دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

سست نیستیم مثل زنجیر، محکم و ماندگاریم مثل سبزه

آیین‌ها عجیبند. معجزه می‌کنند.

آن‌ها عرض جغرافیا و طول تاریخ را به هم پیوند می‌دهند. چنان‌ که ما هر جای کرهٔ خاکی که باشیم، مانند نیاکان نادیده‌مان، سبزه بر سفره می‌گذاریم و نخستین روزهای بهار را به یکدیگر تبریک می‌گوییم.

نخی که تاریخ و جغرافیای ما را به هم می‌دوزد، به اندازهٔ‌ ساقهٔ سبزه نازک است، اما هزاران سال، از سنگین‌ترین زنجیرهای زور، محکم‌تر بوده است.

آیین‌ها اغلب در توافقی ناگفته، نادیده و نانوشته، شکل می‌گیرند: یا برای حفظ داشته‌های دوست‌داشتنی یک جمع، یا به امید دست‌یافتن به آرزوهای ارزشمندشان.

همین ناگفته و نانوشته بودن باعث می‌شود که شکل‌گیری بسیاری از آیین‌ها، خصوصاً‌ آن‌ها که از عمق تاریخ می‌آیند، با خیال‌پردازی و گمانه‌زنی همراه باشد.

اما این‌ها اصلاً مهم نیست. چون آیین‌ها، اگر واقعاً بخشی از فرهنگ جاری باشند، ریشه در خاک آینده‌اند و نه گذشته. و از امیدی که اقوام و ملت‌ها به آینده دارند، تغذیه می‌شوند.

مردمان قبیلهٔ اندلبه، آن زمان که دیوارهایشان را مانند لباس‌هایشان، رنگ می‌زدند، در پی حفظ گذشته نبودند، بلکه به آینده‌ای چشم داشتند که در آن، آزادانه در کنار هم باشند و با هم حرف بزنند.

از این منظر کاملاً واضح است که چرا ما ایرانیان، چنین شوق نوروز داریم و آن را، حتی در سخت‌ترین و تاریک‌ترین سال‌های تاریخ‌مان، به هر شیوهٔ ممکن، گرامی داشته‌ایم.

البته که بقای یک ملت، آن هم در بزنگاه‌های تاریخی، به چیزی‌هایی جز سنت هم نیاز دارد. ملت‌ها هم، مثل انسان‌ها،‌ به عزت نفس نیاز دارند (اگر قبلاً این اصطلاح تعریف دیگری پیدا نکرده بود می‌گفتم: عزت ملی).

عزت به همان معنا که در عزت نفس می‌گویند: احساس توانمندی و احساس ارزشمندی.

هر کاری کنیم که به خود نشان دهیم ما مردم توانمندی هستیم، و هر حرفی بزنیم که حس ارزشمندی را در ما زنده و تقویت کند، قدمی در راه بقای ماست. سهم خود را در نابسامانی‌هایمان نادیده نمی‌گیریم و برای بهتر شدن تلاش می‌کنیم. اما نباید اجازه دهیم که عده‌ای با ژست‌های روشنفکرمآبانه و لحن تحلیل‌گرانه، ما را وادار کنند سهمی بیش از آن‌چه واقعاً متعلق به ماست، در نابخت‌یاری‌هایمان بپذیریم.

ما نباید خوبی‌های فراوانی را که داریم، فراموش کنیم. حتی اگر صحنه‌ها در اختیار بدترین‌هایمان باشد؛ آن‌هایی که چیزی از خوبی برای عرضه ندارند.

ما نباید توانمندی‌هایمان را فراموش کنیم. حتی اگر صحنه‌ها در اختیار ناتوان‌ترینان‌مان باشد؛ آن‌ها که چیزی از توانمندی برای ارائه ندارند.

ما باید همدلی‌های خود را حفظ کنیم، حتی اگر ناهمدل‌ها، چنان با ما در آمیخته باشند، که تشخیص خودی از غیرخودی چندان آسان نباشد.

ما می‌مانیم. و هزاران سال بعد هم سبزه‌هایمان را گره خواهیم زد. تا فرزندان‌مان هم در سختی‌هایشان، مثل امروز ما، با غرور بگویند که ما بر خلاف زنجیرهایی که گاه به پایمان بوده، هرگز سست نبوده‌ایم، ما مثل سبزه، استوار مانده‌ایم.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


26 نظر بر روی پست “سست نیستیم مثل زنجیر، محکم و ماندگاریم مثل سبزه

  • نگین گفت:

    سلام آقامعلم

    امیدوارم که حال خودتون و حال دلتون خوب باشه

    این جملات رو توی کتاب «مردم مشوش» خوندم و یاد شما افتادم. گفتم از این بهانه استفاده کنم و بعد مدت‌ها بیام اینجا کامنت بذارم:

    سال نو می‌رسد، کلا برای آدم‌های معمولی که زیاد فرقی ندارد، مگر اینکه تقویم فروش باشید و با رسیدن سال نو، کارتان رونق بگیرد!

  • مرتضی کاظمی طاسکوه گفت:

    سلام محمدرضای عزیز

    من هم سال نو رو تبریک عرض میکنم و آرزوی سالی خوب و خوش براتون دارم.

    از صمیم قلب ممنونم از شما بخاطربودنتون و سایت متمم؛ راستش از زمانی که یادم هست در مقطع حساس کنونی بودیم و هرچه زمان گذشت، مقطع حساستر و اوضاع بدتر شد.

    مشکلات جوری مثل بختک میفته روی آدم که به قول ورزشیها بدن  خالی میکنه.

    اینجا، شما، متمم برای من یکی از بزرگترین انگیزه ها برای بلند شدن و دوباره شروع کردنه.

    به امید روزهای بهتر

  • آرام گفت:

    سلام محمدرضا جان سال نو با تاخیر مبارک 

    امسال به تعداد کمی تبریک گفتم و کلا افراد زیادی رو ملاقات نکردم، شاید فقط بستگان درجه یک خودم، و حتی اینجا هم سر نزدم در خودم بودم زیاد. نه سبزه نه هفت سین. نه دیدار سال نویی.

    امیدوارم شاد و سلامت باشی و  

    امید برای بهترین ها از پس این همه ناروایی ها? 

     

     

  • باران گفت:

    سلام آقای شعبانعلی عزیز

    سال نو برایتان مبارک باشد. بودن و ماندن شما در کنارمان، در ایران، با اینکه امکانات بسیاری برای رفتن داشته‌اید، برایم یک قوت قلب بسیار بزرگ است. مثل بقیه آدمهای خوب و بزرگی که ماندن را ترجیح داده‌اند. البته که نقدی بر مهاجرت رفتگان ندارم چون تصمیمی شخصی‌ست ولی نرفتن شماها برای ما اسباب امید است.

    به شناخت‌تان افتخار می‌کنم. همیشه و همه‌جا یکی از پزدادن‌هایم این است که شما را می‌شناسم و عضو متمم هستم.

    گرچه مدتی کم‌کار بودم ولی سعی می‌کنم دوباره یادگیری از متمم را از سر بگیرم. به‌نظرم متمم یک دایره‌المعارف بزرگ است. این را دیروز در جمع مدیران شرکت هم گفتم و حتی برآنم که برای یکی از مدیران تیزهوش و خوبمان، اشتراک متمم را هدیه بدهم.

    ازتان ممنونم برای نقش پررنگ و مثبتی که در زندگی‌ام داشتید و دارید.

    بله ما مثل سیزه مقاوم خواهیم‌ماند تا "ا فرزندان‌مان هم در سختی‌هایشان، مثل امروز ما، با غرور بگویند که ما بر خلاف زنجیرهایی که گاه به پایمان بوده، هرگز سست نبوده‌ایم، ما مثل سبزه، استوار مانده‌ایم."

  • جواد گفت:

    هرچه با من بود و از من بود نیست

    دست و دل تنگ است و آغوشم تهی ست

    صبر تلخم گر بر و باری نداد

    هرگزم اندوه نومیدی مباد

    سایه

    محمدرضا جان … خواستم من هم تواین جمع سلام عرض کرده باشم و بگم به امید دیدارت هستیم در سال ۱۴۰۳

    در ضمن گپ و گفت هایت در پاسخ به کامنت بچه ها در این پست خوندنی بود. ممنون ازت.

    ارادتمند تو

  • محمدعلی عبدالعلی‌زاده گفت:

    محمدرضا جان سلام
    سال نو مبارک.

    این نوشته خیلی به من حس خوبی داد. یکی از مهم‌ترین جمله‌های تو که همیشه گوشه‌ی ذهن منه اینه:

    «کلمه‌ها بستری برای ارتباط نیستن بلکه بستری برای فکر کردن و اندیشیدن هستن»

    (ببخش اگه دقیق و کلمه به کلمه نقل نکردم)

    تلاش من توی این مدت این بود که روی کلمات حساس باشم. چه زمانی که دارم پیامی رو منتقل میکنم چه زمانی که دارم پیامی رو دریافت میکنم. امسال هم تلاشم اینه که ادامه بدم این کار رو. ولی هنوز برای ارزیابی پیشرفتم توی این زمینه متر و معیار دقیقی پیدا نکردم.

    گفتم به بهانه این نوشته و این جمله‌ات که دوباره اومد توی ذهنم، کامنت بذارم و ازت تشکر کنم. این جمله‌، یکی از صدها جمله‌ایه که به واسطه‌ی تو و متمم، در گوشه و کنار ذهن من مونده و باعث ایجاد تغییرات مثبت شده.

    • محمدعلی جان. سلام. سال نو تو هم مبارک باشه و هفته‌ها و ماه‌های خوبی پیش رو داشته باشی.

      از اون‌جا که من هر وقت حرف از کلمات میشه، یه روضهٔ آماده دارم و می‌خونم (و تو هم قطعاً می‌دونی)، اجازه بده چند تا نق دم‌دستی در همین‌جا بزنم.

      یکی این‌که واقعاً شتابزدگی در نوشتن، که متأسفانه در سال‌های اخیر بیشتر هم شده، باعث شده که بی‌دقتی در استفاده از کلمات به اوج برسه. حالا تا یه میزانی رو می‌شه درک کرد. اما مثلاً بعد از حمله به محل استقرار فرماندهان نظامی سپاه قدس، سایت انتخاب پیش‌بینی کرده که ایران به جبران این حمله به یکی از مراکز اطلاعاتی ایرانی در کشور عراق حمله کنه. (این‌جا). من می‌فهمم که اشتباه تایپی یا نگارشی کاملاً رایجه. توی نوشته‌های خودم هم پره. اما دیگه مگه در سال چند تا خبر در این مقیاس در رسانه‌های سیاسی داریم که چنین خطاهایی در اون باشه؟

      فقط هم مال رسانه‌های داخلی نیست. رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور هم وضع مشابهی دارن. مثلاً زمانی که آمریکا به روسیه برای حملهٔ‌ تروریستی اخیر هشدار داد، طبق خبر بی‌بی‌سی انگلیسی، روسیه خبر رو جدی نگرفت و اون رو «provocative» دونست (این‌جا). بی‌بی‌سی فارسی همون خبر رو کار کرد. گفت روسیه گفته این پروپاگانداست (این‌جا). از این نمونه‌ها توی رسانه‌های فارسی‌زبان کم نیست.

      حالا اینا هیچی. آقای رئيسی‌ اومده می‌گه اسرائیل سیاست ترور کور رو انتخاب کرده (این‌جا). در حالی که اتفاقی که در سوریه افتاد، یکی از هدف‌مندترین حمله‌های دههٔ اخیر بوده. ترور کور تعریف خودش رو داره. سبکی هست که اول انقلاب انجام می‌شد. یا گروه‌های چپ‌گرای سیاسی مثل عدالت علی ازش دفاع می‌کنن (یه جا هم چیزی شبیه این گفته بودن که در آوردن غدهٔ سرطانی، درد و زخم هم داره. به این معنا که ما اگر مبارزهٔ سیاسی می‌کنیم،‌ قاطیش مردم عادی رو هم به فنا می‌دیم و باید تحمل کنن).
      ‌‌اگر دولت به نتیجه برسه که با ترور کور مواجه هست، باید در اماکن عمومی، کنسرت‌ها، مسجدها، مراسم‌ها و … سطح امنیتی رو بیشتر کنه. اگر معتقده با ترور هدفمند روبه‌رو هست، اتفاقاً باید تمرکز رو بیشتر ببره روی روی اشخاص سیاسی و نظامی و هر کسی که از نظر حاکمیت برای حاکمیت مهمه.

      برای ملموس‌تر شدن این اشتباه، تصور کنید که آقای رئیسی رو دعوت کنند تا از خانه‌هایی که در اثر «زلزله» آسیب دیده‌اند بازدید کنه و ایشون اعلام کنه که آسیب‌های ناشی از این «سیل» باید به سرعت رفع بشه (احتمالاً دستور اختصاص بودجه برای تأمین تعدادی قایق هم صادر بشه).

      این‌جور کلمه انتخاب کردن،‌ فقط اشتباه کلامی نیست. معنای بدی داره. معناش درک نادرست از محیطه. و طبیعتاً‌ این برداشت‌های نادرست پردازش هم می‌شن و ازشون نتیجه‌گیری هم می‌شه. اون‌وقت دیگه مردم عادی مثل من و تو لابد باید امیدمون این باشه که سیاست‌گذار با سیاست‌گذاری غلط بر اساس برداشت غلطی که از شرایط محیطی داره، کار درستی انجام بده. اما متأسفانه می‌دونیم که فقط در محاسبات ریاضیه که منفی در منفی مثبت میشه. در سیاست و دنیای واقعی، منفی در منفی، به یک منفی بزرگ‌تر تبدیل می‌شه.

  • میثم راه پیما گفت:

    درود بر محمد‌رضا 

    سال نو مبارک

    امیدوارم تن، ذهن و روانِ شما سالم‌تر، خوش‌تر و همچنان پر بار باشه.

    من همیشه از حضور بعضی از انسان‌ها  شگفت زده می‌‎شم و برای وجود چنین افرادی، شکر گذار جهانم.

    مثلا تصورِ جهان بدون صدای شجریان و علی رضا قربانی برام عجیبه. نمی‌دونم اون وقت، لحظه‌های دلتنگیم رو چطوری می‌گذروندم.

     یا اگر مصطفی ملکیان نبود که گه گاه من رو یاد اهمیت اخلاقی زیستن بندازه، من و جهانِ من چه شکلی بودیم؟

    اگر سعدی و حافظ و منزوی نبود که اون‌غزل‌های فوق العاده رو بگن، من وقتی که حالم از جهان بهم میخورد، بایدچه کار می‌کردم.

    قطعا راه دیگه‌ای بود برای جبران، اما بعضی آدمها به قدر کفایت برای من به اندازه بودن.

    این‌که می‌تونم برای اولین بار توی روزنوشت‌ها کامنت بذارم من رو به وجد آورده. پس توی اولین کامنت بگم که، محمد رضای عزیز آدم‌های جدی دنیای امروز من خیلی کم شدند، شاید در واقعیت زیاد باشند، اما من در جایی ایستادم که زیاد اسمی ازشون نمی‌شنوم.

    پس ممنونم که توهستی و با جدیت و صداقت، کاری می‌کنی که منِ بچه شهرستانی هم، اطلاعاتی داشته باشم که وقت تحلیل، احساس کنم، کمی از همنشینی متمم در من هم رسوب کرده. 

    جهان من بدون حضور تو، یک چیز جدی رو کم داشته. یک چیز مثل صدای شجریان ، یک چیز مثل تار شهناز اما این بار از نوع علمی اون.

    ممنون از تو و هر کس که با تو در این راه همکاری میکنه. 

  • نفس گفت:

    سلام ؛ سال نو مبارک 

     

    بینهایت ممنون که یاداوری کردین جدا از همه اتفاقات و سیاهی های گذشته ، سنت ها ارزشمندن . از شروع خودتون کمک میگرم در واقع «آیین‌ها عجیبند. معجزه می‌کنند.»

     

    بعد که شروع کردم کامنتها را خوندن و پاسخهات را ، خیلی فکر کردم‌، همین لحظه خواستم ، همیشه با ادمها در مکان و زمان درست اشنا بشم، داشتم فکر میکردم گاهی چقدر برام جذاب بوده با ادمی ارتباط بگیرم ، ولی بخاطر اینکه تو بلوغ درستی از فکر و دیدگاه و عملکرد نبودم ، ارتباط باشکوه نشده ، ارزش خلق نکرده ، ولی بعدتر که عمیق تر فکر کردم دیدم لازم نبوده در واقع بخواهم با کسی با برنامه آشنا بشم ، وقتی بلوغ ، شعور ایجاد میشه ، خود بخود با اون ادم یا افراد مشابهش اشنا میشی ، و رابطه با شکوه میسازی.

    ممنونم بابت ایجاد راه های مختلف از خود متمم تا با متمم ، برای افزایش اگاهی و دانش .

  • محمدرضا سفیدکار گفت:

    سلام بر آقا معلم عزیز

     

    ممنون که همیشه در بزنگاه ها

    با قلم و کلام شیوا امید به آینده رو برامون زنده میکنید،امیدوارم به عنوان یک شاگرد کوچیک بتونم از آموزه هاتون درس بگیرم و کوچیکترین تاثیر رو در جامعه ای که توش زندگی می کنم داشته باشم.

     

    با آرزوی سلامتی و موفقیت های بیش از پیش
     

  • مجید صادقیان گفت:

    محمدرضا عزیز، سال نو ات مبارک. از ته قلبم برات آرزوی شادی و تندرستی دارم. خیلی دوست دارم بالاخره فرصت دورهمی فراهم بشه و از نزدیک ببینیم ات. اگر هم فعلاً نمیشه، حداقل بیشتر از خودت و حال هوای این روزها ات بگی، حس عید دیدنی داشته باشیم. ? من هم دوست دارم کمی از خودم بگم: سالی که گذشت یکی از سخت‌ترین و در عین حال بهترین سال‌های زندگی من بود. مجموعه ما و خود من بیشتر از قبل در مشهد دیده شدیم. به ۳۰,۰۰۰ مخاطب سالانه رسیدیم و چند پروژه آسمان‌نما در شهرهای دیگر ایران و اخیراً جشنواره هنرهای نوری مشهد گرفتیم. البته در این بین لطف آقایان بالاخره شامل حال من هم شد و بعد از یکی دو ماه سخت، امروز خیلی بهترم(امیدوارم چندسال بعد تعریف کنم و دور هم بخندیم) ضمناً پارسال سعی کردم بیشتر از هر سال سفر برم و با مردم محلی تعامل داشته باشم(مخصوصاً کردستان و چابهار که خاطرات شیرینی رو برای من ساخت). در سال جدید هم امیدوارم همانطور که گفتی توانمندتر باشم و کارهای ارزشمندتری انجام بدم. ارادت ?

  • نگین گفت:

    سلام محمدرضاجان

    از اونجایی که اعتقاد دارید تبریک سال نو واسه دوران کشاورزیه، سال نو رو بهتون تبریک نمی‌گم

    و در عوض امیدوارم یک روز سال نویی رو تبریک بگم که ماحصل بهبود شرایط کشورمون باشه

    یکی از دعاهایی که این روزها سرسفره افطار، می‌کنم برای حال خوب دل شماست. میدونم با بینش عمیقی که دارید اگه حال دلتون خوب باشه یعنی خیلی چیزها به سمت بهتر شدن داره میره

    یکی از فانتزی‌های من اینه که همه متممی‌ها رو جمع کنیم بریم تو یه جزیره اختصاصی زندگی کنیم. از اونجایی که آدم‌ها با شغل‌های مختلف توی متمم هستن هر کس یه گوشه کار رو دست می‌گرفت و یه اجتماع خیلی دوست داشتنی با ارزش‌های درست شکل می‌گرفت. حیف که چنین چیزی فقط در حد فانتزی می‌تونه بمونه:(

    • نگین جان سلام.
      خیلی ممنونم از آرزوی خوبت.
      و البته این رو هم اضافه کنم که قرار نیست تبریک گفتن رو به خاطر این‌که سنت دوران کشاورزیه کنار بذاریم. خصوصاً وقتی که گیر کسانی افتادیم که فکرشون (و خودشون) به دوران پارینه‌سنگی برمی‌گرده و حتی سنت‌های دوران کشاورزی هم، دو دورهٔ تاریخی جلوتر از اون‌ها محسوب میشه. 😉

      ‌حالا که تو گفتی، بذار بگم که من هم حتی قبل از شروع رسمی متمم، همیشه یکی از فانتزی‌هام این بود که چنین جمعی شکل بگیره. البته چند بار – در حد تجربهٔ ذهنی – فکر کردم که واقعاً کنار هم بودن فیزیکی جمع ما به چه جور چیزی منجر می‌شه.
      چون راز بقای جمع‌های انسانی، تنوعه. تنوع در باورها، تنوع در سلیقه‌ها، تنوع در رفتار و تنوع در بسیاری از چیزهای دیگه.
      منطق شهروندی در دنیای مدرن هم چنین چیزیه. یعنی یه سری کدها و دستورالعمل‌های خیلی عمومی وجود داره که همه می‌پذیرن ازش تبعیت کنن. و در بقیهٔ زمینه‌ها تنوع حفظ، و حتی تشویق می‌شه.
      شباهت ما متممی‌ها بیشتر از مبانی اولیه و اصول شهروندیه. و اگر بخوام بدون فکر دقیق و محاسبه و تحلیل، صرفاً بر اساس شهود اولیه‌ام بگم، جمع‌هایی که بیش از حد شبیه همدیگه باشن، به سرعت به سمت زوال می‌رن.
      حتی در یک تعداد خیلی کم (تأکید می‌کنم: کم)، دزد و کلاهبردار و آدم بی‌اخلاق هم در یک اکوسیستم سالم لازمه. چون کمک می‌کنه سیستم خودش رو مدام بازنگری بکنه و تقویت کنه. درست همون‌طور که کمی آلودگی در محیط زندگی، باعث می‌شه سیستم ایمنی ما برای مواجهه با آلودگی‌های بزرگ‌تر آماده بشه. یا شبیه همون کارکردی که واکسن داره.

      حتی مذاهب و ادیان رو هم اگر نگاه کنی، مسیر سقوط تاریخی‌شون همیشه وقتی بوده که تونسته‌ان یه جامعهٔ – از نظر خودشون – ایده‌آل شکل بدن. یعنی بتونن خودشون رو به همه تحمیل کنن. چون از بین رفتن یا کاهش تنوع باعث می‌شه دیگه نیاز نباشه خودشون رو بازآرایی و بازآفرینی کنن. نمونه‌اش هم میشه اون سلطنت بزرگ کلیسا بر اروپا که نهایتاً از توش یه واتیکان در اومد که بیشتر منطقهٔ توریستی حساب میشه و تعداد زیادی کلیسا در اروپا، که بیش از این‌که نوای کشیش‌ها در اون بلند باشه، صدای پلیرها و دستگاه‌های اینفورمیشن باکس شنیده میشه که یه سکه می‌ندازی توش و برات توضیح می‌دن که این‌جا قبلاً چه خبر بوده.

      خلاصه این‌که هر وقت در خلوت خودم این جور فانتزی‌ها رو مرور می‌کنم،‌ تهش با خودم می‌گم: کامیونیتی‌ها وقتی به شکل فشرده و همگن در خود فرو می‌رن و تعامل‌شون به خودشون محدود می‌شه، خاصیت پادشکنندگی‌شون رو از دست می‌دن و از دست می‌رن.

      اما این رو هم بگم که اگر در کشور دیگه‌ای بودیم، یه کشوری که به هر کار جمعی به چشم بد نگاه نمی‌شد، یا این‌که نظر نهادهای بالادستی در کوچک‌ترین جمع‌های پایین‌دستی اعمال نمی‌شد، من دوست داشتم چنین کاری انجام بدم:

      یه سری Code of Conduct و دستورالعمل حرفه‌ای و اخلاقی تعریف کنیم. بگیم هر کی متممی هست این‌ها رو رعایت کنه. این‌که کارش رو خوب انجام بده، از کیفیت کارش نزنه. مراقب باشه اگر برای خدمتی از مردم پول می‌گیره، معادلش یا بیشتر، خدمت بده. برای پیشرفت خودش، به بقیه لطمه نزنه، و …

      یه مکانیزم Jurisdiction هم تعریف می‌کردیم که اگر کسی از کسی شکایت داشت (حتی خارج از جمع متممی‌ها) بیاد شکایت کنه بگه فلانی می‌گه متممی هستم. اما فلان‌ جا کار بی‌اخلاقی کرده یا کار غیرحرفه‌ای کرده. و بعد می‌شد آدم‌ها رو بر اساس یه مکانیزمی، موقت یا دائمی از جمع کنار گذاشت.

      و بعد – در ادامهٔ‌ فانتزی – حتی می‌شد با کشورهای مختلف حرف زد که اگر از این جمع کسی خواست به کشور شما سر بزنه یا ویزا بگیره یا هر چی، باهاش راحت‌تر برخورد کنید. چون یه اصول اخلاقی و حرفه‌ای داره و …

      این رو می‌شه یه جور «سرزمین انتزاعی» دونست که بسیاری از کارکردهای سرزمین واقعی رو داره.
      و البته بگم که نظام‌های صنفی (رایانه‌ای، مهندسی، پزشکی، روانشناسی) قرار بوده چنین چیزی باشن. اما می‌دونیم که در عمل چنین نیستند و نشده‌اند. علتش هم واضحه.

      خلاصه همین.
      اینه که منم نهایتاً مثل تو، می‌دونم این‌ها در حد فانتزی باقی می‌مونه و صرفاً سر سفرهٔ «شام» با خودم آرزو می‌کنم که همه‌مون هر جا هستیم، جوری رفتار کنیم که کمی بالاتر از متوسط استانداردهای اطرافیان باشه.

      بارها شده که از آدم‌های سخت‌گیر متعددی شنیده‌ام که می‌گن: «ما اگر صد تا کامنت توی شبکه‌های اجتماعی بخونیم، ظرف دو سه دقیقه می‌تونیم اونایی که متممی نیستن رو با خطای نسبتاً کمی جدا کنیم و کنار بذاریم.»‌ من وقتی خیلی خسته یا بی‌انرژی و بی‌حوصله می‌شم، چشم‌هام رو می‌بندم. حرف‌ها این آدم‌ها رو با خودم مرور می‌کنم و دوباره ادامه می‌دم.

  • مجتبی مهاجر گفت:

    سلام 

    محمدرضاجان سال نوت مبارک

    سالها پیش سر ماجرایی که فکر میکردم برام خیلی مهمه، اومدم گفتم اعصابم بهم ریخته.

    تو با ادبیاتی که برخاسته از پختگی خاصی بود گفتی: آدم که برای این چیزا اعصابشو بهم نمیریزه.

    خواستم بگم این حرف هنوز به شکل عجیبی برای من مفیده و شبیه سوپاپ اطمینان عمل میکنه.

    سلامت و سربلند باشی.  

  • سعید علی‌بخشی گفت:

    سلام آقا معلم عزیز

    امیدوارم امسال هم کلی مطلب مفید ازت یاد بگیرم و به ادامه‌ی ساختن زندگی لذتبخش بهمراه یادگیری ادامه بدم و شاید هدف و معنای زندگی همین مسیرِ ساختن باشه!

    چقدر خوب شد که کلمه‌ی "عزت ملی" استفاده نکردی، کلمه‌ای که به تعبیر خودت واقعا بهش تجاوز شده! واقعا حس خوبی از کلمه‌ی عزت ملی نمی‌گیرم.

    به امید روزی که همه‌مون بتونیم اثری هرچند کوچک رو در بدست آوردن(یا احیای) عزت نفس جمعی‌مون بذاریم، احتمالا اون روز دنیا به جای قشنگ‌تری تبدیل شده.

    • سعید جان.
      یه حرف‌هایی رو آدم انقدر تکرار می‌کنه، دیگه خجالت می‌کشه باز بگه. اما در عین حال، خیلی مهمه و هر چقدر بگیم باز هم لازمه.
      یکی هم، این کلماتی که معنیش رو خراب کردن.

      به خاطر همین، همیشه منتظرم توی کامنت‌ها یکی به عوض شدن معنای کلمات اشاره کنه، من یکی از روضه‌های آماده‌ام رو بخونم :))

      یکی از کلماتی که مدت‌هاست روی اعصاب منه، کلمهٔ «دوقطبی» هست. مدام می‌گن مواظب باشین جامعه دچار دوقطبی نشه.

      اونایی که می‌گن، می‌دونن چی می‌گن و چرا می‌گن. اما بعضی از مردمی که نقل می‌کنن، نمی‌دونن چرا این کلمه انتخاب شده، و ناخواسته توی اون بازی قرار می‌گیرن.

      وقتی می‌گیم «قطب»، حالا چه دوقطبی، چه سه‌قطبی و چه چندقطبی. منظورمون قدرت‌های هم‌سطح و قابل‌مقایسه است. مقیاس‌ها باید کم‌و‌بیش شبیه باشه.
      قطب شمال و قطب جنوب، قابل‌مقایسه هستند. جهان چند قطبی هم که می‌گن، آمریکا و چین و کشورهایی در این حده. که باز هم با هم قابل‌مقایسه هستن.

      اگر در آمریکا دوقطبی به وجود میاد، چون یه سیستم دموکراتیک مدت‌های طولانی بوده و دو حزب، انقدر قدرت‌شون برابر و نزدیک به هم شده، که دیگه دارن با جری‌مندرینگ (gerrymandering) روی نتایج انتخابات تأثیر می‌ذارن.

      توی کشوری که ۷۰ یا ۸۰ درصد مردم یه چیز می‌گن، و یه اقلیتی – که اغلب، مستقیم یا غیرمستقیم ذی‌نفع ساختار قدرت هستند – حرف دیگه می‌زنن، هیچ‌وقت دوقطبی شکل نمی‌گیره. اون کسانی که می‌گن مواظب باشید دوقطبی نشه، در واقع باید بگن: «ای اکثریت. مراقب باشید حقوق اقلیت هم حفظ بشه» یا «به اقلیت هم احترام بگذارید»
      این حرف رو نمی‌تونن بزنن. چون مسئلهٔ اصلی اینه که اتفاقاً حقوق اکثریت حفظ نمیشه. اینه که جمله‌بندی رو عوض می‌کنن می‌گن: دوقطبی اصلاً برای جامعه خوب نیست.

      هر بار استفاده از واژهٔ دوقطبی، تلویحاً داره چیزی حدود ۵۰٪ سهم می‌ده به گروهی که شاید ۲۰٪ هم در جامعه سهم نداره.

  • امیر گفت:

    آقا عیدتون مبارک

    من خیلی دوستون دارم?

  • بیتا نوع‌پرور گفت:

    سلام محمدرضا جان،

    نوروزتون مبارک!
     

    هر بار وقتی به متمم یا روزنوشته‌ها سر زدم، کامنت بچه‌ها یا نوشته‌های شمارو خوندم، هر سال که از متمم عیدی گرفتم و هر بار که تمام این اتفاقا و فرهنگای قشنگی که تو متمم هست رو دیدم، به همین حرف‌های شما رسیدم:

    ”ما نباید خوبی‌های فراوانی را که داریم، فراموش کنیم. حتی اگر صحنه‌ها در اختیار بدترین‌هایمان باشد؛ آن‌هایی که چیزی از خوبی برای عرضه ندارند”.

    ”ما نباید توانمندی‌هایمان را فراموش کنیم. حتی اگر صحنه‌ها در اختیار ناتوان‌ترینان‌مان باشد؛ آن‌ها که چیزی از توانمندی برای ارائه ندارند”. 

    خیلی ممنون بابت ساخت جامعه‌ای که توش تونستم به این حرفا برسم؛

    ممنون بابت متمم! 

    یه تشکر دیگه هم بابت روز نوشته‌ها و این همه مطالب ارزشمندش دارم که راحت و رایگان در اختیار ما قرار دادین، چون درسته اسمش روزنوشته‌هاست ولی چیزایی که اینجا یاد گرفتم واقعا از متمم کمتر نیست. 

  • مسیح گفت:

    محمدرضای عزیز و مهربان

    با درود و ادب

    مخلصیم

    عیدت مبارک باشه

    چقدر ماها خوشحالیم که یک دوست خوبی مثل تو داریم و مطمعن هستم که میدونی چقدر همه ماها از صمیم قلب دوست داریم

    شخصا هر سال فایل nyr.mp3 را گوش میدم و خیلی ممنونم بابت هدیه ات

    فقط چنتا مورد بود میخاستم بهت بگم

    اول اینکه بیا اصفهان، قول بهت میدیم خیلی بهت خوش بگذره، منتظریم

    دوم اینکه در سال جدید میخام با یک حقیقت تلخ آشنات کنم

    من تازه فهمیدم که تعداد افراد خیلی کمی هستن که این مدل شیرینی را دوست دارن، و بنظرم فقط مورد علاقه خودمون دوتامون باشه و اصلا آدمها خوشحال نمیشن که اینا را به عنوان هدیه براشون ببریم

    یه جایی خوندم رفته بودی یه جایی و به عنوان عیدی چنتا از اینا را هم با خودت برده بودی و اونا هم از رودربایستی که باهات داشتن هیچی نگفته بودن

    اصلا کارشونا دوست نداشتم

    در هر صورت انشالله سالی سراسر از خیر و برکت داشته باشی و اون خبر بزرگ و مهمی که همه مردم منتظرش هستیم را بشنویم

    • مسیح جان سلام.

      اتفاقاً خیلی تصادفی یکی برام این چیزی که تو می‌گی رو فرستاد. توی توییتر گفته شده بود.

      من معمولاً دربارهٔ چنین جزئیاتی توضیح نمی‌دم. اما چون این چیزی که نوشتی برام عجیب بود (حتی به فرض که به جای توییتر، از یه منبع معتبر شنیده باشی) برات چند تا توضیح می‌دم.

      اول این‌که تا جایی که یادم میاد، چنین خاطره‌ای واقعیت نداره. اما درست هم باشه، چیز قابل‌نقلی نیست. فرض کن سال‌ها قبل رفته‌ام جایی. آخرین لحظه دست خالی بودم و این تنها گزینه در اون اطراف بوده. تو الان داری بر اساس چنان فرضی، با من حرف می‌زنی یا اون رو معیار سلیقهٔ من قرار می‌دی؟ (یعنی هم داستان رو درست فرض کردی. هم فرض کردی اون‌جا من خریدی داشتم بر مبنای سلیقهٔ‌ خودم. هم فرض کردی سلیقه‌ام سال‌های ساله که ثابته).

      دوم. برای دونستن سلیقهٔ من، می‌تونی به حرف‌های خودم در روزنوشته مراجعه کنی. ببینی چی می‌پسندم و نمی‌پسندم. یا از خودم بپرسی. بهتر از استناد به حرف‌های توییتریه.

      سوم. این‌که گاهی اوقات بین مدیرها یه محاسبات و ملاحظات و بازی‌ها و تجربیاتی هست، که کارمندها نمی‌دونن. مثلاً من یه زمانی یکی برام «عصا» کادو آورد. با یه توجیه مسخره. منم بعداً رفتم دیدنش براش یه چاقو بردم. هر دو طرف می‌دونستیم یه هیستوری داره. حالا کارمند اون مدیر، میاد چاقو رو می‌بینه. میره میگه این اومد این‌جا چاقو آورد.

      چهارم. اصلاً فرض کن یه جایی یکی رفت، آب خالی با خودش برد. چرا باید در مورد این‌که این آدم با خودش آب هدیه برده، حرف بزنیم؟‌ (اونم بعد از چند سال). ما که از قدیم بلدیم که دندون اسب‌پیش‌کش رو نمی‌شمرن. یا حالا یکی از این جور حرف‌ها رو یه جا گفت. توییتره دیگه. هر چیزی می‌گن. چرا ما باید نقل کنیم؟ (من این همه سال از اتیکت حرف زدم که همین چیزها رو با هم تمرین کنیم).

      پنجم. این‌ که واقعاً چی شد فکر کردی اومدی حرف بزنی و این رو انتخاب کردی؟ اونم در سومین کامنتت بعد این همه سال. خیلی دوست دارم این رو بفهمم. اگر برام توضیح بدی خیلی ممنون می‌شم. دریچه‌ای از علم رو به روی من باز می‌کنی که اگر تو باز نکنی، تا مرگ بسته می‌مونه :)))

      پی‌نوشت: یه چیزی رو من فکر می‌کردم تو می‌فهمی و واقعاً انتظار داشتم متوجه بشی. بده که خودم بگم. اما می‌گم. خیلی از آدم‌هایی که چنین چیزهای بی‌اهمیتی رو نقل می‌کنن، تلویحاً می‌خوان بگن ما فلانی رو چند دقیقه دیدیم. و من کاملاً می‌فهممشون. اما خب. این که نمی‌تونه انگیزهٔ تو باشه. شماها که به من نزدیکین. دوستای من هستین. انقدر نزدیک. که اومدی می‌گی اصفهان اومدی پیش ما بیا.
      طبیعتاً باید نگاه آدم نزدیک فرق داشته باشه با اون غریبه‌ها.

  • عطیه گفت:

    سلام..عیدتون مبارک?❤️

    بهار میاد که یادمون بندازه هیچ زمستانی ماندگار نیست حتی اگه زمستانش خیلی سرد و سیاه باشه. حتی اگه وقتی بگن این که سردتونه همش زیر سر دشمنه و برا بی اعتقاد کردن شماست.

    بابت عیدی با ارزشتون خیلی خیلی ممنونم..

  • سید هاشم علوی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز

    امیدوارم هر سالی که می‌گذره، ما ایرانی‌ها حتی شده یک قدم به سمت اون چیزی که می‌تونیم باشیم حرکت کنیم. جامعه‌ای که آزاده و با حکومتی که محدود به قانون و نظر مردمش باشه. نه حکومتی که به زور قانون و بی‌قانونی سعی می‌کنه هر چیزی رو از اقتصاد گرفته تا پوشش مردمش به بند بکشه و کنترل کنه.

    می‌خواستم بگم احساس من اینه که متمم و این وبلاگ، حداقل برای من (و مطمئنم خیلی از دوستان دیگه که متممی‌ان و به اینجا هم سر می‌زنن) کمک کرده که این احساس عزت نفس و حتی حفظ امیدواری در شرایط سخت تقویت بشه. اینو از این جهت میگم که به یک باور جدید رسیدم.

    اینکه هر کدوم از ما به اندازه یک نفر روی جامعه‌مون و روی دنیا اثر نداریم، این اثر خیلی می‌تونه فراتر بره و گسترش پیدا کنه (چیزی که من از متمم و این وبلاگ دارم می‌بینم و خیلی از آدم‌های دیگری هم که می‌شناسم و به‌نظرم این اثر رو دارن می‌گذارن).

    عیدت هم مبارک باشه؛ به امید دیدن روزی که ذهن‌ها، دست‌ها و پاهای ما از بند این زنجیرهای آزاردهنده خلاص بشن.

  • ابراهیم سلحشورمنش گفت:

    سلام محمدرضا جان

    سال نو مبارک

    دراین چند سال، روزی سه چهار مرتبه به اینجا سر میزنم و با هر نوشته جدید شما انرژی میگیرم و با این نوشتۀ زیبا، خیلی ذوق زده شدم. روزنوشته ها و متمم خیلی ذهنیت من رو عوض کردند و خوشحالم که یک معلم بسیار عالی مثل شما رو دارم.

    ارادتمندم 

    • ابراهیم جان. سلام.

      سال نو برای تو هم مبارک باشه.

      هر وقت از بین دوستانی مثل تو، کسی می‌گه روزی چند بار یا هفته‌ای چند بار این‌جا سر می‌زنه. یه حس بد شرمندگی پیدا می‌کنم. به خاطر این‌که فاصلهٔ به‌روزرسانی مطالب روزنوشته در این اواخر زیاد شده.

      حالا امیدوارم در ماه‌های پیش رو اوضاع کمی بهتر بشه. هر بار یه راه‌حل جدید پیدا می‌کنم (مثلاً این اواخر: پیام‌ها و پیامک‌ها) تا یه مدت به کار میاد. بعد دوباره کاراییش رو از دست میده (مثلاً این ایام که شلوغ بودم، دیگه پیامکی هم دم دست نداشتم که این‌جا بذارم).

      خلاصه می‌خوام بگم، در کنار لطف و محبت تو، همین یه اشارهٔ کوچیکت، یادآور مهمی برای من هست که باید به‌روزرسانی این‌جا رو بیشتر جدی بگیرم.

      • سعید علی‌بخشی گفت:

        جانا سخن از زبان ما می‌گویی.

        محمدرضای عزیز یه چیزی رو می‌خوام بگم،(بخاطر نشون دادن اهمیت روزنوشته‌ها برای ما، یا حداقل خود من.)

        منم این اواخر خیلی واسم پیش اومده که میام تو روزنوشته‌ها میبینم همون مطلب قبلی و بروز نشده، با خودم میگم محمدرضا هنوز کتاب جدیدش رو تموم نکرده :)) البته واقعا میدونم که خیلی مشغله زیاد داشتی این مدت که امیدوارم همشون رو به خوبی مدیریت کرده باشی، ولی این سر زدن هفته‌ای چندبار به روزنوشته‌ها هم شده اعتیاد ما :)) اعتیادی نه از روی اجبار که از روی عشق و علاقه‌ست.

        بعضی وقت‌ها میدونم احتمال کمی هر روز مطلب گذاشته باشی ولی این دلیل نمیشه که سر نزنیم به امید یک کامنت، حداقل. :))

        گفتم که حالا خودت دریچه رو باز کردی ماهم استفاده کنیم.

        ایکاش کتاب جدیدت (از کتاب) زودتر به دستمون برسه مدتی رو با اون مشغول باشیم 🙂

        در هرصورت خیلی دوسِت داریم، آقا معلم جدی و مهربون.

         

  • علی محمد افراسیابی گفت:

    سلام معلم عزیز 

    سال نو مبارک

    امیدوارم سالی سرشار از موفقیت ، آرامش و سلامتی در کنار عزیزانتان  پیش رو داشته باشید .

    روزگاری که  بی صلاحیت ترین گزینه ها در حال مبارزه با فرهنگ و داشته های ملی هستند ، نیاز مبرم به چنین متنی داشتم که شما مثل همیشه به بهترین شکل با ظرافت و دقت کلامی بیان کردید. همزمانی بسیار خوبی بود. با آرزوی   بهترین ها برای شما

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser