آزمایش استنلی میلگرام یکی از آزمایشهای کلاسیک تاریخ مدیریت است که در آن به «روانشناسی اطاعت» پرداخته میشود. شاید خیلی از شما با این آزمایش آشنا باشید اما من سعی کردم روایت ساده و دقیقی از این گزارش را در عصر ایران منتشر کنم و اینجا هم آن را میآورم. از نکات جالب این گزارش، فایل صوتی ضبط شده واقعی مربوط به آن است:
مردی که برای آزمایش آمده بود، دستش را در کاسهای کرد که در آن کاغذهای مختلف به صورت تا شده قرار گرفته بود. قرار بود با چیزی شبیه قرعه کشی، مشخص شود که او «آزمایشگر» خواهد بود یا «آزمایش شونده». برگه را درآورد و دید: نقش او «آزمایشگر» بود.
هیچکس به مرد نگفت که روی تمام کاغذهای داخل آن کاسه، نوشته شده: «آزمایشگر». به همین دلیل، در تمام مدت آزمایش، آن فرد فکر میکرد که در اتاق مجاور، مرد دیگری نشسته است که قرعه «آزمایش شونده» به نامش درآمده.
ژنراتور را روشن کردند. هدف از آزمایش، «ارزیابی اثر تنبیه بر روی حافظه و کارکرد آن» بود. به آزمایشگر لیستی از کلمات و معانی آنها داده میشد تا آنها را با میکروفونی که داخل اتاقش بود برای «آزمایش شونده اتاق مجاور» بخواند و سپس سوالاتی چهار جوابی را برای او میخواند تا ببیند آیا میتواند گزینهی درست را انتخاب کند؟
آزمایش شونده، با انتخاب یکی از چهار کلیدی که پیش روی او قرار داده بودند، گزینه مورد نظرش را اعلام میکرد. گاهی درست و گاهی نادرست.
هر بار که پاسخ نادرستی داده میشد، با فشار یک دکمه، شوک الکتریکی به مردی که در اتاق مجاور بود وارد میشد. میزان شوک با توجه به تعداد خطاها افزایش پیدا میکرد. طبیعی است که با افزایش شدت ولتاژ، صدای فریاد مردی که در اتاق مجاور بود به گوش میرسید.
اگر دوست داشته باشید میتوانید از طریق لینکهای زیر، صدای ضبط شده واقعی آزمایش را (که بیش از ۵۰ سال قبل انجام شده) بشنوید:
لینک اول – صدای ضبط شده در آزمایشگاه میلگرام
لینک دوم – آزمایش شونده التماس میکند که اجازه دهند از آنجا بیرون برود
بعضی وقتها، نگرانی و ناراحتی در چهره «آزمایشگر» دیده میشد. گاهی میپرسید: «واقعاً اینقدر زجر دادن لازم است؟ اصلاً انسانی است؟»
و مردی که با لباس سفید آزمایشگاه، بالای سرش ایستاده بود توضیح میداد که: «بله. باید ادامه دهیم. چاره دیگری نداریم».
به آزمایشگر گفته نشد که صداهایی که میشنود، صداهای ضبط شده است و واقعاً شوکی در کار نیست. او در مقابل خودش ژنراتوری را میدید که هر بار، ولتاژش را بالا میبرد و با فشار یک دکمه، شوکی را به مرد دیگری که در اتاق مجاور است وارد میکند.
این آزمایش ۴۰ بار و با ۴۰ نفر مختلف انجام شد. از این ۴۰ نفر، هیچکدام وقتی شنیدند که طرف مقابل میگوید: من مشکل قلبی پیدا کردم، آزمایش را متوقف نکردند. ۲۵ نفر از آنها، حاضر شدند تا ۴۵۰ ولت شوک به طرف مقابل وارد کنند. این در حالی است که از ۳۴۵ ولت به بالا، صدای جیغ و اعتراض قطع میشد و به نظر میآمد که آزمایش شونده، یا مرده یا از هوش رفته است!
نکته دردناک این آزمایش، که استنلی میلگرام آن را ترتیب داد این بود که: این مردها، شوک را به یک غریبه وارد نمیکردند. آنها در زمان قرعه کشی، طرف مقابل را دیده بودند و کاملاً باور داشتند که یک تصادف، آنها را به «آزمایشگر» تبدیل کرده و ممکن بود خودشان روی صندلی اتاق مجاور نشسته باشند.
آزمایش میلگرام در سالهای بعد به شکلهای مختلف تکرار شد و در هیچ آزمایشی، تعداد کسانی که اعمال این شوکها را متوقف کرده و به آزمایش اعتراض کردند از یک سوم جمعیت بیشتر نشد.
میلگرام، در تفسیر آزمایش خود، به نکته مهمی اشاره میکند: رفتار ما انسانها به دو دسته تقسیم میشود. زمانهایی که بر اساس «مسئولیت شخصی» تصمیم میگیریم و زمانهایی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم.
ما زمانی که بر اساس «مسئولیت شخصی» رفتار میکنیم، وجدان خود را دخالت میدهیم. از منطق خود استفاده میکنیم و به پیامدهای تصمیم و رفتار خود فکر میکنیم.
اما زمانی که بر اساس «ماموریت شغلی» رفتار میکنیم، نیازی نمیبینیم که به منطقی بودن یا اخلاقی بودن کاری که انجام میدهیم فکر کنیم. اصطلاح «مامور هستم و معذور»، بیان دیگری از تجربه میلگرام است که در فرهنگ ما هم شنیده میشود.
تجربه میلگرام، یک درس تاریخی بزرگ برای همه ماست. دعوت به اندیشیدن منطقی. دعوت به توجه به وجدان و اخلاق. چیزی که در دین ما اسلام نیز، بر آن تاکید شده و همواره مفهوم «مسئولیت» مورد تاکید قرار گرفته است و نه «ماموریت».
شاید اگر هر یک از ما، میپذیرفتیم که مسئول همه اعمالی که انجام میدهیم هستیم و روزی، باید در برابر آنها پاسخگو باشیم و آن روز، اینکه «من مامور بودم و معذور» از ما پذیرفته نخواهد شد، فسادهای اقتصادی ما کمتر میشد. حرفهای گری افزایش مییافت. کارمندان سازمانها با مراجعانشان مهربانتر بودند. حسابدارها به دستور مدیرانشان، صورتهای مالی نادرست و دروغین تنظیم نمیکردند و جامعه، میزان بیشتری از لبخند، مهربانی، صمیمیت و انسانیت را تجربه میکرد… .
من فک میکنم در هر حال علم بی رحمانه کارشو ادامه میده .. و وجدان و زیر پا میگذاره و قدرتمندان علم هم در حقیقت این تئوری و پذیرفتند که ما این کارای بی رحمانه رو انجام میدیم و در عوض علم رو برای مردم ب ارمغان میاریم .. و دانشمندان بیشتری ها این تفکروو دارن .. ولی در کل برای جمع بندی نتیجه ی این ازمایش همیشه هم کسانی که اعتراض ب مواضع قدرت داشتند و کارهای خلاف قدرتموندان و انجام دادن و خواستن با انسانیت سروکار داشته باشن .. در همه ی مواضع زندگیشون ضربه خوردند .. ب نظر این کار سختی نیس ک افراد معمولی باید در این جا بین انسانیت و مامور و معذور بودن یکی و انتخاب کنند ؟ حس گناه اونا باید خیلی زیاد باشه ولی انگار که چاره ای از انجام اون کار ندارن
متاسفانه همین جمله ”مامور هستم و معذور” تا اونجایی رفع مسئولیت میکنه که ما از پلیس بیشتر میترسیم تا از دزد! این آزمایش توجیهی علمی برای شکنجه زندانیان یا اعمال تروریستی داوطلبانه هست!
سلام
نتیجه گیریتون برام جالب بود
در روانشناسی اجتماعی (الیوت ارونسن ترجمه دکتر شکرخواه)
این مثال آورده شده و اگر ذهنم یاری کند پس از تحلیل یکی از نتیجه هایی که گرفته میشود اعتماد به دکتری است که مسئول آزمایش است. یعنی دانشجو وقتی عنوان دکتر یا پرفسور را بر پلاکارد ناظر خود می بیند آنقدر اعتماد می کند که هرگز آزمایش را زیر سوال نمی برد و از خود نمی پرسد کاری که می کنم انسانی است یا نه
شاید پیش خودش فکر میکند اگر او آنطرف دیوار بود تحمل بیشتری میکرد برای پیشبرد علم
مقالهای جالب بسیاری در این کتاب وجود دارد اما شناخت رفتار متاسفانه از حیطه جامعه شناسی به کنترل رفتار در مدیریت و بازاریابی کشیده شده است. و مفاهیم گاهی حتی وارونه می شوند. (صد البته نه در اینجا و نه در نتیجه گیری استاد شعبانعلی)
این وجدان و مهربونی رو به نظرم میشه در خصوص مثلا جریمه نکردن یک راننده خطاکار که داره مریضی را به بیمارستان منتقل می کنه و یا حضور و غیاب سر کلاس درس اجرا کرد ولی در موارد جدیتر چی؟ مثل مبارزه با رشوه خواری در ادارات و یا کسانی که به تجارت و پخش مواد مخدر مشغولند و یا اجرای حکم در مورد کسی که زندگی کس یا کسان دیگری را نابود کرده؟ آیا اینجا هم باید مهربان بود؟ آیا نباید نگران تکرار یک الگوی رفتاری غلط در جامعه بود؟
این جمله رو بارها و بارها تو مکان مختلف شنیده ام!!! ” مامور هستم و معذور” حس بودن شبیه ابزاری مثل آچار رو میکنی!!! بی روح و بی………. !!نمی دونم به خاطر چیه که ماموری و معذور!!! به خاطر پول به خاطر…. هرچی هست بخاطر حس مسئولیت پذیری نیست… چون مسئولیت پذیر بودن نشات گرفته از وجدان بیدار است…
حتما باید بپذیریم روزی در برابر اعمال مان پاسخگو هستیم و مامور و معذور بودن پذیرفته نیست تا کار درست را انجام دهیم؟! این خود حالت “ماموریت شغلی” ایجاد نمی کند؟
سلام به همه و محمد رضا
این آزمایش یه مشکلی داره
” دستش را در کاسهای کرد که در آن کاغذهای مختلف به صورت تا شده قرار گرفته بود. قرار بود با چیزی شبیه قرعه کشی، مشخص شود که او «آزمایشگر» خواهد بود یا «آزمایش شونده». برگه را درآورد و دید: نقش او «آزمایشگر» بود.”
دو تا انتخاب بیشتر پس چرا چند تا کاغذ داخل کاسه بود؟
ما عکسی از اتاق نداریم ؟ درسته آنها داوطلبانه امده بودند ولی شاید شرایط برگزاری به صورتی باشد که داوطلب احساس کند که مجبور یک انتخاب داشته باشه یا آزمایش شونده یا آزمایشگر
و چون شخص مقابل خود داوطلب پس آزمایش پذیرفته؟