این روزها فرصتی دست داد تا به نسخه صوتی کتاب قوی سیاه نسیم طالب، با ترجمه دکتر محمد ابراهیم محجوب گوش بدهم.
آثار دکتر محجوب را از دوران کارشناسی ارشد، یعنی حدود پانزده یا شانزده سال پیش میشناسم؛ از ترجمهی کتاب فرهنگ سازمانی نوشتهی ادگار شاین.
بعدها هم کتابهای دیگری از ایشان را خواندم.
تا جایی که یادم میآید، من و دوستان همکلاسیام معمولاً ترجمههای ایشان را سختخوان میدانستهایم. نه به علت ضعف در توانایی ترجمه، بلکه به واسطهی وسواس و دقتی که در ترجمه به خرج میدهند.
حاصل دقت در ترجمه معمولاً این است که خواندن متن ممکن است کمی دشوار شود. احتمالا شنیدهاید که (به نقل از یفتوشنکو) میگویند: زیبایی و وفاداری به ندرت یکجا جمع میشوند (سعی کردم جملهاش را از شکل جنسیتزدهی اصلی دور کنم).
به هر حال، در طول این سالها، همیشه نام ایشان را روی کتابهای مختلف میدیدم. اینکه ایشان دستی هم در ترجمهی کتابهای مرتبط با سیستمهای پیچیده داشتهاند و دارند، باعث میشد بیشتر پیگیر کارهایشان باشم.
خواندن قوی سیاه به زبان فارسی، کمی برایم دشوار بود. شاید بخشی از دشواری هم به این باز میگشت که نسخهی انگلیسی را خوانده بودم و انگیزهی کمتری برای خواندن نسخهی فارسی داشتم (اگر چه معمولاً علاوه بر اصل کتاب، ترجمهها را هم میخوانم).
وسواس دکتر محجوب در ترجمه قوی سیاه هم مشهود است. البته نباید دشواری ترجمه را هم فراموش کنیم. ترجمه کردن کتابی که دربارهی «ممکن و ناممکن و محتمل و نامحتمل» حرف میزند، به زبانی چنان غیردقیق که در آن random و accidental را هر دو برابر با «تصادفی» میدانند، چالش کوچکی نیست.
با این تجربهی قبلی و سابقهی ذهنی، نسخهی صوتی کتاب قوی سیاه را با صدای خود آقای دکتر محمد ابراهیم محجوب خریدم. من شنوندهی حرفهای کتابهای صوتی نیستم و به ندرت سراغ آنها میروم، اما در این مورد، واقعاً شنیدن صدای ایشان لذتبخش بود و چقدر خوشحال شدم که این فرصت پیش آمده تا قوی سیاه را با صدای خود مترجم بشنوم.
دکتر محجوب در مقدمهی چاپ ششم کتاب، که انتشارات آریانا قلم آن را منتشر کرده، بخشی با عنوان «سخن پایانی» دارند و در آنجا به این پرسش پاسخ دادهاند که «آیا کرونا قوی سیاه است؟»
چون شنیدن این بخش از مقدمه برایم جذاب بود، آن را در ادامه میآورم.
فقط این نکته را بگویم که نسخهای که من از کتاب قوی سیاه دارم قدیمیتر است و این مقدمه در آن وجود ندارد. بنابراین همزمان با شنیدن «نسخهی صوتی مقدمه» آن را تایپ کردهام. از همین رو ممکن است بعضی واژهها را درست یا دقیق ننوشته باشم.
آیا کرونا قوی سیاه است؟
در روزهایی که کتاب آمادهی چاپ ششم میشود، ویروس کرونا مانند بختک بر روی جهانیان فرود آمده است.
در نگاه نخست، هر سه ویژگی اصلی قوی سیاه که موضوع محوری این کتاب است در این پدیده به چشم میآیند.
نخست اینکه ناگهانی و غیرمنتظره است.
دوم، پیامدهای بسیار سنگین و نامتعارف دارد.
سوم، اکنون که آمده، کسانی میکوشند نشان دهند قابل پیشبینی بوده است.
اما گمان دارم این امر بستگی به این دارد که از چه زاویهای به آن بنگریم. از دید مردم عادی این پدیده طبعاً قوی سیاه است. اما از دید خردمندانی که انتظار آن را داشتهاند قوی سیاه نیست.
از دید زمامداران و سیاستمداران جهان نیز این پدیده نباید قوی سیاه به شمار بیاید. زیرا در سالهای اخیر اهل خرد بارها و بارها به آنان در این باره هشدار دادهاند اما گوش ایشان بدهکار نبوده است. و اکنون برای پوشاندن گناه کوتاهی خودشان این پدیده را قوی سیاه میخوانند و ادعا میکنند غافلگیر شدهاند.
از این گذشته اگر کل طبیعت را مثلاً بر محور نظریهی گایا یک سامانهی واحد خودفرمان به حساب بیاوریم، این پدیده شاید واکنش این سامانه است به قرنها تجاوز بیرحمانه و بیاحترامی گسترده و دمافزون انسان به آب و خاک و هوا و هستی موجودات غیر از خودش.
برای طبیعتی که بیش از چهار میلیارد سال فرایند حیات را بر قاعدهی تکامل به پیش رانده است، انسان قوی سیاه به شمار میآید.
زیرا ناگهان در یک درصد پایانی این فرایند سر و کلهاش پیدا شده، زیانهای مرگآور بیحسابی را به طبیعت تحمیل کرده، و تصور هم میکند سرور کائنات است و خلاصهی موجودات. و اصولاً جهان برای تشریففرمایی او خلق شده است.
کرونا برای ما شاید قوی سیاه باشد. اما از نظر نفس حیات، تصور میکنم واکنشی است به قوی سیاه انسان.
ما از سر جهل و تکبر خودمان را آقای جهان میدانیم. اما نظام هستی شاید جانوران و درختانی را که ما نابود میکنیم، یا دریاچهها و رودخانههایی را که میخشکانیم، برای ادامه حیاتش مفیدتر میبیند تا وجود ما را.
این است که دستبهکار میشود تا ما را سر جایمان بنشاند. و اگر ما از این پدیده درس نگیریم و تغییر رفتار ندهیم، چه بسا رنگ این قو به خاکستری و حتی سفید بگراید.
به عبارت دیگر، ممکن است پیاپی در معرض رخدادهای مشابه قرار بگیریم و شاید هم در معرض قویی به مراتب سیاهتر از کرونا.
[…] +محمد ابراهیم محجوب | آیا کرونا قوی سیاه است؟ […]
با سلام
می خواستم در ادامه کامنت آقای شعبانعلی در مورد ارکان دموکراسی بنویسم بعد پیشمون شدم اما من در مورد ارکان دموکراسی در دو انتخابات اخیر مخصوصاً امسال از تعدادی از اطرافیانم پرسیدم که آیا ارکان دموکراسی رو می دونن یا نه و اکثراً فقط همان رای گیری رو دموکراسی می دونستن اما همه می دونیم که یکی از ارکان دموکراسی همین رای گیری هست و ارکان مهم تری هم دارد که متاسفانه همان طور که در کامنت بیان شد کمتر شخصی از آن خبر دارد و یا حتی به آن فکر کرده است.
اگر فقط رای گیری دموکراسی باشد که حکومت طالبان هم می تونه برای خودش از این کارها انجام بدهد (راستی سرودهای انقلابی طالبان رو شنیدید؟) ، شاید به نظرمان طالبان عجیب باشد اما این رو قبول کنیم که طالبان از آسمان که نیامده اند بلکه قسمتی از فکر مردم افغانستان هستند.
جملۀ زیر این روزها خیلی برای من تداعی بخش هست:
پس به نظر من، دنبال «شخص» یا «اشخاصی» که باید تغییر کنن نگرد. به بیسوادی خودت و من و بقیه نگاه کن و گریه کن.
یه تجربه ای به من در طول این مدت زمان کسب کردم، وقتی به شخصی می گی که می خواهی مثلاً در مورد کشورداری بیشتر بدونی برو فلان کتاب رو بخون ، به ندرت شخصی پیدا میشه تا کتاب رو بره بخره و اون رو بخونه
اما پدیدۀ بسیار خوبی که اینترنت در اختیار ما قرار داده ، روش های جدید کسب دانش و آگاهی هست.
از وقتی که به اطرافیانم به جای کتاب، پیشنهاد پادکست می دهم تعداد افراد بسیار بیشتری پادکست خلاصه این کتاب ها رو گوش می دهند.
به قول یکی از مدیران سابقم ، تصمیم کار بزرگ برای شخصی که زوده مثل شخصی می مونه که اسم بچه اش رو رستم می گذاره اما از ترس نمی تونه صداش کنه 🙂
برای مثال خلاصه کتاب "چرا ملت ها شکست می خورند" دارن عجم اوغلو رو که علی بندری در پادکست BPlus تهیه کرده رو به همکارانم پیشنهاد دادم ، تعداد افراد بیشتری گوش می دهند. حالا هر کسی خواست بیشتر بدونه اون موقع می تونه کتاب رو تهیه کنه اما در قدم اول خواندن کتاب خودش مانع بزرگی محسوب می شه
سلام محمد رضا جان
یک سوال از مدتی پیش در ذهنم در مورد کتاب بود و به این کتاب بی ربط است. اما گفتم زیر این پست که مربوط به کتاب است بپرسم تا مرتبط تر به نظر برسد.
