نوع مطلب: گفتگو با دوستان
برای: سامان
پیش نوشت: سامان در یکی از کامنتهایش در مورد علاقه به فلسفه تکنولوژی و سیستم های پیچیده گفته بود (و البته قبلاً هم به بهانهها و شکلهای مختلف اشاره کرده بود و اگر هم نمیگفت، این علاقه را میشد حس کرد).
سامان جان.
راستش را بخواهی، قبلاً معادلاتی که در ذهنم حل میکردم به شکلی بود که در نهایت به نتیجه رسیدم بهتر است وقت و انرژی و فضای روزنوشتهها را به بحث سیستم های پیچیده اختصاص ندهم.
البته چند موردی اشاره وار، به بهانهی موریانهها برای سجاد نوشتم که آنها را خواندهای:
- نمایی از خانه موریانهها و ساختارهای Headless
- رفتارهای توزیع شده در زندگی موریانهها
- آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است؟
- سیستم های پیچیده و توانمندی استقرا
راستش را بخواهی، آن مطالب را نوشتم که شاید بچهها علاقمند شوند و خودشان مطالعه کنند.
جالب اینجاست که معادلات ذهنی من تغییر نکرده. اما به قول اهل ریاضیات، شرایط مرزی معادلهها فرق کرده و همان معادلات، امروز به من حکم میکنند که بیشتر و دقیقتر و کاملتر در مورد سیستم های پیچیده بنویسم.
البته ما بحثهای مشابه و نیز مطالب منتج شده از نظریه سیستمهای پیچیده را قبلاً هم داشتهایم.
اگر از من بپرسی، قضاوت من در مورد نسیم طالب این است که او، هیچ حرف تازهای نزده. فقط مصداقهایی از نظریه پیچیدگی را در بازارهای مالی (و البته سایر جنبههای زندگی) مطرح کرده است.
بحثهایی هم که در مورد پادشکنندگی مطرح میکند و در سلسله بحثهای مدیریت در شرایط ابهام، به آن پرداختهایم دقیقاً از جنس سیستم های پیچیده است.
البته نسیم طالب، به رابطهی المانهای سطح میکرو توجه ندارد و بیشتر رفتارهای سطح ماکرو در سیستم های پیچیده برایش جذاب است. مثلاً به این مسئله توجه نمیکند که در سطح میکرو، چه اتفاقی میافتد که در سطح ماکرو، یک سیستم پادشکننده یا Antifragile میشود.
به همین علت، حتی پادشکنندگی را هم با Overreaction یا پاسخ بیش از حد توضیح میدهد که باز مکانیزمی در سطح ماکرو است.
درست مانند اینکه نفرت را با عشق توضیح دهی و عشق را با دلبستگی و دلبستگی را با وابستگی و وابستگی را با ضعف.
به این شیوه، تو یک دستگاه روانشناختی برای توصیف انسان بنا کردهای، اما به این مسئله توجهی نداشتهای که در سطح دیگری، شیمی در کار است و در سطح دیگری زیست شناسی.
بگذریم. اینها مهم نیست. اتفاقاً نگاه همزمان به سطوح مختلف هم ضروری نیست. یعنی روانشناسی که عشق را به صورت یک پدیدهی شیمیایی نمیبیند، چیزی از واقعیت عشق را از دست نداده، بلکه صرفاً از دریچهی دیگری به عشق نگاه کرده است.
خلاصه اینکه همهی اینها را گفتم که بگویم، شاید کار نسیم طالب را در مقابل مجموعهی کسانی مانند بولتزمن و هیدالگو و ولفرام را بتوان با کار کسانی مثل اریک برن در مقابل فروید مقایسه کرد. مدل تحلیل رفتار متقابل، از درون مدل سه بخشی اید و ایگو و سوپر ایگو برآمده، اما این چیزی از ارزشش کم نمیکند. چون مدل سادهتری برای درک جلوههایی از یک نظریهی پیچیده عرضه کرده است.
بگذریم.
حرفم این بود که به شکلهای پراکنده به برخی از جلوهها و جنبههای نظریهی پیچیدگی اشاره شده، اما تا کنون به شکل ساختاریافته به آن نپرداختهام.
اگر نظر من را در مورد سیستم های پیچیده در حد چند جمله بخواهی، به نظرم تنها نظریهای است که در حال حاضر، آنقدر شایستگی و پتانسیل دارد که به عنوان Theory of Everything در نظر گرفته شود.
ما تا همین چند قرن قبل، چیزی به نام دانش تخصصی (به معنای امروزی آن) نداشتیم.
منجم بود. جامعه شناسی هم میکرد.
جامعه شناس بود. تاریخ هم میگفت.
شاعر بود. ریاضی هم میفهمید.
هندسه دان بود. فلسفه هم کار میکرد.
جنگجو بود. نویسندگی هم میکرد.
شیمیدان بود. فیزیک و ریاضی هم میفهمید.
کیمیاگر بود. قوانین گرانش را هم کشف میکرد.
جالب اینجاست که این نوع فهم ترکیبی، اتفاقاً سینرژی هم ایجاد کرده بود. اثر درک عمیق ابوریحان از نجوم را میشود در تحلیل بیتعصب او از هند هم دید. همچنانکه بلندپروازی نیوتن در کیمیاگری را در تلاشش برای فهم قوانین حاکم بر کهکشانهایی که نمیدید.
اراتوستن ریاضی دان بود. اما در جغرافیا و زمین شناسی هم کار بزرگی کرد و حدود سیصد سال قبل از میلاد مسیح، قطر زمین را از روی سایهی خورشید با خطایی در حد چند درصد، حساب کرد. هنوز دو هزار سال توهم و توحش بشر باقی مانده بود تا گالیله در دادگاه، بر زمین پا بکوبد و از چرخش آن بگوید و برونو به خاطر اینکه گفته بود در قلب، چیزی جز خون نیست، یک شبانه روز بر روی آتش بریان شود.
به هر حال.
به نظر میرسد که طی چند قرن اخیر، این تخصصی شدن که ما میبینیم، اگر چه خوب و لازم و ضروری بوده است، اما روندی نیست که در دههها و قرنها آتی ادامه پیدا کند.
این انشعاب موقت دانش که چند قرنی به طول انجامیده و تخصصی شدنهایی که در آن مقطع ضروری بود، امروز دیگر آن کارکرد سابق را ندارند.
بحث مطالعات میان رشتهای هم به نوعی از همین واقعیت نشات میگیرد. اگر چه واقعاً ما در میانهی رشتهها نیستیم. ما تار و پود علم را از هم گسستهایم و رشته رشته کردهایم و حالا که میان دو رشته خودمان را معلق نگه داشتهایم، به شکلی افتخار آمیز از میان رشتهای بودن حرف میزنیم.
همهی اینها، باعث میشود که من به عنوان دوست تو، خوشحال باشم که نظریه پیچیدگی (و البته فلسفه تکنولوژی) جزو علایق توست. چون به نظرم – همچنانکه همیشه گفتهام – مردن پیش از درک پیچیدگی و پس از آن، دو نوع مرگ متفاوت است.
اینها را گفتم که مقدمهای برای روزهای آتی باشد که اگر عمری ماند، بیشتر به این موضوع بپردازیم.
پی نوشت نامربوط: راستی. ما تصمیم داریم که به زودی حداقل امتیاز برای کامنت گذاری در روزنوشتهها را از بحثهای عمومی به بحثهای اختصاصی تغییر دهیم. امیدوارم دوستان متممی هم به تدریج علاقمند شوند و علاوه بر بحثهای عمومی برای درسهای تخصصی هم وقت بیشتری بگذارند (کامنتها و تمرینها را هم به زودی بر اساس امتیاز در دو بخش مستقل عمومی و تخصصی در متمم منتشر خواهیم کرد. که البته به صورت دائمی به روزرسانی خواهد شد).
(این کامنت در واقع میبایست در متمم زیر درس “راس اشبی – از پیشگامان نظریه سیستمهای پیچیده” نوشته میشد)
به گمانم اگر سیستمها قرار باشد بر اساس بازخورد رفتار خود ، خطاهای رفتاری خودشان را اصلاح کنند ، یک مبنای اولیه لازم است . این مبنای اولیه در واقع داشتن یک نقشه است که در هر لحظه نزدیکترین شباهت را با واقعیت داشته باشد . اگر این شرط پذیرفتنی باشد پس قاعدتا این جور سیستمها میبایست “خود کالیبره شونده ” باشند ، که البته به نظر میرسد این خاصیت خود کالیبره شوندگی چیزی است که در انسانها – به عنوان مصداق یک نوع سیستم پیچیده – هم زیاد دیده نمیشود .
حداقل در موردِ خود من که اینجوری هست . مواردی وجود دارد که مشخصا درکی از خطاهای رفتاریام نداشتهام در صورتی که از نگاه ناضر بیرونی ، این خطاها واضح و آشکار بودهاند . در بعضی موارد هم شرط دوم را نداشتهام ، یعنی توان اصلاح رفتارم را نداشتهام .
در مورد عدهای از انسانهای دیگر هم که دقت کردهام این موارد دیده میشود . نمونه بارز اینجور خطاهای رفتاری اعتیاد است . در اعتیاد گاهی شخص معتاد انقدر ناهشیار است که اصلا نمیتواند اعتیادش را ببیند (مسالهای که برای ناظر بیرونی کاملا مشهود است) و در مرحله بعدی اعتیادش را میبیند ولی نمیتواند رفتارش را اصلاح کند .
نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که احتمالا ، احتمالا ، احتمالا چیزی که اشبی آرزوی آن را دارد ، از گونه انسان امروزی میبایست تکامل یافتهتر باشد .
ببخشید که در مورد موضوعی کامنت میذارم که قطعا حتی الفبای اون رو هم نمیدونم .
محمدرضای عزیز سلام
وقتی بحث سیستم های پیچیده رو می کنی ذهنم خیلی درگیر میشه و یاد حل مسائل در دانشگاه می افتم. اون موقع در ابتدا ما ثابت می کردیم مسئله np hard هست بعدش می یومدیم با استفاده از الگوریتم های متاهیوریستیک مسئله رو حل می کردیم. همیشه برام سوال بود چه طور تو واقعیت و بدون استفاده از روش ها بفهمم مسئله سیستم پیچیده است و تازه اگر بفهمم سیستم پیچیده است چه طور باید با اون مواجه بشم . مسلما تو واقعیت نمی تونم منتظر حل مسئله با استفاده از الگوریتم ها باشم!
وقتی ” آیا اقتصاد جهانی یک سیستم پیچیده است” رو نوشتی در یکی از کامنت ها نوشتی “من راجع به پیچیدگی حاصل از ادراک در المانهای زیرمجموعه سیستمهای فوق پیچیده، یه سری مدلسازی ریاضی کردم (صرفاً از سر کنجکاوی) که چند هفته هست داره روی یکی از کامپیوترهام اجرا میشه و چند هفته دیگه کار داره تا بتونم جواب سوالم رو بفهمم” اون موقع به نظر اومد درک این سیتم ها فقط با استفاده از مدل های ریاضیه و باید منتظر باشی ببینی مدل چی جواب میده.
از طرف دیگه هم اینجا عنوان کردی “مردنت،قبل و بعد از درک نظریه پیچیدگی، خیلی متفاوت خواهد بود” برای من سوال پیش اومده چه طور میشه بدون مدل سازی، این سیستم ها رو درک کرد؟ و حتی بعد از شناختشون راجع به روند اون ها تصمیم گیری کرد؟
پی نوشت ۱: ممنونم از این نوشته عالی
پی نوشت ۲: ببخشید بحث ریاضی رو عنوان کردم راستش بدون استفاده از ریاضیات نمی تونستم مفهوم رو برسونم
پی نوشت ۳: بعد از این نوشته احساس کردم هیچی از سیستم های پیچیده نمی دونم، می خواستم قبل از مرگم به یه درکی از این سیستم ها برسم 🙂
سلام استاد عزیز، خوشحالم که بحث پیچیدگی ها همچنان جزو دغدغه هایی هست که درموردش می نویسی. ابدا در حـدی نیستم که ادعای فهم «سیستم های پیچیده» را داشته باشم، اما اگر به قصـد ِ ارائه گزارش یا بازخورد از درسهای شما بخواهم اینجا بنویسم، باید بگم که بعد از مطالعه نوشته های شما در این خصوص، احساس میکنم قدرت تحلیل بهتری در شرایط دشوار رو دارم (مسئله ی خودم یا دیگران)
به نظرم میرسه که فردی که درگیر فهم ِ روشمند و گام به گام پیچیدگی سیستم ها میشه، دارای نگاهی خارج از گود یا «از بالا دیدن مسئله» میشه، چند روز قبل این موضوع رو با یکی از دوستان مطرح می کردم و اینطوری عنوان کردم که:
فهم سیستم و پیچیدگی سیستم، قدرت درک، تصویر سازی و جـزء بندی ایجاد میکنه، درست مثل روشی که مهندسین نرم افزار در فلوچارت و دیاگرام سازی مسائلشون بکار میگیرند. بعد از اون خیلی بهتر میشه به «مسئله، فرآیندش و آینده سیستم» فکر کرد (هرچند پاسخ دقیقی هم نباشه)
.
نسیم طالب و حوزه ریسک رو هم ممنونم که اشاره داشتی، امشب وقت کردم و مطالعه اش کردم، سوالی هم ذیل درس عدم مقبولیت سیستم دانشگاهی نزد نسیم طالب نوشتم که امیدوارم پاسخی برای اون باشه.
.
خوشحالم که همچنان با توجه به کم کاری بسیار زیاد من در این ماه ها، جزو کسانی هستم که امکان کامنت گذاری دارم. منتظر ادامه بحث هستیم.
محمد رضا عزيز، از لطف و توجهت خيلي ممنونم.
راستشو بخواي،اول كه اين مطلبت رو ديدم با خودم گفتم بازم محمد رضا مجبور شد به خاطر ما (دوستاي متمم و روزنوشته ها) وقتشو بزاره و اولويتهاي نوشتنشو عوض كنه و كمي! (ميدونم كه ميدوني چرا ميگم كمي و نميگم خيلي زياد) از خودم دلگير شدم. ولي بعدش به اين فكر كردم كه با توجه به شناختي كه از محمدرضا دارم، صرفاً از روي ملاحضات دوستي مطلبي رو منتشر نميكنه و معادلات مختلفي داره كه نوشتن رو در موضوع خاصي براش ضروري ميكنه (حتي در مورد سوالات مطرح شده در “گفتگو با دوستان”).
به هر حال ، من ترجيح دادم كه از نوشتن اين پست و قولهايي كه براي ادامه نوشتن در مورد نظريه پيچيدگي دادي، خوشحال باشم و ذوق كنم كه قراره ازت بيشتر ياد بگيرم (و وقتي محمد رضا ميگه: مردنت،قبل و بعد از درك نظريه پيچيدگي، خيلي متفاوت خواهد بود،پس اول اينكه خوشحالم كه دونستن اين مسئله برام تبديل به دغدغه شده بود و بعد اينكه با اين حرف تو، درك اين مسئله برام از سطح دغدغه به سطح ضرورت، تغيير جايگاه داده) .
سعي ميكنم از سرنخ هايي كه توي همين پست دادي شروع كنم و منتظر ادامه درس هاي مربوط به نظريه پيچيدگي مي مونم (راستش حالا كه خودت بهونه دستم دادي كه “مرزهاي معادلاتت تغيير كرده” ،منم ول كن اين مرزهاي جديد نيستم 🙂 .ديگه خودت ميدوني معلم جان)