دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

مجوز تدریس (به بهانه نزدیکی به روز معلم)

مهم نیست به شکل رسمی به معلمی مشغول باشیم یا غیررسمی.

حتی مهم نیست که معلمی، منبع درآمد ما باشد یا تفریح و تفنن‌مان.

اما یک چیز مهم است: همه‌ی کسانی که معلمی می‌کنند، زمانی مجوز تدریس را دریافت کرده‌اند.

منظورم مجوزهای رسمی و کاغذپاره‌های دولتی و خصوصی و لقب‌های «استاد، استاد» مخاطبان در فضاهای فیزیکی و دیجیتال نیست.

منظورم یک مجوز درونی است که قبل از همه‌ی این‌ها، خود برای خودمان صادر می‌کنیم.

در دل‌مان می‌گوییم: من حق دارم معلم شوم.

معمولاً این لحظه‌های صدور مجوز درونی – چه در معلمی و چه در هر فعالیت دیگر – چنان آرام و ظریف و پنهانی است که گاه، متوجه‌اش نمی‌شویم؛ اما بی‌تردید این لحظه‌ها را می‌توان از جمله‌ی سرنوشت‌سازترین لحظات زندگی هر انسانی دانست.

تقسیم بندی مجوزهای تدریس و معلمی

فکر می‌کنم این مجوزهای خود امضاکرده‌‌ی معلمی را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد.

دسته‌ی اول با توجیه جهل نسبی مخاطب است.

من می‌دانم که کسانی هستند که در موضوع مشخصی، کمتر از من می‌دانند. پس من حق دارم به معلمی مشغول شوم و آن‌چه را که آن‌ها کمتر از من می‌دانند به ایشان بیاموزم.

دسته‌ی دوم با توجیه جای خالی بزرگان است.

به عنوان مثال، من می‌دانم که پاراگ خانا فعلاً این‌جا نیست و جایش خالی است (منظورم از نبودن، غیبت فیزیکی نیست. حضور نداشتن در یک حوزه و بازار و جغرافیای مشخص است).

پس حالا که او نیست، من می‌توانم از این فرصت استفاده کنم و در جای خالی‌ او بنشینم و حرف‌ها و آموزه‌هایش را روایت کنم (#کانکتوگرافی).

البته حالت سومی هم وجود دارد: این‌که بگویم من جایگاه خودم را دارم. نگاهی به دنیا و هستی و زندگی و مدیریت و بازار پیدا کرده‌ام که دیگر نه به توجیه جهل مخاطب و نه به واسطه‌ی جای خالی بزرگان، بلکه به اعتبار خودم، آمده‌ام و آموزش می‌دهم.

این را هم بگویم که حداقل در این لحظه در میان بزرگان نیز، نمونه‌ای از حالت سوم به خاطر نمی‌آورم.

بزرگترین کسانی که می‌شناسیم هم، مدام این را یادآوری کرده‌اند که از آن‌ها بزرگ‌تر هم وجود دارد و به این شیوه، تأکید کرده‌اند که حضورشان و آموزش دادن‌شان به علت نبود بزرگ‌ترهاست.

در میان نزدیک‌ترها از مولوی مصداق داریم تا بوعلی. یکی از شمس می‌گفت و دیگری در منطق‌الشفا به هر بهانه‌ای به ارسطو و کتاب ارغنون او ادای احترام می‌کرد.

در میان دورترها هم، مثال جان لاک – اندیشمند بزرگ عصر روشنگری – را در کتاب پیچیدگی مطرح کردم که می‌گفت: در عصری که نیوتون و هویگنس زندگی می‌کنند، منطقی است من چیزی ننویسم و مسیر را برای آن‌ها باز و خلوت بگذارم.

البته او با این استدلال، نوشتن و گفتن و آموزش را متوقف نکرد. بلکه پیامش این بود که بدانیم او نیز چشم به بزرگانی دیگر دارد و خود را منشاء بزرگی نمی‌داند و نمی‌بیند.

ما در کدام دسته‌ایم؟

فکر می‌کنم به عنوان معلم در هر دسته که باشیم،‌ می‌توانیم تا پایان عمر – بی‌آن‌که با مشکلی جدی روبرو شویم – در آن‌جا بمانیم.

مجوز اول، هرگز لغو نمی‌شود. چون همیشه مخاطبانی هستند که کمتر از من می‌دانند. اگر در گذشته پیدا کردن کسانی که کمتر از من می‌فهمند و می‌دانند، دشوار بود؛ امروز به مدد اینترنت و شبکه های اجتماعی، به سادگی می‌توانم کسانی را پیدا کنم که کمتر از من بدانند و با حسرت و احترام، به چشمان و دهان و دستانم خیره شوند.

مجوز دوم هم هرگز لغو نمی‌شود. بر هر حال هر کس را در هر جای این هستی پیدا کنیم، یا بر صندلی خالی بزرگان نشسته و یا بر شانه‌ی بزرگان (چه معاصر و چه در گذشته) ایستاده‌ است (یا می‌تواند چنین کند).

اما یک تفاوت مهم بین این دو مجوز وجود دارد.

در مورد اول، نیاز به یادگیری و پیشرفت و رشد در معلم، چندان برانگیخته نمی‌شود. حتی اگر هم چیزی بیاموزد، صرفاً از سر تفریح و تفنن است.

دوستی داشتم که روانشناسی درس می‌داد و وقتی از او علتِ کم‌خواندنش را پرسیدم – و منتظر بودم شلوغی زندگی را بهانه کند – گفت: «همین الان هم ده پله از شاگردانم جلوتر هستم. لازم نیست. اولویت‌های دیگری غیر از یادگیری دارم».

در مورد دوم، خودمان را همواره در موضع مهمان جایگاه می‌بینیم و نه شایسته‌ی جایگاه.

به جای این‌که ندانستن مخاطب، مغرورمان کند و حس آرامش را در ما برانگیزد، فاصله‌ی ما تا آن‌ کسانی که جای خالی‌شان را پرکرده‌ایم، اضطراب یادگیری را ایجاد می‌کند.

ضمن این‌که گاهی می‌توانیم با خود فکر کنیم، اگر روزی آن بزرگ‌ترها – در عالم واقع یا در فضای مثال – آمدند و در کنار صندلی‌شان (که ما بر آن تکیه زده‌ایم) ایستادند، چه می‌توانیم به آن‌ها بگوییم؟

آیا می‌توانیم بگوییم که ما سعی کردیم پیام شما را به درستی منتقل کنیم؟ یا حرف‌هایی بزنیم و نکاتی بیاموزیم که فکر می‌کنیم شاید اگر شما بودید، انگیزه یا فرصت یا لوازم مطرح کردن آن‌ها را نداشتید؟

آیا آن بزرگان ما را نماینده‌ی خود خواهند دانست یا غاصب جایگاه‌شان؟

نمی‌دانم. شاید معلمی ساده‌تر از این حرف‌هاست و این‌ها صرفاً وسواس افراطی من باشد.

اما به هر حال، من فهرستی از ده نفر دارم که می‌دانم اگر آن‌ها بودند، جایی برای من نبود.

هر صبح بعد از خواندن اسم‌شان، روزم را با ترس و اضطراب آغاز می‌کنم.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


28 نظر بر روی پست “مجوز تدریس (به بهانه نزدیکی به روز معلم)

  • فرید آقاجانی گفت:

    محمدرضا
    دلم بی نهایت برات تنگ شده
    و
    حضورت اندکی کمرنگ شده
    شایدم وقت و فرصت من برای متمم کم شده
    ولی به یادتم

  • امین جباری گفت:

    سلام
    محمدرضای عزیز
    در این چندسال و در تک تک لحظاتی که فرصت یادگیری از تو رو داشتم، به وضوح انتخاب دوم تو رو حس کردم.
    دسته دیگری از معلم ها رو هم میشه پیدا کرد که اتفاقا تعدادشون کم هم نیست.
    دسته ای که صرفا عده ای رو پیدا کردند که در یک حوزه خاص از اون ها کمتر می دونند ولی وقتی حرف می زنند و درسی رو آموزش می دن، خودشون رو در جایگاه بزرگان اون حوزه می بینند.
    اگرچه این معلم ها به خاطر اون چه به ما یاد می دن قابل احترامند ولی هیچ وقت حس خوبی بهشون نداشتم.

    نمونه تقلیل یافته این موضوع شرایطیه که منِ نوعی به واسطه آموخته های اندکی که دارم، خودم رو در جایگاه معلمی می بینم. در نتیجه شروع می کنم به توصیه.
    همونطور که معلمی که خودش رو در قامت بزرگان می بینه حس بد ایجاد می کنه، کسی که خودش در حال یادگیریه و توهم معلمی برش می داره، حس خوبی ایجاد نمی کنه.

    به نظرم برای اینکه کسی از ما چیزی یاد بگیره اولین گام اینه که دیگران ما رو تلویحا یا تصریحا به عنوان کسی که لایق جایگاه آموزش و معلمی هست، بپذیرند.

    تا یه برهه ای سیستم های آموزشی برای ما تصمیم می گرفتند که معلم ما کی باشه. ولی الان این ما هستیم که انتخاب می کنیم که شاگرد کی باشیم.
    وقتی خودمون مسئول انتخاب می شیم، اولین گام ارزیابی فردی هست که قراره ازش یاد بگیریم

    کلمه ای که ناصر واثقی در بخش پایانی مصاحبه اش در رادیو مذاکره به کار برد برای من خیلی ارزشمند بود: انباشتگی
    ما کسی رو به عنوان معلم انتخاب می کنیم که این انباشتگی رو درش ببینیم. انباشتگی هم می تونه ناشی از تخصص باشه و یا ناشی از دستاورد ها.
    نمونه اولش اساتید دانشگاهی ما هستند و نمونه دسته دوم، صاحبان کسب و کارهای موفق.

    وقتی من خودم رو در جایگاه معلمی ببینم در حالی که دیگران چنین جایگاهی رو برای من قائل نیستند، نتیجه اش میشه ایجاد حس تنفر.
    من شروع می کنم به توصیه کردن ولی بقیه با خودشون فکر می کنند که من چرا باید به حرفای این آدم بیخود گوش بدم؟ چرا فک کرده که از من بیشتر می دونه؟
    خیلی وقتا وقتی وارد وبلاگ بعضی ها می شم، همچین حسی از تک تک جملات و پست های وبلاگش به من منتقل میشه. این حس بد بهم اجازه نمیده که ادامه مطلب رو بخونم.
    چندتا از وبلاگ هایی که می دونم میشه درش مطالب با ارزشی هم پیدا کرد رو به همین دلیل نمی خونم.

    در طول این سالها به شکل های مختلف صلاحیت تو از هر دو جهت و در حد اعلی برای ما ثابت شده. با این حال موردی رو به خاطر ندارم که احساس کرده باشم از جایگاه یکی از بزرگان با ما حرف زده باشی
    از حساسیت های کلامی شدیدت بگیر تا تلاش برای اعتبار بخشیدن به حرفهات با نقل قول از بزرگان به جای معتبر شدن حرفها به واسطه گوینده که خودت باشی.
    هر وقت هم که خواستی نظری شخصی بنویسی، چندین چند پیش نوشت درباره این نوشتی که بیننده گرامی حواست باشه که اینها صرفا دید شخصیه و ممکنه اشتباه باشه.

    البته پرواضحه که من در جایگاهی نیستم که حرفها و نظراتم بتونه صفتی رو به تو نسبت بده و یا از منسوب شدن به صفتی جلوگیری کنه. اینها صرفا حس من درباره بهترین معلمیه که تا امروز عمرم داشتم.

    من رو ببخش که در زیر مطلبی که شایسته است به تقدیر از معلم ها پرداخته بشه، بخش زیادی از حرفهام به دردِ دل از معلم نماهایی گذشت که این روزها زیاد شدند و خواستم با نوشتن اینها به خودم متذکر بشم که مبادا در توهم معلمی بیفتم.

    به خاطر همه سال هایی که اجازه دادی در محضرت شاگردی کنم، ازت سپاسگزارم.

  • معصومه شیخ مرادی گفت:

    من دو سال تجربه معلمی داشتم آن هم معلم ریاضی که شاگردان چندان رغبتی برای با او بودن ندارند بنابراین از فضای معلمی دور نیستم فهمیده ام معلم ماندن به نسبت شغلهای دیگر اشتیاق و انگیزه فراوانی می خواهد و اگر یک معلم موقعیت خود را درک کرده باشد باید همواره با ترس و اضطراب زندگی کند.
    نکته ای در کتاب هفت عادت مردمان موثر خواندم که گفته بود شما میتوانید انتقال دهنده باشد و چه بسا با اقدامی از سوی شما گرایش اشتباه که از نسلهای گذشته به خانواده شما رسیده متوقف شود و تغییر شما می تواند بر زندگیهای افراد بسیاری در نسلهای آتی تاثیر گذارد. فکر می کنم یک معلم میتواند انتقال دهنده باشد.
    اما نکته مهم دیگری که این سالها آموخته ام این است که خیلی ها ادعای معلمی و علاقه به آموزش و تغییر دنیا را دارند اما در عمل فقط عده کمی می توانند این کار را انجام دهند آنهایی در این کار موفقند که روحیه دهندگی دارند خسیس ها نمی توانند معلمان خوبی باشند.
    محمدرضا من هر روز از تو یاد می گیرم بنابراین فکر می کنم نباید فقط یک روز را به تو تبریک بگویم.
    فقط امیدوارم ما به عنوان شاگردان تو فقط شاگردی ات را یدک نکشیم بلکه انتقال دهنده های خوبی هم باشیم. کافی است کمی تفکر سیستمی متمم را یاد گرفته باشیم و به آن عمل کنیم آنوقت حتما حضور ما در جهان سودمند خواهدبود.

  • نیلوفر کشاورز گفت:

    خوب که نگاه می کنم می بینم زندگیم یک چیز بزرگ کم داشت اگر چندین نفر وارد زندگیم نشده بودند. احتمالا امروز آدم دیگری بودم و در کج فهمی ها و نادانی های بیشتری دست و پا می زدم.
    اما خوشبختم که یک سرمایه ، منبع و گنج ارزشمند به نام محمدرضا شعبانعلی را در زندگیم دارم و از زمانی که با او آشنا شده ام روزی نداشته ام که به حرفها و مفاهیمی که وارد دنیایم کرده است فکر نکرده باشم.
    ۱۲ اردیبهشت را به شما تبریک نمی گویم چرا که می دانم هر روز معلم هستید و هر روز از دید من روز شماست. آرزویم را می دانید. برایش زحمت می کشم و تلاش می کنم تا بلکه یک روزی ، یک وقتی ، یک جایی در آینده لبخندی به لبتان بیاورم.
    به خاطر همه چیز مممنونم.

  • امیرحسین کامیابی گفت:

    محمدرضای عزیزم سلام.
    روزت مبارک باشه معلم خوبم.
    محمدرضا تا اونجایی که من در جامعه‌ی خودمون دیدم، نسبت به معلم و مقام معلمی دو دیدگاه غالب و کاملا متفاوت وجود داره. دیدگاه اول نقش معلم رو یه نقش بسیار مهم و حیاتی میدونه، تا حدی که اونو یه شغل مقدس میدونه.
    اما دیدگاه دیگر ارزش چندانی برای امر و شغل معلمی قائل نیست( دیدگاهی که از نظر من متاسفانه درصد بیشتری رو پوشش میده). جمله هایی مانند اینکه ” معلمی که کاری نداره. همه‌ی حرفایی که معلم‌ها میزنن به صورت تئوری درست و قشنگه. باید ببینی همین افراد در عمل چند مرده حلاجن” یا اینکه ” کسی که یه کاری رو بلده انجامش میده. کسی که اون کارو بلد نیست درسش میده”
    تا حدودی اطمینان دارم که تو هم، هر دوی این دیدگاهها رو شنیدی و باهاشون آشنایی داری.
    با اینکه شخصا دیدگاه اول رو قبول دارم( شاید به خاطر علاقه‌ی شخصی خودم به معلمی یا شاید به خاطر اینکه در مورد خودم واقعا مصداق داشته)، اما گاهی احساس می‌کنم افرادی با دیدگاه دوم هم در برخی از اوقات صحبتهاشون مصداق داره. شاید دسته‌ی دوم افرادی رو معلم‌های قابلی بدونن، که چندین سال در حوزه‌ای تجربه‌ی عملی کسب کردند و حالا تجربه‌هاشون رو با تئوری‌های علمی ترکیب کردند و اونها رو برای مخاطبشون ارائه می‌کنن.چیزی که به طور مثال در تبلیغ دوره‌های MBA در مورد اساتید دوره می‌شنویم که مخاطبان رو به این وسیله ترغیب به شرکت در دوره‌ها میکنه.
    از طرفی میدونیم که عمر و منابع ما محدودتر از اون چیزیه که بگیم خب، من به طور خاص به شغل معلمی علاقه دارم. ولی الان سه سال، پنج سال یا ده سال میرم کار میکنم و تجربه کسب می‌کنم و در کنارشم کتاب می‌خونم و بعدش با کوله باری از علم و تجربه، وارد مسیر شغلی معلمی میشم( این رو هم بگم که منظور من از معلم کسی است که به طور رسمی شغلش معلمی هست و از همین راه کسب درآمد میکنه).
    با توجه به اینکه خود تو هم تا حدودی همین مسیر رو طی کردی، خوشحال میشم در حدی که برات مقدور هست، در رابطه با این موضوع برام بنویسی. مثلا اگر فرض کنیم محمدرضا شعبانعلی با دیدگاه فعلیش برگرده به ۱۵ یا ۲۰ سال قبل، برای تبدیل شدن به یک معلم حرفه‌ای، همون مسیر رو طی میکنه یا راه متفاوت تری رو در پیش میگیره؟

  • زینب دستاویز گفت:

    محمدرضا عزیزم سلام
    من همیشه هر جا هر کسی ازم تعریف می‌کنه صادقانه اعتراف می‌کنم که از آقای شعبانعلی یاد گرفتم.
    روزت مبارک معلم نازنینم.
    دوستت دارم و قدرت رو می‌دونم.

