دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

دنیای تکنولوژی، حافظه بیرونی و درد جاودانگی

حافظه بیرونی - فلسفه تکنولوژی دیجیتال - حافظه منفصل

پیش نوشت صفر: این متن ادامه قسمت اول بحث در مورد حافظه بیرونی است.

پیش نوشت ۱: مادر بزرگ، وقتی که همه‌ی فرزندان و نوه‌ها در نخستین روزهای سال در خانه‌اش جمع می‌شدند، بعد از غذا، با علاقه و هیجان، آلبوم عکس‌های بچه‌ها را می‌‌آورد. آنها را باز می‌کرد و برای چندمین سال متوالی، داستان‌های مربوط به هر عکس را تکرار می‌کرد. داستان‌های تکراری مادربزرگ اما، شنیدنی بودند. چه آنکه می‌دانستیم، فرصت شنیدنشان محدود است و اگر به آنها گوش ندهیم و با آنها نخندیم و اشک نریزیم، تا عید سال بعد، فرصت دیدن و شنیدن آنها را نخواهیم داشت. مادربزرگ وقتی مُرد، آلبوم عکس‌ها در شلوغی رفت و آمدها گم شد و قصه‌هایش هم در میان انبوه غصه‌های ما به فراموشی سپرده شد و آنچه ماند، روایتهایی ناقص و مبهم و متفاوت است که هر از چند گاهی، نوه‌ها در دیدار یکدیگر، آنها را نقل می‌کنند و هیچ وقت بر سر آنکه کدام روایت، به واقعیت نزدیک‌تر است، به توافق نمی‌رسند.

پیش نوشت ۲: روزگاری که ما پدربزرگ شدن و مادربزرگ شدن را تجربه کنیم، حتی همان سهم کوچک قصه گویی سالانه هم، برایمان نخواهد ماند. فرزندانمان، عکس‌هایمان را در فضای وب جستجو می‌کنند. به آرشیو‌های بزرگ دیجیتال مراجعه می‌کنند تا ببینند آن روزها، من و شما دنیا را چگونه می‌دیده‌ایم. وقتی برایشان از خاطرات جنگ یا صلح یا زلزله می‌گوییم، قبل از آنکه نطفه‌ی کلام در دهان ما منعقد شود – احتمالاً بی‌آنکه مانند امروز نیازمند یک وسیله‌ی فیزیکی مانند موبایل یا تبلت یا لپ تاپ باشند – صحت و دقت گفته‌های ما را با موتورهای هوشمند جستجو – که احتمالاً گوگل و یاهو نیستند و سخت‌افزارهایی هستند که با مغزشان پیوند خورده اند – خواهند سنجید و با لبخندی که به طعم بی‌حوصلگی هم آغشته است، خواهند گفت: اشتباه می‌کنید. جنگ در فلان سال تمام نشد. ضمناً آن زلزله که می‌گویید آنقدر شما را ترسانده، در شهر شما نبوده. بلکه صد و سه کیلومتر آن سو‌تر بوده است و البته تاریخش هم، مربوط به دوران دانشجویی شما نیست. شما در آن زمان هنوز به دانشگاه نرفته‌ بودید‍!

پیش نوشت ۳: دیروز یکی از نوشته‌های هفت یا هشت سال قبل خودم را در قالب یک پیام در یکی از این نرم‌افزارهای پیام رسان دریافت کردم. آنقدر از زمان نگارشش گذشته بود که بنشینیم و کمی فکر کنم تا مطمئن شوم که خودم آن را نوشته‌ام و به یاد بیاورم که در چه شرایطی آن را نوشته‌ام. تحلیلی بود پوچ و سطحی از رویدادی عمیق و گسترده. چیزی که دوست نداشتم نویسنده‌ یا گوینده‌اش، من باشم. یا اگر امروز، فرد دیگری آنها را می‌گفت، احتمالاً از تیغ نقد من در امان نمی‌ماند. حس خوبی نداشتم. من نمی‌خواهم آن نوشته، مال من باشد. اما چه می‌توان کرد، به همان قطعیت که من با هر گام، به سمت مرگ و نابودی نزدیک می‌شوم، نوشته‌ها و حرف‌ها و عکس‌هایم به سمت جاودانگی حرکت می‌کنند. شاید فراموش کردن، هنوز تا حدی در حیطه‌ی اختیار ما باشد، اما فراموش شدن حقی است که ظاهراً امروز و هر روز، بیش از پیش از ما سلب می‌شود.

