در داستانها و افسانههای قدیمی ملل مختلف، بسیار نقل شده که کاروانی در عبور از بیابانی بزرگ، با زمینی درخشان مواجه میشوند و میبینند که همه جا از الماس پوشیده شده. هر کس به قدر توان خود از آن الماسها برمیدارد و سرزمین را ترک میکنند. پایان این نوع داستانها معمولاً چنین است که عدهای، زیر فشار بار زیادی که برداشتهاند میمیرند و عده ای دیگر، از حسرت و اندوه اینکه چرا بیشتر برنداشتهاند، دق میکنند و جان میسپارند!
به نظر میرسد برای بسیاری از ما، تلاش برای یادگیری چیزی شبیه جستجوی سرزمین الماس است. به دنبال «یادگیری خالص و فشرده» هستیم. سرزمینی از الماس که عصاره دانش و تجربه انسانی در آن روی زمین ریخته باشد. البته باید پذیرفت که محدودیت زمان و شتابزدگی اجتناب ناپذیر عصر جدید هم، چنین رویکردی را تشویق و ترویج میکند.
این مسئله ویژگی فرهنگ ما نیست. روندی است که در دنیا هم مشاهده میشود. به همین دلیل است که عصر جدید، عصر فهرستها و خلاصهها و مرورهای کوتاه است:
فهرست پنجاه کار که هر روز باید انجام دهیم
فهرست هفت اشتباه که نباید انجام دهیم
فهرست ده کتاب که باید بخوانیم
فهرست بیست و پنج نکته مهم زندگی
خلاصه کتاب بازاریابی کاتلر
خلاصه کتاب در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست
منتخب کلام بزرگان
هفتاد نکته که هر مدیری باید بداند
سی نکته که هر مادری باید رعایت کند
چنین روشی، شاید نکاتی را در خاطر ما ماندگار کند، اما عموماً به تغییر رفتار منتهی نمیشود. ذهن به همان اندازه که در «به خاطر سپردن» سریع عمل میکند، مکانیزمهای شناختیاش برای «یاد گرفتن» بسیار کند و پیچیده است.
چنین است که مثلاً همه میگوییم فلانی خودخواه است. خودخواهی را به عنوان صفتی مذموم و منفی به کار میبریم، اما مدتی دیگر، همان صفت در رفتار خودمان هم پدیدار میشود. از سوی دیگر، در شرایط دیگری که اتفاقاً باید خودخواه باشیم، منافع خودمان را به نفع منافع دیگری کنار میگذاریم و احساس قهرمانی میکنیم. و دیری نمیگذرد که میفهمیم «قربانی» بودهایم و نه «قهرمان». ما کلمه خودخواهی را بلد بوده ایم اما هرگز مفهوم خودخواهی و جوانب مختلف آن را نفهمیده بودیم.
قبلاً نوشتهای داشتم به نام «واژههای مقدس و نتایج نامقدس». آنجا توضیح دادم که شناخت سطحی از مفاهیم، تا چه حد میتواند ما را به بیراهه ببرد. جای دیگری هم در یکی از شبکههای اجتماعی به یکی از دوستان که میگفت «هرگز نباید قضاوت کنیم» توضیح دادم که دوست نازنینم. تو نمیفهمی که چه میگویی و اگر چه این واژهها فارسی است اما برای تو که آنها را بر زبان میرانی، از کلمات یک زبان منقرض شده در آمریکای جنوبی هم بیگانهتر است!
مگر میشود قضاوت نکرد؟ ما هر لحظه در حال قضاوتیم. همین الان که شما این پاراگراف از متن من را میخوانید قضاوت کردهاید. چون در پایان پاراگراف قبلی، روی نوشتهی من ارزش گذاری کردهاید که آیا به خواندش میارزد یا خیر؟ در عبور از هر سطر به سطر دیگر قضاوت میکنیم. همین الان که این سایت روبروی شما باز است و سایت دیگری بسته است، قضاوت کردهایم. کسی که زیر یک نوشته در شبکههای اجتماعی لایک میزند، قضاوت کرده است. آنهم که نمیزند، قضاوت کرده است.
قضاوت، چارچوب دارد. هزینه دارد. الگوی ارزشی دارد. زمان بهینه دارد. فضای مناسب دارد. افق زمانی دارد. افق مکانی دارد. افق تاریخی دارد. افق تخصصی دارد. افق منافع دارد. افق مواضع دارد. قضاوت میتواند ناشی از سایههای روحی باشد میتواند نباشد. میتواند ناشی از عقدهها باشد میتواند نباشد. میتواند ناشی از خیرخواهی باشد و میتواند نباشد. گاهی قضاوت کردن خیانت در حق دیگران است و گاهی قضاوت نکردن تجاوز به حقوق آنها.
همین داستان قضاوت را اگر بخواهیم بنویسیم برای آدم بیسوادی مثل من، روایتی بیش از پانصد صفحه است و میدانم که آنها که اهل دانش هستند هزاران صفحه در موردش مینویسند. اما چه کنیم از آن شتاب زدگی یادگیری و ما که به دنبال الماسهای دانش هستیم. تجربه هایی که دیگری در فشار روزگار و در گرماگرم سختیها و دشواریها کسب کرده باشد و امروز آن جان سوخته و زغال شده، در فشار و گرمای سوزناک تجربههای زندگی، الماسی گرانقدر باشد و در دستان ما قرار گیرد.
بی دلیل نیست که نیلز بور گفته است: خلاف یک حقیقت ساده، یک اشتباه احمقانه است و خلاف یک حقیقت عمیق، یک حقیقت عمیق دیگر.
حقایق عمیق، آنقدر اما و اگرها دارند و آنقدر تعاریف مفاهیم و واژهها را در خود پنهان کردهاند، آنقدر لایههای متعدد و پیچیده دارند، آنقدر تعامل عوامل متعدد در آنها زیاد است که معکوس آنها هم به همان اندازه درست در میآید.
اگر به ما بگویند سه ضربدر چهار میشود دوازده. خلاف آن یک جمله احمقانه است. اما اگر بگویند گاهی زخمهایی در زندگی بر پیکرت مینشیند که دیگر نمیگذارد بایستی و راه بروی، معکوسش هم درست است. گاهی تنها انگیزهی ما از ایستادن و راه رفتن، مداوای زخمهایی است که بر پیکرمان نشسته است.
ما اگر میخواهیم اهل فکر باشیم، باید باید باید وقت بگذاریم. باید بپذیریم که دانش و آموزش، هرگز و هیچ جا سرزمین الماسی نداشته است. آنچه هست معدنی از طلاست. باید تلاش کرد و وقت گذاشت و معدن را شکافت. باید سنگهای معدن را به شکل ناخالص استخراج کرد. باید تک تک آنها را فرآوری کرد. وقت گذاشت. شبها و روزها را صرف آن کرد و سپس رگهای از طلا را یافت و به درخشش آن خیره شد. دنیا در هیچ جا برای هیچکس، شمش طلای طبیعی پنهان نکرده است و این یک واقعیت انکارناپذیر است.
قضاوت کردن و قضاوت نکردن، چیزی نیست که از طریق نوشته یک وبلاگ یا یک پست اینستاگرام آموخته شود. باید یک هفته نشست. هر شب رمان تام جونز هنری فیلدینگ را خواند. وقتی کتاب به انتها رسید و بسته شد، یک جمله در ذهن میماند و آن، ماجرای شگفت انگیز قضاوت و تاثیر آن بر زندگی انسانهاست.
برای اینکه گذشته مردم را معیار قضاوت در مورد امروزشان قرار ندهیم، یک جمله و توصیه کمک نمیکند. حتی تعریف کردن ماجرای طولانی بینوایان و ژان والژان هم کمک نمیکند. باید شبها تا صبح بیدار ماند و بینوایان را خواند و ژاور را دید و از او – که نماد تمام مردم جامعهای هستند که نمیگذارند گذشتهات را فراموش کنی- متنفر شد. اما باز هم کافی نیست. باید به آخرین صفحه برسی. بالای گور ژان والژان بنشینی. به سنگ بدون نوشتهای که در میان علفها گم شده و باد و باران، رنگ و رویش را برده نگاه کنی. قطرهی اشکی بریزی و بیاموزی که «انسانها را باید از گذشته آنها تفکیک کرد».
آن روز است که اگر جمله اسکار وایلد را دیدی که میگوید: هر قدیسی گذشتهای و هر گنهکاری آیندهای دارد، میتوانی بفهمی و ساعتها با آن مست شوی.
جملات قصار خوبند. اما برای کسی که یک اندیشمند را با تمام وجود بشناسد یا کتابی را با جان و دل خوانده باشد و سپس، دیدن یک جملهی کوتاه، همهی آموختههایش را برایش دوباره زنده کند. اما یادگیری از طریق جملات قصار، یک انتظار ساده اندیشانه است.
وقتی نیچه میگوید: «آن کس که پرنده نیست، بر پرتگاهها لانه نمیسازد» نمیتوانی با عکس و منظره و رسم الخط و کار گرافیکی، این جمله را برای مخاطب تفهیم کنی. باید چنین گفت زرتشت را خوانده باشی و زیست کرده باشی. باید به همراه زرتشت نیچه از کوه پایین آمده باشی. باید همکلام عقاب او شده باشی. باید همراهش بر پای وعظ واعظان مرگ نشسته باشی. آن وقت، این جمله، دنیایی را برایت تداعی میکند. در غیر این صورت، هیچ چیز نیست جز جملهای زیبا که خواندش تمرینی برای ماهیچه های زبان است و دیدنش، استراحتی برای عصبهای چشم.
به همین خاطر است که من همیشه در شبکههای اجتماعی از بحث کردن فرار میکنم. دلیلش این نیست که بحث کردن و فکر کردن و جدال فکری را دوست ندارم. دلیلش این نیست که نمیخواهم مسائل را از دیدگاه فرد دیگری که به شکل دیگری فکر میکند ببینم. دلیلش این است که کسی که بحث کردنش را به محیط فیس بوک و اینستاگرام و توییتر میبرد، «اهل فکر» نیست. آمده است حرفی بزند و برود. آمده است که بگوید هست. بگوید زنده است. بگوید حرف دارد. آمده است که از «فکر کردن» فرار کند و به «حرف زدن» بپردازد. همین است که اگر چه همیشه در شبکههای اجتماعی فعال بودهام، اما هر وقت حرفی داشته ام که برایم مهم بوده، آمدهام و اینجا نوشتهام. پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنتهای دوستانم در اینجا گذاشتهام. چون اینها «طرحی از یک زندگی» نیست، بلکه «خود زندگی» است.
سالهاست که در خواندن یک کتاب، به دنبال یک تک جمله میگردم که وقتی آن را کنار گذاشتم در ذهنم بماند. در یک کلاس یا سمینار، به دنبال یک ایده یا یک حرف تازه هستم و نه بیشتر. مقاله میخوانم و میدانم که در انتهایش تنها یک جمله برایم باقی خواهد ماند و شاید آن جمله هم باقی نماند. تعجب میکنم وقتی کسی مطلبی را میخواند یا کتابی را ورق میزند و یا پای حرف کسی مینشیند و میگوید: اکثر حرفها تکراری بود!
معلوم است که اکثر حرفها تکراریست. ما به جستجوی سرزمین الماس نیامدهایم. ما به جستجوی رگههایی از طلا، در معدنی از سنگ و گل میگردیم. هر حرفی، هر محفلی، هر کتابی و هر انسانی، یک پیام و حداکثر یک پیام برای ما دارد. آن پیام در قالب بحث و شعر و داستان و به هزار لباس، بیان میشود. اما پیام یکی است.
طه حجازی، معلم ادبیاتم در دانشگاه میگفت: کلاس استاد که تمام شد، جزوهها را ببند. آنها را کناری بگذار و در یک برگ کوچک، خلاصهی کلاس را در یک جمله بنویس. همهی کلاس همین یک جمله بوده که البته برای فهمیدن و شنیدنش شاید باید ماهها میآمدی و میرفتی.
آموختن، جستجوی رگههای طلاست. شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه میکند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک میشوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد میکند…
آموختن، جستجوی رگه های طلاست نه شمش های طلا.
متشکرم بخاطر این جمله.
بنظرم قصار وقتی خوب است که خودت با درک کامل موضوع ساخته باشی یا بر موضوع احاطه کامل داشته باشی
پیامی که از این درس گرفتم:
آموختن باید حال من را خوب کند و تغییری در رفتار و نگرشم ایجاد کند، اگرنه ارزشی ندارد.
تشکر به مجهولاتم پاسخ خوبی داد. از سردرگمی ام کاست
پايان بحث و داستان سرزمين الماس ها منو ياد اين شعر صايب ميندازه كه ميگه
كثرت موج تورا در غلط انداخته است
ورنه در سينه ي دريا گهر راز يكي است
شروع جستجوی رگه های طلایی و ناب را از نوشته ات می توان آغاز کرد…
سلام
این را یاد گرفتم که بر خلاف باورم ، خیلی نمیدانم یا بهتر بگویم درست نگرفته بودم و با مطالعه این مطلب فهمیدم جمله قضاوت نکن در جاهایی کاربرد ندارد و باید قضاوت کرد.
در کار کارشناسی آموخته بودم نباید سیاه یا سفید دید خاکستری نگاه کردن باعث دیدن و سنجیدن کاملتر می شود. بسیار ممنونم و مدیون
ازین مقاله برای من ماند:
“آنچه هست معدنی از طلاست. باید تلاش کرد و وقت گذاشت و معدن را شکافت”
“کسی که بحث کردنش را به محیط فیس بوک و اینستاگرام و توییتر میبرد، «اهل فکر» نیست. آمده است حرفی بزند و برود. آمده است که بگوید هست.”
تشکر فرآوان
خدا خیرتون بده
سلام. در مورد قضاوت کردن نوشته بودید. می خواهم برای من بیشتر توضیح بدهید مطلبی که در مورد قضاوت کردن داشتید همانی نیست که گفتید ما همیشه در حال انتخاب کردن و تصمصم گرفتن هستیم؟ مثلا آیا تصمیم داریم این سایت را دنبال کنیم یا نه؟
سلام
ممنونم از حس مسئولیتی که دارین من واقعا متن های شما رو جایه دیگه ای نخوندم و با اشتیاق دنبال می کنم یعنی یک معما یا یک مسئله ای داشتم و دارم که با خواندن این متون کم کم آرامشمو به دست می یارم
لطفا در آخر متن به علت طولانی بودن و رفتن ذهن خواننده به درون خود ویا افکار خد یک چکیده و یک نتیجه گیری اضافه کنید تا تاثیر بیشتری داشته باشد
با تشکر فراوان
سلام
محمدرضا جان! چه دل نشین بود این متن
خیلی ذهن نقادی دارم ولی این متن خیلی جذبم کرد به قول جناب سهیل رضایی، خودم مبتلاش شدم
در تایید فرمایشات خودت اگه در یکه جمله طولانی بخواهم چکیده این متن رو بگم چون با نفت سر و کار دارم:
از قوانین این دنیا است که مشکل می شود چیز باارزشی را به سادگی و به صورت خالص و در دسترس بدست آوری به طور مثال برای رسیدن به همین نفت بایستی نقشه های زمین شناسی تهیه بشی، یه سری تست های اولیه گرفته بشه، چاه اکتشافی زده بشه که خودش چندین مرحله حفاری و استفاده از سیال حفاری و سیمانکاری و بکار گیری امواج صوتی و آلترا سوند و … دارهف نمونه های سنگ مخزن جمع آوری بشه و تحلیل بشه، لاگ گیری بشه و …. و تازه بعدش نوبت می رسه به حفر چاه تولید که خودش صدها مرحله داره و آخرشم مراحل تکمیل چاه و فراهم کردن شرایط تولید
با همه این سختی ها تازه رسیدی به نفت خامی که یه عالمه ناخالصی و آب شور و مواد خورنده و سبکی و سنگینی داره
سلام استاد ..
مطلب دقیق و عمیقی بود و از بابت انتشار افکارتون از شما متشکرم ..
همیشه از اینفوگرافها و عکسنوشتهها و جملات قصار فراری بودم حس خوبی بهشون نداشتم و الان دلیلش رو فهمیدم که همیشه حس میکردم باری به دارایی من افزون نمیکنه و من رو پربارتر نمیکنه بلکه ممکنه سرپوشی باشه بر نادانستههای من و به نوعی رفع مسئولیت از ندانستن!
من هم از این کلاس امروز یک جمله مینویسم..
این متن و تحلیل زیبای شما بیش از پیش به من آموخت که مطالب رو افقی و تیتروار نخونم ، و عمقی مطلبی رو تحقیق کنم به جای بدلیجات بی ارزش ، تکهای دُرِّ گرانبها بدست بیارم …
..
ممنونم .. (تبریک میگم که حداقل درمورد من در فعالیتهای روزانهم تبدیل به رقیب سرسختی شدید مقابل همه شبکههای اجتماعی و سایتهای در ظاهر زیبا و شیک و لوکس و پر زرق و برق اما بیمحتوا که زمان گرانبهای من رو همیشه ساعتی و روزی و هفتگی و انبوه انبوه میسوزوندند بدون هیچ بازخورد مثبتی ، اما اینجا ثانیه ثانیه برای من ذخیره میکنه ..)
حقیقتا لذت بردم ، و باید بگم متعجب شدم حرفهای دلم را با پیرایشی اینچنین دلنشین خواندم …
ممنون
چقدر حرف هایتان به دلم نشست فوقالعاده بود.فقط سپاس از عمق وجود
با خوندن نوشته هات فکر میکنم
اون همه پای درس این محمدرضا شعبانعلی دوستداشتنی بودم و این همه پای نوشتههاش، هنوز هم و همیشهی همیشه هم، حرفی و نگاهی، سوای همهی شنیدهها و خوندهها و دیدههای قبلی داشته.
خیلی وقت بود که میخواستم تشکر کنم که هستش، مینویسه و یاد میده؛
متشکرم آقای معلم خوب:)
سلام
نوشتنتان تحسین برانگیز است و به یاد ماندنی! میگویید یک جمله، اما چند جمله برایم میماند.
راستی کاش مثل متمم، مطالب مرتبط را همین دور و بر ها لینک کنید.
همینطوریش وقتی میام توو، برگشتنم با جیغ خانوادهس! چی برسه که بخوام دنبال یه چیزی هم بگردم، دیگه کرام الکاتبین میطلبم.
خوب باشید.
خیر پیش
مصداق توضیحات بالا رو به خوبی میشه در کتاب خلبان جنگ حس کرد. وقتی می خوندمش داشتم کم کم از حجم توصیفاتی که راجع به وضعیت خودش و شرح حالش و چیزایی که به صورت تکراری بیان می کرد کلافه می شدم تا به نوعی به مخلص حرفاش رسیدم. اونجا که جان کلام رو خوندم، به خوبی درک کردم که اگه اونهمه با ذهن ما بازی نکرده بود، امکان نداشت حرفای آخر کتاب انقدر خوب در دلم بشینه.
اون کتاب تمرینی بود برای اینکه به قول شما یاد بگیرم در فرآیند یادگیری عجله نکنم و انقدر به خودم و دیگران نگم آخرش رو بگو! حالا می فهمم برای بهتر فهمیدن باید رنگ زمان به دانسته ها بخوره و فهم واقعی نیاز به بلوغ داره. بلوغی که در دل زمان ایجاد میشه
با سلام خدمت محمد رضای عزیز
ازت متشکرم به خاطر بینش ونگرش جدیدی که برای نگاه به محیط اطراف و پیرامونم به من دادی.
پایدار و سربلند باشی.
قبلا هم این حرف شما رو خونده بودم که گفته بودین گاهی برای یافتن یک جمله که بینش شما را عوض کند مدتها مطالعه کرده اید و کتابهای بسیار خوانده اید
از همان روز این حرف شما را خریدار شدم و فهمیدم که خواندن رمان های قطور ، هیچ گاه تلف کردن عمر نیست و وقتی به این یقین رسیدم ، با لذت بیشتری مطالعاتم را انجام می دهم … قبل ترها مدام از خودم می پرسیدم آیا این کارم اشتباه نیست ؟!
ممنون که لذت چشیدن خط به خط و سکانس به سکانس و قسمت به قسمت و نُت به نُتِ رمان ها و فیلم ها و سریال ها و موسیقی ها را دویاره به من هدیه کردید. ممنون
با سلام وسپاس فراوان از یک مطلب تفکر برانگیز دیگر، تقریبا نیم ساعت فکر کردم تا بتونن آنچه دلم میخواهد را بنویسم. اما گاهی کلمات نمی آیند، بنظر شما این به این دلیل هست که افکار واضح و روشن نیستند یا دلیل دیگری می تونه داشته باشه مثلا قوی نبودن شخصی من در بیان که خیلی اوقات باهش مواجه شدم؟
جدا از سوال بالا آنچه بنظرم اومد این بود که همونطور که اشاره کردین ما انسانها تو این عصر شاید بدلیل تنوع فوق العاده علوم و امکان زیاد دسترسی، دچار شتابزدگی شدیم و برای هر چیزی دنبال یک قرص فشرده می گردیم که مشکلمون را حل کنه، کمتر حاضریم برای چیزی واقعا وقت و انرژی بگذاریم، گاهی کارهای هنری قدیم را که آدم نگاه می کنه تعجب می کنه که پای هرکدام چقدر زحمت کشیده شده اما الان اکثر آدمها حوصله اش را ندارن و میخواهند از وقتشون بیشتر استفاده کنند! یادم افتاد به جمله معروف” نابرده رنج، گنج میسر نمی شود.”
چه قدر این متن همونی بود که باید! دارم می دم تک تک شاگردام بخوننش! مرسی به خاطرش!
این روزها وقتی فکر می کنم آخرین مطلبی که باعث تغییر در زندگی من شده چیه سایت شما رو نمی تونم فراموش کنم
واقعاً جالبه من متشکرم مخصوصاً مطالب مربوط به یادگیری ، اگر امکان دارد بیشتر در مورد یادگیری و روانشناسی یادگیری و مکتب های یادگیری مطلب بنویسید. محمدرضا باز هم تشکر می کنم
سلام استاد عزیز
سپاس از نوشتهایتان که غبار از راه دیده می زداید و نشانه های افقهای جدید را به نمایش می گذارد
آموختن آسان نیست
خستگی هر آن در کمین است
آزرده میشوی،احساس شکست میکنی
شک میکنی که رها کنی وبگذری
می خواهی بر کناره روی وا وانمود کنی که اتفاقی نیفتاده
اما نه !
توبازنده نیستی
که یک مبارزی !
پیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم
باید گاه بگرییم تا بتوانیم روزی بخندیم
بایدآزرده باشیم تا روزی توانمد باشیم
اگر پیوسته بکوشی و ایمان داشته باشی
در پایان پیروزی از آن تو خواهد بود !
” آن دیویس”
سلام.
بله قطعاً فرآیند یادگیری فشرده وجود ندارد. این را باید به مدیرانی(!) گفت که کارمندانشان را به اجبار به کلاس های درس دانشگاهی می فرستند و الزام می کنند که تا فلان تاریخ مدرک بگیرید. آن افراد هم از مجموع غیبت های مجازشان به علاوه یک دنیا ترفند برای غیبت های غیر مجاز استفاده می کنند، تا با حداقل میزان صرف وقت، صاحب مدرکی برای افزایش حقوق بازنشستگی شان بشوند.
با کل این فرایند مخالفم ولی از همه مهم تر این که کاش بعد از اتمام دوران درس خواندن شان ، به صرف یک «شناخت سطحی از مفاهیم»، ادعای دانایی نکنند.
—
دوستان عزیز با عنایت به همه ی کامنتهایم، می توانید نام مرا به عنوان « غُر غُر میرزای بحث یادگیری » در این خانه ثبت کنید . یا چیزی شبیه این.
برقرار باشید . ممنون.
من می خوام از فیلم perfrct sence بنویسم که نشون می داد چطوری ادم ها حواس ۵ گانه شون رو به ترتیب از دست می دادن و دیگه نمی تونستن زندگی کنن. از دست دادن هر یک از حواس یه بیماری همه گیر بود. جمله ای تو یه فیلم تکرار می شد ” زندگی ادامه دارد” . به خاطر اوردن همین جمله چون تو فیلم درکش کرده بودم تو یه شرایط خیلی سختی بهم کمک می کرد.
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
سلام
کتابی رو در دست دوستم دیدم در مورد “تند خوانی” بود.
گفتم اااا من این کتاب رو خوندم…
گفت جدی؟ خب چی توش نوشته؟؟
گفتم کل حرفش اینه: تند بخون…
گفت یه کم خلاصه نگفتی ؟ خب تند بخون یعنی چی؟؟
گفتم هوووم خب باید کتاب رو بخونی ، وقتی تمومش کردی میفهمی “تند بخون” یعنی چی!
این روزا مشغول نوشتن پایان نامه هستم و حال روحیم اصلا خوب نیست..کارم جواب نمیده و اصن حال خوبی نداشتم. نمیتونم توضیح بدم چطور و چرا ، ولی این مطلب خیلی کمکم کرد. خیلی.
برای همین نتونستم به یه لایک اکتفا کنم
ممنون آقای شعبانعلی به خاطر این مطلب.خیلی خیلی ممنون.
سلام تاكنون نشده متن هاي آقاي شعبانعلي عزيز را با تمام گرفتاريها تا پايان نخوانم سخن كز از دل برايد بر دل نشيند و از داشتن چنين هموطن عزيزي كه صادقانه آنچه دارد مي بخشد سپاسگزارم . نكته اي كه مي خواهم بگويم بر گرفته از روش اعتدالي است كه مدتي است پيش گرفتم يعني خاكستري ديدن .من گاهي رگه هاي طلا را استخراج مي كنم هم براي خودم و هم براي دادن به ديگران -همان كاري كه محمدرضاي عزيز مي كني – پس در يك دنياي مبادله كه اساس زندگي است همانطوريكه من استخراج خودم را مي دهم از ديگران هم مي گيرم اما نه بصورت بسته بندي شده بلكه بقول شما لقمه آماده را خودم مي جوم و هضم مي كنم نه ايكه بروم بكارم درو كنم بپزم .من بيشترين وقتم را بر اساس نظر مولانا كشف معدن وجود خود مي كنم تا با آن بتوانم رگه هاي طلائي ديگران از جمله انديشه محمد رضاي عزيز را ببينم و بچشم .خلاصه كلام اينكه وقتي با كشف خود به سلاح پيشرفته مجهز شدي بدون كندن مي تواني رگه هاي طلا را بيابي در حقيقت وقت و زحمت كندن را روي درون خودت مي گذاري و با شكافتن آن بصورت معجزه آسائي رگه هاي طلاي ديگران را مي گيري . من نهج البلاغه را نخوانده ام ولي سخنان علي (ع) را تا حد زيادي مي گيرم لطفا بگوئيد من اشتباه فكر مي كنم يا خير؟
کلامتون مسحور کنندست استاد
غنای خاصی داره که نمیذاره سر ازش برداری وقتی شروع به خوندنش کردی.
جملاتتون هم طوری چیده شدهاند که موقع خوندنشون یقین میکنی که چینش بهتری براش نمیتونی پیدا کنی
پشتیبان محکمش هم محتوای حرفتون هست که در عین سادگی مستند هم هست.
سلام
از پاسختان ممنونم.
با سلام و احترام
محمدرضای عزیز
علاوه بر دوست سال بالایی من هم هستید و از این این بابت خوشحالم. یادمه در گفتگو با دکتر حیدری از ایشون خواستید تا برای شما در مورد کارهایی که یک مدیر صبح ها باید انجام بده صحبت کنند وایشون اشاره به محصولی کرند که تقریبا با همین عنوان در آینده نزدیک منتشر خواهد شد… شاید اگر بگوییم علیرغم صحت حرف های شما این فکر هم درست باشد که ذهن انسان به صورت پیش فرض دنبال میانبر است گرچه بیش از آنچه توصیه پذیر باشد تجربه پذیر است اما جستجو را به عمل ترجیح می دهد هم کم هزینه تر است هم راحت تر
با آرزوی توفیق روز افزون
با سلام. ممنون از وقتی که برای نوشتن این مطالب میگذارید. من دارم یک کتاب صوتی گوش میکنم که به نظرم اومد تو این خانه مجازی معرفیش کنم تا شاید به درد بعضی از دوستان بخوره. البته به احتمال زیاد شما و اکثر دوستان با این کتاب آشنا هستید. فقط غرض عرض سلامی بود از طرف یکی از خوانندگان خاموش و البته همیشگی مطالب شما. با آرزو سلامتی برای شما.
سلام. آقای شعبانعلی من سوالی پیش اومده بود برام که خیلی خوشحال میشم یک پست هم در این باره برامون بنویسین؟
نظرتون در رابطه با این که سختی ها زندگی باعث میشن ما به معنای واقعی رشد بکنیم چیه؟
راستش من تا به حال دو بار رابطه عاطفی ناموفق داشتم. و هر بار حس کردم نسبت به قبل انسان عمیق تری شده ام.
در مقاله ای میخوندم که ناخودآگاه انسان عمدا خودش رو درگیر عشق های ناممکن میکنه که سختی عشق رو بچشه و تو این سختی ها جنبه ها و زوایای مختلف درونش رو نمایان بکنه. آیا شما هم در مورد روابط عاطفی چنین تجربه ای داشته اید؟
تک جمله من از این متن:
برای آدم بهتر ی شدن باید فکر کرد و برای همین فکر کردن باید زحمت کشید…
باسلام به همه دوستان عزیز
مقاله خیلی خوبی بود. خیلی خوب .
آموختن، جستجوی رگههای طلاست.
شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه میکند.بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند.
اما کمی که نزدیک میشوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد میکند…
سلام
نوشتار شما را تا حدی قبول دارم و در این مورد فعلا نمیتونم کاملا با شما هم عقیده باشم و بگم انچه نوشتین درست و به جاست …
جناب شعبانعلی بنده مخالف فکر و اندیشه کردن نیستم این را هم میتوان قبول کرد که فرصت و زمان ما برای خواندن همه کتابها و سرگذشت ها و کسب کردن تجربه ها (درکل پیش نیازها ) و پیدا کردن رگه های طلا کافی نیست …
احتمالا در جواب من در ذهنتون گذر میکنه : که ما نیازی نداریم که همه کتابها و سرگذشتها و تجارب را کسب کنیم تا بتوانیم حرکت کنیم .همینکه حداقل نیازهای لازمی که ما با فکر و اندیشه کردن بدست اورده ایم بتواند راهگشای ما باشد ،کافی است .
ولی چه بخواهیم چه نخواهیم بخش عظیمی از دانش و اموخته های ما از روی فکر نیست بلکه از محیطی هست که در اون سالهای سال زندگی و رشد پیدا کردیم .گاهی لازمه که از دانش و یافته های دیگران استفاده کرد .خوب واقعا مفهوم عبرت و عبرت گیری برای من اینجاست که خودش رو تداعی میکنه .و گاهی هم این ما هستیم که باید برویم زحمت بکشیم فکر کنیم و یاد بگیریم و از دانش و مهارتمون استفاده کنیم
شاید هم دارم اشتباه میکنم
فکر میکنم احتمالاً قسمت چهارم این نوشته رو قبل از قسمت دومش خواندهاید (در راستای همون نگاه خودتون که فرمودید فرصت کافی نداریم، زیاد پیش میاد که این کار رو انجام بدیم که از وسط یک مطلب رو بخونیم).
http://www.shabanali.com/ms/?p=4685
حدسم اینه که خواندن قسمت دوم و سوم قبل از قسمت چهارم، خود به خود مسئله رو حل کنه.
با جملهتون هم که فرمودید «گاهی» لازمه از دانش و آموخته دیگران استفاده کرد موافقم. حتی بیشتر از گاهی. عموم اوقات باید این کار رو کرد. اما حرف من اینه که نمیشه فقط به «جویدن لقمهی هضم شدهی دیگران» محدود شد. نه طعم خوبی دارد و نه خاصیت زیادی از آن باقی مانده.
فکر میکنم مطالعه کتاب From Zero to One از پیتر ثیل – که واقعاً صفت حکیم برازندهی اونه – میتونه تو این زمینه ایدههای خوبی بده.
اما در کل یک نکته را در حد ایمان باور دارم. آن هم بحثی است که در قسمت اول فایل صوتی منابع گفتم
http://radio.shabanali.com/resources-lq.mp3
آموختهای که ارزان به دست بیاید، به کار گرفته نمیشود.
تصمیم و رفتار دیگران عموماً موجب عبرت ما نمیشوند. فقط خاطرهای به خاطراتمان میافزایند.
مگر آنکه برای یادگرفتن هزینه کنیم.
این هزینه یا پول است. یا زمان است. یا عرقی که برای بازآموختن آموختهی دیگران میریزیم…
پی نوشت: البته فکر میکنم حرف من و شما یکی است و فقط اختلاف در واژههاست.
اگر منظور ما از دانش همان مزخرفاتی باشد که دانشگاهها میآموزند، عملاً آنها را میتوان «معلومات» دانست و معلومات، همچنانکه از نامش پیداست، معلوم هستند!
آنچه من به آن فکر میکنم، مجهولات است. منظورم Wisdom و شناخت و بینش است. چیزی که ثروت، رضایت، رشد و موفقیت را به همراه میآورد و هیچکس در هیچ جای جهان، هنوز مجوز صدور «گواهینامه» را برای آن به دست نیاورده است.
“جملات قصار خوبند. اما برای کسی که یک اندیشمند را با تمام وجود بشناسد یا کتابی را با جان و دل خوانده باشد و سپس، دیدن یک جملهی کوتاه، همهی آموختههایش را برایش دوباره زنده کند، … ”
کیفورم و هیجان زده از خوندن این نوشته و خیلی از نوشته های دیگه تون
چطور میشه از شما تشکر کرد؟
چطور میشود اینهمه شفافیت را ستایش کرد؟
حقا که آشنا شدن با این وبسایت برای من شانس خیلی خیلی بزرگی بوده
مرسی، مرسی واقعا
هر چند که احتمالا اینجا برای تشکر نیست، ولی به نظرم لازمه بدونید که حضورتون نعمتی ست 😉
پاینده باشید
بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک میشوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد میکند…(دلم خواست این جمله رو بدون هیچ تغییری اینجا بنویسم- این شاید یه عادت جدیده برای من- از فیلم ها و کتابها و مقالات مورد علاقه ام یک جمله می نویسم. البته راستش رو بخواید هدفم یادگیری نبوده، نمیدونم چرا اما اینجوریه دیگه…!)
سلام آقای شعبانعلی. امیدوارم بتونم این نکته های زیبا و خوبی رو که از شما یاد میگیرم تو زندگی روز مره ام به کار ببرم…. واقعا از شما ممنونم به خاطر مطالب خوبتون. شاد و سلامت باشین درکنار خانواده.
اگه بخوام نظرما درباره این نوشته بگم همون حرفای تکراری که تو پیج اینستا زدم اما چون اینطوری بهتر میفهمم اینجا دوباره تکرارشون میکنم
چیزی که زندگی زنبور ها را برای من جذاب میکنه اینه که وقتی گل جدیدی میبینند مقداری از شهد اون گل را به کندو میارن تا بقیه زنبور ها هم بتونند با بو کردن اون شهد به اون گل برسند و همین رفتار باعث میشه که بتونند چیزی شبیه عسل تولید کنند
همه حرفهایی که ما از بزرگان میشنویم حکم همین شهدها را دارند بهترین استادان هم نمیتونند گل ها را به ما نشون بدند تفاوت استاد خوب وبد در میزان شهدی که از اون گل میتونه برامون بیاره و تنها کسی که بهتر بو کنه وبرای رسیدن بهش سخت تر تلاش کنه میتونه لذت دیدن گل ها را هم تجربه کنه شاید اگه انسانها همین رفتار زنبور ها را بهتر بفهمند بشه دنیایی بهتر به شیرینی عسل ایجاد کرد…
محمدرضا نوشته ها و حرفهای تو بهترین شهد هایی که تو زندگیم چشیدم ارزو میکنم یه روز به گل هایی که تو دیدی هم برسم…
سلام
با وجودی که از این مطلب بسیار زیاد لذت بردم و جملاتی که از رگه های طلا… و تلاش برای برای استخراج آن و خیره شدن به درخشش آن ذکر شد وافعا برایم تکان دهنده بود اما نتوانستم این متن رو لایک کنم چون احساس کردم جملاتش ها رو فقط پسندیم اما آن ها رو زندگی نکرده ام امروز احساس کردم لایک های سریع ما گاهی باعث میشه فقط ابراز لذت بکنیم و با لایک خود پرونده موضوع را ببندیم و پیام رو فراموش کنیم و در آن عمیق نشویم…
رگه های طلا آنچنان چشم ها را خیره میکند که گاهی دست ها فراموش میکنند برای پیدا کردن آن کف بزنند.
اوایل زمانی که در خارج از کشور زندگی می کردم تجربه های خاصی داشتم. به افراد، لباس ها ،ما شینها و خیابانها نگاه می کردم و فقط نگاه می گردم. مارکها و کلاس ماشینها و خیابانها را نمی شناختم و تقریبا معیاری در ذهنم هنوز ساخته و زمینه برای قضاوت ناخود اگاه و سریع ذهنم بر اساس انچه می بیند فراهم نشده بود. نمی دانستم محله پایین و بالای شهر کجاست و لذا مهمانی که دعوت می شدم هیچ تصوری از وضعیت مالی و هیچ پیش انتظاری از دکوراسیون، نحوه پذبرایی و ماشینهای محله نداشتم. نمی توانستم از روی لباس افراد بگم که احتمالا خیلی پولداره و یا فقیر. حتی غذا ها را بدون پیش انتظار مزه میکردم و بدون قضاوت و با این ذهنیت که مزش همینه می خوردم و لذت می بردم. اما کم کم با گذشت زمان معیارها ایجاد شد و قضاوت ها شکل گرفت و انچه می دیدم و حس می کردم پیام قضاوتی را هم با خود تلقین می کرد. انچه از این تجربه شخصا دریافت کردم این است که لازم نیست خیلی چیزها را بدانیم و می توانیم اگاهانه طالب دریافت اطلاعات ارقامی نباشیم تا بتوانیم از حداقل و سریعترین قضاوت ها در امان باشیم. همچنین می توان تجربه های گذشته را به طور قاطعانه مبنای قضاوت های کنونی ندانست و نگاهی نو و ازاد داشت.
با سلام به دوستای عزیزم
۱- باید از محمدرضای عزیز تشکر کنم برای این روزنوشتۀ بسیار زیبا و مطالبِ ارزنده ای که از طریق این نوشته به ما آموختن
۲- انقدر مطالب ، زیبا و گویا هستن که نیاز به افزودنِ هیچ اضافه ای رو ندارن و فکر می کنم هیچ شرحی نمیشه بهش اضافه کرد
۳- کاش میشد به خودمون زمان بدیم و تلاش کنیم که قضاوتِ درستی از اتفاقات و رویدادها داشته باشیم و سطحی نکر نباشیم و هر رفتار یا عمل یا اتفاقی که بر خلافِ میل ، اراده ، نظر یا عقیدۀ ما هست رو ، مذموم و منفی تلقی نکنیم
پی نوشت : چقدر خوبه که اسامیِ جدیدی رو در بین هم خونه ای ها میبینیم و این نشونۀ اینه که این خونه ، به دلیل گستردگی و پربار بودنش ، هر روز داره مهمونهای جدیدی رو به خودش جذب می کنه . مهمونهایی که مثلِ هم خونه ای ، قراره کنار هم و در اتمسفرِ پاکِ این خونه ، نفس بکشن و زندگی کنن و به بهبودِ کیفیتِ زندگیِ خودشون و هم خونه ای هاشون ، کمک کنن .
یه پیشنهاد به تیم محترم متمم : در زمانی که دوستانِ جدید قصدِ کامنت گذاری دارند و نام اونها با نامِ هم خونه ای های قدیمی تر ، تشابه داره ، اگه میشه ، آلارم یا تذکری داده بشه که دوستانِ جدید ، به اسمشون چیزی رو اضافه کنن تا علیرغمِ تشابهِ اسمی ، نظرات و دیدگاه های دوستان ، قابلِ تفکیک باشه . مثلاً اگر دوست عزیزی با نام هومن قبل از من حضور داشتند و نظراتِ ارزشمندی ارائه می کردن ، من (هومن کلبادی) که وارد شدم ، با شناسه ای به جز «هومن» کامنت بذارم تا با نظر اون دوست قبلی ، تداخلی نداشته باشه
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام. ی سوال : آیا شما همکار متمم هستید یا مطالبی که درج می کنید نظر شخصی خودتونه ؟ چون توی تقریبا تمام مطالب پست می گذارید .
سلام
دوست عزیز
آقای کلبادی جزو همکاران نیستند ایشان از همراهان و کاربران ویژه سایت متمم هستند
که به این مجموعه بسیار لطف دارند.
آقاى كلبادى عزيز…
تقريبن توى تمام كامنت هاتون از هر كسى كه ميشده تشكر كردين …روزهاى اولى كه وارد اين خونه شدم فكر كردم چقدر يه آدم خوبه كه اين همه خوبى و دليل براى تشكر از ديگران پيدا ميكنه…كمى بعدتر كمك ها وپيگيرى هاى مهربانانه و دوستانتون بيشتر باعث شد فكر كنم “چقدر يه آدم خوبه”
البته بايدم از آقامعلم انتظار داشتن همچين دوستانى رو داشت
من به كامنت مهدى مثبت دادم
چون يهو يادم انداخت چقدر بعضى ها…مثل شما…شهرزاد…آزاده م…على شورابى…عليرضاداداشى…سميه…شادى و….بى منت خوبين و باعث شد بعد ازمدت ها خجالت زدگى,كامنت بزارم
مرسى آقا معلم كه فوق الاده اين و فوق الاده ها كنارتونن
به تقليد از يه بزرگى;-)
ارادتمند-نسيم مظاهرى
نسیم جان عزیز سلام
من به نمایندگی از دوستانِ نازنینی که ازشون توی کامنتِ پر مهرتون اسم بردین از لطف و محبتتون قدردانی می کنم و امیدوارم (در موردِ من) همینطور باشه که شما گفتین . من فقط به عنوانِ کوچکترین عضوِ این خونه و متمم ، افتخار همراهی و همدلی با دوستانم رو دارم و بی نهایت خوشحالم که به لطفِ معلمِ عاشقمون و تیمِ زحمتکش ایشون ، میتونم در کنار عزیزانی مثل شما ، در این خونه بمونم و از بودن در این خونه و داشتنِ دوستانِ نازنینی مثلِ همخونه ایهای عزیزم ، لذت ببرم .
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام نسیم مظاهری محترم.
سلام دوستان.
بی شک محبت و همدلی دوستان این خانه از سرچشمه ی اصلی یعنی جناب محمدرضا شعبانعلی عزیز نشأت می گیرد و از نزدیک ترین دوستانش یعنی خانم ها تاجدینی و قلی پور که این جمع بزرگ را گرد هم آورده اند.
این همدلی ها و قدردانی ها و احوال پرسی ها و سوال و جواب ها، هر روز این جمع را و این خانه را شاداب تر می سازد. مانند همین ابراز لطفی که به بنده فرمودید و امیدوارم لیاقتش را داشته باشم.
اما هومن شخص دیگری است. روزهایی بوده که حتی حوصله ی خودم را نداشته ام، ولی وقتی وارد خانه شده ام، حضور پررنگ و مهربانانه ی هومن که حالا از عزیزترین دوستان من است، مرا سرحال آورده. او جدای از این که دوستی نازنین است، به راحتی دانسته ها و یافته هایش را با بقیه ی اعضاء به اشتراک می گذارد. چه بسا جستجو می کند و می یابد تا دانشی به ما هدیه دهد.
به نظرم شاگرد بر حقی برای استاد بزرگ است.
خدا این جمع را هر روز بهتر و مفیدتر و بزرگ تر و صمیمی تر بنماید.
وَاِن یَکاد بخوانید و در فراز کنید.
همگی برقرار باشید.
سلام به علیرضای عزیز
دوست عزیز و دوست داشتنیِ من ، از اینهمه لطف و محبتت نسبت به خودم ممنونم و امیدوارم لایقِ این ابرازِ لطفت باشم دوست خوبم . خدا رو شاکرم که به لطف محمدرضای عزیز و تیم محترمشون ، افتخار آشنایی با شما و سایرِ همخونه ای های محترم و عزیزم رو به من عطا کرد .
دوستتون دارم و قدرتون رو میدونم
ارادتمند – هومن کلبادی
نسیم عزیزم …
خیلی از لطفت ممنونم که منو هم مثل بقیه دوستان خوبمون مورد لطف خودت قرار دادی عزیزم…
باورت میشه قبل از این کامنتت، با خودم فکر میکردم چرا یه مدته خبری از نسیم مون نیست … نسیم با سه نقطه!:)
بعد که این کامنت پرمهرت رو دیدم، هم از بودنت خوشحال شدم و هم از لطفی که نسبت به من و دوستانم داشتی. آقا معلم هم که جای خودش رو داره …:)
خوشحالم که تو هم در کنارمون توی این خونه هستی نسیم جون …
و می دونم که هر کدوم مون، حتی اگه چند وقت هم نشه که کامنت بذاریم و چیزی بنویسیم، اما هر لحظه چه از دور چه از نزدیک، توی این خونه حضور داریم و از وجود صاحبخونه خوبمون و سایر دوستانمون چه با نوشته، چه بی نوشته لذت می بریم…
درضمن … خودت هم فوق العاده ای عزیزم …:)
سلام شادی جانِ عزیز
ممنون از لطفِ همیشگیتون نسبت به من . من که جز زحمت و اذیت برای شما و تیم محترم پشتیبانی ندارم . امیدوارم افتخارِ همراهی با شما عزیزان رو حالا حالاها داشته باشم و بتونم از بودن در این خونه و در کنار همۀ عزیزان و بزرگواران از جمله شما ، نهایت استفاده و بهره رو ببرم .
از خداوند متعال برای شما ، محمدرضاجان ، سمیه جان و همۀ زحمتکشان این خونه و همخونه ای های عزیزم و عزیزانتون (و همۀ انسانها) سلامتی ، آرامش ، شادمانی و سربلندی آرزو می کنم و امیدوارم به زودی ، امکانی فراهم بشه تا همۀ شما عزیزان رو در کنارهم و از نزدیک ، ببینیم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام مهدی جان عزیز
دوست عزیزم ، من با درکِ اندکم ، متوجه نشدم که کامنتی که لطف کردید ، پرسشی بود یا اخباری 🙂
ولی اساساً اگر بزرگواری می کردید و همین کامنت بالایی رو با دقت می خوندید به خصوص قسمت پی نوشت ، کاملاً مشهود و مبرهن بود که بنده به عنوان کوچکترین عضو این خونه و متمم ، دارم پیشنهادی که به ذهن ناقصم میرسه رو تقدیم تیم محترم متمم می کنم و اساساً به دلیل علاقه ای که به این خونه و متمم و صاحبخونۀ عزیزمون و همخونه ایهای نازنینم (مثل شما) دارم ، تلاش می کنم نسبت به دوستانم و خونمون ، بی تفاوت نباشم .
در هر صورت همونطور که شادی جان فرمودند ، من عضوی از اعضای این خونه و متمم هستم و افتخارِ این رو دارم که در کنار دوستان عزیزی مثلِ شما ، در این خونۀ با صفا بمونم و از هوایِ پاکش ، تنفس کنم .
لازمه یه توضیحی هم عرض کنم که اینکه فرمودن «کاربرِ ویژۀ متمم» ، صرفاً به این دلیل هست که من هم مثلِ بسیاری از دوستان و کاربرانِ ویژۀ متمم ، با پرداختِ مبلغِ بسیار اندکِ حقِ عضویتِ سایتِ متمم ، امکانِ دسترسی به حجمِ بسیار بالایی از محتواهایِ بسیار بسیار مفید و ارزشمند (مختصِ کاربرِ ویژۀ متمم) شاملِ حالمون شد و ملقب به لقبِ کاربرِ ویژۀ متمم شدیم و دلیلِ دیگه ای برای ویژه بودنِ من نیست . امیدوارم به زودیِ زود ، شما و سایر همخونه ای های عزیزم رو از نزدیک ببینم
ارادتمندِ همۀ همخونه ای های عزیز و صاحبخونۀ باصفامون – هومن کلبادی
سلام
اصطلاح آدم حسابی را زیاد شنیده ایم
برایمان بفرما که از منظر شما آدم حسابی کیست
“چنین است که مثلاً همه میگوییم فلانی خودخواه است. خودخواهی را به عنوان صفتی مذموم و منفی به کار میبریم، اما مدتی دیگر، همان صفت در رفتار خودمان هم پدیدار میشود. از سوی دیگر…” این قسمت از نوشته خیلی به دلم چسبید چون واقعا ذهنم رو درگیر کرده و همیشه باهاش سر و کار دارم و نتونسته بودم به نتیجه ی قابل قبولی برسم ولی نکته ای از این متن که پررنگ توی ذهنم می مونه همین بخش خواهد بود.
تلنگر خوبی بود..
سپاس فراوان از مطلب ارزشمند
۱٫ این بی توجهی، این تمایل به کم عمق نگری، این تستی نگاه کردن مفاهیم عمیق را در نسل جدیدم خیلی بیشتر می بینم، البته اعتراف می کنم که این ویژگی در من هم بیشتر از برادران بزرگترم است!
۲٫ اگر بنویسم که بخش قابل توجهی از این مسئله ریشه در سیستم آموزش دارد، مطلبی تکراری نوشتهام و باز هم برای شما غر زدهام
۳٫ از موقع که فهمیده ام که (بیشتر) اطرافیانم حقایق را سطحی بررسی می کنند، پی بردم که شاید برخی از حقایق ارزش واررسی و بررسی عمیق نداشته باشند، و پشت ظاهری فریبنده! محتوای ارزشمندی ندارند
به همین دلیل محتاطانه تر ذهنم را مشغول بررسی حقایق جدیدتر می کنم. محتاطانه تر کتاب جدیدی را شروع می کنم.
آقای شعبانعلی ترجیح میدهم فلان فیلم لوئیس بونوئل یا آنتونیونی را که ده بار دیدهام را برای بار یازدهم ببینم به جای اینکه فیلمی جدید که ظاهری فریبنده دارد را یکبار ببینم
تحقیق،مطالعه،تجربه،شکست وپیروزی و ….برآیند و نتیجه ی همه اینها “ممکن “است به یادگیری منتهی شود.
سلام استاد عزیز.
حدود یک ماه هست که با شما و سایت های خوبتون آشنا شدم. می دونم که خیلی ها این حرفهای تکراری من رو به شما زده اند ولی دوست دارم من هم دوباره این حرفها را به شما بزنم، اینکه شما یک انسان فوق العاده اید و من بسیار مدیون شما هستم. و از صمیم قلب از شما ممنونم.
من هر شنبه برای کسانی که واقعا دوستشان دارم دعا میکنم و برای سلامتی و سربلندیشان از طرف آنها به خیریه کمک میکنم، میخواستم بگویم که این شنبه، چهارمین شنبه ای بود که شما در لیست افراد استثنایی زندگی من بودید.
با ارادت فراوان
شهرزاد
سلام بر یک شهرزاد عزیز دیگه … 🙂
ورودت رو به این خونه ی عزیزمون تبریک میگم و مطمئنم تو هم مثل ما از بودن در این خونه و خوندن و زندگی کردن با مطالب و همه ی چیزهای قشنگی که توش وجود داره لذت می بری.
راستش وقتی تو لیست آخرین دیدگاهها اسمت رو دیدم با خودم گفتم من کی پیام جدید گذاشتم؟؟! 😉
و اومدم دیدم که دوست عزیز تازه وارد خوبی چون شما ست…
راستش نمی دونم با این موضوع چطوری باید کنار بیاییم. که اسم های مشابه در این خونه باعث سردرگمی خودمون و دوستان دیگرمون نشه.
و نمی دونم میتونم ازت خواهش کنم که دنبال اسمت یک حرف اضافه ی دیگه بیاری که این ابهام برطرف بشه یا نه؟ بیشتر به احترام کسانی که کامنت ها را خواهند خوند و دچار سردرگمی یا ابهام نشن.
چون بالاخره آدمها و نظرات و سلایق و دیدگاهها و حس ها متفاوته و اینکه دو نفر با یک اسم مشابه کامنت بذارن به نظرم زیاد جالب نیست و این در خود آدم و دیگران سردرگمی و ابهام به وجد میاره به نظر من.
کاش سیستمی در این خونه وجود داشت که نمیشد اسم ها تکراری انتخاب بشن…
درهرصورت بیا با هم فکری بکنیم ببنییم چیکار میشه کرد برای این موضوع …:)
و در هرصورت هم خوشحالم که یک دوست جدید خوب دیگه به دوستان خوب این خونه اضافه میشه…
درود بر شما.
میبخشید از تشابهی که به وجود آمد. قصدم این نبود که با اسم شخص دیگه ای نظر بدهم. من هم مثل شما نظرات بقیه رو مطالعه میکنم ولی به اسمها دقت نکرده بودم. از این به بعد بیشتر توجه میکنم.
خیلی ممنون از اینکه تذکر دادید.
پیروز باشید.
من وقتی این دست مطالب رو میخونم، بلافاصله بعدش فقط یک حس دارم: « چه قدر زندگی پیچیده است، چه قدر آدم بودن سخته»
ولی واقعا این رو که از هر کسی، یه جمله ای بگیری رو قبول دارم. حتما لازم هم نیست اون فرد خیلی آدم ویژه ای باشه. شاید این جمله رو از کسی که یه بار بیشتر نمی بینی و جایگاه اجتماعی خاصی هم نداره بگیری. ولی مشکل اینجاست که بیشتر موقع ها حواسمون نیست به شنیدن این حرف ها
شاید بیشتر از اینکه به جمله هایی که میشنویم توجه کنیم، به آدمی که اون رو میگه توجه میکنیم. برای همین هم میگیم تکراری بود. برای مثال، شاید اون جمله ای رو که باید بشنویم قبلا از پدرمون شنیدیم، ردش هم کردیم یا بهش توجهی نکردیم و بعد که یه استاد دانشگاه مثلا همون رو تکرار کرده بهمون زور اومده که قبلا بهش توجه نکردیم. میگیم خودمون بلد بودیم. نکته ات تکراری بود 🙂 در صورتی که «باید به گفته توجه میکردیم نه گوینده». همین هم خیلی سخته … ای خدااا
واقعا از خوندن این مطلب لذت بردم و بعد از مدتها که کمتر به اینجا سر میزدم بالاخره امشب اومدم و دوباره کلی لذت بردم.ممنون
بهت افتخار ميكنم محمدرضاي خوبم.
خدايا شكرت به خاطر بودنش.
با سلام خدمت استاد ارجمند
متن فوق العاده ای بود، مرسی ممنون
درود بی پایان بر معلمی که خودرا فقط و فقط، معلمی میداند که از ته دل میاموزد و میاموزاند.
چند سالی هست که اموخته ام باید دنبال تک جمله ها و یه خط تعریف از یه کتاب، یه استاد، یه درس، یا یه سمینار آموزشی چند ساعته باشم…
ولی نمیفهمیدم که در انبوهی از خاک به دنبال رگه های طلا میگشتم…
ممنونم که با مثال های دقیق، کمک کردید تا مفهومی هایی را که سال هاست با اونها درگیریم و به درستی بفهمیم و واضح درکشون کنیم نه لایه ی سطحی اونارو برداریم و با خودمون حملشان کنیم…
همانند باربر ملا نصرالدین که فقط حامل کتاب ها بود..
سلام وعرض ادب واحترام دارم .میخواستم تشکرکنم بابت سایتتون ومحتوای عالی وبی نظیرش.کاش بشه صفحات را به صورتpdfدانلود کرد.خسته نباشید
سلام بسیار عالی ممنون
خدا را شکر که این مطالب را در این سن و این لحظات که واقعا برایم مفید است میخوانم چون شاید اگر کمی دیگر زمان میگذشت دیگر خیلی دیر بود، خیلی دیر.
“آموختن، جستجوی رگههای طلاست. شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه میکند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک میشوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد میکند.”
شاید مهم ترین دستاورد آشنایی من با شما و متمم و رادیومذاکره و … همین یه جمله باشه:) ممنونم محمدرضا شعبانعلی
سلام.
یه دوستی میگفت:اگه تو یادگرفتن سر درد گرفتی،تازه داری آماده میشی برای یادگیری.این حرف یه جورایی بزرگ نماییه که اهمیت و سختی یادگیری رو متذکر میشه.
محمدرضاجان به نظر من اگه ما خیلی وقتا به دنبال خلاصه و میانبر میگردیم،و اگه بخوام راحت باشم میگم که به قاعده ی حمار گرایش زیادی داریم،علتش شاید شاید شاید اینه که تصویرمون از آینده کوتاهه و یا اصلا قائل به آینده ای هر چند کوتاه برای محیط و شرایطمون نیستیم.
آینده وقتی بی اعتبار میشه،برای من شهروند مهم نیست که امروز چرا فلان و بهمان مشکل تو شهر هست و من هم میبینم و خیلی وقتا ایده ای هم براش دارم.
آینده ی بی اعتبار،کارگر و کارمند بی اهمیت و بدون غرور نسبت به سرنوشت شرکت تربیت میکنه.توسط قراردادهایی که خیلی وقتا عمرشون به اندازه ی یه فصل طبیعت هم نیست.
حاصل بی اعتباری آینده برای یه دانشجو،میشه کسب نمره از هر طریق و به هر قیمت.
شاید کیفیت محصول و خدمات شرکتها هم،بی ربط نباشه با آینده و اعتماد و اطمینان به اون.
مجتبی جان سلام
دوست عزیزم ، باید بگم که با بخشی از حرف هات موافقم و فکر می کنم در کنار این حرف هایی که گفتی ، متاسفانه بسیاری از ماها ، فقط به خودمون و رشد و پیشرفت خودمون فکر می کنیم و خودمون رو عضو و قسمتی از یک سیستم و نظام نمیدونیم و به همین دلیل فقط به منافع خودمون و بهبود کیفیتِ زندگیِ خودمون فکر می کنیم و توجهی نداریم که این بهبود ، چه نتایجی بر زندگیِ اطرافیانمون و کیفیتِ زندگیِ اونها و اساساً محیط و پیرامونمون داره . بحث من فقط انسانها نیستند ، منظورم همه چیز به غیر از خودمون هست . اگه ما خودمون رو بخشی از یک سیستم بدونیم ، با منابعی که به همۀ انسانهای هم عصر خودمون و بعد از ما تعلق داره ، با احترامِ بیشتری برخورد می کنیم و خواهیم کرد . محیطِ زیست رو آلوده نمی کنیم ، در مصرف منابع طبیعی زیاده روی نمی کنیم ، به سایر موجودات زنده از گیاهان و جانوران گرفته تا هم نوعانِ خودمون ، بیشتر احترام می گذاریم و حقوقشون رو پایمال نمی کنیم و هزاران مثال دیگه .
اگه ما اعتقادی به آینده نداشتیم ، مطمئناً تلاشی برای بهبود کیفیتِ زندگیِ خودمون نمی کردیم در حالی که در بسیاری از موارد ، در تلاش برای دستیابی به منابعِ الماسِ احتمالی ، به راحتی دیگران رو به پله های نردبانِ ترقیِ زندگیِ خودمون تبدیل می کنیم و با تضییعِ حقوقِ اونها و تجاوز به حقوقِ اونها ، به مقاصدِ خودمون (چه اخلاقی و جه غیر اخلاقی) دست پیدا می کنیم . به امید روزی که خودمون رو بخشی از سیستم و نظام زندگی و طبیعت ببینیم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام هومن جان
با حرفات موافقم.فكر ميكنم حرفامون مكمل همديگست.وقتي آينده بي اعتباره،پس برام خيلي مهم نيست كه چطور به هدف ميرسم.سر چند نفر كلاه ميذارم با اعتبار چند نفر بازي ميكنم.
به نظرم آينده يك سري نقاط تلاقي براي همه ي ما در چنته داره.نقطه ي تلاقي من و اعمالم.
حالا اين نقطه ي تلاقي مشخص نيست كه كي اتفاق بيوفته.همه ي ما روزي با واقعيت روبرو ميشيم و اون اتفاق در آينده اي رخ خواهد داد كه اگر من بهش اعتقاد داشته باشم و پيش بينيش كرده باشم و براش برنامه ريزي كرده باشم و در جهت اصلاح يا توسعه و رشدش تلاش كرده باشم،قطعأ خوشحال خواهم بود.چقدر معلم عزيزمون خوب ميگه كه«هيچ كس نميتونه از متوسط شرايط اطرافيانش بالاتر بره»
ياد اين شعر افتادم كه: از مكافات عمل غافل مشو.
گندم از گندم برويد جو ز جو.اين يعني آينده رو ديدن.
سبز باشي دوست من.
سلام استاد گرانقدرم
لذت برده ایم.باید بهای بعضی قضاوتها را بی بهانه پرداخت.
سلام استاد گرانقدرم
هر روز و هر هفته چشم براه پند و اندرزهای شما هستم. تلاش میکنم هر روز جرعه ای از تجربیات شمارا که بی بهاو بی بهانه دراختیارمان میگذارید بهره ای ببرم . خداوند سایه شما ره برای ما حفظ کند ازشما بسیارآموخته و می آموزم. برقرار باشی و استوار.
اینقد زندگی باشتاب همراه شده که از خودمون هم باز می مونیم
اندکی تامل لازمه
سلام محمدرضا
نوشتۀ دوست داشتنی بود، دلم وقتی از قضاوت گفتی گرفت! یاد بحث هفتهها قبل با یکی از دوستان افتادم که وقتی حرف از قضاوت میشه میگه من قضاوت نمیکنم! تنها آنالیز میکنیم؟!!
راستی میگی ما خیلی وقتها از جملاتی استفاده میکنیم که نمیدونیم چه معنایی دارن! در عالم واقعیتها دنبال حرف زدنیم، دنبال معنی نیستیم، فکر نکنم مشکل دیگران باشه بارها خودم از کلماتی استفاده کردم و حتی میکنم که نه تنها معنی اونها را نمیدونم بلکه اطلاعی از جایگاه استفاده شون ندارم!
راستی وقتی از بینوایان گفتی قشنگ زدی به اعماق خاطرات یه بچه دبیرستانی که هنوزم که هنوزه نمیدونه گریستن برای ژان والژان درست هست یا نه! در حالی که تناردیهها و ژاور هر کدوم داستان خودشون رو دارن و از نگاهی در چرخ گوشت تاریخ گوشت و استخوان ژان والژانها، تناردیهها و ژاورهاست که داره صدا میکنه!
متنت طولانی بود و باری من پند آموز چند تا از پاراگرافها رو چند بار خوندم، راستش اول فکر کنم نقدی بر کوتاهی آموزش است و عدم استمرار آن ولی بعد خوب فهمیدم که نه! زود قضاوت کردم، محمدرضای دلنوشتهها نگاهی جالب به زندگی روزمره و سادهانگاریهای کامنتی (حاشیه نویسیها) ما دارد.
پنجره نگاهت شفافِ شفافِ شفاف
دوستدارت پرویز
معلم عزیز درود برتو
خواندن مقالات کتابها و شرکت در سمینارها را دوست دارم همیشه به دنبال یک پیام میگردم این پیام در تمامی درسهای شما هست از رادیو مذاکره تا روز نوشته ها واقعا لذت میبرم از خوندن پیامهاتون …..
واقعا نمیدونم چی بگم….کلمات از بیان احساسم درمقابل این سایت و مطالبش عاجزند………….شاید هم من ناتوانم و نمیتوانم کلمات را آن طور که شایسته این خانه است درکنار هم بچینم..
مثل هميشه عالي
محمد رضا جان مطالب زيادي از شما خواندم. وقتي به اونها فكر ميكنم يك جمله تو ذهنم مياد. اينكه كاش يك جوري يك ارتباطي داشتيم. بيشتر از فضاي مجازي. اما…
گاهی وقتی برمی گردم و بعضی کتاب های دوره لیسانس را نگاه می کنم مثل کتاب تئوری های مدیریت، بسیار تعجب می کنم که چگونه بیست سال پیش آنرا خوانده ام و نمره خوبی هم گرفته ام!!!
سلام ممنون بسیار آموزنده بود.
بسیار عالی بود، لذت بردم!
ممنون که بدون آنکه بگوییم، مشکلات و دغدغه های ما را می دانی و آنچنان زیبا آنها را برای ما تشریح می کنید و توضیح میدهید که با عمق جان می پذیریم! قبل از آنکه خود بدانیم تو می دانی که درد ما چیست!
ممنونم محمدرضا
اگه قرار بود برا این نوشته ات خلاصه ای در یک جمله بنویسم، می نوشتم: برای آموختن هیچ راه میانبری وجود ندارد.
با خوندن مطالب شما ، بيشتر به سكوت و عمق و مفهوم هدايت مي شم ، هر بار تلنگري ، عجله براي يادگيري و دنبال ميان برها ، ما را از هدف دور مي كنه و گرفتار بدليجات مي شيم ، واقعا درسته ، البته تا به رگه هاي اصلي برسيم بايد از اين سياه چال ها رد بشيم ، ممنونم
خوندن این نوشته خیلی من رو به فکر فرو برد …
شتابزدگی ما را به استفاده از بدلیجات وسوسه میکند. بدلیجات درشت و پرزرق و برق هستند. اما کمی که نزدیک میشوی، تهی بودن برق آنها و فریبنده بودنشان، حال تو را بد میکند…
اما وقتی دردناک میشود که فرآیند سقوط از فرآیند یادگیری تندتر است.
این نوشته را قبلا با لحن : همه جا میخ هایی دیدیم و واژه ها را چون چکشی در دست گرفتیم و بر سر همدیگر کوبیدیم؛ نوشته بودید که البته این بار بسیار رساتر، پرمعناتر و زیباتر از نوشته قبلی تان بود.
با تشکر
“… و گاهی قضاوت نکردن تجاوز به حقوق آنها.”
میشه این جمله را بیشتر بشکافی.
Fatima
محمدرضا در پست “«واژههای مقدس» و «نتایج نامقدس»” یه مثال تقریبا مرتبط به این موضوع زدن:
“«قضاوت نکردن» خیلی خوب است. اما بسیار پیش میآید که «قضاوت نکردن» خود نوعی «قضاوت» است. مانند دیدن دزدی که شبانه از خانهی همسایه همه چیز را میبرد و شما چشمهای خود را میبندید تا در مورد «بندهی خداوند» قضاوت نکرده باشید!”
محمدرضا تازه فهمیدم چرا وقتی تو اینستا برات نظر میزارم یا سوالی میپرسم چرا جوابم رو نمیدی!!؟
من اینقدر با کتاب مذاکره ات زندگی کردم ،با خودم فکر میکردم کجای کار میلنگه که…
البته بعضی جاهای کار میلنگه ها..
آره حق با تو ،تا با یک طرز فکر آشنایی نداشته باشی صرف نقل قول تمرینی است برای ماهیچه زبان…
بله یادگیری فشرده و آمپولی و یکشبه و یهویی وجود نداره!
اما برای تغییر یک رفتار چه کار باید کرد؟ علت کتابخوانی و یا خواندن مقالات اینترنتی و چاپی برای عده زیادی میتونه این باشه که میخواهند رفتار خودشان یا دیگران را تغییر بدهند و بهتر کنند
آیا خواندن تعدادی کتاب و مقاله میتوانه باعث تغییر بشه یا باید علاوه بر خواندن خلاصه برداری هم کرد و مرتب خلاصهها را مرور کرد یا شاید باید مرتب به آن مفاهیم فکر کرد و بر اساس آن عمل کرد؟ باید داستانسرایی کرد و مثال درباره آن پیدا کرد؟ یا باید در موردش تصویرسازی کرد؟ باید با حسهایمان آنرا ترکیب کنیم و ببینیم و بشنویم و حس کنیم تا داریم آن رفتار جدید را انجام میدهیم؟ یا …
تغییر نگرش و رفتار چطور اتفاق میافته؟ اصلاً کسی تا به حال مکانیزم آنرا پیدا کرده؟
در باب مطالعه
آرتور شوپنهاور/ جهان و تأملات فيلسوف؛
هنگامی که مطالعه میکنیم شخص دیگری به جای ما فکر میکند: ما فقط جریان ذهنی او را تکرار میکنیم. این حديثِ همان شاگردی است که برای یادگیریِ فنِ تحریر، با مداد خود خطوطی را که معلم رسم نموده دنبال میکند. بنابراین در مطالعه، بخش اعظم تفکر به جای ما انجام شده. به همین دلیل است که هنگامی که پس از چندی اشتغال خاطر به افکار خودمان، به مطالعه میپردازيم، احساس آسودگی می کنیم. اما هنگام مطالعه ذهن در واقع جولانگاه افکار شخصی دیگر میشود. و بنابر این گاه اتفاق میافتد که شخصی که فراوان – یعنی تقریبأ تمام روز را – مطالعه میکند و در فواصل آن هم وقت خود را با اشتغالات خالی از تفکر هدر نمیدهد، به تدریج توان خود اندیشی را از دست میدهد: همچون شخصی که همواره سواری میکند و عاقبت راه رفتن را از یاد میبرد. گرچه، مطالعهی بیشتر فُضَلا این گونه است: خودشان را خرفت میکنند. زیرا مطالعهی زیاد و پیوسته بیش از کار مداوم یدی ذهن را ازکار میاندارد، زیرا کار يدی دست کم به شخص اجازه میدهد تا افکار شخصی خود را داشته باشد. همچون فنری که به واسطه فشار مداوم جسمی خارجی عاقبت خصلت ارتجاعی خود را از دست میدهد، ذهن نيز تحت فشار مداوم افکار دیگران از کار میافتد. یا چون کسی که با پرخوری معده خود را تباه میکند و به تمام بدن آسیب میرساند، می توان با تزریق خوراک بیش از حد به ذهن آن را مسدود کرد و از کار انداخت. زیرا فرد هرچه بیشتر مطالعه کند، کمتر اثر و یادی از آنچه مطالعه کرده در ذهنش خواهد ماند: چنین ذهنی چون لوحی است که بارها و بارها بر رویش نوشته باشند.
این گونه است که “تفکر” غیرممکن میشود: و فقط با تفکر است که می توان خواندهها را جذب کرد، هنگامی که شخص فقط مطالعه کند و بعداً دربارهی آنچه مطالعه کرده به تفکر نپردازد، مطالعهاش عمق نمییابد و بخش اعظم آن از دست میرود. در واقع، تغذیهی روحی نیز چون تغذیهی جسمی است: به زحمت یک پنجم از آنچه هضم شده جذب میشود، و مابقی در دفع و تبخیر و غیره هدر میرود.
از این همه نتیجه میشود که افکار روی کاغذ بیش از رد پاهایی بر ماسه نیستند: راهی را که فلان شخص پيموده میتوان دید، اما برای دیدن آنچه وی در راه دیده، باید چشمان او را داشت.
سلام
این نوشته بیشتر از یک پیام داشت.چقدر زیباتر از قبل می نویسی.
بسیار عالی بود
الان چند ماهی هست که پست هاتون رو دنبال می کنم، لذت میبرم و کلی هم یاد میگیرم.
بدون اینکه بخوام الکی تعریفی کرده باشم و برم، این رو از ته دل میگم: تو این روزهایی که روزگار داره به من خیلی سخت میگیره، این وبلاگ شما برایه من شده یک معدن طلا که خیلی خیلی کمکم میکنه.
امیدوارم همیشه پر انرژی باشید
سلام:)
استاد عزیزم ممنون. این جمله تون” پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنتهای دوستانم در اینجا گذاشتهام.” رو خیلی دوست داشتم.:)
استاد امکانش هست شب یلدا دوباره تکرار بشه؟:)
آزاده م عزیز سلام
دقیقاً حرف دل من رو زدید دوست من . در چند هفتۀ اخیر ، خیلی از دوستان مثل سامان عزیز ، شهرزاد جان و خود من ، از کمرنگ شدنِ حضورِ محمدرضا جان در اینجا گله داشتن (از سرِ دلتنگی و علاقه) و فکر می کنم این چند جمله به نوعی ، پاسخی به اون چند کامنت بود که در http://www.shabanali.com/ms/?p=4831&cpage=2#comments گذاشته بودیم :
“همین است که اگر چه همیشه در شبکههای اجتماعی فعال بودهام، اما هر وقت حرفی داشته ام که برایم مهم بوده، آمدهام و اینجا نوشتهام. پرانرژی ترین وقت هفته را برای خواندن حرفها و کامنتهای دوستانم در اینجا گذاشتهام. چون اینها «طرحی از یک زندگی» نیست، بلکه «خود زندگی» است.”
امیدوارم همیشه محمدرضای عزیز رو در کنارمون داشته باشیم و بتونیم از وجودِ نازنینشون ، بهره ببریم
ارادتمند – هومن کلبادی
با تشکر
همینطوره واقعا یادگیری فرایند پیچیده ای هست و به رگبار بستن ذهن با مطالب و نکات هیچ چیز عاید نمیکند
فقط تکرار طوطی وار بدون درک و بدون اینکه فرصت چشیدن طعمی به ما بده. درست مثل خوردن سریع و حجیم غذاهای مختلف بصورت همزمان که حال رو بد و آدم رو بیمار میکنه…
بنظرم حضور در شبکه های اجتماعی هم شبیه این حالت رو ایجاد میکنه وقتی بیش از حد و همزمان در همه جا حضور داشته باشیم حضور و ارتباط و حرفها رو بی محتوا و بی خاصیت بلکه مضر میکنه.
یک نکته آزار دهنده که ای کاش دوستان فرهیخته این خانه همت کنند و درباره ش تامل کرده و به دوستان خود و دوستان دوستانشان انتقال بدهند تا شاید اثری پیدا بشه مشکلی هست که در میان کاربران ایرانی شبکه های اجتماعی زیاد مشاهده میشه
عزیزان تفاوت ماهوی فضاهای مختلف مجازی رو درک نکردند و همه جا رو ابزار یک هدف دائمی خودشون که لایتغیر با قدرت ادامه داره یعنی برقراری ارتباطات شخصی خصوصی قرار میدن.
مشکل دیگربحثهای بیربط و اشتراک گذاریهای بی تناسب با هدف یک محیط مجازی و غالبا هم بی محتوا و با کوبیدن نظرات همدیگر…
مثلا یک سایت تجاری و حرفه ای جای دوست یابی نیست اما عده ای از هموطنان ارجمند ما با نهایت اعتماد بنفس هر جور میخوان رفتار میکنند.
آرام عزیز سلام
ممنون از اینکه دغدغۀ ذهنیتون رو با ما هم سهیم شدید دوست من . متاسفانه در جوامعِ کمتر توسعه یافته مثل جامعۀ ما ، تکنولوژی در حد زیاد ، به بازیچه ای برای گذرانِ زمان تبدیل شده و فکر می کنم دلیلش این باشه که میبایست قبل از اینکه ابزاری رو در اختیارِ ما قرار بِدَن ، ایکاش فرهنگِ استفادۀ صحیح از اون رو هم در اختیارمون بگذارن . مثل اینکه زمانی که با یک ابزارِ جدید روبرو میشیم ، میبایست با استفاده از دفترچۀ راهنمای اون ، روشِ درستِ استفاده از اون دستگاه رو بیاموزیم . وقتی که فایلِ اتیکت رو گوش می کردم (http://www.motamem.org/?page_id=5599) ، بسیاری از اشتباهاتِ وحشتناکی که خودِ من بارها و بارها مرتکبِ اونها شدم از ذهنم عبور کرد و دیدم که در بسیاری از موارد خواسته یا ناخواسته ، مرتکب اشتباهاتِ بسیار آزار دهدنه ای شدم 🙁
اما در خصوص این خونه و ایرادی که شما گرفتید :
“عزیزان تفاوت ماهوی فضاهای مختلف مجازی رو درک نکردند و همه جا رو ابزار یک هدف دائمی خودشون که لایتغیر با قدرت ادامه داره یعنی برقراری ارتباطات شخصی خصوصی قرار میدن.”
دوست عزیزم ، همونطوری که شما هم اینجا رو «خانه» تلقی کردید و طبیعتاً دوستانمون رو «همخونه ای» تلقی خواهید کرد نه رهگذرانی که برای رفعِ خستگی به اینجا سر میزنند ، فکر می کنم عجیب نباشه که چون فضایِ دیگه ای برای جویا شدن از همدیگه در اختیارمون نیست و اساساً اینجا رو «خونۀ واقعیِ خودمون» می دونیم ، ایرادی نداره که از حالِ هم جویا بشیم که اگر اینطور بود و ایراد داشت ، صاحبخونۀ عزیزمون ، یا این کامنت ها رو تایید نمی کردن یا با قاطعیت به ما تذکر می دادند . البته نمیدونم که درست منظورتون رو متوجه شدم یا نه ولی به عنوانِ فردی که مرتب ، جویای احوالِ همخونه ای های عزیزم میشم ، خواستم با احترام به نظر شما ، نظرم رو اعلام کنم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام هومن خان
ممنون از توجه تون
البته من در بیان مطلب اصلا این خونه رو مد نظر نداشتم. گویا بیانم واضح نبوده
اگر گفتم دوستان این خانه همت کنند برای اینجا نگفتم برای اینکه به دیگران منتقل کنند که تا حدی مشکل در اون فضاها حل بشه.
اینجا تفاوت واضحی با همه جاهایی که شناختم داره
اصلا یک فضای منحصر بفرده و در دل خودش ظرفیت خیلی از فعالیتهای سالم و سازنده رو جای داده
و از فرهیخته ترین محیطهایی هست که میشه پیدا کرد
شبیه هیچ جای دیگری نیست
منظور من نحوه برخورد بعضی هموطنان در سایتهای حرفه ای و تجاری بین المللی بود که محل تلاقی افکار و دانش و پیدا کردن ارتباطات حرفه ای هست و افراد امکان دسترسی به پروفایل هم و ارسال پیام به مخاطبشون رو دارند
اما بسیاری ایرانیان گرانقدر سعی میکنند با رد وبدل کردن پیام شخصی و البته اول در پوشش همکاری حرفه ای اهداف خودشون رو دنبال کنند. اهدافی کاملا غیر حرفه ای مثل پیدا کردن یک شریک عاطفی جدید که احتمالا دارند به کلکسیون شرکای قبلیشون اضافه میکنند.
این هم دردیست که ما داریم در این جامعه که رفتارهامون غالبا بدون اتیکت هست …
سایتهای بین المللی خوبی برای دوست یابی هست اونجا هرکسی میدونه برای چی اومده.
اما وقتی شما به امید ایجاد ارتباط حرفه ای و یادگیری از دیگران به محیط مجازی مختص اینکار وارد میشین ولی زود در میابید که به بسیاری از هموطنان خودتون نمیتونید اعتماد کنید چون دنبال تماس برای ایجاد رابطه عاطفی هستند نه کمک به یادگیری شما… چه حالی خواهید داشت؟؟
در مورد اشتباهات که گفتین من هم در همین خونه کم اشتباه نکردم . یک نمونه ش درج کامنتهای بیربط به پست اصلی
اما همونطور که گفتین اینجا یک خونه هست و تا وقتی صاحبخونه از دستمون عاصی نشده و نهیبی نزده همچنان به رفت و امد و گپ و گفتی که البته سعی میکنیم با اتیکت باشه ادامه میدیم…
بماند که صاحبخونه شایدم بارها عاصی شده و دلش نیومده نهیب بزنه.
موفق باشید
مجبور شدم زیاد توضیح بدم، عذر میخوام.
آرام جانِ عزیز سلام
ممنون از توضیحِ جامع و روشنی که دادید دوست من . باهاتون کاملاً موافقم و باید بگم اون نوع استفادۀ غیر حرفه ای و غیر اخلاقی هم که گفتین ، ناشی از عدمِ بسترسازیِ مناسب و عدمِ فرهنگ سازیِ صحیح در زمینۀ چگونگیِ استفاده از تکنولوژی و به طورِ خاص ، سایت هایی مثلِ Linkedin و بسیاری از سایت های تخصصی و حرفه ای هست که منجر به بروزِ چنین رفتارهایِ غیر حرفه ای و غیر اخلاقی میشه .
بسیاری از کاربرانِ اینگونه سایت های حرفه ای ، متاسفانه «کاربر نما» هستند و عملاً در اون فضاها هم ، شخصیتِ واقعیِ خودشون رو پس از مدتی ، بُروز میدن . البته ممکنه که این بروزِ شخصیتِ واقعی ، به لطفِ ابزارهایِ تکنولوژیک ، مدتی طول بکشه و کمی دیرتر از برخوردهایِ چهره به چهره ، باطنِ این افراد ، بر ملا بشه .
بازم از وقتی که گذاشتید و توضیحی که دادید ، بی نهایت ممنونم
مشتاق دیدار و ارادتمند – هومن کلبادی
يه جمله اي از اسكار وايلد نقل كرده بودين كه ميگفت :
” معمولا چيزي كه ارزش ياد گرفتن دارد ، ياد دادني نيست “
چقدر لذت بردم از این نوشته، محمدرضا جان. و چه تعبیر زیبایی از الماس ها به کار بردی …
موقع خوندن، کلمه به کلمه ش رو نوشیدم… جدی میگم …
دقیقا همینطوره …
برخی آدمها، از جملات، نوشته ها و کتابها انتظار معجزه دارن. برخی دیگر، بعضی جملات و نوشته ها و کتابها رو محدود به یک زمان خاص و یک سن خاص می دونن … برخی دیگه انتظار یک چیز خاص دارن که با خوندنش زندگیشون زیر و رو بشه…
اما چیزی که هست اینه که جملات، نوشته ها و کتابها نه می تونن معجزه کنن و نه محدود و محصور به یک زمان و سن خاص هستن و نه می تونن به خودیِ خود، زندگی ما رو زیر و رو کنن.
جملات؛ نوشته ها و کتابها فقط می تونن برای ما یادآوری کننده و الهام بخش باشن … و به چشم ها و قلبهای ما در اون لحظه التیام و شفا ببخشن … معجزه ش دیگه از اینجا به بعد، با فراموش کردن اون جمله، اون نوشته و اون کتاب؛ به دست ما، با خواست ما و با اراده ی ما شکل خواهد گرفت …
و چقدر جالب و قابل تامل بود برام، نکته هایی در این نوشته که میشه ازشون به این نتیجه هم رسید که: «یک جمله» ممکنه حاصل و چکیده ی «پروسه ای طولانی از تفکرات و تجارب» یک آدم در طول زندگیش باشه و به شکل اون تک جمله نمود ظاهری پیدا کرده … و چه خوبه که عمییق تر ببینیمش و درکش کنیم …
واینکه تمام دانسته ها، خوانده ها و شنیده های خودمون در مورد یک موضوع رو هم می تونیم در یک جمله و یک عبارت که تاثیر گذارترین و الهام بخش ترین جمله و عبارت برای خودِ ما باشه، فشرده کنیم و بقیه رو فراموش کنیم …
بقول معروف : ” حافظه ای که با یک مشت عدس به دست بیاد با یک کاسه ماست از بین میره”
سلام.
واقعا لذت بردم. دقیقا همین طور است که می فرمایید. مدتی همین دغدغه ی یادگیری و سطح نگری همراهم بود. چه خوب گفتید و به اکثر سوال هایم پاسخ دادید.
ممنونم