    پی‌نوشت: محمدرضا راستی دیگه نمیای شاتل؟
    یادمه یه بار گفتی میای و با هم عکس با لبخند میندازیم:)

  • محمدجواد مقومی گفت:

    سلام معلم عزیزم
    یکبار جسارت کردم و یه دوره آموزشی ویدیویی تهیه کردم.بارها وسط ضبط تجربه ای مثل آقا علیرضا داداشی و طاهره خانم سراغم اومد. با وسواسی که به خرج میدادم به این نتیجه داشتم میرسیدم که اگه بخوام چیزی تهیه کنم که شما ببینی واشتباه نداشته باشم شاید هیچوقت در زندگی نتونم این کار رو تجربه کنم.اینجوری خودم رو راضی کردم که معلم من اینقدر بزرگه که اشتباه من رو میبینه و میدونه که به فکر بهبود خودم هستم پس بخاطر همین ممکنه بهم اجازه اشتباه کردن بده. خلاصه متر و معیارم الان اگر بخوام کاری کنم که در فضای عمومی دیده بشه اینه که اگر شما ببینی راضی هستین یا نه.
    آدم جاه طلبی نیستم اما خیلی وقت ها رویایی در سرم دارم که روزی بخاطر موفقیت در کاری من رو بشناسن و ازم بخوان دلیل موفقیتم رو بگن و با افتخار شاگردی شما رو اعلام کنم. خدا رو برای حضورتون در کنارمون شاکرم
    روزت مبارک استاد، روزت مبارک معلم ، روزت مبارک محمدرضا شعبانعلی

  • فواد انصاری گفت:

    نه به بهانه ی روز معلم که از دیدگاه من روز ۵ اکتبر روز جهانی معلم است یا حداقل روزی که بهرنگی و خانعلی و … را از دست دادیم میتوانست روز معلم باشد.
    فارغ از تقویم رسمی فعلی باید بگویم هیچ رسالتی با ارزش تر از معلمی نیست و این جایگاه میتواند و چنان پتانسیلی دارد که سرنوشت یک نسل را به کلی نابود و تباه کند و یا آنها را به جایگاه بالاتری ببرد.
    متاسفانه تعداد افراد عاشق در این کسوت خیلی کمتر از افراد شاغل به این حرفه است. به این خاطر است که اگر کسی چون شما یا کسان دیگری کار خود را با عشق و وفداکاری انجام دهند توجه مخاطب را زیاد به خود جلب میکنند در حالیکه ما فراموش کرده ایم فداکاری و بی منت یاددادن یکی از خصوصیات این شغل و وظیفه است و آرزو میکنم که این امر آنقدر عادی شود تا ما با ذره بین دنبال افرادی چون شما نباشیم و همه ی معلم ها وظیفه شان را به درستی انجام دهند. تک ستاره های موفق و پر افتخار ما در همه زمینه ها فارغ از اینکه بزرگی آنها را میرساند کوچکی و ضعف تعداد کثیر دیگری را نشان میدهد که وظایف خود را به درستی انجام نداده اند. برایتان آرزوی سلامتی و صبر و حوصله دارم صبر و حوصله ی شنیدن حرفهای شاگردان خودت .

  • رسول فتح پور گفت:

    از روزهايي كه در دوره هاي آموزش تورليدري شركت مي كردم معلمي را به خاطر دارم كه مدير يكي از معتبرترين شركتهاي حوزه تورهاي وروديه .يكي از تورليدرهاي قديمي كه با يادگيري هاي مستمر (كه در حال حاضر نيزبرقراره )به يكي از موجه ترين اساتيد اين دوره ها تبديل شده . از ايشان پرسيدم با اين همه تراكم كاري و توانمندي كه دارين مهترين دليل شما براي تدريس چيه؟ وايشان در كنار چند دليل حرفه اي و مرتبط با حوزه كاري خودشون به مورد جالبي اشاره كردن و اون اينه كه براي بروزماندن در اين صنعت و در فضاي تدريس به فراگيراني كه با مطالعه مستمرخيلي قوي شدن ، مجبور به يادگيري و مطالعه مستمر هستند.
    معلم هميشه زندگي ام ،در كنار ترس و اضطرابي كه خيلي دقيق و ظريف با اونها اشاره كردي و باعث ميشه افرادي مثل من هميشه حواسمون به هنر شاگردي باشه و بدونيم كارهاي خيلي جدي و مسير پر فراز ونشيبي پيش رو داريم، اين بروز موندن يكي از چيزهاييه كه كمي، فقط كمي به ما در مسير موندن و آرامشمون كمك ميكنه .
    معلم بزرگوارم خواهش مي كنم كندي و تنبلي شاگردهايي مثل من رو ببخش و اجازه بده همچنان در كنارمحببت كم نظريت جامعه بهتري رو براي خودمون بسازيم .
    قدردانت بودم ، هستم و خواهم بود .روزت مبارك

  • نیکی گفت:

    روز معلم رو به معلم ترین محمدرضا تبریک میگم
    که معلم بودن رو زندگی کردی
    و کلمات رو معنای تازه ای بخشیدی .

    “بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
    مقبول طبع مردم صاحب نظر شود”

  • وحید نصیری گفت:

    محمدرضا عزیز سلام
    راستش را بخواهی بعضی مواقع فکر می کنم محمدرضا اگر چند ویژگی مهم مثل مطالعه جدی و تحلیلی کتاب ، تفکر مستقل، فرامرزی و فراعقیده ای داشتن ، برکنار از خواندن برای سمت و هیئت علمی و مطالعه برای علاقه و آموزش واقعی و خیلی ویژگی های خوب دیگه داشته باشه برخی از این ویژگی ها رو می شه تو یک سری از هم سن و سالهای محمدرضا که الان به نوعی مخاطب حرفاشون به طریقی هستم ولی چی می شه که من همیشه نگاهم به محمدرضا طور دیگه ای و بقیه رو مثلا در بهترین حالت ممکن یک نویسنده و یا اندیشمند خوب می دونم.
    واقعا شاید دوست نداشته باشید که انقدر خودمونی بشم ولی واقعا وقتی برخورد شما و امیدهای مستقیم و غیرمستقیم شما به مخاطبانتون ، تشویقهای مستقیم و غیر مستقیم شما از دوستان برای وبلاگ نویسی و کارهای دیگه و راهنمایی های فکری و بیان تجربیاتتون و همدلی ها و… شما رو می بینم ، پیش خودم می گم این ویژگی های محمدرضا فراتر از ویژگی های یک معلم خوبه و می شه گفت محمدرضا حداقل در ذهن من مثل یک برادر خیلی خوب ( که می شه ازش خیلی چیزها رو یادگرفت ) می مونه که تو خیلی حوزه های زندگی حتی شده یک سرنخ کوچیک ازش گرفت.
    محمدرضا فقط از طریق یک اکانت شبکه اجتماعی یا یک کتاب به مخاطبش محتوا منتقل نمی کنه ( که صد البته بی اندازه به ویژه از طریق کتاب می دونیم که چقدر محتوای فکری خوب بدست می آریم) محمدرضا می دونه که امروز دوره فقط حرف زدن و گفتن گذشته و محمدرضا با مخاطبش گفت و گو می کنه.
    و من هم خیلی دوست دارم اگر روزی لیاقت معلم شدن پیدا کردم مجوز تدریسم از نوع دوم باشه.

  • حسین قربانی گفت:

    سلام بر معلم عزیزم،
    معلمی که بیشترین و مفیدترین آموخته‌های زندگی‌ام از او بوده است.
    معلمی که تا عمر دارم، خودم را مدیون او خواهم دانست.
    معلمی که باعث شد بسیاری از چیزهایی را که قبل از آشنایی با او آموخته بودم، به دست فراموشی سپرده و دنیایی جدید برای خودم بسازم.
    معلمی که باعث شد من از خواب غفلت بیدار شوم.
    تنها معلمی که در نبودش، حضورش را احساس می‌کنم و همواره با صدای او و با نوشته‌های او می‌آموزم.
    معلمی که هیچ‌وقت از شنیدن حرف‌هایش و خواندن نوشته‌هایش خسته نمی‌شوم.
    من از شما درس زندگی آموخته‌ام و می‌آموزم.
    و هزاران بار خدایم را شکر می‌کنم که باعث آشنایی من با انسان بزرگواری چون شما شد.
    معلم عزیزم! این روز و نامگذاری آن به نام معلم بهانه‌ای است برای تبریک به شما، وگرنه من همیشه قدردان الطاف و زحمات شما خواهم بود و روزی نیست که بدون شنیدن صدا یا خواندن نوشته‌های شما برایم سپری شود.
    به شاگردی شما همیشه افتخار می‌کنم و امیدوارم شاگرد بدی برایتان نباشم.

  • طاهره خباری گفت:

    جالب اینکه مثل آقای علیرضا داداشی عزیز، برای منم پیش اومده که موقع درس دادن یه لحظه به این فکر کردم که اگه محمدرضای عزیز بین افراد کلاس نشسته بود، آیا باز هم جرأت می‌کردم درس بدم؟
    مسلماً همیشه پاسخ این سوال در ذهنم «نه» بوده.
    اگرچه با کمال پُررویی هنوز دارم در فضای آموزشی فعالیت می‌کنم، ولی همیشه یه گوشه‌ی ذهنم هست که آموخته‌های خودم رو، چه از متمم و چه از روزنوشته‌ها، به‌کار بگیرم و تا حد توانم دقت علمی و صداقت گفتاری رو رعایت کنم.
    محمدرضای عزیز.
    خوشحال شدم از اینکه علاوه بر آموزش هنر شاگردی کردن، دارید هنر معلمی کردن رو هم به ما یاد می‌دید.
    مسلماً افرادی که به عنوان معلم در دسته‌ی دوم قرار می‌گیرن، در وهله‌ی اول تونستن به عنوان یه شاگرد به درستی و خوبی عمل کنن و سپس به عنوان یه معلم در میان مخاطب‌هاشون به آموزش بپردازن. در واقع می‌خوام بگم که نوع نگاه نماینده‌ی بزرگان بودن، به نظرم چیزیه که نشأت گرفته شده از مدت‌ها شاگردی کردن درست و خوب بوده.
    پی‌نوشت ۱: من هم دوست دارم لیستی از تعدادی از افراد بزرگی که می‌شناسم، برای خودم تهیه کنم و اضطراب یادگیری بیشتر و بهتری که شما بهش اشاره کردید، تجربه کنم.
    پی‌نوشت ۲: اینو بدون ذره‌ای اغراق می‌گم که مواردی که از شما یاد گرفتم (اون هم با فهم ناقص و ناچیز خودم) باعث شده که نگاهم به خودم، اطرافیانم و محیطم تغییر کنه. تغییر نگاهی که برام خیلی باارزشه و باعث شده دغدغه‌هایی در ذهنم شکل بگیره که پیش از این، هیچ اثری از اونها در ذهن و فکرم وجود نداشتن.
    در آخر دلم می‌خواد اینو رو هم بگم که باعث خوشحالی و افتخارم هست که در زندگیم فرصت ارزشمند شاگردی کردن و آموختن از شما نصیبم شده.
    همیشه سلامت و برقرار باشید.

  • محمدرضا گلنسایی گفت:

    سلام بر محمدرضا شعبانعلی عزیز
    میخواستم روز معلم رو خدمتتون تبریک بگم ولی با توجه به آموزه های خودتون تصمیم گرفتم تبریک نگم ! دلیل اولش اینکه تقویمی و مناسبتی فکر نکنم و دلیل دومش اینکه تقدیر از دستاوردهای ارزشمند زندگی شما رو محدود به روز شهادت یک فرد دیگه ای – که نه شناختی ازش دارم نه کتابی ازش خوندم و نه علاقه ای به خوندن کتابهاشون دارم – نکنم و علت سوم اینکه من محمدرضا شعبانعلی رو معلم به معنای تدریس کننده ی علوم و یا information injector نمیدونم و دوست ندارم واژه هایی مثل teacher , instructor , coach , trainer براش به کار ببرم و محمدرضا رو محدود در این اسامی بکنم چون برای خودم به شخصه این کلمات تداعی کننده ی قشر بسیار محترم اما با حقوق پایین هستند که درگیری های معیشتی تاب و توان و حوصله ای براشون نذاشته.
    اگه قرار باشه ازین به بعد-غیر محمدرضا – شمارو اسمی صدا کنم نه میگم معلم نه میگم استاد نه القاب دیگه که میدونم هیچ علاقه ای بهش نداری . فقط میگم :Mindset changer
    بنظر خودم “تغییر دهنده ی مدل ذهنی” بهترین واژه ایه که میتونم برای محمدرضا به کار ببرم که به دل خودمم بشینه.
    و نکته ی آخر اینکه مرسی که هستی
    بقول یاور
    با مهر
    محمدرضا

  • حمید طهماسبی گفت:

    سلام خدمت معلم عزیز
    می دانم که بیشترین تفاوت معلمی با سایر مشاغل و بهترین آرزو یک معلم، این است که شاگردانی را بپروراند که روزی از خودش بهتر باشند.
    پس آرزو می کنم که روزی برسد که هزاران محمدرضا شعبانعلی و صدها بهتر از آن را داشته باشیم.

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام معلم عزیزم.
    می خواهم از یک نگرانی برای تو و دوستان مشترک مان بنویسم.
    وقتی دارم اظهار نظری می کنم، فرقی هم ندارد کجا باشد، نوشتن مقاله ای برای یک نشریه، نوشتن پستی برای وبلاگ، اظهار نظری در یک سایت یا یک جمع، ارائه ای در کلاس دانشجویی یا به خصوص در جایگاه معلمی، این سوال را از خودم می پرسم که اگر محمدرضا شعبانعلی الان پشت در باشد یا از پشت یکی از این صندلی ها سر بیرون بیاورد، همچنان به این صحبت ها ادامه خواهم داد؟
    این خیلی نگرانم می کند.
    راستش، چند ترم پیش به آموزش دانشگاه اعلام کردم که تا اطلاع ثانوی یکی از درس ها را ارائه نخواهم کرد. دلیلش را هم به آنها گفتم: در شرایط فعلی، منبع جدیدی برای این درس در دسترس ندارم و نمی خواهم حرف های ترم های گذشته را تکرار کنم.
    ممنونم که هم مرا در وضعیت دانشجو تحمل می کنی و هم به رویم نمی آوری و می گذاری در فضایی که تو هم حضور داری همچنان معلمی کنم. وگرنه با وجود تو، جایی برای معلمی کردن من وجود ندارد.
    سایه ات مستدام، روز معلم مبارک.

    • محمدصادق اسلمی گفت:

      علیرضا یادمه حدود یکی دوسال پیش وقتی برای بار دوم داشتم مطالب روزنوشته‌ها رو میخونم. کامنتی گذاشتم و محمدرضا برام از قانون پرزیدنت گفت.
      البته نمیدونم هنوز هم این قانون رو برای خودش داره یا نه.
      برام نوشت هر وقت می‌خوام مطلبی اینجا بنویسم به این فک می‌کنم که رئیس جمهور مملکت اومده اینجا و اولین نوشته‌ای که میخونه همین نوشته است. آیا بقیه نوشته‌ها رو هم خواهد خوند.
      راستش از اون روز به بعد من هم برای خودم قانونی دارم شبیه به تو و اسمش رو گذاشتم قانون محمدرضا. اگه قرار چیزی بنویسم، حرفی بزنم و رفتاری انجام بدم. پیش خودم میگم فک کن محمدرضا به صورت ناشناس اومده اینجا و اصلا نمیدونه تو یکی از شاگرداش هستی. آیا بازم حاضره به حرفات گوش بده یا میذاره میره؟
      اگرچه مطمنا محمدرضا میذاره میره? و یه سری هم به نشانه‌ی تاسف تکون میده، اما این‌کار باعث شده نسبت به قبل، خیلی وسواسی‌تر رفتار کنم و حرف بزنم.
      ممنونم محمدرضا

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضا.
    به نظر من، بزرگترین قدردانی ای که میشه از تو (و کسانی هم پایه ی تو) به عنوان یک «معلمِ راستین» انجام داد، به این دلیل هست که تو «شایستگیِ جایگاهِ شایسته ی معلمی» رو – نه با حرّافی ها و لفاظی های پوچ، و پر کردن ذهن آدم ها از آموزش های درهم و برهم و سطحی و مکانیکی- بلکه با تلاش مداوم و طولانی مدت برای کسب دانش، با برداشتن گام های ارزشمند برای بزرگ تر کردن و بهتر کردن دنیای خودت و دیگران، با آموزه های عمیق و کاربردی و کریستالی که علاوه بر ذهن بر روی روح و جان آدمها تاثیر میذاره، و شاید مهمتر از همه ی اونها، در سکوت و فروتنی و تواضع به دست آوردی.
    حداقل در این پنج سالی که تو رو میشناسم و در هر دقیقه اش در جایگاه معلم با روزنوشته ها و متمم در زندگیم حضور داشتی، به این موضوع باور پیدا کردم،
    و همین باور باعث شده که تو و متمم ای که خلق کردی، برای منِ نوعی در حوزه ِ آموزش و از نگاه معلمی، جزو همون بزرگانی محسوب بشی که در نوشته ات اشاره کردی،
    و به همین دلیل هست که آموزشهای ناب ای که در متمم وجود داره و گاهاً میبینم که توسط برخی افراد و از طرف خودشون به عنوان یاد دادن به دیگران مورد اشاره قرار میگیره رو تنها به شکل «کاریکاتور»ی از اون آموزه های اصیل و عمیق و زنده و پویا میبینم که فکر میکنم برای کسانی که کمتر دچار «جهل مخاطب» باشند، تنها مزیتی که داره، خنده آور بودنشه.
    امیدوارم تو و دوستان عزیز دیگرم، لحن این کامنتم رو ببخشید که حس میکنم یه مقدار تند شد. اما حرفها و برداشتهایی بود که مدتها در دل داشتم. (خودم را راضی میکنم با این حرفِ سهراب: “من اناری میکنم دانه به دل میگویم: کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود.”:)
    سخن پایانی نوشته ات هم، من رو یاد سخن شگفت انگیز «ویل دورانت»، در کتاب «لذات فلسفه» انداخت:
    “شادیِ معرفت همچون کیفِ عاشق، به رنج درآمیخته است.”
    و حتی بیشتر، اونجا که میگه:
    “هر چه بیشتر فرا گیریم، بر قلت دانش خود بهتر پی می بریم.”

  • محسن لاله گفت:

    محمدرضای دوست داشتنی سلام
    دیروز در وبلاگ معصومه شیخ مرادی عزیز شعری خواندم از مهدی فرجی که وصف حال دقیقی است از حال من در این چند سالی که تو رو میشناسم. (البته می بینمت را باید با می خوانمت جایگزین کنیم).

    حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم آخ تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

    امیدوارم آن لیست ۱۰ نفره تا جای ممکن کم و کم تر شود.
    روزت مبارک.

  • شیرین گفت:

    سلام محمدرضای معلم و عزیز
    با اتکا به تجربه ی خیلی ناچیزی که در معلمی(البته مطمئن نیستم بشه اسمش رو معلمی گذاشت) دارم به نظرم می رسه گاهی اگه ضرورت آموزش در جایی احساس بشه و هر دو شرط جهل مخاطب و نبودن بزرگان هم وجود داشته باشه، فرد آموزش دهنده(ای که بنده باشم) اینطور پیش خودش توجیه می کنه که در نهایت داره برای یک منفعت جمعی قدم بر میداره و تنها خودش نیست که از این موضوع بهره می بره.
    جزیی تر که بخوام نگاه کنم می تونم به “فرصت طلبی” هم اشاره کنم. خودم رو مثال می زنم. زمانی به خاطر غیبت اتفاقی بزرگان، به من پیشنهاد شد برای جمعی که کمی جهل بیشتری نسبت به من داشتن، موضوعی رو آموزش بدم. من به این پیشنهاد، به دیده ی یک فرصت نگاه کردم و پذیرفتم. و باعث شد هم طعم لذیذ آموزش رو بچشم، هم کاسبی کنم و هم کمی قدرت و احترام برای خودم دست و پا کنم. ولی اون چیزی که همواره توی ذهنم وجود داشت یکی اضطراب از دست دادن این قدرت بود و دیگری بحث اخلاقی کار. که البته از لحاظ اخلاقی این شانس رو آوردم که یادگیرنده ها، به خاطر نسوختن وقتشون از بابت غیبت بزرگان، از من تشکرها کردن و خودشون باعث شدن من توجیهی برای جنبه ی اخلاقی ماجرا پیدا کنم و پیش خودم فکر کنم که بله، من به اینها منفعت رسوندم.
    فارغ از این حرف هام، راستش من هم گاهی پیگیر مکتوبات و اندیشه های افرادی هستم که فکر می کنم ای کاش از ابزار، فرصت و یا انگیزه ی لازم برای نشر اندیشه های ارزشمندشون استفاده می کردن. تا جایی که گاهی حتی حرص می خورم چرا اینها زکات علمشون رو پرداخت نمی کنن؟ و چرا آگاهی دیگران براشون دغدغه نیست؟ ولی در نهایت با طرح این سوال جواب خودم رو میدم: آیا انتظار به جاییه که طلبکارانه از این افراد توقع داشته باشم اون چیزی رو که با یک مشقتِ داوطلبانه(یا اصلا خیلی راحت) یادگرفتن، به دیگران هم آموزش بدن؟
    در پایان با توجه به شناختی هر چند ساده که فکر می کنم از شما دارم، جای تعجبی برام نداره که اینقدر وسواس گونه و صادقانه جایگاه خودتون رو هم مورد تحلیل قرار میدین و به نظرم این سطح از خودانتقادی اون هم اینقدر عیان و در حضور دیگران شهامت می خواد.
    پی نوشت: فایل صوتی هنر شاگردی کردن یکی از بهترین آموزه هایی بود که می تونستم از یک معلم یاد بگیرم. همواره دوستدار شما مهربان معلمم هستم و متشکرم که از ابزار، انگیزه و فرصت ارزشمندتون برای معلمی هزینه می کنید.

  • احمد عباسی گفت:

    درود .
    یه جمله ای رو هر وقت از زبون مادربزرگ ها میشنوم کلی کیف میکنم . با یه حالت وصف نشدنی میگن : خیر دنیا و اخرت ببینی … کلی حرف توش داره . منم خواستم بگم محمد رضای عزیز خیر دنیا و اخرت ببینی. همیشه به نیکی ازتون یاد میکنم .
    روز معلم تبریک میگم . شاید سال ۹۶ با همه تلخی ها و بدی هاش برای همه ما ، یکی از اتفاق های خوشایندش اشنا شدن با شما بود . خوشحالم که هستید .

  • Negar گفت:

    سلام
    روزتون پیشاپیش مبارک. خیلی ممنون از تمام زحمات شما. امیدوارم سال‌های سال شاگردهای زیادی بتونن از وجود شما بهره ببرن.

  • سعید محمدی گفت:

    اولین معلم تأثیرگذارم ترازوی کفه ای مغازه ی پدرم بود. من ده سال از دوران کودکی و نوجوانی ام را مغازه داری کردم، یادم هست که یک ترازوی کفه ای داشتم و اجناس را با آن وزن میکردم، ده سال شاهین ترازو بمن یاد داد که تلاش کن تا عدالت را حفظ کنی.
    پی نوشت یک: یک پیرمرد بامزه ای داشتم که سالها مشتری مغازه ی مان بود. هر بار که از من چیزی میخرید که باید برای وزن کشی میرفت روی ترازو، تذکر میداد که: “پسرجان(همین لفظ پسرجان را میگفت) در قیامت کاسب های خوب هم هزارسال عذاب میکشند چه برسد به بدهایشان.
    پی نوشت دوم: راستش مقایسه ی ترازو و محمدرضا یه قدری نامردیه ولی محمدرضا شعبانعلی هم یکی از معلم های تأثیرگذارم بوده،

  • معصومه خزاعی گفت:

    سلام آقا معلم عزیز
    همانطور که می دانید حرف ها و نحوه ی رفتار و مدل ذهنی بزرگان برای من هم بسیار جذاب و قابل توجه است. وقتی درباره ی آنان می خوانم، می شنوم و به هر شکلی ارتباط برقرار می کنم، سنگینی مسئولیت شاگردی را بر دوشم احساس می کنم و سعی می نمایم چنان رفتار کنم که برازنده ی عنوان “شاگرد” باشم. (شاگردان را به عنوان نماینده، نمونه و نشانه ای از وجود معلمان و بزرگان در جامعه می دانم)
    صحبت ها، نکات و مدل ذهنی بزرگان همراهم هست و در اغلب مواقع نجوایشان را در ذهنم می شنوم.
    به این ترتیب زندگی ام با امیدواری، تلاش و پشتکار در حرکت است.
    خوشحالم از اینکه معلم زندگیم هستید.
    سلامت و عزت مند باشید.

  • آرام آخوندی گفت:

    معلم عزیز روزتون مبارک.
    بقیه ش اضافه گوییه ولی مینویسم.
    معلمی برکتی موندگاره که آثارش ابدیه. همینه که گروه دوم روی آثار و تلاشهای معلمان خود بناهای رفیع میسازن. و چون عاقلند این رو بیان میکنند که از چه کسانی آموخته اند و می آموزند. اونکه شاگرد خوبیه ممکنه بتونه یه معلم خوب باشه، تا سرباز خوبی نباشه فرمانده خوبی نمیشه.

    هرگز نخورد آب زمینی که بلند است…

  • سعید تارم گفت:

    سلام!
    محمدرضا!
    به مناسبت گرامی داشت مقام معلم، و برای قدردانی از تلاش های شما آموزگار گرامی ام، آسیمه سر «ز کوی بلاکشان» آمدم تا به مدت ۵:۵۰ شما رو به «اوج آسمان» دعوت کنم.
    نشانی وعده دیدار:
    https://tinyurl.com/ydbum5qo
    پ.ن: تا این لحظه، شادروان همایون خرم، محبوب ترین آهنگساز در همه زندگی من است.

  • لیلا گفت:

    آقا معلم عزیز : ) سلام.
    چقدر خوب که هستید، چقدر متواضع، بزرگوار و واقع‌بین هستید.
    ادامه دادن طراحی برام خیلی سخت بود و هست اون هم تو جمعی که همه یا رشته‌اشون هنر بوده و هست یا قبلا طراحی کردند و سرعت حرکت من در این جمع لاک‌پشت‌وار هست، اما واقعا دوست دارم که پیش‌تر برم، یکی از دلایلی که تا الان تونستم دوام بیارم علاقه به کشیدن چهره شما هست، قبل از اینکه به چهره برسم چهره‌اتون رو تمرین می‌کردم، دو هفته پیش هم کل سه ساعت کلاسم رو داشتم چهره شما رو می‌کشیدم، همه کنجکاو شده بودن بدونن من دارم چهره چه کسی رو می‌کشم( گویا چهره معشوق‌ها رو می‌کشن : P )، به استادم گفتم معلمم هست و دوست دارم روز معلم طراحیم رو بهش هدیه بدم، خیلی کمک کرد و سعی کرد پیش برم(البته اعتراض کرد که چرا چهره من رو نمی‌کشی)، آخرش هم گفت طرحی رو که خودش بیشتر کار کرده رو بهتون بدم ولی گفتم نه، می‌گفت استادت طراحیت رو ببینه اخراجت می‌کنه، خیلیم بد نشده، مشخص هست شمایین، مخصوصا چشماش ولی هنوز قابل ارائه نیست.
    اگر کارهای اولم که بدون آموزش می‌کشیدم رو ببینید، اکانت متممم رو حذف می‌کنید. : D
    اون عکسی که بعد همایش گذاشتید رو خیلی دوست دارم و می‌خواستم بکشمش، انقدر زوم کردم روش جزئیات چهره‌اتون رو حفظم ; ) .
    روزتون مبارک. براتون آرزوی بهترین‌ها رو دارم و امیدوارم فهرستی که دارید کوچکتر بشه.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser