خوب یادم هست که اولین بار برای اینکه روی CD طرح چاپ کنم و بفروشم، پرینتر جوهرافشان خریدم.
تازه کرک کردن و Patch بعضی برنامههای مهندسی را – که آن زمان خیلی سادهتر از این روزها بود – یاد گرفته بودم و آنها را روی CD رایت میکردم و امانت در چند مغازه میگذاشتم تا بفروشند.
اما حرفم این نیست.
وقتی که با هزار سختی و دشواری، پول جمع کردم و پرینتر خریدم، قبل از تست چاپ روی CD، عکسی را که همیشه آرزو داشتم به دیوار خانهام باشد، پرینت گرفتم. میدانستم جوهر زیادی مصرف میکند. اما نمیتوانستم در برابر این وسوسه مقاومت کنم.
عکس، مربوط به قسمتی از سحابی عقاب (NGC6611) بود که به اسم ستونهای خلقت / ستونهای آفرینش یا Pillars of Creation شناخته میشود.
البته آن عکس مربوط به سال ۱۹۹۵ میلادی بود و در آن زمان به علت محدودیتهای فنی، گوشهی بالا سمت راست آن، سیاه بود. اما چیزی از زیبایی عکس کم نمیشد.
خوشبختانه در سال ۲۰۱۵، هابل تصویر تازهای از Pillars of Creation منتشر کرد که کیفیت بهتری داشت و دوباره ثبت شده بود.
احساس من – به عنوان فردی که از نجوم، هیچ سررشتهای ندارم – این است که بدون درک نجوم هم، همچنان میشود از این دیدن شگفتی زیبا از گاز و غبارهای سرگردان که در فاصلهی ۷۰۰۰ سال نوری از ما قرار دارد لذت برد و البته به آنها که هنوز، زمین را مرکز هستی میدانند بیشتر و بهتر خندید.
دوست داشتم آن عکس را – که احتمالاً شما هم دیدهاید – دوباره در اینجا به اشتراک بگذارم:
البته حق دارید بپرسید که چه شد این عکس و این توضیحات را بدون مقدمه و موخرهی خاص، در اینجا آوردم.
دوست عزیزی میخواست برایم یک پرینتر چاپ عکس، هدیه بگیرد. به من گفت: چه مدلی دوست داری؟
اما من به جای اینکه دنبال مدل پرینتر بگردم، به این فکر کردم که بعد از سالها که پرینتر رنگی در وسایلم نداشتم، چه چیزی را میخواهم با آن پرینت بگیرم.
میتوانید حدس بزنید. دوباره به جستجوی همان عکس قدیمی رفتم که در گذشته، سالها به دیوار اتاقم آویخته بود.
چه عکس زیبایی !
شدیدا باور دارم اگر کسی میخواد به نوع بشر و انسانیت کمکی بکنه یکی از کارهای بسیار واجب باید در بسط و تفهیم نجوم و کیهانشناسی جهد بلیغ داشته باشه .
اینکه به قول شما در این جهان ، انسان که هیچ ، زمین که هیچ ، خورشید که هیچ، منظومه شمسی که هیچ ، حتی خود کهکشان راه شیری حتی ذره ای نیست و میلیاردها مثل اون و حتی بزرگتر وجود داره ،دیگه جایی برای منیت و عرضه اندام نمیمونه .
نمیدونم چرا با پیشنهاد خانم شراره موافقت نکردید . خیلی پیشنهاد بجایی بود .
امکانش هست که در متمم مبحثی به نجوم اختصاص داده بشه؟
شراره. نه فقط نجوم. بحثهای متعدد دیگهای هم هست که باید به متمم اضافه بشه که خیلیهاشون از نجوم هم اولویت بالاتری دارند و هنوز در متمم مطرح نشدهاند.
اما چند ماه پیش که با بچهها جلسه گذاشتیم، نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که بهتره فعلاً هیچ موضوع جدیدی (که کاملاً از فضای فعلی جداست) به متمم اضافه نشه. چون موضوعات فعلی هنوز خیلی نقص دارند و اینطوری، منابع ما به جاهای دیگه هدایت میشه و نمیتونیم ساختار رو درست کنیم.
بر اساس آخرین فهرستی که تهیه شده، بیش از ۹۵۰ عنوان مطلب باید تنظیم و منتشر بشه تا بتونیم بگیم درسهای فعلی به «سطح مطلوب» رسیدن.
ممنون که وقت گذاشتین و پاسخ دادین.
سلام محمد رضا جان
بسیار زیباست و عمیق است و
برای ساعت ها فرمواش کردن مسائل خود و رهایی از لحظه های درد آور ،بهترین گزینه است .
با این عکس به یاد شعری از فریدون مشیری می افتم
پر کن پیاله را کین جام آتشین………. دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی ……. دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب …………. تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم ……. تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی ….. تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها ….
دیگر شراب هم ….. جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق … از اوج قله های مه آلود دوردست! …پرواز کن
به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد! ….
در را ه زندگی … با این همه تلاش و تمنا و تشنگی … با این که ناله می کنم از دل که : آب……… آب……….!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
وقتی به این عکس نگاه می کنم، احساس عظمت و ترس رو هم زمان به خوبی درک می کنم و سوالی که همیشه در ذهنم هست: “واقعا ما قراره به چه درکی از خودمون و دنیا برسیم؟”
محمدرضا می تونم بپرسم چرا نجوم نخوندی؟ کسی که زمانی این قدر علاقه به این مبحث داشته که در مقابل وسوسه مقاومت نکرده چرا این رشته رو برای ادامه تحصیل انتخاب نکرده؟ (البته با به اشتراک گذاشتن این عکس به نظر میاد هنوز هم علاقه مندی)
پی نوشت ۱: البته فکر کنم ما متممی ها از تصمیمی که گرفتی خیلی خوشحالیم، چون معلوم نبود اگه نجوم می خوندی سایت متمم و روز نوشته هایی وجود داشت یا نه 🙂
پی نوشت ۲: من خودم برای انتخاب کردن مسیر، به علاقه و استعدادم توجه می کنم. اما مواقعی پیش میاد که متوجه میشم که به طی کردن اون مسیر علاقه مند نبودم (حتی زمانی که به دستاورد های اون مسیر هم رسیدم). به نظرت چه هزینه ای منطقیه برای تغییر مسیر بپردازیم؟ اگر بدونیم در مسیر جدید فرد خبره ای نمی شیم (به علت کم بود زمان) آیا شروع کردن مسیر جدید توجیه داره ؟
هما. این چه قانونیه که ما فکر میکنیم اگر کسی به موضوعی علاقهمند هست باید اون رو بخونه؟ (البته حدس میزنم منظورت از خوندن، دانشگاه رفتن و پیگیری رسمی باشه).
دیگه نظر من در این مورد کاملاً مشخصه و سالها تکرار کردم. رشتههای دانشگاهی حداقل در ایران و عموماً در جهان، شبیه اسم خیابون میمونن.
اگر تو با قدم زدن در خیابان نلسون ماندلا از روحیات ماندلا نصیبت شد، با دانشگاه رفتن در فیزیک هم فیزیکدان میشی و با MBA خوندن هم مدیر.
به طور خاص، فکر میکنم آدم اگر یه رشتهای رو خیلی دوست داره، هرگز نباید ریسک کنه در اون رشته اختیار خودش رو دست وزارت علوم بسپره تا تمام رویاهاش خراب بشه و از یادگیری و تحصیل علم در اون رشته هم عقب بیفته.
البته این چیزی که تو میگی در مورد نجوم، کمتر برای من مصداق داره.
مصداق اصلیش برای من کامپیوتر و IT هست. به علت اینکه عاشق این حوزه بودم و هنوز هم هستم و هر چقدر هم وقت داشته باشم در این زمینه مطالعه میکنم، هرگز در دانشگاه این رشته رو تعقیب نکردم.
زمان مدرسه خیلی درک عجیب غریبی نداشتم. اما یه نکتهی ساده رو میدونستم و پدر و مادرم یادشونه.
بهشون گفتم کامپیوتر نمیرم. چون کسی که عاشق کامپیوتر و برنامه نویسی و الگوریتم باشه، یک ساعت از زندگیش رو هم در دانشگاه با دانشجو نمیگذرونه. با کامپیوترش خلوت میکنه و عشقورزی میکنه. من هم نمیخوام برای یادگیری حوزههای مربوط به برنامه نویسی و الگوریتم و مسايل مشابه، زیر دست مدرسی برم که عاشق این حوزه نیست.
بنابراین، سوالِ تو رو به شکل دیگری تغییر میدم: چرا اگر نجوم دوست داشتی، برای یادگیری نجوم وقت نذاشتی؟
پاسخ هم مشخصه: چون اولویتهای دیگری داشتم. برای من مهندسی، الکترونیک، کامپیوتر، برنامه نویسی، علوم انسانی و روانشناسی، از نجوم مهمتر و جذابتر بودند.
پی نوشت خیلی صادقانه: من الان گاهی فکر میکنم تو به خاطر اینکه در دانشگاه چیزهایی در مورد مدلسازی شنیدی و خوندی، شناختت از مدلسازی کمی پایینتر از آدمی هست که این چیزها رو نخونده. یعنی اولویتها و نیازها و فلسفهاش رو کمتر حس و لمس میکنی.
عملاً – ببخش ناامیدت میکنم – به خاطر این انتخاب رشتهی نادرست، تقریباً این شانس رو که مدلسازی رو عمیقاً بفهمی (و در روح و جانت بنشینه) برای همیشه از دست دادی. یا لااقل چند برابر کسی که اینها رو نخونده، باید زحمت بکشی برای Unlearning و فراموش کردن آموختهها و کشف دوبارهی علم.
مثالهای خیلی بیشتری از این ماجرا هم دارم.
شاید دردناک باشه. اما فکر میکنم بچههایی مثل من که دانشگاه رفتیم و MBA خوندیم، راه خیلی طولانیتری برای فهم مدیریت داریم. در مقایسه با کسی که خودش به یادگیری این حوزه می پردازه.
تجربههای اخیر من با نسل جدید دانشجویان مدیریت، این حدسم رو تقریباً به یقین تبدیل کرد.
پی نوشت بعدی: من نمیگم دانشگاه برای یادگیری یه حوزه خوب نیست. اما میگم باید فرض اولمون این باشه که دانشگاه برای یادگیری یک فاجعه است. حالا در هر رشته و در هر حوزهای، دانشگاه باید تلاش کنه ما رو قانع کنه که میتونه مفید باشه.
محمدرضا، ممنونم از پاسخت. در ارتباط با بخشی از صحبتت آیا منظورت اینه که اگه کسی مسئله ای رو پیگیری رسمی بکنه در اون مورد موفق نمی شه؟ اینکه آموزش عالی و بهتر بگم آموزش های رسمی مشکل دارن رو قبول دارم ولی اساتیدی هم هستن که واقعا عالی و به روز هستن و در دانشگاه هم تدریس می کنن و وقتی در کلاس اون ها حضور داری خیلی از مسائل رو بهتر درک می کنی ، مخصوصا اون هایی که تجربه های کاری و عملی زیادی دارن.
در ارتباط با Unlearning واقعا با صحبتت موافقم چون خیلی پیش فرض ذهنی دارم که باعث میشه همون طور که خودت گفتی خیلی چیزها رو نادیده بگیرم. ولی راستش هنوز نا امید نیستم و بهتر بگم هنوز ناامید نشدم. باز هم ممنونم از راهنمایی ات.
من خودم تو دانشگاهی درس خوندم که شاید خیلیها آرزوش رو داشته باشن؛ دانشگاه علم و صنعت ایران. اولش که اسمم رو تو سایت سازمان سنجش دیدم، کلی پریدم هوا و ذوق کردم که بالاخره تونستم به نتیجهای که میخوام برسم. نمیدونم چرا هر روز که میگذشت، بیشتر احساس ناامیدی میکردم. کلاسها رو میرفتم و احساس میکردم که نمیتونم به جواب خیلی از سؤالهام برسم. خیلی فرق بین وضع موجود و وضع مطلوب میدیدم. واقعاً قصدم این نیست که بگم من متفاوتم و فرق دارم، ولی هر چی بیشتر میرفتم جلو، بیشتر درگیر تعارض شناختی بین باورها و رویدادهای اطرافم میشدم.
بیشتر اساتید تمایل داشتن و تلاش میکردن که ما مدل ذهنی اونارو بفهمیم و پیاده کنیم و به جای بینش (چیزی که من به شدت دنبالش بودم)، به دنبال روش بودن و این خیلی اذیتام میکرد. هر کی تو کلاس بیشتر داده تولید میکرد، موفقتر بود. حتی یادمه برای پایاننامه هم اصرار داشتن که من دیدگاه انتقادی رو نسبت به مسئله کنار بذارم، چون اساتیدی در جلسه دفاع من حضور داشتن که بحثهای من با مدل ذهنیشون در تعارض بود.
به نظر من دانشگاه بهترین جاییه که میتونه ما رو تبدیل به آدمهای یکسان و یکشکل بکنه؛ آدمهایی که مثل اسفنج فقط داده و اطلاعات جذب میکنن و کمتر میتونن وضع موجود رو (در مقابل وضع مطلوب) به چالش بکشن. بیشتر دانشگاههای ما برای تکرارها بهمون پاداش میده نه بداعتها.
سلام
محمدرضا جان به نظرم سخن شما در خصوص علوم مهندسی و یا بخشی از علوم انسانی صحت داره اما در حوزه علوم پزشکی، دیده شده که دانشگاه و مراکز تحقیقاتی نیروهای کارآموخته و موثری را تربیت کرده اند و در اکثر کشورهای توسعه یافته هم تحصیلات در حوزه سلامت الزامی است؛ تقریبا هرگز اجازه درمان را به فردی هر چند حاذق که تحصیلات اکادمیک در این حوزه ندارد نمی دهند و آزمون های فراوانی از دانش آموختگان سایر کشورها می گیرند تا اجازه فعالیت به آنها بدهند.
علیرضا جان. فقط فکر کنم شما جملههای پایانی رو دقیق نخوندید:
در هر رشته و در هر حوزهای، دانشگاه باید تلاش کنه ما رو قانع کنه که میتونه مفید باشه.
من هم مثل شما، معتقدم که در حوزهی پزشکی، دانشگاه تونسته تا امروز ما رو قانع کنه که دستاورد نسبتاً قابل قبولی داشته.
نکتهی مهم اینه که «من و تو هستیم که باید دانشگاه رو تایید کنیم. نه اینکه دانشگاه به صرف دانشگاه بودن اعتبار بده. در یک سناریوی فرضی، اگر به تو بگن که از هر ۱۰ نفر که برای جراحی به بیمارستان میرن، ۹ نفر مرده میان بیرون، آیا باز هم تو حاضری زیر درس دکتر بری؟ فکر نمیکنم. بنابراین، اگر امروز هم هنوز ما دانشگاه های پزشکی و فارغالتحصیلانشون رو قبول داریم، به اتکای باور عمومی من و تو در مورد اینه که پزشکان میتونن نقش مهمی در سلامتی ما داشته باشن (که به نظرم باور درستی هم هست)».
بحث کلیدی من اینه که چه کسی Authority داره نظر بده.
زمانی همینکه دانشگاه حرفی رو میزد کافی بود. امروز دانشگاه در بسیاری از رشتهها از دنیا عقب مونده. در برخی رشتهها هنوز وضعش قابل قبوله (مثل پزشکی و برخی رشتههای علوم انسانی مثل حقوق). در برخی رشتهها هم دانشگاه در حال تلاش مذبوحانه هست که هنوز بقای خودش رو حفظ کنه.
این مسئله در قرن ۱۵ و ۱۶ با کلیسا پیش اومد. قبلش کلیسا مدعی بود حرف من صرفاً به علت اینکه «من» میگم معتبره. بعد از اون، کم کم وادار شد به جامعه نشون بده که حرفهاش مفیده و در جاهایی که مفید نبود جایگاهش رو باخت.
من حرفم اینه که دانشگاه به عنوان یک نهاد رسمی آموزش علم، امروز در موضع کلیسا در قرون وسطی است.
حذف کلیسا به معنای حذف دین نبود. فقط به معنای «تضعیف جایگاه متولیان رسمی مذهب» بود.
حالا سوال اینه که دانشگاه تا چه مدت میتونه به عنوان متولی رسمی آموزش باقی بمونه؟
و اگر قراره این اتفاق نیفته، کدام رشتهها زودتر زمین بازی را خواهند باخت؟
من فکر می کنم تکنولوژی اولین حوزهای بود که دانشگاه در بازی اون باخت.
و مثل تو فکر میکنم پزشکی، یکی از آخرین زمینها خواهد بود که این بازی رو میبازه.
استاد عزیز با شما موافقم و از این نگارش نظام یافته و دقیق شما هم مثل سایر نوشته هایتان لذت بردم. همانطور که از خودتان و دکتر مشایخی آموختیم به نظرم این انحصاری که سالیان سال در اختیار دانشگاه بود و دینامیک اقلیت برای افرادی که این چارچوب نه چندان منعطف و خلاقانه دانشگاه را نمی پسندیدند دست به دست هم داد تا رقبای قدرتمندی برای دانشگاه ها پدید بیان و در کل این اتفاق رو مبارک و سازنده می دانم.
همان طور که ست گادین هم می گه، رقابت چیز خوبیه و مثال می زنه که تقریبا اکثر رستوران های هندی نیویورک که مشتریان بسیاری هم دارند کنار هم و در یک خیابان قرار دارند، یا می گه کتابها در کتاب فروشی و کنار سایر کتابهایی که رقیب هم هستند بهتر فروخته می شن، وجود رقبا نشانه ای از این هستش که چیزی که شما ارایه می دید، احمقانه نیست. همین رقابت به مردم هم اطمینان بیشتری می ده.
این رقابت و رفع انحصار دانشگاه در آموزش هم اتفاق فرخنده ای است و سطح و کیفیت دوره های آموزشی را بالا برده و دانشگاه ها را هم به تکاپو انداخته که کاربردی تر و منعطف تر، خدمات آموزشی ارایه بدن.
دوره کودکی و نوجوانی عاشق نجوم و فضا بودم. و هنوز هم هستم و گاهی اوقات به سایت ناسا و غیره سر می زنم.
با توجه به امکانات محدودی که داشتیم – البته در واقع امکاناتی نداشتیم، یک مدرسه در منطقه روستایی – فقط به تعداد محدودی از کتاب هایی در زمینه فضا و نجوم در کتابخانه مدرسه دسترسی داشتم. آن هم هفته ای فقط یک کتاب امانت می دادند. اصلا نمی توانستیم تصورِ داشتن پرینتر رنگی را داشته باشیم!!!
سلام.
اینکه در برابر وسوسه های اینچنینی مقاومت نمی کنی، خیلی برایم قابل احترام و دوست داشتنی است.
من هم علاقه ی عجیبی به کهکشان و فضای بیکران داشته ام و دارم و معتقدم فضا مناسب ترین جا برای گم شدن است.
شما هم اگر آن تصویر را واقعا دوست نداشتی ، الان بعد از سالها هنوز ردش را نمی گرفتی.
دیگر اینکه، به نظرم مهم ترین کاربردی که آن چاپگر برایت می توانسته داشته باشد همین بوده که تصویری از آنچه دوست می داشتی را چاپ کرده است و اینکه چقدر جوهر مصرف شده، تقریباً بی اهمیت ترین چیز بوده است.
اگر جلوی وسوسه هایت را می گرفتی که الان اوضاع ما اینطوری نبود.
اگر رویایت را ارزان می فروختی که الان اوضاع اینطوری نبود.
لطفا جلوی وسوسه هایت را نگیر.
ممنون
خیلی خوبه، من اگه اینو بخوام بزنم به دیوار تو یه سایز بزرگ پرینت می گیرم. 🙂 خیلی خوبه عکسش خیلی.