جامعهی ما چندین دهه است که گرفتار سه نوع نگرش شده است: «مهندسی»، «پزشکی» و «حقوقی».
درک دلیلش هم چندان سخت و دشوار نیست:
اگر با زمینهی ریاضی بخواهید وارد دانشگاه شوید، جامعه یک صدا شما را به «مهندس شدن» تشویق میکند.
اگر با زمینهی علوم تجربی بخواهید وارد دانشگاه شوید، جواب جامعه برای شما مشخص است: «پزشکی» بخوان.
اگر با زمینهی علوم انسانی بخواهید وارد دانشگاه شوید نیز، یک ترجیح مشخص وجود دارد: «حقوق».
چنین است که قسمت عمدهی ما در یکی از این سه رشته تحصیل کرده ایم و بخش زیادی از مدیران ارشد در جامعهی ما نیز یا مهندس بوده اند و یا پزشک و یا حقوق دان.
مهندسی به ما آموخته که همه چیز را خشک و فرمولی و مکانیکی ببینیم و همه چیز را با قواعد ریاضی بسنجیم.
به خاطر همین، من نوشتهام که منابع زیرزمینی عموماً برای کشورها سرنوشت شوم دارد و یکی از دوستان نوشته: «من یک مثال نقض دارم و این یعنی اینکه تئوری شما باطل است!». غافل از اینکه وقتی در مورد انسانها حرف میزنیم و مسائل اجتماعی و انسانی، نگاه آماری و وابستگی مفهومی مهم است و «مثال نقض» بیشتر به یک «لطیفه» شبیه است. در جامعه شناسی میگویند: فقر میتواند به «رفتارهای ناهنجار و ضدهنجار» منجر شود و «آقای مهندس» میگوید: «نه! در سر کوچهی ما دختر فقیری هست که خیلی هم سالم زندگی میکند».
مهندسی همینطور به ما آموخت که «سریع» دست به عمل بزنیم. مشابه همان کاری که تکنیسینها و مهندسها در کارخانجات میکنند.
این است که تا حرف از یک مشکل میزنی و میخواهی آن را تحلیل کنی و به ریشههایش فکر کنی، میگویند: «دردها را میدانیم. درمان را بگو!». دقیقاً مثل همان مهندس یا تکنیسین کارخانه که وسط حرف میگوید: «الان کدام پیچ را سفت کنم که فعلاً مشکل حل شود؟». غافل از اینکه در علوم انسانی «گفتن مسئله» نیمی از مسئله و «درک کامل مسئله» معادل «حل کامل مسئله» است.
مهندسی و پزشکی، همینطور به ما استفاده از «میانبرها و راهحل های موقت» و «داروهای مسکن» را آموختند.
فعلاً این فیوز را یکسره میکنیم تا بعداً یک اتفاقی بیفتد. یا فعلاً این داروی مسکن را بخور و اگر دردش قطع نشد بعداً فلان کار را میکنیم. و فراموش کردیم که در مسائل انسانی، راه حلهای کوتاه و میانبر، صرفاً ما را دورتر و خستهتر میکنند و منابع ما را به هدر میدهند. چنین شد که «وامهای زود بازده»، «طرحهای ضربتی» و «حرکتهای سریع» یکی پس از دیگری، مشکلات جدیدی را به مشکلات قبلیمان افزودند.
پزشکی همینطور به ما آموخت که «یک وضعیت سالم مشخص وجود دارد» و خروج از آن وضعیت را «بیماری» دانست.
و فراموش کردیم که در جامعهی انسانی، با تعدد فرهنگها و سلیقهها و اصول و ارزشها، تنها «یک وضعیت سالم» وجود ندارد و نمیتوان هر کسی را که شبیه من نیست «بیمار» دانست.
و حقوق به من یاد داد که: «چارچوب» بسازم و چشمهایم را به روی انسانها ببندم تا بتوانم «عادلانه» قضاوت کنم. حقوق به من یاد داد که زندگی گذشتهی من و ریشهی رفتار من مهم نیست و تنها «رفتار امروز من» است که مهم است. شاید این نگاه برای محکوم کردن مجرمان و قاتلان خوب بود، اما در جامعه به من آموخت که به هر رفتار ناهنجاری به دیدهی تحقیر نگاه کنم. بی آنکه بکوشم به ریشهها فکر کنم. دزد را بگیرم بی آنکه به دلیل دزدی فکر کنم. رشوه را محکوم کنم بی آنکه به روش پرورش رشوه خواران فکر کنم و …
ما همه یا پزشکی و مهندسی و حقوق خواندهایم یا در فضایی رشد کردهایم که «پزشکان و مهندسان و حقوقدانان» برای ما درست کردهاند. شاید یکی از دلایلی که حتی از شناخت دقیق وضعیت امروز خود ناتوانیم همین باشد…
——————————————-
به همین دلیل در طرح متمم، رشتهای از مطالب را در حوزهی «خودشناسی و دیگرشناسی» خواهیم نوشت تا شاید از نگاه مکانیکی کمی دورتر شده و «انسانیتر» فکر کنیم.
آخرین دیدگاه