پشت صندوق یک غرفهی فروش غذا در یک مجموعه از غذافروشیها (به قول امروزیها فودکورت) ایستاده بود.
پول خوراکی ۱۸۵۰۰ تومان میشد.
گفتم: میشود کارت بکشم؟ یک بار امتحان کرد و نشد. گفت اگر اشکال ندارد پول نقد بدهید. از صبح چند مورد بوده که دو بار از حسابشان برداشت شده. من شرمنده میشوم.
بیست هزار تومان دادم.
هزار تومان در صندوق داشت و داد. اما ۵۰۰ تومانی نداشت. در جستجوی ۵۰۰ تومان بود. گفتم: مهم نیست.
اما کیف پول شخصیاش را از جیب درآورد و ۵۰۰ تومان از آن پیدا کرد و داد.
گفتم: نباید از پول شخصی بدهید. گفت: این مشکل شما نیست که کارتخوان کار نمیکند و صندوق هم پول خرد ندارد. مشکل من است.
بعد از اینکه خوراکی را با لذت فراوان – به خاطر این برخورد خوب او – خوردم. به نزدیکترین کتابفروشی رفتم. گزینهها محدود بود. اما چندان مهم نبود. دو کتاب و یک مجموعه خودکارهای رنگی (نمیدانم. شاید اسمش خودکار نیست. اصلاً مهم نیست) با یک ساک مقوایی کوچک خریدم و اول یکی از کتابها برایش نوشتم که: غذا هر چقدر هم خوشمزه باشد، برای همیشه در یاد نمیماند. اما رفتار حرفهای همیشه در یاد میماند. لذت دیدن شما وقتی از داخل کیفتان به دنبال پیدا کردن بقیهی پول بودید، همیشه ماندگار است.
پی نوشت: امسال با همکارانم در متمم قرار گذاشتهایم جاهایی که نمونه حرفه ای گری و رفتار حرفه ای میبینیم، حتماً قدردانی کنیم. حتی اگر در همین حد ساده و کوچک باشد. به این شکل، اهمیت این کار در ذهن خودمان هم بهتر ماندگار میشود.
گاهی هم برای شما بعضی از اینها را تعریف میکنم. البته قاعدتاً برای اینکه تمام روزنوشته به این بحث اختصاص پیدا نکند از هر چند ده مورد، یکی را نقل میکنم.
سایتی که در آن آموزش میبینم، این فرصت رو بهم داد و اعتماد کرد که روی سئوی سایتش کار کنم(با علم به اینکه من سئو بلد نیستم و همزمان باید مطالعه کنم و مطالعهام رو پیاده کنم)، همیشه ایمیلهایی که در فرایند آموزش برام ارسال میشد با این عنوان شروع میشد، ” سلام لیلا عزیز” و ایمیلی که دیروز دریافت کردم، به اینصورت بود “سلام لیلا مدیر سئو عزیز” خیلیخیلی حس خوبی داشتم و یه لبخند زدم، هنوز هم یادآوریش باعث میشه لبخند بزنم و حس خوبی داشته باشم. ممنون مدیر سایت، قول میدم سایتت رو نابود نکنم. : )
همیشه دلم میخواست که از چند پزشک تشکر کنم، با اینکه تلخترین خاطرات من متعلق به جامعه پزشکی هست و فکر میکردم جایی هست که انسانیت در اونجا فراموش شده، اما چندنفر بودند که با اینکه سعی کردم خاطرات مربوط به اون زمان رو محو کنم، همیشه در ذهن من زنده هستند و قدردانشون هستم و دوست دارم بعد از حدود یکسال ازشون تشکر کنم.
پزشکان بخش “طب تسکینی”، جایی بود که واقعا تسکین پیدا میکردی.
خانم دکتر طهماسبی، که رئیس بخش، استادیار و پزشک اصلی اون بخش بودند، هر وقت بهشون مراجعه میکردیم حداقل نیمساعت با خود بیمار صحبت میکردن، ازش شرححال میگرفتن و تمام مدت در سکوت گوش میدادن، اگر بیمار درد داشت، همونزمان براشون تزریق انجام میدادن و صبر میکردن که دردشون بهتر بشه. اگر دارویی تجویز میکردن، با اینکه دستورش در نسخه بود، اما همیشه یک برگه برمیداشتند و اسم تکتک داروها رو مینوشتن و مقدار و نحوه استفادهاش، و از همراه بیمار میخواستن که یکبار برگه رو بخونه و ببینه که همه چیز واضح هست یا نه. شماره موبایل و آیدی تلگرامشون رو در اختیارت قرار میدادن و پاسخگو بودن. اون بخش سه تا اتاق داشت و مختلط بود، وقتایی که در اتاق چندنفره بودیم، به محض اینکه اتاق تکنفره خالی میشد و ایشون متوجه میشدند، اتاق روعوض میکردن که بتونم راحت باشم.
آقای دکتر خالقی، چقدر با احترام رفتار میکردند، اگر قرار بود کاری انجام بدن و بیمار کمی دردش میگرفت، عذرخواهی میکردند و قبلش توضیح میدادند که قرار هست چکاری انجام بدهند. اگر همزمان با من میخواستن از اتاق خارج بشن، حتما صبر میکردن و میخواستن که اول من خارج بشم بعد خودشون. اگر میخواستن ویزیت کنند، حواسشون بود که قبل از ورود اعلام حضور کنن. اگر همراه بیمار کنارش نبود، ازشون سوال میکرد که چیزی نیاز داره که براش تهیه کنه یا کمکی میخواد.
خانم دکتر قلیزاده، چقدر آروم و مهربان و دلسوز بودند، طب تسکینی چندتا تخت بیشتر نداشت و ساختمانی خارج از خود بیمارستان بود، میشه گفت بیمارهاش همه کمکم آماده ترک دنیا میشدند. اگر بیماری حالش بد بود و ایشون میدونستند قرار هست اتفاق تلخی بیفته، به همراه بیمار دیگه اطلاع میداد تا بیمارش رو ترخیص کنه تا اون مواجهه تاثیر بدی رو روحیهاش نگذاره. وقتی ترخیص میشدی هر موقع از شب یا روز حال بیمارت بد بود و به بخش زنگ میزدی، پرستار یا خودش راهنمایی میکرد و یا از این سه پزشک عزیز راهنمایی میگرفت و بهت جواب میداد. بلد بود که بدترین چیزی که قرار هست بشنوی رو چطوری بهت منتقل کنه و بهت حق انتخاب میداد و نظر خودش رو تحمیل نمیکرد.
پرستارهای بخش، با احترام با بیمار و همراهش برخورد میکردند، هر چیزی لازم بود در اختیارت قرار میدادند، پرسنل بخش خدمات حواسشون به همراهها بود، اگر کسی برای جابجایی بیمارش نیاز به کمک داشت همراهیش میکردن، اولین بار که اونجا بودم، متوجه شدند که باز کردن صندلی تختشو برام سخت هست، هر شب خودشون بازش میکردن و صبحها جمعش میکردن. ماه رمضان بود، موقع رفتن ماکروفر خودشون رو برام میذاشتن تو راهرو تا بتونم استفاده کنم یا اگر تو بخش بودن، صبحها بیدار میشدن و غذای من رو گرم میکردن .
هیچوقت انسانیت و همدلی که در این بخش دیدم رو فراموش نخواهم کرد.
حرفهای ترین و توسعهخواهترین فردی که دیدهام «رفتگر» محلمان است.
او احتمالا بلد نیست حرفهای قلنبه سلنبه در مورد مملکت بگوید یا تحلیل کند یا راهکار توسعه ارائه کند. اما با سادهترین حالت در حال اجرای حرفهای ترین اصول توسعه است.
هر روز ۵ صبح به همدیگر صبحبخیر میگوییم و از لبخند گشاده و زیبایش کلی انرژی میگیرم. خط منظمی که از جارو زدنش روی زمین ایجاد میشود و اصراری که بر برقانداختن زمین آسفالته دارد، روز مرا میسازد.
او حرفهای ترین ورژن خودش است. با خودم فکر میکنم اگر این همانند این فرد ۱۰ میلیون نفر در این مملکت بودند، احتمالا ما هیچ نیازی به «خامفروشی» نداشتیم.
بعد از مدتها به خرید رفتم( من بر خلاف عرف رایج میان خانمها، از خرید کردن بدم میاد?). یک جفت گوشواره نقره پشت ویترین مغازه نقره فروشی برایم دلربایی کرد و من هم آن را خریدم. به خانه که رسیدم قفلش مشکل داشت. کلافه از این که دوباره باید به مرکز خرید برگردم، در اوج بی حوصلگی به فروشنده زنگ زدم.
عذرخواهی کرد.
پرسیدم:” کی بیارمش؟”
گفت:” نیازی نیست شما تشریف بیارید. یک جفت سالم آن را می فرستم، شما گوشواره معیوب را به همان پیکی که می آید تحویل دهید.”
داشتم شاخ در می آوردم. پیک موتوری با گوشواره از راه رسید. موقع پرداخت کرایه که شد، راننده اعلام کرد که قبلا پرداخت شده.
اونقدر رفتار حرفه ای فروشنده حالمو خوب کرد که بلافاصله زنگ زدم و به فروشنده گفتم :” بخاطر رفتار حرفه ای تون ممنونم. مطمئنم این گوشواره را با حال خوش تری خواهم پوشید و دلیل آن هم رفتار شما بود.”
الان مطمئنم که از الان ببعد بدون نگاه کردن به بقیه مغازه های رقیب ایشون، یکراست برای خرید به آنجا خواهم رفت.
[…] تمام این مدت نوشتهی محمدرضا شعبانعلی با عنوان حرفهای گری مصداقهای ساده هم دارد در ذهنم […]
طبق قول و قرار اول سال قرار شد دنبال مصداق های حرفه ای گری بریم
اینجا شعبه فرشتگان (یکی از برندهای خوب کفش فروش در شیراز) هست.
آبجوش گذاشته با پای کیسه ای، قند، شکر و نسکافه برای خودت درست کنی و بخوری.
http://s8.picofile.com/file/8302683100/photo_2017_08_05_21_54_20.jpg
دو روز پیش یه سری به گلدون فروشی زدم تا ببینم آیا میتونم یه گلدون بخرم که توی این فصل گرم طاقت بیاره و زنده و سالم بمونه؟
همین جور که داشتم بین گلدونهای مختلف بالا و پایین میکردم، یه آقای دیگه هم اومد.
او هم اومده بود تا یه چیزی بخره.
بیمقدمه سر صحبت رو باز کرد و گفت: «اینا خوب هستن.»
وقتی نگاهش کردم، گفت: «من یه باغبون هستم که توی باغچهی خیلیها گل و گیاه میکارم… قبلاً از اینها بردم و خیلی خوب جواب داده.»
دو سه نمونه گیاه دیگه هم که اونجا بود رو بهم معرفی کرد و گفت اینها هم خوب هستن. اونقدر خوب که حتی میتونی بهراحتی تکثیرشون کنی.
بعد لابهلای حرفهاش گفت که همهی اینها رو به شکل تجربی بهدست آورده و خودش به شکلهای مختلف امتحان کرده و به این نتایج رسیده.
از رفتارش خیلی خوشم اومد. از اینکه با صبر و حوصله داشت بخشی از اون دانش مفیدی رو که بهدست آورده، در اختیار من قرار میداد. با وجود اینکه نه من او رو میشناختم و نه او، من رو.
جالب اینکه حتی دربارهی اینکه گلدون رو در کدوم جهت باد قرار بدم و نور از کدوم سمت بتابه و چجوری میشه اونها رو قلمه زد هم برای توضیح داد.
آخر سر تصمیم گرفتم که گیاه پَرپینی رو امتحان کنم: این هم عکسش
حتی وقتی که گیاه مورد نظرم رو خریدم باز هم ایستاد و یه سری توضیحات بیشتر بهم داد.
در آخر من هم از ایشون خیلی خیلی تشکر کردم و بهشون گفتم که این راهنماییها و لطفی که در حق من کردن رو هیچوقت فراموش نمیکنم.
از اون روز تا حالا هروقت نگاه گلدونم میکنم، یاد اون باغبون مهربون میافتم که سخاوتمندانه در انتخاب و تصمیمگیری دربارهی خرید گلدون مناسب به من کمک کرد.
معرفي يك مدير حرفه اي :
حدود يك ماه قبل حين خوردن شيريني كه از قنادي نزديك خونه خودم خريد كرده بودم متوجه يك قطعه فلزي داخل كيك شدم و البته هيچ آسيبي به من نرسيد ولي براي حفظ عزت نفس و جلوگيري از تكرار خطا براي ساير مشتريان ، به اين فروشگاه شيريني كه يكي از برندهاي معروف تهرانه مراجعه نموده و موضوع رو مطرح نمودم و در ابتدا به علت عدم اطلاعات بخش فروش در مورد علت وجود قطعه مذكور داخل كيك ، فقط با معذرت خواهي كاركنان مواجه شدم . خوشبختانه مدير فروشگاه آنجا بود و با راهنمايي و معرفي يكي از پرسنل فروش موضوع براي ايشان نيز تكرار شد . ايشان بلافاصله علت را كيفيت ضعيف همزن خمير و جدا شدن قسمتي از آن تشخيص داده و ضمن معذرت خواهي مكرر در حضور كاركنان خود از من خواستند كه به جبران اين خطا يك سري از بهترين شيريني هاي حاضر را به عنوان هديه بپذيرم و وقتي تشكر كردم و به ايشان عرض كردم اين اطلاع رساني صرفا براي دقت بيشتر پرسنل و حفظ سلامت مشتريان انجام شده و من آسيبي نديده ام . ايشان با تشكر از اين اطلاع رساني با احترام كامل چند نوع شيريني خوب را انتخاب نموده و به من هديه كردن . به نظرم يك مديرحرفه اي مي تونه اين گونه عملكردي رو داشته باشه .
میگفت فوق لیسانس دارد.
میگفت نمیتواند هیچ کار دولتی انجام بدهد.
میگفت توی یک شرکت دولتی کارمیکرده و حدود دوازده سال سابقه ی کار دارد.
میگفت دوتا دختردارد و یک منزل مسکونی که آن را اجاره داده است .
میگفت به این علت که در انتخابات از شخص خاصی حمایت کرده و اتفاقا رقیب آن شخص خاص رای آورده ،مدیر سازمان دولتی که طرفدار فرد برنده بوده ،او را اخراج کرده است.
میگفت زنش نمیداند که الان ،او چه کار میکند.و فکر می کند که او هنوز صبح به صبح میرود اداره.
هرچه میگفت برای من مهم نبود ، اما ،حرفهایش دستمایه خنده های پرسنل اداری بود .
برای من این مهم بود که کارش را دقیق و درست انجام میداد ،سرموقع می آمد لباسش را عوض میکرد تمام محوطه را جارو میکرد توالت هارا تمیز میشست کف سالن را طی میکشید،آشغالها را میبرد بیرون و وقتی دستمزدش را میدادم تا کمر خم میشد و میگفت مهندس خداحافظ.(از این حرفش متنفر بودم)
زمانی که از او تقاضا کردم که :لازم نیست به دفتر نظافتی زنگ بزنم خودت هفته ای سه روز بیا و اینجا را تمیز کن ، تالازم نباشد کمیسیون به دفتر بدهی مخالفت کرد و گفت :نه ! اگر با من کاری داشتید لطفابه دفتر زنگ بزنید.
چند وقت بعد شرکت، یک نفررا به عنوان نظافت چی استخدام کرد و دیگر لازم نبود کسی از خارج از سازمان برای نظافت بیاید.
انتخابات سال نودودو برگزار شد .
برای نظافت منازل یکی از اقوام یاد او افتادم .
با موبایلش تماس گرفتم، خاموش بود .
به دفتر خدماتی زنگ زدم و سراغش را گرفتم ،مدیر دفتر گفت آقای …. دیگه با ما کار نمیکنه ،برگشته سرکار قبلیش .
پرسیدم کار قبلیش چی بود :مدیر دفتر گفت :نمی دونم میگفت توی یه شرکت دولتی کار میکرده و از کار تعلیقش کردن و فوق لیسانس داره و از این حرفها.
[…] زیبای دیگری که انجام شد این بود که پستی تحت عنوان “حرفه ای گری مصداقهای خیلی ساده هم دارد” هم در سایت شعبانعلی ایجاد شد تا هر کس نمونه هایی را […]
– چند وقت پیش توی یکی از قهوه خونه های بالای شهر داشتیم صبحانه می خوردیم. دوستم به یک از کسانی که اونجا کار می کرد گفت که یک بسته دستمال بیاورند. به علت شلوغی فراموش کردند.
بار دیگر به کسی که کمی از آن سن بالا تر بود گفت:اق ما چند بار گفتیم یک دستمال کاغذی به ما بدهند.
طرف از روی میز دیگر که کسی نبود سریع بسته دستمال را آورد و گفت:
پنجشنبه جمعه ها که سرمون شلوغ میشه شما یکم هوای ما رو داشته باش.
بعد از اون ماجرا هرچی فکر می کنم چه جمله ای بهتر از این می تونست بگه هنوز به ذهنم نمیرسه.
– محمدرضا کار اون بنده خدا حرفه ای بوده ولی کار شما سوپر حرفه ای بوده
– کار حرفه ای عذر خواهی متمم بابت قطع شدن سرور و از آن طرف شارژ کردن چند روز بیشتر اکانت ها
– یک نمونه دیگر از کار حرفه ای متمم
http://dimaht.com/%D9%85%D8%A7-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%AF-%D8%B9%D8%A7%D8%AF%D8%AA-%D9%86%DA%A9%D9%86%DB%8C%D8%AF/
من خیلی به این مسئله دقت می کنم.
قول می دهم از این به بعد از هرچند مورد یکی را پایین این پست یادداشت کنم.
یک مصداق دیگر از حرفه ای گری 🙂
http://marjovimr.blogfa.com/post/32
حدود ۵ یا ۶ ماه پیش یک کار بانکی داشتم.
آقایی که کارمند یکی از باجههای این بانک بود، از من خواست فرمی رو پر کنم و فردا برای دریافت کارت به اون شعبه مراجعه کنم.
ظاهراً مشکلی تو حسابهای قبلی ام در این بانک داشتم که خیلی هم نادر بود و با یه بررسی چند دقیقهای قابل تشخیص نبود.
ایشون لطف کردند و بعد ازظهر همون روز تماس گرفتند و مشکل حسابم رو توضیح دادند و گفتن کجا برای حل مشکلم مراجعه کنم و به این شعبه مراجعه نکنم.
در صورتی که مثل خیلی کارمندهای دیگه و موارد متعدد مشابه قبلی که الان به یاد دارم میتونستن این کار رو نکنم و حتی اشتباه خودشون رو خطای مشتری جلوه بدن.
من هم فکر میکنم – همونطور که در فایل حرفهایگری در محیط کار به اون اشاره شد – یافتن مصداقهای حرفهایگری به مراتب سختتر از پیدا کردن مصداقهای کارهای غیر حرفهای در محیط کار هست.
سلام
وقتی یه مطلبی رو از کسی و جایی یاد میگیری، بیشترین تاثیر، زمانی هست که عمل کردن به اون نکته رو توسط خودشون ببینی، چند روز اخیر نمود واقعی حرفه ای گری رو از طرف تیم متمم برای خودم دیدم، ازشون خیلی ممنونم و کارشون رو فراموش نخواهم کرد.
پی نوشت اول: متمم جان، نیای دعوام کنیا اگه نمیگفتم میمردم تو که راضی نیستی قطعا، دوستت دارم با معرفت ; )
پی نوشت دوم: آقای شعبانعلی برخورد شما هم واقعا عالی بوده با اون شخص، علاوه بر این که کار اون شخص رو دیدید و بهش اهمیت دادید، با یه تشکر ساده از کنارش رد نشدید. خیلی قشنگ هستش و دوسش دارم، سعی میکنم یاد بگیرمش.
من هم اجازه میخوام ازتون تا یه نمونه از رفتار حرفه ای رو تعریف کنم.
من زیاد اهل دربست گرفتن برای رفتن از جایی به جای دیگه نیستم. درواقع دو دلیل اصلی هم داره. اول این که تا به حال به اون صورت وسعش رو نداشتم، واسه همین اغلب اگه مسیرم دور باشه یه مقدار زودتر از خونه میزنم بیرون که بدقول نشم و دوم اینکه چون ماشین ندارم خیلی از مسیرهای رفت و آمد سریع با اتوبوس و BRT و تاکسی رو حفظ شدم تا از کارام نیفتم.
اما بعد از مناظره ی تپسی و تاکسیرانی وسوسه شدم نرم افزار تپسی رو نصب کنم و ببینم چطور سرویس دهی میکنند. برخورد راننده ها برام جالب بود. مثلا یکی دوبار حدودا یک دقیقه دیرتر از زمان تخمینی نرم افزار رسیدند و حسابی بابت این قضیه عذرخواهی کردند. بارها شده به آژانس زنگ زدم و با این وعده و وعید که الان ماشین میفرستیم و همین الان میاد خدمتتون تا نیم ساعت هم منتظرم گذاشتند اما عذرخواهی رو تو قیافه خیلی هاشون ندیدم!
یا مثلا یه بار دوتا کارتن سبک همراهم بود. راننده که رسید گفت طبق قوانین تپسی ما مجاز به حمل اینها نیستیم اما چون شما منتظر موندید و ممکنه از کارِتون عقب بیفتید اشکالی نداره.
میدونم که بخشی از این رفتارهای محترمانه به هرحال به خاطر اینه که راننده دوست نداره سفری که بهش پیشنهاد شده رو از دست بده و یا بخشیش بابت نمره تاثیرگذاریه که شما به راننده میدید. اما به هرحال این طرز برخورد محترمانه و البته قیمت مناسب در کنار هم من رو به عنوان کسی که استفاده از سرویس به اصطلاح “دربست” جزو عادت هام نبوده مشتاق به استفاده مجدد کرده.
سلام محمدرضا
بعد از خوندن پست داشتم فکر می کردم ببینم چیزی به خاطرم میاد که بنویسم .
حدود یک ساعتی گذشت که حالا دارم مینویسم . به نظر من یکی از حرفه ای ترین افراد در شغل شان مادرها هستند . نظر شخصی من این ست که فقط مادران محدود و معدودی هستند که ذاتا حرفه ای هستند اما به مرور زمان این خاصیت ( یا در اصل می توان گفت این داشته ) را از دست می دهند . یا شاید انتخاب می کنند که نداشته باشند یا به قول خودمان حرفه ای نباشند ؛ که احتمالا این تصمیم یا ناخواسته است یا از جبر روزگار یا علل دیگری که از من از دانستن شان قاصرم .
من زیاد دست به قلمم خوب نیست ( با توجه به اینکه هنوز تمرین های درس تسلط کلامی را تمام نکردم ) برای اینکه وقت شما و دیگر عزیزان رو نگیرم ، دعوت می کنم لینک پایین رو باز کنین ( البته چون یوتیوب هست با شرایط خاص باز کنید ) و ویدئویی که پیرامون بحثی که بالا بهش اشاره کردم رو ببینید .
داخل این ویدئو نوعی مصاحبه برای یک کار انجام میشه .
جالب هست و ارزش دیدن دارد .
به جمع بیست و شش میلیون بازدید کننده این ویدئو بپیوندید .
من بعید می دونم کمتر از صد بار دیده باشم . شاید دیده باشین اما باز هم شاید ارزش دیدن داشته باشد . چون به عقیده من نمونه بارزی از حرفه ای گری ست که خیلی از ماها در اطرافمان مدام نظاره گر آن هستیم.
https://www.youtube.com/watch?v=HB3xM93rXbY
با هشتگ زیر هم می تونید راحت پیدا کنید :
#worldstoughestjob