این هفته، سوالهای پیج و میلر در مورد سوآرمها را به بحث اضافه کردم.
در نسخهی قبلی صرفاً سه سوال از هشت سوال مطرح شده بود.
همچنانکه قبلاً هم گفتهام این بیست یا سی صفحهی آخر بیشتر از صفحههای قبلی به بازخوانی و بازنویسی و چکشخوردن نیاز دارند. اما همچنان دوست داشتم همین شکل پیشنویس خام آنها را آپلود کنم.
آپدیت:
دانلود آخرین نسخه کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیده (هشت سوال برای تحلیل سوآرمها)
————————————————————
نسخهی قدیمی:
دانلود نسخه قبلی کتاب پیچیدگی و سیستمهای پیچیدگی (تا اتولوژی ماهیها)
—————————————————-
نسخهی قدیمیتر:
دانلود نسخه قدیمیتر کتاب پیچیدگی و سیستم های پیچیده
————————————————————————-
سلام
نمی دونم از کجا شروع کنم یا چی بگم ،فقط میتونم بگم از وقتی این کتاب را میخونم انگیزه های زیادی پیدا کردم ، انقد زیاد که میترسم به کسی بگم چی هستن که یه وقت تمبلی کنم و دمبالشون نرم ،آخه میدونید که آدم وقتی هدف هاش را به دیگران بگه ،پیش خودش فک می کنه قسمتی از راه رفته…
بسیار سپاس گزارم برای دانه ی اندیشه های بزرگی که در ذهن ما میکارید.
یه سوالم داشتم :تو ویرایش آخر اشاره ای به سوارم نورون ها کردید .می خواستم بدونم آیا کتاب یا مقاله ای را میشناسید که در این باره نوشته باشه؟
زهرا جان.
در واقع بخش مهمی از بحثهایی که تحت عنوان Artificial Neural Networks میخونی و میشنوی، به فضای سوآرم نزدیکه.
چون در همهی اونها ما تعداد زیادی از یه المان ساده به اسم نورون یا پرسپترون (یا هر نام مشابه دیگه) داریم که با هم در تعامل هستند.
بنابراین عملاً هر کتاب یا مقالهای که به این موضوع میپردازه میتونه کمی تصویر رو برات شفافتر کنه.
البته اگر این حوزه رو بشناسی – یا بعداً وقت بذاری و بشناسی – احتمالاً به من خواهی گفت که در بسیاری از شبکههای عصبی مصنوعی، مدلساز یا محقق یا برنامهنویس، ساختار رو به نورونها تحمیل میکنه. بنابراین، نمیشه اونها رو مصداق سوآرم دونست (مثلاً شبکههای Multi-Layer و Convolutional).
چنین حرفی تا حد زیادی درسته.
(قاعدتاً چون بیوالکترونیک میخونی باید این فضا رو تا حد خوبی بشناسی).
بنابراین اگر بخوام دقیقتر بگم در میان شبکههای عصبی مصنوعی اگر با کلمات کلیدی Markov Chain یا Hopfield Network یا Boltmann Machine جستجو کنی، میتونی مجموعهی گستردهای از کتابها و مقالات رو پیدا کنی که مصداقهای واقعی از سوآرم نورونی رو بررسی کردهاند.
البته حدسم اینه که اگر کسی پسزمینهی ذهنیش نوروبایولوژی باشه، به خاطر پیشفرضها و آموختههای قبلی، کمی سختتر میتونه این فضا رو
درک کنه و بپذیره.
به هر حال، مستقل از این اسمها و کلمات کلیدی، امیدوارم خودم بتونم این بحثها رو و خصوصاً شبکههای بولتزمن و هاپفیلد و مارکوف رو در آیندهی کتاب پیچیدگی به زبان ساده روایت کنم. چون نگاه ما رو به کارکرد سیستمهای پیچیده و مغز خیلی باز میکنه.
سلام
پیش نوشت: به قول علیرضا داداشی، این کد فعال ما رو بگیرید به نظرم به نفع همه است.
مقدمه: از خیلی وقت پیش سعی کردم ساعت ۵ صبح همیشه بیدار بشم و شروع کنم به مطالعه. چند روز پیش که تصمیم گرفتم یه مقاله ۱۲ هزار کلمه ای در مورد توسعه بنویسم، پنج روز متوالی ساعت ۴ صبح بیدار شدم و شروع به نوشتن کردم. اینجا اومدم تا هم تجربه ام رو بگم و هم لذتش رو با تو شریک بشم.
الان میفهمم که تو این مدت چه لذت بزرگی از بیدار شدن سر چهار صبح بردی. خوبیش اینجاست که این ساعت قراره ذهن ما رؤیا پردازی کنه و چه بهتر که این رؤیا پردازی ها روی کاغذ بیاد و نوشته بشه. به مناسبت وفاداری به این عادت خوب، تصمیم گرفتم درخواستی که تو از داود شاکری برای نگارش یه داستان به آیندگان کردی رو عملی کنم.
اسمش رو گذاشتم: نامه ای به هیچ کس. امیدوارم که از خوندنش لذت ببری. به سبک تو من هم این داستان رو به تدریج روی سایتم می زارم. (گزارش یک قتل رو هم به سبک تو روی سایتم به تدریج آپلود میکنم.)
این داستان یه گفتگو بین من و انسان هایی خواهد بود که مثلا هزار سال بعد از این قراره روی این سیاره (شاید هم سیاره دیگری) زندگی کنند. همیشه وقتی به کتاب های تاریخی سر زدم، از این که چرا ما مثل سینوهه توی تاریخ بشریت خیلی کم داشتیم که زندگی روزمره یه نفر در عهد باستان رو این قدر دقیق حکایت کنه، غبطه خوردم. حالا تصمیم گرفتم خودم اون سینوهه باشم.
یه داستان انگلیسی هم دارم : A dead Man walking. نمیدونم قراره چطوری پیش بره. البته تا الان که خوب پیش نرفته.
همه این ها یه طرف، مطالعه کتاب پیچیدگی تو از ساعت چهار صبح یه لذت تموم نشدنیه. فکر میکنم قبلا کتابت رو تا جایی که نوشته بودی، تا ده بار هم خونده بودم؛ ولی هیچ وقت مثل الان که از چهار صبح تا لحظه نگارش این کامنت (۵:۲۰ دقیقه صبح) یه چیزی حدود ۷۰ صفحه رو خوندم، این قدر لذت بخش نفهمیده بودمش. مثل یه معجون از کلماته که بر خلاف خیلی از کتاب هایی که در حوزه فلسفه خوندم، «سالاد کلمه» نیست و حرف برای گفتن داره. یه جورایی خوشحالم که از تجربه زباله گردی کم کم دارم خلاص میشم و چیزی هست که بتونه منو حداقل وادار به فکر کردن کنه.
بخشی از اون کریستال یادگیری من در مورد پیچیدگی این طوری خیلی خوب داره تغذیه می شه و خوب اینم لذت بخشه.
امیدوارم که مطالعه این کتاب با اون چندتایی که اخیرا به لیست رادیو کتاب اضافه کردم، بالاخره بتونه جواب سؤالاتم رو بده یا کمک کنه که سؤالات بهتری بخوام بپرسم.
یادم هست که بهم گفتی که هفته ای چند تا ایمیل تشکر به خاطر کامنت من تو سیلوگرام دریافت میکنی. احساس دین و خجالت می کردم که تو مجموعه به اون بزرگی چرا باید یه آدم با این سایز و قد و قواره که صد برابر منه، از من تشکر کنه. یه جورایی با خودم خوب نبودم. درسته که بچه شهرستانم، ولی یه ذره ادب و معرفت و اینا سرم میشه. واسه همین بود که خجل بودم. یه جورایی عادت کردم که همیشه به خاطر وجود تو و معرفی تو و محتوای سایت و رادیو مذاکره ات ازم تشکر بشه که یه آدم به این بزرگی رو بهشون معرفی کردم. برعکسش همیشه به نظرم مشکل ساز بود. حداقل برای خودم. خوشبختانه دیگه اون احساس دین رو ندارم. کتابت رو حداقل به ده نفر معرفی کردم و الان یه مدتیه که سیل مسیج های تشکر از معرفی کتابی به این خوبی رو دارم دریافت میکنم. خوشحالم که سال ۹۲ وقتی ناامید و افسرده داشتم دنبال بهانه ای میگشتم که پذیرش نگرفتنم رو توجیه کنه، به تو رسیدم.
به قول خودت، میوه اون افسردگی و شکست، پیدا کردن تو و سرآغاز رشد من بوده.
باز هم ممنونم.
پانوشت: دقیقا نمیدونم کجای تنظیمات وبلاگم ایراد پیدا کرده که وقتی به مطلبی از تو لینک می دم، به جای یکی همیشه دوتا پینگ برات میفرسته. البته یه هفته ای هست که دارم با همیار وردپرس و بچه هایی که بلدند مشورت میکنم، ولی هنوز جوابی نگرفتم. خلاصه دیگه شاگرد پرزحمتی برات شدم.
با مهر
یاور
محمدرضا توصیف هایی که درباره عادت ها، رفتارها و خاطرات اندیشمندان می دهی بسیار دلنشین هستش. برای من تصور کردن و ارتباط برقرار کردن با “ادوارد ویلسون، بزرگترین مورچه شناس تاریخ” سخت و دشواره. اما وقتی می خوانم که “ویلسون علاقه به زندگی در بیرون خانه داشته و دارد…” و اینکه در یک حادثه ای چشمش را از دست می دهد، اما علاقه اش را رها نمی کند و به شیوه خلاقانه ای پیگیری آن را ادامه می دهد، همه اینها برایم لذت بخش و الهام بخشه.
همین نگرش رو در متمم هم دیدم؛ مثلا وقتی که از نسیم طالب و اخلاق و رفتارهای خاصش صحبت می کنه و بعد به نظریات و افکارش می پردازه.
فکر می کنم این شیوه ی آشنایی با بزرگان و اندیشمندان تاثیرگذارتر و مفیدتر از شیوه های مرسوم (بیان تاریخ های مهم و کتاب ها و نظریات فرد) هستش.
محمدرضا ممنون که منظم تر از قبل کتاب رو منتشر می کنی. و ما رو از حالت خماری (کلمه ی دیگه ای به ذهنم نرسید) خارج می کنی.
هر زمان که کتاب رو منتشر می کنی می شینم از اول می خونم. و این من رو تو جو کتاب نگه می داره.
قصد دارم یادداشت برداری هام رو هم شروع کنم. اعتقادم این بود که این کتاب اینقدر جامع هست نمیشه جای خاصی رو هایلایت کرد یا نکته مهمی رو کنار صفحاتش نوشت (البته این اعتقاد هم ریشه در عمل اجرایی دارد). اما حالا بعد از چند بار مطالعه می تونم نفس خودم رو قانع کنم که جای مهمتری نسبت به جای مهم وجود داره. و لازم هست بنویسم. و احتمالا از اسم ها و توضیحاتی که تو پانوشت برامون به لاتین می نویسی یه چیزایی در حد جستجوهای مبتدیانه در گوگل کنار صفحات بنویسم.
بازم ممنون.