از همون وقتی که توی مدرسه، به ما گفتند «علی سه پرتقال دارد و دو پرتقال دیگر هم میخرد. حالا چند پرتقال دارد؟» بنیاد فکری ما خراب شد! هر کس یکی از سوالهای زیر را میپرسید به او میخندیدیم:
– چرا پرتقال؟ سیب بهتر نبود؟
– چرا سه پرتقال؟ آنها را از کجا آورده؟ پرتقالها از کی دستش بوده؟
– مگر آن سه پرتقال کافی نبود که حالا دو تا پرتقال دیگر میخرد؟
– پولش را از کجا میآورد؟
– پرتقالها برای خوردن است یا تزیینی است؟
حالا دیگر بزرگ شدهایم. اعداد را به همان شکل سابق یاد گرفتهایم. با همان مثالها. با همان مدل ذهنی. با همان محدودیتها. و هنوز هم اگر دانشآموزی این سوالها رو بپرسد به او میخندیم. اما دیر یا زود باید بپذیریم که دنیای واقعی شکل دیگری است و کسانی موفق هستند که همین سوالهای ظاهراً نامربوط را بپرسند.
—————————————————————————————————————————–
همهی حرفهای بالا را برای مدیری گفتم که وقتی با هم برای آیندهی شرکتش مذاکره میکردیم، گفت: «من سه شعبه دارم و باید اینها پنج شعبه بشود». پرسیدم: چرا پنج تا؟ خندید و گفت: «پس چند تا؟» و بعدش ادامه داد: «من سیاست رو اعلام کردم. شما برای اجرا کردنش کمک کنید. فکر میکنم سیاستگذاری به من مربوط است». بعد از اینکه قصهی بالا رو تعریف کردم برایش همهی اون سوالها رو دوباره ترجمه کردم:
– چرا شعبهی همین برند؟ توسعهی شعب مربوط به برندهای دیگر در برنامهی شما نیست؟
– از تاسیس شعبههای قبلی چه مدت میگذرد؟ با چه سرمایهای تاسیس شده؟ آیا بازگشت سرمایه داشته؟
– الان وجود سه شعبه، چه مشکلی برای شما ایجاد کرده یا چه فاصلهای بین وضع موجود و هدف هایتان است که میخواهید آن را با شعبه پر کنید؟
– هزینهی تاسیس این دو شعبهی جدید رو میخواهید از کجا بیاورید؟
– هدفتان ایجاد درآمد است یا میخواهید ژست این را بگیرید که پنج شعبه دارید؟
برای آن دوست عزیز، توضیح دادم که مشکل از من و شما نیست. اولین روزی که در مدرسه سوال نامربوط پرسیدیم، به جای اینکه لبخند ببینیم، تنبیه شدیم. تلخی آن تنبیه هنوز هم قدرت فکر کردن را از ما گرفته است…
پی نوشت خیلی نامربوط: روشهایی برای کشتن خلاقیت (لینک کاربر ویژه در متمم)
خیلی خوبه آدم به محیط اطرافش حساس باشه و سوال هایی از این دست بپرسه حتی اگه جوابی واسش نداشته باشه.به جرآت می تونم بگم بعد از آشنایی با شما نگاهم به محیط اطراف و زندگی تغییر داشته و خیلی جای کار داره که سطح مطلوب برسه
ممنون از این مطلب مفید…
آنقدر خاطرات منزجرکننده از دوران تحصیل به خاطر دارم که هیچ نقطه روشنی در خاطراتم نمانده است.
** عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی **
ضمن عرض سلام و خسته نباشید خدمت جناب آقای شعبانعلی
اینجانب پوریا شریفیان هستم که در وبلاگ تازه تاسیسم مطلبی مبنبی بر اهمیت مشتری و سفارش های کاری قرار داده ام.
بسیار خوشحال میشوم که نظر و نقد هایتان در این موضوع را بدانم.
epouria.ir
با تشکر
اگر امکانش وجود دارد این دیدگاه را تایید نفرمایید ( فرم تماس نیافتم ، از اینجا پیغامم را ارسال کردم).
بسیار زیبا بود و دلچسب …
خيلي چيزا يادمون ندادن!! مثلا اينكه بندگي فقط و فقط براي خدا مجازه نه غير آن ، اصلا بهمون نگفتن كه كه توي دنيا بزرگترين شخصيم و در صورت عدم وجودمان درواقع دنيايي نخواهد بود، بهمون نگفتن كه كسي كه در جايي رييس ميشه در واقع پول مزاياي بيشتري ميگيره و مديريت ميكنه و بهيچ وجه شايسته ستايش نيست ، بهمون نگفتن كه خودمون باشيم، بهمون نگفتن كه سرمونو بالا بگيريم و و و
نمیشه همه مشکلات رو از چشم مدرسه دید خانواده هم در شکل گیری نحوه نگرش بچه ها نسبت به زندگی و دنیای اطرافشون موثره وقتی بچه در خانواده ای بزرگ میشه که مطالعه رو فقط محدود به خوندن کتابای درسی می دونن و وقتی بچه داره یه رمان یا کتاب شعر می خونه بهش میگن برو بچه به درسات برس واسه این کارا وقت زیاده!یا در خانواده ای که مسافرت رو محدود به رفتن کنار دریا و جاده چالوس می دونن و سفر به کویر و نگاه به آسمون پرستاره ی شبش رو مسخره و دور از ذهن میدونه چطور میشه توقع داشت در این فضا ، یک مدیر با تدبیر و موفق بیرون بیاد که به جای اضافه کردن شعبه دفاترش ،در اندیشه ارتقا برند خود و استفاده از روش های خلاقانه برای ماندگاری در ذهن مشتریان خود باشد…
بيشتر ما طوري تربيت شديم كه از “چرا” ميترسيم.
چرا كه براي جواب دادن به “چرا” بايد شك كرد و شك دشمن ايمانه
چرا كه براي جواب دادن به “چرا” بايد توشه هايي همراهمون باشه كه آماده كردن اون توشه ها سختي فكر كردن رو لازم داره توشه هايي مثل : نگرش ما،تحليل ما،استراتژي ما، موضع ما،هدف ما و…
يه جايي ميخوندم كه اگه فكر كردن براي مغز ما انسان ها مثل غذا براي معده بود الان صداي مغز ها گوشهامونو كر كرده بود!(پي نوشت: وقتي گرسنه ايم معدمون صدا ميده)
امسال باید دخترم رو پیش دبستانی ثبت نام کنم. دلم میخواست میشد بچه را مدرسه نفرستاد. نمیخوام مثل خودم همه خلاقیتاش کور بشه. نمی خوام اون داستانی رو که شما گفتید(خاطرات زنگ ورزش مدرسه) و برای همه ماها هم بود، براش تکرار بشه. دوست ندارم گیر رادیکال و انتگرال بیفته. مثل یه ماشین حساب بشه و بعد کپی و پیست بقیه آدما. میخوام جور دیگری فکر کنه و عمل کنه. شاید کمک کنه به ساخت دنیای بهتر، مطمئنم که خداهم بیشتر دوسش خواهد داشت وقتی مفید باشه برای خلق خدا.
ولی نمیشه. شما که در گیرو دار آموزشید، راهی میشناسید؟ مدرسه ای که زندگی رو بیاموزه، نه مدرسه ای که قالب ساز خوبی باشه رو میشناسید؟
بعد از مدتها فکر به این نتیجه رسیدم که: فقط میشه براش دعا کرد و اونو به خدا سپرد، تا خدا برای بنده صالح بودن بندش ، اونو هدایت کنه …
مجید عزیز فقط یک حرف رو نتونستم نگم
دخترتو دست خدا نسپار تا خودش بنده صالحش رو هدایت و متفاوت کنه که این همه سالیان سال ماها رو به خدا سپردن تا خودش یه طوری یه کاری کنه به جای اینکه خودشون یه کاری کنن اگه قراره تغییری رخ بده شماها باید کاری کنید وگرنه فرق تو و کسی که هیچ کدوم از اینهایی که گفتی رو متوجه نیست چیه؟
دوست گرامی آقا مجید سلام
دغدغه تون رو برای آینده دخترتون درک می کنم. خوشحال می شم کمکی به یه همسایه کرده باشم.
من مشاورر آموزشی مهد کودک و مدرس بازی هستم. امیدوارم بتونم توی این زمینه راهنمایی های لازم رو به شما ارائه بدم. می تونید شماره تماس منو از خانم قلی پور بگیرید.
موفق باشید.
*****************
سلام خانم قلی پور اگه شماره منو دارید، که فکر می کنم داشته باشید، در اختیار آقامجید بگذارید. و اگر ندارید لطفا از طریق ایمیلم اطلاع دهید تا در اختیارتان قرار دهم.
ممنونم از همراهی یتان.
مجید اقا به مهارت های کسب شده در خارج از سیستم اموزشی فکر نمایید دختر عزیزمان را از این مسیر ها سیراب کنید و ارتباط تنگاتنگی با مدرسه و معلمان برقرار نمایید .
تا دیر نشده مهاجرت کن به یه کشور دیگه
سلام استاد عزیز
زمانی که مطالب شما را میخوانم راستش به چند دلیل سر درد میگیرم
۱٫ این بیست و چند سال و تا حالا چیکار میکردم؟
۲٫ اختلاف بین ما چقدر زیاده؟ (چقدر عقبم)
۳٫ یعنی روزی میشه بتونم این طوری فکر کنم؟
۴٫ اصن دارم زندگی میکنم؟
و…
و به یک چیز اقرار کنم که واقعا به شما حسودیم میشه که چرا من نمیتونم این طوری فکر و زندگی کنم
و یک امید خیلی خوب دارم اونم اینه که با اینکه دیر با شما آشنا شدم اما لااقل خیلی دیر آشنا نشدم.
ممنون که هستید.
یه سوالم راجع به مطلب بالا داشتم:
اگه بخوای فرزندانمون را اینطوری بار نیاریم چی کار کنیم؟
مثلا بهشون بگیم حتی اگه بهتون خندیدن بازم از این سوالها بپرسید یا باید کار دیگری کرد؟
اگر دنبال جواب سوالهای به ظاهر بی جواب بگردی میگن تو خیالات و اوهام سیر میکنه و اگه جواب سوالی ناممکن رو پیدا کردی چون تو مخیلش نمی گنجه می گه تو تحصیل کرده ای از تو بعیده این طرز فکر؟ وقتی جواب سوال کسی رو دادی و سالها بعد طرفت به حرفت رسید پیش خودش میگه عجب مارمولک موذی ایه به قیافه ابلهش نمیاد!
ولی خوب یک بار هم پیش خودش نمی گه که حق داشت اینو می گفت. نمی دونم این خاصیت تحصیله که آدما انقدر خودشونو تحویل می گیرن و وقتی شکست خوردن دماغشونو بالاتر نگه می دارن؟ چه خاصیت عجیبی داره تحصیلات عالیه
پرتقال یا شعبه؟؟!
“دل خـــــوش ســـیری چند… ؟!”
( 🙂 شوخی می کنم …)
دقیقا همینطوره … و چقدر از این پست کوتاه، یاد گرفتم… و چقدر خوبه که نگاهمون به هر کاری که قراره انجام بدیم، تیزبین و دقیق و حساب شده باشه. ممنون.
“سیاست گذاری به من مربوط است” واقعا تو هم اینها را می شنوی؟ با چه رویی میگن؟ اونهم به تو!
من فکر کردن فقط خرده مشاورانی مثل خودم از این حرفها می شنوند