دوستان خوب من که لطف میکنند و نوشتههای طولانی و کم خاصیت من را دنبال میکنند به خاطر دارند که ما تا به حال سه بار در مورد این غول شوم صحبت کردهایم. در نخستین نوشته به مفهوم کامیونیتی اشاره کردم و توضیح دادم که کامیونیتی یا جامعهای که خودمان را به آن متعلق میدانیم میتواند نقش بسیار موثری در مسیر زندگی شخصی و شغلی ما داشته باشد. در نوشته دوم به شیوه تلخ مواجهه مردم با کسانی که میخواهند مفروضات آنها را به هم بریزند اشاره کردم. تجربهای که شاید در خاطرات بسیاری از ما، مصداقهای متعددی داشته باشد و هر کسی که به تغییری در زندگی خودش یا در محیط اطراف فکر میکند، احتمالاً چنین فضایی را تجربه کرده است. در نوشته سوم با توجه به سوالات و کامنتهای دوستان خوبم، توضیحاتی نوشتم و تلاش […]
دسته بندی: اجتماعیات
چرا دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم را مینویسم؟
پیش نوشت ۱: این متن دو قسمت قبلی هم دارد. اگر آنها را نخواندهاید پیشنهاد میکنم قبل از خواندن این قسمت، لطف کنید و آنها را مطالعه کنید (قسمت اول، قسمت دوم). پیش نوشت ۲: اصولاً باید چنین عنوانی، نخستین قسمت این سلسله نوشتار باشد. بنابراین شاید باید توضیح دهم که چرا تازه در سومین قسمت، دلیل نوشتناش را شرح میدهم. طی هفتههای اخیر، دیدم که بعضی از دوستانم میپرسند که چه شد که چنین عنوانی را مینویسی؟ آنها که نزدیکتر بودند نگران شدند که باز محمدرضا از جایی یا چیزی دلگیر شده و دست به قلم (یا شاید دست به کیبورد) شده مینویسد! بعضی دوستان دیگرم هم میگفتند که این نوشتهها در پشت خود، پیامی از ناامیدی دارد و شاید نوشتن آنها به صلاح نباشد. چنین شد که مجبور شدم در ادامه مسیر بحث […]
دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم (قسمت دوم)
پیش نوشت: اگر قسمت اول این نوشته را نخواندهید، لطفاً قبل از خواندن این مطلب، آن را بخوانید. قاعدتاً برای مواجهه و مقابله با هر چیزی – واقعی یا حتی موهوم – باید ویژگیها و رفتارش را بشناسیم. در این نوشته و شاید یکی دو نوشتهی بعدی، برخی از ویژگیهای این غول را مرور میکنم تا به تدریج بتوانیم وارد بحث مقابله با آن بشویم. جملهی معروفی هست که گویندهی آن ناشناخته است (و البته به غلط به آرتور شوپنهاور نسبت داده میشود) و فکر کنم اکثر ما شکلهای مختلف آن را شنیدهایم: هر ایدهای، سه مرحله را طی میکند: ابتدا مورد تمسخر قرار میگیرد. سپس به شدت مورد مخالفت قرار میگیرد و در آخرین مرحله، به عنوان یک واقعیت بدیهی پذیرفته میشود. توضیح نامربوط: جفری شلیت از دانشگاه واترلو، در مورد سه مرحلهی پذیرش […]
دستورالعمل مواجهه با غولی به نام مردم! (قسمت اول؟)
پیش نوشت: این پیشنوشت را پس از تمام شدن متن نوشتم. خیلی پراکنده شد. از موضوع اصلی هم گاهی دور شدم. ببخشید. اگر انتظار یک متن استدلالی منسجم را دارید، شاید مطالعهی این متن، گزینهی مناسبی نباشد. خیلی فکر کردم که چنین متنی را بنویسم یا نه. اینکه به خواننده چه حسی دست میدهد و حتی ممکن است گرفتار چه سوءتعبیرهایی شود. اما در نهایت تصمیم گرفتم بنویسم. چون دیدم که اساساً حرفه و حتی محل درآمد بسیاری از مردم سوء تعبیر حرف دیگران است و اگر بخواهیم روند زندگیمان و حرفهایمان را به خاطر آنها تغییر دهیم، چیزی برایمان باقی نخواهد ماند. البته اکثر آنچه را که میگویم کم و بیش در سایر نوشتهها یا مقالات یا کتابها یا حتی کامنتهای اینجا مطرح کردهام. اما تصمیم گرفتم ساختار بهتر و شفافتری به آنها بدهم. […]
حکیم شیفت: گم شدن شعور در میان شاعرانگی!
حکیم شیفت، همچنانکه از نامش پیداست، یک اصطلاح علمی نیست. نامی است که به یک تصادف، بر روی یک پدیدهی رایج اجتماعی گذاشتم. در اینستاگرام، خواستم در یک جا توضیحی بدهم و دیدم «دردی» که در «دل» دارم، ظاهراً با «واژههای متعارف» بیان نمیشود. «حکیم شیفت» را بر وزن «پارادایم شیفت» به کار بردم. امروز به نظرم، بهترین نامگذاری، نیست. اما آنقدر در قید و بند نامها نیستم که بخواهم آن را تغییر دهم. به سنت همیشه، که فرض میکنم شبکه های اجتماعی برای برخی از ما کاسهی گدایی «لایک» هستند و برای برخی دیگر فرصت «نیندیشیدن و عقده گشایی». حرفم را درباره پدیدهی خانمانسوز «حکیم شیفت»، با وجودی که بیشتر به آنجا مربوط است، در اینجا مینویسم. صورت مسئله ساده است. حرفی که قبلاً در شرایط مختلف و به شکلهای مختلف، گفتهام و شاید […]
دردی به نام سالاد کلمات
من از علاقمندان آهنگهایی هستم که رضا یزدانی خوانده. متن شعرهایی که انتخاب میکنه رو دوست دارم. هنوز یادم نمیره که وقتی میخوند: جعبه جعبه استخونو و غم پرچمای بی باد کودکی نسل ما رو به قرنطینه فرستاد تا ساعتها این جملهها رو در ذهنم تکرار میکردم و با خودم میگفتم حیف که این جملهها را من نگفتهام و ننوشتهام. وقتی تصویرسازی زیبای یغما گلرویی رو در شعر پیکان قراضه میدیدم، در شگفت میشدم از خلاقیت انسان در تصویرسازی و به بند کشیدن کلمات برای ارائه تصویری رنگی از خاطرهای سیاه و سفید و قدیمی: یه پیکان قراضه کنار اتوبان، داره خواب میبینه یه پیکان بی چرخ که بازم تو رویاش پر از سرنشینه … حریص یه جاده اس، از اینجا تا رویا، بدون توقف نه از شب میترسه، نه از شیب دره، نه حتا […]
من شما را به چالش دعوت میکنم!
یادش بخیر آن روزها. روزگاری بود که «چالش» واژه ای عظیم بود و حتی ترسناک! چالش، اگر بود، ماه ها طول میکشید و شاید سالها و شاید یک عمر. چالش اگر داشتی، دیگر خواب در چشمانت جایی نداشت. شب با روز برایت فرقی نداشت. سرحالی و خستگی برایت معنا نداشت. چالش اگر داشتی، مرگ نگرانت میکرد. نه از ترس نابودی. بلکه از آن رو که چالشی که روح و جانت را تسخیر کرده، ناتمام نماند. آن روزها، سیاه و سفید کردن یک عکس رنگی، هنوز چالش نبود. آن روزها، ریختن سطل آب برسر، هنوز چالش نبود. آن روزها، نوشتن با دست دیگر، هنوز چالش نبود. آن روزها، عکس گرفتن از محتوای کیف هنوز چالش نبود. آن روزها شکست خوردن در یک چالش، چیزی چندان از پیروزی در آن چالش کم نداشت. آنچه مهم بود این […]
دعوت به ساده زیستی، خدمت است یا فریب؟
مقدمه – احتمالاً میدانید که ما در دوره MBA متمم، درسی داریم به نام داستان کسب و کار. در این درس، هدفهای متعددی را دنبال میکنیم که برخی از آنها واضح است و برخی را تا امروز وادار نشده بودم که بگویم. ما با مرور داستانهای مربوط به شرکتها و سازمانهای مختلف، موفق یا شکست خورده، میخواهیم خاطرات مشترکی را برای تمام دوستانمان بسازیم تا وقتی با هم درسی را میخوانند یا بحث میکنند، زبان و کلماتشان مشترک باشد. همینطور معمولاً از داستانهایی استفاده میشود که بار آموزشی ضمنی هم دارند و در درسهای دیگر میشود از آنها کمک گرفت. از سوی دیگر، هر کسی در محیط کسب و کار و جلسات کار و قرارداد و مذاکره، باید به داستانها و حرفهای مختلف مجهز باشد و بعضی وقتها به شوخی میگویم که یک مذاکره کننده، […]
ذکر مصیبتی برای دانشگاهها
از میان چندصد ایمیلی که هر روز از قشر دانشجو دریافت میکنم، شاید ده تا پنجاه مورد (بسته به زمان) در مورد موضوع و عناوین تحقیقات است. متاسفانه نمیتوانم دقیقاً عناوین را ذکر کنم، چون ممکن است به کسی بربخورد. اما مگر میشود تحقیقی منتشر شود در زمینه رابطه بین Positivity و Self Awareness و Organizational Citizenship Behavior و به طور خاص تلاش هم بکنند اثر Informal Networks را نگاه کنند و در همان تحقیق هم ببینند که Diffusion چقدر موجب افزایش رفتارهای داوطلبانه در سازمان بدون نیاز به فعالیت اجباری یا Forcing Behaviors میشود؟ آنچه در عنوان این تحقیقات میخوانیم، دقیقاً روضهای دردناک برای گریستن است. کمی چشم برزخی میخواهد که با دیدن عنوان تحقیق و استاد پیشنهاد دهنده، بفهمی که با چه غول بی شاخ و دمی به عنوان نظام آموزشی درگیر هستی […]
دانشگاه در ایران: نشد یا نخواستیم بشود؟
چند روز پیش، همکارانم در صفحهی اینستاگرام متمم، جملهای از «درو فاوست»، رییس دانشگاه هاروارد را نقل کردند. او که در جمع دانش آموزان سخنرانی میکرد در مورد تجربهی دانشگاه، حرفهایی زده بود که – مضمونش – چنین بود: دانشگاه، گذرنامهای برای ورود به مکانهای متفاوت و جدید است. برای ورود به زمانهای دیگر. برای تجربهی شکلهای دیگری از اندیشیدن. فرصتی برای اینکه خودمان را به شکل دیگری بفهمیم. برای اینکه ببینیم زندگیمان، چقدر با دیگرانی که در زمانها و زمینهای دیگر زیستهاند شبیه است. برای اینکه ببینیم زندگیمان، چقدر با آنها متفاوت است… این مطلب هم مانند بسیاری از مطالبی که متمم تولید یا منتشر میکند، در جاهای مختلف، بازنشر شد. دیشب در میان تصاویر اینستاگرام، دیدم که بعضیها در صفحات مختلف، در زیر این نوشته، جملاتی نوشتهاند که مضمون آنها تقریباًُ مشابه بود: […]
آخرین دیدگاه