آزمایش استنلی میلگرام یکی از آزمایشهای کلاسیک تاریخ مدیریت است که در آن به «روانشناسی اطاعت» پرداخته میشود. شاید خیلی از شما با این آزمایش آشنا باشید اما من سعی کردم روایت ساده و دقیقی از این گزارش را در عصر ایران منتشر کنم و اینجا هم آن را میآورم. از نکات جالب این گزارش، فایل صوتی ضبط شده واقعی مربوط به آن است:
مردی که برای آزمایش آمده بود، دستش را در کاسهای کرد که در آن کاغذهای مختلف به صورت تا شده قرار گرفته بود. قرار بود با چیزی شبیه قرعه کشی، مشخص شود که او «آزمایشگر» خواهد بود یا «آزمایش شونده». برگه را درآورد و دید: نقش او «آزمایشگر» بود.
هیچکس به مرد نگفت که روی تمام کاغذهای داخل آن کاسه، نوشته شده: «آزمایشگر». به همین دلیل، در تمام مدت آزمایش، آن فرد فکر میکرد که در اتاق مجاور، مرد دیگری نشسته است که قرعه «آزمایش شونده» به نامش درآمده.
ژنراتور را روشن کردند. هدف از آزمایش، «ارزیابی اثر تنبیه بر روی حافظه و کارکرد آن» بود. به آزمایشگر لیستی از کلمات و معانی آنها داده میشد تا آنها را با میکروفونی که داخل اتاقش بود برای «آزمایش شونده اتاق مجاور» بخواند و سپس سوالاتی چهار جوابی را برای او میخواند تا ببیند آیا میتواند گزینهی درست را انتخاب کند؟
آزمایش شونده، با انتخاب یکی از چهار کلیدی که پیش روی او قرار داده بودند، گزینه مورد نظرش را اعلام میکرد. گاهی درست و گاهی نادرست.
هر بار که پاسخ نادرستی داده میشد، با فشار یک دکمه، شوک الکتریکی به مردی که در اتاق مجاور بود وارد میشد. میزان شوک با توجه به تعداد خطاها افزایش پیدا میکرد. طبیعی است که با افزایش شدت ولتاژ، صدای فریاد مردی که در اتاق مجاور بود به گوش میرسید.
اگر دوست داشته باشید میتوانید از طریق لینکهای زیر، صدای ضبط شده واقعی آزمایش را (که بیش از ۵۰ سال قبل انجام شده) بشنوید:
لینک اول – صدای ضبط شده در آزمایشگاه میلگرام
لینک دوم – آزمایش شونده التماس میکند که اجازه دهند از آنجا بیرون برود
بعضی وقتها، نگرانی و ناراحتی در چهره «آزمایشگر» دیده میشد. گاهی میپرسید: «واقعاً اینقدر زجر دادن لازم است؟ اصلاً انسانی است؟»
و مردی که با لباس سفید آزمایشگاه، بالای سرش ایستاده بود توضیح میداد که: «بله. باید ادامه دهیم. چاره دیگری نداریم».
به آزمایشگر گفته نشد که صداهایی که میشنود، صداهای ضبط شده است و واقعاً شوکی در کار نیست. او در مقابل خودش ژنراتوری را میدید که هر بار، ولتاژش را بالا میبرد و با فشار یک دکمه، شوکی را به مرد دیگری که در اتاق مجاور است وارد میکند.
این آزمایش ۴۰ بار و با ۴۰ نفر مختلف انجام شد. از این ۴۰ نفر، هیچکدام وقتی شنیدند که طرف مقابل میگوید: من مشکل قلبی پیدا کردم، آزمایش را متوقف نکردند. ۲۵ نفر از آنها، حاضر شدند تا ۴۵۰ ولت شوک به طرف مقابل وارد کنند. این در حالی است که از ۳۴۵ ولت به بالا، صدای جیغ و اعتراض قطع میشد و به نظر میآمد که آزمایش شونده، یا مرده یا از هوش رفته است!
نکته دردناک این آزمایش، که استنلی میلگرام آن را ترتیب داد این بود که: این مردها، شوک را به یک غریبه وارد نمیکردند. آنها در زمان قرعه کشی، طرف مقابل را دیده بودند و کاملاً باور داشتند که یک تصادف، آنها را به «آزمایشگر» تبدیل کرده و ممکن بود خودشان روی صندلی اتاق مجاور نشسته باشند.
آزمایش میلگرام در سالهای بعد به شکلهای مختلف تکرار شد و در هیچ آزمایشی، تعداد کسانی که اعمال این شوکها را متوقف کرده و به آزمایش اعتراض کردند از یک سوم جمعیت بیشتر نشد.
میلگرام، در تفسیر آزمایش خود، به نکته مهمی اشاره میکند: رفتار ما انسانها به دو دسته تقسیم میشود. زمانهایی که بر اساس «مسئولیت شخصی» تصمیم میگیریم و زمانهایی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم.
ما زمانی که بر اساس «مسئولیت شخصی» رفتار میکنیم، وجدان خود را دخالت میدهیم. از منطق خود استفاده میکنیم و به پیامدهای تصمیم و رفتار خود فکر میکنیم.
اما زمانی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم، نیازی نمیبینیم که به منطقی بودن یا اخلاقی بودن کاری که انجام میدهیم فکر کنیم. اصطلاح «مامور هستم و معذور»، بیان دیگری از تجربه میلگرام است که در فرهنگ ما هم شنیده میشود.
تجربه میلگرام، یک درس تاریخی بزرگ برای همه ماست. دعوت به اندیشیدن منطقی. دعوت به توجه به وجدان و اخلاق. چیزی که در دین ما اسلام نیز، بر آن تاکید شده و همواره مفهوم «مسئولیت» مورد تاکید قرار گرفته است و نه «ماموریت».
شاید اگر هر یک از ما، میپذیرفتیم که مسئول همه اعمالی که انجام میدهیم هستیم و روزی، باید در برابر آنها پاسخگو باشیم و آن روز، اینکه «من مامور بودم و معذور» از ما پذیرفته نخواهد شد، فسادهای اقتصادی ما کمتر میشد. حرفهای گری افزایش مییافت. کارمندان سازمانها با مراجعانشان مهربانتر بودند. حسابدارها به دستور مدیرانشان، صورتهای مالی نادرست و دروغین تنظیم نمیکردند و جامعه، میزان بیشتری از لبخند، مهربانی، صمیمیت و انسانیت را تجربه میکرد… .
من فک میکنم در هر حال علم بی رحمانه کارشو ادامه میده .. و وجدان و زیر پا میگذاره و قدرتمندان علم هم در حقیقت این تئوری و پذیرفتند که ما این کارای بی رحمانه رو انجام میدیم و در عوض علم رو برای مردم ب ارمغان میاریم .. و دانشمندان بیشتری ها این تفکروو دارن .. ولی در کل برای جمع بندی نتیجه ی این ازمایش همیشه هم کسانی که اعتراض ب مواضع قدرت داشتند و کارهای خلاف قدرتموندان و انجام دادن و خواستن با انسانیت سروکار داشته باشن .. در همه ی مواضع زندگیشون ضربه خوردند .. ب نظر این کار سختی نیس ک افراد معمولی باید در این جا بین انسانیت و مامور و معذور بودن یکی و انتخاب کنند ؟ حس گناه اونا باید خیلی زیاد باشه ولی انگار که چاره ای از انجام اون کار ندارن
متاسفانه همین جمله ”مامور هستم و معذور” تا اونجایی رفع مسئولیت میکنه که ما از پلیس بیشتر میترسیم تا از دزد! این آزمایش توجیهی علمی برای شکنجه زندانیان یا اعمال تروریستی داوطلبانه هست!
سلام
نتیجه گیریتون برام جالب بود
در روانشناسی اجتماعی (الیوت ارونسن ترجمه دکتر شکرخواه)
این مثال آورده شده و اگر ذهنم یاری کند پس از تحلیل یکی از نتیجه هایی که گرفته میشود اعتماد به دکتری است که مسئول آزمایش است. یعنی دانشجو وقتی عنوان دکتر یا پرفسور را بر پلاکارد ناظر خود می بیند آنقدر اعتماد می کند که هرگز آزمایش را زیر سوال نمی برد و از خود نمی پرسد کاری که می کنم انسانی است یا نه
شاید پیش خودش فکر میکند اگر او آنطرف دیوار بود تحمل بیشتری میکرد برای پیشبرد علم
مقالهای جالب بسیاری در این کتاب وجود دارد اما شناخت رفتار متاسفانه از حیطه جامعه شناسی به کنترل رفتار در مدیریت و بازاریابی کشیده شده است. و مفاهیم گاهی حتی وارونه می شوند. (صد البته نه در اینجا و نه در نتیجه گیری استاد شعبانعلی)
این وجدان و مهربونی رو به نظرم میشه در خصوص مثلا جریمه نکردن یک راننده خطاکار که داره مریضی را به بیمارستان منتقل می کنه و یا حضور و غیاب سر کلاس درس اجرا کرد ولی در موارد جدیتر چی؟ مثل مبارزه با رشوه خواری در ادارات و یا کسانی که به تجارت و پخش مواد مخدر مشغولند و یا اجرای حکم در مورد کسی که زندگی کس یا کسان دیگری را نابود کرده؟ آیا اینجا هم باید مهربان بود؟ آیا نباید نگران تکرار یک الگوی رفتاری غلط در جامعه بود؟
این جمله رو بارها و بارها تو مکان مختلف شنیده ام!!! ” مامور هستم و معذور” حس بودن شبیه ابزاری مثل آچار رو میکنی!!! بی روح و بی………. !!نمی دونم به خاطر چیه که ماموری و معذور!!! به خاطر پول به خاطر…. هرچی هست بخاطر حس مسئولیت پذیری نیست… چون مسئولیت پذیر بودن نشات گرفته از وجدان بیدار است…
حتما باید بپذیریم روزی در برابر اعمال مان پاسخگو هستیم و مامور و معذور بودن پذیرفته نیست تا کار درست را انجام دهیم؟! این خود حالت “ماموریت شغلی” ایجاد نمی کند؟
سلام به همه و محمد رضا
این آزمایش یه مشکلی داره
” دستش را در کاسهای کرد که در آن کاغذهای مختلف به صورت تا شده قرار گرفته بود. قرار بود با چیزی شبیه قرعه کشی، مشخص شود که او «آزمایشگر» خواهد بود یا «آزمایش شونده». برگه را درآورد و دید: نقش او «آزمایشگر» بود.”
دو تا انتخاب بیشتر پس چرا چند تا کاغذ داخل کاسه بود؟
ما عکسی از اتاق نداریم ؟ درسته آنها داوطلبانه امده بودند ولی شاید شرایط برگزاری به صورتی باشد که داوطلب احساس کند که مجبور یک انتخاب داشته باشه یا آزمایش شونده یا آزمایشگر
و چون شخص مقابل خود داوطلب پس آزمایش پذیرفته؟
خیلی جالب بود. من قبلا فقط حدیث از امام علی رو شنیده بودم که تو یه نامه ای گفته بودند: هرگز مگو که مامورم و معذور. این روایت میلگرام هم یادآوری خوبی بود.
من به عنوان یکی از افرادی که در کار مالی مشغوله باید بگم که اگه قرار باشه به حرف مدیرم گوش ندم باید بشینم تو خونه ، منم دوست دارم رفتار حرفه ای داشته باشم ولی این جامعه هست که باعث شده من محدود بشم و به حرف مدیرم گوش بدم
یه بخشی هست که معمولا برامون تعریف نشدس، اونم نقش شعور مجری قانون در اجرای قانونه، وگرنه یه قانون ثابت و خشک رو یه رباط هم میتونه انجام بده ولی لزوما اجرای اون قانون به تنهایی درست نیست…
قانون + شعور مجری قانونه که منجر به عمل درست میشه ، برا همینه که هیچ وقت یه رباط یا کامپیوتر در جایگاه قاضی نمیتونه باشه.
اینکه در هر شرایط زمانی و مکانی درست بتونه حد و مرز ها رو تشخیص بده یک چیزه !
اینکه در هر شرایط زمانی و مکانی درست بتونه نه مسؤلانه بگه و عملکرد درست رو انتخاب کنه چیز دیگری است
حتی اگه به ضررش باشه !!!!!! دیگه استثناست……
فکر می کنم هر جا مسؤلانه استثنایی عمل کردم گاهی طرد و گاهی تنبیه شدم وگاهی هم سرزنش هم مادی و هم معنوی
ولی با این همه درد بازم یک احساس خوبی نسبت به خودم داشتم و دارم و پشیمون نیستم
سلام
محمدرضا جان
یک سخنرانی جالب در تد دیدم که با موضوع این مطلبت جوره، حتماً ببیناش:
Philip Zimbardo: The psychology of evil
سلام
+ به نظر من گاهی عدم اختیار، استقلال و عدم اطمینان نسبت به آینده شغلی اخلاقیات و وجدان رو تحت تأثیر قرار میده. و فرد با گفتن “مامورم و معذور” سعی در طفره رفتن از مسئولیت محوله، تبرئه کردن خود از نتایج حاصل و کاستن عذاب وجدان احتمالی رو داره .
“شاید اگر هر یک از ما، میپذیرفتیم که مسئول همه اعمالی که انجام میدهیم هستیم و روزی، باید در برابر آنها پاسخگو باشیم و آن روز، اینکه «من مامور بودم و معذور» از ما پذیرفته نخواهد شد، “… دانشجو ها رو به خاطر ۱۰ دقیقه تاخیر حذف نمی کردیم.
اتفاقی که امروز، در جلسه دوم یک درس معارفی دانشگاه برای دوستی افتاد و اون هم همونجا از عصبانیت استاد رو به فحش کشید و در رو محکم بست و رفت کلاسش رو عوض کرد. ناگفته نمونه که هرچند فحش دادن به استاد رو نمی پسندم، اما من و چند نفر دیگه هم بعد نیم ساعت کلاس رو ترک کردیم و درس رو عوض کردیم، خوشبختانه فایل ها هنوز بسته نشده بود. تو دفتر برنامه ریزی ساختمان مرکزی بودیم که دیدیم سه چهار نفر دیگه هم از کلاس های دیگه برای عوض کردن همین استاد اومدن…
واقعا باعث تاسف برای دانشگاه هست که استادی که بیاد سر کلاس و یک ساعت اول دم از تنبلی و تن پروری و کار نکردن و لذت بردن از بیکاری بزنه و اوج افتخارش توی زندگی، با دروغ به خانواده و با یک موتور یاماها ۸۰ از اصفهان به زیارت امام رضا رفتن باشه، اما دانشجویی که چندصد هزارتومن هزینه ترم تابستون داده باشه رو به خاطر ۱۰ دقیقه تاخیر حذف کنه، چون تو آیین نامه اینطور نوشته شده.
یادمه چند ترم قبل استادی داشتم که حضور و غیاب نمی کرد، اما کلاس هاش اینقدر شلوغ بود که از کلاس های دیگه صندلی می آوردیم تا بتونیم درس رو گوش بدیم و توی بزرگترین کلاس دانشکده کلاس هاش رو برگزار می کرد. با اینکه می دونستیم تا حالا کسی رو ننداخته و نمره زیر ۱۶ خیلی کم داده، اما همه سر کلاس حاظر می شدند و حتی کسایی که با استادهای دیگه ای درس رو گرفته بودند یا اون درس رو قبلا پاس کرده بودند باز هم سر کلاسش می اومدند.
چرا؟ چون خوش اخلاق بود، وجدان کاری داشت، به بهترین شکل ممکن درس می داد، طوری که همه درس رو یاد می گرفتند، فراتر از سیلابس دانشگاهی درس می داد و اکثر مواقع درمورد بازار کار صحبت می کرد که مثلا تو چنین شرایطی چه جوری باید کار کرد، چی گفت، چطوری گفت… جالب اینجاست که درس تخصصی رشته های فنی رو تدریس می کرد… وقتی سر کلاسش می رفتیم، ۳ ساعت درس تخصصی و سنگین، به اندازه یک ساعت برامون طول می کشید، از بس کلاس هاش شیرین بود… همچین استادهایی واقعا کمیاب هستند.
۱۱۰۰۰ ایمیل نه ۱۱۰۰۰۰
سلام
پذیرش مسئولیت اعمال به آموزش دقیق آگاهانه از کودکی نیاز داره و همچنین به توانایی تفکر انتقادی و پویا. خب خیلی از ما ایرانی ها فرصت کسب این مهارت ها رو تو خانواده و سیستم آموزشی نداشتیم….
تشخص و وجاهت و ظاهر موجه داشتن عامل قدرت هم تو اطاعت تأثیر داره… مثلاً تو آزمایش میلگرام اطاعت از مرجع قدرت زمانی که مکان نزدیک به دانشگاه بود و محیط علمی تر بود بیشتر بود. این طور توجیه می شد که به خاطر علم باید آزمایش رو تا آخر ادامه داد. میزان سختی عمل پذیرش مسئولیت هر دفعه و در هر مورد با مورد و دفعه دیگه متفاوته و گاهی بسیار مشکله….
من فکر میکنم اگه ما همین جمله ساده امیرالمومنین که فرمودند
“هر چه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند“ را بفهمیم و بهش عمل کنیم
قطعا انسان هایی مسولیت پذیرتر ،اخلاقی تر،انسانی تر ،و بامحبت تر خواهیم بود
اگر مرد سفید پوشی که بالای سر آزمایششونده نشسته و میگه «بله. باید ادامه دهیم. چاره دیگری نداریم».
خدامون باشه
مرجع دینی و نظام اخلاقیمون باشه
جهانبینی فکریمون باشه
چی میشه؟
این مرد سفید پوش یکی از نزدیکترین کاراکترهای نامرئی زندگی همه ماست.
با وجود ابن مرد سفید پوش بهتر میتوان فهمید که چرا حال دنیا زیاد خوب نیست
جناب هیوا؛
در اغلب موارد دیدگاه هایتان برایم نکات جدید و قابل تأملی داشته اند. چه در اینجا و چه در متمم. سپاسگزارم.
دوست خوبم هیوا:
حرفتون تأمل برانگیز بود و باعث شد من به فکر فرو برم
نکته ای که آدم رو به فکر فرو ببره همیشه ارزشمنده.
ممنونم
من از متمم لینک شدم اینجا.
جناب هیوا شما یک کاراکتر قوی و نامریی دیگر را در نظر نگرفتین .ان هم کاراکتر هدفها و مطلوبیتهاست .
تا حالا دقت کردید چرا بعضی ادمهای ترسو و محتاط و فقیر و نادار اخلاقی تر عمل میکنند و بعضی ادمهای جسورتر و بی باک تر و کسانیکه یک سری خصوصیات خاص دارند حوزه اخلاق نمیتونه اونها رو کنترل کنه ؟(من از کلمه بعضی استفاده کردم .چون جمع بستن کلی بعید میدانم درست باشد .چون هر فقیری به خاطر فقر اخلاق مدارتر نیست و هر جسوری به خاطر جسارت و خصوصیات اخلاقی اش ، نمیتوان گفت بی اخلاق است .
ای کاش در این ازمایش تیپ شخصیتی ان افراد هم مشخص میشد ،حتی سبک زندگی و تجربیاتشان از زندگی ؟
شاید بتوان گفت بعضی اشخاص بر اساس اخلاق و محوریت اخلاق عمل نمیکنند . انها با توجه به شرایط و اقتضایات و روحیات و تجربیات خود عمل میکنند .
شاید الان بهتر تحلیل کرد که چرا حال دنیا زیاد خوب نیست ؟
به نظرم توقع زیاد از حوزه اخلاق هم حال دنیا را هم خوب نمیکند که هیچ بدتر هم میکند .
سلام
تا به حال در زندگی یمان خیلی شنیده ایم که من “مامورم و معذور” و شاید در جاهایی خودمان هم این جمله را به کار برده باشیم.
اگر عمیق تر به این مساله نگاه کنیم می بینیم، برای اینکه کاری را انجام ندیم و عذاب وجدان نداشته باشیم و یا نداشته باشند، این جمله به کار برده می شود. تا مسولیت آن مورد بر گردن یک قانون و یا یک سازمان و یا شخص مدیر و همان سوم شخص انداخته شود و بدین صورت بار گناه کمتر احساس می شود و در صورت تکرار آن به مرور، عادی و عادی تر می شود.
یکی از جاهایی که متاسفانه اکثر افراد قانون مدار می شوند، آنجایی است که می گویند مامورم و معذور.
با این پست منو به این جمله حساس کردید که در جایی که آن را می شنوم به راهکارهای پیش روی آن فکر کنم و در جاهایی که شاید آن را به کار ببرم به مسولیتی که به عنوان انسان بودن در قبال دیگر افراد دارم، بیندیشم.
عذر خواهی نمیکنم اگه این جمله ام تکراریه.چه کنم که نسبت به بیان آن مامورم و معذور…نه…نه… مسئولم و مسئول!
آلپاچینو در فیلم بعد از ظهر سگی خطاب به پلیسی که اومد دم در بانک …:”ترجیح میدم بخاطر نفرتت از من منو دستگیر کنی تا بخاطر انجام وظیفه!”
كاش مشخصات نمونه آماري مشخص بود. مثلا كنجكاوم بدونم سطح و موقعيت اجتماعي افراد تاثيري در عملكرد انها داشته؟ خودم گاهي به نظرم ميرسه آدمهايي “مامورم و معذور” رو به شدت جدي ميگيرند كه اون ماموريت تنها داشته قابل عرض زندگيشونه و هزاران خلا ديگر رو با همون دارن پر مي كنند. با سختگيري، با كشيدن مو از ماست و با جلوزدن از قانون حتي و كاسه داغتر از آش شدن.
یک نمونه افراطی از آزمودنی ها،یک جوشکار سی وهفت ساله بوده که بعداز ارائه شوک ۴۵۰ ولتی به آزمایشگر گفت: « آیا ازاینجا به بعد هم باید کاری انجام دهم پروفسور؟……….»
البته اقلیتی نیز حضور دارند که علت ها در بروز رفتار آن ها،تعیین کننده نهایی نیست.مورد جالب توجه که در این آزمایش مشاهده شد،یک آزمودنی که استاد الهیات بوده و از ۱۵۰ ولت به بالا را تبعیت نکرد و خطاب به آزمایشگر گفت: «من نمی فهمم چرا انجام آزمایش برتراز زندگی افراد قرار داده شده است.» و آزمایشگر را «تکنیسین بی فکر» خطاب کرد و او را در معرض پرسش هایی مثل فلسفه اخلاقی این کار قرار داد.
مورد دیگر نیز حاکی از استقلال و تاثیر پای بندی فرد به ارزش ها در مواجهه با یک موقعیت خاص است: «آن مرد سر وصدا می کند،او می خواهد برود،من متاسفم اگر آن مرد می خواهد برود من نمی توانم جلوگیری کنم….من از این بیشتر نمی خواهم ادامه دهم» (با برانگیختگی زیاد):
«با کمال مسرت پول تان را بر می گردانم اما به این فرد صدمه نخواهم زد……من متاسفم اگر و واقعا می خواهد برود من از این بیشتر به او شوک نخواهم داد.هیچ پولی در جهان نیست که مرا وادار کند تا به فرد دیگری آسیب برسانم».
محمدرضای عزیز و تیم متمم
سلام و مثل همیشه سپاس . فایلی سرشار از حقایق تلخ که عمدتاٌ با بی تفاوتی از کنارش رد میشیم به خصوص وقتی که خودمون در موقعیت مشابه قرار میگیریم ولی زمانی که در مورد شخص دیگری حرف می زنیم یا رفتارش رو تحلیل میکنیم ، بدترین صفات رو بهش نسبت میدیم ( این مطلب شامل تمام رفتارها میشه مثلاٌ زمانی که شخصی رو میبینیم که آشغال رو از شیشۀ اتومبیلش به بیرون پرت میکنه ، کلی توی دلمون یا به اطرافیانمون در مورد کار اشتباه اون فرد سخنرانی میکنیم ولی وقتی خودمون در موقعیت مشابه قرار میگیریم ، همون کار اشتباه رو میکنیم و اگر کسی هم به ما ایراد بگیره ، هزار دلیل برای توجیه اشتباهمون میاریم مثلاٌ میگیم ” نه این پوست میوه به طبیعت بر میگرده ” ) . اگر ما تلاش کنیم در تمام موارد ، خودمون رو به جای طرف مقابل قرار بدیم ( چه در این آزمایش و چه در تمام اتفاقات و موارد روزمره ) مطمئناٌ اون موقع تصمیمی رو میگیریم که دوست داشتیم طرف مقابل در قبال ما بگیره . اگر با کسی بد برخورد میکنیم ، بی احترامی میکنیم ، بی محلی میکنیم و . . . فکر میکنم به خاطر اینه که تلاش نمیکنیم خودمون رو در موقعیت طرف مقابل قرار بدیم . من تا حد ممکن تلاش کردم در زندگیم اینکار رو انجام بدم و امیدوارم روی برسه که این رفتار به شخصیتم تبدیل بشه
ای کاش تعداد افرادی که انجام آزمایش بهشون پیشنهاد شده و تعدادی که اون رو رد کردند رو هم میشد فهمید، چون به احتمال زیاد افرادی زیادی اصلا آزمایش رو شروع نکردند به دلیل همون مسولیت مذکور در پست
ممنون
مفید بود
این مثال رو به وفور میبینیم…. آدمهایی که حتی در برابر سازمانشون هم احساس مسئولیت نمیکنن… اونجا هم فکر میکنن که اینا رو مثل یه آدم آهنی گذاشتن سر کار و فقط وظیفه دارن بیان و برن و یه سری Task انجام بدن… حتی دلشون به حال خودشون هم نمیسوزه که بخوان کمک کنن و محیط کارشون رو ارتقا بدن و شرایط رو بهتر کنن! انقدر مثال توی ذهنم دارم که نمیدونم کدومش رو بگم… کوچکترین چیزی که Of the top of my head میتونم بگم اینه که آدمها وقتی دارن از بودجه شرکت خرج میکنن، فکر میکنن که اصلا مهم نیست و هر کاری خواستن میتونن انجام بدن! مثلاً اگر یه مسیر رو خودشون به آژانس ۵۰۰۰ تومن میدن و الآن چون از تنخواه شرکت خرج میکنن اگر راننده بگه ۸۰۰۰ تومن هم پرداخت میکنن و دلشون نمیسوزه!
و متاسفانه تا وقتی آدمها حس مسئولیت شناسیشون در همین حد بمونه اوضاع همین خواهد ماند…
سلام
نتیجه ازمایش و اینکه اگر هریک از ما مسئولیت اعمالی را که انجام می دهیم بر عهده بگیریم،بدون شک جامعه ای سالم خواهیم داشت.
اما بی نظمی وقتی پایدار شود ،تغییر مانند حرکت مستقیم در دل جاده پرپیچ وخم است و نتیجه مشخص.
سلام
اگر با خودمون صادق باشیم می بینیم که هر لحظه در این بوته آزمایش قرار داریم و هر لحظه فریاد دیگران را در می آوریم بدون اینکه حس کنیم و یا بشنویم.
سلام. تو سایت سه نشانه ده آزمایش معروف روان شناسی با تیتر «شیطان خبیث درون ما » هم جالبه
http://www.3neshaneh.com/news/single/53237/
چقدر بد بود. منظورم اين آزمايش و صداهايي كه ما رو به اون فضا مي برد.
وگرنه پست عالي بود.
اگه من جاي اونها بودم، با شنيدن اولين صداي ناله و فرياد از اتاق مجاور، بدون اينكه به حرفها و دليل و برهان كسي گوش كنم و اهميتي بدم، سريع اون اتاق و اون آزمايش رو ترك مي كردم…
چقدر خوب گفتين … اينكه نسبت به تمام اعمال خودمون حس مسئوليت داشته باشيم.
فقط يه آدم آهني ميتونه تا اين حد فقط مامور و معذور باشه! … نه يك انساني كه قلب و روح و احساس و فكر داره …
چقدر زيبا گفتين:
“شاید اگر هر یک از ما، میپذیرفتیم که مسئول همه اعمالی که انجام میدهیم هستیم و روزی، باید در برابر آنها پاسخگو باشیم ……….جامعه، میزان بیشتری از لبخند، مهربانی، صمیمیت و انسانیت را تجربه میکرد… .”
سلام شهرزاد
به نظر من اکثر ادمها با شکنجه کردن مخالفند اما بحث این ازمایش شکنجه نیست بحث کار درست و غلطه!
اینکه ما چقدر تو زندگی چون شرایط ایجاب میکنه و چون عرف شده و چون همه همین کار را میکنند پس من نوعی هم این کار را انجام دادم (دروغ گفتم/کلک زدم/زیرآب زدم/رشوه گرفتم/مامور مالیات را گول زدم/تو رزومهام دروغ نوشتم/با پارتیبازی کارم را انجام دادم و …)، چون همه گرگ شده اند پس من هم به سهم خودم باید دیگران را بدرم!!! (و با توجیحات اینجوری)، داریم کاری که غلطه را انجام میدهیم و دیگران را ناراحت میکنیم و حقوقشان را پایمال میکنیم و حقشان را میخوریم و فرصت را از آنها میگیرم؟ و بدتر اینکه قیافه حق به جانب بگیریم و نه تنها پشیمان نیستیم که اشتتباه مان را توجیه کنیم و نشانه زرنگی بدانیم!
احسان عزيز. نكات خيلي خوبي رو گفتين و كاملا باهاتون موافقم.
اما متوجه نشدم چرا اين نكات خوب رو در جواب كامنت من نوشتين..!
مطمئنا اشكال از من بوده كه توي نوشته م ابهام بوده و نتونستم منظورمو درست برسونم.
من هم دقيقا متوجه نكته ي ظريف پست شدم. و چيزي كه من گفتم و توي ذهنمه دقيقا همونه كه شما ميگين و توي ذهنتونه…
ولي اون آزمايش ميتونه توي زندگي ما به انوع مختلف تعميم داده بشه و مصداق پيدا كنه.
وقتي من ميگم من قطعا با شنيدن اولين ناله اتاق رو ترك ميكردم معنيش اينه كه نميخوام تا اين حد مامور و معذور باشم و كاري رو بكنم كه همه ميكنن يا كاري رو نكنم كه همه نمي كنن. مخصوصا كاري كه بدونم به كسي يا كساني آسيب خواهد رسوند.
بذاريد در همين راستا يه چيز جالبي بهتون بگم.
با همكارام در مورد ساعت هاي كاري و ورود و خروج و مرخصي و … در سازماني كه كار ميكنم صحبت ميكرديم و من داشتم ميگفتم كه من حتي اگه فقط ۲۰ دقيقه هم بخوام برم بيرون كاري داشته باشم، دكمه اي كه روي دستگاه ساعت زني هستش و روش نوشته شده “مرخصي”! رو فشار ميدم و همينطور موقع برگشت.
همكاراي من با تعجب عجيبي به من نگاه كردن و گفتن: تنها كسي كه اينكار رو انجام ميده شمايي!!
اينو نگفتم كه بخوام از خودم تعريف كنم. براي اين گفتم كه در تاييد كامنت بالاي خودم بگم كه تا چه حد به انجام كار درست اعتقاد دارم. حتي اگه بدونم فقط من يك دونه آدم هستم كه دارم اون كار رو (كه به نظر خودم درسته و انسانيه) انجام ميدم و برام مهم نيست كه ديگران چي ميگن يا چه فكري مي كنن…
و دلم ميخواد بعنوان يك نفر و يك عضو ِنوعي از اين جامعه و از اين دنيا، هميشه و تا آخر عمر بتونم اين خصوصيت رو در خودم حفظ كنم …
با سلام و احترام به احسان م عزیز و شهرزاد جان
من هم کاملاٌ با شهرزاد جان موافقم ولی در روزگار امروز ما ، معمولاً همرنگ جماعت شدن حرف اول رو می زنه . برای اینکه به قول آقای سهیل رضایی ، ” وقتی همه مبتلا به طاعون هستند و تو طاعون نداری ، تو هستی که طاعونی محسوب میشی و برای اینکه طاعون نداری باید از خودت و بقیه خجالت بکشی ” . کاش یک روزی برسه که به قول سقراط به این باور برسیم که “حتی اگر قانون غلط مرا اعدام کند ، پایبندی به آن را بهتر از فرار از قانون می دانم ” . خیلی سخته ولی اگر هر کدوم از ما به عنوان عضوی کوچک ولی تاثیرگذار از یک مجموعۀ ۷۵ میلیونی یا ۷٫۵ میلیاردی تصمیم بگیریم که به جای شعار دادن ، به باورهای قلبی خودمون عمل کنیم و وجدان خودمون رو ملاک عمل قرار بدیم ، مطمئناٌ جهان پیرامون ما جای بهتری برای زندگی میشد . فقط کافیست که شروع کنیم و ببینیم که چقدر حال خودمون و اطرافیانمون بهتر خواهد شد . همونطوری که بد بودن و تخلف ، مسری و واگیردار هست ، خوب بودن و درست عمل کردن هم واگیردار هست هرچند سرعت این سرایت و تسری به مراتب پایین تر از قبلیست ولی ” غیر ممکن ، غیر ممکن هست یا اینکه هیچ چیز غیر ممکن نیست ” . همونطور که در جوامع و فرهنگ های دیگر مثل کشور ژاپن این نوع رفتارها بسیار به چشم می خوره و چون وجدان خودشون رو ملاک ارزیابی قرار میدن ، وقتی کار اشتباهی میکنند ، این عذاب وجدان اونهاست که محاکمشون میکنه و اونا احساس گناه میکنند .
mohamad rezay aziz in soal ke agar khanom ha azemayesh konande budan shafaghat va mehrabany be kharj midadand zehn man va chand nafar dige ro ghelghelak dad mishe khahesh konim age barat maghdur bud ye azemayesh tuye yeki az seminar hat moshabehe in anjam bedy
mikhaym bedunim aya in matlab sedgh mikone
zemnan az hame ozr khahy mikonam keyboard man sukhte va majbur shodan fingilish type konam
این آزمایش خیلی برای من جالب بود.برای من به شخصه مفهوم دیگری داشت که از نتیجه ی آقای میلگرام برای من مهم تر بود.آن هم ادلّه ای که این آزمایش بر لزوم حفض عزت نفس و عدم وابستگی و تکیه کردن بر دیگران داشت.
چنانچه آقای آلبرت الیس-روانشناس مشهور- بار ها در تمام تالیفاتش تاکید می کند که ترجیح دادن دیگران (به مفهوم عامه ی مردم) بر خود و تکیه کردن بر دیگران و نظر دیگران (علاوه بر این که در نهایت به نفع دیگران هم نخواهد بود)همواره ما را دلسرد ،بدبین و شکست خورده می کند چرا که انتظار از دیگران بی پاسخ خواهد ماند.انسان های بد به خاطر ذات پلیدشان ما را از خود دلسرد می کنند و خوش قلب ها از اختلالات هیجانی مصون نیستند و انتظارات مارا بی پاسخ خواهند گذاشت.خوشبختی درگروی پذیرش این واقعیت است که انسان ها سراسر خطایند و عمل کردنشان طبق قاعده،استثنا است و آن چه قابل اتکاست خودمانیم (و خالق) و دیگر هیچ.و توجه نکردن به این مفهوم چه بلا ها که به سر ما می آورد.کافیست تنها به تجربیاتمان رجوع کنیم.
متشکرم.این آزمایش از دید بنده ادله ی محکمی بود بر لزوم خلوت گزیدن ذهنی از دیگران
این نوشتتون یه چراغی رو تو ذهن من روشن کرد، خیلی به فکر فرو رفتم و با خودم کلنجار رفتم.
من تو کار یه چیزایی رو از مدیرم یا مقام بالاترم پنهان کردم تا اون کسی که خطا یا اشتباه کرده آسیب نبینه(درحالی که ازم خواسته بودن خبر بدم)، همیشه واسم سوال بوده این کارم درسته یا نه، اما وجدانم اجازه نمی داد. آیا باید میگفتم مامورم و معذور و گزارش می دادم؟
راستش هر کاری کردم جرات گوش کردن فایل های صوتی رو نداشتم . همیشه فکر می کردم که چه طور یه آدم شکنجه گر می شه و یه انسان و یا حتی حیوان رو شکنجه می ده. الان تا حدودی جواب سوالم رو گرفتم ولی یه سوال بزرگ تر ذهنم رو مشغول کرده ،اگه من توی این موقعیت قرار بگیرم چه انتخابی می کنم. آیا منم انسانیتم رو فراموش می کنم.
تا چند ساعت پیش تمام افتخارم این بود که اگه گناه می کنم همش گناهایی است که حق الله است و حق الناسی به گردنم نیست (از اونجایی که به بخشندگی خداوند اطمینان دارم ) .
ولی اگه من توی این موقعت باشم چه انتخابی می کنم ، تمام باورهام به خودم نابود شد.
بعضی نوشته ها آدم رو از داخل می شکنه……..
سلام.
احساس می کنم ضربه ی زیادی خورده ایم از کسانی که از یک زمانی به بعد عنوان “مدیر” را با “مسوول” جایگزین کردند . به خودشان گفتند “مسوول” چون قرار بود مثل مدیرانی که از مردم جدا هستند نباشند و خدمت کنند .ولی هیچگاه احساس مسوولیتی از آنها ندیدیم. برعکس همواره خودشان را ” مامور و معذور ” معرفی کردند تا هرکاری دوست دارند با خیال راحت انجام دهند و کک شان هم نگزد.
بازی با کلمات چه به روز آدم نمی آورد.
یک آزمایش دیگه هم هست به نام “آزمایش زندان استنفورد” که آن هم نتایج جالبی داشته :
http://fa.wikipedia.org/wiki/آزمایش_زندان_استنفورد
من متن مربوط به آزمایش زیمباردو رو خوندم و واقعاٌ متحیر شدم . ممنون از لینکی که گذاشتید دوست محترم و نتیجه گیری انجام شده در این آزمایش رو عیناٌ کپی میکنم در اینجا . احتمالاٌ دوستان با خوندن این نتیجه گیری رغبت بیشتری برای خوندن اصل متن در ویکی پدیا پیدا میکنند :
نتیجه گیری :
آزمایش زندان استنفورد، نمایشی است از قدرت خارق العادهٔ موقعیت؛ و همچنین، قدرت هنجارهای سازمانی در درون محیطهایی مثل زندان را نشان میدهد. توجه داشته باشید که شرکت کنندگان، به طور شانسی در نقش زندانی یا زندانبان قرار داده شدند. بنابراین، هیچ چیزی در شخصیت یا بیوگرافی آنها وجود نداشت که بتواند رفتار آنها را توضیح دهد. با این که آنهایی که نقش نگهبان و زندانی را ایفا میکردند آزاد بودند تا هر طور که دلشان میخواهد رفتار کنند، تعاملات میان گروهی معمولاً منفی، خصمانه، و انسانیت زدا بود. این موضوع، به طرز اعجاب آوری، شبیه به همان چیزی است که در زندانهای واقعی میبینیم. این یافتهها نشان میدهند که خودِ موقعیت (خودِ موقعیت زندان) به قدری پاتولوژیک است که میتواند رفتار انسانهای عادی را خراب و در کانالی دیگر بیندازد.
سلام آقای شعبانعلی
این مطلب شما چند سئوال در ذهن من ایجاد کرد:
مرز وجدان و اخلاق در زندگی روزمره ما کجاست؟
تا کجا حاضریم دروغ نگوییم؟ تا کجا حاضریم چشممان را روی خطاهایی که در مجموعهایی که کار میکنیم ببندیم؟ آیا حاضریم همرنگ جماعت نباشیم و با کار غلط، مخالفت کنیم؟ آیا حاضریم تبعات انجام زیر کار غلط نرفتن و انجام کار درست را بدهیم؟ آیا توان پرداخت هزینههای کوچک و بزرگ آنرا داریم؟
اصلاً جایی برای درست و غلط تو زندگیمان داریم؟
تمام آزمایشگر ها مرد بودن؟ فکر میکنم اگه خانم ها بودن نتیجه چیز دیگه ای میشد.
تو یه آزمون استخدام واسه سازمان سیا سه نفر به مرحله پایانی رسیدن!!!! یه ایتالیائی- یه ژاپنی و یه ایرانی !!! آخرین امتحان این بود که به هر کدوم یه تفنگ دادن و گفتن : باید این اسلحه رو بردارید و برین تو این اتاق و همسرتون رو بکشید!!! زن ایتالیائی به گریه افتاد و گفت من اینکارو نمیتونم بکنم !!! زن ژاپنی رفت تو اتاق و با گریه برگشت و گفت من نمیتونم اینکارو بکنم!!! زن ایرانی رفت تو اتاق بعد از چند دقیقه سر صدا و جیغ و داد از اتاق اومد بیرون !!!
گفتن چیکار کردی ؟؟؟ گفت تو اسلحه گلوله قلابی گذاشته بودن با صندلی کشتمش