تو که چند هزار کتاب مطالعه کرده ای، آیا با این تجربه هنگام انتخاب کتاب به ایدئولوژی و باورهای نویسنده و اینکه از چه کشور و سرزمینی است نگاه می کنی یا نه؟
طرفدار تئوری توطئه نیستم ولی میخواهم بدانم که مثلا آیا ردپایی از اسرائیلی بودن یووال نوح هراری در کتاب های او دیده می شود؟ یا مثلا مواردی را دیده ای که خداناباور بودن یا خداباور بودن یک نویسنده در متود علمی و نگرش او در بیان مطالب علمی تاثیرگذار بوده باشد؟
گرچه گفته اند که نگاه نکن که چه کسی می گوید و بنگر که چه می گوید، اما من ناخودآگاه باید در مورد نویسنده، هویت، باورها و حتی محل زندگی و کارش تحقیق کنم تا بعد بتوانم خواندن کتابی از او را شروع کنم.
ممنون
محمدرضا جان
خواستهای داشتم.
تو بحث کرونا، دیدن بیتدبیریها و اشتباهات مختلف افراد مسئول، آدم رو سخت ناراحت و نا امید میکنه.
هرچقدر آدم بیشتر فکر میکنه، بیشتر ناامید میشه. انگار کارهای درست از شرایط فعلیمون، فرسنگها دوره و شاید دستنیافتیه.
اشکالات فراوانی که به نظر میرسه میشه با فکر و برنامهریزی درست، پیش نیاد یا حداقل بحرانی نشه.
باید کارهایی باشه که به اینجاها نرسیم.
اگر فرصتی داشتی، خیلی لطف میکنی یکسری برنامهی فرضی که خودت اگر قرار بود بنویسی برای شرایط فعلی کشور، بگی.
فکر میکنم بارها و بارها بهش فکر کردی. اما هر زمان صلاح دیدی، بنویس برامون که باز یادآوری بشه که چیزهای درستی هم وجود داره.
جسارتی نکرده باشم، یک خواهش بود.
ممنونم
رضا جان.
من کاملاً این دغدغه و نگرانی تو و دلگیری و اندوه و خشمی رو که در دل همهی همهمون هست حس میکنم. اگر به این نکته توجه داشته باشیم که آمار واقعی قربانیان کرونا بیشتر از آمار رسمی است (که خود مراجع رسمی هم این رو تأیید میکنند)، و همینطور به خاطر بیاریم که در مقاطع مختلف، ناکارآمدیهای متعددی در کشور وجود داشت. از جمله اینکه اوایل، به علت ضعف مالی حاکمیت، نتونستن قرنطینه رو بهتر اجرا کنن، همزمان به خاطر باور به درمان سنتی (که گاهی از اون با عنوان طب ایرانی و گاه طب اسلامی یاد میشه) به مردم اطمینان کاذب دادند. بعد به علت کمبود تجهیزات بیمارستانی، Mortality Rate بالا داشتند. و بعد به علت مخالفت با واردات واکسن و اصرار بر تولید داخلی واکسن (در شرایطی که برای خرید سرم آبنمک نیازمند کمک و حمایت کشورهای دیگه هستیم) مرگهای بیشتر رو سبب شدند، در مجموع میبینیم که ما به علت نادانی و ناشایستگی سیاستگذاران و تصمیمگیرانمون تقریباً به اندازهی یک بمب اتمی هیروشیما کشته دادیم. و البته متاسفانه کسانی که این بمب رو بر سر ما انداختند، هنوز روی صندلیهاشون نشستهاند.
اما واقعیت اینه که من فکر میکنم پرداختن به این سوال که «باید چه میکردیم یا چه میکردند که کرونا بهتر مدیریت شود» یک سوال انحرافیه. فکر کردن به این سوال، حواس ما رو از فکر کردن به پرسش اصلی پرت میکنه. مشکلی که در مورد کرونا به وجود اومد، نه اولین بحران کارآمدی در سیاستمداران ماست و نه آخرین مورد خواهد بود.
این اصلاً اتفاق خوبی نیست که من و تو (و همهی مردم) هر روز به این سوال فکر کنیم که:
سیاست درست برای ادارهی منابع آبی محدود کشور باید چه میبود؟
باید چه میکردند تا خوزستان با چالشهای فعلی روبهرو نشه؟
باید چه میکردند تا عزیزان مرزنشین ما گرفتار کولبری نشن؟
باید چه میکردند تا ارزش پول ملی سقوط نکنه و اقتصاد دچار فروپاشی نشه؟
باید چه میکردند تا ما در کرونا نمیریم؟
باید چه میکردند تا مردم ما از داشتن حق خودروهای باکیفیت محروم نشن؟
باید چه کنیم تا طرح صیانت تصویب نشه؟
باید چه کنیم تا گردشگری ما فلج نشه؟
باید چه کنیم تا وضعیت شیخنشینهای جنوب خلیج فارس، رویای دستنیافتنی مردم ما نشه؟
باید چه کنیم تا پولمون رو بدن واکسن بخرن؟
باید چه کنیم تا سایهی انحصار دولتی از روی کسب و کارها برداشته بشه؟
باید چه کنیم تا صدا و سیما در برابر پولی که از ما میگیره پاسخگو باشه؟
در کشوری که سیستم سیاستگذاری معقول و منطقی وجود داره، مردم نباید درگیر چنین سوالهایی باشن. فقط در کشورهای ضعیف و توسعهنیافته است که مردم درگیر سوالهایی میشن که به سیاستگذاری مربوطه.
ریشه هم کاملاً مشخصه. ما در کشورمون به دموکراسی نیاز داریم. دموکراسی به معنای واقعی کلمه. به این معنا که بتونیم افراد توانمند و شایستهای رو که در بین مردممون هستند و کم هم نیستند، روی صندلیهای سیاستگذاری، مدیریت و تصمیمگیری قرار بدیم و بعد اونها به نمایندگی از ما فکر کنن و تصمیم بگیرن و ما هم بتونیم زندگی روزمرهمون رو ادامه بدیم.
ممکنه بگن الان هم فرایندهای متعددی برای انتخاب داریم و همهی مسئولان به شکل مستقیم و غیرمستقیم با رأی ما انتخاب میشن. من حرفم اینه که اگر هم چنین فرایندی هست، کاملاً غلطه. اعتبار فرایند به نتیجهاش هست. اگر این فرایند انتخاب، چنین خروجیهایی داشته، یعنی کاملاً Fail کرده و باید به سرعت به شکل بنیادی تغییر کنه.
در بودجهریزی یک بحثی وجود داره به اسم بودجه ریزی بر مبنای صفر یا ZBB یا Zero-based Budgeting. وقتی مدیریت میبینه که خیلی سیستم به هم ریخته یا احساس میکنه تخصیص منابع سازمانی با استراتژیهای سازمان همسو نیست، میگه: «من دیگه کاری ندارم پارسال هر دپارتمان چقدر بودجه داشت. نمیخوام امسال بودجهی هر دپارتمان رو به اندازهی درصدی از بودجهی پارسال افزایش بدم. من اصلاً به بودجههای پارسال کاری ندارم. میخوام از صفر فکر کنم ببینم هر دپارتمان چقدر بودجه میخواد.»
بیا در حد تجربهی ذهنی، به این فکر کن که ما ZBP یا Zero-based Placement داشته باشیم. اسمش رو از خودم در آوردم. میشه ترجمهاش کرد به «جاگذاری بر مبنای صفر.»
بیا فکر کنیم هیچیک از مسئولان فعلی کشور در جایگاههایی که الان هستن، نیستن. بین ما مردم هستند. حالا یه بار دیگه میخوایم جایگاههای مدیریتی و تصمیمگیری رو بر اساس شایستگی و از بین کل جمعیت کشور انتخاب کنیم. چند نفر از مسئولان جای خودشون میمونن؟
به نظرم جز عدهی بسیار معدودی، بقیه نهتنها در جای خودشون باقی نمیمونن. حتی جزو کاندیداها هم قرار نمیگیرن. در واقع حتی جزو ۱۰٪ یا ۲۰٪ یا ۵۰٪ (و حتی شاید جزو ۹۰٪) بالاتر جامعه هم قرار نمیگیرن. به هیچ شکل، «عصارهی فضائل ملت» محسوب نمیشن.
در یک کلام، من دیگه نمیخوام به این سوال فکر کنم که «باید اینجا یا آنجا چه میکردیم/میکردند.» من فقط میگم باید کشور به سمت دموکراسی بره و کسانی در جایگاههای تصمیمگیری و تصمیمسازی بشینن که ما بتونیم زندگی خودمون رو ادامه بدیم.
چرا هر ایرانی باید هر روز خودش رو جای رئیسجمهور و وزیر و نماینده مجلس بذاره به دونه دونهی طرحها و لایحهها و تصمیمها فکر کنه و مدام حواسش باشه تیر جدیدی که از کمان سیاستگذاران و مدیران پرتاب میشه، به سر و صورت و چشم و قلبش برخورد نکنه؟
پینوشت: از تو و بقیهی بچهها ممنون میشم که در ادامهی این روضههای من، روضهی جدید نخونید که من ترغیب نشم جواب بدم و سفرهی دلم رو بیشتر باز کنم 😉
سلام و وقتبه خیر.
به ایدهی ZBP تون یا جایگذاری بر مبنای صفر که رسیدم هیجانزده شدم و به نظرم خیلی ایدهی کارساز و نجاتبخشی اومد؛
اینکه به استناد شرایط الانمون و "سوالات مربوط به سیاستگذاری" که ذهنهای ما مردم عادی رو مشغول کرده،
بیاییم به قولی: کلّا بکوبیم و مجددا از نو بسازیم.
اما به این فکر افتادم که چه کسی قراره بکوبه و مسئولین فعلی رو بذاره کنار و بخواد کلنگِ بازسازی این ساختمون ویرانه رو بزنه؟
منظور اینه که
آیا هیچ شخص(یا اشخاصی) توی کشور ما هست که صلاحیت این رو داشته باشه تا به خاطرِ ما مردم، «عصارهی(ظاهریِ) فضائل ملّت» رو از جایگاه فعلیشون عزل کنه؛ و بعدش بخواد از بین "افراد توانمند و شایستهای که بین ما هستند و کم هم نیستند" سیاستمدار انتخاب کنه و روی صندلی تصمیمگیری بنشونه؟!
اگه همهی سیاستمداران فعلیمون معزول بشن آیا این احتمال وجود داره که بعدش شرایط بهتری برای مردم رقم بخوره؟
یا این سیستم از بیخ و بن مشکل اساسی داره و «کلّا رو هواست»؟
و به فرض اجرا شدنِ ZBP هم(توسط تصمیمگیرانی که شاید خودشون هم باید جایگذاری مجدد بشن) فقط سر مردم کمی گرم میشه و اون سوالهایی که هرروز از خودمون میپرسیم رو برای مدتی(کوتاه) فراموش میکنیم؟
…
پینوشت: راستی پینوشتتون رو خوندم؛ اما خواهش میکنم جسارتم برای سوال کردن در ادامهی کامنتتون رو ببخشید. ?
سید محمد مجتبی جان سید محسنی
اول یه شوخی بکنم و اون اینکه کمتر کسی رو دیدهام که در اسم و فامیلش، این حجم از تأکید روی «ژن خوب» خودش داشته باشه. دو بار سید داری و محسنی رو هم که معمولاً سیدها به عنوان فامیلی انتخاب میکنن؛ میشه سه بار. خب بنویس «مجتبی» یا «سید محسنی» یا «سه سید.» کمتر خسته میشی. ضمن اینکه ما هم از همین بولد کردن و ایموجی گذاشتن، میفهمیم خودتی. با کسی قاطی نمیشی. قول میدم.
اما جدا از این، یه نکتهی ساده رو بگم. به گمان من، مشکل ما فقط در مسئولین یا سیستم حاکمیتی نیست. در بیسوادی عمیق و مزمن ما مردم هم هست (حتی بسیاری از ما که کاغذپارههای وزارت علوم رو در ردههای کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا در اختیار داریم).
همین الان بدون اینکه سرچ کنی، کمی فکر کن ببین بلدی «ارکان دموکراسی» رو بشمری و فهرست کنی؟ احتمالاً نه.
سر میز غذا یا سفره، از پدرت بپرس ببین میتونن؟ حدسم اینه که نه. از مادرت و اگر خواهر و برادر داری از اونا هم بپرس.
بعد به چند نفر که دائماً در روز با اونا در تماس هستی مسیج بده. ببین اونا بلدن؟ بعید میدونم (و البته امیدوارم در تمام این موارد اشتباه کنم).
خب. ما چهجوری باید به چیزی که «نمیدونیم چیه» برسیم؟
مسئله فقط این نیست. بنیادگرایی، کهنهپرستی، دوری از علمودانش و بیاعتنایی به تخصص، به نظر من به یکی از ویژگیهای بخش بزرگی از جامعهی ما تبدیل شده.
همینهایی که امروز از واکسن ملی و اینترنت ملی به ستوه اومدهان، اگر اون روز که میگفتن «دانش مدیریت» باید ملی بشه و الگوی ایرانی – اسلامی براش تعریف بشه، میفهمیدن معنی این جمله چیه، اون روز باید اعتراض میکردن یا کارزار امضا میکردن. همون شبها باید از ترس خوابشون نمیبرد. نه اینکه اون تفکر بنیادگرا اونقدر پیشروی کنه که الان مجبور باشیم چپ و راست برای زنده موندن (دستیابی به واکسن) و دستیابی به حقوق بدیهی (پیشگیری از طرح صیانت) کارزار امضا کنیم.
اما بیشتر مردم، اون روز نفهمیدن. اصلاً متوجه نشدن چنان ادعایی یعنی چی و راحت از کنارش گذشتن. ما (چه خود مردم و چه تصمیمگیرانمون) داریم هزینهی بیسوادیمون رو پرداخت میکنیم.
البته واضحه که من میفهمم و میپذیرم که دانش مدیریت و هر دانش انسانی دیگهای در کانتکست و بستر جوامع تعریف میشه. بیتردید مدیریت وقتی در ایران مطرح میشه، ممکنه در برخی حوزهها رنگ و بویی از ایرانیت و اسلامیت بگیره؛ اما نه با بخشنامه و دستورِ از بالا به پایین به سبک طالبان. بلکه بر اساس رفتار و ترجیحات و الگوهای فکری مردم. مبانی علم همون هستند. اما خروجیها و توصیهها و تجویزها طبیعتاً ممکنه از فرهنگی به فرهنگ دیگه و از جامعهای به جامعهی دیگه تغییر کنه.
اینکه مدیریت چینی با تمام اختلافش با مدیریت آمریکایی، در کنار مدیریت ژاپنی و مدیریت اروپایی و مدیریت روسیه و …، همه فهمیدن که یا در تولید واکسن مزیت ندارن، یا یکی دو نوع واکسن میتونن تولید کنن، اما الگوی مدیریتی در کشور ما به دلیل عدم درک اولیه (و بعضاً انکارِ) مبانی علم، اقتصاد و استراتژی به گزینهی «هر ایرانی یک برند اختصاصی واکسن» رسیده، نتیجهی همین پشت کردن به علم و دانش و دستاوردهای بشری و رو کردن به تعصب و تحجر و همآغوشی با جهل و نادانیه.
خلاصه اینکه مبانی دانش رو به کلی انکار کنیم و ترجیح بدیم چرخ رو از اول اختراع کنیم، بلایی نیست که به تازگی بر سر ما اومده باشه. واکسن ملی و گوگل ملی، آخرین حلقهی سیاستگذاریهای ناکارآمد ماست و نه اولین اونها.
پس به نظر من، دنبال «شخص» یا «اشخاصی» که باید تغییر کنن نگرد. به بیسوادی خودت و من و بقیه نگاه کن و گریه کن.
نیم ساعتیه که روی خط آخر قفل شدم. « دنبال شخص یا اشخاصی که باید تغییر کنن نگرد …»
اسماعیل فصیح، اوایل کتاب «شراب خام» در توصیف ناصر تجدد یکی از شخصیتهای داستان میگه:
«ناصر تجدد ـ نعوذبالله ـ نویسنده بود، یا می خواست بشود. از تمام راه های زندگی، شغل شریف نویسندگی حرفه ای را می خواست. جوان با استعدادی بود. ولی لابد عیبش این بود که می خواست در ایران نازنین ما یک چیز ادبی سنگین، مثل کارهای ادبی جدید فرانسه بنویسد و از این راه در ایران پول زندگی در بیاورد. کار عالی و بی نظیری بود و می شد موفق شود به خصوص که مردم کوچه و بازار و دهات سرزمین پر گهر ماشاءاله رمان و داستان کوتاه خوان بودند…»
به تاریخ اولین نوبت چاپ کتاب نگاه می کنم زده ۱۳۴۷٫ بعد لا به لای خوانده ها و دیده های محدودم به روزگار رفته بر ممالکی که امروز توسعه یافته اند، می رسم. نقطه مشترکشان تلاشی بوده که از فرد شروع شده و آگاهانه شده.
سلام.
آره خداروشکر ما خیلی کارِمون درسته و ژنمون خوبه. 🙂
تازه یه سیدمحسن سیدمحسنی هم توی اقوام دورمون داریم که ماشالله از هر نظر یه "ژن خوب" به حساب میاد. ?
…
آقای شعبانعلی متأسفانه همونطوری که اشاره کردید، ما مردم(به جز شما و دیگر باسوادان) واقعا کمسواد و پرادعا هستیم.(به گونهای که خیلیهامون همون کسانی هستیم که نمیدانیم و نمیدانیم که نمیدانیم)
این "کم"سوادیمون هم نسبی هست و خیلی مهمه که نسبت به چه کسانی این "کم" مفهوم پیدا میکنه.
یه نفر خودش رو با دوستان و اقوامِ(کم سواد)ش مقایسه میکنه؛ و میبینه که خیلی باسواده؛ و مدام هم شواهدی برای باسواد بودنش در بحث با اونها پیدا میکنه و اونها هم احتمالا بهش میگن "بابا دمت گرم که این قدر میفهمی و حالیته! ما که حتی نمیفهمیم تو چی میگی!"
یه نفر دیگه با کله گندهها(از نظر علمی، درک و شعور و سواد) معاشرت داره و هرروز بیشتر از دیروز متوجه کمسواد بودن خودش میشه و ادعای آنچنانی نداره و مدام سعی میکنه تا بیشتر یاد بگیره.
یه سری دیگه از ما هم هستیم که آدمهای همسطح خودمون رو پیدا میکنیم و از برابری در درک و شعور با اونها، احساس رضایت داریم و اگه کسی از اکیپمون بخواد تغییر کنه یا بهتر بشه، تحویلش نمیگیریم و کم کم ولش میکنیم تا خودش بذاره بره.
با این مقدمه میخوام به جملهی آخرتون اشاره کنم و فرصت گریه کردن مجدد در کنار گریه برای بیسوادی خودم و مردممون رو بدم:
آدمهایی که دور و برِ ما هستند و عموم ما مردمِ عادی، اونها رو میبینیم، برامون تصمیمگیری میکنند ما هم و خودمون رو باهاشون مقایسه میکنیم، کمسواد هستند.
منظورم اینه که ما مردم عادی، به خاطر کسانی که دور و برمون هستند و متاسفانه آدمهای تاثیرگذاری هم به حساب میان، غالبا نمیتونیم متوجه کمسواد بودن خودمون بشیم و بریم دنبال یادگیری بیشتر «برآمده از احساس نیاز»؛
امیدوارم بتونم منظورم رو با این مثال، بدون ایجاد دلخوری برای کسی برسونم:
من که امسال وارد دانشگاه (از نوع مجازی) شدهام و از حال و هوای «تنها بودن» و «تلاشِ یک نفره و شخصی» در پشت کنکور در اومدهام، الان با کسانی همکلاسی هستم که از ۱۲۰ نفر، ۳۰ نفرشون سهمیه ۵ و ۲۵ درصد ایثارگران دارند و با کمک قابلتوجه باباهاشون دانشجو شدهان؛
البته که میدونیم اگه مجاهدتهای پدران این عزیزان در دفاع مقدس نبود، ما الان شاید خیلی بدبخت بودیم وضعمون خراب بود؛ بنابراین مشکلی با این موضوع ندارم(اگه هم داشته باشم اصلا مهم نیست) و میدونم اگه کسی نخواد گیر بده و واقعا تلاشگر باشه، همون ۹۰ نفر مایه دلگرمی و امیدش هستند…
اما چیزی که به شدت آدم رو عذاب میده اینه که تعداد قابلتوجهی از همون عزیزان "سهمیهای"، چنان از "معضلِ بیسوادی" مردم و مسئولین و بی عدالتی در کشوری با آرمانهای عدل علی(ع) و جایگاهِ خراب ایران در دنیا صحبت میکنن و غُر میزنن، که آدم واقعا شرمنده میشه و بهشون حق میده که چهقدر این طفلکیها توی این کشورِ محدودکنندهی رشدش و آرمانهاشون، دارن عذاب میکشن. ?
آقای شعبانعلی خودتون میدونید و کم ندیدهاید که بعضیها اعتمادبهنفس عجیب غریب و احساس تملّک کاملا حق به جانبانه همراه با چاشنیِ طلبکاری نسبت به مردم، مسئولین، سیاستهای اشتباه، کشور و حتی همکلاسی هاشون دارند؛ درحالی که خودشون بیشترین منفعت رو از همین مردم، مسئولین، سیاستهای اشتباه(در جهتِ بیسواد بار آوردن مردم) و کشور کسب کردهان.
این روضهها رو خوندم تا به این حرف برسم:
کشوری که شخص یا اشخاصِ مشخصی برای پذیرفتنِ مسئولیت روندها و رویدادهای فعلی رو نداشته باشه، اکثر مردم این فرصت رو به خودشون میدن تا مشکلات رو بندازن گردنِ شخص یا اشخاص… و به دنبال "شخص مقصر" بگردیم به جای "تفکر متحجّر و متعصب".
درحالی که خودمون مسئول هستیم و با تلاش برای مقصریابی(که برای خیلیهامون تبدیل به عادت شده)، از پذیرفتن واقعیتها و مسئولیت خودمون شونه خالی میکنیم.
پینوشت۱: همونطوری که درست حدس زدید، ارکان دموکراسی رو بلد نبودم اما از بابام پرسیدم و چهار تاش رو یادشون بود؛ (البته یه "کاغذ پارهی" فوق لیسانس هم از وزارت علوم در رشته علوم سیاسی دارن؛
فقط نمیدونم این مدرکشون چه ربطی به شغلشون به عنوان "کارمند دانشگاه" داره؟!!
ضمن اینکه با وجودِ دونستن "ارکان دموکراسی"، با همون مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند که خیلی از باباهای دیگه هم که ارکان دموکراسی رو بلد نیستند درگیرش هستند.)
پینوشت۲: با این اوصاف، به نظرم "کاغذپاره" عنوان برازندهای هست.?
سلام محمدرضا.
تخمینی داری از این که کی پاندمی کرونا تموم میشه؟
محمدرضا ممنونم بابت این نوشتارت.
من هم چاپ قدیمی کتاب رو دارم و مقدمۀ ایشان در این نسخه وجود نداره. راستی نمیدونستم که کتاب صوتی قوی سیاه هم اومده. چقدر مقدمۀ جالبی بود و اینکه نگاهِ قوی سیاه بودن انسان برای زمین، تلنگر بهجایی بود برای من. خلاصه که یک دنیا ممنون.
خواستم اشاره کنم که ویرایش دوم ترجمهی کتاب قوی سیاه رو ایشون چند وقتی هست منتشر کردند و اگر کسی خواست کتاب رو دوباره بخونه یا جدید بخره پیشنهاد میکنم دقت کنه که ویرایش جدید ترجمه باشه.
عجب پایانبندی بینظیری داشت! ما خودمان یک پا قوی سیاه بودهایم.
یادم میاد زمانی که داشتم در پروژه افق ۲۰۲۰ اتحادیه اروپا در مورد «تطبیق بیولوژیکی دادههای اقلیمی ۱۰ هزار سال پیش در حوضه خزر و خلیج فارس» کار میکردم، از این که یک واحد زمانی طولانی برای خیلی از وقایع رو در نظر بگیریم خوشحال و راضی بودم. البته ناخواسته زمین شناسی این دید رو بهت میده که وقایع سیاره رو ببری تو افقهای چند هزار ساله بررسی کنی. چون برای تغییرات خیلی کوچک روی سیاره هم، چیزی بیشتر از هزار سال معمولا نیازه.
مثلا اولین نشانههای حیات تکسلولی رو حدود ۳ میلیارد سال پیش داشتیم و ۲ میلیارد و ۴۰۰ میلیون سال طول کشیده تا برسیم به اولین نشانههای حیات پرسلولی. بعدش ۶۰۰ میلیون سال تمام طول کشیده تا حیات از اولین موجود پرسلولی برسه به ما که نهایتا در ۱۰۰ هزار سال گذشته تونستیم کمکم از اجداد و «وابستگان به طبیعت» بکنیم و خودمون رو مستقل قلمداد کنیم.
همیشه وقتی در مورد زمین شناسی و معیارهای زمان زمین شناختی (Geo-Chronology) صحبت میکردم این مثال رو میزدم که دوستان من عمر زمین رو اگر ۲۴ ساعت در نظر بگیریم، چیزی حدود ۱۸ ساعتش میشه «عدم حیات» و تشکیل از مواد اولیه و کهکشان و … و حیات میشه نهایتا ۴ ساعت آخرش. حالا اومدن انسان و سوار شدنش بر امورات حاکم (به زعم خودش) ته ته تهش، میشه ۱ ثانیه آخر این ۲۴ ساعت. یعنی عملا نه تنها ما «هیچ وقت» اشرف مخلوقات نبودیم و نیستیم، بلکه در مقیاس و معیار زمین اصلا «عددی» نیستیم که بخوایم اظهار وجود هم بکنیم.
البته من درکتون میکنم. به هر حال در متون کهن و مذهبی که از نظرم تفکر غالب و رفتار حل مسئله ما در سالیان دور بوده، «ترس از طبیعت» ناشناخته اونقدر قوی بوده که برای فرار کردن از دستش متوسل به «اشرف مخلوقات» بودن بشیم.
خلاصه که این پایانبندی که نوشتی رو به این تمثیل ۲۴ ساعته اضافه میکنم از این به بعد.
با مهر
یاور
آیا ممکن است فرضیه دست ساز بودن ویروس کرونا اثبات بشود؟
اگر این موضوع اثبات شود شاید قوی سیاه قدرت بی حد یک تمدن است؟