در نخستین روزهای سال ۹۳، همان زمان که مردم، فارغ از گذشته و آینده، با گل و شیرینی و لبخند به دیدار هم میروند و درست در زمانی که در دهها و صدها سینمای بزرگ کشور، «متعصبان دیروزی» میکوشند تا در لباس «هنرمندان امروزی» با خنداندن ما به «دلقک بازی» معراجیها، لحظات شادتری را برای «خود» بسازند، کمی آن سوتر «ابراهیم حاتمی کیا» برای ما از «چمران» میگوید. او هوشمندانه فیلم را «چــ» نامگذاری کرده است تا یادمان بماند که قرار است «بخشی از چمران» را ببینیم و حتی انتهای «چــ» را گرد نکرده است، به آن امید که خودش یا دیگران، روزی و روزگاری، از «م» و «ر» و «ا» و «ن» این داستان برایمان روایت کنند.
ما متولدین سالهای نخست انقلاب، «ژانر فیلم جنگی» را خوب میشناسیم.
فیلمهایی که در آن، هزار گلولهی دشمن، به یک هدف ثابت نمیخورد و یک گلولهی دوست، «هزار دشمن متحرک» را همزمان هدف میگیرد و میکشد!
فیلمهایی که در آنها «بوی خاک» و «رنگ خون» در میان داستانسرایی اغراق شده از «عشق» و «عرفان» و «قاطعیت» و «ایمان»، گم میشود.
فیلمهایی که در آن حضور اغراقآمیز «هوشمندی» و «شجاعت»، جایی برای «واقعیت انکارناپذیر ترس و تردید» باقی نمیگذارد.
و ابراهیم حاتمی کیا، خالق دیدهبان، مهاجر، آژانس شیشهای و از کرخه تا راین، مثل تمام سالهای قبل، یکی از تک تیراندازهایی است که در این میدان شلوغ و پرهمهمه و پرمنفعت فیلم و فیلمسازی جنگ، گلولهای دیگر را به آسمان شلیک میکند.
در فیلم «چ»، برای چمران دو صفت میشنویم: «چمران خمینی» و «چمران بازرگان». اما آنچه پس از پایان فیلم در ذهن ما میماند «چمران حاتمیکیا» است. چمرانی که قبل از هر چیز یک «انسان» است: ترکیبی از تمام هوشمندیهایی که از یک چریک مجرب میخواهیم و تمام تردیدهای «علمی و منطقی» که از یک «ففیزیکدان برکلی» انتظار داریم و تمام شجاعتی که از یک «مومن مبارز» متصور هستیم و تمام «جملات و عباراتی» که میخواهیم از یک «شاعر عارف» بشنویم. چمرانی که «ارزشها» را برای حفظ مردم میخواهد نه «مردم» را برحفظ «ارزشها».
چمران حاتمی کیا، بر خلاف ساختههای ایدئولوژیک که قرار است ما را با «هزار پاسخ قطعی» راهی خانههایمان کنند، با «هزار پرسش و تردید» رهسپار خانهمان کرد. چمران حاتمیکیا، فرشته نبود. از آسمان نیامده بود. انسان بود. با همهی عشق و ضعف و تردیدی که ما را از شیاطین و فرشتگان متمایز میسازد. شاید همین است که من اگر بخواهم از میان سه چمران، یکی را در ذهنم حک کنم، «چمران حاتمیکیا» را به خاطر خواهم سپرد. چمرانی بر خلاف «کاسبان جنگ» که «جنگ» را به میان زندگی ما آوردند، «زندگی» را به «میدان جنگ» برد.
می توان درک کرد آنها که خشمشان را جز صدای شلیک گلوله خاموش نمیکند، نتوانند تصویر آرام یک چریک را که «قلم» را از «گلوله» دوستتر میدارد در دهن خود تصور کنند. چمرانی که مینویسد:
اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند، و بر من رحمت آورد، بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم، و آتشفشان درونم را آرام کنم. اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند. چه خوش است با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن. خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری را از این زمین اشغال نکنم. خدایا! به انقلابی های مصر و الجزایر و کشورهای دیگر توجه می کردم که رهبران انقلاب بعد از پیروزی به جان هم می افتند، همدیگر را می کوبند، دشمنان را خوشحال می کنند و عدم رشد انقلابی و انسانی خود را نشان می دهند، و من آرزو می کردم که در روزگاران آینده، انقلاب مقدس ایران بوجود بیاید که، رهبرانش باهم متحد باشند… خدایا! آرزو می کردم که کشورم آزاد گردد و من بتوانم بی خیال از زور و تزویر و دروغ و تهمت و دشمنی و خباثت، در فضای آن به سازندگی پردازم و هرچه بیشتر به تو تقرب بجویم…خدایا! عذر می خواهم از این که در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان ها باز کردی…
فیلم «چ» یک «درام جنگی» نیست. یک «تراژدی انسانی» است. میگویند تراژدی، داستانی بدون برنده است. بدون قهرمان. داستانی با زخمی عمیق. داستانی که یافتن مقصر واقعی در آن، هرگز امکانپذیر نخواهد بود.
آخرین دیدگاه