پیشنوشت: در پاسخ به امیرمحمد قربانی، بحثی را با عنوان مراحل انتخاب رشته تخصصی در روزنوشتهها شروع کردم و در ادامهی آن، به سه الگو برای انتخاب رشته تخصصی رسیدیم. یکی از الگوهایی که در آنجا مطرح شد، کار در میان دو رشته بود که من برای اینکه بهتر در یادمون بمونه، اسم الگوی V رو براش انتخاب کردم.
زیر آن مطلب، حمید (پروفایل متمم | سایت خودش) بحثی رو مطرح کرد و گفت که چند مثال دیگه از استراتژی V مطرح بشه و به این موضوع هم پرداخته بشه که رشتههای مختلف، بر چه اساس و با چه معیاری با هم به تعبیر حمید «میکس» میشن. خود حمید در اونجا بحث «منابع در دسترس» رو مطرح کرده بود و بهرام رفیعی هم به «بازار موجود» اشاره کرده بود.
بحثی که من در اینجا بهش میپردازم بیشتر از این جنسه که قبل از منابع و بازار، باید پتانسیل بالقوهی خود رشتهها رو ببینیم و اینکه اصلاً ترکیبشدن یا در کنار هم قرار گرفتن اونها چه معنایی میده و آیا اساساً امکانپذیر هست؟
ضمناً لازمه تأکید کنم که من نه با «عرف رایج» و نه «تعریف رایج» یک آدم دانشگاهی محسوب نمیشم و صاحبصلاحیتترین افراد برای اظهارنظر در چنین زمینهای، افراد دانشگاهی هستند. اگر حمید نگفته بود که اصرار بر «علمی بودن» پاسخ نداره، احتمالاً از جواب دادن به بحثی که حمید مطرح کرد، خودداری میکردم.
چه فعالیتها و مطالعاتی، بین رشته ای نیستند؟
واقعیت اینه که تعریف خیلی مشخص و شفافی از اصطلاح بین رشته ای وجود نداره که دانشگاهیان بر سر اون توافق داشته باشن. اما اگر قصد داشته باشید چنین تعریفی رو بخونید، شاید مقاله خانم استمبر با عنوان Advancing Social Sciences Through The Interdisciplinary Enterprise سرنخهای خوبی به دست بده. دو صفحهی مقاله که مد نظر منه رو میتوانید در قالب یک فایل PDF از اینجا دانلود کنید.
اما من فعلاً میخوام از فضای خشک علمی کمی فاصله بگیرم و به زبانی خودمونیتر چند نکته در این زمینه مطرح کنم.
مهمترین نکته اینه که ما Interdisciplinary (بین رشتهای) رو از Transdisciplinary (فرا رشتهای) و چندرشتهای (Multi-disciplinary) تفکیک کنیم.
منظور از فرارشتهای علومی هستند که صرفاً از ترکیب چند رشتهی جدید شکل نگرفتن و در مرز مشترک دو یا چند علم قرار ندارن. بلکه خودشون یک علم بزرگتری هستند که مدعیاند در درون خودشون، علوم دیگه رو دارند یا به صورت بالقوه میتونن شامل بشن. ادعای مکانیک در قرن ۱۷ و ۱۸ این بود که فرارشتهایه و امروز ادعای پیچیدگی اینه که فرارشتهای هست.
کار چند رشتهای هم اینه که یه نفر چند رشتهی مختلف رو یاد بگیره و یک مسئله رو چند بار از زوایای مختلف بررسی کنه.
مثلاً فرض کنید یک مطلبی بنویسیم و حافظ رو یک بار از منظر ادبی، یک مرتبه از منظر عرفانی و یک مرتبه از منظر فلسفی بررسی کنیم. اینجا یک کار چندرشتهای انجام شده.
یا اینکه یک Case Study مطرح کنیم دربارهی اینکه چرا مثلاً فلان شرکت بزرگ بینالمللی ورشکست شد. بعد یک بار از زاویهی مالی، یک بار از نگاه مدل کسب و کار، یک مرتبه دیگر از زاویهی استراتژی و یک بار هم از دریچهی بازاریابی به این مسئله نگاه کنیم.
برداشت من اینه که وقتی میگن کار میانرشتهای بازار خوبی داره یا اینکه درآمد کار میانرشتهای بالاست یا اینکه آینده از آن فعالیتهای میانرشتهایه، منظور نه اون مدل فرارشتهایه و نه اون مدل چندرشتهای (که من اسمش رو الگوی M گذاشته بودم)؛ بلکه منظور شکل سومی هست که اسمش رو میذارن بینرشتهای.
منظور از کسب و کار یا فعالیت یا مطالعه بین رشته ای چیست؟
اول از همه این رو بگم که بعضی از رشتهها، ذاتاً بینرشتهای هستن. یعنی حتماً نباید منتظر باشیم یه اصطلاحی به یه اصطلاح دیگه بچسبه و یه فعالیت میان رشتهای شکل بگیره.
مثلاً باستانشناسی رو میشه ذاتاً یک کار میانرشتهای در نظر گرفت که زیستشناسی، زمینشناسی، تاریخ، اکولوژی، انسانشناسی و اسطوره شناسی و رشتههای دیگهای رو با هم ترکیب کرده.
کسی که عاشق کار میانرشتهای نباشه، حتی اگر به شکل آکادمیک دنبال باستانشناسی بره، به فرد خاصی تبدیل نمیشه (همین افراد هستن که نهایتاً یه تصویری از بعضی رشتهها میسازن که ما فکر میکنیم رشتهی انسانهای ضعیفتر و ناموفقتره. درحالی که ظرفیتهای اونها بسیار بزرگه).
مطالعات شهری یک تخصص میانرشتهای دیگه است که اسمش ظاهراً نشون نمیده. اما ماهیت میانرشتهای داره.
پس یادمون باشه که حتماً نباید اسمهای رشتهها دوتکه باشن تا بگیم با یک فعالیت میانرشتهای طرف هستیم (مثلِ «حقوقِ فناوری اطلاعات» یا «دادهکاوی پزشکی» یا «مهندسی پزشکی»).
شاید سرزدن به سایت دانشگاه استنفورد یا دانشگاه MIT (بخش اعلام برنامههای آموزشی میان رشتهای) یه تصویر خوب از تخصصهای میانرشتهای ایجاد کنه.
اما از این توضیح که بگذریم، غالب کسانی که به سراغ فعالیتهای میانرشتهای میرن، از یک رشته، به عنوان بازو و ابزار رشتهی دیگه استفاده میکنن.
مثلاً در ترکیب پزشکی با بیگ دیتا، میبینیم که دانش و تخصص پزشکی تونسته ابزار بیگدیتا رو به خدمت بگیره (مشابه همین توضیح دربارهی Biomedical Informatics هم مصداق داره. اینجا انفورماتیک، به ابزار تبدیل شده).
یا در ترکیب استراتژی بازاریابی، این دانش بازاریابیه که تونسته استراتژی رو به عنوان یک ابزار بهکار بگیره.
یا در نورومارکتینگ (منظورم بازیهای بازاری که به این اسم انجام میشه نیست) نورولوژی به یک ابزار تبدیل شده و در خدمت مارکتینگ قرار گرفته.
جالبه که مثلاً در ترکیب دانش دیجیتال و شبکههای اجتماعی دیجیتال با دانش جامعهشناسی دو تا علم مختلف به وجود اومده:
- Digital Sociology: دانش دیجیتال و شبکههای اجتماعی دیجیتال به عنوان ابزار در خدمت جامعهشناسی
- Online Communities Study: دانش جامعهشناسی به عنوان ابزار در خدمت دانش شبکههای اجتماعی دیجیتال
یعنی اگر در ترکیب دو دانش، «بارِ ابزار بودن» رو از روی شونهی یکی برداری و روی شونهی دیگری بذاری، معمولاً به یک حوزهی علمی کاملاً متفاوت میرسی.
به همین علت هست که Computational Biology هیچ ربطی به Biological Computation نداره.
و باز بر همین اساس، من پیشنهادم اینه که نگیم «کار میان رشتهای یعنی ترکیب کردن دو رشته». چون در این حالت یادمون میره که یکی از دو رشته معمولاً پایهی دیگری محسوب میشه (همیشه نه؛ اما بیشتر اوقات).
تأکید و پیشنهاد
چیزی که باید به خاطر داشته باشیم اینه که دو مفهوم فرارشتهای و میانرشتهای رو با هم قاطی نکنیم.
من گاهی میبینم مثلاً یکی میگه من متخصص بازاریابی محتوا هستم. باید یادمون باشه که اگر کسی متخصص بازاریابی محتواست یا باید در بازاریابی یا در محتوا، جزو مثلاً ۱۰ نفر اول ایران باشه. بعد بگه من بازاریابی به ابزار محتوا مجهز کردم یا بازاریابی رو به عنوان یک ابزار در خدمت صنعت محتوا درآوردم.
نمیشه من توی هیچ کدوم از این دو رشته، «کسی» نباشم، اما ناگهان و به قول معروف Out of the Blue از راه برسم و متخصص بازاریابی محتوا بشم.
نمیشه من توی «حوزهی دیجیتال» یا «حوزهی مارکتینگ» آدم قوی و مسلط و باسوادی نباشم و مستقیم، بخوام به متخصص دیجیتال مارکتینگ تبدیل بشم.
نمیشه من در «روشهای عددی» یا در «بیولوژی» صاحبنظر نباشم و ناگهان بازی رو از مرحلهی Computational Biology شروع کنم.
اما پیشنهادم اینه که وقتی میخواهیم کار میان رشتهای انجام بدیم (نه الزاماً به معنای آکادمیک، بلکه به عنوان زمینهای که ما رو از دیگران متمایز کنه و مسیر شغلیمون بر اساسش ساخته بشه و ازش کسب درآمد کنیم)، همیشه فکر کنیم که کدوم دانش یا مهارت میتونه به عنوان ابزار در خدمت یک دانش یا مهارت دیگه قرار بگیره و من در این زوج، آیا حداقل در یکی از اونها، صاحبنظر یا متخصص هستم؟
اگر هستم، مسیر کوتاهتری پیش روی من قرار داره.
به عنوان مثال، من اگر چند سال بعد از فارغالتحصیلی MBA احساس میکردم در زمینهی استراتژی یک تخصص قابلاتکا دارم، میرفتم میدیدم کدوم رشته رو میشه پیدا کرد که هنوز به اندازهی کافی تشخیص ندادن استراتژی میتونه تا چه حد نقش یک ابزار قدرتمند رو براشون ایفا کنه.
فرض کن جوابم رشتهی مدیریت کلینیک بود. اونوقت عمرم رو روی این میذاشتم که دانش مدیریت کلینیک رو به ابزار استراتژی مجهز کنم و از این طریق، زندگیم رو بگذرونم.
نتیجهگیری
کسی که میخواد مسیر شغلی و کسب درآمد خودش رو روی فعالیت میانرشتهای متمرکز کنه، اولین سوالی که باید بپرسه اینه که: من الان تخصصم چیه؟
در گام دوم باید رشتههای دیگهای که مورد علاقهاش هست رو فهرست کنه و بپرسه: آیا اینها هیچکدوم میتونن به عنوان ابزار در خدمت رشتهی من قرار بگیرن؟
در گام سوم هم بپرسه: آیا رشتهی من میتونه در نقش ابزار، در خدمت یکی از این رشتهها باشه؟
این سوالها میتونه تا حدی به ما ایده بده که به چه سمتی حرکت کنیم.
اصلاً هم نباید از دور بودن ظاهری رشتهها بترسیم. فرض کن یه نفر روشهای ریاضی تحلیل محتوا (Content Analysis) رو بلده. از طرفی عاشق ادبیات (Literature) هم هست. نباید بگه اینها به هم ربط ندارن. اگر بیشتر وقت بذاره و بررسی کنه میبینه که اتفاقاً چقدر جای ترکیب این دو رشته و شکلگیری تحلیل محتوای متون ادبی خالیه.
تا جایی که یادم میاد، شفیعی کدکنی چند بار این نقد رو به نیما مطرح کرده که بعضی از ایدههاش رو از شاگردش (دکتر خانلری) کپی کرده. خود کدکنی به خاطر این ادعا، چند بار مورد نقد جدی قرار گرفته. در نهایت دفاع کدکنی این بود که من برداشتم رو برای ثبت در تاریخ میگم. بعداً یه روز یه عده با کامپیوتر و مجهز به ابزارهای تحلیل محتوا میان و حرف من رو اعتبارسنجی میکنن.
فکر کن اولین کسی که توی این حوزه بتونه کار بزرگ بکنه، مستقیم پرت میشه میان جمع محققان بزرگ ادب فارسی و با گزارشها و تحقیقاتش میتونه جایگاه ویژهای پیدا کنه.
پینوشت: امیدوارم پراکندهگویی و منسجم نبودن این مطلب رو ببخشید. به هر حال از ابتدا قرار نبوده «گفتگو با دوستان» مطالبی ساختاریافته و منسجم باشه.
سلام
چندباری این مقاله و مقاله MTV رو خوندم ولی پاسخ یک سوالی که تو ذهنم ایجاد شد رو نتونستم به وضوح پیداکنم.
برای کسی مثل من که تنها درآمدش فعلا به نوعی از راه مذاکره حاصل میشه، مهمه که بدونه مبحث مذاکره به کدوم دسته بندی نزدیکتره؟ تا شاید قدمهای آینده رو درست تر بردارم
وقتی مدل T رو میخونم میبینم میتونه این مدل باشه. ولی شاید از جهتی خودش عملا یک گرایش محسوب شه. چیزی از جنس استراتژی در بحث MBA
وقتی M رو میخونم به خودم میرسم که رشته تحصیلیم عمران بوده ولی الان دارم کار کلیم قراردادهای نفت و گاز انجام میدم.
وقتی مدل V رو که توضیح دادی میخونم میبینم مذاکره با اینکه عموما در زیرگروه دانشکده های حقوق تدریس میشه اما یه تخصصی هست از جنس باستانشناسی که مثال زدی. ترکیبی از مباحث روانشناسی، مدیریت، آمار، مهارت تصمیم گیری، هوش هیجانی، رفتارشناسی و… که بعضی هاشون یک رشته مجزا هستن و بعضی دیگه از نوع مهارتهای فردی
از طرفی سرچ که کردم متوجه شدم تقریبا در دنیا خود مذاکره به تنهایی میان رشته حساب نمیشه بطوری که به عنوان مثال autonomous negotiating agents رو در قالب و مفهوم میان رشته قلمداد میکنن
میشه لطف کنی و کج فهمی احتمالی من رو برطرف کنی؟
ممنونم