مذاکره و فروش هم مثل هر بازی دیگر، اصول، فنون و ترفندها و استراتژی های خود را داردن. اما برخی از این ترفندها آنچنان کهنه و مستعمل شده که استفاده از آنها میتواند تصویر شما را به عنوان یک مذاکره کننده حرفه ای خدشه دار کند. بازی اول: گزینه های دیگر هم هستند. دختر یا پسری که به تازگی با فردی دوست شده و مدام تأکید میکند که کسان دیگری هم بوده اند و هستند که مرا دوست دارند. کارفرمایی که در مذاکره با پیمانکار میگوید: پیمانکاران دیگری هم بوده و هستند اما ما ترجیح می دهیم با شما کار کنیم. مدیر فروشی که میگوید: بله! خیلی ها علاقمند به پخش محصولات ما هستند. اما علاقه ما این است که با شما در ارتباط باشیم. با متمم:تعداد ماهواره های استارلینک و موقعیت آنها در آسمان […]
رویایت را چند می فروشی؟
یکی از نخستین بارهایی که به خارج از کشور رفته بودم، در وین، پیرمردی از من پرسید: بزرگترین رویای تو چیست؟ گفتم: «معلمی و نویسندگی». اما به دلیل شرایط اقتصادی حاکم بر کشورم، شغل بازرگانی را برگزیده ام. پرسید: رویاهایت را چند فروختی؟ گفتم: مگر رویا فروختنی است؟ گفت: تو رویاهایت را به سازمانی که تو را استخدام کرده فروخته ای. اگر ماهی ٣٠٠ دلار حقوق بگیری یعنی سالی ٣۶٠٠ دلار و طی ٣٠ سال حدود ١١٠ هزار دلار. تو بزرگترین رویای زندگیت را ١١٠ هزار دلار فروختی! و من شرمسار از خودم، ساعت ها به آن حرف می اندیشیدم. ————————————- پی نوشت: تصویری که می بینید مربوط به همان روزهاست – کنار دانوب – پشت عکس نوشته ام: «قیمت رویاهایم چقدر است؟ ۲۰۰۱ – لینز» با متمم:تعداد ماهواره های استارلینک و موقعیت آنها در […]
درسهای بزرگان…
امروز فرصتی دست داد تا در جلسه ای که با هدف برنامه ریزی برای آموزش کارکنان بانک ملی ایران تشکیل شده بود، خدمت مدیران امروز و همینطور مدیران اسبق این بانک باشم. استاد سیدالماسی، از اساتید بزرگواری هستند که هرزمان فرصتی بوده و خدمتشان بوده ام، خاطرات بسیار شیرین و آموزنده ای از ایشان شنیده ام. وی که مدیر عاملی چندین بانک بزرگ را در قبل از انقلاب و نخستین مدیرعامل بانک ملی پس از انقلاب را در کارنامه خود دارند، گنجینه ی زنده صنعت بانکداری ایران هستند. گفتم یک خاطره کوتاه از ایشان را به عنوان هدیه ای برای دوستان خودم، اینجا نقل کنم: با متمم:تعداد ماهواره های استارلینک و موقعیت آنها در آسمان ایران درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید […]
نامه به رها: داستان روستای ما
رها جان. برایت از داستان عزت و قدرت در روستای دورافتاده «شعبان آباد» تعریف کرده بودم. امشب میخواهم برایت، بیشتر از آن روستا بگویم. هیچکس باور نمیکرد دو مزرعه ی مجاور، که تنها با دیواری از هم جدا شده بودند، تا این حد با هم متفاوت باشند. عزت و قدرت، با همه ی تفاوتهایی که داشتند، یک شباهت مهم هم داشتند. آنها با توجه به دارایی و ثروتی که داشتند، بیشتر اوقات خود را در شهر به سر می بردند و وقت کمتری برای مزرعه می گذاشتند. قدرت، برای مزرعه خود، «سرپرست» تعیین می کرد. سرپرست ها هر سال عوض میشدند. «قدرت» که همه داراییش وابسته به تلاش کارگران و رعیت بود، مجبور بود برای تأمین نظر آنان، همیشه با در نظر گرفتن خواست و سلیقه عمومی رعایا، «سرپرست» را انتخاب کند. رعایا در مزرعه […]
ملت یا موزه؟
ملتی که تنها میتواند به گذشته اش افتخار کند، یک «ملت» نیست، یک موزه است… مجتبی کاشانی با متمم:تعداد ماهواره های استارلینک و موقعیت آنها در آسمان ایران درباره تاریخچه بیکاری | بیکارها از چه زمان وارد لغتنامه شدند؟ درباره نقد ترجمه | در نقد ترجمه نباید به بررسی غلطها اکتفا کرد تاریخ چیست و به چه کار میآید؟ فروشی نیست! تبلیغ خلاقانه گاردین در تقلا برای رایگان ماندن چند جمله از کتاب جهان مکتوب | آیا آیندگان کتابهای ما را خواهند خواند؟ سواد رسانه ای – بازار جدیدی برای عرضهٔ خدمات | معرفی گراند نیوز +۱۵۵ آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفهایگری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی […]
در یک کتاب فروشی…
با کمی دقت و حوصله، میتوان کتابهای یک کتابفروشی را به سادگی طبقه بندی کرد: کتابهایی که نخوانده ام کتابهایی که لازم نیست بخوانم کتابهایی که برای خواندن، نوشته نشده اند کتابهایی که از روی جلد، میتوان داخلشان را خواند! کتابهایی که دوست دارم بخوانم ولی هنوز کتابهای دیگری هستند که نخوانده ام کتابهایی که میتوانم از دوستم قرض بگیرم، پس چرا آنها را بخرم؟ کتابهایی که سالهاست تصمیم دارم آنها را بخوانم – و سالهای سال بر همین تصمیم خواهم ماند! – کتابهایی که اگر پیر بشوم، حتماً آنها را خواهم خواند کتابهایی که همیشه ادعا کرده ام آنها را خوانده ام و چون تا به حال مشکلی پیش نیامده، نیازی به خواندن آنها نیست… و چنین است که کسب و کار کتاب، در کشوری از رونق می افتد… (ترجمه ای آزاد از ایتالو […]
تنها رها شده…
بر سر سفره افطار نشسته بود. سر در گریبان فرو برده و آب جوش، خرما، شیر و شیرینی را نگاه میکرد. امروز هم نشد. چه دروغها که نگفته بود. چه رفتارهای خشمآلود که نکرده بود. چه فقیرانی که از کنارشان بیتفاوت نگذشته بود. دعا میخواند. دعا میکرد و دست به سمت سفره دراز کرده بود. کمی بالاتر اما، در آسمانها، میان فرشتگان و شیطان، گفتگویی سخت، در میانه بود: شیطان با نفرت به مرد مینگریست و میگفت: او از یاران من نیست. او دل به خاطر خدا تهی کرده و دست از غذا کشیده است. چهرهاش از تشنگی و گرسنگی رنگ باخته است. من کسی را که به خاطر خدای خود، از خود میگذرد دوست نمیدارم و در زمره یاران خود نمیگزینم. فرشتگان با نفرت به مرد مینگریستند و میگفتند: او دیندار نیست. او تنها […]
همه چیز خوب است اما تو باور نکن!
در زمان خفقان حاکم بر شرق، یک کارگر آلمانی تصمیم گرفت برای کار به سیبری برود. با توجه به اینکه میدانست همه نامه ها و مراسلات توسط اداره سانسور مطالعه میشود، با دوستانش قرار گذاشت: “در نامه هایی که می فرستم، اگر با رنگ آبی نوشتم بدانید که راست است. اگر با رنگ قرمز نوشتم بدانید که دروغ است!” یک ماه گذشت و دوستان نخستین نامه را دریافت کردند: “سلام دوستان عزیز. اینجا شگفت انگیز است. غذا و خوراکی بسیار فراوان است. آپارتمانها بزرگ و با سیستم گرمایش مناسب هستند. سینماها فیلمهای غربی پخش میکنند و دختران زیبا، آماده برقراری هر نوع رابطه ای با انسان هستند! تنها چیزی که اینجا پیدا نمیشود، جوهر قرمز است.” ———————————————————————— پی نوشت ۱: نقل از وبلاگ سابقم – برای فراموش کردن پی نوشت ۲: مطلب از Zizek است. […]
توصیه برای مذاکره: مواجهه با تعارض
ماجرای اول: فیلم Lord of War یا «ارباب جنگ» را حتماً دیده اید. در آن فیلم، دلال اسلحه در اوج دوران جنگ جهانی توصیه بسیار هوشمندانه ای را برای یکی از همکارانش مطرح میکند: «هیچوقت طرف کسی را نگیر. Never Take Side. ما دلال اسلحه هستیم و برای ما دو طرف جنگ به یک اندازه محق هستند». طرف مقابل که به این توصیه عمل نمیکند و با یکی از طرفین در تأمین سلاح متحد میشود، آن فرد، پس از جنگ، مطرود و ضعیف میشود و هیچگاه نمیتواند به بازی قدرت بازگردد. ماجرای دوم: راننده ای داشتم که در سنین پایین تر، راننده کامیونهای ترانزیت بود. او در زمان جنگ ایران و عراق از اروپا برای ایران گلوله می آورد. یکی از محلهایی که گلوله های از مبدأ آنجا حمل میشد مرز اتریش بود. راننده تعریف […]
در مذاکره دروغ میگوید…
شما همیشه در کلاسها و در کتابهای خود، تأکید کرده اید که دروغ طرف مقابل را مستقیم به وی نگوییم. گفتن این حرف وقتی در یک «سمینار» مطرح میشود، ساده است، اما در دنیای واقعی این کار امکان پذیر نیست. راه حل کاربردی چیست؟ دوست من. واقعیت این است که راه حل کاربردی دقیقاً همین است. به همین دلیل هم هست که در تمام کتابهای مذاکره در شرق و غرب جهان، میتوانید این توصیه را مشاهده کنید. اجازه بدهید بحثم را با یک سوال شروع کنم: فرض کنید طرف مقابل به شما دروغ میگوید. آیا قصد دارید به رابطه (شغلی، عاطفی، زندگی مشترک، معامله و …) با وی ادامه دهید یا رابطه با او را به خاطر این دروغ قطع کنید؟ اگر میخواهید هرگز با او رابطه نداشته باشید و رابطه را قطع کنید، ممکن […]
آخرین دیدگاه