سالها گفتهام که به مشاوره مدیریت، به معنای متعارف آن، اعتقاد ندارم. همیشه احساس کردهام «مشاوران» کسانی هستند که چون نتوانستهاند کسب و کار خود را مدیریت کنند، ترجیح میدهند تا دربارهی مدیریت کسب و کار دیگران نظر بدهند. همچنانکه کسانی که به هنر علاقمندند و استعداد هنر ندارند، ناچار، به منتقد هنری تبدیل میشوند. البته امروز مانند گذشته رادیکال فکر نمیکنم اما – لااقل بر اساس دانش و تجربهی امروزم – به چند نکته ایمان دارم: – با وجودی که مشاورهی گروه متخصصان را میفهمم، مشاورهی تخصصی را نمیفهمم! اگر من بخواهم که به عنوان دانشجوی حوزهی مذاکره، در حوزهی مذاکره با نیروی انسانی به سازمان شما کمک کنم، بدون داشتن تصویر درست از نظام پاداش و پرداخت و ارزیابی درون سازمان، بعید است حرف مفیدی برای آن سازمان داشته باشم. چنانکه اگر مشاور برندینگ باشم و استراتژی نفهمم، …
دل نوشته ها
این نوشته خطاب به مهمترین دو نفر زندگیم است: پدر و مادرم… امروز در خدمت پدر و مادرم بودم. بعد از مدتها که عموماً من به آنها سر میزنم، فرصتی دست داد تا آنها به خانهی من بیایند. در دههی اول و دوم زندگی، فکر ميکردم از یک خانوادهی سطح پایین جامعه هستم. پایینترین طبقات. خانوادهای با تحصیلات رسمی پایین. خانوادهای از طبقهی کارگر. قدرت مالی کم و حساس به هزینههای لوکس. دوست نداشتم از خانوادهام برای کسی توضیح بدهم. دوست نداشتم کسی به خانهمان بیاید. دوست نداشتم بگویم که پدر من راننده و مادر من خانهدار است. در دههی سوم زندگی، با این واقعیت کنار آمدم. به هر حال من از طبقهی پایین جامعهام و میکوشم جای خود را در طبقات بالاتر باز کنم. سالهای اخیر و در میانه چهارمین دهه زندگی، که بیشتر میخوانم و بیشتر دنیا …
انسانها را در انتخاب رژیم غذایی و موضعگیری آنها در مورد مواد غذایی میتوان حداقل به ده گروه تقسیم کرد: گروه اول – همه چیز خوارها: اساساً هر چیزی که قابلیت قرار گرفتن در ظرف داشته باشد یا حتی قابلیت جمع شدن در مشت، توسط این افراد خورده میشود. گروه دوم – هیچ چیز نخورها: اینها در بخشهای خاصی از دنیا مستقر هستند و به مسلک های خاصی وابستگی دارند. فکر میکنند شکم خالی و زجر کشیدن و ریاضت میتواند موجب رشد و تعالی شود. گروه سوم- مدرن خوارها: کافی است به آنها بگویی این دارو یک ماه است که برای رفع افسردگی وارد بازار شده یا این مکمل غذایی همین دیروز اختراع شده. میخورند و لذت میبرند. گروه چهارم- سنتی خوارها: وقتی غذا می خورند برایت توضیح میدهند که این غذا قرنهاست به همین شکل خورده میشود و سنتیترین …
چند روز پیش مطلبی نوشتم به نام قیمتگذاری در صنعت آموزش. چند نکتهی بسیار کوچک اما مهم: ۱- متنی که نوشتم فقط دغدغهی من نیست. بلکه آفتی است که این روزها احساس میکنم صنعت آموزش کشور را تهدید میکند و بسیاری از فعالان این حوزه را به سمت تولید انبوه غیر مهندسی شدهی محصولات و خدمات آموزشی سوق داده است. ۲- آنچه من نوشتم ابراز تمایل به ترک فضای آموزش نیست. برای من، ترک آموزش، به معنای خودکشی است. البته بگویم که گاه انسان به نتیجه میرسد که خودکشی هم بد نیست. همیشه گفتهام آنها که خودکشی میکنند اکثراً ترسو هستند و جرات ادامهی زندگی ندارند. اما برخی از آنها آنقدر شجاعند که حوصله ادامه دادن این بازی را ندارند و آن را ترک میکنند! ۳- تک تک کامنتهای آن پست را با دقت میخوانم. اما پس از جمعبندی برای …
ما در موضع قدرت هستیم. نه از امروز که توافق ایران و آمریکا در ژنو امضا شد. نه از امروز که روحانی برایمان حرفهای شیرین زد. نه از امروز که تصویر لبخندهای پیروزمندانهی ظریف در حضور خبرنگاران منتشر شد. ما از آن روزی در موضع قدرت قرار گرفتیم که اوباما گفت: «گزینهی جنگ هنوز روی میز من است» و روحانی گفت: «روی میز من جز عقل و منطق نیست». مذاکرهی ایران و آمریکا، همان روز به نفع ما تمام شد. چرا که ما نشان دادیم مبنای کار ما احساس نخواهد بود. تهدید و تنش هم نخواهد بود. ما میخواهیم از تمام داشتههای دانش و فرهنگ و تاریخ و تمدن خود، برای ساختن دنیایی آرامتر استفاده کنیم. به همین دلیل است که فکر میکنم، نگاهی به سابقهی تاریخی تنشهای مشابه و راه حلهای موفق و اثربخش آنها میتواند مفید باشد. برای …
امروز یکی از دوستانم لینک یک گفتگوی کوتاه در سایت باشگاه عقابها را برایم فرستاد. در این لینک برخی از قیمت بالای آموزشهای محمود معظمی گله کردهاند و برخی دوستان عزیز هم، من را به عنوان نمونهی متفاوت آموزش مطرح کردهاند. خواندن این گفتگو بهانهای شد تا من بحثی را که مدتهاست در ذهنم وجود دارد اینجا مطرح کنم. خیلی دوست دارم بحثها و نظرات شما را هم بشنوم. به این شکل هم میتوانم در آینده تصمیمهای بهتری در حوزهی آموزش بگیرم و هم اینکه شاید کامنتهای این پست، مرجعی کوچک اما ارزشمند برای شناخت نگرش مخاطب ایرانی به قیمتگذاری خدمات آموزشی در ایران باشد. از آنجا که گفتگو را به بهانهی محمود معظمی آغاز کردم اجازه بدهید ابتدا توضیح کوتاهی در مورد نگاه خودم به ایشان بگویم. من هنوز او را از نزدیک ندیدهام. اگر چه دورادور دوستان مکتب …
امروز حوالی ساعت هفت دوستانم را در کنار میدان ونک ترک کردم و به خیابانگردی مشغول شدم. کاری که شاید سالهاست فرصت آن را نداشتهام. موبایل را ساکت کردم و دست در جیب، خیابان ولیعصر را به سمت پایین آمدم و حدود سه ساعتی خیابانگردی کردم. چه تجربهی جالبی است در میان مردم بودن برای چون منی که مدتی است از مردم فاصله گرفتهام. شب را با فلافل آغاز کردم. در روغن سیاهی سرخ شده بود که میدانم اگر در موتور ماشین ریخته میشد، موتور به دقیقهای میسوخت! اما من که خوردم و خوشمزه هم بود و هنوز هم زندهام. اساساً به این نتیجه رسیدهام که ناسالم بودن و خوشمزه بودن غذا کاملاً به هم ربط دارد. در ادامهی مسیر به یک دستفروش رسیدم که عطر میفروخت. فضای دستفروشی برایم غریب نیست. اما خوب فروش عطر جالب است. هر عطری …
میدانم بسیاری از شما این کلیپ را دیدهاید. اما به هر حال، چند وقت پیش به بهانه حقوق حیوانات، کلیپ مربوط به یوزپلنگی را گذاشتم که وقتی میمونی را شکار میکند و میبیند میمون صاحب فرزند است، بر خلاف خوی حیوانی خویش، سرپرستی فرزند را به عهده میگیرد. کلیپ متعلق به National Geographic است و متن زیبای روی آن که توسط Boone Smith خلق شده، احساسات مخاطب را برمیانگیزد. اگر ندیدهاید پیشنهاد میکنم ببینید و به دوستان خود هم نشان بدهید. برای ایجاد چند دقیقه حس خوب در جهانی که انسانها یکدیگر را تکه تکه میکنند، ابزار بهتری نمیشناسم. پی نوشت ۱:لینک دانلود کلیپ پی نوشت ۲: از این به بعد، مطالبی از این دست را با برچسب «حس خوب زندگی» خواهم نوشت.
شاید نیمی از نامههایی که در حوزهی تصمیمهای زندگی از جوانان دریافت میکنم، نشاندهندهی وضعیتی است که آنها انتخاب خود را میدانند اما به دلیل فشارها و محدودیتهای والدین مسیر دیگری را ادامه دادهاند یا میدهند یا به دلیل همین تناقض، در مسیر زندگی متوقف شدهاند. این متن خطاب به آن والدین است و تقدیم به پدر و مادرم که اگر چه تحصیلات رسمی بسیار کمی داشتند، اما به من حق انتخاب و زندگی دادند. شاید به این دلیل که «شعور غیرطبیعی» پدر و مادر بودن در آنها بسیار بیشتر از «شور طبیعی» پدری و مادری بوده و هست. ————————————————————————————————————————————————————————— هر کس محبت شما را انکار کند انسان نیست. هر کس فداکاریهای شما را نبیند و نگوید، نابینا است.
