پیشنوشت: بسیار علاقه داشتم جز کامنتهایی که زیر بحث سیستم بسته نوشته بودم و مطلبی که با عنوان یک گزارش شخصی دربارهٔ انتخابات نوشتم، چیز دیگری دربارهٔ این روزها ننویسم. بحثی که تحت عنوان #بینایی اجتماعی منتشر کردهام و دوست دارم ادامه دهم، برایم بسیار مهمترند.
اما آنچه در این چند روز این طرف و آن طرف دیدم، و مواجه شدن با رفتارهای عجیبی که مردم در شبکههای اجتماعی با هم دارند، ترغیبم کرد از این فرصت استفاده کنم و چند نکتهای را توضیح دهم. بیشتر این نکات را پیش از این لابهلای نوشتههایم گفتهام. اما احتمالاً عدهای با تصور اینکه حرفهایم بسیار تئوریک هستند، از کنارش گذشتهاند. مناسب دیدم که اینجا آنها را بازگو کنم. چون احتمالاً حال و هوای این روزهای جامعه، بستر مناسبتری برای آن صحبتهاست و بیشتر مشخص میشود که آن حرفها صرفاً انشاهایی دربارهٔ سیستمهای اجتماعی نبودهاند و میتوانند کارکردی بسیار جدیتر داشته باشند.
این را هم میدانم که خوانندگان همیشگی نوشتههای من، با همان تکجملهٔ سادهٔ «نمیتوانم به کسی توصیهای کنم و فقط یک گزارش شخصی میدهم» تمام این ۲۵۰۰ کلمه را که در ادامه میآید متوجه شدهاند. این نوشته بیشتر برای دوستانی است که مرا کمتر میشناسند.
ضمناً چون نکاتی که میخواهم بگویم پیوستگی کافی ندارند، آنها را با شماره جدا میکنم.
اصل حرفهای من
یک. من در مرحلهٔ اول انتخابات، توضیح دادم که خودم رأی نمیدهم. اما دیگران را دعوت به رأی دادن و ندادن نمیکنم. چون نمیخواهم تصمیم و نظر خودم را به دیگران تحمیل کنم (کامنتهای زیر سیستم بسته). برای مرحلهٔ دوم هم سبک مشابهی انتخاب کردم. یعنی گفتم که خودم رأی میدهم. اما هیچکس را به رأی دادن یا ندادن تشویق نکردم. جدا از محتوای نوشتهام، این را در پیشنوشتهای آن مطلب و عنوان نوشتهام نیز میبینید (گزارش شخصی).
دو. بر خلاف نظر بسیاری از دوستانم که بارها با من تماس گرفتند و پیام دادند که در شبکههای اجتماعی هم موضع خودت را بنویس، تأکید کردم که این کار را نمیکنم. چون من حرفم را برای مخاطب خودم مینویسم. نمیخواهم حرفهایم توسط کسانی که زمینهٔ فکری من را نمیشناسند، اشتباه تفسیر شود. این که یک اکانت دویستهزارنفری با مخاطب فعال داشته باشی و در آن حرف نزنی، (به قول مذهبیها) نوعی تقوا میخواهد که تا چنین اکانتهایی در دستتان نباشد، ممکن است تصوری از آن نداشته باشید. کافی است ببینید دیگران با اکانتهای چندصد نفری و چند هزارنفری در اینستاگرام و توییتر گرفتار چه جوّ عجیبی هستند.
سه. بسیاری از دوستان و آشنایان حرفهای من را در رسانههای مختلف نقل کردند. آیا این کار اشتباه بود؟ اصلاً. حرفی که در محیط پابلیک گفته میشود، با این فرض گفته شده که نقل شود. من این حرفها را در پیام یا پیامکی شخصی نگفته بودم که نشر یا بازنشر آن کاری غیراخلاقی باشد.
چهار. اما نکتهای وجود داشت که لازم بود رعایت شود و اتفاقاً بیشتر دوستانم رعایت کردند. عزیزانی هم که حواسشان نبود، اغلب بعداً اصلاح کردند یا اصلاحیه منتشر کردند. چه در مورد من، چه هر فرد دیگری، «نقل کردن» قواعد اخلاقی خاصی دارد. یکی از این قواعد این است که متن به شکل گزینشی منتشر نشود. بلکه با صدر و ذیل آن منتشر شود. وقتی نویسندهای که چندان هم با قلم ناآشنا نیست، چند هزار کلمه نوشته و در نهایت، پیشنوشتها یا پینوشتهایی اضافه کرده، معنایش این است که هر چه تلاش کرده، نتوانسته حسوحال متن را در خود متن بگنجاند. پس تصمیم گرفته متن را در بستر بزرگتری بنشاند. یا به تعبیری تکست (text) را صریحاً داخل کانتکست (context) قرار دهد. بسیاری از نشریاتی که حرفهای من را بازنشر کردند (مثلاً عصر ایران) به این نکتهٔ ظریف توجه داشتند و متن را کامل منتشر کردند. بسیاری از دوستانی هم که در شبکههای اجتماعی به آن لینک دادند، همین کار را انجام دادند. من عمداً آن همه عدمقطعیت و تردید را در متن گنجاندم تا خواننده بداند با یک روایت شخصی مواجه است و نه یک بیانیهٔ سیاسی.
پنج. متأسفانه چند دهه ساختار سیاسی بسته در کشور ما که نهتنها رویکرد سیستمی به جامعه را به رسمیت نشناخته، بلکه آن را سرکوب کرده است، باعث شده خود ما هم باور خودمان را به این که «یک پیکر پویای بزرگ و هوشمند» هستیم از دست بدهیم.
شش. ما امروز با فرصت بسیار بزرگی مواجه هستیم که به رغم همهٔ تلاش کهنهپسندها و گذشتهپرستها جای خود را در جامعه باز کرده است: ابزارهای ارتباط دیجیتال، رسانههای نو و شبکه های اجتماعی. اما اگر به مدل ذهنی نو مجهز نباشیم، مجهز بودن به تکنولوژیهای جدید هم دوای درد کهنهٔ ما نخواهد بود.
هفت. دموکراسی شما را به یاد چه میاندازد؟ انتخابات؟ صندوق رأی؟ احزاب؟ جبهههای سیاسی؟ اینها در بهترین حالت نمادهای دموکراسی هستند و گاهی هم ابزار آن. دموکراسی در دنیای مدرن امروزی بر پایهٔ یک فرض مهم شکل میگیرد و آن «پنهان بودن مسئلهها» است. یعنی هیچکس (تأکید میکنم: هیچکس) در جامعه وجود ندارد که بتواند با قطعیت یکی از این سه مورد را ادعا کند:
- من کاملاً مسئلههای جامعه را میدانم
- من با قطعیت میتوانم دربارهٔ اهمیت نسبی این مسئلهها (از نگاه جامعه) قضاوت کنم.
- من روش حل این مسئلهها را میدانم
همین میشود که یکی فکر میکند مهمترین اولویت جامعه، حل مسائل اقتصادی است. دیگری میگوید تا سیاست حل نشود، اقتصاد حل نمیشود. فرد دیگری میگوید مسئله اصلی سیاسی ما روابط خارجی است و فرد دیگری هم توضیح میدهد که تغییر بنیادین ساختار سیاسی میتواند مسئلهٔ ما را حل کند. تازه بعد از این که صدها مسئله را فهرست کنیم، به افق زمانی میرسیم. یکی میگوید تغییر بنیادین ساختار سیاسی بهتر است همین فردا انجام شود ولو با این یا آن هزینه. دیگری میگوید نه. اگر زمان بگذرد هزینه کم میشود. فرد دیگری هم از پایه مخالف چنین راهحلی است. در همان اقتصاد هم یکی میگوید بانکداری خصوصی مشکل دارد و دیگری مشکل را در بنگاهداری دولتی میبیند و …
دموکراسی یک روش «جستجوی اجتماعی با فرض مبهم بودن مسئلهها و راهحلها» است. اما این روش جستجوی اجتماعی در عمل چگونه اجرا میشود؟ در ادامه میگویم.
هشت. یکی از روشهایی که برای اجرای دموکراسی به کار میرود و تا کنون موفقیت نسبی خود را نشان داده، انتخابات است. دولتهای توسعهیافته به نتیجه رسیدهاند که انتخابات، اگر با حضور احزاب و به شکل ساختارمند انجام شود، کمک میکند جامعه به مرور زمان بتواند مسیر خود را کشف کند.
نُه. هر وقت از آمریکا حرف میزنیم، یک نگاه سادهاندیشانه میگوید: ببین! دموکراسی آنها هم نهایتاً به ترامپ رسید. این را از خود آمریکاییها هم زیاد میشنویم. یا مثلاً میگویند اروپا را ببین. راستگراها با دموکراسی سر کار آمدند. این نگاه، آماده است تا به سرعت بر روی دموکراسی برچسب «کارآمد / ناکارآمد» بزند. اما از منظر دیگری هم میشود نگاه کرد: جامعهٔ آمریکا در حال «کشف مسیر آیندهٔ خود» است. زمانی به اوباما رأی داد. دموکراتها مهاجرت غیرقانونی را چندان مهار نکردند. همزمان آنقدر آمریکا را خواستند با شبکهٔ اقتصاد جهانی به یکپارچگی برسانند، که بخشی از مردم نگران شدند. آنهایی که هر روز مهاجران غیرقانونی را میدیدند. آنهایی که میدیدند چین بیصدا اولویتهایش را به آمریکا تحمیل میکند. آنهایی که میدیدند اروپا به آمریکا میگوید بیایید با هم در حل مسائل شریک شویم. اما در عمل حس میکردند که اروپا دُنگ خود را برای نشستن بر سر این سفره نمیدهد. جامعهٔ آمریکا «دنبال جواب گشت.» و ترامپ جواب بود. ترامپ چهار سال آمد و راههای دیگری را آزمود. بعد جامعهٔ آمریکا دوباره به نتیجه رسید که شاید بهتر باشد کمی هم آن طرف را بیازماید. بایدن آمد.
ده. دوباره بپرسیم. آیا دموکراسی همان انتخابات است؟ خیر. در کشوری مثل آمریکا یا بسیاری از کشورهای اروپایی، انتخابات توانسته تا حدی به «شکوفایی دموکراسی» کمک کند. همین و نه بیشتر. این انتخابات نیست که فیذاته ارزش دارد، بلکه دموکراسی است که ارزشمند است.
یازده. آیا همیشه یک جامعه میتواند با انتخابات آیندهٔ مطلوب خود را جستجو کند؟ قطعاً نه. در جوامعی که ساختار دولت-ملت در آنها وجود ندارد (مثل ایران امروز) انتخابات ممکن است به کشف مسئلهها و جستجوی راهحلها کمک کند یا نکند.
دوازده. آیا کسی هست که بتواند با قطعیت بگوید که یک انتخابات مشخص (مثلاً انتخابات شورای شهر X در سال Y) به کشف مسئلهها کمک میکند؟ قطعاً نه. این همان فرض پایهای دموکراسی است. اگر کسی بود که چنین علمی داشت، دیگر دموکراسی لازم نبود. پس چه باید کرد؟ در یک جامعهٔ توسعهیافته، فرض بر این است که ساختار تا مرحلهٔ انتخاب نامزدها جلو رفته و مردم با رأی دادن، انتخاب میکنند که کدام نامزد، هدایت کشتی «کشف آینده» را بر عهده بگیرد. اما در جوامعی مثل ایران امروز، ما یک پله عقبتریم. ما باید انتخاب کنیم که «آیا این ابزار (صندوق رأی) میتواند ما را به سمت کشف آینده ببرد؟»
سیزده. برخلاف تصور عمومی که در ایران دموکراسی وجود ندارد، آنچه در اینجا نیست، صندوق رأی و انتخابات آزاد است. اما دموکراسی به عنوان یک منطق تصمیمگیر در اینجا میتواند وجود داشته باشد و هیچکس هم نمیتواند آن را از ما دریغ کند. تصمیمی یک پله عقبتر از صندوق: تصمیمگیری به رفتن یا نرفتن پای صندوق. و یا تصمیم به هر اقدام اجتماعی دیگر.
چهارده. هر یک از ما آیندهای را برای خود و کشورمان متصور هستیم. و بر اساس آن تصورات، تصمیم میگیریم که رأی بدهیم یا نه. تنوع افرادی که در هر سمت ماجرا هستند، کاملاً نشان میدهد که پاسخ آنقدرها هم شفاف نیست. دلیل هم ندارد که شفاف باشد. هیچوقت هم شفاف نبوده. همان زمانی که جامعه با نرخ ۷۰٪ در انتخابات شرکت میکرد، ۳۰٪ بودهاند که فکر میکردهاند شرکت نکردن در انتخابات، روش موثرتری برای کشف مسیر کشف آينده است. آیا نادان بودند؟ نه. آیا بیمار ناهنجار بودند که مشابه اکثریت فکر نمیکردند؟ نه. آیا پیشرو بودند و زودتر از دیگران این را فهمیده بودند؟ نه. آيا همه فیلسوف و جامعهشناس بودند؟ نه. در مقاطعی بخش بزرگتری از جامعه فکر میکرد از این ابزار استفاده کند. در مقطعی بخش بزرگتر به نتیجه رسید که استفاده نکند. در مقطعی جامعه کشف کرد که خیابان بخشی از راهحل است. در مقطعی دیگر تصمیم گرفت خانه بماند. در مقطعی مثل ۸۸ در خیابانها آمد و به دهانش چسب زد. در مقطعی دیگر آمد و فریاد زد. خیابان آلترناتیو دموکراسی نبوده، بلکه مصداق دموکراسی و البته آلترناتیو صندوق رای بوده. اینها همه «دموکراسی» است. هر کس «رأی و نظر خود» را داشته و بر اساس آن اقدام کرده است. و جامعه به همین شیوه جلو رفته. بهتر بود مردم به خیابان نیایند و رأی دیگری داشته باشند. اما این دیگر مسئلهٔ مردم نیست. ساختار باید به شکلی رفتار کند که اکثریت جامعه، مسیر دیگری را برای کشف آینده انتخاب کند.
پانزده. دقت کنید که من از «کشف آینده» حرف میزنم و نه «ساختن آینده». وقتی میگوییم ساختن آینده، یعنی میدانیم آينده مطلوب چیست و میخواهیم آن را بسازیم. وقتی میگوییم کشف، یعنی در تلاش برای یافتن چیزی هستیم که نمیدانیم چیست.
شانزده. من در مورد خودم، هم آنقدر به خودشناسی رسیدهام که بدانم تصویر قطعی از آينده پیش چشمم نیست. و هم آنقدر به دموکراسی معتقد هستم که «آشکار نبودن حقیقت» را بپذیرم. به همین خاطر، به همان اندازه که از رأی دادن آگاهانه خوشحال میشوم از رأی ندادن آگاهانه هم خوشحال میشوم. چیزی که نگرانکننده است، تصمیمگیری از سر عادت و بیحوصلگی یا تحمیل تصمیم خود به دیگران است. در مسائل پیچیدهٔ اجتماعی، هر تصمیمی که جامعه از سر حوصله و با ارادهٔ تکتک اعضای جامعه گرفته شود، درست است. چرا درست؟ چون هیچکس نمیداند درست و نادرست چیست. و این باز همان پایهٔ اصلی دموکراسی است.
هفده. ما این مباحث را در اقتصاد بلدیم. اما متأسفانه به خاطر ضعف در آنالوژی، در جامعهشناسی و سیاست نمیتوانیم مصداقهایشان را راحت تشخیص دهیم. همهٔ حرف اقتصاد آزاد چیست؟ این که اگر بازار را رها کنید و هر کس منطق و منفعت خود را به کار بگیرد، بازار با حداقل مداخله به سمت نقطهٔ تعادل میرود. چپها چه میگویند: مداخلهٔ حداکثری. چپها معتقدند ناکارآمدی مکانیزم بازار را – که واقعاً وجود دارد اما آنها بزرگنماییاش میکنند – بر سر اقتصاد لیبرال میزنند و میگویند باید کسی «بالاسر بازار» بایستد و مراقب باشد که بازار به بیراهه نرود. این همان رگولاتوری است (شکل حداکثری و نامطلوب آن). همان ستادها و شوراها و شوراهای عالی و کمیتهها و … است. همان منطقی که “تصمیمگیری توزیعشده” را نمیپذیرد. ما که اینها را در بازار دیدهایم و فهمیدهایم، پس چرا در مسائل اجتماعی، دوباره میخواهیم آن را کشف کنیم؟ چرا حواسمان نیست که اینجا هم اگر هر کس با منطق خودش بر اساس منفعت خودش و تشخیص خودش جلو برود، کارها بهتر پیش میرود و نقطهٔ مطلوب راحتتر کشف میشود؟ اگر روشنفکران عرصهی عمومی، دیگر مانند گذشته جایگاه ندارند، علتش بیتوجهی مردم به فکر و تحلیل نیست. بلکه آموختن همین نکته است که “تشخیص برخاسته از نظرات پراکنده در تکتک افراد جامعه، قابلاتکاتر از قدرت تشخیص چند فرد خاص است.”
هجده. من این را که عدهای ذینفع مستقیم نتایج سیاسی هستند میفهمم. خودم مدتی پیش در یکی از کشورهای همسایه کسی را دیدم که لامبورگینی سوار بود و میگفت: نصفتان بمیرید راضیترم تا خش به سپر ماشینم بیفتد. من حس بد به اینها را میفهمم. اما چیزی که نمیفهمم این است که بخش بزرگی از جامعه که من و شما هستیم و مثل آن جوانک ذینفع وضع موجود نیستیم و هر کدام میکوشیم به سبک خودمان مسیر کشف آینده را هموار کنیم، چرا حس بدی به تشخیصهای هم داریم؟ اصرار بر یکصدا شدن و “وحدت کلمه” دیگر رمز پیروزی نیست، تضمین شکست است. با شعار نیم قرن قبل، نمیشود مسیر پیچیدهی جهان امروز را پیمود.
نوزده – جمعبندی اول. اگر بپذیریم که دموکراسی یعنی کشف آینده، تفکر دموکراتیک یعنی هر فرد سهمی کوچک در کشف آینده دارد. در این حالت، تنها چیزی که باید تشویق کنیم، مختار بودن در انتخاب است. اگر کسی گفت صندوق رأی اثر ندارد، بگوییم آفرین. چقدر خوب. حتماً رأی نده. اگر کسی گفت صندوق رأی اثر دارد. بگوییم چقدر خوب. آفرین. حتماً رأی بده. جامعه مثل یک مغز است و هر یک از ما یکی از نورونهای آن هستیم. هر یک اگر به کار و تصمیم خود مشغول شویم، مغز بهترین تصمیم را میگیرد. اما اگر بعضی نورونها بخواهند مغز را تسخیر کرده یا خود را به نورونهای دیگر تحمیل کنند، این مغز بیمار خواهد شد و ظرفیت تصمیمگیری و تحلیل را از دست میدهد.
این که هر کدام از ما رأیمان را به دیگران بگوییم، بخشی از کارکرد سالم مغز جامعه است. این که هر کس هر استدلالی در دفاع یا رد رأی دادن (يا هر انتخاب اجتماعی دیگر دارد) مطرح کند، غنی کردن همین مغز است. اما این که انتخاب خود را درست و انتخاب دیگران را نادرست بدانیم، در دنیای پیچیدهٔ اجتماعی – اقتصادی و سیاسی امروز، قابلدفاع نیست. ما یک منحنی سادهٔ بالا و پایین رفتن ارز را هم نمیتوانیم با قطعیت بالا پیشبینی و تحلیل کنیم. چطور فکر میکنیم میتوانیم نتیجهٔ یک کنش اجتماعی را که به دهها هزار متغیر گره خورده، تشخیص میدهیم؟
وقتی در دموکراسی از تنوع نظرات حرف میزنند، منظور این نیست که “چون احترام گذاشتن به دیگران خوب است، با نظر متفاوت دیگری کنار بیایید.” بلکه منظور این است که “کشف آینده و انتخاب قدم بعدی حرکت جامعه صرفاً از طریق سنجش وزن گزینهها در سبدی از نظرات متنوع امکانپذیر میشود.”
نوزده – جمعبندی دوم. دموکراسی، صندوق رأی نیست. انتخابات نیست. رسانه نیست. دموکراسی یک مدل ذهنی است. یک دستگاه فکری که به ناپیدا بودن راه درست معتقد است و روش مناسب کشف آینده را تصمیمگیری جمعی میداند.
در عین این که ساختار سیاسی در یک جامعه ممکن است اجازهٔ شکلگیری و توسعهٔ ابزارهای دموکراتیک را ندهد، همچنان ما مردم میتوانیم در بین خودمان به مدل ذهنی دموکراتیک توجه داشته باشیم و دموکراسی را به عنوان منطق تعامل بپذیریم.
ما امروز در کشورمان انتخابات به معنای مدرن آن نداریم. البته ابزاری برای انتخاب بسیار محدود یکی از مدیران عملیاتی میانی بر اساس سلیقهٔ آقای جنتی – که به او رئيس جمهور گفته میشود – در دسترس است. همین و نه بیشتر. اما در همین کشور بدون انتخابات مدرن، دموکراسی میتواند وجود داشته باشد. کافی است همهٔ ما باور داشته باشیم که هر کس به اندازهٔ یک رأی (رأی به موثر بودن یا نبودن صندوق در هر لحظه مشخص از تاریخ) میتواند مختار باشد.
از طرفی ممکن است روزی در کشورمان انتخابات به معنای مدرن آن وجود داشته باشد، اما دموکراسی نباشد. آن روز که باور نداشته باشیم هر کس به اندازهٔ همان یک رأی، مختار است. اگر به چنین روزی برسیم، که به گمانم دور نیست، خودمان با صندوق رأی، قدرت را دوباره تحویل همان کسانی خواهیم داد که چند دهه را صرف رهایی از چنگشان کردهایم. ما قبلاً این کار را کردهایم. باز هم ممکن است تکرار کنیم.
دیروز در انتخابات ریاست جمهوری ونزوئلا،
سه نفر از نامزدها دقیقا به یک اندازه یعنی ۴.۶ درصد رای کسب نمودند
میزان مجموع درصد آرای نامزدها هم مجموعا ۱۰۹ درصد شد!
دیکتاتوری و صندوق رای
جدیدا مشغول به مطالعه ((کتاب خودآموز دیکتاتورها)) ترجمه آقای بیژن اشتری هستم.
کتابی که به نظر مترجمش، نسخه امروزی کتاب شهریار ماکیاولی است.
به نظرم هم کتاب جذابی است و لحن طنز تلخی هم دارد.
برایم جالب بود که یکی از سیزده فصل این کتاب، مختص به صندوق رای است.
و صندوق رای، یکی از بهترین راههای برقراری دیکتاتوری انگاشته میشود.
سلام محمدرضا.
این رالی نفسگیر بالاخره به پایان رسید.
به نظر من تمرین خوبی بود برای همه ما، که علیرغم همه اون ابرهای سهمگین و سیاهی که جلوی دیدمون رو گرفته بود و به تلخی بر احساساتمون سایه انداخته بود، تلاش کنیم تا تصویر بزرگتر رو ببینیم.
توی این مدت، من نوشتههای کوتاه و بلند زیادی از افراد مختلف خوندم و به بینش روشن خیلی از اونها به عنوان یه هموطن واقعا افتخار کردم.
از جمله نوشتههای خوب خودت که من دلم میخواد اسمشون رو روشنگری بذارم.
ما مردم ایران، از آبدارچی مهربونمون که صبح وقتی منو دید یه لبخند شیرینی روی لبش نشست و گفت "خوب شد…"، تا اون مردی که پدر سالخوردهاش رو روی کولش گرفته بود و برای رای دادن به پزشکیان با خودش میبرد و به این رای امید بسته بود و واقعا با دیدن فیلمش نتونستم عمیق اشک نریزم، تا هر فرد دیگری در هر جایگاه اجتماعی، چه اونها که داخل ایران هستن، چه اونها که به دلایل مختلف مجبور به ترک وطن شدن، به خدا که شایسته شرایط بهتر و شایستهتر و فکر و احساس آسودهتری هستیم.
در هر صورت خوشحالم که امروز مثل تجربههای گذشته – اگرچه واقعبینانه انتظار معجزهای سریع رو هم نداریم – ناامیدی عمیق دیگری رو در عمق دلهامون تجربه نکردیم.
شاید الان ما مورد عتاب برخی از هموطنان عزیزمون که بر روی تحریم انتخابات پافشاری میکردن و کاملا هم قابل درک هست باشیم، اما واقعیت اینه که به قول فرهاد میثمی عزیز "ما همه در یک تیم هستیم" و به قول مجتبی نجفی "ما تحقیرشدگان و زخمخوردهها همگی در یک کشتیایم" و مهم اینه که از اینجا به بعد هر کدوم سهم خودمون رو در امر اصلی و کنشهای مدنی به هر شکلی که بلدیم فراموش نکنیم و اون رو در حد توان خودمون ایفا کنیم.
سلام محمد رضا
خیلی ممنون از اینکه وقت گذاشتی و تو این روزها مطالب مفید و آموزنده ای رو مثل همیشه منتشر کردی.
دوست دارم یک خاطره تعریف کنم که فکر میکنم مصداقی از همین نوشته شما باشه. واقعا دموکراسی صندوق رای نیست.
من وقتی ۵ سالم بود ، زمان انتخاب بنی صدر در سال ۶۰ به یک مجلس عروسی در ورامین دعوت شده بودیم. به خوبی به یاد دارم که در مجلس عروسی بین مخالفین و موافقین بنی صدرخیلی بحث بالا گرفت. دو طرف همدیگر رو متهم می کردند که فاقد بینش سیاسی هستند و درک درستی از مسایل ندارند. حتی کار به جایی کشید که نزدیک بود دعوا بشه و کل مجلس عروسی به هم بخوره که نهایتاً با مداخله و میانجی گری بزرگترها این اتفاق نیفتاد ولی بحث ها تا انتهای مجلس ادامه داشت وما شب پس از عروسی به منزل برنگشتیم و در منزل یکی از بستگان دو طرف برای متقاعد کردن هم همچنان بحث میکردند.
اتفاقا امسال هم روز پنجشنبه قبل از انتخابات در مراسم ختم یکی از بستگان حاضرشدم .اصلا بحث چندانی در خصوص انتخابات بین افراد رد و بدل نشد .بسیار محدود و همه طرف ها ( تحریمی ها- طرفداران پزشکیان و طرفداران جلیلی ) تاکید میکردند که هر کس میتواند رای و نظر خودش را داشته باشد.
به نظرم این فضا خیلی به مفهوم دموکراسی نزدیکتره تا اون فضای مجلس عروسی سال ۶۰ . بالاخره جامعه با آزمون و خطا راه بهینه رو پیدا میکنه.هرچند زمان ببره.
همواره سلامت باشی و برقرار
محمدرضا منم مثل همیشه از دیدن عکست خوشحال شدم.
محمدرضای عزیز
نمیدونم وقایع سیاسی اخیر باعث شده بیشتر دست به قلم بشی يا یکمی هم واقعا سرت خلوتتر شده یا هر دو.
در هر صورت یکی از دلخوشی های من واقعا اینه که وقتی میام اینجا ببینم مطلب جدید گذاشتی و با شوق بخونمش.
این روزا این اتفاق زیاد میفته خدا رو شکر و امیدوارم با همین فرمون بری جلو.
سلام محمدرضا جان،
اول لازمه بگم که واقعا واقعا چقدر دارم ازتون یاد میگیرم و اکثر وقتم رو تو این یک هفته به خوندن و یادگرفتن از روزنوشتهها گذاشتم و واقعا حس کردم چقدر مسأله عمیق و پیچیدهاست.
الان اینجا چیزی که برای من مبهمه و نمیتونم درست ارتباط ایجاد کنم، تعریف و مفهوم خود دموکراسی است. اینو بذارید پای سواد پایین من، من فکر میکردم دموکراسی مرتبط به نوع حکومته که به معنای لغویاش همون rule by the people است. از این منظر متوجه نمیشم که چطور مرتبط میشه با روش جستجوی اجتماعی با فرض مبهم بودن مسأله و راهحلها؟ اگر یکی از روشهای اجرای دموکراسی، انتخابات ساختارمند با حضور احزاب هست، چطور میتونیم بگیم ما تو ایران دموکراسی داریم، در حالیکه نه انتخاباتمون ساختارمنده نه احزاب واقعی که نمایندهی مردم توش هستن، وجود دارن؟ یعنی میگم با این اوصاف میشه حرف از دموکراسی زد؟
این رو میفهمم که در نهایت تعادل با رأی و نظر آگاهانهی افراد ایجاد میشه و نه به قول شما با وحدت کلمه که ممکنه بخش زیادیش هم آگاهانه نباشه، اما نمیتونم با دموکراسی مرتبطش کنم. شاید مدل ذهنی من در مورد دموکراسی به کل غلط بوده. خودم فکر میکنم مدل ذهنی دموکراسی رو دارم و معتقد هستم که حتی در آیندهی ایران هم باید هر کسی، حتی اینکه من باهاش به شدت مخالفم، بتونه نظرش رو بگه و نماینده هم داشته باشه ولی در مورد الان به شدت به چالش ذهنی خوردم.
چون احساس میکنم صندوق رأی تنها ابزار نمود دموکراسی نیست و وقتی یادمه وقتی وارد دانشگاه شدم، ما برای انتخاب آسانسورمون هم حق انتخاب نداشتیم (چون دو نوع بود، “خواهران و اساتید”، “برادران”!)، دموکراسی رو چجوری میشه معنی کرد؟ الان فقط دیگه حکومت نتونسته به لب تک تکمون چسب بزنه و این تنها حق حرف زدن و نفس کشیدنو گذاشته برامون، اونم نه برای همه تازه. ببخشید بابت پراکندهنویسیم که نشان از ذهن آشفتهام داره!
چقدر فضای این انتخابات برای من نکات آموزنده برای یادگرفتن داشت. چقدر با مفاهیم و واژگان جدید آشنا شدم. چقدر از فضای ذهنی قبلیم نسبت به دموکراسی، آزادی و کلا سیاست فاصله گرفتم.
خیلی دوست داشتم لیست کلمات و مفاهیمی که در یک ماه گذشته با آنها آشنا شدم را بنویسم اما نه لازم است و نه در حوصله این جمع است.
واقعا ممنونم از همه کسانی که سعی کردند روشنگری کنند، حتی ممنونم از کسانی که جانبداری کردند اما به روش درست. مهم این است که فضا برای شنیدن حرفهای همه فراهم بود. فرصت یادگیری و دیدن افکار افراد مختلف به این ارزانی و رایگانی در هیچ دوره تاریخ با این کیفیت فراهم نبوده. با تشکر از تکنولوژی!
هر زمان مشکلات کشور را می بینم، ناخودآگاه یاد درس تفکر سیستمی می افتم و همیشه و همه جا با الهام از این درس می گویم: باید با کلاه تفکر سیستمی، مسائل و مشکلات را دید؛ و برایشان راه حل تجویز کرد.
خود این مساله که با کلاه تفکر سیستمی به مسائل نگاه کنیم، کار راحتی نیست؛ چون نگاه کردن با جزئیات و از بالا، به تجربه و مطالعات بنده خودش یک تخصص هست؛ اینکه بسته نگاه نکنی و به دور از تعصب، مشکلات و مسائل را همه جانبه ببینی.
فقط از نگاه و تصورات خودت پیروی نکنی و دیگر نظرات و نگاه ها را بشنوی و درک کنی.
خب این کار اصلن راحت نیست.
این آگاهانه اقدام کردن رو بسیار درست اشاره داشتید؛ و به همان نسبت، بنده تکمیل می کنم که ناآگاهانه حرکت کردن و حتی موضع گرفتن هم به شدت خطرناک هست.
صحبت در این زمینه بسیار زیاده و شاید الان مجال نوشتنش به صورت کامل در این بستر متن نباشد.
با آرزوی موفقیت های روزافزون شما و همه عزیزان متمم
پیش نوشت: نمی دونم این حرفی که می خوام بزنم، جایش این جا هست یا نه.
یا شاید هم بهتر می بود در "لحظه نگارها" این مطلب رو بنویسم. مطلب کوتاهی که سوای نوشته ی مهم و بسیار آموزنده ی شما هستش.
چقدر کار خوبی کردید عکس خودتون رو هم گذاشتید. خیلی ذوق کردم!
آخرین بار شش ماه پیش بود که عکس هایی از خودتون منتشر کردید.
قلباً آرزوی سلامتی براتون دارم.
محسن جان.
اتفاقاً سه چهار ساله که خیلی عادت عکس گرفتن افتاده سرم. از هر آتوآشغال و چیز نامربوطی هم عکس میندازم. و گاهی یه وقتهایی که میخوام حواس خودم رو از کارها و فشارها و تنشها پرت کنم، میفتم به جون گالری گوشیم و اونها رو نگاه میکنم.
شاید به نظرت خندهدار بیاد. اما حتی از یه چنین چیزی هم عکس انداختم. چون نوشتهٔ پشت کاور تایر توجهم رو جلب کرد.
اما عادت ندارم از خودم عکس بگیرم. وقتی میخواستم این مطلب رو بنویسم، دیدم جنسش خیلی شخصیه. گفتم این عکس رو که گوشهٔ گالری گوشی افتاده، بذارمش اینجا.