خواهید گفت که: مهم نیست. همه‌ی ما تغییر می‌کنیم. نگرش همه‌ی ما تغییر می‌کند. حرفهای همه‌ی ما به تدریج، دگرگون می‌شود و نگاه تازه و متفاوتی به خود و دنیا می‌یابیم.

اینها را می‌دانم. اما حرفم اینها نیست. حرفم این است که هر سال، در مقایسه با سال قبل، فرصت و شانس فراموش شدن، کمتر از قبل می‌شود. من امروز می‌توانم تمام حرف‌هایم را از این وبلاگ پاک کنم. اما شما می‌توانید نسخه‌هایی از آن را که ذخیره کرده‌اید، برای همیشه حفظ کنید.

آن هم نه در حد یک حافظه‌ی ضعیف فراموشکار که جزییات حرف‌هایش به سادگی قابل بحث و انکار خواهد بود. بلکه در حد دقت کتابی ظریف و مستند که اعتبارش، اگر از اعتبار ادعای من بیشتر نباشد، کمتر نیست. شما می‌توانید اکانت اینستاگرام خود را ببندید، اما اسکرین شات صفحات شما، در دنیای دیجیتال به زندگی خود ادامه خواهند داد. آن شب پر هوس سالهای قبل، تمام خواهد شد. اما تصاویر و فیلم‌های آن باقی می‌ماند و می‌تواند هر لحظه تهدیدی برای آینده‌ی هر یک از آن دو نفری باشد که عاشقانه در آغوش هم آرام گرفته بودند (یا نگرفته بودند!).

یادش بخیر، معلم دینی مرحوم مدرسه. از قیامت می‌گفت و دست و زبانی که بر علیه‌ات شهادت می‌دهند. مرد و ندید در و دیوارهایی را که هر لحظه برای شهادت دادن له یا علیه تو آماده‌اند و قیامتی برپاست. جسمانی و مشهود و فیزیکی. برای او که با هیجان، دو جلسه‌ی سه ساعته، در مورد روحانی و جسمانی بودن معاد حرف زد و از ما امتحان هم گرفت!

چنین می‌شود که جولیان آسانژ، با ویکی لیکس، قدرتمندان جهان را تهدید می‌کند و آنها هم کار چندانی از دستشان بر نمی‌آید و از سوی دیگر، خود نیز به انتقام این حرکت، گرفتار شکایت “تجاوز خفیف” می‌شود که مستنداتش به اتکای همان تکنولوژی ثبت و تنظیم شده که او، برای به چالش کشیدن قدرتمندان و قدرتمداران به کار می‌گیرد.

اصل ماجرا: زمانی که از تکنولوژی و دستاوردهای آن به عنوان ابزاری برای شکل گیری حافظه بیرونی حرف می‌زنیم، باید به خاطر داشته باشیم که به این مسئله می‌توان از دو منظر کاملاً متفاوت نگاه کرد.

دیدگاه اول، اتفاقی است که در یک دنیای کاملاً غیرمتصل (A totally disconnected world) روی می‌دهد. فرض کنید که من لپ تاپ و تبلت خودم را دارم. اما آنها به اینترنت متصل نیستند. فرض کنید دوربین عکاسی دیجیتال خودم را دارم. اما امکان ارسال آن به وب و به شبکه‌های دیگر را ندارم.

این جنس از نگاه به تکنولوژی، تکنولوژی دیجیتال را اختراعی جدید در ادامه‌ی نوار پاپیروس قرار می‌دهد و عکاسی دیجیتال از میز شام رستوران را شکل توسعه یافته‌ای از رفتارهای انسان بدوی که تصویر گاو و بزهای خود را پس از شام، بر دیوار غار خود ترسیم می‌کرد.

در این زمینه، سوالات و دغدغه‌های زیادی مطرح است و مطرح خواهد شد. اینکه ذخیره سازی بیرونی یک فرصت است یا یک تهدید. اینکه مغز ما در اثر ذخیره سازی بیرونی، ضعیف‌تر می‌شود؟ یا ظرفیت آزاد بیشتری پیدا می‌کند تا به تجزیه و تحلیل دنیای خود بپردازد.

اینکه آیا حافظه‌های بیرونی نوین، در مقایسه با حافظه های بیرونی سنتی (مانند کاغذ و کتاب و بوم نقاشی) مفیدترند یا مضرتر؟ مطمئن‌تر یا پرخطرتر؟ ماندگارتر یا فانی‌تر؟ اینکه افزایش توانایی به خاطر سپردن (با استفاده از ابزارهای جدید) برای کیفیت زندگی انسان، یک فرصت است یا یک تهدید؟

و طبیعتاً چون دنیا، سیاه و سفید نیست و حتی خاکستری هم نیست و رنگ‌های زیادی در آن وجود دارد، هیچیک از سوال‌های بالا، پاسخ مطلق قطعی مشخص ندارند و در ذیل هر کدام، می‌توان ساعت‌ها فکر کرد و حرف زد و در نهایت، با اتکا به پاسخ‌ها و تحلیل‌ها، برای بهبود کیفیت زندگی با اتکا به دستاوردهای جدید انسان، تلاش کرد.

دیدگاه دوم اما، شکل گیری حافظه‌ی بیرونی در دنیایی فوق متصل است (A hyperconnected world). دنیایی که در آن، پیامک یا پیام عاشقانه‌ی تو، قبل از آنکه به دست من برسد، ده‌ها بار دست به دست و ذخیره می‌شود. فرض کن حافظ در دوران خود وادار می‌شد پیام‌های عاشقانه‌اش را به دست شاه شجاع بدهد تا او این پیام را به دست معشوقه‌‌اش برساند. و نه تنها شاه شجاع می‌توانست حرف‌های خلوت آن دو را بخواند، بلکه اسب شاه شجاع هم می‌توانست نامه را بخواند و نسخه‌ای از آن را در خورجین خود نگه دارد! و البته نه تنها اسب و خورجین. که خورجین ساز هم، هر از چند گاهی، می‌توانست مجموعه نامه های داخل خورجین را بازبینی کند! نمی‌دانم. در چنین فضایی، چنان لحظات روحانی و آن تجربه‌های عارفانه، متولد می‌شد یا خیر!

این است ماجرای ایمیلی که امروز من و شما برای هم می‌فرستیم و سر راه از هزار منزل می‌گذرد و گوگل و یاهو هم، با افتخار به ما وعده‌ی ذخیره‌سازی‌ اش را می‌دهند و در نخستین روز هم که این خدمات رایگان را به ما می‌دهند، از ما امضا می‌گیرند که تقریباً هر چه خواستند می‌توانند با آنها انجام دهند.

این است ماجرای سرویس‌های بزرگ ذخیره سازی در جهان که ظرفیت آنها به عنوان حافظه‌ی بیرونی ما، نه تنها ما را نگران نمی‌کند، بلکه دعوت‌نامه استفاده از این حافظه بیرونی را برای دوستان خود هم می‌فرستیم تا ظرفیت بیشتری را به مغز بیرونی ما هدیه کنند!

و البته شبکه های اجتماعی. بخش دیگری از حافظه‌ی بیرونی ما که خود به عمد، آن را به صورت لخت و عریان، پیش چشم دیگران قرار داده‌ایم. تا سهراب که در انتظار این بود که دانه‌های دل مردم پیدا باشد، آرزو به دل نماند!

چند روز پیش، برای گروهی از دوستانم نوشتم که: آن تصویر هولناک ۱۹۸۴ را که جورج اورول مطرح می‌کرد، استالین نتوانست با زور بسازد. اما زاکربرگ و اشمیت و لری پیج، با لبخند ساختند! شاید در نخستین نگاه، خواننده‌ی این سطور بگوید، چقدر به تکنولوژی بدبین هستی. چرا اینقدر سیاه و سخت فکر می‌کنی. همه چیز در اختیار توست. ایمیل نزن. حرف‌های مهم خودت را حضوری بگو. هر چیزی را در شبکه های اجتماعی به اشتراک نگذار.

کسی که سلسله نوشته‌های من را خوانده می‌داند که من از عاشقان تکنولوژی هستم و همیشه شکرگزارم که در دوران کهن به دنیا نیامدم و در دورانی پا به جهان گذاشتم که تکنولوژی دیجیتال را می‌بینم و قدرت شگفت بشر را تجربه می‌کنم (و البته خوشحال‌تر بودم اگر هزارسال بعد به دنیا می‌‌آمدم تا به خاطر اینکه در این دوران کهن پا به جهان نگذاشته‌ام، شکرگزارتر باشم!). تنها نگرانی من از تکنولوژی، ندیدن جنبه‌های پنهان آن است. جنبه‌هایی که در سطح خرد وجود ندارند،‌ اما در سطح کلان آن، ظهور پیدا می‌کنند. جنبه‌هایی که تا حدی می‌توان از آنها فاصله گرفت. اما فقط “تا حدی”. و نه بیشتر.

پدیده‌های رفتاری شگفت مانند فشار و اجبار درونی در به اشتراک گذاشتن. همان پدیده‌ای که به نام Impulse to Share شناخته می‌شود. اینکه اگر جمله‌ای زیبا یا منظره‌ای زیبا می‌بینیم، فشاری درونی ما را به سمت اینترنت و موبایل سوق می‌دهد تا زودتر آن را با دیگران به اشتراک بگذاریم. همان چیزی که به ما قبولانده‌ است مهمانی، اگر نتوانیم از آن هیچ تصویری منتشر کنیم، تقریباً وجود نداشته و جزو خاطرات ما محسوب نمی‌شود. همان حسی که وقتی یک شوخی زیبا می‌شنویم که نمی‌توان آن را در محیط عام گفت، با حسرت می‌گوییم: کاش می‌شد این را توییت کرد!

و همینطور پدیده‌های دیگری مانند توسعه و ترویج ویروسی افکار و ایده‌های مثبت و منفی و بحث‌هایی که معمولاً تحت عنوان Memetics مطرح می‌شود. مدتهاست دلم می‌خواسته از این مورد آخر بنویسم، اما می‌ترسم که اگر معرفی Meme را کامل و ساده و فارسی بنویسم، متن نوشته‌ام توسط سیستم های غیرهوشمند مسلط بر حافظه‌های بیرونی، فیل تر شوند و اگر هم فارسی ننویسم، یک متن هزار کلمه‌ای نوشته شود که از هر ده کلمه‌اش، یکی Meme است!

به هر حال، تصمیم گرفته‌ام که در آینده نزدیک، از هر دو دیدگاه به شکل گیری حافظه بیرونی نگاه کنم. بحث‌های ممتیکس را هم به هر حال به شکلی مطرح خواهم کرد. اما باز هم چون، نوشته‌ ام و پیش نوشته‌هایم طولانی شد، ترجیح می‌دهم ادامه‌ی بحث را به مطلب مستقلی موکول کنم.

اما حیفم می‌‌آید که در این آخرین سطور این نوشته، یادی از پیامبر بزرگ دنیای رسانه – که از دوست داشتنی‌ترین دوستان من است و مفتخرم که در کنارش زندگی می‌کنم – نقل نکنم: مارشال مک لوهان که گنگ خواب‌دیده‌ی زمان خودش بود و سالها قبل از اختراع اینترنت جهان را ترک کرد، در کتاب کهکشان گوتنبرگ به زیبایی می‌گوید:
حسگر‌های شخصی (مانند چشم و گوش و لامسه) در مقایسه با حسگرهای توسعه یافته که ابزارهای جدید به ما هدیه می‌دهند یک تفاوت مهم دارند.
حسگرهای ما یک سیستم باز هستند و ما را به دنیای فیزیکی بیرون وصل می‌کنند. در حالی که حسگرهای توسعه یافته، ممکن است به یک سیستم بسته تبدیل می‌شوند. آنها به جای انتقال اطلاعات دنیای بیرونی به ما، کمک می‌کنند که ما برداشت‌های خود را از دنیای بیرونی به یکدیگر منتقل کنیم. وقتی همه‌ی این حس‌گرها به هم متصل شوند، چیزی از جنس خودآگاهی جمعی در آنها شکل می‌گیرد.
تا زمانی که اختراعات و ابزارهای بشر در حد چرخ و الفبا و پول، کند و آهسته باشند، مشکلی وجود ندارد. اما وقتی صدا و تصویر می‌تواند با سرعت نور در سراسر جهان جابجا شود، دیگر دنیای ابزارها به بخشی از دنیای ذهنی ما تبدیل خواهد شد و با دنیای درونی ما، قابل تفکیک نخواهد بود.

پی نوشت: اصطلاح درد جاودانگی در عنوان این نوشته را از عنوان کتابی به همین نام از میگل د اونامونو به عاریت گرفته‌ام. کتاب زیبایی که به دغدغه‌ی انسان برای جاودانه بودن و رغبت او به جاودانه ماندن اشاره می‌کند و همه‌ی آنچه در پی این رغبت و دغدغه، در طول این هزاران سال بر او گذشته است. کتابی فلسفی اما روان و خواندنی که البته به خاطر عمق حرف‌های نویسنده‌اش، ناگزیر باید جرعه جرعه نوشیده شود تا اوج سرمستی را در خواننده بیافریند.

#حافظه بیرونی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


39 نظر بر روی پست “دنیای تکنولوژی، حافظه بیرونی و درد جاودانگی

  • محمد حسین هاشی گفت:

    بار سومی است که این متن را می خوانم …موضوع حافظه ی بیرونی برای من بسیار جالب بود هفته ی پیش کتابی به اسم
    Moonwalking with Einstein: The Art and Science of Remembering Everything را مطالعه کردم و تصمیم گرفتم فصل ۸ آن که به نام “پایانی برای حافظه” بود را به صورت گذارشی مثل انچه در متمم انجام می دادیم اینجا عرضه کنم شاید تکمیل کننده متن شما باشد
    در رساله ی (فایدروس)افلاطون ,سقراط شرح می دهد که چه گونه خدای مصریان به نام (تئوس) کاشف پدیده ی نوشتن ,نزد پادشاه مصر به نام(تاموس) می رود و پیشنهاد می دهد تا کشف جالب خود را به مردم مصر پیشکش کند .تئوس به پادشاه می گوید :(این وسیله ای برای آموزش است و باعث تقویت حافظه ی انها خواهد شد .کشف من راهکاری برای حافظه و هم برای خرد خواهد بود )اما تاموس چندان مشتاق برای دریافت این هدیه نبود او به خدا گفت :(یادگیری این روش باعث جای گیری فراموشی در روح انها خواهد شد انها به استفاده از حافظه ی خود پایان خواهند داد و فراموشکار خواهند شد در ان صورت اتکای انها بر ان چیزی خواهد بود که نوشته می شود و دیگر برای به یاد اوردن چیزی به درون خود رجوع نخواهند کرد و تنها به نشانه های بیرونی متکی خواهند بود کشف تو راهکاری برای حافظه نیست بلکه دستوری عملی است برای یاد اوری.
    نوشتن گرچه باعث افزایش میزان دانستنی های بشر می شود اما انها خود تبدیل به موجودهای متحرک خالی از این دانشها می شدند ولی شاید بزرگ ترین کمکی که حافظه ی بیرونی به ما کرده است انتقال اطلاعات از نسلی به نسل دیگر بوده بدون ترس از انکه در نتیجه ی انتقال شفاهی ان دچار دگرگونی شود همچنین نوشتن باعث می شد که ما بر محدودیت های بیلوژیکی ذهن غلبه پیدا کنیم مثل فراموشی ها و به اشتباه یاد اوردن که نوشتن این مشکلات را رفع می کرد
    سیر تکامل نوشتن برایم خیلی جالب بود از تومار های بلند به یاداشت های الکترونیکی
    در گذشته تومار وسیله ای برای نگه داشتن متن در بیرون ذهن نبود بلکه ابزاری بود که خواننده با کمک ان می توانست متن را درونی کند
    تصور اینکه دوران پیش از گتنبرگ خواندن چه مفهومی داشته بسیار سخت است در ان زمان کتاب یک دست نوشته ی کمیاب ارزشمند بود و نگارش ان سالیان طولانی طول می کشید بنابراین تلاش فراوانی می کردید تا انچه را که می خوانید به خاطر بسپارید زمانی که بشر فهرست را اختراع نکرده بود باید کل یک کتاب را چندین بار مطالعه و حفظ می کرد تا به یاد اورد که در کجای کتاب به چه موضوع اشاره شده است همانند نوار کاست های قدیمی که باید چندین بار ان را گوش می کردی تا بفهمی در کجای نوار چه نقل قولی شده است
    ذهن انسان علاوه بر بی همتا بودن در میزان اطلاعات به دلیل اسانی و کارایی دسترسی به اطلاعات هم بی نظیر است ذهن ما دارای بزرگترین فهرست موضوعی است که به هیچ عنوان مرتب نشده است .برای هر موضوع در ذهن ما بیش از صد تا هزار ادرس وجود دارد حافظه ی ما دارای ارتباطی گروهی و غیر خطی است و هر زمان که به اطلاعاتی نیاز داشته باشیم بدون جست و جو سر و کله ی خودش پیدا می شود
    در واقع حافظه بیرونی جایگاه ارزشمندی در بین ادیان هم داشته از حافظان و کاتبان وحی در زمان حضرت محمد (ص) تا نقاشی های کلیسا که قصد نگارندگان ان و ابداع کننده ان (جولیو کامیلو) این بود که تمام دانش بشری را در یک تئاتر حافظه به تصویر بکشد
    مشکل امروز ما انبوه خوانی است . بدون انکه برچیزی که می خوانیم تمرکز داشته باشیم ,حقیقت این است که بیشتر کتابها را یک بار بیشتر نمی خوانیم امروزه ما به کمیت خواندن بیش از کیفیت ان توجه داریم . ما می خوانیم و می خوانیم و می خوانیم و فراموش می کنیم و فراموش می کنیم و فراموش می کنیم و تنها ایده کلی از یک کتاب در ذهنمان باقی می ماند
    حافظه زمانی که در دنیای قدیم ابزاری بود برای سخنوری در دوران قرون وسطی وسیله ای برای عبادت های پرهیزگارانه شده بود امروزه دیگر جایگاهی در زندگی ما ندارد
    هرچه ما در زندگی بیشتر و بیشتر از امکانات زندگی انلاین استفاده می کنیم ,بیشتر و بیشتر اسیر ان می شویم و زندگی ما به شکلی در می اید که در ان ارتباط میان حافظه های درونی و بیرونی به شدت دستخوش دگرگونی می شود گویی ما به سمتی میرویم که در ان حافظه ی بیرونی بخش بزرگی از فعالیت های روزانه ی ما را در خودش ثبت می کند
    در ادامه کتاب از شخصی مثال می زند به نام “گوردن بل” که در مایکروسافت کار می کند او به وسیله ی دوربینی هر انچه را که در مقابل چشمانش می گذشت را ثبت می کرد چیزی که شاید در اینده ای نه چندان دور برای همه ی ما اتفاق بیفتد
    در پایان پس خواندن این متن بیهوده تمایل دارم دو کلام حرف حساب بزنم
    حافظه ی بیرونی هیچ بهانه ای را برای فراموشی ابدی یک خاطره نمی تواند قبول کند در خاطر او بر خلاف ما انسان ها هیچ چیز فراموش نمی شود
    در برابر ازادی فوق العاده که حافظه ی بیرونی به ما داده هزینه هنگفت اسارت را باید بچشیم.
    و این عدم هماهنگی حافظه ی درونی و بیرونی ,ما را به موجوداتی تبدیل کرده تا بیش از بیش از ذهن خود کار نکشیم و به درون خود مراجعه نکنیم تا به یاد بیاوریم
    انگاه که حافظه ی بیرونی و درونی با هم هماهنگ شوند لازم است تا ما واژگان خود را افزایش دهیم
    فراموشی گاهی نعمت است و گاهی رنج
    رنجِ خوابِ یاد در ذهن لبریز از خاطره

  • مصطفی گفت:

    با تشکر از محمدرضای عزیز

    خیلی جالبه
    یه متن با بیش از سی دیدگاه مختلف تفسیر شده !
    جالب اینجاست که بنظر من خیلی از دیدگاه ها با موضوع و درونمایه اصلی متن ارتباطی ندارند!!

  • ناهید گفت:

    من خیلی از حرفای شما رو اصلا متوجه نمیشم…یعنی درک نمیکنم.فقط کلمات رو در قالب جمله میخونم.اما خب واقعا حرفای جالبیه…

  • فاطیما گفت:

    سلام
    به محمد رضای عزیز
    من دیپلم گرافیک دارم
    و از ۱۵ سالگی دوربین حرفه ای داشتم چیزی که برای بچه های هم سن من یه رویا بود
    مدتها هرجا رفتم و هرکاری کردم با دوربین انالوگ ثبتش کردم
    یعد یه روز به خودم اومدم و دیدم مهمونی ها و جشن ها و سیزده به درها
    رو پشت دوربین از دست دادم
    پس دوربین رو گنار گذاشتم و دیدن رو آغاز کردم
    نفس کشیدن در هر لحظه و زیستن در اکنون و دیگر هیچ
    بعد از اون دیگه خیلی عکس نمی گیرم
    گرچه الان دارم عکاسی درس میدم
    دوربین عالی دیجیتال هم دارم اما عکسی رو با کسی به اشتراک
    نمیزارم
    سالها عضو هیچ شبکه اجتماعی نشدم
    و هنوز یک ماه هم نیست که واتس اپ نصب کردم
    اصولاً زندگی حقیقی رو با همه ویژگی هاش به زندگی مجازی
    ترجیح میدم….

    پیش نوشت ۳: دیروز یکی از نوشته‌های هفت یا هشت سال قبل خودم را در قالب یک پیام در یکی از این نرم‌افزارهای پیام رسان دریافت کردم. آنقدر از زمان نگارشش گذشته بود که بنشینیم و کمی فکر کنم تا مطمئن شوم که خودم آن را نوشته‌ام و به یاد بیاورم که در چه شرایطی آن را نوشته‌ام. تحلیلی بود پوچ و سطحی از رویدادی عمیق و گسترده. چیزی که دوست نداشتم نویسنده‌ یا گوینده‌اش، من باشم. یا اگر امروز، فرد دیگری آنها را می‌گفت، احتمالاً از تیغ نقد من در امان نمی‌ماند. حس خوبی نداشتم. من نمی‌خواهم آن نوشته، مال من باشد.

    این پاراگراف منو یاد یکی از احساسات آشنای خودم می اندازه
    سالها پیش توی همون هنرستان یک تابلو با گواش و آبرنگ نقاشی کرده بودم و با افتخار
    به دیوار اتاقم زده بودم فکر می کردم شاهکاره!!!
    بعد از چند تا اسباب کشی حدود ۶ سال بعدش دوباره اون نقاشی رو دیدم
    و به خودم گفتم این کار چقدر بده حتی زشته غیر قابل تحمله!!!
    و بعد ناگهان متوجه شدم چقدر خوب که من آنقدر رشد کردم که مثل ۶ سال قبل فکر نمی کنم
    مثل ۶ سال قبل نیستم دیدگاه من عوض شده
    دقیقاً همین اتفاق تو پایان نامه ارشدم افتاد ۱۸ ماه روش کار کردم و ۶ ماه بعداز دفاع به خودم می گفتم
    این چه مزخرفاتی (ببخشید برای این کلمه) هست که من نوشتم؟؟؟
    بزار بهت بگم که این خیلی خوبه که مدام از گذشته دلزده و پشیمان و حتی پریشان می شی
    وقتی سرعت و کیفیت رشدت بیشتر و بیشتر میشه تو لاجرم بیشتر و بیشتر از افکار و اندیشه های گذشته ی خودت
    دلزده میشی و اونها برات کراهت آمیز میشن
    این بهایی هست که باید برای رشد بپردازی
    در مورد ادامه پاراگراف خودت هیچ نظری ندارم

    شاد باشی بزرگوار

  • مسافر گفت:

    سلام و تشکر از الطاف شما؛
    سرعت رشد فناوری دیجیتال و اینترنت و تبعات اونا چنان زیاده که به کاربران فرصت یادگیری صحیح استفاده از اون رو نمیده یا لااقل بسیاری از کاربران حوصله آموزش استفاده درست از اونا رو ندارن. بهمین دلیل اغلب برای خودمون دردسرهایی رو درست میکنیم که بعضا جبران ناپذیره. به قول شما “باید جرعه جرعه نوشیده شود تا اوج سرمستی را در کاربر بیافریند.”

  • ali.nk گفت:

    سلام

    لذتی تو مخالفت کردن هست مثل لذت جاودانگی هست

  • مجید امیدالله گفت:

    سلام

    جانا سخن از زبان ما می گویی
    آقا نوشته هات خوندنی و نقل کردنی هستن.خیلی خوبه که انسان توانمند و تاثیرگذاری مثل شما این تفکرات رو به رشته کلام در میاره .من که لذت میبرم.

  • رویا گفت:

    « هر كس گذشته را زير نگين داشته باشد زمام آينده را در دست می گيرد.هر كس حال را زير نگين داشته باشد زمام گذشته را در دست خواهد گرفت.»۱۹۸۴

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser