دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

کتاب نوت بوک ساراماگو | بهانه‌ای برای یادآوری اهمیت نوشتن

نوع مطلب: گفتگو با دوستان

توضیح این مطلب: شهرزاد در زیر مطلبِ «لحظه‌نگار – گزارش این روزها» نکته‌ای نوشته و سوالی مطرح کرده بود که تصمیم گرفتم آن را در قالب یک مطلب جداگانه بنویسم. توضیحاتم نسبتاً کوتاه است و می‌شد به شکل کامنت نوشت. اما ترجیح دادم مطلبی مستقل باشد، تا مخاطب‌های ناآشناتر هم – که عادت یا حوصلهٔ خواندن کامنت‌ها را ندارند – آن را بخوانند.

بخشی از حرف‌های شهرزاد (کلیک کنید)

محمدرضا، کتاب «نوت بوک» ازژوزه ساراماگو – که توی این لیست ازش نام بردی – رو دوست داشتی خودت؟

من نخوندمش و اسمش رو هم نشنیده بودم تا حالا.

اما از اونجایی که دو کتاب دیگهٔ ساراماگو یعنی «کوری» و «همهٔ نامها» – که توی سالهای پیش به واسطهٔ خودت باهاشون آشنا شدم و خوندمشون – رو دوست داشتم و از خوندنشون لذت بردم، میخواستم ببینیم این کتابش به اسم نوت بوک هم به نظرت ارزش وقت گذاشتن و خوندن رو داره؟

کتاب نوت بوک ساراماگو | مجموعه‌ای از خُرده‌جستارها

کتاب نوت بوک ساراماگو، را به نوعی می‌توان آخرین کتاب ساراماگو در نظر گرفت. البته اگر از کتاب Cain که پس از مرگ ساراماگو منتشر شد – و در ساختار فعلی، بعید است به فارسی ترجمه شود – صرف‌نظر کنیم.

نوت بوک، بر خلاف قالب کتاب‌های ساراماگو، از جنس داستان نیست. بلکه مجموعه‌ای از جستارهای ساراماگو است. البته نمونه‌ای یادم نمی‌آید که متن‌های چندصد کلمه‌ای را جستار نامیده باشند. از طرفی، نام بهتری برای توصیف آن‌چه ساراماگو نوشته در ذهن ندارم.

ساراماگو در ۸۵ سالگی کار عجیبی کرد که مشابه آن را از کس دیگری در این سن سراغ نداریم. او در این سن #وبلاگ‌نویسی را آغاز کرد.

نوشته‌های او از سپتامبر ۲۰۰۸ آغاز شده و در آگوست ۲۰۰۹ به پایان رسیده است (ساراماگو در ژوئن ۲۰۱۰ درگذشت).

نوت بوک، مجموعهٔ پست‌های وبلاگی او، یا به زبان دیگر، جستارهای سال‌های پایانی زندگی اوست.

درست نمی‌دانم چرا. اما سال‌ها پیش، خواندن ترجمهٔ فارسی کتاب را پیش از رسیدن به نیمه، رها کردم (نمی‌دانم مشکلم با ترجمه بود یا تراکم کارهای خودم. الان هم که این مطلب را می‌نویسم، نسخهٔ فارسی کتاب، کنار دستم نیست تا آن را ورق بزنم و علت را به یاد بیاورم).

چند سال بعد، نسخهٔ انگلیسی را خواندم. ترجمهٔ آماندا هاپکینسون و دنیل هان از انتشارات ورسو (عکس زیر را خودم ثبت نکرده‌ام و آن را از سایت ورسو برداشته‌ام).

کتاب نوت بوک - ساراماگو - اهمیت نوشتن

دربارهٔ استقبال از وبلاگ نویسی ساراماگو

استقبال از وبلاگ نویسی ساراماگو در مقایسه با کتاب‌های مشهورش (مثلاً کوری) کمتر بوده است.

آبزرور در همان روزهای نخست نخست آغاز وبلاگ نویسی ساراماگو، این کار را ترفند او برای بازاریابی بهتر آثارش دانست (+). با توجه به این که آن زمان، هنوز دو یا سه نوشته در آن وبلاگ منتشر شده بود، ارزیابی آبزرور را – مستقل از این که درست بوده یا غلط – باید مصداق پیش‌داوری در نظر گرفت.

گرگوری کاولز هم در سال ۲۰۱۰، یعنی زمانی که وبلاگ‌نویسی ساراماگو متوقف شده و به پایان رسیده بود، در مطلب کوتاهی که در نیویورک تایمز نوشت، گفت که به سختی می‌تواند این مجموعه را یک کار ادبی در نظر بگیرد (+).

خوانندگان گودریدز هم، که به کتاب کوری امتیاز ۴.۲ داده‌اند، در ارزیابی کتاب نوت بوک چندان سخاوتمند نبوده‌اند و به امتیاز ۳.۸ اکتفا کرده‌اند.

اما سوالی که در این‌جا مطرح می‌شود این است که «آیا ساراماگو نباید به سراغ وبلاگ نویسی می‌رفت؟»

وبلاگ نویسی ساراماگو درست بود یا اشتباه؟

نمی‌توان به چنین سوالی پاسخ قطعی داد. بسته به این که از دید چه کسی به موضوع نگاه کنیم و چه معیارهایی برای درستی یا نادرستی یک تصمیم داشته باشیم، پاسخ متفاوتی به این سوال خواهیم داد.

تنها دو نکته را می‌توان با قطعیت گفت: نخست این که پیش‌داوری شتابزدهٔ آبزرور در مورد وبلاگ نویسی ساراماگو (وبلا‌گ نویس به عنوان ترفند بازاریابی) نادرست بوده است. دیگر این که خود ساراماگو، حتی در زمانی که نوشتن این وبلاگ را متوقف کرده، حس بدی به این تصمیم نداشته است.

او در آخرین نوشتهٔ وبلاگش که «وداع» نام دارد – نقل به مضمون – می‌نویسد که: «برخی ممکن است در این مجموعه، پست‌های خوبی بیابند و من به خاطر آن پست‌ها، به خودم تبریک می‌گویم. و نیز برخی دیگر ممکن است به چیزهای بدی بر بخورند و من به خاطر آن‌ها، عذر می‌خواهم. اما منظور از عذرخواهی‌ام این نیست که نباید این موضوعات را می‌نوشتم یا باید به موضوعات دیگری می‌پرداختم. بلکه صرفاً به این علت عذر می‌خواهم که دربارهٔ بعضی از موضوعات می‌شد بهتر نوشت.»

مشخصاً برای ساراماگو، سلیقه و ترجیحات مخاطب در انتخاب موضوع، مهم نیست. او از موضوعاتی که دوست داشته نوشته و به این کار افتخار کرده است. تنها دغدغه‌اش این است که شاید می‌شد بهتر نوشت. فکر می‌کنم این «بی‌توجهی به ترجیحات مخاطب» نکتهٔ آموزندهٔ مهمی است که شاید نقش مهمی در رشد ساراماگو – و بسیاری از آفرینندگان – داشته است. او تنها خود را با یک معیار می‌سنجد: آیا کارم از استاندارد مطلوب برخوردار بود؟ و اگر حاضر می‌شود عذرخواهی کند، این عذرخواهی مربوط به مواردی است که به گمان او، سطح کیفی مطلوب را نداشته‌اند.

آخرین جملاتِ آخرین پست، واقعاً جالب‌اند. او از یک سو می‌گوید: «آيا پس از این وداع، روزی دیگر در این وبلاگ خواهم نوشت؟ اگر بخواهم صادقانه بگویم، گمان نمی‌کنم. من نوشتن کتابی دیگر را آغاز کرده‌ام و می‌خواهم تمام وقتم را به آن اختصاص دهم.»

اما فقط دو سطر پایین‌تر، با حرف دیگری مواجه می‌شوید: «پی‌نوشت: دوباره فکر کردم. اگر زمان دیگری حس کنم که می‌خواهم دربارهٔ موضوعی اظهارنظر کنم، احتمالاً به سراغ این وبلاگ خواهم آمد. این‌جا محلی است که بیش از هر جای دیگر، می‌توانم هم‌سو با شوق و میل خود بنویسم.»

پس تکلیف مشخص است. ساراماگو انتخاب خود را دوست دارد و در درستی تصمیم خود، تردید نکرده است. باقی ماجرا، این که ما این کار را برای او بپسندیم یا نه، تابع سلیقه و ترجیحات شخصی ماست.

وبلاگ نویسی | شخصی‌ترین شکل نوشتن است

به نظرم طبیعی است که از وبلاگ‌نویسی ساراماگو به اندازهٔ رمان‌نویسی‌اش استقبال نشود.

نخست این که ساراماگو یک ژورنالیست و جستارنویس، با مخاطبان اختصاصی این حوزه، نبوده است (منظورم سال‌های پایانی عمر اوست. چون در جوانی روزنامه‌نگار بوده). پس کسانی که به سراغ او می‌آیند، او را با داستان‌هایش می‌شناسد.

علاقه‌مندان یک داستان (یا داستان‌نویس)، بهترین مخاطبان برای یک جستار (یا جستارنویس) نیستند. آن‌ها چیز دیگری را می‌پسندیده‌اند و سلیقهٔ دیگری داشته‌اند.

از سوی دیگر، جستارها به شدت با علایق، ترجیحات، نگرش و ارزش‌های نویسنده آمیخته‌اند. شما در یک داستان، می‌توانید یک شخصیت را بپسندید یا نپسندید. می‌توانید سبک نویسنده را تحسین کرده یا از آن انتقاد کنید. اما به ندرت با خود نویسنده به مشکل برمی‌خورید (به جز آثار فرمایشی که با بودجه‌های حکومتی، نوشته می‌شوند و نویسندگان آن‌ها را می‌توان قلم‌به‌مزد یا مزدور دانست).

اما در جستارنویسی، نویسنده ذهن و ذهنیت خود را روی میز، پیش چشم شما می‌گذارد. این کار – اگر کسی دغدغهٔ قضاوت مخاطب را داشته باشد – بسیار پرخطر است. چون مخاطب ممکن است دربارهٔ یک موضوع، موضعی متفاوت داشته باشد و برون‌ریزی ذهنی، به همان اندازه که می‌تواند نزدیکی و صمیمیت بیافریند، می‌تواند فاصله هم ایجاد کند. پس با جستارنویسی، ما مخاطب را از وضعیت نسبتاً خنثی به به دوراهیِ عشق و نفرت سوق می‌دهیم (اگر کمی نرم‌تر بگویم، جستارنویس، با هر نوشته، هر مخاطب را یک گام به خود نزدیک‌تر کرده یا یک گام از خود دورتر می‌کند. و چه بسا، یک تک‌نوشته، لگدی محکم بر ذهن و ساختار ذهنی مخاطب باشد و او را برای همیشه از نویسنده براند و دور کند).

اگر این نکته را در نظر بگیرید که ما در نوت‌بوک، با یک وبلاگ‌نویسِ سابقاً کمونیست و عمیقاً آتئيست روبه‌رو هستیم، احتمالاً استدلال من دربارهٔ محبوبیت کمتر نوت بوک را خواهید پذیرفت.

شخصی‌نویسی، البته ویژگی‌های دیگری هم دارد. نویسنده می‌تواند قلم را رها کند تا به هر شکلی که پیش آمد، روی کاغذ بچرخد (یا به زبان امروزی‌تر، انگشتان را رها کند، تا به هر شکلی که دوست داشتند، روی صفحهٔ کلید برقصند).

نمونهٔ این اتفاق را می‌توانید در نوشتهٔ ۲۸ آگوست سال ۲۰۰۹ در نوت بوک ببینید. ساراماگو از خاطرات سال‌های دور زندگی‌اش می‌گوید. از دوره‌ای که تعمیرکار خودرو بوده. از زمانی که پس از تعمیر یک کاربراتور، آب در رادیاتور خودرو می‌ریزد و هر چی می‌ریزد،‌ رادیاتور سیراب نمی‌شود و دهان تشنهٔ خود را نمی‌بندد. ماشین آن‌قدر آب می‌خورد که از اگزوزش آب بیرون می‌ریزد. و در آخر همان نوشته، ساراماگو می‌گوید: «شاید همان روز بود که تصمیم گرفتم نویسنده شوم. شغلی که در آن،‌ هم‌زمان هم اگزوز هستی، هم آب، هم رادیاتور، هم موتور، هم سرعت‌سنج و هم فرمان.»

می‌بینید؟ منطقی استدلالی دارد؟ نه. مهم است که منطق استدلالی ندارد؟ نه.

جستار، بستری برای رهایی ذهن و زبان نویسنده است.

درس‌های وبلاگ‌نویسی ساراماگو برای من

به عنوان یکی از میلیون‌ها مخاطبی که ساراماگو را می‌شناسد و تعدادی از آثار او را خوانده، من وبلاگ‌نویسی ساراماگو را دوست داشته‌ام و دارم.

قبل از هر چیز، معتقدم که جستارنویسی و وبلاگ‌نویسی، در مقایسه با ادبیات،‌ شکلی از اندیشیدنِ عریان است. در داستان‌نویسی، باید حرف‌ها و اندیشه‌های خود را در لباس شخصیت‌ها و رویدادهای داستان بیان کنی. قطعاً این شکل از بیان، تأثیرگذارتر است. خصوصاً برای مخاطبی که حوصله یا توانایی اندیشیدن انتزاعی ندارد. اما در جستارنویسی، همهٔ این حجاب‌ها کنار می‌رود و نویسنده، واضح و شفاف از اندیشه‌هایش سخن می‌گوید (خصوصاً اگر در کشوری آزاد زندگی کند).

داستان‌های ساراماگو برای من، قدم زدن در کاخ‌هایی است که معماری حرفه‌ای و چیره‌دست آن را ساخته است. اما خواندن جستارهای ساراماگو، هم‌نشینی با خودِ معمار و شنیدن حرف‌های اوست.

درس دیگر وبلاگ‌نویسی ساراماگو برای من، نگاه او به مخاطب است. او مثل هر وبلاگ‌نویس دیگری برای مخاطب احترام قائل است. اگر برای مخاطب احترام قائل نبود، حاضر نمی‌شد وقت خود را به نوشتن برای مخاطب اختصاص دهد. اما می‌داند که احترام به مخاطب، به معنای احترام به سلیقه و ترجیحات مخاطب نیست. اتفاقاً این که مخاطب به سراغ تو بیاید که حرف‌ها و ذهنیت واقعی تو را بشنود و تو حرف‌ها و ذهنیتی را که او می‌پسندد، برایش بنویسی و بیان کنی، مصداق بی‌احترامی است.

فکر می‌کنم دقیقاً این‌جاست که مرز بین «تولید محتوا» و «نوشتن» مشخص می‌شود.

تولید محتوا بیشتر یک کار تکنیکی است. اما نوشتن، کاری انسانی است. روزی خواهد رسید که ماشین به جای انسان، محتوا تولید کند. این روز آن‌قدر دور نیست و احتمالاً بعضی از کسانی که امروز این نوشته را می‌خوانند، آن‌قدر زنده می‌مانند تا محتواهای کاملاً‌ حرفه‌ای ماشینی (با ساختار کاملاً انسانی) را مشاهده کنند. اما نوشتن، انسانی است و انسانی باقی می‌ماند.

نمی‌گویم تولید محتوا بد است و نویسندگی خوب است. صرفاً آن‌ها را – به شکلی کوتاه و غیردقیق – مقایسه می‌کنم.

تولید محتوا، یک شغل است. اما نویسندگی، حتی اگر آن را به اشتباه شغل بنامند،‌ در ماهیت خود شغل نیست. واژهٔ نویسنده، بیش از آن‌که «شیوهٔ کسب درآمد یک انسان» را توصیف کند، «خود آن انسان» را توصیف می‌کند.

سال‌هاست که به دوستانم توصیه کرده‌ام:‌ بنویسید. زیاد بنویسید. وبلاگ بنویسید.

اکنون که مسیر پشت سر را نگاه می‌کنم و نوشته‌های دوستانم را می‌خوانم، به نتیجه می‌رسم که تعداد کمی از آن‌ها‌ به سراغ «نوشتن» رفتند و تعداد بیشتری به سراغ «تولید محتوا.»

نمی‌توانم بگویم انتخاب کدام‌یک از آن‌ها درست بوده و کدام نادرست. اما می‌توانم به چند نکته اشاره کنم تا هر یک از دوستانم، ببینند در کدام موارد با من هم‌نظرند و در کدام مورد، نگاه متفاوتی دارند.

تولید محتوا، رنگ انسانی کمتری دارد (يا اساساً‌ رنگ انسانی ندارد). شما یک عبارت یا موضوع را انتخاب می‌کنید و سعی می‌کنید درباره‌اش بهترین یا کامل‌ترین مطلب ممکن را بنویسید. در تولید محتوا، ترجیحات مخاطب و پرسونای او و نیز الگوریتم‌های پلتفرم‌های اجتماعی و محاسبات موتورهای جستجو اهمیت پیدا می‌کند. دغدغه‌های نویسنده در اولویت بعدی است. سوال کلیدی این است که با چه کلماتی بنویسم یا حرف بزنم که «مخاطب» آن را بپسندد؟ چگونه بنویسم که توییتر دوست داشته باشد؟ چه کار کنم که اینستاگرام من را «شایستهٔ اکسپلور خود» بداند؟ چه باید کرد تا گوگل من را دوست داشته باشد؟

اما در نوشتن، حتی اگر همهٔ موارد بالا مهم باشند،‌ هیچ‌یک دغدغهٔ اول نیستند. دغدغهٔ اول این است که «چه بنویسم و چگونه بنویسم که ذهنم آرام شود؟ این بار سنگینی را که در ذهنم مانده،‌ با کدام ابزار و روی کدام رسانه خالی کنم، تا مغزم آرام شود و دوباره بتوانم خواب آرام را تجربه کنم؟»

تولید محتوا، بد نیست. کاری مفید و ضروری است. می‌تواند در کوتاه‌مدت یا میان‌مدت، منافع تجاری و مالی هم داشته باشد. اما تولید محتوا نویسندگی نیست.

برداشت من این است که تولید محتوا، در آينده، جز برای کسب و کارها معنا نخواهد داشت. شاید با تولید محتوا برای شرکتی که تجهیزات پزشکی می‌فروشد،‌ بتوان مخاطب جذب کرد. شاید با تولید محتوا، بتوان شال و روسری فروخت. شاید با تولید محتوا، بتوان مشتریانی تازه برای کیک و چای پیدا کرد. اما با تولید محتوا نمی‌توان «خواننده و گوینده و شنونده» پیدا کرد.

در تولید محتوا،‌ همیشه رقابت وجود دارد. همیشه کسی هست که بهتر بگوید. بهتر بنویسد. بهتر فیلم بسازد. بهتر عکس بگیرد.

اما در نوشتن، هر کس مسیر منحصر‌به‌فرد خود را دارد. نمی‌توان کسی را با کسی مقایسه کرد. نوشتن، رابطه (Relationship) می‌سازد. اما تولید محتوا، مخاطب را درگیر (Engage) می‌کند. Relationship همان واژه‌ای است که برای عمیق‌ترین و جاودانه‌ترین حس‌ها به کار می‌رود. و Engage همان واژه‌ای است که گیر کردن دو چرخ‌دنده را در گیربکس توصیف می‌کند. یکی انسانی است و دیگری مکانیکی.

نمی‌خواهم بگویم یکی خوب است و یکی بد. اما می‌خواهم بگویم، من اگر زمانی از نوشتن گفتم، در ذهنم وبلاگ‌نویسی به این سبک بود؛ هر کس در هر قلمرویی که می‌پسندد: از ساراماگو تا دن اریلی و ست گادین. آن نوع نوشتن بود که می‌گفتم ذهن را باز می‌کند. شوق یادگیری را افزایش می‌دهد. چشم را به روی جهان‌های نادیده می‌گشاید. دل را زنده می‌کند. مهر در دل مخاطب می‌آورد و دستاوردهایی از این دست.

بعضی دوستانم از این جنس (ضعیف‌تر یا قوی‌تر مهم نیست) نوشتند. اما برخی دیگر، مشغول تولید محتوا شدند و «مزرعهٔ کلیک» کشت کردند. کار اشتباهی بود؟ نه. اما کار دیگری بود.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


16 نظر بر روی پست “کتاب نوت بوک ساراماگو | بهانه‌ای برای یادآوری اهمیت نوشتن

  • […] میان مفهوم نوشتن و تولید محتوا بود که در جایی میان یکی از نوشته‌های محمدرضا شعبانعلی به این نکته برخورد کردم و مرور آن برایم ثمربخش بود که […]

  • پوریا بهروان گفت:

    محمدرضا. وقتی چند وقت پیش در اینستاگرام پیامی از تو دریافت کردم حال خوب و البته عجیبی پیدا کردم. خوبش که فکر نکنم نیاز به توضیح داشته باشه، اما عجیبش برای این بود که انگار دارم با یک هوش مصنوعی مجهز به یک بانک کامل اطلاعاتی از خودم صحبت می کنم. مثل گوگلی که بعد از چند کلیک و با توجه به آمار و اطلاعات خودش و سابقه سرچ ها و کلیک هام، حرکت بعدیم را بهتر از خودم پیش بینی کنه. در مقابل کسی که فکر می کنی بهتر از خودت به تو آگاه هست چه چیزی برای گفتن خواهی داشت. چه بگویم که گوگل من را دوست داشته باشد . بعد دیدم پاسخ این احترام به مخاطب می تونه همون رنگ انسانی و کمتر فکر کردن به اون قاعده و قانون ها و الگوریتم ها باشه، جایی که باید سعی کنم خودم باشم. شاید رها از قواعد برنده شدن و بدست آوردن هایی از جنس تولید محتوا.

    در هشتمین نمونه از پیام ها و پیامک ها هم، به تجربه مشابه تو با تکنسین ها در چند ثانیه آخر که برخوردم می خواستم من هم از تجربه مشابه خودم بنویسم، لحظاتی که چند تا از همکارهایم کشته شده بودند، فکر می کردم ثانیه های آخر هست و در اون لحظه ها جون همکاری که می دونستم دو تا بچه داره شاید طبق همون محاسبات مسخره که گفتی برام مهم تر بود. نمی دونم این ها از الگوریتم ها و قاعده های آموخته شده اجتماعی یا ژنتیکی برای بقای گونه ی انسان نشات می گیره یا از اون انسان بودن و دقیقا خارج شدن از مسیر الگوریتم ها و هنجار هایی که زنده موندن و برنده شدن خودت را حکم می کنند.

    من فکر می کنم اونجایی که ما از ماشینی که می تونه با ساختار انسانی تولید محتوا کنه جدا میشیم احتمالا همین حوالی باشه. جایی که قرار نیست طبق قواعد از پیش حاکم شده پیش بریم تا برنده بازیِ بقیه باشیم، از اون ها دل می کنیم و می خواهیم بازی خودمون را داشته باشیم و به قول تو «چشم را به نادیده ها بگشاییم و سخن تازه بگوییم» و بنویسیم.

  • پرویز دارستان گفت:

    ممنون محمدرضا 

    مطلب خوبی بود

    یکی از اساتیدمون (محمود متوسلی) سر کلاس توسعه یک نکته ای رو خیلی تکرار می کرد. می گفت شما به سه روش می تونید کار کنید:

    ۱٫ هیچ علاقه ای به کارتان ندارد و صرفا از سر خود وا می کنید که اثری هم نخواهید داشت.

    ۲٫ حتی اگر به کارتان علاقمند نیستید اما مسئولانه آن را درست انجام می دهیم که اثری میان مدت دارد

    ۳٫ عاشقانه کار کنید که اثر بلندمدت و ماندگار دارد 

    فکر می کنم تفاوت تولید محتوی و نویسندگی همین است. چون تولید محتوی برای دیگران است بعید است که با یک عشق عمیق انجام شود. تهش این است من آن را خوب انجام می دهم چون مسئولیتم ایجاب می کند.

    اما نویسندگی بیشتر از جنس عشق و علاقه عمیق درونی باشد. برای همین است که چه مخاطب باشد و چه نباشد نویسنده کارش را انجام می دهد. برای دلش. و این است که نویسندگی می تواند یک اثر بلندمدت و ماندگار داشته باشد. هر چند نویسنده در آن لحظه اصلا برایش مهم نیست این کار بعد از خودش می ماند یا نه. 

  • علی محمد افراسیابی گفت:

    رابطه بین دغدغه های شخصی و مسیرکسب درآمد

    به نظرم کسی که حاضر میشه برای باورهای شخصی و ارزشهای فردی خودش هزینه بده بیشتر به جایگاه نویسنده نزدیکه . اولویت اول نویسنده، دغدغه های شخصی خودشه و اینکه احساس میکنه حرفی برای گفتن داره و احتمالا مخاطبینی برای شنیدن این حرفها . ولی اولویت اول و در خیلی موارد اولویت اول و آخر تولید کننده محتوا حقوق و دستمزدی است که قراره دریافت کنه حتی اگر مخاطبینی وجود نداشته باشند. همچنین سرمایه اجتماعی نویسندگان به مراتب بیشتر از تولید کنندگان محتوا است وشاید همین باعث میشه برخی از تولید کنندگان محتوا تلاش میکنند خود را در گروه نویسندگان جا بزنند.

  • مهدی صالح پور گفت:

    در مورد اینکه نوشتی

    «نویسندگی، حتی اگر آن را به اشتباه شغل بنامند،‌ در ماهیت خود شغل نیست.»

    یک نکته‌ مهم وجود داره:

    مشاغل زیادی هستن که صاحبانش از ابزار نویسندگی استفاده می‌کنند؛ از تولیدکننده محتوا در حوزه بازاریابی محتوایی (که در مطلب شما بهش اشاره شده) تا روزنامه‌نگارها و خبرنگارها که از «نوشتن» درآمد کسب می‌کنند… از نویسندگان برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی تا فیلمنامه‌نویسان و نمایشنامه‌نویسان.

    در حال حاضر به تمام افراد بالا، در کنار عنوانِ روزنامه‌نگار و فیلمنامه‌نویس و…، میشه گفت «نویسنده» و اغلب هم از این افراد سوال بشه، میگن شغل ما «نویسندگی‌»ست.

    پس نویسندگی شغله اما لزوماً هر کسی که می‌نویسه شاغل نیست. یه «مهارت»ه… مثل رانندگی که شغل نیست اما برخی از اون پول درمیارن و شغلشون راننده‌ست.

    در همین راستا یه تجربه شخصی هم بگم؛

    به نظرم ما دو نوع نوشتن داریم؛ نوشتنِ رایگان (که نمادش وبلاگ‌نویسی و حضور در شبکه‌های اجتماعیه) و نوشتن پولی (سفارشی)(که نمادش همین روزنامه‌نگاری یا تولیدمحتوای متنی برای سایت‌ها و… ست)

    نوشتنِ رایگان لذتی داره که در نوشتنِ سفارشی یا پولی نیست. و آسیبی که وجود داره، اینه که وقتی درگیرِ پول درآوردن از نوشتن بشی، دیگه سراغ نوشتن رایگان نمیری. قلمت سفارشی میشه و این

    آغاز سقوطِ کیفیت قلم یک نویسنده ست.

    من چون اولش وبلاگ‌نویس بودم و بعد نویسنده رسانه‌ها (چه مکتوب و چه تصویری) شدم، این مسئله رو خیلی در قلمِ خودم حس کردم و به شدت بابت عدم تعادلی که بین این دو (نوشتن رایگان و پولی) داشتم، پشیمونم.

    • مهدی جان.
      یک تفاوتی در نگارش و نگرش من و تو وجود دارد که شاید توجه به آن مفید باشد. من در مورد «انسان» حرف زدم و تو در مورد «موقعیت شغلی.» به بیان دیگر، دغدغهٔ من در مورد «Job Holder» بود و دغدغهٔ تو به «Job Position» برمی‌گشت.

      وقتی می‌گویی «نوشتن یک مهارت است، پس هر کس از این مهارت استفاده می‌کند نویسنده است» به سبک و سیاق تو می‌شود گفت: «سخن گفتن یک مهارت است. پس هر کس سخن می‌گوید، سخن‌ور است».

      یا می‌توانی بگویی «زاییدن یک فعل فیزیولوژیک است و هر کس زایید، مادر است.» از نظر لغوی شاید درست بگویی، اما بعید می‌دانم این حرف در دنیای واقعی خریداری داشته باشد. همه کمابیش بر این باورند که «سخن‌وری چیزی فراتر از استفاده از ابزار سخن گفتن است و مادری کردن چیزی فراتر از فرزند آوردن.»

      من می‌توانم بگویم:‌ «مادر کسی است که رنج و لذت فرزندش را به اندازهٔ رنج و لذت خودش، حس و لمس می‌کند» و تو می‌توانی بگویی: «مادر، همین که فرزند را به دنیا آورده، مادر اوست.» تو اشتباه نمی‌گویی. اما حرف من هم کاملاً قابل درک است. من برای توصیف و تعریف یک نقش، ویژگی‌هایی فراتر از «فعل و مهارت» قائلم. من و تو از یک موضوع، اما در دو سطح کاملا‌ متفاوت حرف می‌زنیم.

      طبیعتاً تو می‌توانی کلمات را به هر شکلی که می‌خواهی به کار ببری، چنان‌که من هم همین حق را دارم. بنابراین توضیحی که می‌دهم، در رد حرف تو نیست. بلکه بیشتر برای شفاف‌سازی نگاه خودم است.

      وقتی می‌گویی «روزنامه‌نگار یعنی کسی که در روزنامه یا نشریه‌ای کار می‌کند و حقوق می‌گیرد و می‌نویسد و باید سر ماه هم بیمه و مالیاتش را بدهد و ابزارش هم نویسندگی است.» توضیحات تو بیشتر نزدیک به نگاهی است که مأمور بیمه و مالیات به مشاغل دارد. 

      اما من مأمور بیمه و مالیات نیستم که روزنامه‌نگار را این‌طور ببینم. ما روزنامه‌نگاران بسیاری داریم که در روزنامه‌ها، مجلات و وب‌سایت‌ها فعالیت می‌کنند و از دغدغه‌هایشان می‌نویسند و اتفاقاً برای این کار پول هم می‌گیرند. اما به خاطر پول، حرف‌شان را عوض نمی‌کنند و از قلمرویی که به آن دلبسته‌اند دور نمی‌شوند. چه بسا اگر مدیرمسئول از آن‌ها بخواهد که چیز دیگری ناهمسو با دغدغه‌های خودشان بنویسند، آن نشریه را ترک کننذ. این نوع روزنامه‌نگاران را هم در سیاست دیده‌ایم، هم در اقتصاد. هم در هنر و هم در حوزهٔ اجتماعی و سایر حوزه‌ها.

      اما روزنامه‌نگاری هم داریم که برای سازمانی مثل ایرنا یا روزنامهٔ ایران فعالیت می‌کند (ایرنا فقط یک نماد است. وگرنه چنین نهادهایی بسیارند).

      دیشب قبل از خواب، روحانی رئيس‌جمهور بوده و او نوشته: «کشور را نباید به دست افراد کارنابلد (منظورش رئیسی است) سپرد.» فردای انتخابات از خواب بیدار شده و نوشته: «رئیس‌جمهور دکتر آیت‌الله رئيسی بر روی خرابه‌‌هایی ایستاده‌اند که دولت قبل طی هشت سال ایجاد کرد.»
      اگر بر اساس قاعدهٔ تو – که حقوق و لیست بیمه را می‌بینی – نگاه کنیم، هر دو برای نوشتن پول گرفته‌اند.
      اما من اولی را نویسنده می‌بینم و دومی را تولیدکنندهٔ محتوا.


      به گمانم این نگاه، مختص من هم نیست. وقتی نویسنده یا اندیشمندی، مخالفان خود را «قلم به مزد» می‌خواند، منظورش این نیست که «من مجانی و برای رضای خدا و ثواب و سبُک شدن فشار شب اول قبر» می‌نویسم‌ و تو برای دریافت پول. اتفاقاً نفر اول هم، احتمالاً در ازای نوشته‌هایش پول گرفته و می‌گیرد. در این عبارت، منظور این است که «تو ذهن خود را در ازاء دریافت پول فروخته‌ای و چیزی که می‌نویسی، نه بیان درد و دغدغه‌های خود، که فروختن کلمه برای امرار معاش است.»
      مستقل از این که شریعتی را دوست بداری یا مانند من منتقدش باشی، خواندن این چند جمله از وصیت او می‌تواند یادآور نکتهٔ مهمی باشد: «حماسه‌ام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی حرام نکردم و قلمم همیشه میان «من» و «مردم» در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی‌شناخت و فخرم اینکه، در برابر هر مقتدرتر از خودم، متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف‌تر از خودم، متواضعترین.»
      شریعتی هم از نوشتن و معلمی کسب درآمد می‌کرده است. اما حدس می‌زنم غالب ما فرق قائل باشیم بین نوشتن شریعتی و نوشتن نویسندهٔ ایرنا.


      من ترجیح می‌دهم هر کسی را که آجر روی آجر می‌گذارد، معمار ننامم و نگاه کنم ببینم حاصل کارش چه شده و دغدغه‌هایش چه بوده است.
      خبرنگارهای بسیاری هستند که به «تولید محتوا» اشتغال دارند. آن‌ها «شغل‌شان» نویسندگی است. اما حرفه‌شان نویسندگی نیست. چنان که Occupation و Profession از یک مفهوم حرف نمی‌زنند.

      پی‌نوشت نامربوط: این که «موقعیت شغلی» و «فرد فعال در آن موقعیت شغلی» را یکسان فرض کنیم، به نظرم دو سبک نگاه مختلف است. یک نگاه این است که بگوییم «هر کس در جایگاه سیاست‌ورزی قرار می‌گیرد، سیاستمدار است.»
      الان در ویکی‌پدیا، صفحات بسیاری مربوط به صاحب‌منصبان ایرانی می‌بینی که در ستون کناری، در توصیف‌شان نوشته شده: «سیاست‌مدار / Politician»
      اما از سوی دیگر، وقتی از علم سیاست حرف می‌زنیم و می‌گوییم فلانی «سیاست‌مدار» است یا «سیاست‌مدار باید چنین و چنان باشد» دیگر کسی نمی‌تواند بگوید «اگر از آقای رئيسی هم بپرسی، می‌گوید سیاستمدارم» و نمی‌توانی استدلال کنی که «به هر حال، مگر می‌شود در جایگاه سیاسی، مثل رئيس‌جمهور باشی و سیاستمدار نباشی؟»
      حتی می‌توانی کمی آب و نمک افلاطونی هم به حرفت بدهی و بگویی «سیاست یعنی اعمال قدرت» و مگر جز این است که او هم اعمال قدرت می‌کند؟
      این حرف‌ها همه درست هستند. اما باز هم وقتی کسی می‌گوید «رئیسی سیاستمدار نیست» می‌فهمیم از چه حرف می‌زند. طیف وسیعی از ابزارهای سیاسی، در اختیار رئیسی است و او هر روز از آن‌ها استفاده می‌کند. اما باز هم جملهٔ «رئیسی سیاستمدار نیست» قابل درک است.

      نوشتن هم همین است. هر کس خواست می‌تواند بگوید نویسنده‌ام. می‌تواند بگوید نوشتن یک ابزار است نویسندگی یک مهارت. من هم صبح تا شب قلم در دست دارم. می‌تواند بگوید «در چارت سازمانی، بالای اسم من نوشته روزنامه‌نگار یا نویسنده» اما این نقض حرف من نیست که بگویم «نه تو نویسنده نیستی. تو تولیدکنندهٔ محتوا هستی.»

      همه می‌دانیم که شرف‌المکان بالمکین.
      ارزش مکان، به کسی است که در آن مکان نشسته. استخدام به عنوان روزنامه‌نگار، نوشنن در روزنامه، حقوق گرفتن به عنوان این شغل، کسی را به «روزنامه‌نگار» تبدیل نمی‌کند. او نهایتاً تولیدکنندهٔ محتوای رسانه‌ای یا تولیدکنندهٔ محتوای خبری یا تولیدکنندهٔ گزارش است. همین و نه بیشتر.

  • مریم مرزبان گفت:

    تا قبل از خوندن این پست، هر جنسی از نوشته رو از نوع تولید محتوا تصور می‌کردم و با این مرزبندی بین تولید محتوا و نویشتن آشنا نبودم. حالا متوجه شدم که در نوشتن اولویت، «سلیقه و شوق» نویسنده است و در تولید محتوا سلیقه‌ی مخاطب (الگوریتم‌های موتور جستجو) در اولویته.

    از تعبیر «قلم به مزد» شما وام می‌گیرم برای اینکه بگم به نظر من، نویسنده، قلم به دغدغه و تولیدکننده محتوا، قلم به ذائقه (ذائقه مخاطب، پلتفرم‌ها، موتورهای جستجو و …) است.

  • فواد انصاری گفت:

    یه بار از خودتون شنیدم که نوشتن برای فراموش کردن است نه برای یاد آوردن.

    وقتی بار سنگینی روی دوشم است چاره ای ندارم که بنویسم و بار را از روی دوشم زمین بگذارم کس دیگری از راه میرسد، این بار سنگین را برمیدارد و داستان ادامه دارد…

  • شاهین سلیمانی گفت:

    خاطره ای یادم آمد از سالی که به عنوان کارشناس تولید محتوا عازم شرکتی شده بودم.
    مسوول کنترل کیفیت می گفت :« نوشته هایت خوب است ، فقط مشکلی نداری به خاطر سئو و این حرفها تغییراتی در نوشته ات داده شود ؟ » و من که رفته بودم برای فروختن افکار و ایده هایمان ، قطعی گفتم :«نه !» 
    ولی چیزی برایم عجیب و نفهمیدنی بود که امروز متوجه شدم کلیدواژه اش "ارتباط" است . 
    همیشه در نوشته هایم به دنبال ارتباط با مخاطب بودم و تلاش می کردم درونی ترین افکارم را با او یا ایشان به اشتراک بگذارم . ایده ی من این بود که اگر متن به اندازه ی کافی خوب باشد ، به احتمال زیاد مخاطب هم خواهد یافت و البته ایشان به دنبال این بودند که نوشته های ما گوگل را راضی کند و در جستجوها سرآمد شود و هنوز هم فکر می کنم که اگر کسی در تولید محتوا قلم خوبی داشته باشد می تواند قابل رقابت هم ظاهر شود و البته این را هم از آن سالها از متمم به یادم دارم (احتمال درست باشد ) که مسئله فقط الکسا نیست و مسوول کنترل کیفیت می گفت :«وبلاگ تو در الکسا رتبه ی پایینی دارد .» و فکر می کنم گفتم که الکسا زیاد شاخص مهمی نیست … 
    و امروز به این می اندیشم که اگر کسی منحصر به فرد بودنش را در نوشتارش جاری کند، احتمال زیاد دوست دارانش را هم خواهد یافت، چون ایشان به دنبال یک انسان هستند با ویژگی های خاص خودش و نه شاید کپی نزدیک به اصل بدون ویژگی های منحصر به فرد نویسنده اش . 

  • شهرزاد گفت:

    یکی از ده‌ها جمله طلایی این نوشته، به نظرم این بود:

    " واژهٔ نویسنده، بیش از آن‌که «شیوهٔ کسب درآمد یک انسان» را توصیف کند، «خود آن انسان» را توصیف می‌کند."

    با خوندن این نوشته، یاد بخشی از سخن مترجم کتاب «فقط روزهایی که می نویسم» افتادم.

    اونجایی که (تقریبا نقل به مضمون) میگه: از نویسنده این کتاب، یعنی آرتور کریستال، و زندگی شخصی‌اش، هیچ اطلاعات دقیق و مشخصی در دست نیست. اما مهم نیست. چون کریستال را در لابه‌لای مقاله‌هایش بهتر میشود پیدا کرد. مقاله‌هایی که اگرچه بیشتر درباره ادبیاتند اما ماهرانه از میان جزئیات شخصی می‌گذرند. و همین جستارها به ما کمک می‌کنند تا به تصویری کم و بیش واضح از این نویسنده و بخشهایی از زندگیش در ذهنمان دست پیدا کنیم و او را بهتر بشناسیم.

    *

    همونطور که خودت به خوبی در این نوشته توضیح دادی تولید محتوا، و از اون طرف نوشتن یا وبلاگ‌نویسی، میتونن دو مسیر و دو انتخاب و دو کار متفاوت باشن، و هر کدام بنا به دغدغه‌ها و ترجیحات یا نیازهای ما قابل درک باشن، و دنبال بشن.

    اما چیزی که به نظر من هم قابل درک نیست، اینه که وقتی برای هدف مشخصی، کار و مسیری مثل تولید محتوا رو انتخاب کردیم و این برای بسیاری از مخاطبان ما هم اتفاقا محرز هست و خیلی هم خوب؛ اما بیاییم و به راحتی و با دست و دلبازی، مثلا از واژه‌ای مثل «نویسنده»، برای معرفی خودمون به دیگران استفاده کنیم.

    ضمن اینکه توی نوشتن، «فرآیند خلق و آفرینندگی» وجود داره. چیزی که توی تولید محتوا نمیشه دید و حسش کرد. 

    توی نوشتن، چیزی خلق و آفریده میشه. چیزی که قبلا وجود نداشته و از درون ما راه به بیرون پیدا کرده و کاملا از جنسِ ما و ذهن و احساس و افکار و دغدغه‌ها و دردها و رنج‌ها و خوشی‌های شخصی و منحصر به فرد خود ما هست. 

    با فرآیندی که به نظرم میتونه سخت و دشوار و در عین حال رهایی‌بخش و لذت‌آفرین باشه.

    *

    محمدرضا. خیلی ممنون بابت این پاسخ مفید و نوشتهٔ خوندنیت. خوندنش من رو واقعا شگفت‌زده کرد.

    با این اوصاف، دوست دارم حتما کتاب نوت بوک ساراماگو رو بخونم و به تعبیر زیبای خودت، با معمار چیره دست کاخهایی که قبلا در اونها قدم زدم، برای مدت‌زمان کوتاهی بشینم و حرفهاش رو بشنوم،

    و ببینم راستی دنیا از پنجرهٔ نگاه او، چطوری به نظر میرسه.

  • محمدجواد یعقوبی گفت:

    به این فکر می‌کردم که نوشتن سوای از اینکه یک ذهن دغدغه‌مند همیشه آگاه و هوشیار و سؤال‌مند نیاز داره، شاید تا حد زیادی تابع شرایط محیطی و اقتصادی و سنی باشه. شاید کسی که دغدغه نان داره در زندگی، کمتر به سمت نوشتن بیاد و برای اهداف شغلی و تجاری، برای محبوب شدن و شناخته شدن و تزریق پول به زندگی و کسب رفاه، رو به مخاطب‌پسندی و تولید محتوا بیاره. نوشتن و فراتر از محدوده تنگ زندگی شخصی فکر کردن، یک جسارت بزرگ میخواد که روزمرگی‌ها خیلی وقت‌ها اون رو از انسان می‌قاپه.

    تجربه من از وبلاگ‌نویسی‌های گاه و بیگاه، نوشتن بوده تا تولید محتوا. سعی کردم از دغدغه‌هام صحبت کنم و گاهی آه و ناله راه بندازم و انتقاد کنم از شرایطی که درگیرش هستم. طبیعیه که خیلی از این‌ها مخاطب‌پسند و کلیک‌خور نیستن.

    ولی این اواخر بیشتر رو آوردم به تولید محتوا و سعی کردم برای مخاطب محتوایی آگاه‌کننده خلق کنم در حیطه‌ای که مطالعه تخصصی دارم. جالبه برام که این روزها که درگیر محتوا شدم تا برای آینده برند شخصی بسازم، از نوشتن هم دورتر شدم. 

    باز هم پیتر دراکر یادم میاد و استقلالی که داشته توی بیان حرف‌ها و تحلیل‌هاش. 

    باید خوش‌شانس باشی اگر نوشتن رو انتخاب کنی و همزمان طرفدارهات هم برای فکرهات سر و دست بشکنن. اگر کسی بخواد بنویسه بنظر من اول از همه باید پتانسیل طرد شدن و نادیده گرفته شدن درخودش رو پرورش و گسترش بده. که البته خیلی سخت هستش در انزوا به کاری که دوست داری ادامه بدی وقتی فیدبک مثبتی دریافت نمی‌کنی.

    این‌‌ها البته تجربه و نظر شخصی بودن. 

    ارادتمند!

    • محمدجواد جان.
      حرف‌های تو رو خوندم. همین‌طور ساجده و آرام و شهرزاد و محمد و سجاد.
      یه سری حرف‌هایی به ذهنم رسید که نمی‌تونستم تصمیم بگیرم که به طور مشخص به عنوان جواب تو بنویسم یا سجاده یا بقیهٔ بچه‌ها.
      فکر می‌کنم باید یه بار مستقل دربارهٔ این موضوع، از نگاه خودم بنویسم.
      طبیعیه که اظهارنظرهای ما در این موضوع، به شدت از مدل ذهنی و سلیقه و تجربهٔ شخصی‌مون رنگ می‌گیره. بنابراین حرف‌های من هم، مثل بقیهٔ حرف‌هایی که بقیهٔ بچه‌ها این‌جا مطرح کردن، لزوماً ممکنه مورد پسند و پذیرش بقیه واقع نشه.

      تفکیکی رو که انجام دادی، یعنی این که نیازها و ضرورت‌‌ها (و به قول ساجده) اولویت‌ها ممکنه ما رو به سمت تولید محتوا ببره و از نویسندگی دور کنه می‌فهمم.
      اما یه حسی هم بهم می‌گه که هر چقدر نیاز مالی و فوریت، ما رو به سمت تولید مکانیکی محتوا ببره، احتمالاً مخاطب کمتری هم جذب می‌کنیم و این باعث می‌شه که هم‌چنان گرفتار مشکلات قبلی (نیاز مالی،‌ نداشتن مخاطب وفادار و …)‌ باقی بمونیم.

      حالا سعی می‌کنم تا زمانی که مطلب بعدی رو در این باره می‌نویسم، کمی ذهنم رو روی این موضوع شفاف‌تر کنم و شیوهٔ بیانی پیدا کنم که بتونم حرفم رو بهتر بزنم.

  • ساجده ممتازیان گفت:

    محمدرضا 

    مطلبی که نوشتی یه گره هایی  رو توی ذهنم باز کرد و کمک کرد برای سوالاتی که دارم پاسخ های بهتر و شفاف تری پیدا کنم .

    بعد از خوندن نوشته ی تو بیشتر به  جنبه های مختلف این موضوع   فکر کردم و به نتایجی رسیدم که اینجا می نویسم . البته نتایجی که بهشون رسیدم خیلی دقیق و حساب شده نیست و باید باز هم بهشون فکر کنم :

     

    تولید  محتوا برای تعداد زیادی از افراد" اولویت" دارد اما اهمیت شخصی برای آنها ندارد  در مقابل نویسندگی هم تنها  برای بعضی از افراد" اهمیت" دارد و وابسته به اولویت ها نیست.

    اولویت تابع زمان و فرصت ها و اقتضائات دنیای بیرون هست اما اهمیت فارغ از زمان، تابع ارزش های شخصی و نیازهای دنیای درون،همان طور که برای ساراماگو ۸۵ ساله نویسندگی اهمیت داشت.

    اگر فردی موفق نشود بین تولید محتوا که براش اولویت دارد با نویسندگی که ممکن است برایش اهمیت داشته باشد یک مرزی قائل شود (حداقل مرزی که برای خودش قابل تشخیص باشد ) تعارضی را تجربه خواهد کرد که در مسیرش حکم ترمز را دارد و به واسطه ی همین تعارض حل نشده قوه ی تشخیص اش هم ضعیف خواهد شد 

    مثلا به شکل نابجایی سعی خواهد کرد به نوشته ای که رنگ و بوی جستار و شخصی نویسی دارد لباس تولید محتوا بپوشاند یا برعکس به زور به آنچه به اسم تولید محتوا شناخته می شود پیراهن جستار تن کند.

    چطور می شود به هر دوی این ها همزمان  پرداخت ؟ 

    آیا اصلا ما زمان کافی برای رسیدن به هر دو را داریم ؟( هم تولید محتوا و هم نویسندگی )

    من فکر می کنم چنین همزمانی بعید است چرا که تولید کننده ی محتوا به مخاطب متعهد می شود و باید وقتش را صرف جلب رضایت او کند اما نویسنده به خودش و ارزش های شخصی اش تعهد دارد و تعهد همزمان به هر دو شاید  مقطعی و در ظاهر هم امکان پذیر باشد اما اگر فردی چنین کاری کند احتمالا  نوشته هایش در طول زمان ناقص و مبهم  و ناکافی  و کم رنگ خواهند ماند. 

    بین engage و relationship قطعا یکی اهمیت بیشتری دارد که این تفاوت باید کشف و درک شود.

     

     

  • محمد ظهره وند گفت:

    مطلب قابل تاملی بود

    تجربه شخصی من این هست که برخی افراد از جمله خودم مدام در کشمکش بین نویسندگی و تولید کردن محتوا هستند.

    این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان

    یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

    مولانا

    خیلی خوبه که مثل ساراماگو تکلیف‌مون با خودمون مشخص باشه و بدونیم کدوم طرف هستیم.

    اما برای من در زمان‌هایی که با حس ‌و حال درونی خودم ارتباط خوبی دارم به سمت نویسندگی می‌روم
    و در زمان‌هایی که به اهداف و تارگت‌ها و ضرب‌العجل‌ها فکر می‌کنم به سمت تولید محتوا می‌روم.

  • سجاد سلیمانی گفت:

    چند وقتیه دارم فکر میکنم از فضای آموزش دور که بشم، همه‌ی اون محتواهایی که تولید کرده‌ام را در یک دسته‌بندی خاص بگذارم و دوباره خودم باشم و بنویسم.

    بعد این سالها، واقعاً میتونم بفهمم که تولید محتوا متفاوت‌تر از نوشتن و وبلاگ‌نویسی هست. حتی زبان نوشته هم دگرگون میشه.

    یه تجربه دیگه هم این چند وقت داشتم، اکانت توییتر هست، که خیلی جذاب‌تر از اینستاگرام می‌بینمش، نوشتن کوتاه ایده‌ها که بشه بعداً در وبلاگ، بسطش داد. توییت زدم هم این روزها برام جذابه

  • آرام گفت:

    سلام، خیلی لذتبخش بود ممنونم. 

    بسیار قابل درک و صحیح، مرتب به این فکر میکردم چرا موقع تولید محتوا خودخواهانه خودم هستم و تفاوت آشکاری با بقیه صفحات اون حوزه دارم. راستش الان هم خوشحال شدم هم ناراحت که شاید محبوب پلتفرم مربوطه واقع نشم ولی میبینم انگار  رابطه سازی خوبی انجام میشه.

    توجیه برای تنبلی هم شاید باشه که سهم بیشتری از فعالیت رو روی سیستم خودکار خودم باشم. چون بیرون اومدن از قالب انرژی می‌بره. میدونم این برای حوزه موردنظر من معلوم نیست خوب باشه ولی احساس رضایت و آرامشی بیشتر دارم.

    خلاصه این دغدغه مبهم برام شفاف شد و موجب احساس رضایت از جوری که همیشه بودم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser