پیش نوشت: مدتی بود که به دلیل نیاز به جابجایی اتاق آکوستیک، امکان ضبط فایلهای صوتی مهیا نبود که خوشبختانه به لطف دوست عزیزم محسن مهابادی – که از ابتدا هم او، اتاق آکوستیک ما را ساخته بود – دوباره این فرصت مهیا شد. میخواستم یادگاری کوچکی به محسن هدیه دهم و برای اینکار نسخهای از دیوان حافظ را انتخاب کردم. گفتم آن را برای شما هم در قالب روزمرگیها بگذارم و از سوی دیگر، شاید باعث شد که فرصتی دست دهد و علاقمندان، سری به کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ که شاهکار زیبای داریوش آشوری است، بزنند.
محسن عزیز.
اشعار حافظ هم مثل سایر داشتههای فرهنگی ما،
چنان بر لب طاقچهی عادت پوسیده است که
بوی خوش مفاهیم پنهان در آن، کمتر سرمستمان میکند.
اما هنوز هم به تعبیر زیبای داریوش آشوری (در کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ) میتوان گفت:
“داستان حافظ،
حکایت زیبای ایستادن انسان است در برابر ملک،
رند است در برابر زاهد”
عصیان است در برابر اطاعت.
که خلیفهی خداوند، جز در هنگام عصیان،
ارادهی فراتر از چارچوب را
که میراث الهی است
نمایان نمیکند.
سلام
چه قدر صحبت شما زیبا بود. مخصوصا قسمت عصیان در برابر اطاعت و توضیحی که در این ارتباط داده بودید. ممنون از این همه حرف های خوبتون.
یعنی چی اراده فراتر از چارچوب؟؟؟
منظور از چار چوب شریعته؟
عصیان در شریعت اونوقت میراث الهی ؟
یعنی خوانش شما از حافظ اینه؟
عصیان یعنی من بخوام با فوت کردن خورشید و خاموش کنم دربرابر این عظمت کائنات که تمام بود و نبود من اصلا حجم و وزنی نداره اونوقت من به عصیانم افتخار کنم و بدتر در مقام تشریع در بیام بگم این میراث الهی بود
نه یه نه بزرگ
من اینو به این معنی اگه باشه قبول ندارم
—-
پ ن : هیچکس امام زاده نیس انسان ممکن الخطا است چون یه اراده بین الامرین داره نه تام (همه چیز دست ما نیس ولی کم فاعل هم نیستیم) ولی افتخار به عصیان اونم در مقابل الرحمن درست نیس
البته من فکر کردم شاید کسی از متن بد برداشت کنه مجبور شدم بنویسم ببخشید
باسلام خدمت استادشعبانعلی عزیز
امابعد
لطفادرمورد زیبانویسی ونحوه مطالعه راهنمایی بفرمایین
باتشکر
محمدرضای عزیز
با سلام از زحمات شبانه روزی شما و همکاران و دوستان عزیزتان
به بهانه این پست شما می خواستم یک خواهشی را مطرح کنم، فکر میکنم این درخواستی که من مطرح میکنم درخواست دوستان دیگه هم باشه.اینکه شما فرصتی دارید(یا امکانی را دارید، یا ارتباطاتی رو دارید…)که با آدمهای بزرگ و موفق می تونید صحبت کنید برای خود من به عنوان یک جوان یک فرصت به حساب می یاد. شاید به قول سهیل رضائی تجربه را نشه انتقال داد ولی حداقل میتونه واسه اشخاصی مثل من مثل چراغ راهنمای راه به حساب بیاد.
خواهش من اینه با امثال کسائی مثل بهرام شهریاری، سهیل رضائی و … باز هم وقت بگذار و صحبت کن.
حرفهای بعضی از این بزرگواران زندگی من رو اگر نگم عوض کرده حتما جهت داده…
سپاسگزارم از وقتی که واسه این دوستای مجازیت میگذاری
با سلام
آیا اولیای الهی و ائمه هدی که «عصیان» نکرده اند، میراث الهی را نمایان نکرده اند؟ …
این تعابیر شاعرانه و نه عاقلانه به نظر صحیح نمی آید …
با احترام به محمد رضا شعبانعلی عزیز و استاد داریوش آشوری
رضای نازنین.
فلسفه نیاز به وجود ائمه، وجود عصیان در ماست. وگرنه اگر فرشته خو بودیم، به آن بزرگان نیازی نبود.
استاد محترم جناب شعبانعلی عزیز
وجود «عصیان» در انسان اصل نیست بلکه «اختیار» اصل است که «امکان» عصیان را هم میدهد.
اگر چه عصیان در لغت بار منفی ندارد و انسان میتواند در برابر پلیدی ها هم عصیان کند (همانگونه که اکثر بزرگان در مقیاسهای مختلف چنین میکنند) اما ما بزرگان خود را با صفت «عصیانگر» نمی شناسیم. آنها «مصلحینی» هستند که برای هدایت اختیار بشر به مسیرهای حق و درست تلاش کرده اند.
آری، در هنگام عصیان، آن میراث الهی که نامش اختیار است و ما را از فرشته ها ممتاز میکند نمایان میشود اما چه بهتر که طور دیگری نمایان شود.
از توجهتان سپاسگزارم
فوق العاده بود- حال خوشی بهم دست داد امروز صبح…سپاسگذارم.
غزل فارسی با حافظ تمام میشود..
“گفتگو با نجف دریابندری”
به نظرم این حرف منصفانه نیست
حتی اگه نجف دریابندری اونو گفته باشه
« مجید آژ» ، « حامد عسگری» و خیلیهای دیگه خلاف این حرف رو با اشعارشون اثبات کردن
سلام.
من فکر می کنم منظور از “تمام” شدن توی جمله ی ایشون به پایان رسیدن نیست. شاید منظورشون به کمال رسیدنه. گرچه من از طرفداران حافظم و هرگز مثلا حامد عسگری رو (علی رغم علاقه م به ایشون) با حافظ مقایسه نمی کنم. البته این عدم مقایسه رو بذارید به حساب حسی که خوندن حافظ و غزل معاصر به من میده، نه یک تحلیل ادبی جدی.
خیلی جالبه … نیست که فضای فکری شما و نوشته هاتون عموما مذاکره ، مدل ذهنی و تفکر سیستمی و … اینهاست هر وقت شما صحبت حافظ رو میکنید یاد این بیت میافتم : آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا
یک سوال فلسفی! برای من مطرحه که دوست دارم از نظرات دوستان استفاده کنم.
چه وقت میشه گفت که خودمون خالق چیزی هستیم؟ بخصوص در بحث تفکر و اندیشه… با توجه به اینکه همه چیز بر ما تاثیر داشته و ناخودآگاهِ ما هم که در فریب دادن ما تبحر بالایی داره که فکر کنیم خودمون به این نتایج رسیده ایم.
واقعا نمیدونم چه معیارهایی برای این مساله وجود داره؟
اگر فلسفی فکر میکنید این خودمون راهم فلسفی تحلیل کنید
سلام بر شما
ممنونم بابت پاسخی که فرمودید. اما لطفا بیشتر توضیح بدید ممنون میشم. البته که چیزی از فلسفه نمیدونم و علامت تعجب گذاشتم برای بیان شک خودم، چون نمیدونم سوالم واقعا از چه جنس محسوب میشه.
حافظ نهاد نیک نو کامت برآورد
جانها فدای مردم نیکو نهاد باد
چه هدیه ارزشمندی، هدیه اشعار مردی بزرگ از دست دوستی بزرگ…
سالم و پاینده باشید.
ممنون
بنظر میاد انسان هم چون نشان از صفات خالق داره و صفت “خلق” عموما همراه با “خرق” چیزی که قبلا بوده هست، عصیان او ضرورت دارد. شوریدن تدریجی و یا ناگهان بر گذشته خود … در هریک از ابعاد. حتی مبنای دستورات الهی در کتابهای آسمانی هم همواره تشویق گذشتن از سنت گذشتگان و پیوستن به راه و رسم جدیدی بوده است. حتی دینهای قبل را که خود صادر کرده برای اکنون او کافی نمیداند و همیشه تلاش برای فهمیدن و تفکر و انسانهای اهل تفکر و خرد را تحسین کرده است. واقعا اگر قرار خلقت بر حفظ وضعیت موجود باشد که نیاز چندانی به فکر کردن نبود و عادات و آداب و سنن و امکانات مادی گذشته کافی بود. رفتار و مرام خود دستگاه آفرینش نو به نو شدن است. عصیان ظریفی بر وجود پیشین خودش در گذشته ای نزدیک…
تو همه این شاعر ها . با حافظ ،خیام و رضا کاظمی خیلی احساس نزدیکی می کنم.
این پستت منو یاده کامنت خانوم سمیه تاجدینی انداخت …
چون حس خوبی می ده دوباره می نویسم :
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر مینوش
که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم
ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
ممنون محمدرضا، وقتی گفتی «داشته های فرهنگی» یاد درس پرورش تسلط کلامی در متمم افتادم. داشته ها ما، با سرمایه فرهنگی فرق می کند. یادم هست یکبار معلم زبانمان سرکلاس گفت: در مورد شکسپیر هزاران کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده ولی در مورد حافظ چه طور؟ اشعار مولوی که در آمریکا به rumi شهرت دارد، جزو پرفروشترین هاست. مگر در درس تفکر سیستمی نمی گفتی خیلی از مفاهیم آن، برمی گردد به حکمایی مانند مولوی. نمی خوام از جامعه انتقاد کنم و مرکز کنترلم را ببرم بیرون. من به خودم انتقاد می کنم. شاید این سخن تو، به قول هیوا، سوختی باشد برای حرکتی نو.
علی جان.
میخواستم حرفی رو بزنم که کمی نامربوطه. اما برام مهم هست که بگم.
از توجهت به تفاوت “داشته” و “سرمایه” خیلی خیلی خوشحال شدم. قبلاً هم گفتهام و نوشتهام و میدونم که هم خودت میدونی و هم حرفهای من رو خوندهای که دقت کلامی، چیزی فراتر از یک وسواس بیمارگونه برای حفظ یک زبانه.
زبانها باید با هم بجنگند و پیروز شوند و شکست بخورند و در این تنازعی که برای بقا دارند، آنها که قدرتمندتر هستند و تطبیق بیشتری با نیازهای زمان خود دارند، زنده بمانند (البته نه برای همیشه. بلکه باید در انتظار بمانند تا روزی، زبان دیگری که از آنها هوشمندتر است و مقتضیات زمان خود را بهتر میفهمد، آنها را به زانوی التماس بیندازد).
قاعدتاً حفظ زبان هم، با حفظ کلمات نیست. اگر همهی مردم ما هم از فردا، به جای توییت کردن، “جیک جیک” کنند یا “گنجشکانه” منتشر کنند، هیچ دستاوردی برای زبان فارسی نخواهد بود!
ما اگر دغدغهی زبان داریم، باید کلماتمان داستان داشته باشند. خاطره داشته باشند. احساس در پشتشان باشد. تا زمانی که تنها خاطرهی من از بلوغ، سبز شدن پشت لب و رویش موهای بدن باشد، نمیتوانم در مورد بازار Mature، از لغت بازار بالغ استفاده کنم.
خیلی مهم است که ما در مورد هر لغت، چه چیزهایی شنیدهایم و کجاها آن را شنیدهایم و از چه کسانی شنیدهایم. این داستانها، نه با حمایت قانونی و نه با بخشنامه و مصوبه شکل نمیگیرند. با فکر کردن شکل میگیرند. با مطالعه کردن شکل میگیرند. با حرف زدن و تعامل شکل میگیرند. با فرار کردن از این فرهنگ Copy و Paste شکل میگیرند. با فاصله گرفتن از فاضلاب محتوا (که این روزها در فضای دیجیتال ما شکل گرفته است و میخوریم و هضم و جذب نکرده، تفالهاش را به خورد دیگران میدهیم) شکل میگیرند.
همین که یادمان باشد داشته با سرمایه فرق دارد. باعث میشود که هر بار میگوییم داشتهی فرهنگی. احساس مسئولیت کنیم. فشاری باشد بر قلبمان و تازیانهای بر پشتمان. تا به جای افتخار به دستاوردهایی که نقشی در خلق آنها نداشتهایم، برخیزیم و بکوشیم تا از آنها سرمایهای بسازیم که دیگرانی که از نسل ما در این خاک، پا بر عالم وجود میگذارند، ما را به خاطر جهل و نادانی و تن پروری و خوردن از میراث والدین، بدون کاشتن برای فرزندان، ملامت نکنند.
مولوی سرمایهی فرهنگی ما نیست. داشتهی فرهنگی ماست.
حافظ، سرمایهی ما نیست. داشتهی ماست.
فردوسی همینطور.
ابوریحان بیرونی همینطور. زکریای رازی و ابن سینا هم همینطور.
نمیتوانیم هنوز خودمان را فریب بدهیم که کتاب فلانی را الان به عنوان علم روز، در دنیا تدریس میکنند.
باید از آنها، بیاموزیم.
از مولوی، شیفتگی حقیقت را. از فردوسی، صرف چند دهه زندگی برای حفاظت از یک “ارزش” را.
از حافظ، صحبت رندانه در میان جمع محتسبان را.
از ابوریحان، عطش پایان ناپذیر دانستن را.
از زکریا، نگاه تجربی به علم را. تا لازم نشود برای تایید اهمیت تجربه، به مایکل فارادی و فرانسیس بیکن مراجعه کنیم.
و از ابن سینا، حکمت مولد را. چیزی در برابر حکمت زاهدانه. که دستاورد دانش و شهود را برای بهبود کیفیت زندگی خلق میخواهد. نه سفرهای تنها به قلههای دنیای خیال.
بپذیریم که داشتن آنها، اگر تلاش نکنیم، اگر شیوهی زندگی کردن و نگاه آنها به دنیا را ندانیم، هرگز به سرمایه تبدیل نمیشود.
التفهیم لاوائل الصناعه التنجیم را بخوان. با دانش امروز، مهملاتی است که از خواندنش شرم میکنی.
شفا و قانون هم، اوضاع بهتری ندارند.
اما اینها هیچ چیز از ارزش ابوریحان و ابوعلی کم نمیکند. سرمایهی آنها ذهن مولد بود. مغز عاشق فهمیدن. نگاهی که دوست داشت دنیا را عمیقتر بفهمد و آن فهم را سرمایهی توسعهی جامعهاش کند.
آنها اگر امروز هم بودند، پیش تاز بودند. پیشتاز در خراب کردن آنچه خود در گذشته ساختهاند و ساختن بناهایی رفیع به جای آنها.
به قول شریعتی، آنکس که قرار است بسازد، نخست باید ویران کردن را بیاموزد.
ببخش. خیلی بی ربط شد. امشب باید یک جا این حرفها را مینوشتم. جای دیگری نداشتم.
خیلی ممنونم محمدرضا، پاسخت، آخر هفته مرا شیرین کرد. جمله ات که “باید کلماتمان داستان داشته باشند. خاطره داشته باشند. احساس در پشتشان باشد.” به من انرژی داد تا مطالب قبلی تو، در مورد واژه ها را، دوباره مرور کنم.
۱-واقعیت تلخ: زبان فارسی در بستر احتضار مرگ…
http://www.shabanali.com/ms/?p=4256
۲-حرفهایی که گفته نشد: سرشت و سرنوشت (۲)
http://www.shabanali.com/ms/?p=4463
۳-درباره ی مرگ مخاطب
http://www.shabanali.com/ms/?p=6157
برخیزیم و بکوشیم تا از آنها سرمایهای بسازیم که دیگرانی که از نسل ما در این خاک، پا بر عالم وجود میگذارند، ما را به خاطر جهل و نادانی و تن پروری و خوردن از میراث والدین، بدون کاشتن برای فرزندان، ملامت نکنند.
محمدرضا برای چی باید ما را ملامت کنند! من مطمئنم آنها ملامت نمیکنند چرا که خواهند فهمید در جامعه ای که عدالت نبوده به تبع نباید پیشرفتی صورت میگرفته است. در جامعه ای که به کسی که تخلف میکند و ۸ سال از خدمت سربازی فرار میکند و به یللی تللی کردن میگذراند، آن ۸سال را غیبت حساب میکنند و به او میفروشند ولی به کسی که ۸ سال دنبال تحصیل بوده نمی فروشند تا نتواند هیچ حرکتی بکند، تا چند سال از بهترین سال های عمرش را رو به پسرفت سپری کند و ایدهایش در ذهنش خاک بخورند.
یاد گفته ای از آرتور شوپنهاور افتادم که امیدوارم از آن دست جملات انگیزشی نباشد که خاصیت تخدیرکنندگی مغز دارند (: :
مبتذل ترین نوع غرور، غرور ملی است؛ زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می کند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد و گرنه به چیزی متوسل نمی شد که با هزاران نفر در آن مشترک است.
بر عکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح تر از دیگران می بیند، زیرا مدام با این ها برخورد می کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه آخرین دستاویز، به ملتی متوسل می شود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند….
دو صد درود به استاد زندگی ام محمدرضا شعبانعلی:
چقدر زیبا فرق داشته و سرمایه را دریافتم با این گفتگوی زیبای دو طرفه با دوست
عزیزمان آقای کریمی.
باید بگویم به شما استاد عزیزم افتخار میکنم و یکی از آرزوهای واقعی ام در زندگی
یادگیری این مدل ذهنی روشنفکرانه برای تبیین مسایل برای دیگران است.
با تشکر…