پیش نوشت: این مطلب را کوتاه و مختصر و بیشتر از این جهت مینویسم که یادم بماند در آینده در موردش بیشتر حرف بزنیم. شاید هم بحثهایی زیر آن شکل بگیرد که بتواند برایمان آموزنده باشد.
اصل مطلب:
در متمم درسی هست که مبانی تحلیل اکوسیستمها را آموزش میدهد. من هم در آنجا تمرین حل کردهام و کمی به اکوسیستم استارت آپی کشور – از نگاه خودم – پرداختهام.
همهی بحثهایی که دوستان متممی زیر بحث مبانی تحلیل اکوسیستم مطرح کردهاند، لااقل برای من خیلی آموزنده بوده. اما به طور خاص، مطلبی که دوست خوبم مجید دودهکی در آنجا مطرح کرد (خصوصاً اینکه بر تحقیق استوار بود و مانند حرفهای من، بر داوری یا تجربهی شخصی بنا نشده بود) داغ دلم را تازه کرد.
مجید، خلاصهای از گزارش علت شکست پروژههای استارت آپی را بر اساس مصاحبه خودش با ۴۰ استارت آپ منتشر کرده است.
جالب اینجاست که تقریباً تمام علل مطرح شده، از جنس بیرونی هستند و میتوان رد پای مرکز کنترل بیرونی را به خوبی در آنها مشاهده کرد.
یا مشکل درآمدزایی (و بازاریابی) بوده که معنای تلویحی آن این است که ما طراحی محصول را به درستی فهمیدهایم و انجام دادهایم فقط نتوانستهایم تجاری سازی خوبی انجام دهیم و خودمان را به بازار بشناسانیم.
یا جذب سرمایه بوده که معنای تلویحی آن این است که ما خیلی میفهمیم و خیلی شعور داشتهایم، اما کسی شعور نداشته روی ما سرمایه گذاری کند و همین شده که شکست خوردهایم.
یا بحث تیم سازی و پیدا کردن افراد بااستعداد بوده که معنای تلویحی آن این است که ما خیلی میفهمیم و ایدهی ما هم طلایی بوده و حیف مملکت که در آن آدم حسابی پیدا نمیشود که ایدههای ما را اجرا کند یا به ما در اجرای ایدههایمان کمک کند.
یا پیدا کردن پارتنر در کشورهای دیگر بوده که معنای تلویحی آن این است که ما همه چیزمان خوب بوده اما در کشورهای دیگر قدر ما را ندانستهاند و وارد همکاری نشدهاند که احتمالاً ادامهی قصه هم به ضعف بین المللی برند کشور میرسد.
برایم کمی عجیب بود که هیچکس معتقد نیست که در استراتژی و طراحی محصول و تعریف فرایندها و مراحل Pre-launch مشکل داشته؟ یک نفر نبوده که بگوید ایدهام احمقانه بوده؟ اصلاً نمیفهمیدم چه گفتم؟ پرت و پلا گفتم؟
یک نفر نگفته که احساس میکنم باید بروم مدتها فکر کنم یا مطالعه کنم اصلاً بفهمم استارت آپ یعنی چه تا دوباره اشتباه نکنم؟
این مسئله به شخصه کمی من را نگران میکند.
احساس میکنم در بین کسانی که فعالیتی -لااقل در فضای دیجیتال – انجام دادهاند، فقط من بودم که بعد از تراست زون، فهمیدم ایدهام احمقانه بوده و ناشی از ضعف در استراتژی و عدم درک فضای دیجیتال بوده (در داستان تراست زون توضیح دادهام).
در اینجا دو حالت وجود دارد:
یا واقعاً در بین اکثر پروژههای آنلاین، تنها کسی که استراتژی و طراحی محصول را نمیفهمد من بودهام و بقیه این فاز را به سادگی گذراندهاند.
یا اینکه فضای حاکم بر کارآفرینی کشور (حداقل در فضای دیجیتال) این است که هر کس شکست میخورد، ایراد را از بیرون میبیند و یا بلافاصله قبل از بازنگری دانش و توانایی خویش، تلاش بعدی را شروع میکند و یا اینکه احتمالاً به مهاجرت به سرزمینی فکر میکند که در آن ریسک شکست کمتر باشد.
پی نوشت: ببخشید اگر لحنم کمی تند است. اما گاهی اوقات زیادی حرص میخورم. در مورد استارت آپهای دیجیتال، گاهی فکر میکنم پیش داوری نسبتاً منفی دارم. اما این بار به خاطر گزارش مجید (و وسواسی که میدانم در فکر کردن و بررسی دارد) احساس کردم شاید بتوانم آن را همسو با نگرش خودم ببینم.
پی نوشت دو: وقتی یکی از کارخانجات در آستانهی ورشکستگی بود و کارگرانش داشتند بیکار میشدند، یکی از دوستان رسانهای تماس گرفت تا برایشان مطلبی بنویسم. گفتم راجع به ورشکستگی بنویسم؟ گفت بله. گفتم چه بنویسم؟ گفت اینکه چرا کارگران بیکار شدهاند.
گفتم: یعنی بنویسم که چرا اینقدر دیر بیکار شدهاند؟
گفت: نه. اینکه چرا وضع اقتصادی بد است.
گفتم: خوب ارتباطش با این شرکت چیست؟
گفت: خوب کارگرها بیکار شدهاند.
به او گفتم: من فقط میتوانم در یک مقاله، تعجب خود را از اینکه چرا برخی کارخانهها، زودتر ورشکسته نشدهاند اعلام کنم.
چرا روزی که یک مجموعه بر خلاف اصول علمی و مدیریتی، بدون استراتژی، بدون تخصیص مناسب منابع، بدون شناخت بازار، درآمد کسب میکند، نمیآیید علتش را بپرسید؟
وقتی کاملاً مطابق با مبانی مدیریتی (فقط با کمال تعجب کمی دیر) بسته میشود، تعجب میکنید؟
محمدرضا.
می شه اگر روزی حوصله و دلیل و وقت داشتی از “قصه گویی” برامون بگی؟ همه می دونیم قصه ی کودکانه چیه اما فکر می کنم کمتر کسی می دونه وقتی می گن کسب و کار باید بتونه داستان خودش رو برای مشتری تعریف کنه منظورشون چیه؟ فکر می کنم حداقل بر اساس فایل صوتی ای که از حرف های رابرت رز توی متمم گوش دادیم اهمیت مهارت قصه گویی خیلی زیاده. توی متمم در موردش درس خواهیم داشت؟
پی نوشت: محمدرضا من توی وب فارسی دنبال بازاریابی محتوا گشتم، اما متاسف شدم. چطور ممکنه کسی بازاریابی محتوا رو فهمیده باشه اما خودش به همون شیوه سنتی برای خودش بازاریابی کنه؟ چندتا سایت اولی که من سر زدم عموم مطالبشون ترجمه ی مقالات سایت های خارجی با یه عالمه اسامی خارجی بود که بنظرم به زور می خواستن به مخاطب بفهمونن بازاریابی محتوا خوب است، بازاریابی محتوا مهم است، دنیا دارد به این سمت می رود، ما این مقالات را ترجمه کرده ایم پس ما بازاریابی محتوا بلدیم اگر بازاریابی کسب و کارتان را به ما نسپارید بدبخت می شوید.
البته بعد فکر کردم شاید من اشتباه کردم که با کلید واژه ی بازاریابی محتوا دنبال کسانی گشتم که متخصص این کارند. قطعن کسی که به خوبی این مفهوم رو فهمیده شیوه ی خیلی بهتری برای تبلیغ خودش داره.
اما هنوزم راهمو پیدا نکردم این بار که قطار توسعه تو این ایستگاهه و بر خلاف سابق ما هم خبر داریم، باید چیکار کنیم که سوار قطار اشتباهی نشیم؟
پی نوشت: امشب شب یلداست، این شد که یاد قصه گویی و به دنبال اون بازاریابی محتوا افتادم، خواستم زیر همون پست کامنت بذارم اما دیدم حرفم مناسب اون فضا نیست. میگن یلدا امسال منحصر به فرد نیست، البته اصلن نگران نیستم، خدا رو شکر حجم خرید آجیل و میوه ی مردم تو چند روز گذشته کفاف ۷ شب یلدای پشت سر هم رو هم می ده.:)
سمیرا جان. خیلی زود یک مطلب مستقل در موردش مینویسم اینجا. چشم.
به نظرم این فقط محدود به استارت آپ ها نیست. از بچگی تو مدرسه نمره پایین رو معلم میداد اما نمره بالا رو خودمون گرفته بودیم.
بنا به توصیه یکی از دوستانم کتاب هنر شفاف اندیشیدن از رودلف دویلی ترجمه عادل فردوسی پور رو تو لیست کتابهایی که باید مطالعه کنم قرار دادم چون دقیقا همین موضوع رو بررسی می کنه و حرفش اینه که نباید پیرو این جو بود که همه باید یه کاری واسه خودشون شروع کنن و دنبال راه اندازی کسب و کار خودشون باشن.
آواتک اخیرا در اکانت اینستاگرامش یک پست گذاشته و نوشته به نظر شما مهمترین چالش پیش روی یک استارت آپ جیست؟
اکثرا جواب دادن: خودِ تیم.
حالا بر اساس چه تفکری و باوری تیم تشکیل میدن که بعدها همین تیم به مهمترین چالش تبدیل میشه؟ احتمالا بر اساس جوگیری و خامی و بی تجربگی.
البته میگن بیاین ما ۶ ماه بهتون آموزش می دیم و ۲۵ میلیون هم پول بهتون میدیم که در این ۶ ماه، دغدغه ی مالی نداشته باشید.
خودم رو عرض می کنم. حدود دو سال MBA خوندم و البته فقط مباحث تخصصی برای بحث فروش. وارد کار که شدم، دیدم قد بز نمی فهمم! فقط توقعم زیاد شده بود و چون هیچی رو حساب کتاب و چیزهایی که من خونده بودم، جلو نمی رفت، برام قابل تحمل نبود. تا اینکه به خودآموزی رو آوردم و چیزهایی که نیاز داشتم رو یاد گرفتم نه چیزهایی که بقیه تصمیم گرفته بودن به من یاد بدن.
بعید می دونم اون ۶ ماه آموزش هم بتونه کار خاصی انجام بده. به نظرم هزینه ی ۲۵ میلیونی هم بیشتر شبیه قمار هستش. قمار بر روی زندگی چند تیم جو گیر و تازه کار با رویاهای تغییرات بزرگ و ثروت عظیم. این تغییرات هم بیشتر در جهت منافع تیم است تا دنیا.
مدتیه که به این نتیجه رسیدم که:
برای استخدام کارمند: شرط سنی حداکثر ۲۴ سال (مگر شغلهایی که نیازی به این ندارن که شخصیت فردو طرز فکر و مدل ذهنیش چگونه شکل گرفته)
برای تشکیل تیم استارت آپ: شرط سنی حداقل ۳۰ سال. جدای از شخصیت و طرز فکر و مدل ذهنیش.
در مورد پی نوشت ۲، فکر کنم دلیل اینکه دیر ورشکست میشن اینه که فلان جا زمین و ویلا دارن، میفروشن و تزریق میکنن به کار. وام میگیرن و میریزنن داخل کار. نیروی آماتور و با بازدهی کم استخدام میکنن که حقوق کمتری بدن و همین اختلاف حقوق با حقوق واقعی، کمی بیشتر سر پا نگهشون میداره.
سلام
روز جمعتون بخیر.
یکی دو هفته ای هست در حال مطالعه کتاب “روان درمانی اگزیستانسیال” اروین یالوم هستم. دیشب که بحث شما رو خوندم دقیقا در صفحه از کتاب بودم (ص ۳۷۲) که در مورد “کانون کنترل” و تلاش های م.سلیگمن و چند محقق و روانشناس دیگه در خصوص رابطه بین کانون کنترل بیرونی(که به قول یالوم میشه اون رو دقیقا معادل مسئولیت ناپذیری در نظر گرفت) و پیامدهای روانشناختی مثل افسردگی و سرخوردگی بحث میکرد.
وقتی بحث شما و چیزی که خوندم رو کنار هم قرار دادم یاد چند تجربه کارآفرینی که در اطرافم دیدم افتادم و به خاطرم اومد خیلی از واکنش ها به شکست یا فرایند مستهلک راه موفقیت، به این صورته که عوامل بیرونی تعیین کننده تر از نقشهای فردی و گروهی اند.(البته حدس من بر اینه که مستهلک صفت ذاتی “پیمودن راه” باشه، هرچند ما اینطور نپذیریم و تاب نیاریم)
نتیجه این مسئولیت نپذیرفتن به قولی که یالوم و همکارانش در این کتاب میگن، جبرگرایی و افسردگیه. چیزی که من حدس میزنم جزو خصوصیات پنهان خیلی از کسانیه که راهی رو شروع کردند و اونطور که متوقع بودن به پایان نرسوندن.(در کسب و کار، ازدواج، دوستی یا . . .)
استاد عزیزم، شما بهتر از من میدونید. این “گردن یکی دیگه انداختن” از زمانی که ما بچه بودیم و تو صف نونوایی دعوامون میشد بود تا همین الان که کسب و کارمون، ازدواجمون و دوستیمون به شکست میخوره..
احساس می کنم محمدرضا شعبانعلی عزیز یکم دل پری از فضای استارتاپی ایران داره اما چند نکته رو لازم می دونم بگم
۱- همونطور که در متمم نوشتم این تحقیق بر روی چالش های اصلی استارتاپ ها بود نه علت شکست
(هر چند طبق تحقیق جامعی که دارم بر روی کسب و کارهای اینترنتی داری جواز که تقریبا ۲۰ هزار کسب و کار است انجام می دهم در فاز اولیه تحقیق برای غربال گری آنها متوجه شدم تنها ۳۱% حداقل نشانه های فعالیت در سایت آنها دیده می شود به عبارتی ۶۹% غیر فعال کامل (شکست)محسوب می شوند)
۲- به نظرم وجود شتابدهنده های خصوصی و سرمایه گذاران تاثیر محسوس و مثبتی بر آینده کسب و کارهای اینترنتی خواهند داشت (آموزش و پرورش کاربردی ، شکست کم هزینه و .. )
۳- شاید یک بخش اصلی مشکل شناخت بازار ، روندهای آن و جامع نگری باشد هرچند طبق آمار رقم های چند هزارمیلیارد تومانی تراکنش آنلاین در ایران اتفاق می افتد و بتوان این آمار را حجم بازار تجارت الکترونیک ایران دانست ولی باید به این نکته توجه داشت که تقریبا یک سوم این امار مربوط به پرداخت هزینه خرید و ثبت نام خودرو می باشد ، بخش دیگر مربوط تراکنش های ثبت نام دانشگاه ها و ثبت نام سازمان سنجش و شرکت های ارائه دهنده خدمات اینترنت می باشد متاسفانه نبود شفافیت در بازار ایران و اطلاعات کافی برای تصمیم گیری برای ورود به بازارهای مختلف را می توان یکی از دلایل شکست ها در نظر گرفت.(متاسفانه شناخت بعضی از استارتاپ های ایرانی از تجارت الکترونیک ایران محدود به چند کسب و کاری موفقی است که همه می شناسیم )
اگر چه اصل دل پر من خالی نشد اما سوالات دیگهای برام ایجاد شد مجید.
دلم خالی نشد به خاطر اینکه وقتی من میگم “این چالش هست” و “فلان موضوع چالش نیست” یا “در فهرست چالشها نیست” باز هم تلویحاً یعنی اینکه اونها رو میفهمم.
به عبارتی، اونطور که من از گزارش تو میفهمم – اگر نادرست هست اصلاح کن – موارد کمی بوده یا نبوده که کسی ضعف در ایده یا محصول یا استراتژی رو به عنوان چالش کسب و کارهای استارت آپی بدونه.
درسته؟
البته اگر از من بپرسی، نه فقط در کسب و کارهای الکترونیک بلکه در فضای کلی کسب و کار و کارآفرینی، استراتژی تا حد زیادی مثل “شعور” میمونه. یعنی هیچ کدوم ما نداشتنش رو حس نمیکنیم.
مستقل از این – شاید به خاطر آشنا نبودن با ادبیات تحقیق تو – یه سری ابهامهای جدیدی برام ایجاد شد که حدس میزنم بعد از اینکه تحقیقت نهایی بشه و تعریف و مفهوم پردازیهات شفاف بشه، خود به خود حل میشه.
مثلاً مطلبی که در مورد تراکنشهای دانشگاه یا خودرو – به درستی – اشاره کردی، تا حالا ندیده بودم که اصلاً جزو تجارت الکتورنیک محسوب بشه که حتی کسی بخواد اونها رو حذف کنه. دیده بودم جزو EFT در نظر میگیرنشون (Electronic Funds Transfer) که بازار بزرگیه و البته این بازار حتی قبل از اینترنت و وب شکل گرفته و منطقی نیست که الان جزو بازار تجارت الکترونیک حساب بشه (چنانکه معاملات الکترونیکی سهام رو هم حساب نمیکنند).
در کل، فکر میکنم حجم معاملات دیجیتال به هر تفسیر، هیچ نوع ارتباط مستقیم یا قابل درکی با تجارت الکترونیک نداره و تا جایی که من بلدم بودم – قبل از توضیحات تو – تنها روش سنجش بازار رو ارزش یابی داراییهای مشهود و نامشهود شرکتها یا ارزیابی سهامشون میدونستم (صادقانه بگم هنوز هم روش دیگری رو منطقی نمیدونم)
البته یه سوال دیگه هم برام مطرحه و اون اینکه آیا کسب و کارهای اینترنتی دارای جواز معیار مناسبی برای سنجش فضای کسب و کار اینترنتی کشور هست یا نه.
چون لااقل در بین سایتهای زیر ۲۰۰ ایران موارد متعددی رو میشناسم که بین ۱۰ تا ۵۰ میلیارد تومان ارزشگذاری (و معامله) میشوند که تقریباً هیچ نوع ثبت مشخص به عنوان کسب و کار دیجیتال از اونها وجود نداره (نه تنها نماد الکترونیک ندارند، بلکه در برخی موارد حتی در پایگاه ساماندهی هم ثبت نیستند. چون درآمدشون با کاربر نیست و از طریق جذب تبلیغات هست نیازمند مجوزهای کسب اینترنتی نبودهاند. حتی پول فروش خدماتشون از طریق چک های بانکی جابجا میشه نه پرداخت الکترونیک بگذریم که به نظرم بازار رسانههای دیجیتال مثل تبلیغات اینستاگرام و تلگرام رو هم باید در تجارت الکترونیک ایرانی دید و جدی گرفت).
در مورد شتابدهندهها هنوز منتظر هستم ببینم روزی میتونیم یک کسب و کار موفق رو ببینیم که در بستر اونها متولد شده یا نه. تا امروز حداقل من ندیدهام.
اگر چه به نظرم «هزینه شکست پایین» کمکی به رشد صنعت نمیکنه و فقط دیوارهای خروج رو کوتاه میکنه که این نوع کاهش مصنوعی ریسک، از ریشههای نابود شدن یک صنعت محسوب میشه.
راستش تا حالا هم فکر میکردم که شتابدهندهها قراره هزینه راه اندازی یا عملیات کسب و کار را کاهش بدن، نه هزینهی شکست رو.
در مورد شناخت بازار اگر چه مفهوم این واژه رو میفهمم. اما به شدت معتقدم که کسب و کارهای دیجیتال، اگر در موقعیتی بهتر از کسب و کارهای فیزیکی نباشند، قطعاً بدتر نیستند (يا لااقل پیاده سازی روشهای شناخت و ارزیابی بازار خیلی ارزونتر هست براشون). نمیدونم که آیا میتونم در دلم به کارآفرینهای دیجیتال حق بدم که از نشناختن بازار حرف بزنن؟
خیلی بیشتر از قبل منتظر هستم گزارش تحقیقت رو وقتی تموم شد ببینم. احتمال داده بعضی از ابهامهام از بین بره
حقیقت اینه که خیلی از سایت ها و شرکت های تبلیغاتی مثل متمم که از درگاه های واسط پرداخت استفاده می کنند یا می کردند جزو سایت هایی نیستند که نماد اعتماد دارند و یا لیست اپلیکیشن هایی که در کافه بازار و مایکت و ..هستند ولی نماد اعتماد ندارند(نیازی نیست که داشته باشند) و خیلی از مدل های دیگر که در فاز بعدی غربال گری هستند حتما در این تحقیق هستند تا مورد بررسی قرار بگیرند .
از دو سال پیش تا حالا این سوال که چه اتفاقی داره تو بازار آنلاین ایران می افته و بازار داره به کدام سمت می ره و روندهای این بازار چیه یکی از مهمترین سوالهای ذهن من بود که کم کم تونستم مدل های مختلف درآمدی و کسب و کارها رو بشناسم تا بتونم تحلیل مناسبی داشته باشم.
منم بیشتر از شما مشتاق هستم تا خروجی گزارشم رو ببینم لااقل تا حالا که این ۲۰ هزار تا سایت رو حداقل یک بار باز کردم و دیدم خیلی از پیش فرض هایی که تو ذهنم بود و فرصت هایی که هست عوض شده
راستش نمیدونم بررسی سایتها (یا اپلیکیشنها) برای شناخت مدلهای درآمدی و کسب و کار موجود چقدر اعتبار داره (در واقع فکر میکنم نداره).
همینطور حتی مطمئن نیستم که مصاحبه مستقیم هم با کسب و کارهای الکترونیک به دیتای قابل اتکا منجر بشه (چنانکه اداره دارایی بعد از این همه سال، هنوز مشخصاً تنها بخشی که میتونه به خوبی تحت فشار مالیاتی قرار بده کارمندها هستن).
به هر حال منتظر میمونم. اما امیدوارم وسواس متودولوژیک به اندازهی کافی توی این روش باشه.
طبیعتاً در اینجا توضیحات مختصر دادی. اما احساس میکنم یه کم مدل ذهنی دولتی در نگرش و تعریفهات وجود داره.
(دولتها شاخصهای بیرونی رو بیشتر از درونی دوست دارند). من هنوز تصور ندارم که چجوری میشه ارزش کسب و کارهای اینترنتی رو برآورد کرد (Company value vs. Transaction Value).
اینکه به مسائلی مثل گردش مالی هم فکر کنیم، میتونه خطای بزرگی باشه. مثل اینکه من فکر کنم چون یک نفر پشت گیشه بانک نشسته و پول زیادی دستش میچرخه احتمالاً ثروتمنده.
اگر چه به نظر سنجش تراکنشها هم عملاً امکان پذیر نیست.
اگر چه در هر تحقیقی، باید تا مشخص شدن نتیجه صبر کرد، اما متودولوژی قاعدتاً در مراحل نخستین قابل ارزیابیه.
مثلاً وقتی من برای سایتم میخوام تبلیغ کنم و یک چک صادر میکنم در وجه مدیر یا کارکنان یکی از سایتهای پربازدید، این تراکنش و تعامل در هیچ بخشی از جغرافیای تجارت الکترونیک دیده نمیشه.
اما اتفاقاً بخش بزرگی از اقتصاد الکترونیک در ایران و جهان همین تعاملات B2B هست که در شکلی بسیار پیچیده انجام میشه و معمولاً دولتها هم هیچ تسلط یا نظارت یا کنترلی روی اونها ندارند و نمیتونن داشته باشند (اینکه مثلاً در یک سایت قیمت بنرها رو ضرب درزمان بکنیم یک خطای فاحش محاسباتی هست. چون احتمالاً بهتر از من میدونی که این کار میتونه تا چند برابر خطا داشته باشه و اگر تو به جای ۷۰ / ۳۰ مینویسی ۳۱/۶۹ معناش اینه که ادعا و انتظار متودلولوژیک تو تشخیص در حد درصد هست).
نه اینکه بگم دولت ما نمیتونه نظارت کنه. کلاً دولتها نمیتونن نظارت کنن (مگر اینکه چیزهای دیگری رو اندازه بگیرند و اشتباهاً به عنوان شاخص اعلام کنند. مثل تعداد نمادهای اعتماد یا ساماندهی، یا تراکنش درگاههای مستقیم یا واسطه یا حجم ترافیک آنلاین یا چیزهای دیگری که هیچ نوع ارتباط قابل تصوری با تجارت الکترونیک ندارند).
ربطی به این بحث نداره.
اما در کل یکی از خطاهای رایج تحلیلی در این جور سنجشها، به نظرم طراحی شاخصهای «قابل اتکا اما غیرمعتبر» هست (Reliable but not valid).
البته منظورم الزاماً روش تحقیق تو نیست. کلاً روشهایی است که به سنجش بازار کسب و کارهای اینترنتی میپردازند.
البته این کاری که دارم انجام می دم صرفا تحلیل روندهای بازار و رفتار کاربران تو این فضاست ، و هیچ برنامه ای برای ارزش گذاری کسب و کارها ندارم(هنوز سواد و تجربه این کار رو ندارم ) و در این گزارش نیست.
گزارشه منتشر شد؟ همین گزارش پاناروما شد که ecmonitor.ir منتشر کرد؟
متاسفانه یکی از آموزه های فرهنگی ما ،شکل دادن مرکز کنترل بیرونی برای ماست و اکوسیستم استارتاپی ما هم تحت تاثیر همین آموزه هاست.(درسته که واژه فرهنگ،یک واژه غیر شفاف و مبهمه،اما اگر بتونیم اونو یک مدل ذهنی جمعی در نظر بگیریم، طبیعتا ردپای این مدل ذهنی در بسیاری از موضع گیری ها و رفتارهای ما خودشو نشون میده)
وقتی که ما یاد میگیریم که : همین که لطف کردیم و قدم رنجه فرمودیم و “استارت” زدیم و واژه “کارآفرین” رو پرچم داری میکنیم، به این معناست که ما کارمون درسته و اگر موفق نبودیم ،مشکل جای دیگه بوده.نه از ما.
کامنت آقای دودهکی رو خوندم و برام جالب بود که چقدر این دلایل(توجیه ها)برام آشنا هستن. از نزدیک با یکی از این شرکتها آشنام و بعد از چندسال! ریشه یابی عدم موفقیت اونها (البته توسط خودشون)، هنوز هم که هنوزه جنس حرفهاشون همونهاست.(هرچند کمی سنگدلانه به نظر میاد ولی اکثر دلایلشونو به همون دو خط جمله بالایی برای خودم ترجمه میکنم-به خاطر این نوع ترجمه هم، چند بار دلم میخواسته سرم رو به دیوار بکوبم از دست این دوستای نازنینم که فکر میکنن محصولات درجه یکی تولید کردن و دیگران یا نمیفهمن یا قدر نمیدونن)
کاش خود من هم زودتر این چیزها رو یاد میگرفتم که هم به خودم و هم به دیگران کمک بیشتری میرسوندم.
گاهی یادمون میره که اگر در فکر تاثیر گذاشتن در جایی یا بر چیزی هستیم، نقطه شروع این تاثیر درون خودمون قرار داره
فکر میکنم اون مدل ذهنی جمعیمون نیاز به تغییر داره و نقطه شروع اون تغییر هم از خود منه.
سامان. یه قصهی طولانی نوشتم. بعد پاکش کردم. احساس کردم ربطی به موضوع اصلی نداره و درست نیست اینجا بنویسمش.
اما اگه بخوام خلاصهی چند جملهای ازش بنویسم باید بگم که:
انسان دچار یک خطای شناختی کلیدی هست و اون «خود مرکز انگاری در عالم هستی» است. در حدی که هیچ تصوری از اینکه روزی روزگاری، تمام جهان باشد و به مسیر خودش ادامه بدهد و تمام انسانها نباشند نداره. به عبارتی، اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند و هیچ انسانی در هستی وجود ندارد برای ما کمتر قابل تصور هست (در حالی که میدونیم میلیاردها سال قبل از ما چنین بوده و میلیاردها سال پس از ما هم چنین خواهد بود).
این خودمرکز انگاری، مزایای زیادی برای انسان داشته که یکی از مهمترین مواردش «تلاش برای تسخیر آسمانها و زمین» است که البته در حد بسیار کوچکی (نزدیک به صفر) محقق شده.
اما یکی از دردسرهاش هم اینه که هر جا نتونست محیط رو در تسخیر خودش در بیاره، ایراد و ضعف رو در محیط میبینه و نه در خودش.
اگر از مقیاس کلان وارد مقیاسهای خُرد زندگی روزمره بشیم، به نظرم یکی از علتهای اینکه مباحثی مثل نگرش استراتژیک برای انسانها کمتر جذاب هستند (یا فقط در حد اسم جذاب هستن) اینه که استراتژی در ذات خودش، همهی مسئولیتها رو گردن خود ما میندازه. دقیقاً «همهی مسئولیتها». نه اکثر مسئولیتها.
منابع انسانی، گاهی اوقات (و نه همیشه) به من کمک میکنه که از ضعف ذخیرههای انسانی و توانمندیهای انسانی حرف بزنم.
بازاریابی، گاهی اوقات (و نه همیشه) به من کمک میکنه که در مورد پخته نبودن بازار یا توسعه یافتگی پایین یک بازار یا دشواری خلق و ایجاد بازار حرف بزنم و گله کنم.
استراتژی فقط میگه: تو باید زنده بمونی و باید به نقطهای بهتر از اینجا که هستی بری و اگر نرفتی یعنی استراتژی درست نداشتی.
همین.
استراتژی، برای محیط نسبت به تو هیچ تعهدی قائل نیست. ریسمان تو رو به گردن خودت میندازه پرسان و رها و جستجوگر در گله.
فکر میکنم روند تاریخی توسعه نگرش انسان، نشون میده که به تعبیر حافظ عزیز، «بار چنین امانتی» براش سنگینه و اون معدود دیوانگانی که چنین باری رو بر عهده میگیرن احتمالاً در مسیر «آدم» شدن، قرار میگیرن.
طبیعتاً هر توضیحی که برای یک انسان صادق هست، برای یک کسب و کار هم صادق هست. همچنانکه ما انسانها و شرکتها هر دو رو «شخص» در نظر میگیریم.
یکی حقیقی و دیگری حقوقی.
آقای شعبانعلی این بحث : پیدا کردن افراد با استعداد خیلی موضوع جالبی است در آگهی استخدام فرضا نوشته شده برنامه نویس مسلط به ASP و مسلط به MVC و مثلا و … یعنی اون کلمه مسلط رو پشت ۱۰ نوع تخصص مینویسند ولی همه میدانند که تسلط توی یکی از این زمینه ها به معنای واقعی کلمه یعنی صرف بیش از ۱۰ سال زمان . چون اینقدر مطالب و موضوعات زیاده.
دوستم میگفت من به چند تا از این شرکتها رفتم برای استخدام شدن و عموما همه ی اونها یک پروژه بزرگ دولتی گرفتند و توش موندند در واقع دنبال یک نفر متخصص همه فن حریف به عنوان ناجی می گردند که یه جوری کار را جمع کنند . دنبال کسی میگردند که سکان این کشتی شکسته را به دستش بدهند و بعد هم عذرش رو بخوان (اونم با ماهی ۲ یا ۳ میلیون توی تهران با خرج ماهیانه مینیمم ۲ میلیون) .
خلاصه همونطور که منظور از روابط عمومی بالا زیبایی زیاد است . منظور از متخصص و مسلط هم یعنی گند زدیم و یکی بیاد سریع جمعش کنه !
-فکر میکنم نقطه مشترک این بحث و بحث داغ امروز، زندگی در حباب رسانه ها و طبیعی بودن حماقت جمعیه. این غیر منطقی بودن، انقدر داره طبیعی جلوه میکنه که آدم فکر میکنه، اصلش همینه و اون چیزی که شکنندهست، باور ما به انسان به عنوان یک موجود منطقی است. و از اون شکننده تر باور ما به جامعه انسانی به عنوان موجودی که حداقل در کوتاه مدت، اندازه یک اورانگوتان( از جهت توهین آمیز بودن نمیگم، از جهت درجه خودآگاهی جامعه جهانی به عنوان یک موجود مستقل میگم. که من فکر میکردم حداقل برابر با خودآگاهی دوحلقه قبل از انسان در تکامل باشه ) میتونه سود و ضرر خودش رو بفهمه.
– من در مورد ECO SYSTEM STARTUPy KESHVAR یه عالم حرف دارم، و فکر میکنم از نقطه مناسبی هم به موضوع نزدیک شدم(لااقل به نسبت بقیه). ولی یه جا شما گفتید، جوونی که تو بیست پنج سالگی تازه فارغ التحصیل شده و میاد میگه مشکل اقتصادما، اقتصاد نفتی دولتیه، حتا اگر درست هم بگه حق حرف زدن نداره. منم فکر میکنم هنوز به ده سالی فرصت نیازه که بخوام در مورد چیزی که امروز دارم میبینم بخوام حرف بزنم. اما همینقدر بگم و خفه نشم. جامعه استارت آپی ما( به جز اندک افرادی که حتا اسم خودشون رو هم استارت آپ نمیگذارند و از این فضا فاصله دارند -در همه لایه ها هم هستند: سرمایه گذار، کارآفرین، متخصص-ـ) همونقدر میدونه داره چیکار میکنه که مردم آمریکا درجریان بودن داشتن چیکار میکردن. همین خلاصه. حباب دات کام مگه چی بود؟ حباب مگه چیه؟من واقعیت تورو تحریف میکنم و تو واقعیت من رو، سینرژی هم ایجاد میشه تازه. ما تو همون حبابیم الان.