دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

فرهنگ چیست؟ | چرا فسیل‌ها از فهم فرهنگ فرار می‌کنند؟ (برای فردا)

پیش‌نوشت صفر: بخش اول این مطلب را در ۲۹ دی‌ماه ۱۴۰۱ نوشتم. بخش دوم آن را در ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ اضافه کردم و طی روزهای آتی آن را کامل خواهم کرد.

پیش‌نوشت یک: این نوشته بخشی از مطلبی است که پیش از این با عنوان برای فردا نوشتم و در واقع، ادامهٔ آن است. ممکن است بعداً این را از این‌جا بردارم و به همان مطلب اضافه کنم. شاید هم همین‌جا بماند. نمی‌دانم.

پیش‌نوشت دو: چند وقت پیش یکی از دوستان بسیار عزیزم حرف جالبی به من زد. گفت تو می‌دونستی عقد آریایی داریم؟ گفتم نه. گفت داریم. دوستانم از من دعوت کرده‌اند که بروم برایشان عقد آریایی بخوانم. چون آن را به شیوهٔ عقد رایج ترجیح می‌دهند. به شوخی به دوستم گفتم: یعنی دوستانت، در اعتراض به سنتی که آن را قدیمی و متعلق به هزار سال قبل می‌دانند، به سراغ سنتی قدیمی‌تر که متعلق به سه‌هزار سال قبل است رفته‌اند؟ (جواب‌تان را می‌دانم. این را فقط نوشتم که بعداً وقتی بحث جلو می‌رود، جایی گوشهٔ ذهن‌تان باشد).

فرهنگ چیست؟

آیا تا به حال به این سوال فکر کرده‌اید که فرهنگ چیست؟ آیا تعریفی از فرهنگ در ذهن دارید؟

حتی اگر پاسخ‌تان منفی باشد، باز هم می‌شود حدس زد که واژهٔ فرهنگ را بارها در گفتگوهای روزمرهٔ خود به کار برده‌اید و می‌برید. کمتر واژه‌ای را می‌توان یافت که در عین نامشخص بودن معنایش، تا این حد در به کار بردنش راحت باشیم. سال‌ها پیش، در نیمهٔ قرن بیستم، کروبر و کلاک‌هن در مقاله‌ای که امروز یک مرجع معتبر و شناخته‌شده است، سعی کردند تمام تعریف‌هایی را که از فرهنگ ارائه شده، گردآوری و طبقه‌بندی کنند (+). دستاورد این تلاش، به همان اندازه که تحسین‌برانگیز است، خنده‌دار هم هست. تقریباً هر چیزی را می‌توانید زیر چتر فرهنگ بگنجانید. از غذایی که می‌خورید، کلماتی که به کار می‌برید، شیوهٔ نیایش، شیوهٔ پوشش و حتی نحوهٔ توالت رفتن‌تان.

تعریف فرهنگ آن‌چنان وسیع است که اگر روزی مسئول یک سازمان شدید و خواستید بدون این که گرفتار نقد منتقدان شوید، پولی را به واحدی بدهید، آن را در ردیف «فعالیت فرهنگی» بگنجانید. هر کاری کرده باشند، بالاخره به نوعی فرهنگی محسوب می‌شود. از جمله همهٔ آن‌چه در چند جمله قبل شمردم.

با این اوضاع، چرا باید نگران فرهنگ باشیم؟ چرا باید دربارهٔ تعریف فرهنگ حرف بزنیم؟ چرا باید به معنای فرهنگ فکر کنیم؟ چرا باید دربارهٔ فرهنگ بنویسیم؟ چرا حرف از «فرهنگ» باید یکی از دغدغه‌های ما برای فردا باشد؟

اهمیت مفهوم فرهنگ

برای بسیاری از ما، فرهنگ به واژه‌ای مقدس تبدیل شده. یا اگر هم مقدس نیست، به شدت تحسین‌برانگیز است. اگر بتوانید چیزی را به فرهنگ وصل کنید، شأن آن را بالا برده‌اید و چه بسا دیواری از حمایت و امنیت در اطرافش بنا کرده‌اید. وقتی می‌گویند: فلانی به فرهنگ این کشور خدمت کرده» احساس می‌کنیم با فردی ارزشمند و ارزش‌آفرین روبه‌رو هستیم. وقتی کسی می‌گوید من دغدغهٔ‌ فرهنگی دارم، می‌گوییم به‌به! چه خوب!

وقتی می‌خواهند از یک نوع پوشش یا آیین دفاع کنند، می‌گویند این از اول بخشی از فرهنگ ما بوده است. روشنفکران ما معمولاً در مقابل اصطلاح «فرهنگ» کرنش کرده‌اند. علی شریعتی پیش از انقلاب هم‌زمان با «خودسازی انقلابی» از «بازگشت به خویشتن» می‌گفت و می‌کوشید امروز جامعه را به دیروز آن – البته به گمان خود، پالایش شده و آراسته و پیراسته – متصل کند.

«هویت» هم با وجودی که مفهومی متفاوت از فرهنگ است، به شدت با فرهنگ گره خورده است و اهمیتی که برای هویت (چه در سطح فردی و چه ملی) قائلیم، ناخواسته اهمیت فرهنگ را هم افزایش می‌دهد. هم‌چنین بخش بزرگی از آن‌چه جامعه هم‌اکنون تجربه می‌کند، مستقیم و غیرمستقیم، در بستر فرهنگ و تفاوت فرهنگی تفسیر می‌شود.

امروزه مدیریت فرهنگ در کشور ما، به شکل متمرکز انجام می‌شود (یا بهتر بگویم: می‌کوشند این کار را به شکل متمرکز انجام دهند). یعنی درست مانند دلار که دولت «تصمیم می‌گیرد» چند باشد و قیمت «زولبیا و بامیه» که قبل از ماه رمضان «تصویب» می‌شود، نهادها و شوراهای متعدد هم دربارهٔ فرهنگ «تصمیم» می‌گیرند و نظرات خود را تصویب، اعلام و اعمال می‌کنند. اما بعید است این‌گونه بماند. تمرکز در هیچ سیستمی یک وضعیت دائمی نیست، بلکه حالتی گذراست. جامعه، دیر یا زود، دستش برای مواجهه با فرهنگ، بازتر خواهد شد و نگرانم که آن روز، تفسیر ناکارآمد از مفهوم فرهنگ، باعث شود که مسیر زوال را با همان ماهیت قبلی اما به شکلی تازه تجربه کنیم.

ما باید بتوانیم به سوال‌هایی از این دست پاسخ دهیم:

  • آیا حافظ بخشی از فرهنگ ماست؟ مولوی چطور؟ آیا این‌ها را باید بخشی از فرهنگ بدانیم یا میراث فرهنگی؟ اصلاً آیا فرهنگ با میراث فرهنگی فرق دارد؟
  • جایگاه زبان، پوشش و آیین‌ها در فرهنگ کجاست؟
  • اصالت در فرهنگ چه معنایی پیدا می‌کند؟ مرز بین سنت و فرهنگ چگونه تعریف می‌شود؟
  • آیا قدیمی بودن یک عادت یا رفتار در حوزهٔ فرهنگ، اعتبارآفرین است؟ جدید بودن چطور؟
  • اگر فرهنگ را یک سیستم در نظر بگیریم، معیار سنجش ارزشمندی هر یک از اجزای این سیستم چیست؟
  • اصطلاحی مثل «فرهنگ غنیِ …» دقیقاً چه معنایی دارد؟ آیا اساساً معنا دارد؟
  • تنوع فرهنگی به چه معناست؟ آیا تنوع فرهنگی در ذات خود یک ارزش است؟
  • ذی‌نفعان (و ذی‌ضرر‌های) تحول فرهنگی چه کسانی هستند؟ چه کسانی در برابر تحول فرهنگ مقاومت می‌کنند؟

فرهنگ چیست؟

هرگز نمی‌توانیم برای فرهنگ تعریفی ارائه دهیم که همه آن را بپذیرند. مرجعی هم وجود ندارد که اعلام کند این تعریف فرهنگ درست است یا آن تعریف فرهنگ غلط است. واقعیت این است که – چنان‌که قبلاً گفته‌ام – شورای عالی انقلاب فرهنگی هم در جلسهٔ ۵۳۰ خود تازه به این سوال رسید که فرهنگ چیست (بعد از تدوین سند چشم‌انداز). به عبارت دیگر، در ۵۲۹ جلسهٔ قبل، در حال ایجاد انقلاب در چیزی بودند که هنوز مشخص نکرده بودند چیست. علت این که هیچ‌کس هم در ۵۲۹ جلسهٔ قبل چنین دغدغه‌ای برایش ایجاد نشد، این بود که هر کس تعریفی از فرهنگ در ذهن دارد و فرض را بر این می‌گذارد که حتماً دیگران هم فرهنگ را مانند او می‌فهمند.

پس با این وضعیت، فرهنگ را چگونه تعریف کنیم؟

من در ادامه می‌خواهم فرهنگ را، چنان‌که خودم می‌فهمم، تعریف کنم. اصراری بر درست بودن تعریفم ندارم. اما می‌توانم تا حد خوبی قانع‌تان کنم که تعریفم، با چیزی که معمولاً به عنوان فرهنگ شناخته می‌شود، هم‌خوان است. یعنی اگر این تعریف را به کسی که دویست سال، سیصد سال، یا هزار سال قبل هم زندگی می‌کرده بدهید، با تصوری که از فرهنگ دارد، جور در می‌آید.

سپس توضیح خواهم داد که چگونه دقیقاً همین تعریف، در دوران معاصر، مصداق‌های متفاوتی پیدا می‌کند و آن‌ها که مصداق‌های فرهنگ را هنوز بر اساس اندیشهٔ چند دهه قبل یا چند قرن قبل، می‌فهمند و تعریف می‌کنند، چگونه به فسیل‌هایی تبدیل شده‌اند که اتفاقاً دشمن فرهنگ هستند و وجودشان تهدیدی برای تقویت فرهنگ کارآمد در جامعه است.

معنای لغوی فرهنگ

بهتر است ابتدا کمی دربارهٔ واژهٔ فرهنگ صحبت کنیم. این واژه قدمتی طولانی دارد. اما در دو سه قرن اخیر، با گسترش دانش‌های جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی، معنای متفاوتی پیدا کرده است.

لغت‌نامهٔ دهخدا واژهٔ فرهنگ را ترکیبی از «فر» و «هنگ» معرفی می‌کند. می‌دانیم که «فر» به معنای پیش، بالا، تعالی، بهتر شدن و مانند این‌هاست. واژه‌های فرا، فردا، فراز، فرآوری (جدید ساخته شده) همگی به این معنا از فر اشاره دارند.

دهخدا هنگ را تغییریافتهٔ واژهٔ اوستایی «ثنگ» می‌داند. به معنای بالا کشیدن و بلند کردن و به همین علت، فرهنگ و فرهختن (که فرهیخته هم از همان خانواده است)‌ را معادل تعلیم و تربیت و یادگیری (به زبان خودمان: رشد و توسعه فردی) در نظر می‌گیرد.

برای ما که هنوز هم به معلمان می‌گوییم «فرهنگیان»، درک معنایی که دهخدا بیان می‌کند دشوار نیست.

این مثال را هم دهخدا از بهرامی سرخسی (قرن چهارم) آورده است:

مخالفان تو بی فرّه‌اند و بی‌فرهنگ
معادیان تو نافرّخند و نافرزان

به نظر می‌آید بی‌فرهنگ، بسیار به معنایی که ما در گفتگوهای روزمره می‌فهمیم نزدیک باشد (بی‌سواد، ناپخته، تربیت‌نشده، کم‌خرد و …).

ناصر تکمیل‌همایون هم دربارهٔ معنای فرهنگ مطالعه کرده و صاحب نظر است (+). او فر را به معنای سرافراز و بالابلندی می‌داند و هنگ را هم به معنای قصد و اراده در نظر می‌گیرد (آهنگِ عزیمت کرد…). بر این اساس هم فرهنگ، به معنای میل به بلندی و رشد است و با آموزش و یادگیری عجین می‌شود.

تکمیل‌همایون مثال‌های متعددی از کاربرد فرهنگ در متون کهن مطرح می‌کند که این بیت شاهنامه یکی از آن‌هاست:

به داننده فرهنگيانم سپار / كه آمد كنون گاه آموزگار

تکلیف واژهٔ‌ فرهنگ در زبان انگلیسی کمی مشخص‌تر است. این واژه ابتدا به معنای «کشت و کاشتن» بوده است. هنوز هم کاربرد Culture به این معنا را در برخی کلمات و اصطلاحات انگلیسی می‌بینیم. مثلاً Monoculture یعنی مزرعهٔ تک‌محصولی (+).

کلمهٔ Cultivate هم که امروز بسیار رایج است، از همین ریشه است. مثلاً

They survived by cultivating vegetables.

آن‌ها با سبزیکاری زنده ماندند

همین کلمهٔ Cultivate در فضای خارج از کشت و کشاورزی هم به کار می‌رود و به معنای فراهم کردن و پرورش دادن و بنا کردن و ساختن و زمینه‌سازی برای رشد و … است:

Voters care about preventing crime and cultivating safe and healthy communities.

دغدغهٔ رأی‌دهندگان پیش‌گیری از جرم و برقرار کردن کامیونیتی‌های امن و سالم است

با این نگاه، می‌توان گفت Culture در انگلیسی و فرهنگ در فارسی، معنای کمابیش مشابهی داشته‌اند: رشد، تعالی، یادگیری، پرورش دادن، حرکت به سمت بهتر شدن و …

اما چرا می‌گویم «معنای مشابهی داشته‌اند» و نمی‌گویم «معنای مشابهی دارند»؟ کمی جلوتر به این موضوع می‌پردازم.

بی‌فرهنگ کیست؟ شخصیت فرهنگی چه کسی است؟

قبل از این که به سراغ معنای علمی و انسان‌شناسانهٔ فرهنگ بروم، لازم است به دو معنای رایج‌تر از فرهنگ اشاره کنم تا آن‌ها را از بحث خود کنار بگذاریم و ذهن‌مان به‌ آن‌ها مشغول نشود.

معنای اول، همان چیزی است که در اصطلاح «بی‌فرهنگی» مستتر شده است. زیاد پیش می‌آید که بگوییم و بشنویم: فلانی آدم بی‌فرهنگی است.

کسی که بی‌فرهنگ نامیده می‌‌شود، ممکن است در جمع فحشی داده باشد؛ زباله‌اش را از پنجرهٔ ماشین به خیابان پرت کرده باشد؛ در جمع بلند حرف زده باشد و …

به نظر می‌رسد ما با این شکل از به کار بردن فرهنگ، این واژه را ذلیل می‌کنیم. درست همان‌طور که در گذشته روی درهای اتوبوس‌ها می‌نوشتند: «ارائهٔ بلیط نشان‌دهندهٔ شخصیت شماست.» نمی‌دانم آیا کسانی که آن جمله را می‌‌دیدند، از ترس این که «بی‌شخصیت» محسوب نشوند، بلیط‌شان را تحویل راننده می‌دانند یا نه. اما این را می‌دانم که گروه بزرگی از اندیشمندان، از فروید و یونگ و راجرز و اریکسون گرفته تا کتل و بندورا و واتسون و فستینگر، اگر بشنوند که شرکت اتوبوس‌رانی، «ارائهٔ بلیط» را شاخص سنجش شخصیت انسان اعلام کرده کرده و یا این که اساساً انسان‌ها به دو دستهٔ «با شخصیت» و «بی‌شخصیت» تقسیم می‌شوند، در گور خواهند لرزید.

تعیین معیارهای سطحی برای سنجش فرهنگ، و تقسیم انسان‌ها به با‌فرهنگ و بی‌فرهنگ نیز به همین اندازه بی‌معنا و ناکارآمد است.

معنای دوم فرهنگ، که کمی آبرومندانه‌تر است، برخی قلمروهای خاص را شامل می‌شود. مثلاً نویسندگی، تدریس، موسیقی، فیلمسازی و مانند این‌ها را فعالیت‌ فرهنگی در نظر می‌گیرند.

وقتی می‌گویند فلانی یکی از شخصیت‌های فرهنگی کشور ماست، معمولاً منظورشان این است که در یکی از این حوزه‌ها فعالیت می‌کند.

این معنا از فرهنگ، گسترده‌تر از معنای اول است. مزیت دیگرش هم این است که ایجابی است و سلبی نیست: این که یک نفر شخصیت فرهنگی است، به شکل اتوماتیک و ناخواسته دیگران را به «بی‌شخصیت فرهنگی» یا «شخصیت بی‌فرهنگ» تبدیل نمی‌کند (مقایسه کنید با تعبیر روزه‌دار و این که روزه‌دار بودن عده‌ای به شکل اتوماتیک بقیه را به روزه‌خوار تبدیل می‌کند).

اما هنوز مشکل دیگری در همین معنای دوم وجود دارد: این معنا جامع نیست.

بگذارید یک مثال بزنم. ما می‌گوییم مهمان‌نوازی یکی از ویژگی‌های فرهنگ ایرانی است. حالا فرض کنید عده‌ای غریبه و تنها وارد شهر شوند و شما خانهٔ خود را به سکونت آن‌ها اختصاص دهید و ایشان را بر سر سفرهٔ خود بنشانید.

فردا یکی از شما می‌پرسد: دیشب چه می‌کردی؟ شما می‌گویید مشغول فعالیت فرهنگی بودم. بسیار بعید است او بتواند حدس بزند که شما مشغول چه کاری بوده‌اید.

این مثال – که می‌توانید صدها نمونه مشابهش را بسازید – به ما یادآوری می‌کند که فرهنگ مفهوم بزرگ‌تری است و در فعالیت‌های فرهنگی خلاصه نمی‌شود.

همه فرهنگ دارند؛ حتی شما دوست بی‌فرهنگ عزیز!

تا این‌جا همهٔ اشاره‌هایی که به واژهٔ فرهنگ داشتم، در یک ویژگی مشترک بودند: در همهٔ آن‌ها فرهنگ، بار معنایی مثبت داشت.

اما طی دو قرن اخیر، معنای دیگری از فرهنگ رواج یافت که خنثی بود و دیگر لزوماً مثبت تلقی نمی‌شد.

مثلاً به این موارد فکر کنید:

  • در برخی از مناطق کشورمان، کودک‌همسری رواج دارد. بخش بزرگی از جامعه این کار را ناروا می‌داند. اما عده‌ای چنین می‌گویند که «ازدواج در سن پایین، جزو فرهنگ فلان منطقه است.»
  • چند سال پیش، رئیس دادگستری شوش در یک فراخوان، از فرهیختگان خواست تا برای ثبت «خون‌بس» به عنوان یکی از داشته‌های فاخر اجتماعی آن منطقه همکاری کنند (+/+). خون‌بس به این معناست که برای فیصله دادن به اختلافات قومی دختری از یک قوم به ازدواج قوم دیگر درآید. مثلاً‌ اگر فردی از یک قوم، کسی از قوم دیگر را کشته، دختری از قوم قاتل به ازدواج فردی از قوم مقتول درآید. البته عده‌ای از مسئولان بلافاصله با این پیشنهاد مخالفت کرده و آن را مخالف حقوق زن دانستند. اما کسی هم که مطرح کرده‌ بود، فرد عادی نبود و خودش جزء مسئولین بود. و معتقد بود که در پی ثبت یک رسم فرهنگی است.
  • گفته می‌شود در بعضی فرهنگ‌ها، حاشیه به اندازهٔ اصل حرف اهمیت دارد و ویژگی برخی دیگر از فرهنگ‌ها این است که کلمات از حاشیه مهم‌ترند (بحث اهمیت متن و حاشیه در متمم)
  • لباس اقوام مختلف با یکدیگر تفاوت دارد و آن را بخشی از فرهنگ هر قوم و منطقه می‌دانیم. امروزه پذیرفته شده که هیچ سبک پوششی به سبک پوشش دیگر برتری ندارد و تفاوت در پوشش‌ها صرفاً ناشی از تفاوت در ذائقهٔ فرهنگی است.

اگر به این مثال‌ها دقت کرده باشید، می‌بینید که ما دیگر از «بافرهنگ» و «بی‌فرهنگ» حرف نمی‌زنیم. بلکه از «تفاوت فرهنگ‌ها» حرف می‌زنیم.

این نوع نگاه به فرهنگ، از قرن هجدهم و نوزدهم رواج پیدا کرد. زمانی که انسان‌شناسی (آنتروپولوژی) شکل گرفت و رشد کرد و محققان به بررسی آداب، رسوم و سبک زندگی مردمان سرزمین‌های مختلف پرداختند.

در مقایسه با گذشته، امروز از دوگانهٔ بافرهنگ و بی‌فرهنگ دور شده‌ایم و دربارهٔ «تنوع فرهنگ‌ها» حرف می‌زنیم. امروز کسی نمی‌گوید کارگران بی‌فرهنگ هستند. ما از فرهنگ کارگری حرف می‌زنیم. فرهنگ کارگری، فرهنگی است که با تجملات آمیخته نیست و نوعی سادگی و بی‌آلایشی را با خود دارد. سفره‌ای که کارگران روی زمین می‌اندازند و دور هم غذا می‌خورند، صرفاً شکل دیگری از فرهنگ غذا خوردن است. یا مثلاً در بخش‌هایی از کشورهای عربی، غذا با دست خورده می‌شود. این به معنای عقب‌ماندگی فرهنگی نیست. بلکه صرفاً یک فرهنگ غذا خوردن متفاوت است.

به عنوان نمونه‌ای دیگر،‌ می‌خوانیم و می‌شنویم که در فرهنگ ژاپنی، کار بخش مهمی از زندگی و هویت فردی است. مرگ از پرکاری و تبعات آن (کاروشی) در ژاپن معنا دارد. در حالی که در برخی فرهنگ‌های دیگر، کار حاشیه تلقی می‌شود و قرار است صرفاً تأمین‌کنندهٔ هزینه‌های «زندگی» باشد (وقتی از تعادل کار و زندگی حرف می‌زنیم، یعنی کار را بیرون از زندگی دیده‌ایم).  این روزها کاملاً پذیرفته شده است که بدون ارزش‌گذاری، صرفاً دربارهٔ «جایگاه کار در فرهنگ‌های مختلف» حرف بزنیم.

ماهیت جمعی فرهنگ

تفاوت مهم دیگری هم بین معنای سنتی فرهنگ (در دوگانهٔ بافرهنگ و بی‌فرهنگ)‌ و معنای جدید فرهنگ (در تعابیری مانند تنوع فرهنگی، هویت فرهنگی، فرهنگ ایرانی، فرهنگ غربی و …) وجود دارد.

تفاوتی که به علت اهمیتش، آن را زیر یک عنوان جداگانه آورده‌ام.

در زبان کهن، فرهنگ یک «ویژگی فردی» بود. یعنی همان‌طور که از قد و وزن و رنگ چشم یک نفر حرف می‌زدند، از فرهنگ داشتن یا نداشتن او هم حرف می‌زدند. چنا‌ن‌که کمی بالاتر دیدیم سرخسی در شعر خود از افرادی حرف می‌زند که «بی‌فرهنگ» هستند.

اما در ادبیات جدید، فرهنگ یک «ویژگی جمعی» است و اساساً برای جمع تعریف می‌شود. وقتی می‌گوییم نوروز در فرهنگ ایرانی جایگاه ویژه‌ای دارد، منظورمان این است که افراد بسیاری در میان ایرانیان، برای نوروز اهمیت قائل می‌شوند و این به آن معنا نیست که لزوماً هر فرد ایرانی برای نوروز اهمیت ویژه‌ای قائل است. به شکل مشابه، وقتی از جایگاه شعر در فرهنگ ایرانی حرف می‌زنیم، منظورمان این نیست که لزوماً هر ایرانی که بیابید، شب‌ها با سعدی می‌خوابد و صبح ها با سهراب بیدار می‌شود. بلکه منظورمان این است که بخش بزرگی از جامعهٔ ایرانی برای شعر ارزش قائلند. از همین جمع علاقه‌مندان به شعر، چه بسا افراد بسیاری نتوانند یک شعر حافظ را درست بخوانند، اما مهم این است که باور دارند شعر و شاعری کار فاخری است و شاعران فخر ملت محسوب می‌شوند.

بگذارید از سمت دیگر ماجرا هم مثال بزنم.

فرض کنید به جزیره‌ای می‌روید که فقط یک نفر ساکن دارد. آن یک نفر به شما می‌گوید: «من اهل شکار نیستم. در فرهنگ جزیرهٔ ما خوردن گیاهان ارجح است.» احتمالاً بلافاصله می‌پرسید: «مگر کسی غیر از تو هم در جزیره هست؟» چون بر این باورید که وقتی از فرهنگ حرف می‌زنیم، از یک ترجیح جمعی سخن می‌گوییم. اگر آن فرد بگوید من تنها هستم، احتمالاً به او خواهید گفت: پس بحث فرهنگ جزیره نیست. بگو «من خوردن گیاهان را ارجح می‌دانم.»

کارکرد المان‌های فرهنگی

چرا باید عده‌ٔ قابل‌توجهی از یک جامعه دربارهٔ یک نماد، رفتار، ارزش،‌ هنجار و … به ذائقهٔ مشابهی برسند؟ چرا باید فرزند دختر در یک فرهنگ سنتی، به اندازهٔ فرزند پسر محبوب و مطلوب نباشد؟ چرا باید در فرهنگ ده، جایگاهی به نام کدخدا به وجود بیاید؟ چرا باید اعراب (از پیش از اسلام)‌ چهار ماه را حرام اعلام کنند؟ چرا خشت در معماری کویری جایگاهی ویژه پیدا کرده است؟ چرا مردم برخی مناطق دنیا مردگان خود را در خاک دفن می‌کنند؟ چرا در بسیاری از فرهنگ‌ها احترام به والدین کاری ارزشمند شناخته می‌شود؟ چرا در برخی فرهنگ‌ها فرزندان به سرعت از خانواده جدا و مستقل می‌شوند؟ چرا در برخی فرهنگ‌های دیگر، فرزندان معمولاً تا زمان ازدواج در کنار خانوادهٔ خود می‌مانند؟‌ چرا در برخی فرهنگ‌ها، وقتی کسی ماشین جدید می‌خرد، حیوانی را پای آن می‌کشد و قربانی می‌کند؟ چرا در برخی فرهنگ‌ها مردم برای مردگان سیاه می‌پوشند؟ چرا در برخی فرهنگ‌ها «جمع» اهمیت پیدا می‌کند و قدرت و جایگاهش بر «فرد» می‌چربد؟ چرا در فرهنگ ایرانی تعارف رواج دارد؟ چرا در فرهنگ برخی کشورها تعارف به این شکل معنا ندارد؟ چرا در غرب جهان دست مشت کرده و انگشت شستِ باز، به معنای تأیید است و در فرهنگ ما معنای فحش داشت. چرا دیگر معنای فحش ندارد و برای بسیاری از مردم همان معنای تأیید را پیدا کرده است؟

پاسخ همهٔ این سوالات را می‌توان در یک کلمه گنجاند: کارکرد / Function (جلوتر توضیح خواهم داد).

فرهنگ به مثابهٔ الگوی حل مسئلهٔ جمعی

مردم در طول تاریخ در جوامع مختلف با نیازها، مسئله‌ها و چالش‌های فراوانی روبه‌رو شده‌اند. کسی از آن‌ها می‌مرده. باید تصمیم می‌گرفتند که با جنازه‌اش چه کنند. می‌خواستند حساب بدهی‌ها و طلب‌هایشان را نگه دارند. باید روشی برای ثبت اعداد و ارقام پیدا می‌کرده‌اند. چون به شکل قبیله‌ای زندگی می‌کرده‌اند، باید روشی پیدا می‌کردند تا اختلاف‌ها را حل کنند و در شرایط بحرانی، ساده‌تر، سریع‌تر و قاطع‌تر تصمیم بگیرند.

جوامع مختلف برای حل این نوع مسائل، راهکارهای خودشان را پیدا کردند. گاهی این راهکارها شبیه می‌شد و گاهی هم فرق می‌کرد. انسان‌شناس‌ها وقت زیادی صرف کرده‌اند تا ریشه‌های این شباهت‌ها و تفاوت‌ها را کشف کنند. به عنوان نمونه، همین مسئلهٔ دفن کردن را در نظر بگیرید. توماس لاکوئر کار بسیار ارزشمندی انجام داده و سال‌ها در پی این پرسش رفته که مردمان سرزمین‌های مختلف برای حل مسئلهٔ پیکر مردگان‌شان چه راهکارهایی انتخاب کرده‌اند. حاصل کار او کتابی هفتصدصفحه‌ای با نام The Work of the Dead است که انتشارات دانشگاه پرینستون منتشر کرده است. باورهای مذهبی (این که باید این بدن دوباره برانگیخته شود یا نه)، شرایط محیطی (تنگ بودن فضای گورستان‌ها در روم)، اعتقاد به تناسخ (روح گرفتار تن بوده و حالا باید تن سوزانده شود تا روح رها شده و زندگی‌اش را در پیکر دیگری ادامه دهد) و عواملی از این دست، باعث شده برخی اقوام به سراغ خاک‌سپاری بروند و برخی دیگر گزینهٔ سوزاندن جسد را انتخاب کنند.

بنابراین وقتی می‌خواهیم در مورد تفاوت مراسم‌های مردگان صحبت کنیم، این جمله را که «این مراسم‌ها یک موضوع فرهنگی هستند» باید به این شکل معنا کنیم که: اقوام و مردمان در سرزمین‌های مختلف، «مسئلهٔ برخورد با جنازهٔ مردگان» را به شیوه‌های مختلفی حل کرده‌اند.

سایر مسائل فرهنگی را هم می‌توان در قالب «حل مسئلهٔ جمعی» شرح داد. اختراع اعداد هم پاسخی به یک مسئلهٔ جمعی بوده است. مردم باید حساب طلب‌ها و بدهی‌هایشان را می‌نوشتند و حاکمان باید حساب دارایی‌هایشان را نگه می‌داشتند. آن زمان ارتباطات محدود بود و طبیعتاً هر نقطه‌ای از جهان، مسئلهٔ «اعداد و ارقام و نگهداری حساب و کتاب‌ها» را به شکل متفاوتی حل کردند. در منطقه‌ای که ما هستیم، سیستم عددنویسی هندی – عربی شکل گرفت. سیستمی که بعداً خوارزمی نقش بزرگی در توسعهٔ آن ایفا کرد و هنوز هم ما به همان سبک می‌نویسیم و محاسبه می‌کنیم. در غرب جهان، اعداد رومی رایج شدند (عدد‌هایی که با X و I و V و …) نوشته می‌شوند. سیستم عددنویسی رومی در عین این که ضعف‌های فراوانی داشت، قرن‌ها به کار گرفته شد. برای این که تفاوت این دو سیستم را بهتر درک کنید، فقط به این فکر کنید که با وجودی که عدد صفر صدها سال در سیستم هندی-عربی وجود داشت، عدد صفر تا قرن هشتم میلادی در اروپا رواج نداشت! جالب این‌جاست که اصلاً هم احساس کمبود نکردند. تازه در آن زمان بود که سیستم نوشتن اعداد‌ آن‌ها به تدریج تغییر کرد و از روش شرقی الگوبرداری کردند. کتاب کاپلان با عنوان «هیچی که هست / The Nothing that Is» و کتاب چالز سیف به نام «زندگی‌نامهٔ‌ یک ایدهٔ خطرناک / Biography of a Dangerous Idea» در این زمینه خواندنی است.

حرفم این است که یک مسئله در نقاط مختلف دنیا به روش‌های مختلف حل شده و اتفاقاً همهٔ این روش‌ها هم کار کرده و جواب داده است. ما به سادگی با جملهٔ «خط یک موضوع فرهنگی است» یا «شیوهٔ نوشتن اعداد یک بحث فرهنگی است» از کنار این پدیده‌ها می‌گذریم. اما فهم عمیق‌تر زمانی اتفاق می‌افتد که حواس‌مان باشد موضوع فرهنگی یعنی «روشی برای حل یک مسئله که توسط یک جمع کشف شده است.»

شبیه همین ماجرا را در موارد دیگر هم داریم. مثلاً قبل از اسلام، در میان اعراب دو روش برای جبران قتل وجود داشت. یکی قصاص (کشتن فرد قاتل) و دیگری دیه. روش پرداخت دیه هم این بود که قاتل صد شتر به خاندان مقتول می‌داد تا از گناهش درگذرند. البته در طول زمان جایگزین‌هایی هم در میان اعراب شکل گرفت. از جمله دویست گاو یا هزار گوسفند. اهدای احشام به جبران قتل، در دسترس‌ترین روش جبران بود. جالب این‌جاست که پیامبر هم در این احکام دست نبردند و کاملاً هم طبیعی بود. آن قوم مسئله را به این شیوه حل کرده بودند و راه‌حل هم در زمان خودش مناسب بود.

جالب اینجاست که امروزه، همین راه‌حل موثر قدیمی خود به چالشی پیچیده تبدیل شده است. اکنون هم دادگستری هیئتی به نام «هیئت کارشناسی تعیین قیمت سوقیهٔ احشام ثلاثه» دارد که دیه را به همان سبک حساب می‌کنند. سوق یعنی بازار. احشام ثلاثه هم یعنی شتر و گاو و گوسفند). با توجه به این که در زمان پیامبر اسلام، اعراب پول نداشتند و با پول ایرانیان و رومیان کار می‌کردند (درهم و دینار)، گزینه‌های پرداخت درهم و دینار هم اضافه شد (در قوانین جاری ما معیار همان احشام ثلاثه است). البته الان بحث‌های گستردهٔ فقهی وجود دارد و هزاران صفحه متن تخصصی نوشته شده و بحث شده که شیوهٔ انتخاب از بین این موارد چگونه باید باشد (جزئیات بیشتر را خودتان از کتب تخصصی جستجو کنید).

نکته مهم و آموزنده این است که اسلام، همه‌جا همهٔ قوانین را عوض نکرد و لزوماً بر «انشاء قانون» (آفریدن از نقطهٔ صفر) تأکید نداشت. بلکه هر جا دید فرهنگ فعلی مسئله‌ای را به شیوه‌ای کارآمد حل کرده، آن را پذیرفت و به «امضاء قانون» (تأیید راهکاری که وجود داشت) اکتفا کرد (+).

معماری مثال بسیار مناسب دیگری است که می‌‌تواند «فرهنگ به مثابهٔ روش جمعی حل مسئله» را برای ما شفاف‌تر کند. ما معمولاً معماری را بخشی از فرهنگ می‌دانیم و از معماری ایرانی، معماری اسلامی، معماری یزد و … حرف می‌زنیم. با تعریفی که از فرهنگ ارائه کردم، این‌جا هم درک «فرهنگی بودن معماری» ساده است. معماری، پاسخی است که هر جمعی در هر منطقه‌ای برای حل مسئلهٔ اسکان خود یافته‌اند. در نواحی کویری، معماری به شکلی است که خانه‌ها تا حد امکان خنک بمانند. در مناطق پرباران، سقف‌ها شیروانی دارند تا آب روی آن‌ها جمع نشود. در جنوب خلیج‌فارس، رنگ اکثر خانه‌ها سفید است. چون نور کمتری جذب می‌کند. رنگ اُخرایی (Ochre) هم در این مناطق پرطرفدار است. چون غبار زیاد است و وقتی روی ساختمان‌ها غبار نشست، کثیفی آن‌ها کمتر به چشم می‌آید.

زبان، پاسخی به مسائل ارتباطی انسان‌ها

لازم است تأکید کنم که وقتی می‌گوییم فرهنگ یعنی راه‌حل‌های جمعی برای حل مسائل، فقط به مسائل بسیار بزرگ و بسیار جدی توجه نداریم. مسئله‌ها می‌توانند بسیار ساده و کوچک باشند. هم‌چنین قرار نیست مسئله‌ها حتماً به نیازهای پایه و بنیادی انسان‌ها مربوط شوند.

زبان را در نظر بگیرید. مثلاً‌ همین زبان فارسی که این متن بر اساس قواعد آن نوشته شده است. زبان فارسی، مثل هر زبان دیگری در جهان، حاصل هزاران «مسئلهٔ حل‌شده» است.

مثلاً زمانی Laptop وارد کشور شد. فارسی‌زبان‌ها با این «مسئله» مواجه شدند که این وسیلهٔ جدید را چه بنامند. یک راه‌حل این بوده که «لپ‌تاپ» نامیده شود. راه‌حل دیگر این بوده که آن را «رایانهٔ قابل‌حمل» بنامند. شاید کسی هم فکر کرده باشد که بهتر است آن را «کامپیوتر روپایی» بنامد (Lap یعنی قسمت بالای ران پا. لپ‌تاپ را لپ‌تاپ نامیده‌اند چون می‌شود روی پا گذاشت و کار کرد. به جای دسکتاپ که به قرار گرفتن کامپیوتر روی میز اشاره دارد). هزاران و صدهاهزارنفر در میان فارسی‌زبان‌ها به مسئلهٔ «Laptop را چه بنامیم؟» فکر کرده‌اند و هر یک راهکاری انتخاب کرده‌اند. این راهکارها در تنازع برای بقاء با هم رقابت کرده‌اند و نهایتاً نتیجه این شده که همان کلمه صرفاً با حروف فارسی به شکل لپ‌تاپ در فارسی رواج یافته است.

شاید شما یادتان نیاید، اما زمانی بود که تلویزیون‌ها Remote Control نداشتند. در آن دوران، یکی از کارهای پدر خانواده این بود که مدام به بچه‌ها بگوید «بلند شو صدای تلویزیون رو کم کن» یا «بلند شو کانال رو عوض کن.» بعد که Remote Control آمد و پدرها خود این وظیفهٔ خطیر را بر عهده گرفتند، این «مسئله» وجود داشت که این وسیله را چه بنامند. عده‌ای آن را «کنترل از راه دور» می‌نامیدند. بعد از مدتی، این اصطلاح به شکل «کنترل» کوتاه شد. پدرها از بچه‌ها می‌پرسیدند: کنترل کجاست؟ و همه می‌دانستند منظور چیست. آن زمان، مسئله به این شکل حل شد. نسل جدید همان مسئله را به شکل دیگری حل کرده. یعنی «کنترل» را رها کرده و «از راه دور» رو جدی گرفته است. امروزه معمولاً از اصطلاح ریموت استفاده می‌کنیم.

تک‌تک کلماتی که با آن‌ها حرف می‌زنیم، و حتی همین «است» و «که» و «را» که در حرف‌هایمان به کار می‌بریم، در پاسخ به یک مسئله به وجود آمده و رواج یافته‌اند (اگر فرصت داشتید، دربارهٔ‌ شکل‌گیری فضای خالی یا space بین کلمات جستجو کنید. همین فضای خالی هم داستانی طولانی در پس خود دارد. چون نبوده و بعداً اختراع شده است). واضح است که مسیر شکل‌گیری واژه‌ها و ساختار زبان، تکاملی و داروینی بوده. آن‌قدر راه‌کارها با هم رقابت کرده‌اند که یک یا چند مورد آن‌ها پیروز شده‌ و باقی مانده‌اند.

رقابت‌ها و جنگ‌های ریز و زیرپوستی هم همیشه در کلمات بوده است. مثلاً اگر دقت کرده باشید، در دو سه سال اخیر برخی منابع دولتی به جای رئیس‌ قوهٔ قضاییه از اصطلاح رئيس عدلیه استفاده می‌کنند. به‌کارگیری کلمهٔ قوه برای سیاستمداران محافظه‌کار فکری کمی درد دارد. چون «ساختار سیاسی مبتنی بر تفکیک قوا» یک مفهوم غربی است و راهکاری است که آن‌ها برای ادارهٔ کشورها پیدا کرده‌اند. اما وقتی می‌گوییم «رئيس عدلیه» دیگر از «یکی از سه شاخهٔ یک دولت دموکراتیک که باید با دو شاخهٔ دیگر Check-and-Balance شود» حرف نمی‌زنیم. بلکه به «بخشی از ساختار یک حکومت» اشاره می‌کنیم که قرار است به هر شیوه‌ای که صلاح می‌داند عدل را برقرار کند.

همهٔ این دعواها و جدال‌ها و رقابت‌های پیدا و پنهان در طول چندهزار سال زندگی بخشی از مردم این سرزمین، نهایتاً به مجموعه‌ای پذیرفته‌شده از پاسخ‌ها منتهی شده که «زبان فارسی» نامیده می‌شود. طبیعتاً در نقطه نقطهٔ کشور، همین مسائل به شیوه‌های دیگری هم حل شده و زبان‌های دیگری هم پدید آمده‌اند.

پس اگر می‌گوییم زبان هم یک پدیدهٔ فرهنگی است، یعنی می‌توانیم از منظر تلاش جمعی برای حل مسئله به آن نگاه کنیم.

ویژگی‌های پدیده‌های فرهنگی

با این مقدمه و به فرض این که این رویکرد به فرهنگ را بپذیریم، می‌توانیم به این موضوع بپردازیم که ویژگی پدیده‌های فرهنگی چیست؟ اگر می‌گوییم زبان یک پدیدهٔ فرهنگی است، اگر می‌گوییم پوشش یک موضوع فرهنگی است، اگر آداب‌و‌سنن را بخشی از فرهنگ می‌دانیم، اگر غذا را بخشی از فرهنگ در نظر می‌گیریم، چه ویژگی‌هایی می‌توانیم‌ برای آن‌ها قائل باشیم؟

من تعدادی از این ویژگی‌ها را در ادامه می‌آورم.

معمولاً یافتن منشاء در موضوعات فرهنگی دشوار است

اولین کسی که قرمه‌سبزی درست کرده که بوده؟ آیا نخستین قرمه‌سبزی‌ها به همین شکل امروزی بوده‌اند یا به تدریج تغییر کرده‌اند؟ چه کسی به نتیجه رسیده که وقتی به یک دوست می‌رسیم، دست خود را دراز کنیم و با او دست بدهیم؟ چرا هنگام خداحافظی دستمان را تکان می‌دهیم؟ چه کسی تصمیم گرفت هفت چیز که با سین آغاز می‌شوند در سر سفره‌اش بگذارد؟ اولین بار چه کسی تصمیم گرفت پشت سر مسافر آب بریزد؟ کدام مرد عرب در کدام بیابان نخستین بار دستار بر سر بست تا آفتاب سرش را نسوزاند که به بخشی از فرهنگ عرب تبدیل شد و امروز بخشی از لباس فرم طلاب هم شده است؟

پاسخ دقیق این‌ها را نمی‌دانیم. تنها چیزی که می‌دانیم این است که احتمالاً فرد یا افرادی چنین کاری کرده‌اند و فرد یا افراد دیگری هم آن را پسندیده و تکرار کرده‌اند و بعد هم فرزندان آن‌ها این رفتار را دوست داشته و ادامه داده‌اند و آن‌قدر ادامه پیدا کرده که امروز به بخشی از فرهنگ تبدیل شده است.

من عمداً از قلمرو زبان و کلمات مثل می‌زنم، چون درک آن‌ها ساده‌تر است و با تکیه بر آن‌ها به کمک آنالوژی می‌توان سایر قلمروهای فرهنگی را هم بهتر فهمید.

شاید شما هم دیده باشید که نسل جدید در مکالمه‌های خود عبارت‌هایی نظیر «اشکی شدم…» یا «قلبم اکلیلی شد» را به کار می‌برند. چه کسی اولین بار این عبارت‌ها را به‌کار برده؟ نمی‌دانیم. اما می‌دانیم که قطعاً یک نفر یک زمانی جایی این‌ها را برای اولین بار به کار برده و دیگری هم پسندیده و به کار برده و امروز به ادبیات روزمره راه پیدا کرده‌اند.

از اصطلاحات کمی قدیمی‌تر می‌‌شود به «آدم پایه» اشاره کرد و این که می‌گویند «پایه هستی؟» این اصطلاح در زمان کودکی ما نبود. اما از مقطعی، ناگهان شنیدیم که می‌گفتند «فلانی پایه است» یا «آیا پایه هستی که فلان کار را بکنیم؟» اصطلاحات «آدم پاستوریزه» و «آقازاده» هم از این جنس هستند.

البته این‌طور نیست که هیچ‌وقت نتوان ریشه‌ها را یافت. مثلاً «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا» به عبارتی رایج میان مردم تبدیل شده و زندگی خود را در فرهنگ شفاهی جدا از شعر اصلی شهریار آغاز کرده و ادامه می‌دهد.

خلاصه این که چه منشاء یا نطفه را بدانیم و چه ندانیم، یک نکتهٔ کلیدی وجود دارد. فرهنگ بر اساس «پسندیدن» و «تکرار از سر رغبت و تأیید» تکثیر می‌شود. اگر امروز می‌گوییم فلانی فردی «آویزان» است، یعنی افراد بسیاری این تعبیر را پسندیده‌ و چون فکر کرده‌اند حرف دلشان را خوب بیان می‌کند آن را تکرار کرده‌اند. این‌جا به همان مفهوم کارکرد یا Function می‌رسیم. اگر مانده، فانکشن داشته و هدفی را تأمین کرده است.

گاهی اوقات المان‌های فرهنگی از ریشهٔ فرهنگی خود جدا می‌شوند

طبیعی است که در طول زمان، شرایط و نیازها و مسئله‌های یک جامعه تغییر می‌کند و حتی گاهی مسئله‌ای که قبلاً فرهنگ به آن پاسخ می‌داده، به کلی از بین می‌رود. اما المان‌های فرهنگی گاهی با سرعت متناسب به‌روز نمی‌شوند.

مثلاً در بحث دیه، کمی بالاتر گفتم که اعراب به علت در دسترس بودن شتر و کامودیتی بودن آن (درست سکهٔ بهار آزادی) که همه‌جا بوده و قابل‌معامله بوده و نرخ مشخص داشته، آن را معیار دیه انتخاب کرده‌اند. اما بعد که سبک زندگی جامعه تغییر کرده و از زندگی بدوی مبتنی بر فرد به ساختارهای اجتماعی رسیده، پیچیدگی‌های جالبی به وجود آمده است.

قدیم دیه را فرد می‌داده است. اما اکنون بخش بزرگی از دیه‌ها را سازمان‌ها و نهادهای اجتماعی مانند بیمه پرداخت می‌کنند. فرد نمی‌تواند بر متغییرهای کلان اقتصادی تأثیرگذار باشد اما نهادها می‌توانند. وقتی مسئلهٔ دیه از بستر آن (جامعهٔ شترسوار) جدا شده و به جامعهٔ جدید نهادمحور (با شرکت‌های بیمه) وارد شد، اتفاق‌های عجیبی روی می‌دهد. مثلاً در ایران، شرکت‌های بیمه به نتیجه می‌رسند که بهتر است کسب و کار پرورش شتر داشته باشند و شترداری به یک زیرمجموعهٔ تخصصی از فعالیت بیمه‌ها تبدیل می‌شود. چند سال پیش خبرآنلاین گزارشی منتشر کرد و توضیح داد که شرکت‌های بیمه شتر پرورش می‌دهند تا قیمت دیه – که بر اساس شتر است – کاهش پیدا کند و در طول سال، مبلغ کمتری برای دیه پرداخت کنند (+). یکی دو سال بعد هم بی‌بی‌سی خبری منتشر کرد که شاید مردم بسیاری از کشورها معنای آن را نفهمند (+): کاهش قیمت شتر، بلای جان صنعت بیمه. طبق آن گزارش ایران در سال ۹۶ از آلمان، انگلیس و ایتالیا هم شتر وارد کرده است!

چنین مسائلی می‌توان در چارچوبی جدایی المان فرهنگی از ریشهٔ فرهنگی درک کرد.

در فرهنگ ایرانی هم نمونه‌‌هایی از این دست فراوانند. مثلاً می‌توان حدس زد که شب یلدا زمانی – احتمالاً در عصر کشاورزی – یک رویداد مهم محسوب می‌شده و معنا و مفهوم و کارکردی جدی داشته است. به تدریج با تغییر فضای اجتماعی و سبک زندگی، عملاً به شب ملی «آجیل و هندوانه» تبدیل شده است. چهارشنبه‌سوری هم که شب نمایش پتانسیل صنعت موشکی و مواد محترقهٔ مردم است.

حرف من این نیست که این‌ها بد است یا خوب است یا نباید باشد یا هر چیز دیگر. حرفم این است که ویژگی فرهنگ این است که به تدریج به آمیخته‌‌ای از المان‌های دارای کارکرد و المان‌های کم‌کارکرد یا بی‌کارکرد یا حتی مخرب تبدیل می‌شود و علت را هم باید در این جست که صورت مسئله‌‌ای که قبلاً با این شعائر فرهنگی حل می‌شده، تغییر کرده، اما راه‌حل سر جای خود باقی مانده است.

 

در ادامه می‌خواهم بحث کارکرد را شرح و بسط دهم. سپس بهتر می‌توانیم تشخیص دهیم که آیا می‌توان برای فرهنگ متولی تعریف کرد؟ و آيا می‌شود مدعی شد موضوعی فرهنگی است و در عین حال از قانون برای تثبیت و تحمیل آن استفاده کرد؟ هم‌چنین احتمالاً بهتر متوجه می‌شویم که محافظه‌کاری، ترقی‌خواهی و تحول‌گرایی در فرهنگ چه معناها و مصداق‌هایی پیدا می‌کند.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


22 نظر بر روی پست “فرهنگ چیست؟ | چرا فسیل‌ها از فهم فرهنگ فرار می‌کنند؟ (برای فردا)

  • محسن گفت:

    درود محمدرضا جان
    ۱- در مورد تعریف فرهنگ همان طور که توضیح دادی بسیار محل مناقشه هست اما خودم با تعریف مصطفی ملکیان همدل هستم یعنی فرهنگ عبارت است از «آنچه انسان‌ها در درون خود ساخته‌اند» و شامل باورها، احساسات و خواسته‌های فرد میشه.

    ۲- تمایزی که بین «سطح فرهنگ» و «غنای فرهنگ» توسط برخی از اندیشمندان مانند دکتر مردیها انجام شده به نظر من خیلی مفید هست.

    سطح فرهنگ یعنی چقدر از نظر عقلانی و علمی و اخلاقی در فرد یا جامعه رشد صورت گرفته.

    غنای فرهنگی یعنی یک فرد یا جامعه چقدر از نظر مولفه‌های فرهنگی مختلف مثل زبان، آداب و رسوم، هنر و لباس و … پربار هست، فارغ از اینکه اینها چقدر عقلانی، سازنده و درست هستند.

    • سلام محسن جان.
      یه نکتهٔ کوتاه بگم و بعداً کاملش کنم.
      در مورد آقای ملکیان، من از دوستداران‌شون هستم و واقعاً ایشون رو حق‌جو و حق‌طلب می‌دونم و ارتباط‌مون هم دور نیست. اما حسی که تا کنون از تحلیل‌هاشون داشتم اینه که نگرش ایشون در سطح فردی بسیار توانمندتر از سطح جمعی هست. در واقع در Individual Level واقعاً عمیق و خوب کار کرده‌ان و ارزیابی‌هاشون عالیه. اما وقتی به Collective Level می‌رسه، اون درک عمیقی که مورد انتظار هست رو در حرف‌هاشون به سختی پیدا می‌کنم.

      امسال سر تفکر سیستمی دنبال این بودم که ببینم اندیشمندان ایرانی چی گفتن و طبقه‌بندی می‌کردم. ایشون «خطرناک‌ترین» تعریفی رو که یه متفکر می‌تونه از پوپولیسم ارائه بده دادن. یعنی اگر مسئولین ایشون رو کشف کنن، ممکنه ببرن‌شون قبل از خطبه‌های نمازجمعه این بحث رو مطرح کنه. تعبیر «پوپولیسم ترجیح خوشایند مردم بر مصلحت آن‌هاست» (+) در نگاه اول به نظر تعریف خوبی میاد. اما یه ویژگی تعریف خوب اینه که باید متمایزکننده باشه. با این تعریف، الان همین ماجرای حجاب اجباری و پملب کردن کوه و دریا و دره‌ها هم توجیه‌پذیره. چون مسئولین می‌تونن بگن ما هدف‌مون خوشایند شما نیست. مصلحت شماست. تعریف ایشون، مردم رو هم Objectify کرده. یعنی جوری از مردم حرف می‌زنن (آن‌ها) انگار من دارم راجع به توله‌سگ خونه‌ام حرف می‌زنم یا از کوکی و بلوط. یه نفر از بیرون نشسته باید فکر کنه که خوشایند مردم مهم‌تره یا مصلحت‌شون. بعد اگر تصمیم گرفت خوشایند رو اولویت قرار بده،‌ پوپولیسته.
      من یقین دارم که آقای ملکیان فرد آزادی‌خواهی هستن، اما ناآشنایی با سطح Collective باعث می‌شه که بعضی ملاحظات رو مد نظر قرار ندن و تعریف‌هایی ارائه بدن که مجبور باشیم گوینده رو بهش سنجاق کنیم.
      یعنی وقتی این جمله رو می‌شنوی، باید بعدش بپرسی: کی گفته؟ اگر علم‌الهدی گفته فاجعه است. اگر ملکیان گفته عالیه.
      و این یعنی تعریف ضعیف و ناکارآمده.
      ‌‌
      در مورد فرهنگ هم به خاطر همین ویژگی Collective‌بودن، آقای ملکیان متأسفانه ضعیف هستن. مثلاً وقتی می‌گن آن‌چه انسان‌ها در درون خود ساخته‌اند عملاً برای یک تک‌انسان داخل غار هم چیزی به اسم فرهنگ تعریف می‌کنن (شبیه اینه که برای یه بطری آب دما تعریف کنی و برای یک مولکول هم دما تعریف کنی. آدم‌هایی که با فیزیک آشنا نیستن، فکر می‌کنن مولکول آب دما داره. اما دما براش قابل اندازه‌گیری نیست. از این که دما رو «نمیشه» برای مولکول تعریف کرد، تصوری ندارند).
      اون عبارت «در سطح فرد یا جامعه» هم که در کامنت تو هست، همین نگرانی رو بیشتر می‌کنه. این «یا» یای خطرناکیه. چون ظاهراً به جمله عمومیت میده، اما از نظر مفهومی، جمله رو به کلی از معنا ساقط می‌‌کنه.

      می‌فهمم که ما در یه جامعهٔ‌ استبدادی زندگی می‌کنیم و هر چیزی که معنای فردیت در ظاهرش باشه، حس خوب بهمون میده. چون الان در نگاه سطحی فکر می‌کنیم که این حرف ملکیان و امثال اون، این حق رو به ما میده که بگیم «من فرهنگم با شما فرق داره و این مسئلهٔ فردیه» اما این یه راه‌حل غلط برای یک بحران فرهنگیه.
      می‌شه تعریفی از فرهنگ ارائه کرد که ضمن این که جمعی بودنش رو به رسمیت میشناسه، استقلال مدل‌های ذهنی فردی رو هم تأیید کنه.
      من در ادامهٔ نوشته‌ام قصد دارم همین کار رو بکنم. کار سختی هم نیست. بخش بزرگی از آثاری که در جهان دربارهٔ فرهنگ نوشته شده‌ان همین رویکرد رو دارن.

      با توجه به این توضیحات، من ترجیح می‌دم صحبت‌های آقای ملکیان در مورد اخلاق فردی و معنویت رو با دقت بیشتر گوش بدم و همین‌طور تلاشی رو که ایشون برای فهم جهان می‌کنن (مستقل از دستاوردی که داشته‌اند) تحسین کنم و الگوی خودم قرار بدم.

      • محسن گفت:

        درود مجدد محمدرضا جان
        نکات مختلفی  که بسیار تامل‌برانگیز هستند و میشه راجع به هر کدومشون بحث کرد.
        مهم‌ ترین نکته نقدی هست که افراد دیگری هم به نوعی به آقای ملکیان وارد کردند و نداشتن نگاه Collective Level هست.

        البته خود ایشون بهتر میتونن به این انتقاد پاسخ بدن اما تا جایی که من متوجه شدم مسئله اینه که ایشون اساسا برای Collective Level اصالتی قائل نمیشن، چون جمع و اجتماع رو یک مفهوم انتزاعی میدونن و معتقدند اون چه که در واقع وجود داره افراد هستند و جامعه چیزی نیست جز اجتماع انسان‌های مختلف. برای همین تنها به اصالت فرد اعتقاد دارند. اگر اصالتی هم به فرهنگ میدن تنها به این دلیل هست که جزئی از وجود یا جز متعلقات انسان هست. منظور ایشون از فرهنگ جامعه، رشد فرهنگ تک تک افراد جامعه هست نه خود جامعه به عنوان یک مفهوم واقعی.  

        • مهتاب گفت:

          با فهمیدن مثال دمای مولکول آب و بطری آب و تعمیم اون برای فهم مفاهیمی مثل فرهنگ و جامعه، این برداشت (انتزاعی بودن) از فرهنگ و جامعه به نظر من تلاشی آشکار برای نفهمیدن مفهوم فرهنگ یا جامعه است. جمع یا اجتماع وجود داره، حالا اینکه بخوایم بگیم اینا مفاهیمی انتزاعی هستن و اصالتی براش قائل نباشیم رو من متوجه نمیشم. مثل اینه که بگیم آب اصالت نداره و آنچه وجود داره مولکول های آب هستن و باید درمورد مولکول آب صحبت کنیم. اینجوری چطوری میتونیم رفتار انسان هایی رو که در سطح فردی با هر متر و معیاری خوب یا بافرهنگ هستن ولی توی جامعه رفتارهای آسیب زننده ای دارن رو تحلیل کنیم و براش راه حل پیدا کنیم. واقعا دوست دارم نظر ایشون رو درباره ی کتاب های هانا آرنت بدونم.

          توی پرانتز بگم که محمدرضا واقعا جواب شما برای کامنت اول آقای محسن برای من جالب بود. انگار دقیقا توضیح دوم ایشون رو توی ذهنت داشتی و مثال زدی. هرچی فکر کردم نتونستم با خودم بگم که این نشون دهنده ی چیه، فقط واقعا بهت حسودی م شد?.

          • محسن گفت:

            درود

            بنده خودم در این مبحث صاحب‌نظر نیستم و صرفا یادگیرنده هستم اما برای گرم شدن بحث عرض کنم:

            از یک سو، جامعه و اجتماع  به صورت یک حقیقت مستقل وجود خارجی ندارند بلکه وجود و بروز اونها به وجود افراد و انسان ها بستگی داره.به همین دلیل میگیم این مفاهیم به خودی خود اصالتی ندارد و انتزاعی هستند (همان طور که آب بدون مولکول‌هایش وجود خارجی نداره و یک دانشمند بخواد عمیق‌تر بحث کنه پایه مطالعاتش رو می‌بره روی مولکول‌های آب)

            از سوی دیگه، یک اندیشمند در علوم انسانی باید میخ نظریه و بحث خودش رو در زمینی بکوبه خیلی عمیق و سفت باشه و روی هوا نباشه. بنابراین ملکیان میاد اصالت رو به انسان میده که موضوع اساسی و هدف علوم انسانی هستش و در حقیقتش شکی نداریم. 

            نظریه‌پردازی در علوم انسانی مثل ساختن یک خونه هست که شما از پایین مستحکم شروع کنی و بری بالا.

            در حوزه اقتصاد هم انتقادی که به برخی نظریه‌های اقتصاد کلان وارد میشه اینه که مبانی اقتصاد خرد درستی نداره، یعنی شما مثلا میای درباره تولید ملی یک جامعه بحث می‌کنی بدون اینکه رفتار تولیدکنندگان را تبیین کنی.

            اشکالی نداره شما میتونی درباره جامعه و اجتماع بحث کنی اما اول از همه نباید دچار گمراهی بشی که اینها به عنوان موجودات مستقل وجود دارند.

            بله درسته، رفتار فرد در حوزه فردی با رفتارش در اجتماع میتونه متفاوت باشه اما به این معنی نیست که پای موجود خیالی به نام جامعه وسطه بلکه باید رفتار«افراد» در اجتماع مطالعه بشه که باز نهایتا پایه بحث «فرد» هست.

            شما میتونی بری اشکال سیستم‌ها و مناسبات حاکم بر جامعه رو در بیاری اما نهایتا می‌بینی این سیستم‌ها و مناسبات توسط یک سری افراد بنا شده و دوام آورده و باید توسط یک سری افراد اصلاح بشه. پس باز باید برگردی و پایه بحث رو بذاری روی تغییر افکار و فرهنگ افراد.

            حالا شما اگه بخوای در حوزه فرهنگ هم بحث کنی باید تعریفی ارائه کنی که پایه‌اش در زمین سخت واقعیت باشه نه در آسمان انتزاع. این زمین سفت همون انسان‌ها و افراد هستند که در حقیقت وجود خارجی دارند وسازنده فرهنگ هستند.

            میشه درباره فرهنگ جامعه صحبت کرد اما نه مستقل از افراد جامعه. نمیشه افراد در حاشبه قرار دارد و از آسمون درباره فرهنگ یک جامعه صحبت کرد.

            • مهتاب گفت:

              راستش من معنی جمله ی "اصالت با انسان هست" رو متوجه نمیشم. متوجه هم نشدم که یه دانشمند چی رو باید عمیق تر بحث کنه پایه ش رو میبره روی مولکول آب. مثلا چگالی آب رو میخوایم اندازه بگیریم کاری به مولکول آب نداریم. باز اون جمله ای هم که گفتین در حقیقتش شکی نداریم رو هم نفهمیدم که شک نداشته باشم به حقیقتش. متوجه هم نشدم چطور از اینکه وجود جامعه به وجود افراد بستگی داره نتیجه گرفتین که برای تغییر جامعه باید افکار افراد و فرهنگ افراد رو تغییر داد. ( بخشی از مطلب محمدرضا توضیحات درمورد به کار بردن کلمه ی فرهنگ برای یک فرد هست). (حالا به فرض پذیرفتنش، اینکه کی میخواد بیاد تغییر بده خودش جای سوال داره). اون جمله ای رو هم که برای جلوگیری از گمراه شدن من گفتید رو هم متاسفانه متوجه نشدم. فقط در این حد میدونم که جامعه موجودی خیالی نیست و وجود داره و اتفاقا تاثیر فرد بر جامعه و جامعه بر فرد توی زمینه های مختلفی بحث و بررسی شده. و در آخر اینکه اگر من فرضیات یا هرچیزی که هر مکتب یا فرد یا ایدئولوژی توی ذهنم فرو کرده رو زیر سوال نبرم و اگر لازمه دورش نندازم، هیچوقت نمیتونم درمورد چیزی درست فکر کنم یا بحث کنم. چون از اول یه سری مفروضات توی ذهنم (خودآگاه یا ناخودآگاه) دارم که هرکس هر حرفی میزنه با یه سری کلمات و عبارات تکراری حرف رو به سمتی میبرم که یک عمر توی زمینش بازی کردم یا بازی م دادن.

      • روز گذشته کاملاً تصادفی هنگام جستجو در وب، به مطلبی از آقای حسن محدثی رسیدم که در آن نقدی بر تقلیل‌گرایی روانشناختی آقای ملکیان نوشته بودند. مقاله در آذر سال ۹۴ منتشر شده و در آن تقریباً مشابه همین حرفی که من نوشتم مطرح شده است. البته طبعاً آن مقاله از آن‌چه من نوشته‌ام بسیار کامل‌تر و به مراتب دقیق‌تر است. هم از این جهت که آقای محدثی متخصص جامعه‌شناسی هستند و متکی بر نظر نظریه‌پردازان این حوزه سخن گفته‌اند و دیگر این که وقت گذاشته‌اند و مقاله‌ای دقیق نوشته‌اند و کیفیت یک مقاله را هرگز نمی‌توان با یک کامنت سرسری مقایسه کرد.

        آقای محدثی هم – چنان‌که هر فرد منصفی چنین می‌کند – زحمات، ارزش‌آفرینی، خدمت‌ها و بزرگی آقای ملکیان را تأیید و تحسین کرده‌اند و در عین حال تأکید کرده‌اند که نمونه‌های فراوان تقلیل روانشناختی در آثار آقای ملکیان «خِردآزار» و «شوک‌آور» است.
        شاید تنها حرفی که من می‌توانم اضافه کنم این است که آقای محدثی صرفاً از منظر جامعه‌شناسی به موضوع نگریسته‌اند و این خطاها به چشم‌‌شان آمده است. اما اگر با نگاه سیستمی و سیستم‌های پیچیده آشنا باشند، احتمالاً از توصیف شوک‌آور و خردآزار هم فراتر می‌روند و تأیید می‌کنند که اهمیت این تفکیک، فراتر از یک رشته و یک تخصص است و بر تمام ذهن و زندگی فرد سایه می‌اندازد.
        میان «تشخیص و تفکیک ویژگی‌های چندسطحی در سیستم‌های پیچیده» و «تقلیل روانشناختی پدیده‌های اجتماعی» به اندازهٔ کفر تا ایمان شکاف وجود دارد.

        مقالهٔ آقای محدثی – بازنشر شده در صدانت

        • محسن گفت:

          سپاس محمدرضا جان بابت معرفی مقاله آقای محدثی، حتما مطالعه می‌کنم.

          از جنبه عملی و با دید پراگماتیستی کاملا برام روشنه که نگاه Collective Level در اندیشه ملکیان کمرنگه اما از نظر تئوریک هنوز برام روشن نیست که این نقصان از کجا نشات می‌گیره.

          شاید مشکل اینه که ملکیان پایه یا شروع اندیشه خودش رو «فرهنگ» (با تعریف خودش) قرار میده در حالی که باید پایه بحث «نهاد» باشه.

          منظور از فرهنگ در اندیشه ملکیان همون عقلاینت و معنویت هست که بیشتر در سطح فردی مصداق پیدا میکنه.

          در حالی که «نهاد» (حداقل طبق تعریفی که ما اقتصادی‌ها داریم) مجموعه‌ای از قواعد رفتاری رسمی (قوانین) و غیر رسمی (قیود) هستند که قاعده بازی را در یک جامعه تعیین می‌کنند که شامل فرهنگ در معنای گسترده (عقلاینت و معنویت و هنر و دانش و  آداب و رسوم و سنن و …) به علاوه قوانین و ساختار حکمرانی اقتصادی-سیاسی-اجتماعی میشه. بنابراین هم جنبه فردی و هم جنبه جمعی رو پوشش میده.

  • امین رستاد گفت:

    سلام

    من به حرف ها و سخنان دکتر هولاکویی زیاد گوش میدم به نظرم تعریفی که ایشان ارائه میکنه( نمیدونم از خودش هست یا نقل قول) با اینکه خیلی ساده و ناقص است و قطعا نمیتونه عمق مطلب رو برسونه اما برای خود من بسیار رهگشا بود دکتر هولاکویی میگه "فرهنگ یعنی راه و روش زندگی" با قبول این تعریف برای من یکسری مفاهیم جا میفته مثل اینکه هیچ فرهنگی مقدس نیست و اینکه قرار نیست روش زندگی(فرهنگ) ما ثابت بمونه هر زمان که روش بهتری پیدا کردیم میتونیم عوضش کنیم البته اینکه بهتر چیست خودش بحث دیگری است. با این تعریف میشه استدلال کرد لزوما و همیشه فرهنگ یک جامعه درست نیست و میتونه اشتباه وغلط باشه و باید اصلاح بشه مثل خیلی از کارها و آدابی که در فرهنگ های مختلف وجود داره و مردم فقط به صرف اینکه بخشی از فرهنگ هست اونو محترم میشمرند درحالی که کاملا میتونه اشتباه و یا با توجه به زمان حال اشتباه باشه مثل همین فرهنگ خون بس 

  • عطیه گفت:

    سلام امیدوارم خوب باشید و دستتون رو به بهبود باشه.

    هیچ وقت فکر نمیکردم واژه فرهنگ که انقدر راحت از کنارش رد میشدم این قدر بحث مفصلی باشه..با توجه به صحبت های مطرح شده انگار یه جاهایی فرهنگ و رسم باهم دیگه همپوشانی دارن..ولی من خودم بشخصه تعریفم از فرهنگ با اتیکت و ادب گره خورده.اگه کسی اتیکت رو رعایت کنه برام در دسته با فرهنگ قرار میگیره در غیر این صورت میل میکنه به سمت بی فرهنگ?البته به صورت فازی..

    • عطیه یه سوال.
      فرض کن یه آدم می‌بینی مودب و اهل اتیکت.
      یه بار توی یه بحثی، میره دفتر خاطراتش رو میاره برات بخونه. می‌بینی توی هر صفحه بیست یا سی تا غلط دیکته‌ای هست.
      قبل از این نمی‌دونستی دیکته‌اش ضعیفه.
      بعد از این که این رو فهمیدی، در اون طیف (به قول خودت فازی) جای این آدم تغییر می‌کنه یا نه؟ غلط دیکته‌ای جزو اتیکت یا ادب نیست. منطقاً نباید قضاوتت در مورد اون فرد تغییر کنه. واقعاً همینه؟

      و یه سوال دیگه. اگر تو و محمدرضا شجریان هر دو به یه اندازه ادب و اتیکت رو رعایت کنید، هر دوتون به یه اندازه بافرهنگ حساب میشید یا نه؟ قضاوت وقتی پیچیده می‌شه که این‌ها گاهی با هم همراه نمیشن. مثلاً شاملو خیلی وقت‌ها اهل ادب و اتیکت نبوده. اما خب. کمی هم سخته که از دایرهٔ اهل فرهنگ بیرون بذاریش یا یه آدم بی‌فرهنگ حسابش کنی.
      یه سوال خوب هم اینه که سعی کنی تفاوت «بافرهنگ» و «اهل فرهنگ» رو تعریف کنی. نمی‌دونم ایده‌ای در موردش داری یا نه.

      ممکنه بگی این سوال‌ها واقعاً مهمه؟
      به نظرم آره. وقتی مثلاً به یه سری نهاد از پول من و تو بودجه داده میشه تا کار فرهنگی بکنن، یا به ناشرها به عنوان فعال فرهنگی سوبسید داده میشه تا با کاغذ ارزون‌تر کتاب چاپ کنن (اخیراً دولت دستش بسته شده اما به هر حال اگر داشت میداد و اکثر ناشرها هم حق خودشون میدونن که بگیرن) این سوال مطرح میشه که فرهنگ شامل چه چیزهایی میشه؟

      مثلاً آیا منطقیه که – به فرض بودن بودجه – دولت به یه سری افراد یا نهادها یا سازمان‌ها بودجهٔ فرهنگی بده که مثلاً فیلم‌شون رو ارزون‌تر بسازن یا کتاب‌شون ارزون‌تر تولید کنن؟ یا بهتره اون پول رو به همهٔ مردم بدن و بعد کتاب و فیلم و … گرون‌تر باشه و هر کس خواست بخره از پول خودش بخره؟

      در واقع وقتی فرهنگ رو تعریف می‌کنیم، یکی از تبعاتش اینه که انتخاب کنیم یه پول مشخص در شکم یه زباله‌گرد ریخته بشه یا در باک یک ون دور میدون (چون منابع همیشه در اقتصاد محدوده و هر پولی به یکی میدی در واقع تصمیم گرفتی به یکی دیگه پول ندی).

      یا مثلاً من ترجیح می‌دم به جای این که با پول من کتاب‌هایی مثل وین دایر و الیف‌ شافاک ارزون‌تر چاپ بشه، سهمم رو به خودم بدن باهاش فلافل بخرم بخورم و باید ببینیم آیا دولت حق داره بر خلاف ترجیح من با پول من تصمیم دیگه‌ای بگیره؟

      این مثال‌ها خیلی extreme هستن. اما فقط می‌خوام بگم با اضافه کردن یه «اما» یا «اگر» یا «و» در تعریف فرهنگ، عده‌ای ممکنه زنده بشن یا بمیرن.

      • عطیه گفت:

        راستش با سوالایی که پرسیدید منو به گفتگو با خودم دعوت کردید.راستش اگه یه فرد با اتیکت سواد چندانی نداشته باشه برام به سمت بی فرهنگی میل نمیکنه ولی برعکسش چرا.مثلا یه فرد خیلی فرهیخته ببینم بد دهنه یا مثلا کثیفه دیگه تو دسته با فرهنگهای من قرار نمیگیره. حالا نمیدونم از چه کلمه ای به جای با فرهنگ میتونم استفاده کنم برای این افراد.

        تعریف فرد با فرهنگ و اهل فرهنگ خیلی سخته یه کلمه پنج حرفیه که یه کتاب میشه راجع بهش گفت، بنظرم فرد با فرهنگ همون فرد مودب و با شعوریه که از همنشینی باهاش لذت میبریم.اهل فرهنگ هم کسی که میخوا به نحوی معنا بده به زندگی خودش و بقیه.

        ولی خب حقیقتش اصلا نمیدونستم بحث فرهنگ انقدر مفصله و باید خیلی با دقت در موردش نظر داد.اسم کار فرهنگی اومد یاد یه صحنه از سریال قهوه تلخ افتادم که نیما رفته بود همه کتابهای خطی و کمیابش رو به کتابخانه اهدا کنه کتابدار خیلی بی تمایل بود و همش سرش داد میزد که جا نداریم برا این کتابا.نیما هم گفت خیر سرم دارم کتاب اهدا میکنم کار فرهنگی میکنم،کتابدار هم بهش گفت چیه شلوغش کردی کلیه که اهدا نکردی.

  • علیرضا موثق گفت:

    همانطور که ابتدای مقاله هم ذکرشده، مسأله فرهنگ موضوع مهم وعمیقی است و از طرفی در ذهن هر شخص یک مفهومی داره که شاید براحتی نتونیم بیانش کنیم اما خیلی بکار میبریمش.

     یک تعریفی را در حدود دقیقه ۲۳ این ویدئو از آقای دکتر شجاعی زند شنیدم که از قول لوی استروس (مردم شناس فرانسوی) نقل کردند که بنظرم جالب بود. قضاوتی ندارم که آیا تعریف جامع ومانعی است یا نه، ولی شاید در کنار مطالبی که گفته شد بتونه به بحث کمک کنه.

    به عقده لوی استروس، فرهنگ عبارت است از "هرگونه مداخله انسان در وضع طبیعی".  مثلا اگر وضع طبیعی انسان، زمانی غارنشینی بود، انسان با مداخله در این وضعیت و حرکت به سمت ساخت مسکن، اولین حرکت فرهنگی در این حوزه رو آغاز میکنه. به همین ترتیب، گذر از خام خواری یا عریان بودن. البته مهم اینه که این حرکت، هم بر اساس نیازهاست و هم براساس ویژگیهای وجودی انسان. مثلا ممکنه حرکتی رو نتوانیم مستقیما زاییده یک نیاز اولیه مثل خوردن بدونیم، اما میتونه برگرفته از ویژگیهای زیباشناسانه و زیباخواهانه انسان باشه.  

    • علیرضا جان.

      توضیح نامربوط: در مورد دکتر شجاعی‌زند، واقعیتش من شناخت خیلی کمی ازشون دارم. روی هم شاید سه چهار تا نیم ساعت از حرف‌هاشون شنیده باشم. راستش کمی حس کردم از نسل دانشمندان پایتونی تربیت‌شدهٔ دهه‌های اخیر هستند. یعنی به قطعیت نرسیدم که متوجه معنای کلماتی که به کار می‌برند هستن یا نه. اما قطعاً باید مدت زمان بیشتری وقت گذاشت تا به قضاوت قابل‌اتکاتری رسید.

      توضیح مربوط: در مورد لوی استروس من شناختم محدود به تعدادی کتابهای آنتروپولوژی هست که به شکل تفننی خونده‌ام (که البته شامل دو تا از کتاب‌های خود استروس هم میشه). در این که استروس یکی از نام‌های بزرگ در آنتروپولوژی هست بحثی نیست. نه فقط یک نام بزرگ، بلکه یک نام جریان‌ساز.

      من به دو سه دلیل سراغ رویکردش در این نوشته نرفتم. اشارهٔ مختصر می‌کنم. اما برای توضیح بیشتر، هم محدودیت دارم و هم از اصل بحثی که توی نوشتهٔ «فرهنگ چیست؟» مد نظرم هست دورمون می‌کنه.

      اول این که استروس کاملاً‌ ساختارگرا (Structuralism) است (نه فقط ساختارگرا هست. بلکه از بنیان‌گذاران اصلی ساختارگرایی در انسان‌شناسی محسوب میشه). و بحثی که من مد نظر دارم، با رویکرد کارکردگرایی (Functionalism) بهتر پیش میره. چون من صرفاً‌ قصدم طرح یک بحث تئوریک دربارهٔ فرهنگ نیست (که اگر بود باید به شکل متوازنی به همهٔ‌ رویکردها اشاره می‌کردم). بلکه می‌خوام سراغ رویکردی برم که کمک کنه فهم بهتری از فضای اطراف‌مون داشته باشیم و به توانایی بیشتری برای تحلیل و ارزیابی رویدادهای محیطی‌مون دست پیدا کنیم (طبیعتاً به اندازهٔ سواد و شعور و مطالعهٔ محدود خودم). به همین علت، سعی کردم از رویکرد کارکردگرا استفاده کنم و نگاه ساختارگرایانه رو به کار نبرم یا بهش نزدیک نشم.

      دوم اینکه جدا از مسائل مبتلابه جامعه، اساساً هم با این رویکرد مشکل شخصی دارم. همون‌طور که مثلاً‌ با یونگ و فروید و لاکان و … مشکل دارم. چون حس می‌کنم این نوع مدل‌ها،‌ بیشتر از این که سعی کنن تصویر واقعی‌تری از دنیا بسازن. سعی می‌کنن خودشون رو به دنیا تحمیل کنن و داستانی رو که خودشون دارن،‌ سوار رویدادها بکنن. این نقدیه که هم به شخص استروس وارده (چنان‌که به یونگ و فروید و لاکان و … وارد میشه) و هم به رویکرد استروس (ساختارگرایی) وارد میشه. اون حجم از قصه‌بافی‌های استروس در مورد قبیله‌های بدوی واقعاً حالم رو بد می‌کنه (می‌دونم این سبک حرف زدن، علمی نیست. فقط خواستم حالا که میکروفن دستمه، یه شعاری داده باشم).

      سوم این که اصرار کسانی مثل استروس بر ثابت بودن مغز انسان در طول زمان و در گسترهٔ زمین، و تأکید بر این که فقط ورودی و خروجی‌هاش تغییر می‌کنه،‌ چیزیه که علم امروز نمی‌تونه تأییدش کنه (يا لااقل: به سادگی نمیشه باهاش همدل شد).

      چهارم این که مدل استروس بیشتر به درد توصیف و تبیین وضعیت موجود می‌خوره. اما نمی‌تونه به قدرت درک آیندهٔ‌ پیش رو اضافه کنه. این جور نظریه‌هایی که قدرت آینده‌نگری کم دارن، دیر یا زود به سراغ تجویز هم می‌رن. هر چی میشه فقط می‌خوان بگن بد شد خوب شد (هر تحولی که در فهم‌شون مدل‌شون نگنجه، از نظرشون انحرافه. مثال‌های دیگه هم از این جور نظریه‌ها هست که جاش این‌جا نیست).

      پنجم این که تعریف «مداخله در وضع طبیعی» یا به تعبیر دقیق‌تر (Beyond Natural) یه فرض عجیبی پشتش هست که خیلی از صاحب‌نظران باهاش مشکل دارن. اونم اینه که استروس برای تعریف فرهنگ، سراغ اصطلاحی رفته که به اندازهٔ خود فرهنگ مبهمه (طبیعت). به عنوان یه مثال ساده، اگر انسان غارنشین با سنگ روی دیوار چیزی حک کنه. آیا این رو باید غیرطبیعی شمرد؟ با چه معیاری؟ اصلاً‌ چرا غارنشینی رو وضع طبیعی در نظر بگیریم و جنگل‌نشینی رو در نظر نگیریم؟ کلاً تعیین مرز برای اینکه چی طبیعیه و چی غیرطبیعی، خیلی دشواره. چون خود «طبیعی» مبهمه. این تناقض عجیب بیشتر از هر جا در «زبان» خودش رو نشون میده. استراوس که رویکرد خودش زبان‌شناسانه است، با چه تعریف و رویکرد و معیاری زبان و حرف زدن رو می‌تونه داخل یا خارج از وضع طبیعی بشر تلقی کنه؟ با یادآوری این که تقریباً همهٔ تعریف‌های امروزی، زبان رو یکی از اجزای سیستم فرهنگی می‌دونن.

      ششم (شخصی‌تر). من یه معیاری برای ارزیابی مدل‌هایی از این جنس دارم که میشه بهش گفت Acid Test. تست سریع که تکلیفم – در حد یک قضاوت اولیه – مشخص بشه. هر مدلی از انسان‌شناسی بایدیه ویژگی مهم داشته باشه (به نظر من). این که نقطهٔ ناپیوستگی در تاریخ تکامل نداشته باشه. یعنی اگر یه پله از انسان رفتیم عقب. و رسیدیم به میمون یا فیل یا … باید بتونه به شکلی در مورد اون‌ها هم حرف بزنه. مثلاً ما می‌دونیم فیل‌ها و میمون‌ها برای مرده‌هاشون عزاداری می‌کنن. این وضع طبیعیه؟ غیرطبیعیه؟ فرهنگه؟ مدل قوی آنتروپولوژی باید بتونه در این زمینه جواب بده. چون سخته به این رفتار جمعی میمون‌ها بگیم غیرطبیعی. و اگر بگیم طبیعی، پس جزو فرهنگ‌شون نیست. و اگر بگیم جزو فرهنگ نیست، چه منطقی داره که عزاداری در انسانها رو فرهنگی بدونیم و در میمون‌ها رفتار فرهنگی ندونیم؟
      ‌‌
      معیار دیگری هم دارم که تغییریافتهٔ معیار اوله. مدل انسان‌شناسی نباید انسان رو از سایر موجودات اجتماعی دیگری که روی سیاره هستن جدا کنه. یعنی انسان رو به عنوان بخشی از حیات روی زمین تحلیل کنه و نه جدا از بقیهٔ‌ جوامع زنده روی زمین.
      اگر این دو تا نباشه، یعنی ما با نظریه‌‌ای با بن‌مایهٔ دوران ماقبل علم مدرن روبه‌رو هستیم که انسان رو جدا از جهان و زمین رو در مرکز عالم می‌دید (به نظرم شامل استروس میشه).

      نکتهٔ آخر این که همهٔ‌ این‌ها رو گفتم. اما بگم که خودم از خوندن آثار استروس لذت برده‌ام. صرفاً یه مدل متفاوته. مدل‌ها – همون‌طور که همیشه گفته‌ام – بر اساس این که ما ازشون چه انتظاری داریم، ارزش پیدا می‌کنن. ساختارگرایی این‌جا به کار من نمیومد. نه این که بخوام بگم قطعاً‌ غلطه (البته Falsifiable نیست). یه بار یه دوستی – که توی بخش لجستیک یکی از شرکت‌های غول ایرانی کار می‌کنه – برام مناظرهٔ ریچارد داوکنیز و دیپاک چوپرا رو فرستاد و گفت کدوم رو می‌پسندی؟
      گفتم هر دو رو. بستگی به این داره که تو ازم چی بخوای و با چی راضی بشی.
      مثلاً اگر ازم بخوای بر اساس رویکرد اولی (داوکینز) بهت کمک کنم که مسیر راننده‌هات رو توی تهران بهینه کنی، امشب شروع می‌کنم و تا صبح بهت یه کد الگوریتم ژنتیک عالی می‌دم. اگر هم بخوای که بر اساس رویکرد دیپاک چوپرا بهت کمک کنم، می‌تونم تا صبح برات دعا کنم و انرژی بفرستم.
      تو هر کدوم رو می‌پسندی بگو، من پایه هستم و هر دو رو دوست دارم.

      حالا استروس بیشتر به نظرم از جنس دومیه. یعنی زیباست. اما به حل مسئله‌هایی که در این نوشته مد نظر من هست، کمک نمی‌کنه.

      پی‌نوشت: اول کامنتم گفتم به دو سه دلیل سراغش نرفتم. الان که نوشتم. فهمیدم به هفت دلیل سراغش نرفتم ?

      • علیرضا موثق گفت:

        سلام محمدرضا جان و ممنون بابت این توضیحات کافی و مثل همیشه دقیقت.

        شرایطی که برای مدل انسان شناسی گفتی رو خیلی دوست داشتم و خیلی دارم بهش فکر‌ می‌کنم.

        منتظر ادامه مطلب هستم.

        • علیرضا جان. یه نکتهٔ دیگه هم در تکمیل حرف‌های قبلیم بود که گفتم شاید این‌جا بنویسم، هم ذهنیت من رو شفاف‌تر کنه. هم احیاناً تو و بقیهٔ دوستانی که حرفم رو می‌خونید، بهتر می‌تونید تصمیم بگیرید که آیا می‌تونید منطق من رو بپذیرید یا ترجیح می‌دید به این شیوهٔ ارزیابی و قضاوت من تکیه نکنید.

          من فکر می‌کنم یکی از اصول بسیار مهم در ارزیابی ارزش مدل‌ها، قابلیت تعمیم و گسترش اون‌ها به قلمروهای مختلفه.
          مثلاً فرض کن یه نفر میاد یه مدلی به اسم «مکانیک زمینی» پیشنهاد می‌کنه که باهاش اکثر مسائل مکانیکی در سطح زمین رو میشه حل کرد. یه مدل دیگه هم ارائه می‌کنه به اسم «حرکت‌شناسی آسمانی» که به کمک اون میشه حرکت سیارات منظومه شمسی رو تحلیل کرد.
          حالا یه نفر دیگه میاد می‌گه من یه مدل دارم که به همون اندازه که برای تحلیل افتادن لیوان از روی میز به کار میاد، برای تحلیل حرکت ماه دور زمین هم به کار میاد. طبیعیه که ما مدل این آدم رو ارزشمندتر می‌دونیم. این که مدل تونسته بخش بزرگ‌تری از جهان رو شامل خودش کنه، به این معناست که مدل مفیدتریه (دستاورد مکانیک نیوتنی عملاً همین بود. منجم‌ها و مکانیک‌ها رو کنار هم نشوند و یه فرمول در اختیارشون قرار داد. با محدودیت‌های زمان خودش).

          حالا بریم سراغ بحث در مورد موجودات زندهٔ روی زمین.
          ما در طول چند قرن اخیر (به ویژه دو قرن اخیر) این فرصت رو داشتیم که بارها مدل‌هایی رو در مورد انسان طراحی کنیم و توسعه بدیم. بعد همون مدل‌ها رو با اندکی تغییر (معمولاً ساده‌سازی) در مورد سایر موجودات زندهٔ روی زمین هم به کار بگیریم.
          مثلاً‌ ما وقتی با زبان آشنا شدیم و واژه رو شناختیم و فرم‌ها و ساختارهای زبانی رو فهمیدیم، دستاوردمون فقط به جهان انسان محدود نشد. بعد از این، رفتیم سراغ جانداران دیگه. به نتیجه رسیدیم که زنبورها هم یه زبان ساده دارن. قطعاً خیلی ساده‌تر از ما. اما در حدی که بتونن جهت و فاصلهٔ گل‌ها رو به هم بگن. یا مثلاً فهمیدیم شامپانزه‌ها وقتی عقاب یا پلنگ یا مار می‌بینن، با کلمات (آواها) متفاوتی به همدیگه خبر می‌دن که مراقب باشن. جدا از این که ارتباط غیرکلامی خیلی قوی هم با هم دارن.
          بنابراین ما بعد از این که زبان رو در انسان‌ها شناختیم، تونستیم مصداق‌های زبان رو در حیوان‌ها هم ببینیم و تشخیص بدیم.
          جالبه که این شناخت زبان حیوانات خودش باعث شد زبان خودمون رو هم بهتر بفهمیم. بهترین روش برای آموزش زبان بدن و ارتباط غیرکلامی به انسان‌ها اینه که بحث رو از ارتباط غیرکلامی حیوانات دیگه شروع کنیم (مثلاً بحث Territoriality در حیوانات رو مطرح کنیم و بعد بریم سراغ مدیریت فضا در ارتباطات میان انسان‌ها).

          به شکل مشابه، ما وقتی با شبکه‌های اجتماعی انسانی آشنا شدیم، سعی کردیم مصداق‌هاش رو در حیوانات هم پیدا کنیم. بعد سراغ سوآرم (Swarm) رفتیم و موریانه‌ها و مورچه‌ها و حیوانات دیگه رو تحلیل کردیم. بعد با سوادی که به دست آوردیم و ابزارهایی که توسعه دادیم، برگشتیم سراغ انسان‌ها تا شبکه‌های انسانی رو بهتر بفهمیم.

          ‌باز هم به شکل مشابه، ما مفهومی مثل سلسله مراتب در جوامع انسانی رو مشاهده کردیم و براش مدل ساختیم (فرمانده، فرمانبر، ارباب، رعیت، رئیس قبیله، مردم عادی و …). بر اساس این مدل، رفتیم سراغ جوامعی که حیوانات دیگه داشتن. تونستیم اون‌جا هم مصداق‌های سلسله‌مراتب رو ببینیم. جالبه که بعضی از مهم‌ترین دستاوردهای ما در تحلیل دینامیک ارتباطات انسانی،‌ با تکیه بر دینامیک ارتباطات حیوان‌هایی مثل گرگ‌ها، سگ‌ها،‌ میمون‌ها و … است. و هنوز هم خیلی از پژوهش‌هایی که در مورد جوامع انسانی مطرح میشه، نقطهٔ شروع‌شون مطالعات مربوط به حیواناته.

          حالا با این منطق می‌خوام بگم اگر مدلی دربارهٔ فرهنگ، به شکلی وسیع تعریف بشه که بتونیم ببریمش در جهانِ دیگر حیوانات اجتماعی و بعد دوباره یافته‌هامون رو بیاریم در جوامع انسانی و مدام به شکل رفت‌و‌برگشتی این کار رو ادامه بدیم، درک بسیار عمیق‌تری از جهان اطراف‌مون پیدا می‌کنیم.

          اما مدل استراوس که همون اول مشخصاً برای «انسان» تعریف میشه و بعد هم معیار رو – به فرض این که قابل‌تعریف باشه – فرا رفتن از طبیعت تعریف می‌کنه، واضحه که برای حیوانات حرفی نداره. یعنی دیگه ما نمی‌تونیم مدل‌های سادهٔ فرهنگ رو در میمون‌ها، فیل‌ها، لمورها و سایر موجودات اجتماعی دیگه ببینیم. چون اون‌ها هر کاری می‌کنن، طبیعتاً طبیعی محسوب میشه. غیرطبیعی برای اون‌ها یعنی چی؟ معنا نداره.

          اون‌وقت ما برای میمونی که سنگ دستش می‌گیره و نارگیل می‌شکونه حرفی نداریم. چون این کاملاً طبیعیه. اما ابزارسازی انسان رو مصداق «فراتر رفتن از طبیعت» می‌بینیم و بخشی از مسیر فرهنگ‌سازی.
          این روش شاید بستر خوبی برای توضیح مفاهیم مثل توتم و تابو فراهم کنه و بتونه سرگرمی خوبی برای محافل ایزولهٔ دانشگاهی باشه تا یه سری حرف‌هایی رو که فکر می‌کنن فقط خودشون می‌فهمن (و در واقع خودشون هم نمی‌فهمن) بزنن و دور هم خوشحال باشن و ذوق کنن. اما باعث می‌شه خارج از جهان کوچکی که مدل‌شون ایجاد می‌کنه، حرفی برای گفتن نداشته باشن.

          حالا جاش این‌جا نیست. اما اگر روزی فرصتی باشه می‌شه توضیح داد که چه‌جوری تفکر مارکسیستی هم در جهان و فضای دیگه‌ای گرفتار این بازی شد. یعنی مدلی تعریف کرد که به راحتی قابل‌بسط به تمام جهان نبود و بعد سنت مارکسیسم و جریان‌های فکری برخاسته از اون، شروع کردن جهان رو اون‌قدر کوچیک کنن که در قالب فهم‌ خودشون بگنجه و حاصل هم این شد که نهایتاً Relevance خودشون رو از دست دادن.

  • امیر پورمند گفت:

    سلام محمدرضا،

    تو زمینه فرهنگ به یه دسته‌بندی فکر کردم ولی بصورت رسمی در جایی ندیدم. خوشحال میشم اگر جایی اشتباه میگم من رو تصحیح کنی و اگر اطلاعات بیشتری داری اضافه کنی. 

    فرهنگ کشورها رو از نظر معاشرتی‌بودن به گرم و سرد تقسیم‌بندی می‌کنم. تو فرهنگ‌های گرم (مثل ایران یا مکزیک) راحت‌تر میشه با مردم تو کوچه خیابون ارتباط گرفت و دوست پیدا کرد. از طرفی تو فرهنگ‌های سرد مثل آلمان و سوئد پیداکردن دوست خیلی سخت‌تره. به نوعی مردم خشک‌تر هستند. مثلا من خیلی وقت‌ها در صف نونوایی با یکی گرم صحبت میشم و در مورد هر چیزی صحبت می‌کنیم. مطمئن نیستم همچین کاری در سوئد قابل انجام باشه (منظورم به عنوان یک مهاجر نیست حتی در بین خود مردم عادی کشور میگم). 

    فکر می‌کنم این گرم‌بودن فرهنگی با آب و هوا هم ارتباط مستقیم داره. انگار تو آب و هوای گرم، مردم اجتماعی‌ترند. از یه جنبه هم میشه این حرف رو فهمید. تو یه آب و هوای سرد و برفی مثل سوئد زیاد نمیشه از خونه بیرون اومد و مردم مجبورن مدت زیادی از شبانه‌روز رو داخل خونه بمونن. همین باعث میشه به نسبت، «اجتماعی‌بودن»شون کمتر بشه. 

    با مهر
    امیر
     

  • حسین طارمیلر گفت:

    سلام محمد رضا. امیدوارم حالت خوب باشه.  دوست داشتم نظرت رو در مورد chatgpt بدونم. آیا با اومدنش دوران تولید محتوا به شیوه که تا الان بود تمام شده؟ آیا نوشته هایی که سبک نگارششون به نوعی امضای نویسنده بود قابل تقلید هستند؟ چشم انداز تو از تولید محتوا بعد از ورود chatgptچه خواهد بود؟ 

  • علی رسولی* گفت:

    به تعریف خودم از فرهنگ فکر کردم و دوست دارم با تعریفی که قراره بنویسی مقایسه کنم

    از نظر من، فرهنگ همان "الگوهای تکراری" در اندیشه یا رفتار مجموعه ای از آدمهاست که مخصوص آنهاست.

    مثلا وقتی از فرهنگ ایرانی حرف میزنیم یعنی مدل های فکری  یا رفتاری غالبی که ایرانی ها از چند صد یا هزار سال پیش تا الان داشته اند و با درصد کمتری در سایر افراد دنیا دیده میشه. 

    با این تعریف، اگر گروهی از مردم لباس های بخصوصی بپوشند (یک الگوی رفتاری مخصوص)، میشه گفت جزئی از فرهنگشونه. 

    از این نظر، فرهنگ در یک بعد، چیزی مثل میانگین متحرک صد روزه است. پویاست، از گذشته های دور تاثیر میپذیرد ولی ممکنه بتدریج تغییر کنه.

  • مرضیه رفعتی گفت:

    چقدرخوشحاااااالم که قراره راجع به فرهنگ بنویسید و مشتاقانه منتظر ادامه این مطلبم.

    و

    نتونستم از ترکیب هوشمندانه و جذابِ این همه «ف» کنار هم وهارمونی زیبای معنایی و آواییِ نوع کلمات انتخاب شده برای عنوان بگذرم، واقعاً تحسین برانگیزه.

    ممنونم ازتون مثل همیشهJ|  

  • دانشجوی همیشگی مدیریت گفت:

    هر وقت از فرهنگ صحبت می‌شود، یاد کوه یخ فرهنگ می‌افتم.

    من تصور می‌کنم فرهنگ ، چیزهایی هست که در عمل اتفاق می افتد و به آن بها داده می شود و مورد ارزیابی قرار می گیرد. خواه در یک جامعه و کشور باشد یا سازمان.

    برخلاف آنچه بیان می‌شود، فرهنگ مسأله پیچیده ای نیست. این درست است که هر انسانی تعریفی از فرهنگ دارد؛ درست مانند تعریف ما از خوشبختی.

    اما به راستی درک فرهنگ هم انقدر سخت است؟

    اجازه بدهید مثالی بزنم: فرهنگ تیم ملی فوتبال آرژانتین چیست؟ دقیق تر بگوییم: فرهنگ تاکتیک تیم ملی فوتبال آرژانتین در فوتبال چیست؟ بدون شک، حمله و بازی زیبا یکی از فرهنگ های قالب این تیم است.

    فرهنگ سایت متمم چیست؟ نوشتن و یادگیری مستمر.

    هیچ وقت تعریف ۱۰۰% را نمی شود پیدا کرد؛ مگر اینکه ما ادعا کنیم در یک جامعه، همه انسان ها و پیدا و پنهانشان را می توانیم ۱۰۰% ببینیم.

    خود انسان ها هم نمی توانند ادعا کنند که ۱۰۰% درون خود را شناخته اند!

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام.

    مطلب حتما خواندنی‌ات هنوز تمام نشده، ولی از شورای عالی انقلاب فرهنگی نوشته‌ای و به نظرم رسید احتمالا در ادامه‌ی این پست به دستاوردهای درخشان اینها هم خواهیم رسید، بد ندیدم دو مطلب از مواجهه‌ی خودم با این دبیرخانه و آدمهایش را اینجا بنویسم. 

    هر وقت به این نتیجه رسیدی که بودنش در زیر این پست اضافه است، پیامم را پاک کن.

    ۱- یکی از اقدامات این دبیرخانه تلاش برای ایجاد تغییراتی در شیوه‌ی برگزاری کنکور سراسری بود که علی‌رغم سروصدای زیاد و تبلیغات گسترده که هیچ کس نتوانست، بالاخره ما داریم می‌توانیم و ….، مانند بسیاری طرحهای دیگر مدیران حاکم، یک شوی تبلیغاتی است و ایرادات فراوان دارد و آن گونه که پیداست مثل همان خیل انبوه اقدامات مشابه، یک عالم دنگ و فنگ دارد ولی برای یک دوره‌ی کوتاه قرار است انجام شود؛ گویا فقط یک سال، آن هم برای طرحی که اقدامات اجراییش سه ساله دیده شده!

    به سبب درگیری پسرم با کنکور و اینکه ایرادات وارد بر مصوبه را می دیدم، با دبیرخانه ارتباط گرفتم و نکاتی طرح کردم که پاسخ قانع کننده ندادند، شرح مختصری از ماجرا را همراه با نامه ای برای دبیر شورا، اینجا نوشته‌ام.

    قصدم از طرح این موضوع، اشاره به این بود که از اقدامات افراد متولی یک موضوع و شیوه‌ی عملشان می‌توان به اهمیتی که برای آن مجموعه قائلند پی برد.

    ۲- آدمی که این سر و صداها را راه انداخت، قبل از اجرای اولین سال از تغییرات سه ساله، از شورای عالی انقلاب فرهنگی جدا شده و دبیر تازه‌ای آمده که اتفاقا از او هم خاطره‌ای دارم.

    من با ایشان در دوره‌ی کارشناسی درس داشتم.

    اسم درس را یادم نیست، ولی یادم هست که در همان اولین جلسه گفت که در طول ترم می‌خواهد تئوری قبض و بسط دکتر سروش را نقد و تحلیل کند که  بعدا فهمیدیم منظورش این است که ردش کند.

    گفت ما خط قرمز نداریم و با سروش و هر شخص دیگری هم به عنوان آن شخص کار نداریم، بحث آزدانه‌ی کلاس ما در مورد نظریات است نه افراد.

    چند جلسه‌ای از کلاس گذشته بود که دست بلند کردم و گفتم فلان موضوع که ردش کردید و بر مبنای همان، اصل بحث را پیش بردید به نظر من درست است. توضیحات کوتاهی هم دادم. ولی ایشان خیلی برآشفت و لحن حرف زدنش حتی عوض شد. 

    بحث را به اینجا برد که نه اصلا این موضوع از اساس غلط است و اتفاقا چون سروش گفته غلط است و …

    گفتم اتفاقا من با اینکه کی گفته کار ندارم، همینجوری موضوع را درست می دانم، دلیل شما برای ردش چیه؟

    گفت همین که سروش این را گفته.

    گفتم شما گفتید بحث آزاد است و اندیشه مهم است نه فرد و …

    من مغضوب شدم و بماند ….

    چرا این خاطره را نوشتم؟ داشتم با خودم مرور می‌کردم آدمی که به استناد گفته‌ی خودش پیش از انقلاب زنان بی‌حجاب را خیس می‌کرده، بعد از انقلاب هم در دانشگاه این جوری بحث می‌کرده، چقدر برای دبیری یک نهاد متولی فرهنگ مناسب است که رزومه وزیر آموزش و پرورش یادم آمد و اینکه اصلا تناسب افراد و پستها، بیش از ۴ دهه است که به دیار باقی شتافته.

    گفتم اینجا بنویسم بلکه کمی آرام شوم.

    ببخشید.

     

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser