دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

من شما را به چالش دعوت میکنم!

یادش بخیر آن روزها.

روزگاری بود که «چالش» واژه ای عظیم بود و حتی ترسناک!

چالش، اگر بود، ماه ها طول میکشید و شاید سالها و شاید یک عمر.

چالش اگر داشتی، دیگر خواب در چشمانت جایی نداشت.

شب با روز برایت فرقی نداشت.

سرحالی و خستگی برایت معنا نداشت.

چالش اگر داشتی، مرگ نگرانت میکرد. نه از ترس نابودی. بلکه از آن رو که چالشی که روح و جانت را تسخیر کرده، ناتمام نماند.

آن روزها، سیاه و سفید کردن یک عکس رنگی، هنوز چالش نبود.

آن روزها، ریختن سطل آب برسر، هنوز چالش نبود.

آن روزها، نوشتن با دست دیگر، هنوز چالش نبود.

آن روزها، عکس گرفتن از محتوای کیف هنوز چالش نبود.

آن روزها شکست خوردن در یک چالش، چیزی چندان از پیروزی در آن چالش کم نداشت.

آنچه مهم بود این بود که تو برای چیزی که برایت مهم بود، کوشیده بودی و جنگیده بودی.

آن روزها، اگر کسی را به چالش دعوت میکردی، روبرویش می ایستادی و میدانستی که یا تو پیروز می شوی یا او.

این روزها اما،

دیگری را به چالش دعوت میکنیم و خود، آسوده میخوابیم!

من شما را به چالش دعوت می کنم.

چالش بازگشت به معنای قدیمی چالش!

پی نوشت ۱: شبکه های اجتماعی را دوست ندارم. صادقانه تر بگویم، از شبکه های اجتماعی نفرت دارم. حالم از فیس بوک به هم میخورد. همچنانکه از اینستاگرام. همچنانکه توییتر. مردمی که به خودی خود سطحی زندگی میکنند و حتی حوصله ی نشخوار افکار دیگران را هم ندارند، به ابزاری مجهز میشوند که سطحی تر بودن را تجربه کنند. حالا دیگر ثبت لحظه هاست که ارزش دارد و نه عمق لحظه ها.

از آن روزی که عاشق و معشوق، شب تا صبح در کنار هم میماندند و میگفتند و میخندیدند و میرقصیدند و میزیستند و می رفتند و حاصلش، قطعه شعری عاشقانه بود یا دستنوشته ای که دیگری در کیف گذاشته بود و مانند جان دوستش داشت یا گلدانی که به بی دقتی آنها شکسته بود و اکنون با تداعی سرمستی آن لحظات شیرین، به یادگاری مقدس تبدیل شده بود، چقدرراه رفته ایم تا امروز که حاصل با هم بودنمان، تصویری از یک ظرف سالاد است یا یک جفت کفش که خاطره انگیز بودنشان هم باید با لایک های دیگران تایید شود.

پی نوشت ۲: سالها پیش آنها که مدیریت خوانده بودند را مسخره می کردم. جوانان کار نکرده کتاب حفظ کرده ای که از پوتین تا اوباما را به فاصله یک قهوه و سیگار، تحلیل می کردند. دهانی گشاد داشتند و مغزی تهی. به جای آن نسل قبل که ذکر می گفتند و نمی فهمیدند، اینها هم ذکر دیگری می گفتند. این بار با واژه های مدرن! گفتند، مدیریت نخوانده ای و نمیدانی چه چیزی را نقد میکنی. درس خواندم. کنکور دادم. ارشد مدیریت خواندم و بیرون آمدم و امروز، همچنان همان نقد قبلی را دارم. اما جدی تر و محکم تر از قبل. ماجرای شبکه های اجتماعی هم همین است. من در آنها میمانم. فیس بوک. توییتر. اینستاگرام. می مانم تا وقتی که سطحی نگری و سطحی پروری آنها را نقد کردم، کسی بر من خرده نگیرد. همین!

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



120 نظر بر روی پست “من شما را به چالش دعوت میکنم!

  • محمد یوسفی گفت:

    سلام محمد رضا جان .
    نوشته ات رو خیلی دوس داشتم. چند وقت پیش متنی با موضوع ” من شما را به چالش داشتن سرطان دعوت می کنم ” نوشتم. تقدیمش می کنم به تو . گاهی اوقات دعوت به چالش خیلی هم خوبه محمد رضا ، بهش رطی که یه درونمایه ای پشتش باشه و مسیر واقعی رو گم نکنیم ! نه مثل چالش خالی کردنه کیف.( این نظر شخصی منه و می تونه با نظر دیگران متفاوت باشه ) .
    من شما را به چالش ” داشتن سرطان”دعوت می کنم !

    برای چه پای به این جهان گذاشته اید ؟
    روزنوشت های محمد یوسفی

    مدتهاست که سبک زندگی ام را عوض کرده ام و تصمیم گرفته ام شبیه یک بیمار مبتلا به سرطان زندگی کنم ! آنها که سرطان دارند خوب می فهمند که من از چه چیزی سخن می گویم ! وقتی سرطان داشته باشی احساس می کنی که زمانی محدود پیش رویت است. سعی می کنی بیشتر لبخند بزنی ، سعی می کنی قطره های باران را بر روی صورتت احساس کنی ، سعی می کنی به پیرمرد تنهای پارک لبخند بزنی ، سعی می کنی به دیگران عشق بورزی ، وقتی سرطان داشته باشی سعی می کنی بیشتر عشق بورزی و با مردم مهربان باشی ،وقتی سرطان داشته باشی ،ندایی به تو می گوید که لذت ببرو تو به خودت اجازه نمی دهی که چیزی در دنیا حالت را خراب کند . سعی می کنی تجربه هایی را داشته باشی که تا به امروز آنها را نداشته ای . سعی می کنی بی نظیر باشی ! شاید ساعتها تنها بمانی ،گریه کنی و به زندگیت عشق بورزی ، شاید به خودت و به وجودت بیشتر فکر کنی ، وقتی سرطان داشته باشی دیگر لمس کردن دست عزیزانت برایت معمولی نیست ! شاید کمی از نیستی بترسی،اما تلاشت را برای زنده بودن می کنی ، تمامی تلاشت را برای ادامه دادن می کنی . دیگر دیدن طلوع و غروب خورشید برایت یک تجربه معمولی نیست ! دیگر قدم زدن در خیابان و دیدن آدم ها برایت معمولی نیست ! کافی است سرطان داشته باشی تا بدانی تا بتوانی حس بوییدن گل را به خوبی درک کنی ! آنها که سرطان دارند ، می دانند که چرا پای به این جهان گذاشته اند .

    دیگر تا بوق سگ ،سگ دو نمی زنی تا پول در بیاوری . دیگر خودت را نمی کشی تا از دیگران جلو بزنی ! ماشین مرسدس بنز و ساعت رولکس برایت جذابیتی نخواهد داشت ! وقتت را به راحتی نابود نمی دانی ! تمامی تلاشت را می کنی تا از لحظه به لحظه بودنت لذت ببری ! دیگر گفتن ” دوستت دارم ” به عزیزانت برایت سخت نخواهد بود ، بلکه آن را به راحتی هدیه خواهی داد . گاهی از همه چیز خسته می شوی ! می گویی چرا من ؟ می گویی خدایا چرا این اتفاق برای من می افتد ؟! نا امید می شوی. شاید گلدان های اتاقت را بشکنی . به فیسبوک می آیی ، به عکس پروفایل آنها که دوستشان داری نگاه می کنی ، گریه می کنی ! یک آهنگ آرام می گذاری و به روزهایی که گذشته اند فکر می کنی. گاهی اوقات لحظات زیبای زندگیت از جلوی چشم هایت عبور می کنند و تو لبخند می زنی ! شاید صفحه فیسبوکت را هزاران بار بالا و پایین کنی ! به دنبال معجزه هستی ! می خواهی کسی تو را آرام کند !دوست داری سرت را روی شانه های کسی بگذاری و گریه کنی ! دیگر تجربه بقل کردن برایت زیباترین حس رنیا خواهد بود . به دریا می روی ، کویر را تجربه می کنی ! در جاده ها رانندگی می کنی ! دیگر دیدن ستاره ها برایت معمولی نخواهد بود ! ازکودک دستفروش خرید می کنی ، و همه وسایلش را یکجا می خری !یعد به او می گویی که حال می تواند همه وسایلش را به مردم هدیه بدهد ! حس خواستن را از او می گیری و بخشیدن را به او هدیه می دهی !

    وقتی سرطان داشته باشی ،غیر ممکن است اگر شمال تا جنوب ولی عصر را تنهایی قدم نزنی و به مردم نگاه نکنی ! غیر ممکن است اگر به بازی کردن با احساسات دیگران فکر کنی ! دیگر برایت مهم نخواهد بود که آن زن یا مرد درباره تو چگونه فکر می کند ! غیر ممکن است اگر به محل کارت بروی و به همکارانت گل هدیه ندهی ! به حانه سالمندان می روی ! دست مادر و پدری را می بوسی . شاد کردن دیگران برایت الویت پیدا می کند ! پول گردش کل یک چرخ و فلک را در شهر بازی حساب می کنی ! به محله های فقیر نشین می روی ! به آدمها کمک می کنی ! دیگر زیر باران قدم زدن برایت سخت نخواهد بود ، با چتر خداحافظی می کنی !
    به لیست مخاطبین موبایلت نگاه می کنی ! آنها که مدتهاست بخاطر پول درآوردن و خودخواهی و کینه فراموششان کرده بودی ! تماس می گیری ، دعوتشان می کنی به لحظه ای با هم بودن و صحبت کردن !

    سرطان که داشته باشی ، دیگر همه اش فکر نمی کنی این کار برای من چه سودی دارد ؟ بلکه بیشتر سعی می کنی در جهان یادگاری و نیکی و خوشی به یادگار بگذاری !
    گاهی روزها درد خواهی کشید ، بدنت تو را اذیت خواهد کرد ! ممکن است موهایت بریزد ! اما چه اهمیتی دارد ! تو دیگر زندگی کردن را یاد گرفته ای و نظر دیگران برایت اهممیتی ندارد ! شاید آن موقع بتوانی لذت برخورد باد بر سرت را احساس کنی ! سعی می کنی با زندگیت کنار بیایی ، درد ها برایت عادی می شوند . گاهی اوقات در انتظارشان خواهی بود ! دردها مثل خیلی از اتفاقات ناگوار ما در زندگی هستند ! وقتی سرطان داشته باشی ،دیگر جواب ندادن پیامکت توسط دوست دخترت برایت خنده دار است ،چرا که تو حال الویت های مهم تری داری ! بخشیدن را یاد می گری ، سعی می کنی کینه ها را کنار بگذاری.

    با آنچه هست زندگی می کنی ، سعی می کنی در لحظه حال زندگی کنی ! از لحظاتی که در آن هستی ! شاید گاهی اوقات پشیمان شوی از اینکه چرا قبلا در لحظه حال زندگی نکرده ای ؟! گاهی اوقات ممکن است دست به دامن داروها و پزشک ها شوی ! اما این خنده دار است ! کم کم یاد می گیری که در زندگی روی خودت حساب کنی ،نه هیچ چیز دیگر . دیگر دست به دامن هیچ چیز نخواهی بود ، روی خودت کار می کنی و سعی می کنی لذت ببری ! شاید به سفر بروی ، شاید بخواهی مردم شهر ها و کشور های دیگر را ببینی ! شاید به سرت بزند که یک کتاب بنویسی و یا قهرمان دوی جهان شوی ! به دنبال رویایی هستی تا با آن زندگی کنی .خوشت نمی آید که دیگران برایت دل بسوزانند و درباره تو نظری بدهند ! می فهمی ، آن روزها که به فکر طرز فکر و نظر دیگران نسبت به خودت بودی چه به پوچی گذشتند ! سرطان که داشته باشی ، بعد از مدتها می فهمی ،اصولا مردم در تمامی این سالها به تو فکر نمی کرده اند !

    می بینی ؟ زندگی یک سرطانی آنقدر ها هم که فکر می کنی بد نیست ! می دانی چرا ؟ دلیلش آنقدر ها ه سخت نیست ! چون می فهمی که تنهای تنهایی ،چون می فهمی که زمان تو محدود است ! چون م یفهمی که زندگی واقعی جایی به دور است ماشین یک میلیاردی و ساعت ۵ میلیونی است ! چون می فهمی تنها عشق است که می ماند ! چون می فهمی زمان،زیباترین هدیه زندگی توست . چون گاهی اوقات از این که نتوانی عزیزانت را ببینی نگران می شوی و سعی می کنی دوستشان داشته باشی.

    دو سالی هست که صبح ها از خواب بلند می شوم و به خودم می گویم :
    ممکن است فردا به تو بگویند که سرطان داری ! پس به شکلی زندگی کن که پس از شنیدن این خبر دیگر نا امید و نابود نشوی ، بلکه لبخند بزنی و بگویی که من زندگی را زندگی کرده ام …
    زندگی را زندگی کنیم .
    دوستتان دارم. با مهر و تواضع
    محمد یوسفی

  • مهرنوش گفت:

    http://www.parsine.com/fa/news/220202/%
    سلام
    ضمن اینکه با اقای شعبانعلی گرامی در خصوص معنای چالش به مفهوم واقعی کلمه موافقم و قلبا برای ژرف اندیشی ایشون احترام زیادی قائلم و قبول دارم استفاده از کلمه چالش، کلمه مناسبی نیست برای این قبیل دعوت ها اما قرار دادن این متن رو هم خالی از لطف نمی دونم.

    پاسخ لیلا اوتادی به حواشی پیرامون چالش بدون آرایش
    دردناک است که ظاهربین شده ایم و از الگوهای انسانی و ملی که در همه کشورها و جوامع رعایت و حمایت می شود فاصله گرفته ایم.

    به گزارش پارسینه؛ در سال جاری پس از چالش سطل آب و یخ که مورد استقبال اهالی ورزش و سینما در ایران قرار گرفت؛ لیلا اوتادی بازیگر سینما بانوان را به چالش بدون آرایش بودن دعوت کرد.

    این چالش با اظهارنظرهای متفاوت در فضای مجازی روبرو شد؛ از همین رو لیلا اوتادی دلایل خود برای راه اندازی این چالش را در یادداشتی برای پارسینه ارسال کرد.

    متن یادداشت؛ عینا در زیر آورده می شود:

    به نام خداوند بخشنده

    چندی پیش در خبری خواندم؛ سرانه مطالعه ایرانیان پایین ترین ها در جهان است، ابتدا خیلی غمگین شدم اما بعد به فکر فرو رفتم، به این فکر کردم چه شده است که عده ای از ما به جای پرورش افکار به فکر پرورش ظاهر رسیده ایم تا آنجا که یک سوئدی که واردکننده لوازم آرایش به ایران بود عنوان کرد:”صادراتمان به ایران یک و نیم برابر دیگر کشورهاست.” حقیقتا این آمارها دردناک است.

    دردناک است که ظاهربین شده ایم و از الگوهای انسانی و ملی که در همه کشورها و جوامع رعایت و حمایت می شود فاصله گرفته ایم.

    وقتی هر موضوعی داغ می شود همه بی آنکه به آن فک کنیم آن را انجام میدهیم و وقتی از مد افتاد ناگهان فراموش می کنیم.

    همین چندوقت پیش بود که روی سر خود آب می ریختیم و دیگران را نیز به آن دعوت می کردیم اما حواسمان نبود که این چالش نه بخاطر خنده و آب بازی بلکه بخاطر کمک به کسانی بود که نیازمند کمک مان بوده اند، که اگر یادمان بود فراموش نمی کردیم باید احسان کرد به هرکس که می توانیم، بدون اینکه داد بزنیم و فریاد بکشیم.

    مضرات لوازم آرایشی برای خانم ها آنقدر زیاد است که وادارمان کند که در هرجایی همیشه و هرروز آرایش نکنیم.

    این تمام حرفم بود درباره چالش آرایش؛ نه از همکارانم دعوت کردم و نه از شخص خاصی که بدون آرایش عکس بگیرد و نه خود را در این حد میدانم که به کسی نصیحت کنم آرایش بکند یا خیر!

    اما خوب است که لااقل یک روز در هفته را آرایش نکنیم، لازم نیست عکس بی آرایش بگیریم و فریاد بزنیم مهم این است که بدانیم برای بالا رفتن فرهنگ یک کشورباید دانسته هایمان را زیاد کنیم و به آنچه یادگرفتیم عمل کنیم.

    به گزارش پارسینه؛ چندی پیش لیلا اوتادی تصویر زیر را در صفحه ایناستگرام خود منتشر کرده بود.

  • فرهودی گفت:

    سلام اقای شعبانعلی من یه دانش اموزم همه حرفاتون توزندگی
    من خیلی تاثیرداشته هم ازنظرتحصیلی هم اخلاقی که باعث شده درباره هرموضوعی ژرف ترازگذشته بیندیشم.باتشکرازشما

  • محسن .بی. ار گفت:

    سلام.
    ابتدا عرض کنم با جریان های فکری موجود در سایت کامل آشنایی ندارم. و مورد دیگر اینکه خوشحالم انسانی به سان جناب شعبانعلی حضور دارد و در این سرزمین زندگی می کند.امیدوارم غمی از من به دل نگرفته باشی مرد،جناب شعبانعلی عزیز٫
    در آخر جناب داداشی لحنم بد نبود.حداقل که میتوانم از اندیشه و لحن خود دفاع کنم. و با این حال به حرف های شما هم فکر میکنم.باور بفرمایید آنچنانکه شما برداشت کردید از من،من نیستم!
    بنده عذر میخوام اگر خاطر فردی مکدر شد.
    بنده حرفم مسئله دیگری بود که شاید من فهمیده نشدم…به هر حال..بگذریم..
    بگذارید به حساب جوانیم و هم چنین عدم شناخت من از اکوسیستم ذهنی که وجود داشت.
    خوشحالم از آشنایی با شما عزیزان ,جوانیم را بپذیرید.
    و در آخر جهانی با کمالات بی نهایت برایتان آرزو می کنم.و بر این باورم هر انسانی جهان خود است،و خود اوست که به این کمالات می افزاید.جهانی سرشار از کمالات بی حد و حصر.
    پایا باشید.ارادتمند
    محسن.بی.ار

    • شهرزاد گفت:

      سلام دوست عزیز. آقای محسن.بی.ار
      خوبین؟ 🙂
      چقدر خوشحال شدم از خوندن این کامنت تون. ممنون که اومدی و حرفهای خوبت رو گفتی…
      یه حقیقتی رو بگم؟
      راستشو بخواهی من هم وقتی اون کامنت قبلی تون رو خوندم، دقیقا همون حس ناخوشایند آقای داداشی رو پیدا کردم! حتی شاید حسی بدتر از اونی که آقای داداشی گفتن!
      ولی سعی کردم به این حس ناخوشایند بی توجه باشم چون فکر میکردم شاید فقط من این حس رو از این نوع صحبت گرفتم و شاید درست نباشه…
      بعدن وقتی کامنت آقای داداشی، دوست خوبمون رو خوندم، با کمال تعجب دیدم که من در این حس تنها نبودم …
      تازه بذار یه واقعیتی رو بهت بگم.:) تازه من اونموقع کاملا متوجه یه قسمت از صحبتتون نشدم ولی اون لحن خیلی ناخوشایند و آزاردهنده رو از صحبتتون گرفتم که اذیتم کرد. من همه اش اون جمله تون رو اینطوری میخوندم: “تَرَش هم نکنید” ! و هی با خودم میگفتم: “یعنی منظورش چیه که تَرَش هم نکنید؟!
      با خودم میگفتم خوب شاید یه اصطلاحیه که من نمیدونم چیه و نشنیدم تا حالا…! ( مثلا من برای اولین بار اصطلاح عجیب “اِنغورت”!! رو یکی دو ماه پیش از دهن یکی از همکارام شنیدم!! ( شما شنیده بودی تا حالا؟ …:) )
      بعد که کامنت آقای داداشی عزیز رو دیدم، تازه متوجه شدم که “ت” این کلمه ی شما، ضمه ( ُ ) داره و اون کلمه ای تا حدی آشناست. و اونجا تازه دیگه واقعا بیشتر ناراحتم کرد جمله تون….
      و حالا چقدر اینجا قشنگ گفتی: “باور بفرمایید آنچنانکه شما برداشت کردید از من، من نیستم!”
      من هم کاملا بهش اعتقاد دارم و خیلی ازت ممنونم که با این کامنت بهمون کمک کردی تا تو دوست عزیز رو بتونیم بهتر بشناسیم و اثر اون حس ناخوشایند قبلی از بین بره.
      و مطمئنم این موضوع میتونه تجربه ی خیلی خوبی برای همه ی ما باشه که بیشتر مراقب باشیم که چگونه از کلمات و جملاتمون استفاده می کنیم و به چه شیوه ای آنها رو در کنار هم قرار میدیم و مخاطبمان چه کسی است و .. و .. و … و چگونه ممکنه حس بد و آزاردهنده ای رو هر چند اشتباه به دیگران منتقل کنیم.
      دوست عزیز … قلم و کلمات؛ همونطور که آقای داداشی هم گفتن خیلی مهم و نیازمند توجه هستن، بیشتر از اونی که ما تصور میکنیم.
      جمله ی زیبایی از «روبرت فالگوم« در این مورد هست که میگه:
      “سنگ و چوب، ممکن است بتوانند استخوانهای مرا بشکنند، اما کلمات، قلب مرا می شکنند.”
      محسن عزیز. در هر صورت… اگه تازه به این خونه اومدی، اجازه بده به عنوان یکی از اعضای این خونه ی دوست داشتنی، بهت خیلی خوشامد بگم و مطمئنم از خوندن و استفاده از تمام نوشته ها و فایلهای این خونه نهایت لذت و استفاده رو میبری و خودت به مرور متوجه میشی که چرا صاحبِ این خونه، اینقدر برای همه ی ما عزیز هستن…
      شاد و موفق باشی دوست خوب و امیدوارم اون ماشین فراری رو هم که ازش حرف زدی، بتونی به زودی برای خودت بخری و داشته باشی و ازش لذت ببری.:)

      • سیمین-الف گفت:

        سلام دوستان عزیزم
        سلام شهرزاد جان
        ممنونم از حس همدلی و همراهی تو دوست خوبم.
        دوست داشتم از این کار ارزشمندی که انجام دادی تشکر کنم.
        ممنونم که یکی از همخونه ای های با ارزشِ این خونه ای.

        محسن.بی.ار عزیز، ممنون که اومدی و برامون دوباره نوشتی. خوش اومدی به این خونه و امیدوارم پر از آگاهی بشی و در راه درستش به کار بگیری.
        موفق باشی و امیدوار.

        یه تشکر هم از علیرضا خان، آفرین جان، محمد معارفی گرانقدر، آزاده م عزیزم، محسن رضایی که کمتر برامون می نویسه و هومن کلبادی پرتلاش و مصمم دارم که زحمت کشیدید همۀ شما عزیزان، و خدارو شکر این زحماتتون به بار نشست. هم این مساله روشن شد و هم دوستی به دوستان این خونه اضافه شد.
        همگی شاد، امیدوار و رضایتمند باشید.
        دوستتون دارم.

        • محمد معارفی گفت:

          سلام خانمها سیمین و شهرزاد و آقایان علیرضا و محسن و البته بقیه دوستان
          مرسی که وقت میذارید و تشکر ویژه از سیمین به خاطر این همه لطفش.
          لبتون پر از خنده
          دلتون پر از خدا…

      • هومن کلبادی گفت:

        شهرزاد جان ، محسن عزیز ، علیرضا جان ، سیمین جان و دوستای عزیزم سلام
        اول باید از همدلی و تعاملِ زیبای که با سعۀ صدر ، ایجاد شد ، تشکر کنم .
        دوم اینکه دربارۀ «انغورت» ، جسارتاً فکر می کنم منظورشون « اِن قُلت » بوده و فکر می کنم معنیش اینه :
        ” اِن قُلت آوردن : ريشۀ اين واژه عربي از يک جمله آمده است. در واقع معناي واژه به واژه اين عبارت، «اگر تو بگويي» است . اين تکه کلام ، وقتي به کار مي‌رود که مخاطب سعي در ايرادگرفتن و اشکال تراشیِ بيهوده از حرف‌هاي گوينده و يا کار و عمل او داشته باشد. آن موقع است که گوينده تذکر مي‌دهد:«ان قلت نيار» یعنی ایرادِ بیهوده و بی مورد ، نگیر! ”
        در خیلی از سایت ها ، کلمۀ «انغورت» یا «انقورت» به معنیِ گیردادن و پیله کردن اومده ولی در چند فرهنگ لغت که دیدم ، چنین عبارتی ، وجودِ خارجی نداره !
        البته فکر می کنم مفهوم متنی یا زمینه ایِ اون کلمه ای که دوستِ شهرزاد جان ، به کار بردن (contextual meaning) در تمایزِ بینِ دو عبارتِ بالا ، تاثیرگذار هست چون یک کلمه ، به تنهایی ، معانی و مفاهیمِ بسیار زیادی داره که با قرار گرفتن در یک جمله و متن ، تابعی از اون جمله یا متن میشه و تحتِ تاثیرِ مفهومِ کلیِ اون جمله یا متن ، معانیِ مختلفی از اون کلمه یا عبارت ، برداشت خواهد شد و من نمیدونم جمله ای که دوستِ شهرزاد جان ، عبارتِ «انغورت یا اِن قُلت» رو استفاده کردن ، چی بوده ؟
        اما در خصوصِ محسن جان :
        کاش به جای ِ اینکه نوشتۀ محسن جان رو ملاک . معیارِ برداشت و قضاوتِ خودمون دربارۀ مَنِش و لحنِ ایشون قرار میدادیم ، از خودش سوال میکردیم و به ایشون زمانِ بیشتری میدادیم تا دربارۀ لحن و نگرشِ خودش دربارۀ محمدرضایِ عزیز ، بیشتر و روشن تر و شفاف تر (مثلِ همین کامنتی که در بالا نوشتن) توضیح بدن تا ما بتونیم ، برداشتِ درستی از اتفاقی که افتاده ، انجام بدیم و با تفسیرِ درست از رویدادی که اتفاق افتاده (کامنتِ اولی) ، بتونیم قضاوتِ درست تر و منصفانه تری از دوستمون داشته باشیم .
        خیلی از اوقات ، ما باید خودمون رو جایِ طرفِ مقابل بذاریم و ببینیم اگر از ما و رفتارِ ما و حرفِ ما ، چنین برداشتی بشه و با ما برخورد بشه ، چه تاثیراتی رو به همراه داره ؟ آیا ما مجازیم یا اساساً باید «حقِ قضاوتِ دیگران» رو برای خودمون ، قائل باشیم ؟
        پی نوشت : البته فکر می کنم همونطوریکه علیرضا جان هم اشاره کردن ، به نوعی ، از لحنِ کامنتِ اولِ محسن جان نسبت به محمدرضایِ عزیز ، دلگیر شده بودن و خواسته بودن که محسن جان موضعِ خودشون رو شفاف کنن و عملاً قصدِ دفاع از حریمِ قابلِ احترامِ معلمِ عزیزمون رو داشتن که خدا رو شکر با توضیحِ مجددِ محسن جان ، این ابهام ، بر طرف شد .
        . . . . . .

    • محسن .بی. ار گفت:

      سلام. مرسی خیلی خوبه همه چی:)
      البته بجز باخت امروز ایران..چقدر جیغ و داد کردیم ! کاش نمیباخت تیممون..از اون بازیای بود که خیلی تو یاد همه میمونه..
      شما چطورین؟ چه کارا میکنین؟
      باور بفر مایید من اصلا قصد و منظوری نداشتم همه چی دلی بود!
      ولی بذارین یه چیزی رو بهتون بگم جدا که این صفحات اساسی مورد بازدید و مانیتورینگ(!)قرار میگیره و دوستان اساسی از خجالت ما در آمدند(شوخی میکنم )
      راستی انغورت دیگه چیه ؟ 🙂 لغتش یجوریه یوغووره.(یا شایدم یوقورر،خلاصه یجوریه لغتش!!)
      مرسی بابت جمله زیبااتون .جدا که باید به کلماتمون دقت کنیم .
      و مرررسی که خوش آمد گفتین جدا سپاسگزارم و خوشحال از برخورد خوب شما.من مدت کوتاهیه که با این سایت آشنا شدم ولی نمیدونم چه لینکی رو کلیک کردم که با این جهان آشنا شدم !واقعا هر چی به ذهنم فشار میارم ..راه نداره ! بخاطرم نمیاد.این سایت کلی اطلاعات خوب داره و free ! 🙂
      من edx و mitocw رو هم بهتون پیشنهاد میکنم
      ocw.mit.edu
      /www.edx.org
      منابع آنلاین و free خوبی هستن این دو.
      خیلی دوس دارم مطلب بخونم و بنویسم و از کسی که اطلاعاتش رو سهیم میکنه با من خیلی خوشم میاد. و اساس دوستی من با یه فرد در واقع یکی از سه ضلع مثلث شروع دوستیم با فردی همینه.در واقع دلی با همه وجودش چیزی که میدونه رو بهم بگه !
      و میخوام که دوباره از شما تشکر کنم و شما و دوستان و آقای شعبانعلی رو دعوت کنم به وبلاگی که به امید خدا به زودی راه اندازیش میکنم و مثل زمان های نه چندان دور زندگیم شروع میکنم به نوشتن و وبلاگ نوشتن(قول میدم که لینکشو بذارم اینجا که بیاین نوشته هامو اگه دوس داشتین بخونین)

      من علاقه مند به ایمنی شناسی بدن و IT ام.و فعلا در حوزه سمت راستی(اولین موردی که ذکر کردم!)

      و اما فراری…:) نمیدونم چطوری ممکنه این اتفاق بیفته ولی امیدوارم :))

      برای شما خانم شهرزاد و همه عزیزان این سایت بهترین ها رو آرزومندم.
      پایا و برقرار و همواره پر از انرژی باشید .
      محسن.بی.ار

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام آقا محسن.
        کارمان سخت شد: حالا باید یکسره مانیتورینگت کنیم که ببینیم کی و کجا آدرس وبلاگت را می گذاری تا بیاییم و بخوانیمش.
        راستی شهرزاد هم وبلاگ لطیف و دوست داشتنی ای دارد:
        http://www.1newday.ir
        برقرار باشی و سلامت.

        • محسن .بی. ار گفت:

          سلام عرض میکنم خدمت تمامی اهالی این سایت،
          خانم سیمین ؛سپاسگزارم،خوشحالم که با افراد خوبی به سان شما دوستانی که در این سایت حضور دارید آشنا شدم.
          آقای داداشی ؛حتما” حتما” بسیار خوشحال میشوم:) سلامت باشی آقای دادشی
          آقای کلبادی ؛ مرسی بابت توضیح واژه انغورت 🙂 و مرسی بابت لطفتون هومن جان کلبادی.پایا باشی
          آقای معارفی ،سپاسگزارم از لطف و محبتتون..:) زنده باشی عزیز
          و هم چنین تشکر میکنم از خانم شهرزاد و آفرین و آقای محسن رضایی..و همه دوستانی که مشارکت داشتند در این بحث.
          و هم چنین در آخر تشکر میکنم از عزیزانی که برای نظرم بدون شناختی از فضای ذهنی من، منفی عنایت کردند.
          در حقیقت اگر خودمانی تر بگویم، شما به من آموختید،((یک نظر از یک غریبه لزوما برابر نیست با نظر یک آشنا.))از نظر مقبولیت -از نظر ..میخواستم بگویم انصاف ولی..نه !انصاف کلمه حجیمی است دوستش ندارم!
          کلمه ای در ذهنم نمی آید که فضای را که حس کردم توصیف کنم، متاسفم ،در توصیفش قاصرم.نمی توانم آن فضایی که مد نظرم هست را در قالب یک کلمه بیان کنم ..کلمه ای که کم حجم تر و کمرنگ تر از واژه انصاف باشد و در عین حال منظورم را برساند و آنچنان شیوا باشد که اندکی به تامل وا دارد ذهن ها را ،که بی معطلی منفی روانه ی اندیشه ای نکنند…ولی شما بدانید که آن کلمه که من نمی دانم و نمی توانم توصیفش کنم.منظورم همان است..
          من آن را،در واقع کمبود آن را حس کردم از منفی هایی که بدون شناخت من، به من داده شد و..
          به هر حال..
          بگذریم..

          بخوانید و بالا روید.
          خدانگهدارتان
          پایا باشید دوستان جدیدم
          محسن .بی.ار

          • آفرین گفت:

            محسن جان سلام.

            این بحث کمی طولانی شده و نمیخوام من هم طولانی ترش کنم، ولی چون واقعا یه ابهامی برام باقی مونده اجازه بدین سوالم رو بپرسم. چون نهایتا این بحث در ذهن من به نتیجه خاصی نرسید.

            اینکه میپرسم واقعا برام سوال هست و دنبال جواب هستم. هم شما هم بقیه دوستان اگر نظرشون رو برام بگم ممنون میشم. قبلا باز هم تاکید کنم که من خودم اصولا با منفی دادن بدون اعلام چرایی قضیه و اصولاتر! به نقد بر اساس لحن و حدس موافق نیستم.

            ولی یه سوال. الان برگردین کامنت خودتون رو بخونید. از جانب شخصی جز خودتون که تو یه سایت میاد نظرات رو میخونه. چی ازین کامنت و جمله های اون برداشت میکنید؟ شما گفتین که منفی هایی به شما(بدون شناخت شما) و (بدون شناخت فضای ذهنی شما) به شما داده شده و خب کمی به نظرتون بی انصافانه اومده.
            سوالم اینه که شما از کاربران قسمت نظرات یک سایت، چه طور انتظار دارید که با شناخت شما و فضای ذهنی شما در مورد کامنتتون نظر بدن؟ تنها ابزار شناخت آدم ها در دنیای مجازی، کلماتشون و نحوه انتخاب کلمات و چینش اون ها هست؛ و خب کامنت شما سراسر پر از کلمات مبهم بود که من هنوزم بعد ازین صحبت ها فکر نمیکنم هیچکدوم از ما منظور شما رو فهمیده باشیم.

            حرفم این هست که اگرچه قضاوت براساس لحن اشتباه بود و هست، ولی کامنت خود شما هم خیلی مستعد بد برداشت شدن و بد فهمیده شدن بود. فکر میکنم اگر خودتون هم از دید ناظر بیرونی بخونید نظرتون رو تا حدی به بقیه حق بدین که نفهمیده باشن فرد نظردهنده صرفا دلی یه مطلبی نوشته.

            در آخر هم اینکه گفتین حرفتون مسئله ی دیگه ای بود و انگار مجال پیدا نشد حرف اصلی تون رو بگین.
            من خوشحال میشم اگه حوصله کنید و برام بنویسید که بالاخره قضیه چی بود. 🙂

    • هومن کلبادی گفت:

      شهرزاد جان ، محسن عزیز ، علیرضا جان ، سیمین جان و دوستای عزیزم سلام
      اول باید از همدلی و تعاملِ زیبای که با سعۀ صدر ، ایجاد شد ، تشکر کنم .
      دوم اینکه دربارۀ «انغورت» ، جسارتاً فکر می کنم منظورشون « اِن قُلت » بوده و فکر می کنم معنیش اینه :
      ” اِن قُلت آوردن : ریشۀ این واژه عربی از یک جمله آمده است. در واقع معنای واژه به واژه این عبارت، «اگر تو بگویی» است . این تکه کلام ، وقتی به کار می‌رود که مخاطب سعی در ایرادگرفتن و اشکال تراشیِ بیهوده از حرف‌های گوینده و یا کار و عمل او داشته باشد. آن موقع است که گوینده تذکر می‌دهد:«ان قلت نیار» یعنی ایرادِ بیهوده و بی مورد ، نگیر! ”
      در خیلی از سایت ها ، کلمۀ «انغورت» یا «انقورت» به معنیِ گیردادن و پیله کردن اومده ولی در چند فرهنگ لغت که دیدم ، چنین عبارتی ، وجودِ خارجی نداره !
      البته فکر می کنم مفهوم متنی یا زمینه ایِ اون کلمه ای که دوستِ شهرزاد جان ، به کار بردن (contextual meaning) در تمایزِ بینِ دو عبارتِ بالا ، تاثیرگذار هست چون یک کلمه ، به تنهایی ، معانی و مفاهیمِ بسیار زیادی داره که با قرار گرفتن در یک جمله و متن ، تابعی از اون جمله یا متن میشه و تحتِ تاثیرِ مفهومِ کلیِ اون جمله یا متن ، معانیِ مختلفی از اون کلمه یا عبارت ، برداشت خواهد شد و من نمیدونم جمله ای که دوستِ شهرزاد جان ، عبارتِ «انغورت یا اِن قُلت» رو استفاده کردن ، چی بوده ؟
      اما در خصوصِ محسن جان :
      کاش به جای ِ اینکه نوشتۀ محسن جان رو ملاک . معیارِ برداشت و قضاوتِ خودمون دربارۀ مَنِش و لحنِ ایشون قرار میدادیم ، از خودش سوال میکردیم و به ایشون زمانِ بیشتری میدادیم تا دربارۀ لحن و نگرشِ خودش دربارۀ محمدرضایِ عزیز ، بیشتر و روشن تر و شفاف تر (مثلِ همین کامنتی که در بالا نوشتن) توضیح بدن تا ما بتونیم ، برداشتِ درستی از اتفاقی که افتاده ، انجام بدیم و با تفسیرِ درست از رویدادی که اتفاق افتاده (کامنتِ اولی) ، بتونیم قضاوتِ درست تر و منصفانه تری از دوستمون داشته باشیم .
      خیلی از اوقات ، ما باید خودمون رو جایِ طرفِ مقابل بذاریم و ببینیم اگر از ما و رفتارِ ما و حرفِ ما ، چنین برداشتی بشه و با ما برخورد بشه ، چه تاثیراتی رو به همراه داره ؟ آیا ما مجازیم یا اساساً باید «حقِ قضاوتِ دیگران» رو برای خودمون ، قائل باشیم ؟
      پی نوشت : البته فکر می کنم همونطوریکه علیرضا جان هم اشاره کردن ، به نوعی ، از لحنِ کامنتِ اولِ محسن جان نسبت به محمدرضایِ عزیز ، دلگیر شده بودن و خواسته بودن که محسن جان موضعِ خودشون رو شفاف کنن و عملاً قصدِ دفاع از حریمِ قابلِ احترامِ معلمِ عزیزمون رو داشتن که خدا رو شکر با توضیحِ مجددِ محسن جان ، این ابهام ، بر طرف شد .
      . . . . . .

  • آرش گفت:

    راستی نمیدونم فیلم Midnight In Paris وودی آلن رو دیدید یا نه. اتفاقا محوریت اون فیلم مقایسه گذشته با حاله و تصوریه که آدم ها از گذشته همیشه در ذهنشون به عنوان یک دوران بهتر میسازن.
    توصیه میکنم به دوستانی که این فیلم رو ندیدن حتما ببینند. علاوه بر تصاویر رنگی و چشم نوازی که داره موضوعش هم جالب و تا حدودی مرتبط به این بحثه

  • وحیده گفت:

    محمد رضای جان
    این ناراحتی و تنفرت رو میتونستم قبل از اینکه بگی هم احساس کنم . حالا دیگه نمیتونم تو اینستا برای عکسات کامنت بزارم میترسم .
    اره، راست میگی ،سطحی شدیم. حداقل من سطحی شدم ؛ چون سطحی زندگی نکردن خییییییییییییییییییییییلی درد داره می دونی، خیلی. حتما میدونی! بعضی وقتا، نه، حالا دیگه خیلی وقتا از سطحی فکر “نکردن” و سطحی زندگی “نکردن” خسته میشم .

  • shirin گفت:

    واقعا مدتی هست که من به این موضوع فکر می کنم . شبکه های اجتماعی عمق ارتباط من رو با اطرافیانم و دوستانم کم کرده . انگار دیگه هیچ کس حوصله نداره ساعت ها بشینه و به صحبت های دوستش گوش بده … و من دلم لک زده برای صحبت های طولانی ..گریه ها و خنده های واقعی

    • مهرنوش گفت:

      سلام
      به نظرتون راه حل برگشتن به دنیای واقعی دوست داشتنی چیه؟
      چطور می تونیم دوباره برای هم خالصانه وقت بگذاریم؟
      نامه های کاغذی به هم بدیم؟
      شریک واقعی غم و شادی هم بشیم؟
      چطور؟

  • رویا گفت:

    سلام
    پای “حرف زدن” صرف که وسط باشه همه کلی در نقد شبکه های اجتماعی حرف دارن. شما را که البته سخنتون درس زندگیه نمیگم. کلی عرض میکنم…
    اما همه و همه هم در استفاده هاشون راه افراط میرن. این موضوع تو خونه ما شبه معضله… من به چیزی میگم شبه معضل! که هست… اما سعی میکنی نادیده اش بگیری!

    و نگرانی آخرین پدر و مادری که دیدم… این بود که “هنوز” نتونستن واسه بچه ۳ ساله شون تبلت بخرن!! Really?
    یعنی نگرانی شما پدر و مادر گرامی ختم شده به تبلت نداشتن کودکتون؟!!!
    من دیگه صحبتی ندارم!

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser