پیش نوشت: مینا رهنما زیر مطلب لطفاً با دنده سنگین حرکت کنید لطف کرده بود و تبریک یلدا گفته بود و پرسیده بود که امسال فال حافظ نداریم؟
مطلبِ زندگی تقویمی را به بهانهی حرف مینا مینویسم.
زندگی تقویمی
مینا جان.
ما همه یاد گرفتهایم که بین این چند نوع اظهارنظر تفاوت و تمایز قائل شویم:
- گزارش/توصیه/رفتار/تصمیم بر اساس سلیقه شخصی
- گزارش/توصیه/رفتار/تصمیم مبتنی بر تجربه شخصی
- گزارش/توصیه/رفتار/تصمیم مبتنی بر روش علمی
بنابراین لازم است تأکید کنم آنچه در اینجا برای تو مینویسم از جنس حرفهای دستهی اول است.
ماجرای شب یلدا در وبلاگ من به زمانی مربوط میشود که از وبلاگِ برای فراموش کردن به وبلاگ شخصی خودم کوچ کردم.
اولین شبهای یلدا، موضوعی را تعیین میکردیم و با هم در مورد آن حرف میزدیم؛ موفقیت، برنامه ریزی، هدف گذاری و معنای زندگی، از جمله بحثهایی بود که مطرح میشد. گاهی هم جنبههای شخصیتر زندگیمان را با هم به اشتراک میگذاشتیم.
بعد از آن، متمم درست شد و دیگر توسعه فردی از یک برنامه پراکندهی موردی به گفتگوی دائمی و بخشی از زندگی همهی ما تبدیل شد. بنابراین دیگر معنا نداشت تا شب یلدا دوباره همان حرفها را مطرح کنیم.
فقط برای اینکه سنت شبهای یلدای قبلی از بین نرود، همچنان در حوالی شب یلدا مطلبی منتشر میکردم و چیزی مینوشتم و غزلی از حافظ و کارهایی که به نوعی مناسب و متناسب شب یلدا بود.
طی ماهها و سالهای اخیر، زندگی تقویمی به سبک رایج بسیاری از مردم ما تبدیل شده است.
عید میشود و همه تبریک عید میگویند. بعد یک مناسب مذهبی پیش میآید و دوباره همینطور. بعد ولنتاین میشود و دوباره پست اختصاصی ولنتاین. بعد تولد کوروش است. بعد درگذشت فلانی است. بعد روز ملی فلان است. بعد شبِ یلداست. بعد روز مهندسهاست. بعد روز پرستارهاست. بعد روز پدر و بعد روز مادر و خلاصه همهی این روزها و مناسبتها. به همهی اینها تعدادی تولد و سالگرد ازدواج و طلاق را هم اضافه کن.
حاصل این شده است که چند وقت یک بار، فضای دیجیتال – از وبلاگها تا اکانتهای شبکه های اجتماعی تا نرم افزارهای پیام رسان – در طغیانِ موجی از پستهای مشابه گرفتار میشوند. اینستاگرام ناگهان در انار و حافظ غرق میشود. یک بار، همه عکس اولین برف را میگذارند. اولین باران و دهها نمونه از اینها.
من به این نوع تولید محتوا، تولید محتوای مناسبتی میگویم. تولید محتوای مناسبتی، البته میتواند کارکردهای مثبتی هم داشته باشد.
مثلاً اگر حرف خاصی نداشته باشی که در اکانت اینستاگرام خود یا کانال تلگرام خود یا وبلاگ خود بگویی، فرصت خوبی است تا به این بهانه، آن را به روز کنی (حتماً دقت کردهای که خود من هم، گاهی بعضی مطالب را با این هدف مینویسم و در آن توضیح میدهم که صرفاً با هدف بهروزسازی وبلاگ منتشر شدهاند).
همچنین اگر یک اکانت تخصصی کسب و کار داشته باشی، ممکن است ترجیح بدهی با این نوع مطلب، بین مطالب و محتواهایی که همگی با هدف انتفاع مالی تولید شدهاند، فاصله بیندازی.
طبیعتاً در مورد من که هنوز حرفهای ناگفتهی بسیاری برایم باقی مانده و به علت پاسخ ندادن به بسیاری از دوستانم در کامنتهای همین وبلاگ، شرمندهی آنها هم هستم، غلتیدن در استراتژیِ تولید محتوای مناسبتی چندان معقول و منطقی و قابل دفاع نیست.
اگر دقت کرده باشی – قبلاً هم گفتهام – لحظه نگارها را هم صرفاً وقتی منتشر میکنم که احساس میکنم مطالب روزنوشته بیش از حد جدی یا سنگین شدهاند و ممکن است این فضای خشک، مخاطب را اذیت کند. در غیر این صورت به سراغشان نمیروم.
البته این بخشی از ماجراست. همهی نوشتنها و گفتنهای ما را الزاماً نمیتوان از عینک تولید محتوا نگاه کرد (اگر چه من، چنین میکنم).
مسئلهی دیگر رابطهی محتوای تقویمی و سبک زندگی تقویمی است.
فرض کن ذهن من و زندگی من درگیر یک برنامه بلندمدت است و زمان خود را دقیقاً مدیریت و برنامه ریزی کردهام تا در راستای آن هدف حرکت کنم. چرا ناگهان باید دنبال انار بگردم تا عکسی برای اینستاگرامم درست کنم یا دنبال حافظ بگردم تا آن را بخوانم؟ نگاهی به فعالیت بسیاری از ما نشان میدهد که انتخابهای ما و تخصیص زمان ما به نوعی تابع مناسبتهای تقویمی شده است:
- امروز که عزاداری است، نمیشود آن بحث علمی را ادامه دهیم.
- امشب که یلداست، بهتر است به جای یک موضوع اجتماعی، یک بحث ادبی یا عاشقانه را مطرح کنیم.
- الان که فلان بحث اجتماعی داغ است، کسی حوصله ندارد آن موضوع اقتصادی را بگوییم.
- الان که نوروز است، منطقی نیست از سرمای زمستان که هنوز از مناطق زلزلهزده نرفته است بگوییم.
- الان که انتخابات است، پذیرفته نیست که در مورد ادبیات بنویسیم.
- الان که تولد شاملو است، منطقی نیست در مورد انتخابات بنویسیم.
فکر میکنم توجه به تقویم، مربوط به دورانی است که هنوز تکنولوژی دیجیتال تا این حد رشد نکرده بود. آغاز سال، پایان سال، شب، روز، تعطیل و غیرتعطیل، مربوط به آن دوره است.
من چند روز پیش به همکارانم میگفتم که مهم نیست در تهران زلزله آمده و همه در خیابانها هستیم. متمم باید منظم به روز شود. چون همهی متممیها تهرانی نیستند. آنها میخواهند همه چیز را عادی ببینند. این ویژگی دوران جدید است.
طولانیترین شب سال، ممکن است شبی باشد که تو یک پیام تلگرامی را برای دوستت میفرستی و تا فردا صبح آن را نمیبیند و تو نگرانی که نکند از تو دلگیر باشد یا نکند اتفاقی برایش افتاده باشد. این شب طولانی ممکن است در کوتاهترین شب تقویمی اتفاق افتاده باشد. حتی اگر کمی بخواهی شدیدتر برخورد کنی، باید بگویی که بعد از ادیسون و اختراع برق، توجه به طولانیترین شب سال، صرفاً یک خاطرهی تاریخی است.
زندگی در جهان جدید، با خریدن یک موبایل جدید یا تعریف اکانت در شبکه های اجتماعی اتفاق نمیفتد. فکر میکنم کم کم باید بپذیریم که تقویم و مناسبتهای تقویمی، متعلق به دوران کهن بوده و امروز، زندگی فراتر از مرزهای زمان و زمین جریان دارد.
من هم در همین راستا به اندازهی خودم، میکوشم که گام به گام از فضای ذهنی قدیمی خودم فاصله بگیرم.
[…] زندگی تقویمی […]
سلام.
حالت ناخوشایندی از جو زدگی، واکنشی بودن و رویداد زدگی، اسیر جریانها شدن و ابراز وجود به هر قیمت به آدم دست میده. مناسبتها اگر بعنوان توقفهای کوتاه برای ایجاد حال خوب در همراهی با برخی که اولویت ما هستند باشه و یکنواختی و غفلتها رو از بین ببره خوبه. اما در جایی که تعداد مناسبتها داره از روزهای عادی فراتر میره اون کارکرد هم وجود نخواهد داشت. اون وقت روزهای عادی روزهای خاصتری هستند.
برای کسی که هرروز دنبال بهبود و یادگیری باشه هم یکنواخت شدن زندگی پیش نمیاد و مناسبت حداکثر شاید یک استراحت کوتاه محسوب بشه.
فرصت کوتاهی که کمی راحتتر و با توجه بیشتر با عزیزان خود معاشرت کنیم.
یلدای امسال وقتی پدرم کلیات سعدی خیلی قدیمی رو از اتاقش آورد، چند بیت از بَر خوند و آخرش کتاب رو باز کرد و این قصیده رو که:
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
يا کيست آنکه شکر يکی از هزار کرد؟
بحر آفريد و بر و درختان و آدمے
خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار کرد
الوان نعمتے که نشايد سپاس گفت
اسباب راحتی که نشايد شمار کرد
چندين هزار منظر زيبا بيافريد
تا کيست کو نظر ز سر اعتبار کرد
توحيدگوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد
شکر کدام فضل به جاے آورد کسی؟
حيران بماند هر که درين افتکار کرد
گويی کدام؟ روح که در کالبد دميد
يا عقل ارجمند که با روح يار کرد
لالست در دهان بلاغت زبان وصف
از غايت کرم که نهان و آشکار کرد
سَر چيست تا به طاعت او بر زمين نهند
جان در رهش دريغ نباشد نثار کرد
بخشنده ای که سابقه فضل و رحمتش
ما را به حسن عاقبت اميدوار کرد
پرهيزگار باش که دادار آسمان
فردوس جای مردم پرهيزگار کرد
نابرده رنج گنج ميسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
هر کو عمل نکرد و عنايت اميد داشت
دانه نکشت ابله و دخل انتظار کرد
دنيا که جسر آخرتش خواند مصطفی
جای نشست نيست ببايد گذار کرد
دارالقرار خانه جاويد آدميست
اين جاے رفتنست و نشايد قرار کرد…
کاری جز گریستن دلچسبی از ته دل از خودش و ما ساخته نبود.
دو نگاه رو تقریبا از همه ی سخنرانی ها و تفکرات محمدرضا متوجه می شویم که عجیب تو روح و روان و زندگی تاثیر داره
مصداق یکی از این دو نگاه همین پست زندگی تقویمیه
نگاه اول)نگاه سیستمی
نگاه دوم)فرار از رفتارهای گله ای که بیچارمون کرده(دیگه فکر کنم برای مردم بعضی کشورها ضرب المثل شده که ایرانی ها گند هر چیزی رو در میارن)
که دومی مربوط به پست بالاست
محمدرضا از خودت یاد گرفتم کسی که اهداف مشخصی رو در زندگی انتخاب کرده و برای رسیدن به اون ها برنامه ریزی میکنه، کسی که سهم اقدام ها در زندگیش بیشتر از پاسخ هاست، کمتر دچار رویدادهای اطراف میشه. به قول مولانا:
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
خوشحالم که در یک سال گذشته و پس از حذف اکانت های شبکه های اجتماعی ام، صرفا بر مبنای آنچه درون ذهنم میگذشته است نوشته ام و تقویمی بودن را تا حد امکان به صفر رسانده ام. خوشحالم که این اتفاق بلافاصله پس از تجربه دیتاکس تو رخ داد و بی مطلعی آن چیزی که درونم بود و جرئت اجرایش را نداشتم، یکباره رنگ گرفت و عطای حضور در شبکه اجتماعی را به لقایش بخشیدم. امروز اکانت های من هم ،ویرگول: استراتژی محتوا، مدیوم: محتوا به انگلیسی، توئیتر: کوتاه نوشت های توسعه پایدار و اینستاگرام تقریبا غیرفعال و بدون پست مانده است.
همیشه مستقل بودن افرادی مثل فؤاد را ستوده بودم و از یکسال پیش در همین روزها من هم به این موج مستقل هایی پیوسته ام که بدون توجه به جریانات خارجی و ایضا بدون «موضع گیری» می نویسند. قرار من بر نوشتن نوشته هایی با تم «توسعه پایدار» است و سعی میکنم تا حد زیادی حتما وبلاگم به سمت آن متمایل شود.
دوست دارم وبلاگم رنگ و بوی روزنوشت و شخصی نوشت ندهد و تا حد امکان دانشنامه توسعه در سال های آینده باشد.
با مهر
یاور
وقتی خبر زلزله تهران رو شنیدم، درست به اندازه ی نگران شدن برای تمام عزیزانی که توی تهران داشتم، برای «متمم» نگران شدم.
یعنی اولین کاری که کردم، این بود که هراس زده توی دلم فریاد زدم: “متمم…؟” و سراسیمه و با دلهره اومدم سراغ مرورگر، و متمم رو باز کردم.
بعد که دیدم مثل همیشه سبز و آروم، هستش؛ یه نفس راحت کشیدم.
اما مقداری از نگرانی ام کماکان هنوز ادامه داشت تا وقتی که اولین دیدگاه ها و پست های جدید اومدن بالا و خیالم راحت شد و آروم شدم.
اینجا بود که دیگه بیشتر اطمینان پیدا کردم که متمم واقعاً دیگه جزئی از ماست و حتی تصورِ نبودن و نداشتنش هم، قابل تحمل نیست.