از دیروز که نقل قولی از الی ویزل رو روی یک تابلوی زیبا از یکی از دوستان خوبم دریافت کردم، بارها و بارها اون رو خوندهام. ترجمهی معنای آن (با وفاداری به معنا و بیدقتی به کلمات) رو اینجا مینویسم تا بیشتر ببینمش:
متضاد عشق، نفرت نیست. بی تفاوتی است.
متضاد هنر، بی هنری نیست. بی تفاوتی است.
متضاد ایمان، کفر نیست. بیتفاوتی است.
متضاد زندگی، مرگ نیست. بی تفاوتی است.
اما مترادف بی تفاوتی مرگ است. مرگ عشق، مرگ هنر، مرگ ایمان، مرگ زندگی، مرگ احساس، مرگ امید، …
یاد اهنگه “خالی” ابی افتادم…
وقتی که مشکلات زندگی رو نمی تونی حل کنی ، ایده آلات با واقعیت هات فاصله میگیرن و تلاشت هم بی اثره ، جز بی تفاوتی گزینه ایی روی میز نمی مونه.
فکر کنم یک راه هست و اون هم ایده آل ها رو قبول کنی که ایده آلن و به هر قدمت خوش باشی. تو این مسیر
کاش من هم مثل تو بودم محمدرضا شعبانعلی عزیز.
وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یأس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف،
کفتار را
به کفتر
تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف بخوانی
نان است. (قيصر امين پور)
نسل من خیلی بیتفاوته
بسیار زیبا بود.
آقای شعبانعلی شما به عنوان یک دانش آموخته رشته مدیریت اطلاعات بسیار خوبی در مورد روانشناسی دارید. می خواستم به شما پیشنهادی بدم که مثل خیلی از مسایلی که به صورت سریالی در سایت می گذارید، مطالبی در مورد روانشناسی و کتابهایی که در این زمینه برای مطالعه و یادگیری مفید هستند هم بگذارید.
ممنون.
لبخند و درود
اين همان گرفتاري بزرگ ماست كه گرد آن از ساليان دور و دراز تا كنون بر جان ما نشسته است.
پرسش: آيا بي تفاوتي ريشه در ژنتيك يا نژاد يا سرشت يا سرزمين انسانها دارد؟
بی تفاوتی گاهی یک حالت دفاعی در برابر مسایلی است که فکر میکنی قادر به روبرو شدن و مبارزه باهاش نیستی. یک سد دفاعی.به نظر من گاهی مفیده
این همه بی تفاوتی تا به کی..!
عشق را برای کمبود ها ../
خدا را برای روزهای مبادا../
انسان هارا برای وقت هایی که کار داریم می خواهیم..!
ما قاتلان روح همدیگریم وقتی بی اعتنا به احوال هم در گذریم..!
سلام
گاهی بی تفاوتی خیلی کمک کننده هست برای اینکه رنج نبری از شرایطی که امکان تغییرش نیست و کاریش نمی تونی بکنی. نمی گم باید بیخیال بشی و در جهت بهبود اوضاع در حد خودت تلاش نکنی، اما بی تفاوتی کمک میکنه درد را کمتر حس کنی.
بی تفاوتی دشمن عشق و زندگی است . وقتی به خودتان می گویید : “برایم اهمیت ندارد” ، نه تنها خود را از دیگری یا چیزی جدا می کنید بلکه خود را از نیروی زندگی و منشاء عشق و قدرت درونیتان جدا می سازید .
این روزها ، بی تفاوتی ، تقریبا مد روز شده است . بی تفاوت بودن یعنی سرد شدن ، مستقل از آنچه که اتفاق می افتد و حقیقتا بی نیاز بودن است و اين يعني به پايان خط رسيدن و اين يعني همانندديگر موجودات بودن،بغير از انسان بودن…..
اگه اشتباه نکنم یه نظریه ای توی علوم ارتباطی (رسانه) هست تحت عنوان بی تفاوتی منظم یا کلمه ای شبیه آنارشیا. این نظریه میگه رسانه (به خصوص در کشور ما و در ۸ سال گذشته)، با نشون دادن تصاویر خون، خشونت و… اذهان عموم رو نسبت به وقایع منفی، بی تفاوت کرد. این میشه که دزدی یا سرقت یا زد و خوردی تو خیابون اتفاق می افته، و مردم به جای کمک کردن، میان با موبایلشون عکس و فیلم می گیرن و برای همدیگه بلوتوث می کنن. این میشه که مردم نسبت به مسایل اجتماعی بی تفاوت میشن…
بی تفاوتی، حس خوبی نیست. بی تفاوتی می تونه بر روح و روان آدما اثرات مخرب داشته باشه البته اول از همه بر خود فرد و سپس بر اطرافیانش. مگه میشه یک انسان که از عاطفه و احساس سرشاره، بی تفاوت باشه نسبت به مهمترین مسایل زندگیش… دکتر شریعتی میگه: چه ضجری می کشد آن که انسان است و از احساس سرشار.
الی ویزل از بازماندگان هولوکاست ، هنگامی که همراه مادر و خواهر و پدرش از سوی مأموران اس اس پلیس هیتلری دستگیر و روانهی کشتارگاههای یهودیان شد، ۱۵ سال بیشتر نداشت . او خاطرات خود را از “اردوگاههای کار اجباری” در کتاب شب ثبت کرده است . او برای سالها مبارزه با تعصب و بی عدالتی و نگارش چندین کتاب از کشتارگاههای یهودیان، در سال ۱۹۸۵ جایزه مدال طلای کنگره آمریکا و در سال ۱۹۸۶ جایزه صلح نوبل را دریافت کرد.
.
.
.
“ بی تفاوتی آسانترین گزینه است. لازم نیست برایش وقت بگذارید. می توانید در خانه بمانید، غذایتان را بخورید و بخوابید به جای آنکه نگران مردمی باشید که در رنجند یا با ترس زندگی می کنند.”
او می گوید” ساکت ماندن و بی تفاوتی بزرگترین گناهانند”
a-3874543-1/ کتاب-شب-روایت–تکاندهنده-از–زندگی–در- اردوگاههای – مرگ – نازیها
خیلی مطلب خوبی نوشتی
متشکرم.
سلام آقا امید ممنون از اطلاعاتی که در مورد نویسنده این متن دادید.
وقتی مطلب تونو دیدم خوشحال شدم که یه نفر از ما مقداری از شرح حال نویسنده ی این نقل قول رو نوشته.
چه خوبه هر کسی که اطلاعات مفیده و متناسب داره، اینجا به اشتراک بذاره.
وقتی دریاچه آرام باشد می تواند افتادن کوچکترین سنگ ریزه را احساس کند.وقتی عشقش را داشته باشی هیچ حادثه ای تو را تکان نمی دهد.
بی تفاوتی یه فرصت برای فکر کردنه. یه وقفه ی لازم برای نگاه کردن به راهی که اومدی و فکرهایی که تا حالا داشتی و بازبینی اونها
بی تفاوتی فاصله گرفتن از عشق و هنر و … است برای نگاه کردن بهشون از یه زاویه ی دیگه
و بي تفاوتي يعني
تعادل ميان
عشق و نفرت
كفر و ايمان
مرگ و زندگي
بودن ها و نبودن ها
آمدن ها و رفتن ها
شک کردن و اعتقاد داشتن هردو یکیست فقط بیقید بودن کفر است.
به نظر من بیتفاوتی تعادل نیست بلکه تهی بودن است. یک سو واقعیت دنیا و در طرف دیگر انسان، باید احساسی، اعتقادی«عشق یا نفرت، …» در برابرش باشد، وگرنه بیتعادل و سرگردان خواهی بود.
عشق بعنوان عدم تعادل مقطعی در هورمون سروتونین که بعد از مدتی کاهش پیدا میکنه
عبادت و دینداری بعنوان تامین نیاز امنیت ذهنی و شناختی در انسان
و…
دارای ارزش مثبت و منفی نیستند”
محمدرضا شعبانعلی.
و چقدر دوران کودکی ما با این بی تفاوتی ها گذشت…
می شه خواهش کنم که بگویید اگر به این حس دچار شدیم،چه جوری ازش در بیایم؟…
باید صبر کنیم که روندش طی بشه؟
یا … ؟
بی تفاوتی تو هر چیزی وجود داره … و این جمله اینو القا می کنه که دیگه نمی شه کاری کرد…یعنی اگر داقعن بی تفاوت باشی اینو حس می کنی…
می شه زودتر از این وضع در بیاد آدم … آخه تو هر سنی تاثیرش می تونه متفاوت باشه و وقتی تو جوونی شاید این وضع خوب نباشه.
اگه بی تفاوتی تا این حد بد بود، همه عاشق ،هنرمند، با ایمان و زنده بودن
با این وجود به متضاد عشق، متضاد هنر، متضاد ایمان و متضاد زندگی بی تفاوتم….
با سلام دراین خصوص مطلبی از ستون هنر روشن اندیشی در صفحه مدیران روزنامه دنیای اقتصاد خوانده ام که در ریر بطور خلاصه می آورم
جانبداری حاصل از تغافل
شما دو کوهنورد را در یک یخچال طبیعی همراهی میکنید. اولی میلغزد و در یک شکاف میافتد و اگر شما تقاضای کمک کنید ممکن است زنده بماند اما این کار را نمیکنید و او جان خود را از دست میدهد. دومین کوهنورد را به درهای تنگ و عمیق هل میدهید و او میمیرد. کدام یک از این دو کار عذاب وجدان بیشتری برای شما خواهد داشت؟
وقتی به موضوع منطقی نگاه کنیم، روشن است که هر دو کار به یک اندازه شایستۀ ملامت هستند چرا که باعث مرگ دوست و همراه شما شدهاند. اما باز هم چیزی هست که وادارمان میکند وزن کمتری برای فاجعهبار بودن کار «منفعلانه» اول قائل باشیم. همین احساس را «جانبداری حاصل از تغافل» مینامند و وقتی سر و کلهاش پیدا میشود که انجام دادن یا ندادن یک کار منجر به نتایج دردناک یکسانی میشوند. در چنین اوقاتی تمایل داریم انجام ندادن را بر انجام دادن یک کار ترجیح بدهیم و انگار در این صورت دردسر کمتری خواهیم داشت.
فرض کنید معاون غذا و دارو هستید و باید درخصوص تأیید داروی یک بیماری مرگآور تصمیم بگیرید. دارو عوارض جانبی مرگباری دارد و ۲۰% از بیماران را درجا میکشد اما جان ۸۰% بیماران را در زمان کوتاهی نجات میدهد. تصمیمتان چه خواهدبود؟
بسیاری از تأیید دارو شانه خالی خواهندکرد. برای آنها تن دادن به تصمیمی که یکپنجم افراد را از بین میبرد بدتر از آن است که در بهبود و نجات جان ۸۰% از بیماران با شکست روبرو شوند. چنین تصمیمی تصمیمی ناموجه و مثالی تمامعیار از جانبداری حاصل از تغافل است. حالا فرض کنیم که شما نسبت به این نوع جانبداری هوشیار هستید و تصمیم میگیرید که دارو را از روی منطق و عقل تأیید کنید. احسنت بر شما. اما با مرگ نخستین بیمار چه رخ خواهد داد؟ طوفان رسانهها بهراه خواهد افتاد و خیلی زود از کار بیکار خواهید شد. بهعنوان خدمتگزار مردم یا یک سیاستمدار هنگامی به نحو احسن کارتان را انجام دادهاید که خود را به غفلت بزنید و حتی کمی هم به پدیدۀ همیشه در صحنۀ جانبداری حاصل از تغافل پر و بال بدهید.
جانبداریهای حاصل از تغافل خود را در این دست توهمات نشان میدهد:
سرمایهگذاران و روزنامهنگاران در قبال بنگاههایی که تلاشی در ارائۀ محصول نو نمیکنند اغماض و ارفاق بیشتری بهخرج میدهند تا بنگاههایی که محصول بنجل تولید میکنند در صورتیکه هردو کار بنگاه را به بنبست خواهد کشاند. نفروختن منفعلانه مشتی سهام بیفایده و بدون آینده حس بهتری دارد تا خرید فعالانه یک مشت سهام بد. قرار ندادن فیلتر تصفیه آلاینده روی دودکش یک کارخانه نسبت به برداشتن همان فیلتر بهخاطر مشکلات مالی ترجیح دارد. اگر خانهای عایقبندی نشود قابل قبولتر است تا اینکه کسی برای تفریح انرژی را هدر دهد. ارائهنکردن اظهارنامۀ مالیاتی کمتر غیراخلاقی بهنظر میرسد تا دستکاری در اسناد مالیاتی. در حالیکه هر دو به یک میزان در کاهش درآمد مالیاتی تأثیرگذارند.
«تغافل» در جایی زمینۀ رشد و نمو دارد که موضوع بسیار روشن است. میتوانیم با انجام کارهایی مشخص بداقبالیهایی را که پیش روی ما هستند رویگردان کنیم، اما «تغافل» باعث میشود تا درک و آگاهیمان نسبت به آینده آنچنان که باید ما را برای انجام کارهایی که میتوانیم و باید انجام دهیم بر نیانگیزد.
تشخیص و ردیابی «تغافل» کار سادهای نیست. به هر حال فعالیت بیش از بیعملی به چشم میآید. در دهۀ ۱۹۶۰ جنبش دانشجویی شعار مختصر و مفیدی برای محکوم کردن بیعملی و تغافل سر میداد: «اگر بخشی از حل مسأله نیستید، لاجرم قسمتی از خود مسألهاید.» [به قول آلبر کامو: «جنگ همانقدر که زاییدۀ شور و شوق جنگطلبهاست، همانقدر هم زاییدۀ نومیدی و بیعملی کسانیاست که از جنگ بیزارند.»]
با این حساب “بی تفاوتی” خیلی وحشتناکه.
و
ما گاهی توی زندگی ، عشق، هنر و ایمانمون بی تفاوت می شیم.
و
گریزی از آن نداریم.
این حس گاهی تو وجودمون رخنه می کنه. گاهی فقط چند دقیقه، گاهی چند ساعت و چند روز.
اما،
امان از آن زمانی که بیش از اینها طول بکشد.
با تشكر از جمله زيبايي كه براي ما هم به اشتراك گذاشتين.
من فكر ميكنم بي تفاوتي دو تا اثر متفاوت داره (روي رفتار و اتفاقات زندگي ما)فقط بستگي داره به اين كه كجا كدومشون درسته و سازنده
۱-اثر مرگ(لختگي و انفعال)
۲-اثر حيات بخش
از ديد من توي دو مورد از اون چهار موردي كه نوشتين اثر لختگي داره
سلام zoorba.booda
از مطلب آموزنده تون در مورد چای ممنونم.
ما هر روز چای می خوریم ولی تا حالا کسی بهمون نگفته بود که چه جوری بخوریم که واقعا نوش جانمان شود، نه نیش جانمان!
باز هم سپاس.
گاهی شرایط ایجاب میکند که بی تفاوت شویم…
بی تفاوت نسبت به آدمهایی که روزی دوستشان داشتیم!
کارهایی که زمانی هنر فردی ما محسوب میشدند.
و اعتقاداتی که اکنون ته کشیده اند!
همین بی تفاوتی ها شاید خود مرگ باشد!
مرگی خاموش…
این روزها نگاهمان تبدیل به دیده ی سردی شده که هیچ جریانی از زندگی در آن موج نمی زند..
انگار روحمان یخ بسته…
شده ایم یک تنهای بی تفاوت…
بزرگوار ؛
تصور میکنم همه ی پدیده های این دنیای دوّار ، از خاصیت “نسبی بودن”،”دَوَرانی بودن”و”ناپایدار بودن”برخوردارند.
شاید “بی تفاوتی” در متفاوت ترین حالت ممکن ، هر بار بتواند چاشنی تمامی کنش ها و احساسهایی باشد که انگیزه و ذوقشان سرکوب شده است و یا حتی بتواند در اثر اوج گرفتن “تفاوت داشتن” موضوعی با موضوع دیگر ، حادث شود.
“بی تفاوتی” متضاد نیست ،جزئی از معنای هر حالت است و آنکه به این احساس می رسد ، درواقع پا به آن عرصه ی “نسبی بودن” نهاده است.به نوعی انگار تا پیش از این در بخش فوقانیِ محیطِ دایره وارِ احساسش بوده و بی خبر از باقی راه ، تنها گمان میکرده که صاحب “کمال مطلق” آن است.هرچند این احساسِ بی تفاوتی نیز “پایدار” نمی ماند و باز با چرخش زمین و ماه ، به دور خود میچرخد و تغییر وضعیت میدهد ؛ چرا که دنیا و تمام اسبابش نسبی و دوّار و موقتی اند…
جملات روی تابلوی استاد خیلی زیبان. لمسشون کردم. وقتی یکی میگه ای کاش لااقل ازم متنفر بود نه این که اصلا نگاهمم نکنه. وقتی که یه قطعه موسیقی رو میزنی و مخاطبت میگه خوب که چی؟ وقتی که یه زندگی بدون هیچ اصولی رو میبینی. وقتی نمردی ولی زندگی رو هم احساس نمیکنی.
ولی نوشته شما رو هم از وقتی خوندم درگیرش هستم. خیلی جالبه.
از حسن نظر شما متشکرم…
با دیدگاهتان کاملاً موافقم.متن های استاد بقدری گیرا و تأمل برانگیزند که نمیتوان روزنامه وار خواندشان و از کنارشان گذشت.مثل یک زنگ انشاء ناب ، در کلاسی شیرین با آموزگاری اهل دل ، که از آغاز هفته خدا خدا میکنی فرا رسد و با بیان موضوع انشاء ، با وسواس و هشیاری ، تمامی واژگانی که در چنته داری زیر و رو میکنی تا شاید بتوانی کلامی در خور لطف و عنایت بی دریغ معلمت بیابی…
همین که با یک متن کوتاه ، یا گاهاً چند جمله می تواند احساسات و باورهای یخ زده مان را مثل جریان خون گرم در رگهایمان جاری سازد ؛ مؤید هنرمندی اوست…من باور دارم ، این تلنگرهای ظریف و زیرکانه هر چند گاه و بیگاه ، گذرا یا ماندگار باشند ؛ سرآخر روزی ما را بیدار خواهند کرد…
خواهش میکنم.
سبک نگارش شما رو خیلی دوست دارم. فقط دو تا کامنت از شما خوندم. ولی ازنوشتنتون هنر رو احساس میکنم. و احساس کردم علاوه بر اینکه زیبا مینویسید میدونید چی مینویسید.
همیشه از اینکه با استاد آشنا شدم خوشحالم و خوشحال ترم به خاطر این که اینجا با کسانی آشنا میشم که همین آشنایی دور باهاشون احساس دلگرمی بهم میده.
سپاسگزارم مهربانم…مهر شماست که زیباست و نگاهتان است که از هنر سرشار است و در پاره سنگی بی قواره،مجسمه ای باشکوه میبیند.کاش شایسته اینهمه لطف و عنایت شما باشم…
من هم از این آشنایی بسیار خوشوقتم.با آرزوی دست یافتن شما به تمام دست نیافتیها…
و …
” اشتیاق، نیمی از زندگی است. بی تفاوتی، نیمی از مرگ است .”
(جبران خلیل جبران)
اصن یه بیماریه!
بیایید از این بیماران نباشیم، و به آن ها در بهبود بیماریشان کمک کنیم.
سلام
و من در دوره هایی از تاریخ چقدر بی تفاوت بوده ام!
مثل دوره ای از …. تا الان.
.
.
برقرار باشید.
نفرتیک حسه که لزوماً مقابل عشق نیست ولی بی تفاوتی زمانیه که تو هیچ حسی نداری… هیچ حس و جونی تو تنت نمونده که بخوای ابراز کنی، بکشی، نشون بدی، داد بزنی و یا حتی باهاش نفس بکشی… شاید به اجبار طبیعت سلول های بدنت هنوز هم رشد کنن و به حیاتشون ادامه بدن ولی تو زمانی که از مرز حسات گذشتی و بی تفاوتی رو لمس کردی یک مرگ اتفاق افتاده، یا تو مردی یا یکی رو یا یه چیزی رو کشتی… داخل خودت یا فراتر از همه مرزها…