این مطلب، بدون ساختار مشخص و بسیار نامنظم است و صرفاً برای دوستان و ساکنان قدیمی این خانه که مدتهاست من را تحمل میکنند منتشر شده. دوستان عزیز جدیدتر و مهمانان تازه این خانه، شاید نکته جذابی در آن نبینند.
دقیقاً مرداد سال قبل بود که سرفصلی به نام چرکنوشته در روزنوشتهها باز کردم. در همان روزها هم فهرستی از دغدغههایی که دوست داشتم در موردشان بنویسم، تنظیم کردم و منتشر کردم.
امروز برگشتم و آن فهرست را خواندم. همینطور حرفهایی که دوستانم در قالب کامنت مطرح کرده بودند را دوباره مرور کردم.
برایم مرور اتفاقهایی که در یک سال گذشته افتاد و تغییراتی که در ذهن و زبانم ایجاد شده و دغدغههایی که دیگر نیست و دغدغههایی که نبود و هست، جالب بود. تصمیم گرفتم که این مرور ذهنی را در اینجا ثبت کنم تا شاید در آینده، با مراجعه به آن بتوانم روند تغییرات را ببینم و از سوی دیگر، این نوشته چارچوبی برای نوشتههای آیندهام باشد.
نوشتن و ثبت کردن افکار و مرور آنها در آینده، کار شگفت انگیز و معجزهآسایی است. هرگز نفهمیدم آنها که عادت به این کار ندارند، آن را با چه رفتار یا فعالیت دیگری جایگزین میکنند.
* یکی از برنامه های من در سال گذشته، مطرح کردن بحث مهارت یادگیری بود. الان که نگاه میکنم میبینم مهارت یادگیری در متمم به یک سرفصل تبدیل شده و لغتهایی مثل یادگیری کریستالی، به نظرم به یک دغدغه مشترک در اعضای خانواده متمم تبدیل شده یا داره میشه. قوانین یادگیری من در روزنوشته ها هم برای خودم یک سرفصل دوست داشتنیه. تنها رنجی که میبرم و دردی که میکشم اینه که هنوز حرفهای زیادی در این حوزه مونده که نه در حد روزنوشته ساده است و نه در حد متمم علمی. کجا باید گفته بشه نمیدونم. تجربه شبکه های اجتماعی و فلسفه تکنولوژی دیجیتال و همینطور خیلی قدیمتر بحثی که در مورد مدیریت تغییر نوشتم، به نظرم نشون داد که بحثهایی که نه جنس روزنوشته دارند و نه جنس متمم، در این میانه یتیم میمونند. نوشتنشون از من وقت زیاد میگیره و عموم خوانندگان هم خیلی ارتباطی با اونها برقرار نمیکنند. طبیعتاً اگر مخاطب مهم نباشه و صرفاً نوشتن مهم باشه، میتونم همون کاری رو بکنم که تا امروز هم انجام دادهام. بعضی حرفها را فایل صوتی کردهام و بعضیها را هم نوشتهام و همه را پیش دوستانم آرشیو کردهام. اینها را اینجا نوشتم که یادم بماند این مسئله محتواهای مرزنشین را باید به شکلی حل کرد تا بین متمم و روزنوشتهها سرگردان نمانند.
* سال پیش از دغدغهای که در مورد مفهوم قمار دارم نوشتم. اینکه همه ما به شکلی قمار میکنیم. هر جا که به امید سود نامتعارف، ریسک نامتعارف میکنیم قمار انجام میشه. از شاخکهای آدمهای سطحی اندیش نوشته بودم که به کلمات خاصی حساس هستند. از جمله قمار و اینکه بارها به خاطر به کار بردن این کلمه، به دیگران پاسخ دادهام. ریسک هم جایگزین این لغت نیست. هر لغتی، هزاران داستان و خاطره در پس خود دارد. وقتی لغت را جایگزین میکنی، آن خاطرهها از بین میرود. فرض کنید امروز بگوییم:
ای خوش آن کس که اهل ریسک بود و همه داشتههایش را باخت و تنها چیزی که اکنون به عنوان نهاده برای ریسک بعدی دارد، دست خالی اوست که او را برای انتخابهای بعدی، خطرپذیرتر میکند.
این جمله کجا و آن جمله کجا که میگوید: خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر.
کلمات ریشه دارند. سابقه دارند. خاطره دارند و ملاحظات، گاهی باعث میشود که وادار شویم آنها را در یک کالبد جدید بازآفرینی کنیم و عملاً و بیگذشته و یتیم شوند. این دغدغه من سال گذشته صرفاً در مورد قمار بود. اما به تدریج کلمات زیادی به آن فهرست اضافه شده. لغت دیگر تکامل است. عدهای سطحی اندیش بیسواد، که دین و داروین را به یک اندازه نمیفهمند، هر وقت واژه تکامل را میشنوند فکر میکنند میخواهی دین را نقد کنی. در حالی که تکامل و Evolution مفهومی بسیار فراتر از این بحثها است. یک نرم افزار تکامل پیدا میکند. اقتصاد تکامل پیدا میکند. دنیای دیجیتال امروزی، تنازع برای بقا و جایگزینی محصولات و خدمات قدیمی توسط محصولات و خدمات جدید را به خوبی تجربه میکند. اما چون این واژه در ذهن و زبان برخی از ما، بار منفی دارد، کسی که میخواهد راجع به آینده شبکه های اجتماعی هم بنویسد، باید آنقدر واژهها را بچرخاند و بپیچاند که به کسی برنخورد. برخوردن خیلی مهم نیست. برخورد کردن – که از تبعات برخوردن است – نگران کننده است.
خلاصه اینکه از سال گذشته تا امسال، کلمات بیشتری در زیر قمار افزوده شدند و همچنان در انتظار تا زمانی که نوشته شوند.
* سال پیش دغدغههایی مثل عکسهای سلفی و استیکر وایبر و رفتارهای رایج در شبکه های اجتماعی داشتم. هر چه جلوتر رفتم دیدم که اینها خیلی مسئلههای کوچکی هستند و مسئله بزرگتر، این است که به قول معروف، فیل بزرگی در اتاق در کنار ما نشسته و ما آن را نمیبینیم. من در گذشته خیلی درگیر دم و گوش فیل بودم. شاید هم نوک خرطوم فیل. شاید در آینده باید بیشتر از خود فیل گفت. بحثهای تاریخچه شبکه های اجتماعی من عملاً در اثر همین نگاه، نوشته میشوند.
* کتاب واحه یا هر کتاب دیگری، تا اطلاع ثانوی از برنامهام حذف شده. کلاً قبلاً فکر میکردم حرفهای زیادی فهمیدهام و باید حتما آنها را بنویسم که گم نشود و بماند و دیگران بخوانند. الان از این طرز نگاه خندهام میگیرد. در مقایسه با سال گذشته، دنیا را خیلی کمتر میفهمم. آن معدود چیزهایی هم که می فهمم و میبینم آنقدر زیبا و حیرت انگیز هست که چشم از آنها برگرفتن و نگاه به کاغذ دوختن، در دامنه سخاوت محدود کسی چون من نگنجد.
کلاً هر چه جلوتر میروم فاصله دغدغههای شخصی خودم و آن چیزهایی که مینویسم و میگویم، بیشتر و بیشتر میشود و نمیدانم که تاثیر آنها بر سرنوشت روزنوشتهها چه خواهد بود. شاید هم میدانم و دوست ندارم بدانم.
* اتفاق دیگری هم در روزنوشتهها به وجود آمده که خیلی دوستش ندارم. من خیلی علاقه به روزمره نویسی دارم. اینکه از اتفاقهای روزمره بنویسم. حتی از رستورانی که رفتهام. از بیلبوردی که دیدهام. از کتابی که خواندهام و همه اینها. اما هم فضای نوشتههای اخیر من خیلی رسمی شده و متنهای روزمرهتر وصله ناجوری به نظر میرسند و هم اینکه نگرانم که دیگر جنس غالب مخاطبان اینجا، علاقمند به آن نوع بحثها نباشند.
تجربه اینستاگرام من در این زمینه چندان موفق نبود. چون غریبه زیاد بود و هست.
چند روز پیش، یکی اومده توی اینستاگرام (زیر نوشته من) کامنت گذاشته دوستش رو منشن کرده: این آقا بازیگر هستند. اما خیلی عمیقند. نه از این معمولیها. فکر کنم شبکه سه بود یه بار یه تیکه از سریالشون هم دیدم. اما نوشتههاشون بهتره!
مشکلات دیگر هم هست. یک ماه پیش در یک جمع خصوصی، نقدی از یک کمپین کردم که خودم هم مدتها در آن مشارکت داشتم و جزییات و قراردادها و قیمتها را میدانستم و برایم کاملاً آشکار و شناخته شده بود. دو روز بعد، یک جلبک (از همانها که عقل ندارند و اما در اثر جهش ژنتیکی به زبان مجهز شدهاند) در اینستاگرام من یک کامنت طولانی گذاشت که من از فلانی شنیدم که فلانی از فلان کس شنیده که آن فلان کس هم گفته که شما در فلان جمع بودهاید و شما در آنجا فلان جمله را در مورد فلان کمپین گفتهاید و من متاسفم که شما با این همه ادعا، از کمپینی که آن را نمیشناسید اینگونه حرف زدهاید. میگویم: دوست من. تو آن کمپین را میشناسی؟ میگوید بله. من چون ویزیتور هستم چند بار در جاهای مختلف استند آن کمپین را دیدهام و با کارمندهایی که کنار استند sampling انجام میدادند هم حرف زدهام. بدون تحقیق حرف نمیزنم!
اینستاگرام که از این جلبکها و خزهها زیاد دارد. اقیانوسی است که گونههای شگفت انگیز زیادی در آنها یافت میشود که دلیل خلقشان را صرفاً میتوان به دانش نامتناهی پروردگار واگذار کرد! فضای وبسایتها چیزی شبیه خشکی است. نسلهای متکاملتر در آن زندگی میکنند و البته دوزیستانی چون من که قورباغه وار، از این جا به آنجا میروم و از آنجا به اینها و قور قور (ببخشید اشتباه شد: غُرغُر) میکنم.
نمیدانم هنوز باید روزنوشتهها را فضای شخصیتر در نظر بگیرم یا نه. تعداد مخاطبها خیلی بیشتر از شبکه های اجتماعی است و تنوعشان کم نیست و اخیراً از کامنتها میبینم که دوستان جدید هم – که این سعادت را نداشتهام تا از قدیم در خدمتشان باشم – زیاد شدهاند. نمیدانم اثرات مثبت این نوع نگارشهای شخصی روزمره به اثرات منفی آن میارزد یا نه. مدتهاست فضای اینجا آرام است و من حوصله ندارم که خیلی درگیر بحثهایی از جنس آن ویزیتور بشوم.
اما اگر بخواهم عنوانهای دغدغههای امروز و این روزهایم را برای ارجاع در آینده بنویسم باید بگویم که:
این روزها، مدتی است که احساس میکنم برای صحبت کردن در مورد بسیاری از مشکلات فردی و سازمانی و همینطور برای مواجهه با آنها و غلبه بر آنها، چند مفهوم محدود وجود دارد که تا حد خوبی کافی هستند. مدتی است به شکل پراکنده در مورد آنها صحبت کردهام: ضعف در مهارت یادگیری، مجهز نبودن به تفکر سیستمی، قائل شدن نقشی فراتر از لیاقت و شایستگی “دیگران” در زندگی شخصیمان، نشستن ابزار به جای هدف، عدم درک مفهوم سیستم های پیچیده و تعمیم ویژگیهای یک لایه به لایههای پیچیدهتر، مرکز کنترل بیرونی، قائل شدن به مفهومی به نام مرز و نداشتن درک از مفهوم پیوستگی، الگویابی و الگوسازیهای نادرست از رویدادها و بحثهای نسیم طالب در این زمینه، علاقه بیش از حد به مفهوم تمرکز در سیستمها و بی علاقه بودن به پذیرش واقعیت توزیع شده، درک نکردن مفهوم خودخواهی هوشمندانه و جایگزین کردن آن با مفاهیمی مثل دگرخواهی بیمنطق، فراموش کردن و غافل شدن از مصداقهای جدید مفاهیم اخلاقی قدیمی و تبدیل اخلاق به یک مجسمه بیاستفاده باستانی، وابستگی هر نقطه از موقعیت جهان به تمام مسیر گذشتهاش و کهنه شدن مکانیزم ساده اندیشانه علت و معلول سنتی، ناتوان شدن تدریجی انسان در انتقال اثربخش دانستههای خود به نسل بعد و کاهش تدریجی هوشمندی نژاد بشر و قربانی شدن آگاهی در پای دانش.
نمیدانم چه باید کرد و چگونه باید این جنس حرف و این حجم حرف را نوشت. گفتم اینجا بنویسم تا شاید اگر کسی سالها بعد اینجا را دید، بتواند بفهمد که بنای این خانه بر روی چه دغدغههایی استوار بوده است.
پی نوشت: فکر میکنم جنس این متن نشان میدهد که در کامنت آن، هر حرفی را میشود مطرح کرد. حتی وقتی هیچ ربطی به اصل و حواشی متن ندارد. امیدوارم در لا به لای حرفهای شما، بتوانم کلمهای یا جملهای پیدا کنم که مسیر آیندهام را روشنتر کند.
آخرین دیدگاه