پیشنوشت: این مطلب را در جواب کامنت خسرو زیر هفت سالگی متمم نوشته بودم. بعد فکر کردم شاید بهتر باشد آن را در قالب یک مطلب مستقل منتشر کنم. فکر میکنم میشود آن را زیرمجموعهی گفتگو با دوستان در نظر گرفت.
اصل حرفهای من: خسرو جان. دارم با تأخیر بسیار زیاد، برای کامنت تو جواب مینویسم. در واقع اونقدر دیر که به تولد تو (۱۱ فروردین) نزدیکتریم تا تولد متمم (۲ بهمن).
داشتم با خودم فکر میکردم که در میان متممیها در گروهی قرار میگیری که دههی سوم رو با ثبات نسبی شغلی طی کردهان. به این معنی که برای مدت نسبتاً طولانی در یک شرکت باقی موندی و قاعدتاً این باعث شده که شناخت عمیقتری از صنعت خودتون پیدا کنی.
به این بهانه گفتم یه خاطره برات بگم.
زمانی با یک مدیر باتجربه دوست بودم و این فرصت رو داشتم که چند بار در سفرهایی که به ایران داشت به عنوان مترجم در کنارش باشم.
یه بار بهم گفت وقتی چند سال توی یک صنعت حضور داری، به تدریج گرفتار روزمرگی میشی و چشمت به روی ساختار، روندها و تعاملات و دینامیک صنعت خودت بسته میشه.
در واقع، بر خلاف انتظار رایج، نسبت به فرد غریبهای که بیرون صنعت هست، بینایی کمتری پیدا میکنی و سنسورهات از کار میافته.
پیشنهادش این بود که بشینم و آموختهها و دیدگاهها و تجربیات و تحلیلهای خودم رو بنویسم. تا اینجای کار خیلی پیشنهاد عجیبی به نظر نمیرسید. اما سختی کار در این بود که میگفت «منسجم» بنویس و فرض کن که قراره در قالب یک مقالهی چند هزار کلمهای در یک مجله چاپ بشه. یعنی فرض کنم مخاطب مشخصی میخواد اونها رو بخونه.
وقتی شروع به این کار کردم، دیدم اصلاً به اون سادگی که فکر میکردم نیست. یعنی مثلاً من بلد بودم، سی تا نکتهی سه دقیقهای دربارهی صنعتمون، محیط کار و تجربههام بگم. اما نمیتونستم صفر تا صد، اونها رو در قالب یک مطلبِ «سر و تهدار» بنویسم و بیارم. نمیشد اونها رو راحت به هم ربط داد و یک پیکرهی منسجم از داخلشون درآورد.
سخت بود اما کمکم تمرین کردم و واقعاً دیدم که این کار، چقدر به شفافتر شدن الگوهای فکریم کمک میکنه و باعث میشه محیط اطرافم رو بهتر ببینم و چیزهایی رو که به شکل پراکنده در ذهنم انباشته شده بود، بهتر درک کنم.
به نظرم میرسه این پیشنهاد رو نهتنها در مورد کار، که در مورد زندگی هم میشه به کار برد. یعنی اینکه سعی کنیم به ذهنمون نظم بدیم و سعی کنیم ازش «خروجی» بگیریم.
داشتم با خودم فکر میکردم شاید الان که در اوایل چهارمین دههی زندگی هستی و مجموعهی قابلاتکایی از تجربه هم – چه در محیط کار و چه در زندگی شخصی – در ذهنت انباشته شده، شاید وقت مناسبی برای جدی گرفتن این تمرین باشه.
این تمرینی که من بهش اشاره کردم، دو تفاوت اصلی با توصیههای رایج در نوشتن داره:
- در توصیههای رایج، پیشنهاد میکنن که سعی کنید هر چی فکر میکنید و مینویسید رو به شکل پابلیک و عمومی منتشر کنید تا ترستون از نوشتن و خونده شدن کم بشه.
- در توصیههای رایج، میگن کمیت بیشتر از کیفیت ارزش داره. حتی اگر چهار تا جمله به ذهنتون رسید، بنویسید و اجازه ندید که بین نوشتههاتون فاصله بیفته.
اما در مقاطعی – مثلا شاید پایان یک دهه از زندگی یا بعد از فعالیت نسبتاً طولانی در یک صنعت مشخص – وقتش باشه که به خودمون سختتر بگیریم و از خودمون حساب بکشیم.
یه فایل باز کنیم و با خودمون قرار بذاریم تجربههامون رو در قالب گزارشهایی بسیار دقیق و منسجم (بدون حتی یک کلمه حرف زائد یا ادعای بیپایه) تدوین کنیم.
ممکنه به خاطر بعضی ملاحظهها، این گزارشها رو هیچجا منتشر نکنیم. اما این امکان هم وجود داره که روی وبلاگ یا هر جای دیگه منتشرشون کنیم. فقط مهمه که باید بارها و بارها و بارها ویرایش بشن.
یعنی یه متن اولیه نوشته بشه و هر روز یا هر دو سه روز یه بار، به سراغش بریم و کلماتش رو اصلاح کنیم و یه چیزهایی رو ازش حذف کنیم یا بهش اضافه کنیم.
من اگر جای تو بودم – که نیستم – با توجه به چیزهایی که در وبلاگت خوندم، یک یا چند مورد از موضوعات زیر رو انتخاب میکردم و ذهن و ذهنیتم رو در مورد هر کدوم از اونها در قالب یک مقالهی چندهزارکلمهای تخلیه میکردم:
- تجربهی من از فعالیت در کسب و کارهای B2B چی بوده؟
- به فرد تازهای که امروز میخواد برای روز اول وارد شرکت ما بشه و شناخت چندانی از فعالیت ما و صنعت ما نداره، چه حرفهایی دارم بزنم؟ کسب و کار ما چیه؟ صنعتمون چه اوضاعی داره؟ چهجوری بوده؟ قراره چهجوری باشه؟
- در اوایل چهارمین دههی زندگی، چه تناقضهایی هنوز در ذهن و زندگی من وجود داره و حل نشده؟
- برای اینکه در سلسله مراتب کار در شرکت، بتونم جای رئیس یا سرپرست فعلیم قرار بگیرم و اون برای همیشه بره، به چه مهارتها و توانمندیهایی نیاز دارم که الان از اونها بیبهره (یا کمبهره) هستم؟
- کدوم کارها، فعالیتها و تلاشهای من در دههی گذشته، نتیجهی ملموس یا دستاورد قابلاتکایی نداشته و حتی به پلهای برای گامهای بعدی تبدیل نشده؟
و پیشنهادم اینه که حداقل در این مقطع زمانی به «نوشتنِ prompt» قانع نشی. بذار یک مثال از prompt رو نشونت بدم: «یادم باشد روزی دربارهی اینکه فلان موضوع فلان است چیزی بنویسم» (نوشتن یا انتشار این مطلب، صرفاً از سر باز کردن محسوب میشه و بدون اینکه کار فکری خاصی انجام داده باشیم، قانعمون میکنه که حداقل یک گام کوچیک برداشتهایم).
در بین تمام چیزهایی که ما در سالهای اخیر باختیم، «ذهن منسجم» شاید چیزیه که به دست آوردن و تقویتش هنوز در حیطهی اختیارمون باشه.
پینوشت: پیشنهادم به تو یا هر دوست دیگهای که میخواد این تمرین رو انجام بده اینه بر خلاف روش رایج وبلاگنویسی، در نوشتن چنین گزارشی «جدی» باشیم. به زبان فارسی، بیانش ساده یا شاید مودبانه نیست. اما به قول انگلیسیزبانها دست از “Flirting with the reader” برداریم. این کار توی وبلاگنویسی خیلی رایجه و در نوشتههای من هم – خصوصاً قدیمیترها – کم نیست. مثلاً فکرهامون رو بلندبلند لای نوشتههامون میاریم: «خب. حالا که به اینجا رسیدیم دلم میخواد یه نکتهی دیگه رو هم بگم. شاید گفتنش ضروری هم نباشه. اما دوست دارم بگم…» اینها میشه Flirting.
توی وبلاگنویسی نمیشه ردش کرد. اما توی این نوع تمرینها که قراره ذهنمون مرتب بشه و دانستههامون به هم وصل بشه، این سبک نگارش میتونه سم باشه.
سلام، اول از همه معذرت میخوام حرفم رو اینجا میزنم که ممکنه با محتوای این مطلب بی ربط باشه اما خیلی مشتاقم نظر اقای شعبانعلی رو در مورد clubhouse بدونم ، فکر میکنم خیلی خیلی پلترفم مناسبی میتونه باشه برای ارتباط متممی ها
من دست کم سه سال است در مورد نوشتن کتابی مربوط به صنعتی که در آن مشغولم (IT) فکر میکنم.
بارها با خود گفتم دیگر از فلان روز شروع به نوشتن میکنم ولی هنوز این اتفاق نیفتاده. با اینکه مطالب در ذهنم وجود دارند ولی نوشتن انجام نشده.
این پست شما جرقهای شگرف را در ذهنم پدید آورد.
واقعا باید همین روشی را که گفتی اجرا کنم. اگر بخواهم با جزئیات بنویسم احتمال میدهم آن نوشتهها به بیشتر از یک جلد برسد ولی به گمانم ارزشش را خواهد داشت.
سپاس از تو محمدرضای عزیز که مثل همیشه روشنگر راه هستی.
پایدار بمانی
سلام
قبل از هر چیز بگم که این نوشته من رو غافلگیر کرد و یکی از غافلگیری های قشنگ زندگیم محسوب میشه و از بابت این توجه و لطفی که به من داشتید و اقعا ممنونم .
سعی کردم این چند خط را وقتی بنویسم که در جای مناسبی هستم، به نکات گفته شده دقیق تر فکر کرده باشم و خط به خطش را چند بار خوانده باشم .
الان که هنوز این تمرین را شروع نکرده ام فکر می کنم باید در مورد چه چیزهاییی بنویسم، از کجا شروع کنم و به کجا ختمش کنم. به خودم قول داده ام سریع تر این کار را انجام دهم.
تلاش خواهم کرد:
– مخاطب این گزارش ها خودم باشم.
– فعلا اینطور تصور میکنم که هیچوقت هیچکس قرار نیست آن را بخواند. ( احتمالا اینطوری با خودم صریح تر خواهم بود)
– شاید بهتر باشد که یک (یا چند روز) در روزهای تعطیل در محل کار این نوشته ها را مرور کنم و یا بعضی نکات را همانجا بنویسم. شاید این موضوع کمک کند که در یک محیط خلوت اما آشنا ، گذشته را مرور کنم.
– یادم خواهد بود که نوشته ام باید سر و ته داشته باشد .
به این دلیل این نکات را اینجا مطرح کردم که خودم را متعهد کنم به انجام این کار ؛ با دقت و سرعت قابل قبول.
و در ضمن در طی این مدت سعی میکنم چند خط را به خودم یادآور ی کنم:
“یه بار بهم گفت وقتی چند سال توی یک صنعت حضور داری، به تدریج گرفتار روزمرگی میشی و چشمت به روی ساختار، روندها و تعاملات و دینامیک صنعت خودت بسته میشه.”
“ما در مقاطعی – مثلا شاید پایان یک دهه از زندگی یا بعد از فعالیت نسبتاً طولانی در یک صنعت مشخص وقتش باشه که به خودمون سختتر بگیریم و از خودمون حساب بکشیم.
” در بین تمام چیزهایی که ما در سالهای اخیر باختیم، «ذهن منسجم» شاید چیزیه که به دست آوردن و تقویتش هنوز در حیطهی اختیارمون باشه
مجدد متشکرم و امیدوارم بتونم این تمرین رو درست و حسابی انجام بدم 🙂
به نظرم مسئله اینجاست که کسی میتونه خروجی مناسب از مرتب کردن ذهنش بگیره که مدل ذهنیش طی سالها کسب تجربه شکل گرفته باشه. حالا اینکه چطور گام به گام این مدل ذهنی شکل می گیره تو متمم گفته شده و در نهایت خروجیش میشه فهم چند چند بودن با خودمون و زندگیمون.
محمدرضای عزیز، آیا این تمرین رو میشه دربارهی خودمون هم انجام بدیم؟
مثلا یک گزارش ۵۰ صفحهای دربارهی خودمون – مسیر طی شده – باختهایی که داشتم – چیزی که میخواستم ولی چیزی که شدم – فرصتهایی که از دست دادم و الان اینجام – شناخت خودم از سطح روانم + از ضعفهام + از تواناییها + از داشتهها + از نداشتهها + و سرفصلهای دیگه
همین استانداردهایی که گفتی رو داره یا نه قواعد دیگری براش لازمه؟
سجاد جان.
قاعدتاً چنین تمرینهایی چارچوب قطعی و مشخص ندارن که بشه گفت اگر به فلان شکل انجام بشن، درسته و اگر به شکل دیگهای انجام بشه غلطه.
اما اگر به عنوان تجربهی شخصی بخوام بگم، چنین تمرینهایی همیشه مفید هستن و چیزی که در چنین تمرینهایی به دست میاد یه جور Integration و یکپارچگیه.
مثلاً همین گزارشی که تو شرح دادی رو در نظر بگیر: “مسیر طی شده – باختهایی که داشتم – چیزی که میخواستم ولی چیزی که شدم – فرصتهایی که از دست دادم و الان اینجام – شناخت خودم از سطح روانم + از ضعفهام + از تواناییها + از داشتهها + از نداشتهها + و سرفصلهای دیگه”
چنین گزارشی رو دو جور میشه نوشت. یه شکلش اینه که Bullet-list درست کنی. یعنی موردها رو کوتاه و مختصر، به شکل فهرستوار بنویسی.
شکل دیگهاش اینه که شبیه یک جستار (Essay) بنویسی.
در حالت دوم، وادار میشی «روایت» بسازی. به خاطر همین توی متن گفتم که بهتره فرض کنیم قراره در قالب یک مقاله در یک مجله چاپ بشه. توی مقاله نمیشه بولتوار نوشت. باید جملهها به هم وصل بشن و مطلب، سر و ته پیدا کنه.
حرف من اینه که به سراغ شکل دوم بریم.
دنیای ما دنیای اطلاعات Chunk و تکهتکه شده. آدمها چند تا حرف رو به شکل جداگانه در قالب چند توییت منتشر میکنن. یا نکات ریزی که بلد هستن رو در قالب پست اینستاگرام مینویسن. یا مثلاً پنج نکته یا ده نکته یا پنجاه نکته دربارهی X یا Y میگن.
فکر میکنم ما الان به جای «اطلاعات قطعهقطعه» بیشتر به «اطلاعات ساختاریافته» نیاز داریم.
یه بار توی یه جلسهای بودم یه نفر قرار بود استخدام بشه. بهش گفتن ۵ تا نکته مهم که توی دیجیتال مارکتینگ بلدی بگو. اون آدم پنج تا گفت و آماده بود ده تا دیگه هم بگه.
بعد گفتیم که اصلاً نمیخواد نکته بگی. برامون ده دقیقه دربارهی دیجیتال مارکتینگ حرف بزن. چیه، چجوریه، اولش چیه، آخرش کجاست.
اینجا بود که سکوت کرد و گفت به زمان بیشتر نیاز دارم. ولی بعد از مدت طولانی سکوت هم، باز نتونست یک روایت منسجم ارائه بده.
فکر میکنم همین ماجرا در مورد خودمون هم وجود داره. یعنی گفتن «پنجاه نکته دربارهی زندگی من» خیلی راحته. اما «روایت داستان زندگی من» کار دشوار و سختیه و فکر میکنم وقتی برای ساختن چنین روایتی تلاش میکنیم، بهتر از هر زمان دیگهای میتونیم تصویر شفافی از خودمون به دست بیاریم.
در چنین روایتی، تو دیگه درگیر «سه یا پنج فرصتی که از دست دادی» نمیشی. بلکه به نقطهای میرسی که میتونی توضیح بدی اون «موتورِ از دست دهنده» در ذهن تو چیه که تا حالا باعث شده فرصتهای متعددی رو از دست بدی و احتمالاً در آینده هم ممکنه ادامه پیدا کنه؟