برداشت ما از لحن و محتوای حرف مخاطب مورد نظر درسته یا غلطه؟
البته من منطق کسانی هم که در جواب بعضی از پستها با لحن خاصی میگن من مخالفم و بعد کلی استدلال و… رو خیلی نمیفهمم.به نظر من اینجا محمدرضایی وجود داره که ادراک خودش از زندگی رو مینویسه.ما یا حرفاشو دوست داریم یا نهایتا نمیفهمیم و ازش میخوایم که بیشتر توضیح بده.اگرم باهاش مخالف بودیم خیلی طبیعیه اما اعلام مخالفت و بحث کردن مخصوص جلسات نقده نه اینجا.اعلام مخالفت و به چالش کشیدن نویسنده برای اثبات اینکه ایشون اشتباه فکر میکنه (فارغ از درست یا غلط بودن ادعای منتقد) رو درک نمیکنم.من رفتار پیامبرنماهایی که همیشه قصد اصلاح مردم رو دارن ابدا درک نمیکنم.گفتمان برای درک بهتر به نظر من نتیجه و احساس خیلی بهتری داره تا انتقادهای یک طرفه و از موضع برتر و
موعظه گونه.البته الان که این چیزا رو مینویسم مخاطب خاصی مد نظرم نیست و به نظرم کامنت محسن خیلی این شکلی نبود.
دوست عزیزی به اسم “آفرین” هم که کامنت گذاشته اگر همون خانم استکی (امیدوارم فامیلیشون رو درست نوشته باشم) باشن یادمه مدتها پیش اینجا یا سایت دکتر شیری کامنتی گذاشتن و از حس بدی که بهش منتقل شده بود ناراحت بودن و…امیدوارم من برای کسی حس بد ایجاد نکرده باشم…
واقعا عذر میخوام اینقد طولانی شد
به امید دیدار
محمد
سلام آقای معارفی.
بله من خودم هستم. 🙂
بعدم نه والا، احساس بدی که به من منتقل نشده هیچ، کامنت تون در کل هم به نظرم منطقی اومد :)؛ گرچه مخاطب شما اصلا من و کامنت من نبوده.
من اصول اتیکت رو نخوندم هنوز. پس نظر حرفه ای و علمی نمیتونم بدم. ولی در مورد کامنت تون چند تا نظر دارم که بتون میگم:
اول اینکه آقای معارفی، به نظرم این حجم نسبتا زیاد اطلاعات دریافتی و مطالعات ما در مورد شیوه صحیح رفتار و حرف زدن و زندگی و… به مرور زمان داره یه کم حالت وسواسی به خودش میگیره.
این رو در مورد خودم میگم، به شخصه مخصوصا موقع کامنت گذاشتن هزاربار فکر میکنم که الان این حرفی که میخوام بزنم گفتن داره یا نداره. بگم یا نگم. این به نظرم خیلی هم خوب نیست. وقتی کامنت شما رو خوندم و دیدم بینش چندبار تاکید کردین که نمیدونین گذاشتن کامنت درست هست یا نه؛ دیدم شما هم انگار مثل من هستین. به نظر میاد اینقدر هر کامنتی از هزار جهت مورد نقد و بررسی قرار میگیره و خب طبعا بالاخره از یه دیدگاهی میشه توش نقطه ضعف پیدا کرد! و این منفی معروف رو زد! 😀 که دیگه اصلا میترسیم نظر بدیم و قبل و بعدش کلی توضیح میدیم که من الان چرا دارم نظر میدم! به نظرم طبیعتا بخش نظرات سایتی که در جهت رشد شخصیت آدم ها کار میکنه باید جای حرف زدن راحت و بدون سانسور باشه. حالا حتی اگه گاهی مطابق با اصول اتیکت(درست میگم؟) نباشه.
در مورد سوالاتی که پرسیده بودین و نظر خواسته بودین؛ در مورد سوال اول به نظرم خیر وظیفه ما نیست که محمدرضا دفاع کنیم، ولی خب گاهی حرفی به نظر خیلی غیر معقول میاد و آدم نه به قصد دفاع کردن، که به قصد روشن کردن صاحب نظر؛ بش میگه که نظرش به نظر مستدل نمیاد.
در مورد اینکه اینجا جای بحث کردن نیست؛ به شخصه باتون موافق نیستم. البته من نمیدونم نظر صاحب سایت در این مورد چیه. ولی من همینجوری با دیدی که خودم نسبت به سایت بدست آوردم، به نظرم جای مناسبی برای بحث کردن و نقد میاد، البته نه نقد یک طرفه و به قول شما و خودم فقط برای اظهار مخالفت و حس خاص بودن!
خب دیگه حرفام تموم شد. موفق باشید. 🙂
سلام به دوستان خوبم
آفرين جان اصول اتيكت فايل صوتي هست كه ميتوني از ستون سمت چپ همين خونه زير تخته سبز دوره MBA تهيه كني.:)
سلام آزاده. 🙂
ممنون برای راهنماییت؛ من یه خصلت بدی دارم که وقتی چیزی برام مهمه که میخوام بخونم یا گوش بدم؛ میذارم یه گوشه لپ تاپ تا سرفرصت بخونم. بعد این سرفرصت خیلی سخت میشه پیدا شدنش. 🙂
بهرحال ممنون؛ همین امروز فردا گوش میدم.
آفرین عزیز سلام
مرسی بابت اینکه وقت گذاشتی. دفاع از محمدرضا توی اینستا خیلی بیشتر به چشم میخوره و گاهی اینجا.متاسفانه آقای داداشی مخاطب همه ی بخشهای حرفهای من رو خودشون تصور کردن.زیر کامنت ایشون باید در مورد پیامبرنماها توضیح بدم.ایشون برای من بسیار محترمه و هرگز پیامبرنماها یا هرصفت دیگه ای به ایشون برنمیگرده.
در مورد وسواس شاید تا حدی درست بگی.نکته ی جالبش اینه که من توی روابطمم خیلی محتاطم که درست حرف بزنم.م طلبی که توی متمم در مورد طیف خشن بودن و رفتار خشن بود یکی از مطالب مورد علاقه ی من بود که بر اساس همون مقاله یه جای دیگه لکچر دادم.
بذار بقیه حرفامو زیر کامنت علیرضای داداشی بزرگوار بنویسم.:دی
موفق باشید
لازم میدونم باز هم از دوست خوبمون (آقای محسن.بی.ار) عذر بخوام و امیدوارم از صحبت من ناراحت نشده باشن. من که ایشون رو اصلا نمیشناسم و هیچ شناختی هم از ایشون ندارم فقط خواستم بگم آقای داداشی در این حس و این برداشت تنها نبودند …
و همه ی ما هم میدونیم که هیچ آدمی رو نمیتوان و نمیشه به راحتی قضاوت کرد، مخصوصا که بر اساس فقط چند جمله باشه …
در هر حال دوست عزیز، امیدوارم اون ماشین فراری که ازش حرف زدید رو واقعا داشته باشیدش یا اگر ندارید بتونید به سلامتی و شادکامی داشته باشید و ازش لذت ببرید ….:)
محمد عزیز و دوستایِ عزیزم سلام
مقدمه : دلم میخواد همینجا یه اعتراف بکنم و اون اینه که در چند روزِ گذشته ، با خودم قرار گذاشته بودم که جلویِ «زبونِ دلِ خودم» رو بگیرم که کمتر بنویسم ، البته تاکید می کنم که این تصمیم ، در راستایِ احترام گذاشتن به دوستایِ عزیزِ این خونه بود .
محمد جان در کامنتت ، لطف کردی و من رو مخاطب قرار دادی و سوالی رو مطرح کردی که به رسم ادب ، وظیفه دارم تا جایی که به ذهنم میرسه ، جواب بدم . اما قبل از اینکه نظرِ خودم رو بگم ، دلم میخواد مطلبی که محمدرضا جان در خصوصِ «نقد» بیان کردن ، نقل کنم ، با عنوانِ « من و نقدِ من » ، که طیِ لینکِ http://www.shabanali.com/ms/?p=377 قابلِ دسترسی هست .
فکر می کنم در اون پست ، محمدرضا جان به طورِ کلی نظرِ خودشون رو دربارۀ نقدِ خودشون و منتقدانشون ، بیان کردن . اون پُست ، به این شرح بود :
” بحثی را در پاسخ به یکی از کامنتها نوشته بودم که گفتم شاید همه نخوانند و ترجیح دادم اینجا هم بنویسم. آنهم در مورد موضع من و نقد است. مدتی است در وبسایت و روزنامه ها و سایر رسانه ها، نقدهایی در خصوص کارهای من منتشر میشود. گاهی در پاسخ به آنها چیزکی هم مینویسم. اما احساس کردم خوب است اینجا موضعم را نسبت به نقد بسیار مشخص بگویم:
همانطور که من بسیاری از کلیشه های رایج را قبول ندارم، به «نقد» هم هیچ اعتقادی ندارم. نقد وقتی ارزش دارد که طرف مقابل، دنیای تو را بشناسد، تجربیات تو را بداند، فضای فکری تو را تجربه کرده باشد و دهها مورد دیگر که در اکثر منتقدان وجود ندارد. منتقد عموماً کسی است که چون خودش کار خاصی انجام نداده، از «کار خاص» دیگران ایراد میگیرد. البته هزار جامه زیبا هم بر تن میکند: از دلسوزی گرفته تا تلاش برای بهبود تا رعایت حقوق مردم تا …
معتقدم که بزرگان جهان اگر گوش به نقد منتقدان سپرده بودند، بخش بزرگی از دانش و فرهنگ بشر ایجاد نمیشد. به همین دلیل ترجیح میدهم گوشم را به روی منتقدین ببندم، و چشمم را به سوی مسیری که در نظر دارم باز کنم و با تمام انرژی به پیش روم تا زمانی که بدنم از همراهی روحم باز ایستد.
من مقدمه کتاب جرج جرداق را بسیار می پسندم. آنجا که نوشته بود: «این کتاب را به کسانی تقدیم میکنم که خود کاری نمیکنند و از اینکه دیگران نیز کاری کنند آزرده میشوند».
نقد واقعی پیشنیازهای زیادی میخواهد که در فرهنگ ما، هنوز آنچنان که باید و شاید شکل نگرفته است. در چنین فضایی، بی توجهی به منتقدان راه رشد جامعه را سریع تر هموار میکند.
طبیعی است که این یک نظر شخصی است و اینجا هم یک سایت شخصی است و هر کس نظر مخالفی دارد میتواند در سایت شخصی خودش، بیان کند!
پی نوشت: اینکه میبینید گاه گاهی در پاسخ نقدها چیزی می نویسم، دلیل بر جدی گرفتن آنها نیست. من نقدها را بهانه ای میدانم برای گفتن حرفهای تازه. چنانکه سایر اشتباهات رایج جامعه را نیز به همین دلیل، تصویر میکنم… ”
.
.
مطلبی که در بالا نقل کردم ، عیناً مطلبِ پستِ «من و نقد من» ، از سایتِ روزنوشته های محمدرضا شعبانعلیِ عزیز نقل شده .
فکر می کنم با توجه به این مطلب ، موضعِ شخصِ محمدرضایِ عزیز ، کاملاً روشن و واضح باشه .
اما موضع و نظرِ من :
من به شخصه به دلیلِ ارادتِ قلبی که نسبت به محمدرضا جان دارم ، در صورتیکه شاهدِ نقدی غیرِ منصفانه در موردِ ایشون باشم ، تلاش می کنم در نهایتِ احترام و با منطق و دلیل ، نظرِ خودم رو در جهتِ ردِ اون نقدِ غیر منصفانه ، بیان کنم . البته این رو بگم که دفاعِ من ، به دلیلِ ارادتِ قلبیِ من هست و به دلیلِ دِینی که بر گردنِ خودم احساس می کنم و به خاطرِ تعلقِ خاطری هست که نسبت به ایشون دارم . فکر می کنم ، این رویکردِ من ، برخوردِ طبیعیِ من هست و سعی می کنم به هیچ وجه جنبۀ افراطی و جانبداریِ غیرِ منطقی نداشته باشه و اساساً فکر می کنم ، بهتره افرادی که در موردِ ایشون نظر میدن یا قضاوت می کنن ، یه کم به خودشون زمان بدن و صبور باشن تا بهتر با ایشون و خط مشیِ ایشون و طرزِ فکرشون آشنا بشن تا بتونن ، نقدی منصفانه دربارۀ ایشون و نوشته هاشون و نقطه نظراتشون بنویسن .
ببخشید که خیلی طولانی شد
سلام ..
با دیدگاهتون کاملا موافقم ..
و این برداشت خود من هم هست ..
.
ایامی بود که زمان زیادی رو تو فیسبوک میگذروندم اما به جایی رسیدم که به خودم اومدم و دیدم زمانهایی رو که تو شبکه اجتماعی صرف میکنم عملا بار خیلی مثبتی برای من نداره .. (حداقل برای من) واقعیت اینه که به این نتیجه رسیدم که بد نیست تو همه شبکههای اجتماعی حضور داشته باشیم اما بالانس مناسب بین توستعه فکری و مطالعه و آنچه که بدرستی بیان کردید “نگاه عمیق” و نگاه سطحی برقرار کنیم و خوشحالم که مدتیه تونستم این بالانس رو برقرار کنم.
گاهی تو زندگیم پیش میاد که مقولهای تو فکرم برقراره اما توضیح و مسیری براش ندارم اما شنیدن حتی یک کلمه اون روت اصلی رو به من نشون میده این اتفاق با شنیدن اصطلاح عمیق “وُرک لایف بالانس” که تو یکی از پادکستهای آقای شعبانعلی شنیدم برای من تداعی روش فکریای بود که همیشه بهش فکر میکردم و توضیح دقیقی واسش نداشتم و امروز به این نتیجه رسیدم که بهرحال این نگاههای سطحی هم شاید با بالانس مناسب میتونه تو امورات روزانه ما دخیل باشه. اتفاقی که امروز برای ما افتاده رفتارهای سطحی و رضایت از لذتهای کوچکه که بهرحال چه بپذیریم و چه نپذیریم نسل امروز با این رویکرد رشد میکنه و زندگی میکنه من فکر میکنم برقراری بالانس مناسب و شاید کمی مطالعه افقی هم به تبیین دیدگاهها و همگامسازی نگاه ما با نسل امروز کمک کنه که شاید اگر این بالانس رو حفظ نکنیم از برخی روندهای امروزه عقب بمونیم ..
اما در کنار همه اینها خوشحالم که این دیدگاه شما هم توضیحی دقیق بر افکار من بود و رویکرد من رو در قبال خودم بهتر مشخص کرد و تاکیدی بر اینکه از زمانهامون بهتر و عمیقتر استفاده کنیم و شاید اون رویکرد معروف کسبوکار خیلی خوب باشه که “به ازای هر ساعت صرف زمان چقدر سود کسب میکنیم” و این سود میتونه توسعه افکار و مهارتها و علم ما باشه (به قول آقای نخجوانی ، خود علم ، نه اطلاعات)
.
و در مورد روابط هم کاملا کاملا با شما موافقم .. یک قانون تو خونه من هست ، زمانی که دور همیم وایبر (و نظایر اون) ممنوع .. و خوشبختانه این قانون جواب هم داده و زمانهایی که پیش همیم بیشتر صحبت میکنیم و تعامل داریم! و البته وایبر هم هست اما تو صفهای طولانی بانک و زمان قدمزدن در خیابان و زمانیکه هیچ کس در نزدیکی ما نیست! برای من حداقل این قانون جواب داده .. و حداقل این بالانس حفظ شده که تعملات و روابط انسانی واقعی بر روابط مجازی ارجح هستند (حتی تو یکی از گروههای فیسبوک هم که فعال هستم به ملاقاتها و ایونتهای واقعی خیلی بها میدیم و سعی میکنیم روابط رو بیشتر واقعی کنیم و این زیباتره و حداقل اون گروه رو برای من تبدیل به جمعی از دوستان واقعی کرده)
.
. درمورد نگاه عمیق به مسایل نظیر انواع چالشها!!!! که امروز بیشتر تبدیل به نوعی خودنمایی و تخلیه بار سنگین تنهاییها و دیده نشدنهاست! که شاید فکر میکنیم با یک سطل آب میتونیم اطرافیانمون رو بیشتر جذب کنیم! و کاملا موافقم که معنای واقعی چالش از بین رفته .. من فکر میکنم برای بهبود این رفتار ، آموزش خیلی میتونه موثر باشه نه اینکه آموزش آکادمیک یا رسمی و خشک بلکه روندهای مختلف مثل همین نوشته شما میتونه تغییرات رفتاری در ما پدر و مادرها بوجود بیاره که حداقل برای فرزندامون تعاریفمون از تعاملات و رویکردها ، اصولیتر و دقیقتر و عمیقتر باشه و این نیاز به همت سیستمی هم داره جایی که رسانه اجتماعی دولتی که نقش اصلی در آموزش همگانی رو داره عموما و غالبا از پرداختن به امور اینچنین غافله و غالبا تک بعدی و در راستای اهداف خودش گام برمیداره و طبق معمول از خیلی مقولهها غافله! و این دغدغه صرفا با آموزش و تغییر بلندمدت نگرشها میتونه بهبود پیدا کنه ….
نمونه ای از سطحی نگری در شبکه های اجتماعی همین بس که متن شیر میکنند در وصف احترام به پدر و مادر ولی حاضر نمیشن همون لحظه اگه پدر یا مادر صداشون زدن سرشونو از تو گوشیا بیرون بیارن و ببینن چی کارشون دارن ر
واقعا دلزده میکنند این شبکه های اجتماعی ، وقتی به آفت هاش نگاه میشه
هرچند استفاده درست از اونها باعث میشه خیلی از فاصله های اجباری از عزیزانمون تحملشون ممکن شه
با سلام و وقت بخیر
بعضی وقتها فکر می کنم اگر قدیم با هم بودنها بیشتر بود انتخاب دیگه ای وجود نداشت
فکر نمیکنم مقایسه امروزها با دیروزها از یک سنخ باشه هر زمانی مقتضیات خودشو داره نمیخوام سحی نگریها و سطحی پروریها رو در زندگیهای امروزی و شبکه های اجتماعی تایید کنم ولی میخوام بگم بهتره با شرایط دنیای امروزی درکمونو از زندگی بالا ببریم
من با تمام احترامی که برای شما قائلم با نظرتون موافق نیستم. به نظر من شبکه های اجتماعی فقط یه کاتالیزره برای نشون دادن جنس و درون واقعی آدمها. اگر برخی آدمها سطحی بودن خودشون رو تو شبکه های اجتماعی به وضوح (خواسته یا ناخواسته) نشون میدن و شما این رو قبلا به این شدت نمی دیدید فقط برای اینه که تا حالا مجالی برای نشون دادن این سطحی بودن نداشتن.
اگر آدمها راحت تر لا ابالی گری می کنند، راحت تر دوستی هاشون رو پایان میدن، راحت تر نفرت رو بروز میدن فقط برای اینه که حائلی که برای نشون دادن اینها در دنیای واقعی وجود داشت برداشته شده و الان راحت تر میتونن خود درونشون رو بروز بدن. و اتفاقا شبکه های اجتماعی خیلی مجال خوبیه برای اینکه بشه خود واقعی آدمها رو بهتر دید. اینجا آدمها حتی اگر نقش هم بازی میکنن باز مجموعه رفتارشون رو در یک بازه زمانی که کنار هم میگذاری خیلی راحت تر میتونی به درونشون پی ببری. فرصتی که دنیای واقعی در اختیارت قرار نمیداد.
آدم اولش خیلی شوکه میشه. با خودش میگه چرا آدمها این جور شدن. چه دنیای ترسناک و وحشی ای شده. ولی کمی که میگذره میفهمی آدمها این جور بودن و تا حالا تو بودی که نمی تونستی ببینی. به خاطر همین من شبکه های اجتماعی رو از این دیدگاه خیلی دوست دارم. عیار آدمها رو خیلی بهتر و سریعتر نشون میده. خیلی راحت می تونی مجموعه ای از رفتارهای یک آدم رو مانیتور کنی و به یه نتیجه گیری خیلی نزدیک به واقعیت برسی. از لایک ها، از کامنت ها، از فازهای مختلفی که این آدم در طول یه بازه زمانی به خودش میگیره و ….
در خصوص ارتباط هم همین صادقه. اگه الان ارتباط ها به لایک و کامنت محدود شده یعنی از اول هم اگه رابطه ای بوده به خاطر نبودن گزینه جایگزین بوده. پس چه بهتر که بره به همین سطح لایک و کامنت.
در مجموع به نظرم اون چیزی که اصالت داشته و از عمقی برخوردار بوده (چه رفتار و چه رابطه) نه شبکه های اجتماعی و نه هیچ چیز دیگه نمیتونه تغییرش بده و فقط اون نخاله ها هستن که تو الک شبکه های اجتماعی باقی میمنونن
رد پاهایی که آدمها تو شبکه های اجتماعی به جا میگذارن خیلی خوب ادم رو به سمت خود واقعی شون سوق میده
از فضای مجازی نه!!! از محتوای مجازی اش! نفرت دارم….
ولی مانده ام… :((
چون میدانم پشت این دیوار مجازی، انسانی واقعی است که در دنیای خویش غرق است..
اگر نظر و دیدگاه ها در اینجا بسته بشه، و کسی نتونه کامنت بزاره خیلی بهتره..اگه نبستین هم برای من فرقی نداره.
ولی از این در تعجب هستم که آقای شبانعلی خودش از آنلایک یا دیسلایک کردن خوشش نمیاد ولی سایت دارای این قابلیت برای کامنت ها است..
مثبت اشتباهی بود، قرار بود منفی باشه. دلیل هم اینه که آقای شعبانعلی رو تو مجموعه نوشته هاشون که تو سایت های مختلف پیگیری کردم، آدم باز و مثبتی دیدم که تئوریه حرفهاشون رو میشه تو عملشون دید
آرش من برای افرادی مثه شما میگم که کامنت و دیسلایک ها بسته بشه.. بهتره..
سطحی نگاه نکن و جواب بده و ..
طوری حرف زدی که انگار من گفتم ، آقای شعبانعلی آدم منفی بافیه ..
(اگر دقت کنی ، فیسبوک و شبکه های اجتماعی دیگر که مورد استفاده افراد زیادی هستند ، دیسلایک ندارد )
تایید حرف خودم رو با منفی های که داده شده گرفتم.مرسی. 🙂
دوست عزیز پاسخ من نقد به این جمله شما بود : “آقای شبانعلی خودش از آنلایک یا دیسلایک کردن خوشش نمیاد “.
از دیدگاه من آقای شعبانعلی آدم مثبتیه چون برداشت شما رو از چرخ زدن هام در مجموعه سایتهاشون نداشتم. گفتار من ارتباطی به منفی بافی نداره. منفی از دیگاه من در این گفتار یعنی کسی که تحمل کلام مخالف یا به قول شما DisLike رو نداره. و اصولا هم نفهمیدم برداشتن کامنت ها و جلوگیری از گذاشتن کامنت توسط بقیه چه کمکی و به چه چیزی می تونه بکنه.
نداشتن DisLike در شبکه های اجتماعی هم به نظرم متناسب با کاربرد این شبکه هاست. شبکه های اجتماعی مکانیه برای ارتباط افراد با هم و هر چیزی که کمک بکنه این ارتباط قوی تر و بیشتر بشه قطعا به صرفه تر برای گردانندگان این شبکه های اجتماعی هست. وجود DisLike در شبکه های اجتماعی می تونه سطح تنش و نارضایتی آدمها رو از محیط این شبکه ها زیاد کنه و این کار مثل این میمنونه که شما مشتریهات رو فراری بدی.
ولی اینجا یه شبکه اجتماعی نیست. اینجا مکانیه برای تعامل افراد در یک گفتمان قالبا علمی. اتفاقا اینجا Dislike کمک میکنه بحث های حاشیه ای و نا مرتبط کمتر مطرح بشه. دغدغه ای که به هیچ وجه در شبکه های اجتماعی وجود نداره
سلام بر Unknown محترم
دوستِ عزیزی که حتی افتخارِ آشنایی با خودتون رو هم از ما دریغ کردید ، مایلم در پاسخ به نقدِ شما ، مطلبِ زیر رو از هفته نامۀ «ایدۀ متمم» که هر هفته برایِ ایجادِ انگیزۀ تفکر و تعمق ، برایِ حامیانِ متمم ارسال میشه و شاملِ مطالب و نکاتی بسیار آموزنده و بِروز در جای جایِ دنیاست ، براتون نقل بکنم . در ایدۀ متمم این هفته ، نقل شده که :
” «فیس بوک می کوشد از شکل بنگاه شایعه پراکنی فاصله بگیرد»
کمتر ابزاری در حوزهی تکنولوژی، به اندازهی شبکههای اجتماعی، به صورت همزمان در توسعهی آگاهی
و ناآگاهی اثربخش بوده است!
شبکههای اجتماعی به عنوان رسانهای دموکراتیک در خدمت همه، ضمن تسریع و تسهیل اطلاع رسانی،
هزینه نشر و ترویج خبرهای کذب و اطلاعات دروغین را به شدت کاهش دادهاند.
فیس بوک، برای حل این مشکل در آیندهی نزدیک، تغییراتی را در ساختار خود ایجاد خواهد کرد. به
این صورت که کاربران، با مشاهدهی خبرها یا مطالبی که به نظرشان علمی یا واقعی نیست، میتوانند از
منوی کنار مطلب، گزینهی « خبر نادرست » را انتخاب کنند.
البته فیس بوک برای رعایت احترام کاربران، نوشتهی آنها را حذف نخواهد کرد. اما اگر تعداد کسانی
که به خبر یا مطلب اعتراض میکنند زیاد باشد، در کنار نوشته، علامتِ « خبر نادرست » درج خواهد شد
و فیس بوک انتشار آن را تا حد امکان محدود میکند.
چنین خبرهایی حتی روی تایم لاینِ دوستانِ شما هم نخواهد آمد. ”
پی نوشت : امیدوارم اصولِ کپی رایت (نشرِ مطالبِ ایدۀ متمم) رو نقض نکرده باشم و مطمئناً اختیار حذف یا نشرِ این کامنت ،در دستِ تیمِ محترمِ پشتیبانی هست
. . . . . .
سلام بر Unknown محترم
دوستِ عزیزی که حتی افتخارِ آشنایی با خودتون رو هم از ما دریغ کردید ، مایلم در پاسخ به نقدِ شما ، مطلبِ زیر رو از هفته نامۀ «ایدۀ متمم» که هر هفته برایِ ایجادِ انگیزۀ تفکر و تعمق ، برایِ حامیانِ متمم ارسال میشه و شاملِ مطالب و نکاتی بسیار آموزنده و بِروز در جای جایِ دنیاست ، براتون نقل بکنم . در ایدۀ متمم این هفته ، نقل شده که :
” «فیس بوک می کوشد از شکل بنگاه شایعه پراکنی فاصله بگیرد»
کمتر ابزاری در حوزهی تکنولوژی، به اندازهی شبکههای اجتماعی، به صورت همزمان در توسعهی آگاهی
و ناآگاهی اثربخش بوده است!
شبکههای اجتماعی به عنوان رسانهای دموکراتیک در خدمت همه، ضمن تسریع و تسهیل اطلاع رسانی،
هزینه نشر و ترویج خبرهای کذب و اطلاعات دروغین را به شدت کاهش دادهاند.
فیس بوک، برای حل این مشکل در آیندهی نزدیک، تغییراتی را در ساختار خود ایجاد خواهد کرد. به
این صورت که کاربران، با مشاهدهی خبرها یا مطالبی که به نظرشان علمی یا واقعی نیست، میتوانند از
منوی کنار مطلب، گزینهی « خبر نادرست » را انتخاب کنند.
البته فیس بوک برای رعایت احترام کاربران، نوشتهی آنها را حذف نخواهد کرد. اما اگر تعداد کسانی
که به خبر یا مطلب اعتراض میکنند زیاد باشد، در کنار نوشته، علامتِ « خبر نادرست » درج خواهد شد
و فیس بوک انتشار آن را تا حد امکان محدود میکند.
چنین خبرهایی حتی روی تایم لاینِ دوستانِ شما هم نخواهد آمد. ”
پی نوشت : امیدوارم اصولِ کپی رایت (نشرِ مطالبِ ایدۀ متمم) رو نقض نکرده باشم و مطمئناً اختیار حذف یا نشرِ این کامنت ،در دستِ تیمِ محترمِ پشتیبانی هست
. . . . . .
محمدرضای عزیز سلام
مثل همیشه زیبابود وبردلم نشست.مشکل نسل امروز داشتن تکنولوژی نیست نااگاهی از استفاده ان .خانواده ای که در کنارهم تو وایبر بایکدیگر ارتباط می گیرند یک فاجعه است.
سلام خدمت معلم عزیز و رئیس قبیله!
هرچند متمم خیلی حرفه ای تر از اینجاست (اینجا هم البته توی سبک خودش حرفه ایه) ولی برای من که اینجا درس آموختن ازت رو شروع کردم اومدن به اینجا یه حس وصف نشدنی داره…هرچند فعلا کم سرمیزنم به اینجا ،و آنجا، ولی هربار میام برخلاف اون چیزی که فکر میکردم رو برداشت کردم و یادگرفتم…و هربار با شوق و نمنمکی اشک میگم: “بابا این شعبانعلی کیه دیگه؟؟واقعا یه کس دیگس، نمونه اس، محشره”……….
.
شاید بیشتر از یکسال پیش بود که تو جواب و تایید یکی از کامنتهای من گفتی: “از فیس بوک متنفرم.” اما من احساس کردم خیلی جدی نگفتی (هرچند تو رو چنین شخصیتی نمیدیدم) اما الان که این مطلبت رو خوندم بهتر متوجه شدم چرا میگفتی از فیسبوک متنفری!
.
😀 اینکه کمتر میام اینجاس به خاطر اینه که روزی چندین صدات رو از شرکت پردازش تردد میشنوم که میگی: «متشکرم»! یا «لطفا دوباره تلاش کنید»!!!. درست میگم؟؟؟ 🙂 😉
کامنت اون موقع شما:!
محمدرضا شعبانعلی
شهریور ۱۱, ۱۳۹۲ در ۱۰:۲۴ ق.ظ
معین جان.
نمیدونی که چقدر فیس بوک رو دوست ندارم…
نمیدونی که چقدر احساس میکنم فیس بوک و شبکه های اجتماعی، به سطحی شدن ما کمک کرده اند…
نمیدونی که چقدر میفهمم این حرفت رو…
ممنونم که به این خونه ی مجازی سر میزنی.
من همیشه بین مهمانان این خونه، و کسانی که درد و دل های من رو به اجبار فید های فیس بوک می خونن،فرق میگذارم…
محمدرضای عزیز
از نوشته های شما لذت و بهره برده و میبرم. کثرت و تنوع موضوع در نوشته های شما زیاد است بنظر من همین تنوع و کثرت در ذات خود تضاد(این کلمه را با تسامح بپذیرید) را دارد.و برای نجات از این مغایرتها بهترین راهکار بنظر من همان نگاه روند به کل اثار شماست نه رویداد.
البته اگر بخواهیم نگاه و تحلیلی عرفانی هم داشته باشیم شاید حالات و شرایط روحی در هنگام خلق یک نوشته در ایجاد تفاوت با نوشته های قبلی هم بی تاثیر نباشد.
آرزومند رشد و سربلندی بیشتر شما هستم
من فکر میکنم لحظه هایی که عمیق اند(برای من) فقط و فقط برای من قابل درک اند، بعضی وقتها که آنها رو توی دنیای واقعی میخام به اشتراک بگذارم بعضی ها فقط گوشه ای رو متوجه می شوند و بعضیها که اصلا منظورم رو نمی گیرند و بامسایل دیگه قاطی میکنند و جواب من فقط سکوته. تازه این برای افرادی صدق میکنه که من شناختی دارم و فکر میکنم می تونن اون درکی که داشتم رو دریابند حالا شما فکر کنید تو دنیایی که مجازیست و ….چطور میشه اون درک عمیق (اون چیزی که من تو یه لحظه کوچیک ممکنه درک کنم) رو طلب کرد …بخصوص که الان که فقط اکثرا دنبال لایک و سلبیریتی شدن و جلب توجه وهزارن چیز نداشته دنیای واقعی از طریق همین شبکه های اجتماعی اند
برای من هم جالبه …ی خاطره براتون بگم……. اینکه یکی از خویشان نزدیکم فوت شدند چند ماه پیش…و من بعد مدتی آمدم نت… یکی از دوستانم پرسیدند “کجا بودی” و من ماجرا را گفتم و اینکه بابت این اتفاق ناراحتم و اینها…. عکس العمل اون دوستم این بود که چند تا پیام با اَشکالِ(smily) ابراز ناراحتی و اینها فرستاد. انگار که با یک روبات برنامه ریزی شده حرف زده باشم نه یک دوست!!! حس غربت می گیرم گاهی از نت…
ی مورد دیگه ای که از این شبکه ها یادم می یاد یک کاریکاتور بود که یک کودک آفریقایی گرسنه رو با عنوان نکوهش فقر کشیده بود که کلی آدم دورش به نشانه like انگشتشون رو به طرفش نشونه گرفته بودن؟! با این حس که چه انسانهای نیکوکاری هستند در زمینه “مبارزه با فقر”
یا موردهایی که جملات پرمفهومی از بزرگان توی شبکه های وایبر دست به دست می شه دریغ از چند ثانیه تامل روی مفهومشون که شاید تاثیری روی رفتارمون داشته باشه….
سلام من هم باشما هم عقیده ام همه زندگیها شده سطحی نگری وقت وعمروپول وسلامتیمان رامیگذاریم برای هیچ وپوچی .ومتشکرازشما به خاطرفرستادن ایمیلهای زیباواموزشی
محمد رضای عزیز با سلام،
منهم با کلیت حرف شما موافقم و بهمین دلیل در هیچ یک از این شبکه های اجتماعی فعال نیستم و بدون مبالغه می گویم که تلاشی در حد یک ترک اعتیاد سنگین داشتم تا بالاخره از دام اعتیاد اینترنت خود را خلاص کرده و پاک شدم. (بگذریم که متمم دارد دوباره معتادم می کند!! – بعنوان شوخی نوشتم). ولی همانطور که از فایل مصاحبه قبلی شما یادم می آید، گفته بودی گاهی در صحبت هایت برای تاکید بر موضوعی، مبالغه می کنی و من حدس می زنم که این مطلب هم از آن نوع باشد. بهر حال به باور من اگر بقول شما “مردمی که به خودی خود سطحی زندگی میکنند و حتی حوصله ی نشخوار افکار دیگران را هم ندارند، به ابزاری مجهز شده اند که سطحی تر بودن را تجربه کنند و حالا دیگر ثبت لحظه هاست که ارزش دارد و نه عمق لحظه ها” ، این دیگر تقصیر شبکه های اجتماعی نیست.
همانطور که قطعا شما بهتر از من می دانید، این شبکه ها ابزاری هستند که می توان از آنها به هر شکلی استفاده کرد. با ذکر یک مثال خلاصه می کنم که می توان وب سایتی غنی و پر محتوا راه اندازی کرده و طرحی مانند متمم را در آن فعال کرد و یا مانند میلیونها سایت خنثی و بی محتوا و یا حتی مستهجن، اراجیف نوشت و …
و بهمین دلیل است که من متمم را دوست دارم. با احترام، اسفندیار
بابام خدا بیامرز هم این ایرادا رو از من که نسل بعدش بودم می گرفت
توجه جناب شعبانعلی رو به مفهوم “گفتمان” و تغییر آن در اعصار جلب می کنم . برادر گفتمان ما حدود چهل ساله ها با گفتمان حدود بیست ساله ها فرق می کنه و البته پذیرش ای گفتمان برای ما سخته. این رسم روزگاره
گفتمان ها «اعمالی هستند که به طور سیستماتیک، شکل دهنده موضوعاتی هستند، که خود سخن می گویند… گفتمان ها درباره موضوعات صحبت نکرده و هویت موضوعات را تعیین نمی کنند. آنها سازنده موضوعات بوده و در فرایند این سازندگی، مداخله خود را پنهان می دارند.»
آقای شعبانعلی عزیز
سلام
درد شما درد خیلی از ماست. زندگیهای سطحی. عشقهای سطحی.معاشقه های سطحی.
من ۳۸ سالمه .حسرتم شده یک نگاه عمیق. یک حرف عمیق. یک چیزی که ساعتها فکرمو درگیر کنه .البته درگیر میشم ولی به سطحی بودن ها . دلم هوای اون نگاههای خجالتی و دوست داشتنی دوره جوونی مونو کرده . دلم هوای “حیا” ” شرم” و چیزی تو این مایه .
به مادرم که نگاه می کنم می بینم هنوز مثل یک دختر ۱۴ ساله (از ۱۴ ساله های اون زمان” معصومه و محجوب.
دلم تنگه .خیلی دلم تنگه
homa1379 جان عزیز
خیلی از رویکردهایِ جوونترها ، تغییر کرده و اگه بخوایم سیستمیک بهش نگاه کنیم ، این اتفاق ، نتیجۀ مجموعه ای از علل و عواملِ متعدد هست که از حوصلۀ این خونه ، خارج هست ولی این حسِ دلتنگی ، حسی مشترک بینِ خیلی از هم نسلی هایِ ماست (به نظرِ من) که به قولِ امیرِ تقویِ محترم ، لحظاتِ خوب و خوشمون رو ، در گذشته جستجو می کنیم . هر نسلی (شاید به دلیلِ عادت کردن) استانداردهایِ خودش رو داره و همونطور که استانداردها و ایده آل هایِ نسلِ جدید ، برای نسلِ قبلی ، پذیرفته نیست ، استانداردهایِ نسل قبل هم برای نسلِ نو ، پذیرفته نیست و اگر قرار باشه نسلِ جدید ، نسلِ قبل رو به چالش بکشه ، ممکنه لیستِ بلند بالایی از اختلافِ نظر ها رو بتونن ، فهرست کنن که از دیدِ نسلِ قبل ، می تونه به عنوانِ باورهایِ قلبی ، ارزش یا حتی خطِ قرمز هاشون محسوب بشه .
شاد و راضی باشید
خوشحالم اين مطلبو از زبون شما ميشنوم!
ولی من میخوام بگم..هر چند که همه ما از این سبک از تکنولوژی بیزاریم..ولی بازهم داریم به نوعی ازش استفاده میکنیم!
و گاهی در دل و یواشکی مدح و ستایشش میکنیم!
بیاید قدری خاکستری به موضوع نگاه کنیم! (نه صرفا” سیاه.نه صرفا” سفید)
زندگی همچنان زیباست..به شرطی که در پارامتر هایی که روبروی خود می بینم زیاده روی نکنم.
اینطور نیست؟؟
پایا باشید.
محسن .بی.ار
محسن عزیز.
متنی که در بالا خواندید نقد تکنولوژی نیست.
حتی نقد شبکههای اجتماعی هم – که زیرمجموعه ای از کاربردهای تکنولوژی هست – هم نیست.
حتی نقد کمپین سازی در شبکههای اجتماعی هم – که زیرمجموعهای از شبکه های اجتماعی هم هست – نیست.
بلکه نقد نوع خاصی از جریانهای کوتاهمدت یا Fad Behavior در کمپینهای خودجوش شبکههای اجتماعی است.
راستش خیلی بغضم گرفت که دیدم متن من که تا این حد ریز، به یکی از کاربریهای کمپینهای خود جوش کوتاه مدت شبکههای اجتماعی نرم افزاری، به عنوان یکی از زیرمجموعههای بسییییییییییییار کوچک تکنولوژی است، از طرف شما به عنوان نقد تکنولوژی برچسب خورده است.
شبیه اینکه من بگویم گاوی مرا شاخ زد و تنم زخم شد و شما بگویید همین برنجها را هم که میخوری در روستا درست میکنند و اگر فرهنگ روستا و روستایی را بشناسی، میبینی که حتی تو که منتقد شاخ گاو هستی، از پنیر روستا استفاده ميکنی!
با این تحلیل شگفت انگیز، درد دیگری هم بر درد قبلی من افزوده میشود و آن درد فهمیده نشدن است!
اگر کمی فعالیت من را بشناسید احتمالاً میدانید که خود من فعال حوزهی تکنولوژی هستم و با بزرگترین شرکتهای این حوزه در ایران و جهان همکاری دارم. بنابراین من چه نقد کنم و چه تایید، خواسته یا ناخواسته، داخل این حریم نشستهام و آن را باور دارم و بسیاری از دوستان، چه نقد کنند و چه تایید، بیرون نشین این قلعه هستند و بیشتر نمای بیرونیاش را نفی یا تایید میکنند!
شاید اگر حوصله کنید و نوشته من را در مورد دستاورهای چالش آب یخ بخوانید بهتر فضای ذهنی من را بشناسید:
http://www.shabanali.com/ms/?p=4525
ضمن اینکه من تقسیم دنیا به سیاه و سفید و نگاه خاکستری را به یک حد نشانهی عقب ماندگی فکری میدانم.
دنیای امروز رنگی است. آنکس که هر نظری را در یکی از دو دستهی «سیاه – سفید» و یا «خاکستری» تقسیم بندی کند، به یک دو قطبی جدید گرفتار شده و از تحجری سطحی به تحجر سطحی دیگری فرار کرده است!
محمدرضا جان. این کامنت رو که از شما خوندم نکته ای رو ازش گرفتم! که خیلی خیلی برام با ارزش بود و منو متوجه یه موضوعی کرد! یا شاید بشه بگم دوباره بهم یادآوری کرد… چیزی که اعتقاد همیشگی خودم هست، اما در کلام و بیانش گاهی میرم سراغ ناخودآگاهم! و جور دیگری بیانش می کنم …
حس می کنم این نکته، اینبار، برای همیشه توی ذهنم حک بشه! و همیشه و همیشه مد نظرم باشه و بهش توجه کنم … می خواستم فقط بخاطرش تشکر کنم و بگم ممنون، مثل همیشه …
محمدرضا ،
نمیدانم من هم برداشت درستی از نوشته ات داشتم یا نه؟
درد فهمیده نشدن برایم خیلی سنگینه، آنقدر که ترسم از نوشتن زیاد میشود،خیلی زیاد.
با کامنتی که گذاشتم می خواستم بگویم ، چالش های جامعه ما خیلی جدی و عمیق تر از آن است که با یک سطل آب یخ بتوانی دردش را کم کنی !
در پاسخ دوستمان هم می خواستم شاهدی بیاورم از مولانا که چاره درد بی دردی را نیز در لابلای اشعارش گفته است.
….
نوشته محمدرضا من را به یاد یک شعر انداخت :
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آن ته کلاسی ها
لواشک بین هم تقسیم می کردند ….
.
.
.
اما محمدرضا ی عزیز ما از تو آموختیم که یک با یک برابر نیست!
پایه های این خانه برهمین شبکه اجتماعی شکل گرفت و بسیاری از ما اینجا با محمدرضا و افکارش آشنا شدیم،
به لطف این شبکه، شیرینی دانستن حاصل ساعتها شب زنده داری و مطالعه استاد برجانمان نشست
با اینستا با او همراه صحنه های بی بدیل جهان هستی شدیم و باز هم از دستنوشته هایش آموختیم
با توییتر جرعه جرعه طعم تلخ و شیرین زندگی را چشیدیم
دوستانی که در دنیای مجازی پیدا کردیم، هر چند سنگریزهای بیش در دستان او نبودیم اما کمی دلگرمش کردیم
حالا این انتخاب ماست
به دنبال محمدرضا بدویم یا کیک تولد دیگری را لایک کنیم…
شبکه های اجتماعی بخشی غیر قابل انکار از زندگی در عصر مدرنیته اند…
اگه خودمون رو در جهت مشق انسانیت، تربیت کنیم حتی در دنیای مجازی هم میشه مرهم بود،سطحی نبود…
همه صفحه ها رو میشه پر کرد از مهربونی…از تقسیم شادی های خاطره انگیز…از نگاشتن تجربه های تکرارناشدنی …
(آندره ژید :عظمت در نگاه تو باشد،نه در چیزی که به آن می نگری)
آسمان گرامی،
از نظر من این شدنی نیست، مهربونی یعنی چی؟ یعنی از پشت کامپیوترت تو صفحاهای مجازی غوغا کنی و در عمل منفعل باشی؟ بحث اجتناب ناپذیز بودن شبکه های اجتماعی متفاوت از سطحی بودن در دنیای مجازیه. شبکه های اجتماعی میتونند گاهی مفید باشند ولی واقعیت در حال حاضر چیز دیگری است.
سلام سپیده عزیز
پراکندن مهربانی در دنیای مجازی، به معنای منفعل بودن در دنیای واقعی نیست…
حرفم اینه که وقتی این روزها، ناگزیر بخشی از ارتباطات مون در شبکه های اجتماعی سپری میشه ، انتخاب زاویه نگاهی که داریم انتشار میدیم با خود ماست.
و از این بابت مسئولیم ، همانطور که در واقعیت…
سلام بر معلم تازه ی من
من تقریبا یک سال است که به اینجا سرمیزنم و هر هفته منتظر دیدن مطالب جدید آن هستم چیزی که در این نوشته توجه من را جلب کرد اشاره به سطحی نگری در این نوشته که ویروسی است که خود نیز سخت به آن مبتلا هستم حال از شما به عنوان یک معلم می خواهم برای برون رفت از این سطحی نگری که من و امثال من به آن گرفتار شده اند را راهکار ارائه دهید
با تشکر از مطالب خوبتون
به قولِ یکی از دوستان
کاش میشد خودمان را از دنیای مجازی پس بگیریم!
سلام بر دوست گرامی که همه شناخت من از وی تنها این نوشته های نابش است و هنوز موفق به دیدار حضوری نشده ایم.
جناب شعبانعلی عزیز، من چالشی فراگیرتر و بسیار مفیدتر برایتان سراغ دارم: در جنگل های منطقه سیاهکلرود استان گیلان، کلبه هایی وجود دارند که دقیقا در عمق جنگل هستند. هیچ موبایلی با هیچ اپراتوری آنجا «آنتن» نمی دهد. هنوز گاز ندارند و اگر سردتان شد، باید زحمت کشیده به دل جنگل بزنید و برای بخاری «هیزمی» تان، کنده های درخت بیاورید. برای تأمین روشنایی از موتور برق گازوییلی استفاده می کنند. تنهاچیزی که آن جا را با یک شهر متمدن شبیه می کند، «لوله کشی آب» است و بس.
گاهی فکر می کنم باید بتوان روی وقایع زندگی «ماشینی» دکمه ی «توقف» نصب کرد؛ از قالب این زندگی آمد بیرون و چندصباحی در بی خبری کامل به آن چیزی بازگشت که هزاران سال قبل آن را ترک کرده ایم. باید بتوان هنوز هم مزه کشیدن تنه های درخت روی زمین خزه دار و خیس جنگل و عرق و خستگی آن را حس کرد. باید بتوان شب ها کنار بخاری هیزمی دراز کشید و به آهنگ چرق چرق سوختن کنده ها درون بخاری هیزمی گوش کرد؛ آن موسیقی که بشر هزاران سال است از دست داده است. گاهی باید بتوان از دود آن بخاری «سردرد» گرفت؛ بیشتر و مؤثرتر و دردناک تر از همه سردردهایی که به واسطه زل زدن هایمان به مانیتور می گیریم.
گاهی باید بتوان با تاریکی هوا، دل به جنگل سپرد و با صداهای مختلفی که تو را احاطه می کنند، ترس و بی خوابی هزاران سال پیش نیاکان انسان ریختمان را چشید؛ گاهی باید بتوان صبح ها قبل از طلوع آفتاب به جنگل زد و زندگی را با تمام وجودش استنشاق کرد. گاهی باید بتوان روی این زندگی ماشینی دکمه «توقف» نصب کرد. از جلد شهری و متمدن خارج شد و به بدوی ترین شکل ممکن زندگی کرد.
گاهی باید بتوان دست هایی پینه بسته از شکستن هیزم داشت؛ انگشتانی یخ زده از شستن ظرف ها با آب سرد. گاهی باید بتوان روزهای متمادی در تنهایی و خلوت جنگل، به کورترین نقطه درون خود بازگشت و آن جا را کشف نمود. گاهی باید بتوان وارد مزارع چای شد و عطر و بوی سحرگاهی چای شمالی را با تمام وجود حس کرد؛ گاهی باید بتوان دست ها را بر تنه همه درختان جنگل کشید و زبری آن ها را زیر انگشتانی که همواره بر سطح کیبورد و تلفن هوشمند عادت کرده اند حس کرد و انگشتان را به چالش کشید. گاهی باید بتوان از صدای جنگل ترسید، از این که در آن اطراف تا کیلومترها، صدای هیچ دزدگیر ماشینی، صدای هیچ بوق نخراشیده ای نمی آید، گاهی باید بتوان لذت برد.
همین امروز می توان روی زندگی دکمه «توقف» نصب کنیم؛ همین امروز می توانیم ساعت ها و روزهایی را به خودمان اختصاص دهیم و عطر و هوای پاک و زیبایی های فوق العاده جهانی را که از آن فقط آلودگی و دود و زشتی هایش نصیب ما شده است را به گونه ای دیگر، تنها و تنها با خودمان یا با عزیزانمان به «اشتراک» بگذاریم.
من شما را به چالش «بازگشت به خویشتن خویش» دعوت می کنم.
با تشکر
سلام دوست عزیز
چقدر زیبا توصیف کردید. ممنونم که برامون نوشتید.
“هر کسی کو دور ماند از اصل خویش * باز جوید روزگار وصل خویش”
مولانا.
یاور عزیز،
تو ما را به چالش ” بازگشت به خویشتن خویش” دعوت کردی ، دوری از آلودگی های محیطی، صوتی، تکنولوژی و…
اما من شما را به چالش حضور در عمق فاجعه ، تعفن وآلودگی شهرم دعوت می کنم. از خانه های امن خود بیرون بیایید و با من همراه شوید. همه چیز خاموش، زیرا آنجا که می رویم نقطه کور است!
مادری مستاصل ، شتابان در هزارتوی دالانها به دنبال دارویی نایاب به دهها برابر قیمت برای فرزند بیمارش،
کودکی با پدرمعتاد و مادری بیمار خیلی خیلی پایینتر از خط ! که برای تامین خرج خانواده رویاهایش را به خاک سپرده؛
دخترکی که با صورت کبود، به بهای بدهی پدرش به عقد پیرمرد رباخوار می رود؛
پدران و مادران فراموش شده در کنج خانه سالمندان که هنوز با دیدن عکس فرزندان خود آن را میبویند و اشک در چشمانشان حلقه می زند؛
بیمارستان اعصاب و روان، بازماندگان جنگ ، سربازان با نام و نشان و گمنام که در هلهله دوران آزادی! فراموش شدند،
گوشه پارک، زیر پله ، غذای نیم خورده از لابلای آشغالها ، دودی سفید، سرنگی و مرگی سیاه؛
ویلاهای مجلل ، بزم های شبانه، عیش و نوش و طرب؛
ماشین های لوکس و گران قیمت و دختران منتظر و دور و دور و دور…
دوست گرامی
تشکر از پاسخ شما.
آن هایی که شما فرمودید، چالش های زندگی یک انسان «عاقل» است؛ در حالی که من سال هاست به قول حضرت مولانا :
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
از آن جلد عاقل بودن در آمده، سر بر صحرای جنون گذاشته، در طریقت دل خوشی از جهان به سر میبرم، هر روزی برای من عید است و هر بنده خدایی کس و کارم و اساسا مدت بسیار زیادی است که با حضرت هم کلام شده فریاد بر می آورم که : حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو
با تشکر از شما
از مولانا گفتی نتوانستم کامنت نگذارم
از شعر هم خیلی خیلی خوشم آمد و هم اسم حضرت مولانا را شنیدم
ما فکر می کنیم این شبکه های اجتماعی ما رو به هم نزدیکتر میکنه…اما وقتی خوب دقت کنیم میبینیم که روز به روز از هم دورتر میشیم…میبینیم چه دوستانی رو از دست دادیم به خاطر سوء تفاهماتی که در این شبکه ها بین ما ایجاد شد…به خاطر اینکه که وقتی میتونستیم کنار هم بشینیم و حرف بزنیم و اگه سوءتفاهمی پیش اومد همون لحظه حلش کنیم، به نوشتن و خواندن جمله ها در صفحه ی مجازی همدیگه قانع شدیم و چقدر خوب میدونم که این جمله ها فقط فاصله ها رو بیشتر میکرد و همچنان هم ادامه دارد…همون بحث بی عرضه بودن نسل جدید…که به جای فریاد زدن خواسته هاشون، اعتراضاتشون،نشستند و به نوشتن قانع شدند…
و این روزها بهترین اتفاق وقتیه که دوستی هنوز هر چندوقت یکبار تلفن می کند و می گوید دلم برای خودت تنگ شده…چیه این گروه ها که باعث شده دیگه حتی هفته ای یکبار هم صدای هم رو نشنویم…
میان سعادت و شقاوت فاصله به درازای یک تفنگ است
تا در کدام سوی آن ایستاده باشی
(علی موسوی گرمارودی، mrshabanali@)
واقعا هم وقتی دقیق تر نگاه می کنیم، می بینیم که استفاده از شبکه های اجتماعی در قشر عاقل تر -از دیدگاه عقلی من-جامعه بسیار کم تر یا به صورت بسیار صحیح تر هست.
یک نکته ی جالبی که در رابطه با شبکه های اجتماعی وجود داره به نظرم اینه که خیلی آدم ها دوست دارند وانمود کنند که از دیگران خوشحال ترند و از زندگی بییشترین لذت ممکن را می برند. مثلا، وقتی که به یک مکان تفریحی می رند، دغدغه ای که دارند بیشتر عکس گرفتن و منتشر کردن در شبکه های اجتماعی هستش، تا اینکه از بودن با دوستان یا از جایی که هستند لذت ببرند. و واقعا این موضوع همیشه برای من سوال بوده که چرا تظاهر به خوشحال بودن یا خوشحال زندگی کردن برای آدم ها لذت بخشه در صورتی که ممکن هست در درون واقعا اینطور نباشند. فکر می کنم شبکه های اجتماعی راهی بسیار خوب برای فریب دادن خودمان هست، مثلا برای مدت کوتاهی به خودمان می قبولانیم که از شرایطی که در آن قرار داریم بسیار راضی هستیم و از زندگی بیشترین لذت ممکن رو می بریم، و این رضایت با لایک ها و تائید دیگران بیشتر هم می شود. و به قول شما به ابزاری مجهز می شویم که سطحی تر بودن را بهتر تجربه کنیم. و نهایتا در واقعیت به سمت پوچ بودن حرکت کرده ایم.
منم به این این چالش می پیوندم.
بنظرم این مطلب بیشتر یه ژست فیلسوف گرایانه اس..تا یه نقد بر اوضاع امروز…بعضی وقتا ماها دوست داریم از چیزهایی که باعث ازارمون میشه یه جورایی بافلسفه عقل معابانه باهاش برخورد کنیم یا در موردش صحبت کنیم…و بخصوص وقتی از امروزمان خسته میشیم بیاد دیروزهایمان میفتیم که بلکه کمی از احساس رنجشمان کاسته بشه …وگرنه دیروز یا گذشته همانند امروز و اینده مان هست فقط رنگ و لعابش فرق میکند..من حدود دوسالی میشه که با این وب سایت اشنا هستم و معمولا مطالبشو میخونم و خیلی هم دوس دارمش ..چون حرف دل رو میزنه ..ولی این مطلب یه کم بعید بود از اقای محمدرضا شعبانی..ببخشید
سلام امین عزیز.
می دانید که اینجا، همه ی اهالی مجازند از همه دیگر سوال بپرسند و جواب سوال همدیگر را بدهند؟ این را یادآوری کردم چون ظاهراً دارم قبل از جناب شعبانعلی عزیز برایتان می نویسم.
چرا این نوشته را «ژست فیلسوف گرایانه» و «برخوردی عقل مآبانه» نامیدی؟ چه چیزی در «این مطلب از ایشان بعید بود»؟
وقتی می دانید که نویسنده ی این مطلب، کسی است که از ابزارِ گوناگونِ همین فضاهای مجازی برای ارتقاء دانش و توانایی و مهارت آدم هایی مثل من استفاده می کند( که «متمم» یکی از آنهاست)، وقتی ایشان در همان اینستاگرام هم فضا را به سمت آموزشی و علمی برده است، وقتی می دانید خیلی زیاد بِروز است ، چطور به این نتیجه رسیده اید که این مطلب «بازگشت به دیروز » است و برای «کاهش احساس رنجشِ» ناشی از خستگی ها نوشته شده؟
من بعید نمی دانم که منظورتان را درست متوجه نشده باشم. برای همین خوشحال می شوم توضیحات تکمیلی شما را بخوانم .
ممنون دوست عزیز.
امین عزیز سلام
من معمولا خیلی کم منفی میدم اما به عادت همیشگی خواستم دلیل این منفی را هم کمی توضیح بدم
راستش واقعا تعجب کردم چطور دوسال مطالب محمدرضا را میخونی و به این نوشته برچسب ژست فیلسوف گرایانه میزنی !!؟؟
بیا با ذهن مصداق یاب و غلط یاب به این موضوع نگاه کنیم
من به عنوان کسی که در اینستا فعالیت دارم و در دو مورد از چالش هایی که محمدرضا بهش اشاره کرد شرکت کردم (دلیلش هم اینه که فقط برام جالب بود همین) میتونم بر خلاف این نوشته هم حرف بزنم .من به شخصه از اینکه میتونم با دوستام (مخصوصا ادمهای این خونه )بیشتر ارتباط داشته باشم واقعا لذت میبرم و به عنوان یک دهه هفتادی از بعضی از پست ها و پیج ها واقعا ایده های زیادی میگیرم اما همه این حرفها باعث نمیشه که این نگاها رد کنم چون این یک زاویه دیگه از این ماجراست که به نظرم در کنار درست بودنش خیلی واقعی .راستش از اون واقعیت های درسته!
چالش یکی از ده ها واژه ای که امروزه مفهمومش در روزومرگی های زندگی فراموش شده همچنان که عشق ،دوستی ،صداقت،وفاداری،محبت، مسوولیت و ده ها و صد ها واژه دیگه …
امروزه این واژه ها بیشتر جنبه فان پیدا کردند انقدر با این ظاهر این واژه ها شوخی کردیم (که به نظرم گاهی لازمه)که متاسفانه مفهومشونم از یاد بردیم …
گاهی اوقات ادمها حرفهایی دارند که واژه ها قادر به بیانش نیستند برای همین من شما و خودم و همه دوستان را به چالش درک مفهموم حرفها و نوشته های محمدرضا دعوت میکنم
آقای داداشی و آقای شورایی عزیز
سلام
دیدگاه شما رو با دقت خوندم ..من نظرمو خیلی کلی گفتم چون قبول کنید بیان نقطه نظرات در مورد چنین مطالب از حوصله بخش کامنت ها خارج است..پس مجبور بودم خیلی خلاصه و کلی بگم..شما کافیست یه بار دیگه مطلب آقای شعبانعلی رو بخونید…متوجه خواهید شد که ابتدای جمله هایش از واژه ی ” آن روزها ” استفاده شده یعنی نگاه به گذشته…حالا بزارید به جای واژه ی “بازگشت به دیروز ” این سوال رو مطرح کنم:چرا آدما همیشه گذشته رو با صفا و با صمیمیت تر و پر محبت تر از حال امروزشان توصیف میکنند؟(این مربوط به آدمای امروزی نیست در گذشته هم انسانها چنین بوده اند کافیست نشریات و کتابهای ۳۰ سال پیش یا قبل تر رو مطالعه فرمایید متوجه خواهید شد آنها هم با دلتنگی های مخصوص دوره خودشان به تمجید از گذشته پرداختند)جواب سوال دو حال بیشتر نیست یا باید این قانون فیزیک رو قبول کنیم که می گوید دنیا به سمت بی نظمی پیش میرود و یا همان اصطلاح “بازگشت به گذشته برای رهایی از رنجش خاطر امروز”…قضاوت با شماست..من دلیل دوم رو منطقی تر میدونم
حالا چرا “ژست فیلسوف گرایانه”..؟ مگر چیز بدی است ؟بله اگر من در ادامه این اصطلاح گفته بودم این رو ابزار قرار داده برای منحرف کردن افکار ..اره چنین چیزی هم تهمته هم از منطق به دوره..ببینید نمیشه با هر چیزی برخورد فیلسوفی عمیقی داشت..بعضی چیزها خیلی ساده هستند و باید بالحن ساده ای تفسیر شوند..
بحث این مطلب آقای شعبانعلی ابزار های امروزی وایبر و واتس آپ و…بوده …من میگم اینها همش ابزار هستند مثل بیل و کلنگ و چاقو اسلحه و خیلی چیزای دیگه که حاصل نبوغ بشر در مقاطع زمانی مختلف بود به طبع در اینده ابزار های جدید ساخته خواهندشد..و مطمئن باشید آن موقع نیز خواهیم گفت:” آن روزها ….و…یاد آن روزها بخیر”…همیشه اینجور هست و خواهد بود ولی من میگویم چرا اینجوری هست؟
منم زمان زیادی رو صرف این کارها کردم وفقط متوجه شدم این فیس و چت و…فقط دزد زمان هستند.دارن جونیم رو راحت ازم میگیرن.
اگر انسانها قدر زمان را می دانستند حتی کفش بندار نمی خریدند.البرت انیشتن
انگار کسی دوست داره من تو اینجور مسائل قاطی شم و به چیزهای دیگه فکرنکنم.
با سلام و عرض ادب و احترام ،
این مسایلی که امروز به اسم چالش می نامند ،اشتباهی اسم روش گذاشتن و به معنای واقعی چالش نیستن. بازی با کلماته و خودش بازیه اصلا.همون مسایل اساسی و قدیمی هنوز چالش هستن و بودن ،چرا که این شبکه های اجتماعی از چت یاهو تا فیس بوک و گوگل پلاس و..هرکسی واردش بشه با این شرایط فعلی ،بعد از یه مدت کوتاهی می فهمه که مشکلی را از کسی حل نمیکنه و خود بخود کنار گذاشته میشه. این تغییرات خیلی سریع با تکنولوژی پیش اومد و همه تقریبا تجربش را کم و بیش دارن و روند خودش را داره طی میکنه.
درکنار اینها،شبکه های اجتماعی دیگه هم هستن که من خودم به شخصه استفاده کردم ،شاید بخاطر اینکه محدود بوده، موضوعش مشخصه و محدود بوده ،شاید هر طیفی واردش نشدن، و واقعا مشکلاتی را از مردم کم می کنه.منظورم از طیف، آدمها شاید نیست ولی طیف موضوعات بیشتر مد نظرمه.
وقتی هر موضوعی میاد قاطی یه شبکه اجتماعی میشه و قانونی هم نداره ،ضوابط و ساختاریا به عبارتی عرفی توش وجود نداره ،میشه یه اجتماع هرج و مرج و تحمل همه مسایلش با هم سخته و عملی نیست و تناقضات زیاد توش هست و از طرفی جایگاه اون در موازات جامعه واقعی هم هنوز معلوم نیست. هر جامعه که شکل گرفته شاید قرنها زمان برده که یک فرهنگ و عرف و سنتی بوجود اومده ولی شبکه اجتماعی که از هر فرهنگی توش هستن و نوپاست خیلی زمان می بره که موقعیت خودش را پیدا کنه و کم کم رشد کنه و شاید اصلا از بین بره .کنار گذاشتنش اونها به طور کل درسته یا نه ،در آینده بیشتر مشخص میشه .حقیقتی که هست به لطف اینترنت و چود این شبکه ها و ارتباطات لازمه و انکار ناپذیر ولی واقعیتی که هست که چطور در خدمت انسانیت باشه و یا به عبارتی باید عمیق و با محتواباشن که نیستن. اونها نیاز به طی یک روند طولانی مدت داره و لازم به تحقیقات مفصل توسط روانشاسان و جامعه شناسان و اهل فن هست.فقط به این خاطر میگم که شبکه اجتماعی خوب ،که کاربردیه باشه هم هست و شبکه اجتماعی با ارزش های بی معنی و سطحی و خام هم وجود دارند.
استاد شعبانعلی محترم و عزیر بسیار سپاس که هستید و شخصی همچون من از اندیشه های شما به آگاهی می رسم و رشد میکنم.
ما آدمهای “عمیق”، و یک ملت “سطحی”!:)
خیلی وقته دیگه این ژستها از مد افتاده محمدرضا!
ما آدمهاي عميق يك كم زيادي آرمانگرايانه ست به نظرم ! بايد مينوشتين من آدمِ عميق و ملت سطحي !
سلام محمدرضا!
دیگر بعد از خواندن این نوشته نتوانستم سکوت کنم.
به نظرم دنیای فیس بوکی و وایبری و …. از یک دیدگاه یعنی تنهایی خیلی زیاد آدمها که هرطور شده میخواهند خود را مشغول کنند در یک بخش پرهیاهو…
به محض رفتن به جایی عکس های آن را (به طور عمده) جهت پوز و چشم و هم چشمی میگذارند و … هزار چیز دیگر
دو سال پیش بود که یک تحلیل خارجی در مورد اینکه شبکه های اجتماعی سطح رضایت از زندگی را کاهش میدهند خواندم. بیشتر اوقات فیس بوکم غیر فعال است و راحت !!! نه برای چشم و هم چشمی … چون از دیدن این همه سطحی بودن زجر میکشیدم.
در اعتراض برخی ها هم که به من میگویند چقدر کم میای وایبر، میگویم من هیچ وقت این موجود را روی گوشی نصب نمیکنم. روی تبلتم است که اصلا کم بیایم،، برایم عجیب است که هرشب ساعت ها در وایبر چه میکنند با این اراجیف بیخود! فردایش هم میگویند باید برای این اعتیادمان کاری کنیم زندگیمان را خراب کرده! البته خدا را شکر تعدادی هم عقیده دارم وگرنه دق میکردم!
———
محمدرضا، ممنون که مینویسی. ممنون
از همه بچه هایی که اینجا هم مینویسند ممنونم. چون حس غربت تو داشتن یه سری افکار به آدم دست نمیده.
ممنووووووووون
بیزارم
از فیس بوک ، گوشی
هر شبکه
رشته سیم یا بی سیمی
که رسانای صدا و تصویراست
بی هیچ احساسی !
بیا مثل انسان های نخستین
زیر درختی
یا سایه ی سنگی
سراسیمه بغلم کن
در گوشم حرف بزن
و من
تا پایان تمدن
تورا
ببوسم … !
سلام بر همه:بنده تقریبا دو ماه است که با این سایت آشنا شدم و از محمد رضا و …. تمام کسانی که به رشدم کمک می کند تشکر می کنم.
سلام به همه دوستان و مخاطبان
حرفی را که جایی به دوستم گفتم را اینجا هم میگویم؛ البته با کمی تغییر تا سوء تفاهم نشود. چون این فقط فهم من است از موضوع دنیای مجازی که داریم و نه بیشتر.
دنیای مجازی، دنیای ذهن ما است که به واقعیت های تلخ و شیرین زندگی تبدیل نشده تا در کنار آن همان فهم عمیق تجربه کنیم.
اما اعتقاد من این است که واقعیت ها را هم خودمان به وجود می آوریم و میسازیم. و میشود آن را در زندگی جستجو کرد و تجربه کرد…
چگونه است که از دنیای ذهن ما تا دنیای واقعیت فاصله بسیار است…؟! یا چگونه است که دنیای مجازی می شود نگاه سطحی ما و فکر سطحی ما؛ و نه فهم عمیق ما از تجربیات بزرگ و یا مهم و ارزشمند زندگی ما؟!
برای همین است که این جمله را بسیار شنیده ایم که “واقعیت زندگی چیز دیگری است…!” و یا “تا تجربه نکنی نمیدانی و نمیفهمی…!”
چون برای واقعیت های زندگی مان تلاشی نمیکنیم. و برای همین است که دنیای ذهن ما از دنیای واقعیت ما فاصله ها بسیار دارد.
باور کنیم که دنیای مان را خودمان میسازیم و اگر بخواهیم تجربه زندگی مان شود باید با دست و پا و گوشت و پوست و استخوان و تمام وجودمان برایش بجنگیم و تلاش کنیم.
برای همین است که بسیاری از آنچه در دنیای مجازی میبینیم و میشنویم و میخواهیم؛ دنیای واقعی ما و تجربه زندگی ما نمی شود!
از اینکه صبورانه با حرفهایم همراه و شنونده شدید، بسیار ممنونم. امیدوارم کمکی در تامل بیشتر به افکار و اعمال مان باشد.
Y ,X را به چالش عکس با مادر دعوت میکند.از همان روشنفکران!
این روزها برای کمی نزدبکتر شدن به صورت مادر، آنهم برای جا شدن در چارچوب یک عکس، تو را به چالش می کشند!
این روزها محمدرضا شعبانعلی خودش را سانسور نمیکند و این خودش کلی ست.
همهی دوستان رو دعوت میکنم به خواندن کتاب “دنیای قشنگ نو”.
سلام ضیا جان
رسیدن به خیر . مطمئنم باید کتاب بسیار خوبی باشه . ممنون از پیشنهادت دوست من
ممنون هومن جان.
نویسندهی کتاب در سال ۱۹۳۱ به موضوعی اشاره کرده که هنوز هم تازه است؛ “تنها چیزهای جدید را جذاب یافتن و به فراموشی سپردن همهی کهنهها”
سلام. مثل همیشه عالی بود و تامل برانگیز . البته ما قبلاً از طرف شما به یه جنبش بسیار بسیار مهم اما چالش برانگیز (به معنای قدیمی آن) فراخوانده شده بودیم: “جنبش ضد فراوانی”.
سلام دوست عزیز
منم یکی از کسانی هستم که توی این جنبش “ضد فراوانی” توی صف اول و اون جلو ها ایستاده ام.
عضو هیچ شبکه ای نیستم و یکه تاز سایت شعبانعلی و برو بچه های این خونه و متمم هستم.
و افتخار می کنم که تا به حال هیچکس نتونسته با انواع و اشکال مختلف منو از هدفم تغییر مسیر بده.
به نظرم فراوانی در کل فرایند زندگی، آدم رو به یه سطحی و کم عمقی بی معنایی سوق می ده که اثر اون در همه عرصه های زندگیش ریشه می دوونه.
شاد باشید.
واقعاً از این اصطلاح “جنبش ضدفراوانی” خوشم آمد
چند روزی هست مخصوصاً بعد از خواندن مقاله های مربوط به یادگیری محمدرضا به این فکر می کنم که چه قدر این پراکندگی افکار می تواند از تمرکز آدمی کم کند و من اصطلاح ” رسیدن به حداقل منابع” اسم گذاشته ام اما اصطلاحی که اینجا عنوان شد هم بسیار جالب است
اگر محمدرضای عزیز هم این بحث را ادامه بدهد واقعاً جالبه
از شاگردان محمدرضا ، محمد حسن بهرامی
سلام دوستان عزیزم و دوست گرامی محمد حسن بهرامی
در ۴ اسفند ۹۲ شب قصه ای در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد که محمدرضای عزیز در اون شب به یاد موندنی برامون از فراوونی توی زندگی گفتند و چه زیبا و چقدر ملموس بیان کردند. به راحتی می تونید از مطالب اون شب – با دانلود فایل صوتی و خوندن کامنتای دوستان عزیزمون در زیر همون پست؛ ” شب قصه: تجربه عمیق زندگی”، با جستجو در سمت چپ بالای همین صفحه – بهره مند بشید.
شاد و امیدوار باشید.
بری شوارتز هم که کتاب خیلی خوبی در زمینه نکبت فراوانی نوشته، در TED سخنرانی داشته:
https://www.ted.com/talks/barry_schwartz_on_the_paradox_of_choice?language=fa
این کتاب رو محمدرضا به صورت صوتی ترجمه کرده:
http://trustzone.ir/?p=1
سلام هیوای عزیز، سپاس فراوان از لینکهایی که گذاشتین. من قبلا درمورد نتیجه یک تحقیق دراینمورد خوانده بودم ولی این سخنرانی تد خیلی عالی بود و توضیحاتش بسیار جالب. قطعا فایل صوتی محمدرضای عزیز هم عالی است، ننتظرم که در فرصت مناسبی بتونم گوش بدهم. ممنون از راهنماییتان. شاد باشید
محمدرضای عزیز … میدونی چرا اکثر ما اینقدر، اینجا رو بیشتر از هر خانه یا هر شبکه اجتماعی به ظاهر جذاب دیگه یا هر چیزی که هر اسمی بشه روش گذاشت، دوست داریم؟
چون اینجا همه چی ارزش خودش رو داره …
از مفاهیم و واژه ها و مطالب میشه لذت برد، باهاشون زندگی کرد و ازشون آموخت …
این روزها … خیلی چیزها، خیلی واژه ها و خیلی مفهوم ها به همین شکل داره کم کم ارزش و ماهیت اصلی و واقعی خودش رو از دست میده …
همه ی مفاهیم باارزش مخصوصا توی این شبکه ها داره به ابزاری فقط برای چند لحظه ای سرگرمیِ سطحی مبدل میشه و از ماهیت اصلی خودش دور میشه…
کاش بتونیم ارزش هر چیز و هر مفهوم و هر واژه ای رو اونطور که شایسته ش هست و باید باشه، دوباره بهش برگردونیم…
سلام دوباره به دوستان خوبم.
دوستان عزیزم…
کامنتها رو که میخوندم دلم میخواست با احترام کامل به نظرات و تمایلات تمامی دوستان خوبم، یه نظر کوچیک در این مورد بدم و تاکید می کنم که این فقط نظر شخصی منه و ممکنه از نظر برخی از دوستان خوبم مورد قبول نباشه. ولی خودم صد در صد بهش اعتقاد دارم.
من نظر شخصی خودم در هر زمینه ای اینه که بهتره همه چیز رو سیاه یا سفید نبینم و با تعصب (چه منفی چه مثبت) بهش نگاه نکنم. در مورد همین موضوعِ مورد بحث هم به همین شکل …
به نظر من خیلی بهتره که همگام با زمان پیش رفت. همگام با نوآوری ها و فناوری های جدید گام برداشت و از ابزار و امکانات ارتباطی جدید به شیوه ای درست و شایسته استفاده کرد.
اینکه بخواهیم بخاطر مشکلات و نارسایی ها و تمام موارد منفی که ممکنه در این امکانات جدید وجود داشته باشه، به طور کامل و مطلق روی اونها یک ضربدر قرمز بکشیم و تنها و تنها به همون ابزار و امکانات قبلی و با کارایی پایین بچسبیم، به نظر من نمیتونه هیچ کمکی به ما بکنه و تنها خودمون رو از تمام فرصت های شگفت انگیزی که میتونه در این ابزارها وجود داشته باشه محروم کرده ایم.
من واقعا محمدرضا رو تحسین می کنم… چون مثلا می بینم با اینکه در این پست و در این زمان! میگه من از این شبکه ها نفرت دارم، اما بعدش میگه : “من در آنها میمانم. فیس بوک. توییتر. اینستاگرام. می مانم تا وقتی که سطحی نگری و سطحی پروری آنها را نقد کردم، کسی بر من خرده نگیرد. همین!” … (نمیگه : من دیگه از امروز همه ی اکانتهای خودم رو توی همه ی این شبکه های اجتماعی دیلیت و غیر فعال می کنم و دیگه هم از امروز سراغشون نمیرم…)
به نظر من، به جای اینکه کلا این مسائل رو سیاه ببینیم و نفی شون کنیم، راه و شیوه استفاده مناسب از اونها رو یاد بگیریم و به دیگران هم کمک کنیم تا یاد بگیرند و به کار ببندند…
سلام شهرزاد جان
من قویاً با نظرتون موافق هستم و فکر می کنم عمدۀ مشکلِ ما (ایرانی ها) در مواجهه و بکارگیریِ نوآوری ها به خصوص در حوزۀ فناوری و تکنولوژی ، این هست که در خصوصِ فرهنگ سازی برای بکارگیریِ محصولاتِ تکنولوژی و فناوری ، کاری اساسی و صحیح و ریشه ای ، در کشورمون انجام نشده و نمیشه و اساساً فقط بدونِ اینکه کاربردِ درست و واقعیِ یک پدیده (مثلِ فیسبوک ، اینستاگرام ، توئیتر و . . . ) رو بدونیم ، هر طوری که فکر می کنیم درست هست ، از اون پدیده استفاده می کنیم و اون رو مطابقِ میل ، نظر ، نگرش و سلیقۀ خودمون ، بومی سازی می کنیم .
در خصوص کامنتِ دوستان عزیزم هم دلم میخواد یک مطلب رو اضافه کنم :
در خصوصِ دیالوگِ یاورِ عزیز و امید جان ، با نهایتِ احترام و ادب ، فکر می کنم کامنتِ امیدِ عزیز ، بیشتر با واقعیتهایی که در زندگیِ روزمره با اونها روبرو هستیم ، همخوانی داشته باشه و کامنتِ یاورِِ عزیز ، به نوعی آرمانگرایی و فرار از واقعیتهای روزمره محسوب میشه (البته از نظرِ من) .
کاش به قولِ شهرزادِ عزیز ” به جای اینکه کلا این مسائل رو سیاه ببینیم و نفی شون کنیم، راه و شیوه استفاده مناسب از اونها رو یاد بگیریم و به دیگران هم کمک کنیم تا یاد بگیرند و به کار ببندند… ”
شاد باشید
سلام.
دلیل اینکه این کامنت را اینجا می نویسم این است که دنبال بهانه ای برای نوشتن درباره ی «فرهنگ سازی» و «بومی سازی» بودم و هومن عزیزم این بهانه را فراهم کرد.
یادم می آید از همان زمان کودکی، این اصطلاح «فرهنگ سازی» و هم خانواده هایش «فرهنگ سازی نشده» و « فرهنگ سازی لازم داره» زیاد شنیده می شد. و هنوز هم همینطور است:
– رانندگی مان بد است. چرا؟ می دانید فرهنگ سازی نشده آخر.
– آپارتمان نشینی، مدل زندگی مان شده ولی هنوز اولین اصول این مدل زندگی را بلد نیستیم. چرا؟ می دانید فرهنگ سازی نشده آخر.
– از تلویزیون و سیستم پخش صوت اتومبیل و موبایل و ماهواره و اینترنت و شبکه ی مجازی و هر ابزار تکنولوژیکی دیگری بد – شاید بدترین مناسب تر باشد- استفاده را می کنیم. چرا؟ همان جواب تکراری. می دانید فرهنگ سازی نشده آخر….
این پاسخ برای همه ی این موارد و موارد مشابه دیگر کاملا درست است. اما چرا درست است؟
من این جوری فکر می کنم : برای کشور ما از همان سالها به این دلیل «فرهنگ سازی» اصطلاح پرکاربردی بوده و هنوز هم هست که ما مهد تکنولوژی نیستیم. ما منیع و تولید کننده ی تکنولوژی نیستیم. ما مصرف کننده بوده ایم و هستیم. تقریبا هیچکدام از وسایل فناورانه ی زندگی امروز، مبتکرش ما نبوده ایم. یعنی این تکنولوژی ها از نیازسنجی (که به نوعی نقطه شروع مسیر هر تکنولوژی است)، با خواسته و توانایی ما شکل نگرفته، بر اساس نیاز دنیای دیگری پیدایش و طراحی و ساخت یافته و بعد چون ما علاقه مند بوده ایم و لابد راهی برای جور کردن پولش داشته ایم، وارد زندگی مان شده است.
معتقدم هرکشور دیگری هم در وضعیت ما باشد، همین اصطلاح برایش کلیدی خواهد بود. وگرنه آیا به نظر شما، این طوری است که اگر به فرض کشور کره ، مدل جدیدی از گوشی همراه را می سازد، کسی به قصد فرهنگ سازی می رود در «پاساژ علاء الدین آنها» روی یک بلندی داد می زند که بیایید، گوشی جدید را به شما معرفی و نحوه ی استفاده اش را برایتان فرهنگ سازی کنم. بعید می دانم نیازی به این کار باشد. چون از اول بر اساس ویژگی ها و توانایی ها و ضرورت ها و البته زیر ساخت های زندگی آنها ساخته شده،خود بخود، همانطور که باید از آن استفاده می کنند.
برای ما مصرف کننده های صرف، چرخه ی عمر تکنولوژی شکلی متفاوت از بقیه ی دنیا دارد که به نظر من شامل این مراحل است:
چی اومده؟، کیا دارند؟، چند میشه خرید؟، از کجا جور کنیم؟ می خریم؟ استفاده می کنیم. «بومی سازی» هم به نظرم با این شیوه ، خودبخود اتفاق می افتد: بدترین شکل استفاده، خودش برای ما هم معنی بومی سازی است دیگر . نیست؟
ببخشید طولانی شد.
ممنون از محمدرضا شعبانعلی بزرگوار و همگی دوستان.
ممنون هومن عزیز.
کامنتها رو که خوندم، احساس کردم «پیام اصلی این پست» توسط بعضی از دوستان عزیزمون به درستی گرفته نشده … و جهت کامنتها بیشتر به سمت گلایه هایی از شبکه های اجتماعی و ابزارهای جدید ارتباطی رفته که جنسشون با این پست و پیام و مضمون اصلی اون خیلی تفاوت داره … و ما رو از موضوع اصلی دور میکنه…
پیام این پست به نظرم خیلی باارزش و پرمفهومه و چه خوبه اگر علاوه بر صحبت ها و نظرات خوب دوستان، بیشتر روی همین موضوع تمرکز بشه و بهش پرداخته بشه و برای بهبودش و در اصل همون “چالش بازگشت به معنای قدیمی چالش!” ما رو بیشتر به فکر فرو ببره …
سلام.
هیچ وقت کسی نتوانست با توضیحاتش مرا قانع کند که باید صفحه ای در «فیس بوک» داشته باشم. همینطور در خیلی جاهای دیگر. بهر حال، تا وقتی گوشی هوشمند نخریده بودم، عضو هیچ شبکه و گروهی نشدم.
اول با «وی چت» شروع کردم و بعد از مدت کوتاهی، به «وایبر» پیوستم.
روزی که جناب استاد نوشتند که به دلایلی صفحه ای در «اینستاگرام» باز کرده اند، مشتاقانه به آن پیوستم. خیلی زود دوستانی از اعضای همین خانه را آنجا پیدا کردم ، البته گاه تطبیق نامشان با اینجا سخت بود.
از همان اول تعجب می کردم که برای بعضی ها، این فضا یعنی حالا دیگه می تونیم هرجور عکسی دلمون خواست بندازیم و به اشتراک بگذاریم. مثل عده ای که فکر می کنند اهالی وایبر هم مثل پزشک «محرم» هستند و بعد که در یک مهمانی شما را می بینند، خجالت می کشند.
در مورد «چالش» ها هم، تعجب می کردم که چرا نام این پیشنهادها «چالش» است. با خودم می گفتم یعنی این قدر دنیا بدون دغدغه شده که به جای پاسخ به دعوت یک هنرمند برای رساندن آب به کودکان فلان کشور آفریقایی که عکسی از آنها منتشر کرده، به چالش مطرح شده از طرف هنرمند دیگری پاسخ می دهیم و آب یخ سرم خودمان می ریزیم؟! (اگر قرار است چالش آب یخ به پول جمع کردن برای بیماران تبدیل شود، خوب آب نریزید و پولش را بدهید!)
اولاً، من قواعد«اتیکت» را خوانده ام و آن قدر مسایل مطرح شده برایم اهمیت داشته که همه را به خوبی در حافظه ام نگه داشته ام.
دوم، از هیچ رسانه و ابزار و شبکه ای توقع «علمی صرف بودن» ندارم، مگر اینکه متعلق به خودم باشد. همه شبکه ها، صفحه ها و رسانه ها، بخشی برای سرگرمی و به قولی «فان» دارند و این طبیعی است.
ولی با این اوصاف، هر وقت دوستی رادیده ام که پیگیری صفحه اش، چیزی به دانش و اندیشه و توانایی های من اضافه نمی کند، ارتباطم را با او قطع کرده ام. مثل همان سالهای کودکی که به جای شبکه های اجتماعی، «هفت سنگ» و «الک دولک» بود و من دوستیم با کسانی را که کمکی به بزرگ شدنم نمی کردند، قطع می کردم.
من، به چالش مطرح شده از طرف محمدرضا شعبانعلی پاسخ مثبت می دهم. شما دوست عزیز را هم به این چالش دعوت می کنم.
ممنون از شما.
مثل همیشه سلام
پیشاپیش از همه عذرمیخوام برای طولانی شدن کامنت. (صرف نظر از خوندن یا اسکرول کردن و رد شدن)
راستش حس خودم اینه که اینجا و توی این صفحه که خیلی دوستش دارم میتونم بدون محدودیت زیاد بنویسم و قوانین نتیکتی که توی اینستاگرام و فیسبوک و … هست اینجا یه کم متفاوته.دوست دارم در مورد “چالش” های این روزهای خودم بنویسم.همینطور درباره ی “سطحی” بودن مخصوصا توی روابط این روزها.چیزی که منُ همیشه ناراحت و از نظر درونی غمگین کرده همین سطحی بودنه اما راستش دیگه دارم صبور میشم و فقط توی تنهایی هام به سطحی بودن اکثر چیزهایی که اطرافمه فکر می کنم به اینکه چقدر دلم میخواد یه چیزایی مثل قبل عمیقتر بود.بذار در مورد سطحی بودن ننویسم.خیلی طولانی میشه.
شاید چون آخر این نوشته ت مثل گذشته نگفتی که “شما چی فکر میکنید؟” یا ” شما هم نظرتون روبنویسید” نوشتن این حرفا کار خیلی درستی نباشه اما تنها جایی که فکر می کنم دوست دارم یه کم در مورد چیزایی باهاشون درگیرم بنویسم همینجاست.
شاید تنها اشتراک چیزی که میخوام بگم با حرفهای تو کلمه ی “چالش” باشه.
میدونی محمدرضا، این روزا دارم به این فکر میکنم که چقدر به حرفهایی که میزنم ایمان دارم و شجاعت عمل کردن بهشون رو دارم. یادمه چندوقت پیش یه جایی همچین جمله ای نوشته بودی ” هر مومنی گذشته ای و هر فاحشه ای آینده ای دارد.” من به عنوان یکی از خوانندگان نوشته هات خیلی کیف کردم. جمله ت رو خیلی دوست داشتم و مثل همیشه کلی تعریف و تمجید بود که توی دلم نصیبت کردم. اما یه مدت بعد به این فکر کردم من حتی با خودم هم روراست نیستم. احساس بدی بهم دست داد. آیا من که هم جمله ی تو رو تایید کردم و هم “ادعای روشن فکری دارم” و یه زمانهایی فکر میکنم که اگر تعداد محدودی پسر روشن فکر روی کره ی زمین باشه یکیش منم، اگه فرض کنیم مطمئن باشم که یه فاحشه در آینده قراره خوب و درست زندگی کنه ( یعنی دیگه فاحشه نباشه)( معانی و تعبیرهای مختلف این کلمه موضوع بحث الآن من نیست.) آیا حاضرم با این فرد وارد یه رابطه ی جدی بشم؟ مثال روشن فکری ( یا هرکلمه ی مناسبتری که توصیف کننده ی مفهومی باشه که میخوام بگم) فقط یه مثال ساده بود از هزاران ادعایی که آدمهای شبیه من دارن و هیچکدوم از این ادعاها شباهتی به باوری که به عمل منتهی بشه نداره.
این مثال تنها یکی از چالشهای اساسی این روزهای منه. تا همینجاش هم حرفام طولانی شد.امیدوارم چالش های جدی این روزهام به نتیجه ای مفید ختم بشه.
به قول هومن،ارادتمند
محمد
سلام محمد.
سلام بچه ها.
راستش آخرین باری که این نگرانی سراغ من آمد، صبح امروز بود که قبل از اطلاع از وجود این مطلب در خانه ی مشترک مان، متن کوتاه شده اش را در صفحه ی اینستاگرام استاد خواندم. به این فکر کردم که تکلیف ما چیست که این نوشته را لایک می کنیم؟ فقط لایک کردم و از نوشتن کامنت و توضیحی که در ذهنم بود خودداری کردم چون احساس کردم نوشتن، بار مسئولیت را خیلی بیشتر می کند. گفتم بگذار اقلاً کمی نگرانی خودم را کمتر کنم. شاید اینطوری راحت تر بتوانم بعضی وقت ها خطا کنم.
بعد مثل خیلی دفعه های دیگر به این نتیجه رسیدم که دانستن و بیشتر دانستن، مسئولیت آدم را بیشتر و عمر آدم را -دست کم عرض آن را – کمتر می کند.
حالا، قبل از هر لایکی، قبل از هر کامنتی و قبل از هر نقل قولی، عمیقاً به این فکر کنم که این کار چه قدر برای من مسئولیت می آورد و چقدر قادر هستم از پس این مسئولیت بربیایم. گرچه همان وقتی که خواندم، دیگر کار از کار گذشته و باید به استقبال پیامدهایش بروم.
ممنون.
سلام آقای داداشی عزیز
مسوولیت پذیری واقعا سخته…
سلام به محمدِ عزیز و همۀ دوستایِ عزیزم
اول باید ازت تشکر کنم که لطف می کنی و در چند مورد و در پایانِ کامنتهات از من نقلِ قول می کنی
تک تکِ کامنتهای دوستایِ عزیزم رو خوندم و از هر کدومش ، نکاتی رو یاد گرفتم
خیلی دلم می خواست دربارۀ چالشی که در چند روزِ گذشته درگیرش بودم بنویسم .
در واقع، خودم ، خودم رو به چالش کشیدم و تلاش کردم ، رفتار و عملکردِ حودم رو در ۷ ماهۀ حضورم در این خونه ، موردِ بازبینی و تحلیل قرار بدم و به نتایجِ جالبی رسیدم !
ترجیح میدم چیزی دربارۀ نتایجِ تحلیلِ خودم نگم چون دوست ندارم فضایِ این خونه رو خراب کنم 🙁
به داشتنِ دوستانِ خوبی مثلِ همخونه ای هایِ عزیزم در این خونه افتخار می کنم و امیدوارم به زودیِ زود ، شرایطی فراهم بشه که بتونیم در فضایِ غیرِ مجازی هم با دوستانِ عزیزِ همخونه ایمون ، دورِ هم جمع بشیم .
به امیدِ روزهایِ خوب
ارادتمند – هومن کلبادی
از صبح تا الان بيش از ده باره كه اينو خوندم … همين
سلام بر پویا عزیز
سوال من هم این است که آیا در جعبه ابزار ما فقط باید چکشه باشه یا نه جعبه ابزار ما بایستی شامل همه ابزارها باشد و هنر ما استفاده مناسب ابزارها ست ؟
مشکل قبل را در آدمهایی دیدیم که همه مشکلات را می خواستن با چکش حل کنن ، چون تنها ابزار که داشتن اون بود . و…. حالا متنفریم از ابزارهای جدید چون صدماتش بیشتر از مزایایش است !
وقتی که در قانون T را برای مدیریت می گفتیم :
( دریایی به عمق چند میلیمتر و چاهی به عمق چندین متر ) کجا سطحی و روبنایی مسائل را نگاه کنیم و کجا عمیق و ژرف ……..
لذا شاید مشکل عبور از دوران گذار است ؟ !
و این هزینه بسیار سنگین عبور از مسیر توسعه است که شاید ۱- با تذکر این گونه ، ۲- با هوشیاری همه ما در دقت بیشتر هنگام استفاده از ابزارهای جدید و ملاحضه اینکه گاهی ابزارها تیغه دو دم است ، بتوان با هزینه کمتر از این مسیر عبور کرد .
جناب محمدتقی امینی عزیز سلام
سوال و بحث خوبی را مطرح کردین. سپاس. راستش من چون ازمتن شما استفاده کردم خواستم مثبت را بزنم ولی متاسفانه چون روی موبایل میخوندم و صفحه کوچکه ظاهرن دستم به منفی خورده و از این بابت واقعا عذرمی خواهم و امیدوارم که اگر امکانش باشه تیم فنی کمک کنند که تصحیح بشه. بهترین راه را این دیدم که بنویسم که خدای نکرده سوتفاهمی نشه. بازهم معذرت میخواهم. شاد باشید
سال هفتاد و هشت برای بار اول بود که یه کامپیوتر رو از نزدیک ملاقات میکردم و خودم پشتش نشسته بودم (یادمه که اصلا چیزی به اسم ماوس دوروبر ش پیدا نميشد)،تو شهر ما هنوز ویندوز که تازه اومده بود باب نشده بود و معدود کسانی که از کامپیوتر سر در می آوردن با (داز) و (ان سی) کار میکردن و همونم به ما یاد میدادن(شایدم بلد نبودن) ،سال هشتاد بود که بابام یه کامپیوتر برام خرید که ميدونم پولشو قرض کرده بود(اون موقع خیلی گرون بود،تو شهر ما هم جایی به اسم کامپیوتر فروشی وجود نداشت و ما مجبور بودیم اونو از تهران سفارش بدیم و کلی هم پول باربری میدادیم) .
یادمه اون موقع با خودم فکر میکردم که دنیا دیگه عوض شده و این وسیله جدید قراره منو با این تغییر عظیم همراه کنه،
اون موقع ميگفتن یه چیز دیگه هم هست به اسم اینترنت! که خیلی خفن تر از کامپيوتره و تو رو به همه ي دنیا وصل میکنه ،
خلاصه ما به هر زور و زحمتی بود راه وصل شدن به این دنیای جدید رو پیدا کردیم ،
وقتی از دروازههای این دنیای جدید رد میشدی یه صدای قشنگ قیژقیژ بهت ورود تو اطلاع میداد (یادش بخیر این صدا شده بود نماد ورود به دنیای جدید و کلی باهاش ذوق ميکردم!)
بعد از چند وقت ور رفتن،فهمیدیم که یکي از ابزارهای جدید این دنیای جدید اسمش چته،بنابراین سریعا وارد عمل شدیم و پا به این دنیای جدید ارتباطات گذاشتیم ،یادمه که یکی دو ماه خواب نداشتم ،فکر میکردم نکنه از این تغییرات عظیم بی بهره بمونم!
بعد بیخوابی ها یه روز نشستم با خودم تصور کردم که ته این راه کجاها میتونه باشه؟ اون روز فهمیدم که اون تغییر عظیمی که من تصور میکردم از این راه نميگذره،بیخیال چت شدم و کم کم خودمو برای دانشگاه آماده کردم ….
سالهای اول دانشگاه بود که گفتن یه چیزی اومده به اسم فیس بوک،ميگفتن همه دنیا دارن ميرن سمتش ! بدو که عقب نموني
گفتم احتمالا این یکی دیگه خودشه…. سریع وارد عمل شده و اکانتي فراهم کردیم! جوش من رو هم گرفته بود و با وجود اینکه مطمئن بودم ماهیتش تفاوت خاصی با قبلی ها نداره بازم خودمو توجیه منطقی میکردم! که نه سامان جان،این یکی فرق داره،مگه نمی بینی که هرکسی عضواینجا نیست (اون اوایل اکثریت اعضای فیس ببوک دانشجوها ! بودن) و ….
بعد یه مدت بیخوابی مجدد به همون نتیجه سابق رسیدم و …
بعد یه مدت یه هو فهمیدیم چیز تازه تری به اسم تويتر اومده وسط، ميگفتن فرهیختگان عالم میان توش جملات قصار مينويسن و ….
آقا ما گفتیم این یکی دیگه خودشه و قص علی هذا ! ….
بعد گفتن یه چیز دیگه اومده که اونايي که باهاش صمیمی ترن صداش میکردن: اينستا !
ميگفتن اینجا دیگه خیلی از حرفه ای لی سر و ته خبری نیست،فرهیختگان اینجا بیشتر از راه تصویری با هم در ارتباطن،رفتیم دیدیم که به به چه خبره.یارو از صبح که بیدار میشه از تمام فعاليتهاييش که در راستای تغییر دنیاست به صورت لحظه ای عکس آپلود میکنه فعالیتهایی مانند: مسواک زدن صبحگاهی،…..،صبحانه خوردن،در راه دانشگاه،درحال ورود به دانشگاه،در حال……
بعدش نوبت به نرم افزارهای تلفن های هوشمند رسیده که به نظرم همون قصه ادامه داره
ولی الان یه تفاوتی با قدیما وجود داره:
قدیما یکی یکی ميومدن و ما رو سرگرم میکردن،الان دیگه دسته دسته میان و بیچاره اونايي که فکرميکنن راه اون تغييره ! ا ینه که تو همه دسته ها همزمان باشن و جزو فرهیختگان باقی بمونن
پی نوشت یک :ببخشید که طولانی شد
پی نوشت دو: همش نظر شخصی غیر کارشناسی بود و محض همدردی با این نوشته
دبيرستان كه بودم خيليا از چت روم حرف ميزدن اما با اين كه كامپيوتر داشتم علاقه اي به چت نداشتم. يادمه كارشناسي كه بوديم دوستام كه ميرفتن كافي نت و ساعت ها چت ميكردن من يه گوشه برا خودم مينشستم و بكار خودم ميرسيدم اصلا احساسشون رو درك نميكردم.
از اس ام اس بازي متنفر بودم. اينكه ساعتها بخام بشينم و به يكي پيام بدم و منتظر بمونم اون شخص اونطرف جوابم رو بده برام مسخره بود.
ارشد كه بودم برا ارتباط با دوستايي كه سالها پيش تو شهراي مختلف پيدا كرده بودم وارد فيسبوك شدم. اما بندرت ميرفتم. گاهي سالي يكبار.
دكتري كه رسيدم همه از وايبر و لاين حرف ميزنن اما هرچقدر اصرار كردن كه گوشيت رو عوض كن هنوز زيربار نرفتم.
من دلم تنگ شده براي يك صحبت عميق رو در رو. صحبتي كه توش لمس واقعي، نگاه واقعي و حتي بوي طرف وجود داشته باشه.
من دلم تنگ شده براي ارتباطي كه توش خودم، ناراحتي و شادي و گريه يا لبخند طرف مقابلم رو احساس كنم نه اينكه شكلك ها اداش رو در بيارن.
الف عزیز سلام
چقدر زیبا نوشتی. باهات کاملا موافقم.
” برف ها
کم کم آب می شوند
شب
ذره ذره آفتاب می شود
و دعای هر کسی
رفته رفته توی راه
مستجاب می شود…”
عرفان نظرآهاری
آرزوهات برآورده و دلت شاد.
منم دلم تنگ شده…خیلی زیاد
هنوزم می شه عاشق شد…هنوزم عطر تو بوی عاشقی دارد…هنوزم …
زیبا بود نوشته تون،
همگام تندتازیهای عصر تکنولوژی تاختن این شده که:
هیچکس تنها نیست و همه تنها هستند…
پ.ن. خودمون رو از جو زدگیها حفظ کنیم کاربزرگی کردیم …